تاملي در باب فقه در آيينه جامعه شناسي - تاملی در باب فقه در آیینه جامعه شناسی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تاملی در باب فقه در آیینه جامعه شناسی - نسخه متنی

محمد حاضری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تاملي در باب فقه در آيينه جامعه شناسي

محمد حاضري

بسمه تعالي

هر يك از شعب و رشته‏هاي علوم انساني آنچنانكه در سنت علمي و دانشگاهي امروز از يكديگر باز شناخته مي‏شوند، عليرغم نقش تخصصي و در اختيار داشتن قلمرو و مسائل موضوعي خاص آن رشته‏ها كه تا حدودي مقوّم حيات و استقلال آنها از ساير رشته‏ها نيز مي‏باشد، نقش ديگري نيز ايفأ مي‏كنند و آن ارائه خدمات متقابلي است كه بين رشته‏هاي مختلف محقق مي‏گردد.

تسري يا وامگيري دستاوردهاي روش شناختي از يك رشته يا يك طبقه از علوم به رشته‏ها و ديگر شعب معرفتي، از شناخته شده‏ترين تعامل بين رشته‏اي محسوب مي‏گردد، كه بركات عظيم و بعضاً سوءبرداشتهاي گسترده‏اي را موجب شده است. به كارگيري مفاهيم و اصطلاحات ابداع شده در يك رشته توسط ساير شعب نيز تعامل شناخته شده‏اي است. همچنين بعضاً مكاتب و تئوريهاي مطروحه در يك شاخه معرفتي، موجب تحولي عظيم در چشم‏انداز معرفت شناختي در شعب ديگر شده است كه احصأ آنها در اين مجال مورد نظر نيست. امّا سخن در اين است كه تامل در فقه و بويژه عنايت به مساله نقش زمان و مكان در استنباط احكام فقهي، مي‏تواند از منظري ديگر نيز مورد توجه باشد و آن بحث تعامل فقه با علوم ديگر، و بالتبع، تاثير و تاثر فقه از تحولات ناشي از رشد و توسعه اين علوم در ادوار و جوامع مختلف است.

به نظر مي‏رسد، رابطه فقه با حقوق، اقتصاد و علوم سياسي در جامعه ما، رابطه شناخته‏شده‏اي است هرچند تامل در اين روابط، به حد لازم نرسيده است. ولي رابطه فقه با جامعه‏شناسي تاكنون كمتر مورد عنايت بوده است. از يكسو سنت و مشرب جامعه‏شناسي بويژه آنچنان كه در جامعه ما شناخته شده است، هويت الحادي و ضدديني يا دست كم غير ديني برجسته‏اي داشته است و به استثناي دكتر شريعتي كه از طريق عدول نسبي از سنت دانشگاهي اين رشته، به حدي از تعامل بين خود به عنوان يك جامعه‏شناس با بخشي از روحانيت به عنوان حاملان فقه دست يافت، ساير جامعه‏شناسان كمتر توفيقي در اين زمينه داشته‏اند. روحانيت برجسته و شاخص نيز به استثناي استاد شهيد مطهري و استاد مصباح و تا حدي شهيد صدر، كه تاملات در خور توجهي در موضوعات اين رشته داشته‏اند، كمتر به مباحث اين رشته علاقه نشان داده‏اند. البته طي چند سال اخير، نشانه‏هايي از تعامل ميمون از جانب محققين جوانتر اين دو حوزه، مشاهده مي‏شود كه انشأاللّه ثمرؤ آن را در سالهاي آتي باز خواهيم يافت. به هر تقدير به نظر مي‏رسد، در پهنؤ مباحث گستردؤ جامعه‏شناسي، چند قلمرو، زمينه بيشتري براي تعامل با فقه يا بستر عام آن يعني دين دارند. جامعه‏شناسي دين، جامعه‏شناسي معرفت، جامعه‏شناسي حقوق، جامعه‏شناسي فرهنگ و جامعه‏شناسي سياسي اصليترين بسترهاي اين تعامل است و مباحث و مفاهيمي از جامعه شناسي عمومي نيز از ظرفيت بالايي در اين زمينه برخوردار است.

