عرفان در ارتباط چهارگانه انسان
انسان با خويشتنانسان با خداانسان با جهان هستيانسان با همنوعاناز استاد محمد تقي جعفري1ـ تعريف عرفان مثبت
عرفان مثبت گسترش و اشراف نوراني "من انساني" بر جهان هستي است به جهت قرار گرفتن من در جاذبه كمال مطلق كه به لقأاللّه منتهي ميگردد.منظور ما از عرفان مثبت در اين مبحث، همان عرفان حقيقي است كه آغاز حركتش بيداري انسان از خواب و روياي حيات طبيعي محض است و آگاهي از اينكه وجود او در حال تكاپو در مسير خير و كمال در متن هدف خلقت عالم هستي قرار ميگيرد. اين عرفان كه مسيرش "حيات معقول" و مقصدش قرار گرفتن در جاذبه كمال مطلق است، به لقأاللّه منتهي ميگردد. اين عرفان مثبت است كه هيچ حقيقتي را از عالم هستي اعم از آنكه مربوط به انسان باشد يا غير انسان، حذف نميكند، بلكه همه عالم را با يك عامل رباني دروني صيقلي مينمايد و شفافش ميسازد و انعكاس نور الهي را در تمامي ذرات و روابط اجزاي اين عالم نشان ميدهد1.اين عرفان است كه خط نوراني آن به وسيله انبياي عظام الهي در جاده تكامل كشيده شده است، نه آن تخيلات رويايي در مهتاب فضاي دروني كه سايههايي از مفاهيم بسيار وسيع، مانند وجود، واقعيت، كمال، حقيقت، تجلي و غير ذلك را به جاي اصل آنها گرفته و با مقداري بارقههاي زودگذر مغزي آنها را روشن ساخته و از آنها حالي و مقامي براي خود تلقين مينمايد و دل به آنها خوش ميدارد، در صورتي كه ممكن است مدعي چنين عرفاني براي چند لحظه هم از روزنههاي قفس مادي، نظارهاي به بيرون از خود مجازي خويشتن نكرده باشد. اين همان عرفان منفي است كه انبوهي از كاروان جويندگان معرفت را از لب درياي درون خود به سرابهاي آبنما رهنمون گشته است2.آدمي در راهيابي به عرفان مثبت همان اندازه كه بر همه عوامل لذت محسوس و به همه امتيازات دنيا در صورت قانوني بودن آنها با نظر وسيله مينگرد نه هدف، همچنان لذايذ معقول و اطلاع از درون مردم و پيشگويي حوادث آينده و حتي تصرف در عالم ماده را وسايلي براي بيدار ساختن مردم و تصعيد ارواح آنان به قلههاي كمال، تلقي مينمايد نه هدف از رياضت و تخلق به اخلاق اللّه و تادب به آداب اللّه.اين تقسيم كه عرفان را به دو قسمت جداگانه معرفي مينمايد: عرفان منفي و عرفان مثبت، ميتوان گفت مورد قبول هر سالك راستين است كه در هر دو حوزه نظري و علمي عرفاني آگاهانه و با كمال خلوص حركت نموده است. در كتاب "پرواز در ملكوت" حضرت امام خميني ـ قدس سره ـ در ص 65 اين عبارات را ميبينيم:"چنانكه در بعض اهل عرفان اصطلاحي ديديم اشخاصي را كه اين اصطلاحات و غور در آن، آنها را به ضلالت... منتهي نموده و قلوب آنها را منكوس و باطن آنها را ظلماني نموده و ممارست در معارف موجب قوت انانيت و انيت آنها شده و دعاوي ناشايسته و شطحيات ناهنجار از آنها صادر گرديده است و نيز در ارباب رياضات و سلوك اشخاصي هستند كه رياضت و اشتغال آنها به تصفيه نفس، قلوب آنها را منكدرتر و باطن آنها را ظلمانيتر نموده و اينها از آن است كه به سلوك معنوي الهي و مهاجرت الي اللّه محافظت ننموده و سلوك علمي و ارتياضي آنها با تصرف شيطان و نفس، بسوي شيطان و نفس بوده".