مباحث بين رشته‏اي از جمله تعامل فقه و جامعه‏شناسي مستلزم حد نصابي از اطلاع و احاطه بر دو قلمرو بحث است كه تاكنون كمتر شخصيتي آن را احراز نموده است، به همين دليل، نوعاً مباحث از فضاي مفهومي و معرفت شناختي مشترك برخوردار نبوده است.

نگارنده كه خود به اهميت اين مساله واقف است به هيچ وجه مدعي نيست كه صلاحيت ورود به اين وادي خطرخيز را دارد بويژه آنكه صرف نظر از معرفت عام يك مسلمان متعارف و مقلّد در احكام شريعت، فاقد وقوف و اطلاع علمي از مقولات فقه مي‏باشد و اين علاوه بر كاستيهاي حقير به عنوان يك پژوهنده در قلمرو جامعه‏شناسي است، لذا در اين مقال به همين حد بسنده مي‏شود كه بگوييم، مباحث حاضر به هر بيان كه طرح شده باشد، در نهايت، صرفاً سئوالها يا تاملاتي است كه از نظر جامعه شناسي طرح مي‏شود و بر فقيهان و اسلام شناسان است كه به هنگام تنقيح و استنباط احكام و موضوعات با علم و اطلاع از اين زاويه نگرش، موضع شريعت كامله اسلام‏ناب محمدي(ص) را دريابند و بر بشريت تشنؤ معرفت ناب عرضه دارند. از مجموعؤ عرصه‏هاي فوق‏الذكر نيز هم به لحاظ ضيق مجال، هم به لحاظ محدوديت بضاعت، نگارنده به طرح مباحثي از نظر جامعه‏شناسي معرفت و جامعه‏شناسي عمومي اكتفا مي‏كند و اميدوار است طرح مساله، بركاتي بيش از خسارات ناشي از عدم احاطه به موضوع در پي داشته باشد.

مي‏دانيم كه موضوع محوري جامعه‏شناسي معرفت، رابطه معرفت يا توليدات انديشه‏اي و ذهني با محيط به معناي عام آن است يا به عبارت ديگر رابطه محيط اجتماعي ـ فرهنگي زيستگاه صاحبان انديشه با محصولات ذهني و انديشه‏اي آنان است كه در اين عرصه با مكاتب و ديدگاههاي متفاوت و بعضاً متضادي مواجه هستيم كه يكسوي آن اعتقاد به تابعيت كامل يا قائل شدن به وجود تبعي انديشه از محيط، آنهم محيط مادي واجتماعي است و سوي ديگر آن، اعتقاد به وجود استقلالي انديشه و حتي اعتقاد به رابطه عِلّي بين انديشه و محيط است به نحوي كه محيط را تابعي از مقتضيات توليدات انديشه‏اي به حساب مي‏آورند. صرف‏نظر از تامل و داوري در خصوص مستندات و استدلالهاي طرفين اين جدال و با توجه به اينكه سرنوشت تاريخي اين جدال به نفع ديدگاه تعامل بين ذهن و محيط رقم خورده است، مي‏توان پرسيد، موضع اسلام و فرهنگ اسلامي در اين عرصه چيست؟ امّا سئوال جزئي‏تر اين است كه فقيه يا مجتهد چه رابطه‏اي با محيط خويش دارد؟ مسائلي كه تحت عنوان قبض و بسط شريعت در اين چند سال اخير مطرح شده است، به يك معنا به سئوال فوق بازگشت دارد؟

هرچند اعتقاد داشته باشيم كه منبع استناد و استنباط حكم، متون ثابت و نصوص معيني هستند كه هر فقيه در هر دوره و زماني به آن رجوع خواهد كرد، امّا مطمئناً، حوزه معنائي و حدود درك پيام نهفته در آن متون، تابعي است از تلاشها و دستاوردهاي فقيهان سلف و ديگر علماي گذشته و حال كه پهنه معيني از دائرؤ معنا را به روي فقيه مي‏گشايند و به اين ترتيب ادراك و استنباط وي را متاثر مي‏سازند. علاوه بر آنكه ميزان قوت و صحت بخشي از متون و منابع بويژه در قلمرو حديث، نيز تحت تاثير دستاوردهاي دانش بشري، دچار تحولاتي است كه ممكن است منابع متقن جديدي فراروي فقيه قرار دهد يا بخشي از منابع را از قلمرو منابع متقن وي خارج كند و يا حداقل درجؤ اعتماد به آنها را دستخوش تغيير سازد. به عنوان مثال كشف نسخ جديد از منابع متقن، يا كسب اطلاعات تازه از وضعيت محدثين يا شرايط محيطي صدور روايت را مي‏توان نام برد. فراتر از چنين تعامل تاريخي و كلي، مي‏توان تعامل بين فقيه و استنباطهاي وي با حلقه رابطان و مراودات علمي ـ فرهنگي او در قالب اساتيد و شاگردان و نيز مخاطبان و يا القاكنندگان انديشه به وي را در نظر گرفت و حتي به سطوح پائين‏تر اين رابطه، در حد جلسات حشر و نشر و مراودات شخصي و اجتماعي و خويشاوندي يا پايگاه فرهنگي و منزلتي وي و حتي نحوه تامين معيشت و ساز و كار مناسبات اقتصادي او نيز نظر داشت كه در اين رهگذر، رابطه فقيه با نهاد حكومت و قدرت در اشكال متنوع و متصوّر آن، حائز اهميت مضاعف خواهد بود. بديهي است متاثر از نوع پاسخ يا موضعي كه در قبال حدود مساله تاثير و تاثر فقيه از محيط داشته باشيم، با احكام و تكاليف اخلاقي و شرعي متفاوتي در عرصه تامين محيط مطلوب و پرهيز از محيط نامطلوب براي فقيه مواجه خواهيم بود، كه خود موضوع بحث مستقلي در قلمرو جامعه‏شناسي سياسي و جامعه‏شناسي اقشار و طبقات خواهد بود و نشانه‏هاي فراواني از حسن توجه حضرت امام خميني به اين مقوله را در مواضع و فرمايشات گرانقدرشان مي‏توان ارائه داد.