سالكان راه عرفان مثبت در حركت تكاملي خود، تلاشي بس صميمانه دارند تا بتوانند گمشده حقيقي همه تلاشگران راه حقيقت حتي آنان را كه در وادي عرفان منفي دور خود طواف ميكنند، ارائه نمايند.با اطمينان بايد گفت كه هر انسان آگاه و داراي مغز و وجدان فعال درمييابد كه گمشدهاي ماوراي آن چيزها كه براي حيات طبيعي محض خوديافته است، دارد. در اين دنيا تنها كساني گمشدهاي ندارند كه با انواعي از تخدير و ناهشياريها خود را گم كردهاند. حقيقت اين است كه درك اينكه من گمشدهاي در اين زندگاني دارم، دركي است بس والا كه بر مغز بردگان شهوات و اسيران ثروت و مقام و شهرت طلبي راه ندارد. كاروان عرفان منفي راهها ميپيمايد، جستجوها ميكند و تلاشها راه مياندازد، ولي آخر كار به لذايذي از حال دروني و مقام رواني قناعت ميورزد و همانگونه كه اشاره شد به پاداشهايي از اطلاعات غيرمعمولي، تصرفاتي غيرمادي در طبيعت و جملات حيرتانگيز كفايت ميكند و از حركت بازميايستد. افسوس كه اين تلاشگران نميدانند كه گمشده حقيقي روح آدمي، اينگونه موضوعهاي جزئي كه از عللي معين سرچشمه ميگيرد، نيست.چنين احساس ميشود كه نخست آگاهان بشري در تكاپوي عرفان مثبت به رهبري انبياي عظام و تحريك و تشويق آنان به بيداري از خواب و روياي طبيعت توفيق يافتند و با گام گذاشتن به اين درجه سازنده، اولين حقيقتي كه براي آنان مطرح شده، اين بود كه گمشدهاي دارند. در تعقيب و جستجوي اين گمشده از لذايذ و خودمحوريها و كامجوييها دست برداشتند و كشتي وجود خود را با قطبنماي وجدان الهي و كشتيباني عقل سليم در اقيانوس هستي به حركت درآوردند. عرفان مثبت در اين كوشش و تلاش به امتيازات مزبور در بالا در سر راه خود دست يافت كه هرگز به آنها به عنوان هدف ننگريست و راه خود را به سوي مقصد و هدف نهايي كه لقأاللّه بود، ادامه داد. در اين ميان جمعي به گمان اينكه آن امتيازات مقصد اصلي سالكان عرفان مثبت است، به دنبال آنها رفتند.كه بلي من هم شتر گم كردهامهر كه يابد اجرتش آوردهامولي گمشده آن كاروان، آنها نبود كه گمان ميكردند، زيرا آن امتيازها همانند كاههايي بود كه به پيروي خرمن گندم نصيب كشاورزان ميگردد. آري، تلاش بزرگي وجود داشت، ولي هدف ناچيز بود، لذا سالكان راه عرفان مثبت تلاشي بس صميمانه به راه انداختند كه بلكه بتوانند گمشده حقيقي آن كاروان را به آنان بشناسانند. اين هدف اصلي حركت در جاذبه كمال رو به لقأاللّه بود كه بيداري و گسترش و اشراف "من" بر جهان هستي مقدمه آن بود.