به عنوان نمودهايي از رابطه بين فهم معناي دين و موضع ديني علماي اسلام با شرايط اجتماعي و موضع كلي معرفت بشري، مي‏توان به موارد زير اشاره كرد: مي‏دانيم كه در طول تاريخ اسلام و بويژه تاريخ شيعه، روحانيت اسلام تلاشهاي گسترده‏اي در جهت فهم اسلام و حفظ و اشاعه آن داشته و همؤ مواريث عظيم فعلي مرهون اين تلاش است. با اين حال، استبدادستيزي و مقابله با اصل خودكامگي و استبدادراي حكام و سلاطين، كمتر مورد توجه آنان بوده است. البته جريان ظلم‏ستيز و مقابله‏كننده با ستم و بويژه دفاع از اسلام در برابر انحرافات و بدعتهاي عقيدتي كمابيش وجود داشته است ولي اين استنباط كه نفس استبداد و عدم اعتنا به راي و نظر ديگران و بويژه بي‏اعتنايي به خواست و تمايل عمومي، مي‏تواند مغاير با دين و احكام شريعت قلمداد شود، ظاهراً بروز و نمودي نداشته است. امّا پس از آنكه مقوله استبدادستيزي و احترام به آرأ و افكار عمومي و روشهاي اعمال حكومت مشروط و مقيد و تحت نظارت عامه يا نظامهاي متكي به آرأ عمومي و سبكهاي پارلمانتاريستي، در عرصه انديشه و فلسفه سياسي مطرح و رايج شد، شاهد آنيم كه اين انديشه‏ها به مجامع علماي دين نيز راه يافت و بتدريج كساني از علما، شواهد و قرائني از همسوئي يا تاييد وجوهي از اين انديشه‏ها در متون ديني ارائه دادند و هم اينك تقريباً كلّيت اين اصل (توجه و اعتنا به آرأ عمومي و افكار عامه) مورد اتفاق است، هر چند در جزئيات و حدود مشروعيت آن اختلاف‏نظرهاي جدي وجود دارد. مشابه همين جريان در مورد اصل عدالت اجتماعي و نفي استثمار و اختلافات فاحش طبقاتي صادق است. با آنكه اصل "عدالت" يكي از معتقدات پايه شيعه به حساب مي‏آيد، ولي تا آنجا كه از ظواهر مي‏توان استنباط نمود، دفاع از عدالت اجتماعي به مفهوم امروزين آن، در سنت روحانيت شيعه، جلوه نمي‏كند و بحث جنگ فقر و غنا و نفي استثمار طبقات فقير توسط اقشار مرفه و سرمايه‏دار، به شكل فعلي آن، تنها در مكتب امام خميني است كه به تمامه ظاهر مي‏شود و ايشان ناچار است براي توجيه حقانيت و اصالت اين موضع، حتي در برابر خودي‏ترين روحانيون همراه با انقلاب اسلامي نيز به ارائه برهان واستدلال و مستندات تاريخي و نقلي متوسل شود. هرچند هم اينك، اصل عدالت‏خواهي و دفاع از عدالت اجتماعي عليرغم اختلاف فاحش در فهم معني و شيوه‏هاي تحقق آن ـ بعنوان شعار مشترك جريانهاي متفاوت روحانيت، منزلت ويژه يافته است ولي سئوال اين است كه چرا اين اصل، تا قبل از طرح جدي آن در فلسفه‏هاي اجتماعي و سياسي معاصر، چنين جايگاهي نيافته است؟. همين مطلب در مورد جايگاه و حقوق زن و ارزش و منزلت اجتماعي و سياسي اين قشر در اسلام مطرح مي‏شود كه فهم فعلي، كمتر سابقه داشته است. بديهي است اين سخن فراتر از اصل تكامل و رشد انديشه‏ها و دانشهاي بشري است كه در همه قلمروها از جمله در مورد تكامل فهم ديني متصور است بلكه سخن در مشاهده نوعي تحول كيفي و اساسي در فهم و استنباط حكم ديني از طريق مقارنت يا در تعاقب طرح انديشه‏ها در خارج از قلمرو دين است. به عبارت ديگر، در اينجا تكامل دروني هر يك از شعب و مباحث علم دين كه از طريق تامّل و تدبر بيشتر در يافته‏هاي علماي سلف و احياناً با سودجستن از قدرت ابتكار و نوآوري علماي ژرف‏انديش حاصل مي‏شود، مطرح نيست بلكه مراد وضعيتي است كه فقيهان در خارج از قلمرو مباحث مرسوم در سنت تخصصي خويش، با افكار، انديشه‏ها و نگرشهاي جديدي مواجه مي‏شوند كه ممكن است آنها را به تامل عميق‏تر در منابع وادارد و استنباطهاي جديدي را موجب گردد. اينجاست كه فقيهان بايد مكانيسم چنين تاثير و تاثري را بازيابند تا خودآگاهي بيشتري نسبت به روند چنين تحولاتي داشته باشند و موضع فعال‏تري در قبال آنها اتخاذ نمايند.

در سطح جزئي‏تر، نمودهايي از بازتاب اثر حلقه روابط اجتماعي و شبكه مراودات انساني بر نحوه استنباط و تصور از دين و احكام الهي را نزد پاره‏اي از روحانيون مي‏توان نشان داد به نحوي كه عده‏اي از مراجع و شخصيت‏هاي روحاني، چهره‏اي از ديني ترسيم مي‏كنند كه يافتن شباهت آن تصوير با ارزشها، منافع و مواضع حلقه روابط اجتماعي آنها چندان دشوار نيست. در اين زمينه هرچند نمي‏توان از اين مقارنت‏ها، استنتاج علّي كرد و حتي شايد بتوان ادعا نمود كه نوع شبكه روابط اجتماعي مشهود، خود متاثر از نوع نگرش و تصوير دين ارائه شده از سوي عالم بوجود آمده است و يا مواردي را نشان داد كه موضع عالم روحاني، فراتر از مقتضيات شبكه روابط اجتماعي وي، ظاهر شده است، آنچنانكه تا حدودي در مورد حضرت امام مي‏توان ادعا نمود، ولي همان حدود مشابهت‏ها نيز تامل‏برانگيز است و فقيهان بايد نسبت به مكانيسم آن خودآگاهي داشته باشند و قانونمندي حاكم بر آنرا در جهت نيل به مطلوب‏ترين تاثير به كار گيرند.

تامل در سير مواضع فقهي و ويژگيهاي اسلام ارائه شده از سوي حضرت امام بويژه مقايسه مواضع قبل و بعد از انقلاب اسلامي در ايشان، از بارزترين عرصه‏هاي تجلي رابطه محيط با نحوه استنباط فقيه است. چرا كه هرگونه تمايز و تفاوت احتمالي، بيش از هر چيز به تفاوت محيط و شرايط ايشان بازگشت دارد تا به تامل و تدقيق بيشتر در متون و محتوا، زيرا حضرت ايشان تا قبل از پيروزي انقلاب همه مراحل كمال علمي و تامل محتوائي را طي نموده و كثرت مشغله سالهاي انقلاب، مجال مطالعه و غور بيشتر را نمي‏داده است، لذا مشاهده احتمالي هرگونه تغييرات مواضع، جز در پناه تجربه جديد ايشان قابل تفسير نيست. در عين حال رديابي مواضع برجسته و انحصاري ايشان كه به هيچ وجه تاثيرپذيري از حلقه رابطين را جلوه‏گر نمي‏سازد، معماي ديگري است كه حل آن، روشنگر حقايق بيشمار از پيچيدگي رابطه فقيه با محيط است.

بطئي بودن تغييرات فرهنگي و تاثير آن در تكليف مكلّفين

يكي از مباحث مطروح در جامعه‏شناسي، مساله بطئي بودن تغييرات فرهنگي است و مقوله تاخر فرهنگي نيز ناظر به فاصله‏اي است كه بر اثر تغييرات سريعتر جزء مادي فرهنگ و كندي تغيير اجزأ معنوي آن بوجود مي‏آيد. تجلي اين قانونمندي را در فرايند نزول تدريجي شريعت و تدرّج حاكم بر ابلاغ احكام پاره‏اي از امور شاهديم. بعنوان مثال، در جامعه جاهليت كه شرب خمر كاملاً رايج بوده است، ابلاغ حرمت آن بتدريج و پس از مراحل چند صورت گرفت. اگر چنين اصلي را در نزول شريعت بپذيريم، سئوال اين است كه آيا مي‏توان اين اصل را در ابلاغ پيام شريعت به جوامع و افراد در ساير عصرها تسري دارد؟ به عبارت ديگر آيا مي‏توان با عنايت به ميزان فاصله فرهنگ جوامع از احكام شريعت، ابتدا احكام را بگونه‏اي كه فاصله كمتري با فرهنگ رايج داشته باشد عرضه كنيم و بتدريج احكام نهائي را مطرح كنيم؟ طبعاً اعمال چنين اصلي، ارائه و تبليغ اسلام به جوامع و ملتهاي غيرمسلمان را با سهولت و جاذبه بيشتري ممكن خواهد ساخت. همين اصل در مورد امكان تمايز تكاليف شرعي افراد و اقشار اجتماعي در درون جوامع مسلمان نيز صادق است به اين معني كه مي‏توان انتظار داشت، به نسبت فاصله فرهنكي بين افراد و اقشار اجتماعي و خرده فرهنگهاي موجود در جامعه با فرهنگ ديني، توقع و تكليف شرعي افراد را متفاوت تصور كرد و بتدريج، آنها را به دائره مكلفين شريعت تامه وارد كرد. بديهي است پذيرش چنين اصلي، متضمن تسري لوازم آن در "حدود" و قواعد فقهي و حقوقي نيز خواهد بود. صرف نظر از مجادلات جدي در قبول يا نفي چنين اصولي ـ كه بر اساس ملاكها و مستندات فقهي بايد صورت گيرد ـ به سهولت مي‏توان تصور نمود كه از منظر قواعد جامعه‏پذيري و فرهنگ‏پذيري، با پذيرش چنين اصولي، روال بهينه‏اي در دستيابي به شرايط تعميم ارزشهاي فرهنگي و كاهش نابهنجاريهاي اجتماعي در دست خواهد بود. چرا كه افراد و اقشار غيرمنطبق با احكام شريعت كامله، نه از موضع تخطي و هنجارشكني كه موجب تعميق فاصله فرهنگي مي‏شود، بلكه از موضع رعايت هنجار متناسب با وضعيت خاص خود، احساس گناه و تخطي نخواهند داشت و قضاوت عمومي جامعه نيز آنها را ناهنجار نخواهد شناخت و در چنين فضاي فرهنگي است، كه امكان همگرائي و جذب و كاهش فاصله هنجاري، بيشتر خواهد شد.