2ـ عرفان مثبت و من
در عرفان مثبت نفي من به هيچ وجه معنايي ندارد، بلكه آنچه واقعيت دارد اين است كه من آدمي به جهت تخلق به اخلاق اللّه و تادب به آداب اللّه ميتواند به مرحلهاي از كمال برسد كه مانند شعاعي از اشعه نور روح الهي گردد، همانگونه كه در روايتي در كتاب اصول كافي (ج 2، ص 164) از ابوبصير نقل شده است كه ميگويد: از امام صادق ـ عليهالسلام ـ شنيدم كه فرمود: المومن اخوالمومن كالجسد الواحد اذا اشتكي شيئاً منه وجد الم ذلك في سائر جسده و ارواحهما من روح واحد و ان روح المومن لاشد اتصالاً بروح اللّه من اتصال شعاع الشمس بها (مومن برادر مومن است. مانند اعضاي يك پيكر كه اگر از يك عضو نالهاي داشته باشد، درد آن را در ديگر اعضاي جسد درمييابد و ارواح آنان از يك روح است و قطعي است كه روح مومن به روح الهي متصلتر است از شعاع خورشيد به خورشيد) اين است معناي "اناللّه و انا اليه راجعون" (سوره بقره آيه 156) (ما از آن خداييم و به سوي او بر ميگرديم) من انسان به وسيله تكامل عقلي و قلبي از خود طبيعي ميگذرد و به من ملكوتي راه مييابد. اين من ملكوتي است كه شايستگي اشراف واقعي به جهان هستي را نصيب او ميسازد. همانگونه كه غوره پس از عبور از مراحل غوره بودن انگور ميگردد و شيره همين انگور موجب تقويت استعدادها و نيروهاي مغزي آدمي ميگردد و انسان به وسيله آنها بر جهان هستي اشراف علمي و حكمي و عرفاني پيدا ميكند. تفاوتي كه مابين جريان غوره به انگور و انگور به شيره و شيره به تقويت استعدادها و نيروهاي مغزي آدمي، با حركت خودطبيعي آدمي به من انساني و من انساني به من ملكوتي وجود دارد، آگاهي انسان از مبدا و مقصد حركت و قدرت او بر تشخيص و تشديد خود حركت است كه در جريان غوره وجود ندارد. اين حركت را مولوي چنين مطرح ميكند:
از جمادي مردم و نامي شدم
مُردم از حيواني و آدم شدم
حمله ديگر بميرم از بشر
از ملك هم بايدم جستن زجو
بار ديگر از ملك پران شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گويدم انا اليه راجعون
وزنما مردم ز حيوان سرزدم
پس چه ترسم كي ز مُردن كم شدم
تا بر آرم از ملايك بال و پر
كل شي هالك الا وجهه
آنچه آن در وهم نايد آن شوم
گويدم انا اليه راجعون
گويدم انا اليه راجعون
اي خدا جان را تو بنما آن مقام
تا كه سازد جان پاك از سر قدم
عرصهاي بس با گشاد و با فضا
كاين خيال و هست زو يابد نوا
كاندر آن بيحرف ميرويد كلام
سوي عرصه دور پهناي عدم
كاين خيال و هست زو يابد نوا
كاين خيال و هست زو يابد نوا
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
روز و شب با ديدن صياد مستم در قفس
بس كه مستم نيست معلومم كه هستم در قفس
بس كه مستم نيست معلومم كه هستم در قفس
بس كه مستم نيست معلومم كه هستم در قفس
جمله ذرات عالم در نهان
ما سميعيم و بصيريم و هُشيم
خامشيم و نعره تكرارمان
چون شما سوي جمادي ميرويد
از جمادي در جهان جان رويد
فاش تسبيح جمادات آيدت
وسوسه تاويلها بزدايدت
با تو ميگويند روزان و شبان
با شما نامحرمان ما خامشيم
ميرود تا پاي تخت يارمان
آگه از جان جمادي كي شويد
غلغل اجزاي عالم بشنويد
وسوسه تاويلها بزدايدت