البته هم اينك نيز بعنوان يك مشي اخلاقي و تدبير تبليغي، نوع تسامح و تساهل در مواجهه با فاصله فرهنگي افراد و اقشار غيرمقيد لااقل در عرصه‏هاي ويژه، توصيه مي‏شود ولي پذيرش اصل "تدرج در حقوق مكلفين" تحولي كيفي و اساسي در اين مقوله را موجب مي‏شود كه قابل قياس با اينگونه تدابير و توصيه‏هاي اخلاقي نيست.

عدم تعيّن عرف در جوامع جديد

مي‏دانيم كه عرف در موارد عديده‏اي، ملاك و مبناي فقهي و شرعي قواعد و احكام شريعت مقدس محسوب مي‏گردد و بسياري از موارد تعيين حدود فقهي، به تشخيص‏هاي عرفي واگذار شده است. در وضعيت معمول جوامع سنتي، كه ارزشها و فرهنگ اجتماعي، داراي قواعد و هنجارهاي شناخته شده و مسلمي است كه افراد و گروههاي اجتماعي متناسب با نقش و موقعيت اجتماعي نسبتاً ثابت و مسلم آنها با انتظارات و توقعات رفتاري و الگوهاي نقشي تثبيت شده‏اي مواجه هستند، عرف از قدرت تعيين حدود نسبتاً بالايي برخوردار است و فقه به نقطه قابل اتكايي ارجاع داده است. ولي جوامع جديد وضعيت پيچيده‏تري دارند. يكي از مشخصه‏هاي فرهنگي جوامع جديد، تساهل فرهنگي و انعطاف‏پذيري بيشتر الگوهاي رفتاري است. معني اين سخن عدم تعيين دقيق مشخصات رفتاري نقش‏ها و موقعيت‏هاي متنوع اجتماعي است به نحوي كه فرد از حق انتخاب و دائره هنجاري به مراتب بازتري برخوردار است و دامنه رفتار هنجارمند افراد، بسيار وسيع و انعطاف‏پذير است.

علاوه بر عدم تعيّن الگوهاي رفتاري، نقش و منزلت اجتماعي افراد نيز از ثبات گذشته برخوردار نيست. به عبارت ديگر در جوامع سنتي، منزلت و نقش اجتماعي افراد، تا حد زيادي منزلت منتسب است كه از طريق موقعيت خانوادگي و وراثت خوني بدست مي‏آيد به همين دليل، نوعاً افراد در طول حيات خود، تغييرات منزلتي اندكي دارند و اين حدود تغييرات نيز تابع قواعد و مراحل معيني است كه نوعاً متناسب با موقعيت‏هاي مختلف سنّي، الگوهاي رفتاري معيني را اقتضا مي‏كند. امّا در جوامع جديد منزلت اجتماعي، تا حد زيادي، منزلت مكتسب است كه نقش عوامل خوني و وراثتي در آن كاسته شده و شاخصه‏هاي جديدي چون تحصيلات و مهارت‏هاي شغلي نقش تعيين‏كننده‏اي يافته‏اند. اين وضعيت كه نوعاً امكان تغييرات منزلتي افراد را بيشتر نموده است، تحت عنوان "تحرك اجتماعي" از شاخصه‏هاي جوامع جديد به حساب مي‏آيد.

صرف‏نظر از تاملاتي كه در خصوص حدود تحرك اجتماعي در جوامع جديد مطرح مي‏شود و نگرشهاي انتقادي كه در باب ادعاي باز بودن مسير صعود در سلسله مراتب منزلت اجتماعي در جوامع غربي وجود دارد، اصل عدم تعيّن و بي‏ثباتي نسبي منزلتها، غيرقابل انكار است. در چنين وضعيتي، نمي‏توان منزلت اجتماعي معين وتثبيت شده‏اي را براي افراد در نظر گرفت و يا از طريق عنايت به منزلت خانوادگي و حلقه‏هاي خويشاوندي، به منزلت اجتماعي فرد پي‏برد.

دو مقوله فوق يعني انعطاف‏پذيري دامنه رفتارهاي هنجارمند و عدم تعيّن و بي‏ثباتي منزلت اجتماعي افراد در جوامع جديد، وضعيتي را موجب مي‏شود كه نقش واضح، روشن و نسبتاً تحديدكننده عرف در جوامع سنتي، در اين جوامع دچار تغيير گشته و از وضوح آن كاسته خواهد گرديد. اين وضعيت فقه را از دو جهت با مشكل مواجه خواهد كرد. اوّل آنكه نقش اتكايي عرف در تعيين حد و حدود و مسائل و موضوعات ارجاعي فقه در اجرا با مشكل مواجه خواهد شد و محاكم و مراجع حقوقي و قضايي و حتي داوريهاي عمومي، و غيررسمي در تشخيص حدود عرفي بيش از گذشته دستخوش ابهام و سردرگمي خواهند شد. دوّم اينكه اين شائبه مطرح خواهد شد كه ضوابط فقهي و شرعي، بعضاً در خدمت تثبيت تمايزات طبقاتي و حفظ وضع موجود جوامع سنتي و در جهت مقابله با اصل تحرك اجتماعي است. زيرا پاسخگوي نيازهاي ارتقأ منزلتي افراد در جوامع جديد نيست و بعضي برداشتهاي سنتي از ضوابط شرعي، موانعي را هم بوجود مي‏آورد. بعنوان مثال مي‏توان به استنباط متعارف نسبت به تعلق خمس به درآمد مازاد بر هزينه‏هاي عرفي اشاره كرد. به نحوي كه در جوامع جديد، هر چه از اقشار پائين به سطوح بالاتر درآمدي مي‏رسيم، دامنه انعطاف‏پذيري هزينه‏هاي متعارف بيشتر مي‏شود. به نحوي كه براي اقشار بالا و متوسط، اقلام چشمگير درآمدهاي اضافي سالانه نيز در قالب مصارف عرفي قابل هزينه است بدون آنكه مازادي براي آن متصور باشد، در حاليكه سيستم جديد هزينه‏ها كه مستلزم انباشت پس‏اندازهاي اندك سالانه طي سنوات متوالي است، هرگونه پس‏انداز جزيي اقشار پايين براي رفع ضروريات زندگي را مشمول خمس مي‏سازد و عملاً حركت ارتقايي آنان را كند مي‏نمايد. البته هم‏اينك راهكارهائي براي فرار از اين وضعيت متصور است ولي سخن در اين است كه نشانه‏هايي از تزلزل موقعيت اتكايي عرف بوجود آمده است كه فقيهان بايد براي انطباق موازين شرع با شرايط جديد چاره‏انديشي نمايند.

فقه و تغييرات فرهنگي

مي‏دانيم كه موضع شريعت در قبال مسائل و موضوعات عرفي و اجتماعي، با توجه به مفهوم و معناي رايج و فعلي آن موضوعات اتخاذ مي‏شود و بر اين اساس، حكم شرعي آنها نيز تابع تغييرات معناي عرفي آن موضوعات است. بعنوان مثال مرحوم شهيد مطهري نقل مي‏كند كه تحت‏الحنك انداختن يا حتي پوشش كت و شلوار در يك زمان يك معني دارد كه در زمان ديگر معناي آن فرق مي‏كند و طبعاً حكم آنها نيز با توجه به تفاوت معنا، تغيير مي‏كند. در مراحل اوليه، پوشيدن كت و شلوار، تشبه به كفار بود و معني دلبستگي و تعلق به آنها مي‏داد لذا منع مي‏شد ولي امروزه چنين معنايي از آن مستفاد نمي‏شود، لذا چنين حكمي نيز نخواهد داشت.