وسوسه تاويلها بزدايدت
4ـ عرفان و زندگي و مرگ
زندگي كه زمينه بروز جان (روان و روح) انساني در عرصه هستي است، حقيقتي است شفافتر از جمادات و نباتات براي نشان دادن كمال خداوند هستيبخش كه با بروز جان انساني در آن، بر شفافيتش افزوده ميگردد، مگر اينكه اين حقيقت شفاف به دست خود انسان چنان تيره و تار شود كه به ضد حيات و جان مبدل گردد. در اين صورت حتي مبارزه با چنين جان ضدجان لازم ميگردد. با نيل به عرفان مثبت كه از تهذب و تخلق به اخلاق اللّه و تادب به آداب اللّه حاصل ميگردد، جان آدمي براي پذيرش فروغ الهي آمادهتر ميشود. مرگ از همين ديدگاه نيست مگر پاشيده شدن اجزايي از آب (كه حباب كالبد مادي آدمي را تشكيل ميدهد) و برگشت وي به درياي عظمت خداوندي.حبابوار براي زيارت رخ يار
سري كشيم و نگاهي كنيم و آب شويمزندگي و مرگ آن كسي كه شخصيت انساني خود را در ميدان مسابقه در خيرات به ثمر رسانيده است از آن خدا ميگردد."قل ان صلوتي و نسكي و محياي و مماتي للّه رب العالمين" (سوره انعام، آيه 162)(بگو به آنان قطعاً، نماز من و عبادات من و زندگي و مرگ من از آن خداوند، ربالعالمين است) و با همين ديد عرفاني مثبت است كه دين اسلام از جان گرايي در برابر كساني كه زندگي را يك پديده طبيعي محض ميدانند، دفاع ميكند. اگر فلاسفه و حكما و ديگر صاحبنظران اهميتي را كه اسلام به پديده حيات و جان ابراز مينمايد، قائل بودند، تاريخ انسانها مسير معقولتري ميپيمود. ولي چه بايد كرد كه تكرار مشاهده جان و جاندار از يك طرف و بروز صفات رذل و پست از انسانها از طرف ديگر، حقيقت و ارزش واقعي زندگي را از انسان مخفي داشته است.5ـ عرفان و كار
اساسي ترين مختص زندگاني عرفاني (كه مطابق آيه شريفه فوق از آن خداست) كار و تلاش پيگير در اين دنياست كه ميداني براي مسابقه در خيرات است. "و لكل وجهة هو موليها فاستبقوا الخيرات" (سوره بقره، آيه 248) (و براي هر كسي طريقي يا هدفي است كه روي او به سوي آن است و شما براي خيرات مسابقه كنيد).از ديدگاه عرفان مثبت، ركود و جمود انساني در اين دنيا از نظر ارزش بدتر از نيستي است. بيرون از منطقه ارزشها است و اينكه بعضي از شعرا ميگويند:
موجيم كه آرامش ما در عدم ماست
ما زنده از آنيم كه آرام نگيريم
ما زنده از آنيم كه آرام نگيريم
ما زنده از آنيم كه آرام نگيريم
گرچه رخنه نيست در عالم پديد
خيره يوسفوار ميبايد دويد
خيره يوسفوار ميبايد دويد
خيره يوسفوار ميبايد دويد
كل يوم هو في شان بخوان
كمترين كارش به هر روز آن بود
لشكري ز اصلاب سوي امهات
لشكري زار حام سوي خاكدان
لشكري از خاكدان سوي اجل
باز بيشك بيش از آنها ميرسد
و آنچه از جانها به دلها ميرسد
اينت لشكريهاي حق بي حد و مر
بهر اين فرمود ذكري للبشر
مر، ورا بيكار و بيفعلي مدان
كاوسه لشكر را روانه ميكند
بهر آن تا در رحم رويد نبات
تا زنر و ماده پر گردد جهان
تا ببيند هر كسي عكسالعمل
آنچه از حق سوي جانها ميرسد
آنچه از دلها به گلها ميرسد
بهر اين فرمود ذكري للبشر
بهر اين فرمود ذكري للبشر
عرفان و وسيله و هدف