در چنين وضعيتي تكليف مكلفين در دو زمان تعيّن يا تحقق معاني متفاوت، روشن است ولي مسلم است كه مابين اين دو مقطع زماني، مرحله گذاري وجود داشته است كه بتدريج از قوت معناي سابق كاسته شده و معناي جديد رفته رفته حاصل آمده است. اين تغيير معنا نيز جز از طريق سنت‏شكني و رفتار خلاف هنجار افراد در طي مراحل گذار بدست نمي‏آيد. سئوالي كه در اينجا مطرح مي‏شود اين است كه اولاً تكليف مكلفين، در داخل مرحله گذار كه هنوز هيچيك از دو معناي متضاد، تثبيت شده نيست چه مي‏شود و آيا اگر وجود افراد سنت‏شكن و غيرمتشرّع، فرض نشود، اساساً چنين تغييري در معنا متصور است؟ به عبارت ديگر آيا لازمه جامعه و فرهنگ متشرع كه تخلف از قواعد شرع در آن صورت نگيرد، نفي تغييرات فرهنگي است؟ و احياناً تغييرات فرهنكي مستحسني كه امروزه آنها را ممدوح يا مباح مي‏شماريم، مستلزم وجود تعدادي قرباني است كه هر چند خودشان مرتكب خلاف شرع شده‏اند ولي راه را بر رفتار مباح امروزي ما گشوده‏اند؟ طبعاً فقيهان بايد قواعد روشنتري براي طي اين مراحل گذار بينديشند و تغييرات فرهنگي را لزوماً موكول به عمل غيرمتشرعين و قربانيان ننمايند.

اين مساله بويژه در شرايطي كه تغييرات فرهنگي از سرعت و شتاب بيشتري برخوردار شده است اهميت مضاعفي مي‏يابد چرا كه در شرايط تغييرات كند و بطئي فرهنگ، افراد هر نسل با تعارض ارزشهاي ناشي از تغييرات فرهنگي مواجه نيستند و تغييرات فرهنگي نوعاً طي چندين نسل و حتي چندين قرن محقق مي‏شده است، كه براي هر يك از نسل‏ها، چنين تغييراتي ملموس نبوده است. ولي سرعت تحولات فرهنگي در جوامع جديد شرايطي بوجود آورده است كه ممكن است يك نسل در طي حيات خود شاهد تغييرات ملموس نظام ارزشها و هنجارهاي اجتماعي باشد و طبعاً تعارض موضع فقيهان كه بر اثر تغيير معاني فرهنگي بوجود مي‏آيد، ممكن است شبهه‏آفرين باشد يا نوعي انفعال در اين تحولات را به ذهن متبادر كند. بعنوان مثال طي چند سال اخير شاهديم كه استفاده از دوچرخه و موتور سيكلت توسط روحانيون در پاره‏اي از شهرها و مناطق بتدريج رايج گرديد در حاليكه پيشقدمان اين امر، با نوعي كراهت و تحريم نسبي مواجه بودند، رانندگي روحانيون و خانمها نيز مثال ديگر اين امر است. چه بهتر كه فقيهان راهكارهاي مطلوبتري در مواجهه با پديده‏هاي نوظهور اتخاذ نمايند و منفعلانه، مترصد تغييرات عرفي معناي موضوعات نمانند.

اين مساله، فراتر از هنجارهاي اجتماعي، در موضوعات اساسي مربوط به نظام اعتقادي و مشروعيت نظام حاكميت جامعه اسلامي نيز موضوعيت دارد كه تفصيل آن مجال مستقلي مي‏طلبد، لذا به همين مختصر اكتفا مي‏شود كه بگوييم؛ فقيهان روشن‏ضمير و ديگر صاحبنظران علوم انساني معتقد و متعهد به شريعت، بايد با اتكأ به سرچشمه‏هاي وحي و تعاليم معصومين(ع) و سود جستن از دستاوردهاي نظري و عملي بشريت، در فضائي آكنده از حسن ظن و اعتماد متقابل، حاكميت اسلام‏ناب را تدارك، تسهيل و تضمين نمايند.

/ 1