از هنگامي كه فروغ عرفان مثبت در دل آدمي درخشيدن ميگيرد، همانگونه كه هدفهاي مربوط به حيات معقول وي مطلوب و توجه و اشتياق و حركت آدمي را به خود جلب ميكنند، وسيلهها نيز به اضافه اينكه داراي مطلوبيت وابسته به هدفها ميباشند، از همان موقع كه اشتياق انساني براي وصول به هدف در ميدان مسابقه در خيرات در درونش موج زد، ارزش ذاتي هدف فروغي بر وسيله ميتاباند و در نتيجه به اضافه مطلوبيت جنبه وسيلهاي آن، مطلوبيت خاصي هم از فروغ اشتياق به هدف درمييابد. به طوري كه حتي اگر انسان پس از تلاش در مرحله وسايل به هدف نايل نگردد، باز در مسابقه عرفاني برنده محسوب خواهد گشت. از همين جا روشن ميشود كه هيچ مكتب سياسي و اجتماعي و اخلاقي و عرفاني منفي نميتواند مانند عرفان مثبت كه در اسلام مطرح شده است، ياس و نوميدي را كه همواره مانند آفتي مهلك جانهاي آدميان را از پاي درميآورد، ريشهكن بسازد. اين به آن معني نيست كه كار و هر وسيلهاي كه براي وصول به يك نتيجه مورد توجه و عمل قرار ميگيرد، ذاتاً داراي آن ارزشي است كه انسان را از تكاپو براي وصول به هدف بينياز بسازد، بلكه مقصود اين است كه اصل اساسي ورود وسيله در منطقه ارزشها از موقعي شروع ميشود كه انسان با نيت وصول به هدف صحيح كه آن را در مسير حيات معقول مورد بهرهبرداري قرار خواهد داد، اقدام به فعاليت در تنظيم وسيله براي آن هدف نمايد، اقدام با نيت مزبور و تكاپويي كه مستند بر آن، انجام ميگيرد، وارد منطقه ارزشهاست، خواه به هدف منظور برسد يا نه، كه البته اگر به هدف منظور نيز نايل گردد، انبساط نيل به هدف، خود به وجود آورنده يك حالت روحي بسيار عالي است. براي مثال داستاني مختصر از جلال محمد مولوي را در اينجا ميآوريم:
آن يكي اللّه ميگفتي شبي
گفت شيطانش خمش اي سخت رو
اينهمه اللّه گفتي از عتو
مينيايد يك جواب از پيش تخت
او شكسته دل شد و بنهاد سر
گفت: هين از ذكر چون واماندهاي
گفت: لبيكم نميآيد جواب
زان همي ترسم كه باشم ردباب
تا كه شيرين گردد از ذكرش لبي
چند گويي آخر اي بسيار گو
خود يكي اللّه را لبيك كو؟
چند اللّه ميزني از روي سخت!
ديد در خواب او خضر را در حضر
چه پشيماني از آن كش خواندهاي
زان همي ترسم كه باشم ردباب
زان همي ترسم كه باشم ردباب
1ـ با اين تعريف كه براي عرفان مثبت گفتيم، كمترين تفاوتي ميان مذهب و عرفان باقي نميماند و شريعت و طريقت و حقيقت، اشكال يك حقيقت مينمايد كه انبياي عظام و اوصيا و حكما و عرفاي راستين همگي مبلغان و مفسران آن ميباشند.
2ـ اگر اين ارباب تخيلات رويايي در مهتاب فضاي دروني توانسته بودند از خود مجازي بيرون آمده و وارد حوزه خود حقيقي گردند، نه در انديشه و گفتار و كردار خود تناقضهايي داشتند و نه اعتراضي به يكديگر در مسير و در مقصد. در صورتيكه اختلافات تند در انديشهها و گفتار در باب تخيلات مزبور و اعتراض آنان به يكديگر در كتب عرفاني به طور روزافزون نقل شده است؛ ولي همانگونه كه در بيان پيامبران الهي هيچگونه اختلافي وجود ندارد و همه آنان در تبليغ متن كلي دين انساني ـ الهي مشتركند، همچنان سالكاني كه با فروغ عرفان مثبت به سوي كمال مطلق در حركتند، كمترين اختلافي با يكديگر نميتوانند داشته باشند.