همبستگي دين و هنر در قلمرو تاريخ
اصغر فهيميفر شريعت ديرينهترين رفيق و همراه بشر است، به گونهاي كه لمحهاي از انسان جدا نشده و با ظهور پيامبران و يا به عبارتي با ظهور انسان مقارنت داشته است؛ چه نخستين انسان ـ حضرت آدم(ع) ـ خود اولين پيامبر نيز بوده است، از اين رو انسان و مذهب هيچگاه از يكديگر مجزا نبوده و در تمامي طول تاريخ موافقت و مقارنت ذاتي با هم داشتهاند.گذشته از ابلاغ رسالت الهي به وسيله پيامبران،حتي اگر رسولي هم برانگيخته نميشد، انسان بالفطره(عقلي و قلبي)به سوي خدا دلالت ميشد و به رغم تصوري كه كم و بيش شايع است،فلسفه ارسال رسل صرفاً نه براي دعوت مستقيم انسان به توحيد بلكه براي انذار او بوده است؛ و اينكه معبودهاي غيرحقيقي را به جاي خدا نگيرد؛ زيرا دعوت به خداپرستي و توحيد به طور فطري در انسان وجود داشته است.مذهب چون بستري به مثابه زيربناي كنش و واكنشهاي بشري در طول تاريخ تلقي ميشود كه در اين ميان، هنر داراي موقعيت خاصي است. اولين اثر هنري مخلوق بشر با انگيزههاي مذهبي و باورهاي ماورايي شكل گرفته است و چنانچه انگيزه ياد شده وجود نداشت بيش از نيمي از تاريخ هنر نانوشته باقي ميماند، چه هنري موجود نميشد كه در مورد آن تاريخهاي قطور هنر به رشته تحرير درآيد و هدف اين نوشتار بحث درباره اين موضوع است."تمامي ابناي بشر، به نحوي با مقوله هنر سر و كار دارند و در مراتب مختلف وجودي خود، از اين اكسير بهره جسته و صورتهاي بديع براي تلطيف حيات خشك زندگي خاكي آفريدهاند. بر ديوار غارها نقاشي كردند و از سنگهاي سخت و بيروح صورتهاي گونهگون هنري پديد آوردهاند.و با موسيقي پاسخگوي نياز درون شدهاند و تجسم روح تشنه و جوياي ابديت خود را در ترانهها و سرودها و معابد و داستانها و اشعار، آشكار ساختهاند. حقيقت ذاتي هنر ممكن است عهدهدار بيان چنين وسعتي در عرصه وجود گردد. عشق به زيبايي و هنر كاملاً فطري و قلبي و آميخته با وجود و هستي و حيات انساني است"2.مساله التزام هنر با مذهب از دو زاويه قابل بررسي است:1. از طريق فلسفه؛2. از طريق علم.نظر به آنكه هنر در معناي عام و مفهوم كلي مقولهاي فلسفي است و زيباييشناسي (علم الجمال) موضوعي كاملاً حِكمي و فلسفي به شمار ميرود (حتي زيباييشناختي تجربي)؛ يك هنرمند و هنرشناس موحد در طي استنتاجهاي فلسفي لاجرم به اين مقصد هدايت ميشود؛ زيرا هنر در اصل و ذات خود رحماني بوده و جلوهاي از تجلي وجود ـ باري ـ تعالي ـ است و هنري كه خارج از چنين چشماندازي تبيين گردد، هنر نيست.كوشش در تعريف عام هنر با تاكيد بر عنصر وحدت به مثابه اصليترين عامل تجلي هنر، نشان ميدهد كه اعتقاد به وحدت و اصولاً تمايل فطري انسان از پراكندگي و گسيختگي به سوي اتحاد و يگانگي، بايد ريشهاي در عالم هستي داشته باشد كه در نهايت انسان جستجوگر را به وجود اقدس الهي رهنمون ميسازد. گذشته از فلسفه، از طريق علم با كنار زدن حجابهاي هزار توي تاريخ و مطالعه و تحقيق درباره آثار هنري بيشماري كه به ارث رسيده، از وراي آنها و كشف موضوع و انگيزههاي تكوين آنها به طور عملي و علمي، مهر تاييدي بر همراهي دين و هنر ميزند كه مقصود اين نوشتار با بررسي مختصر هنر انسانهاي اوليه و بعضي از ادوار نخستين و باستاني تاريخ هنر، برگرفتن جرعهاي از اين بحر لايتناهي است كه:
آب دريا را اگر نتوان كشيد
پس به قدر تشنگي بايد چشيد
پس به قدر تشنگي بايد چشيد
پس به قدر تشنگي بايد چشيد
منشا دين
بسياري از انديشمندان ريشه دين را ترس ميدانند. ويل دورانت ميگويد: "براي آنكه اجتماع پاسباني نامرئي ايجاد كند و گرايشهاي اجتماعي را در مقابل گرايشهاي افراد برانگيزد و حس خوف و رجا را در ميان توده تحريك كند از دين ـ كه البته ابداع اجتماع نيست ـ استفاده كرده است6."ويل دورانت از قول لوكرتيوس* مينويسد: "همانگونه كه لوكرتيوس حكيم رومي گفته: ترس، نخستين مادر خدايان است. از اقسام ترس، خوف از مرگ مقام مهمتري دارد."حقيقت اين است كه منشا و اصل گرايش به دين فطرت پاك الهي است كه انسانها با آن به وجود آمدهاند. سرشت الهي انسان بر وجود خدا دلالت ميكند و انسان چه مورد تعليم واقع شود و چه واقع نشود فطرت، او را به سوي خدا راهنمايي ميكند، به همين دليل اولين پيامبر و هدايتگر، فطرت الهي است؛ از اين روي پيامبران نه دلالتكننده مستقيم انسان به خدا، بلكه بازدارنده انسان از اختيار كردن معبودي بجز خداي يگانه، هستند.7انواع و اقسام دين
اصل دين در بين همه مردم يكسان است با اين حال تجليات مختلفي در عالم خارج دارد. نخستين كسي كه دين را تقسيمبندي كرد "هگل" فيلسوف آلماني بود كه انواع دين را سه بخش ذيل دانسته است:1. دينهاي اقتباس شده از طبيعت؛2. دينهاي ناشي از عقايد روحاني فردي؛3. دينهاي مطلق عمومي."تيل" جامعهشناس هلندي، دين را مبتني بر دو نوع ذيل ميداند:1. دينهاي ناشي از طبيعت؛2. دينهاي مبتني بر اصول اخلاق.برخي از جامعهشناسان دينهاي جهان را به سه نوع زير تقسيم كردهاند:1. اديان قبيلهاي كه متعلق به قبيلهها و عشاير كوچك است؛2. اديان قومي كه متعلق به ملّت و قوم واحدي است؛3. اديان مطلق جهاني كه ملتها و قومهاي بسياري از آنها پيروي ميكنند8.ويل دورانت، دينها را به شش نوع تقسيم ميكند:1. آسماني؛ 2. زميني؛ 3. جنسي؛ 4. حيواني؛ 5. انساني؛ 6. الهي.اولين خداي پرستش شده
بيشك اولين خداي پرستش شده آسماني خداوند تبارك و ذات باري ـ تعالي ـ بوده است؛ اما در ميان خدايان طبيعي به نظر ميآيد اولين خداي مورد پرستش حيوانات بودهاند؛ زيرا انسان اوليه دربرخورد باطبيعت بنابه احتياج و نياز جسماني اولين چيزي كه نظرش را جلب كرد،حيوان به عنوان منبع غذايي او بود؛ نقش حيوانات در غارها اين مساله را ثابت ميكند.در حاليكه ساير خدايان؛ مانند خورشيد وغيره در سرزمينهاي متمدنتر ديده ميشود.بنابراين، شايد بتوان گفت كه اولين گرايشهاي ديني انسان در توتميسم ظهور كرده است و سپس خدايان آسماني و زميني؛ مانند: كوه، درخت، ماه و خورشيد اضافه شدند؛ زيرا با بالا رفتن قوه درك بشر و مشخص شدن ارزش نقش آنها براي حيات انسان، به مرور قداست پيدا كردند؛با رسيدن انسان به تمدن و ظهور شهرنشيني و تشيكل جوامع و بروز اولين قانونبنديهاي اجتماعي،حس جاهطلبي و رياستجويي انسان تحريك شد و به تدريج انسانهايي،خود را در جايگاه خدايان قرار دادند.اديان الهي يا به تعبير بهتر دين خدا، با ظهور انسان ظاهر ميشود؛ گرچه بني آدم به طور دائمي آن را در معرض انحراف قرار داده كه نتيجه آن اعتقاد به خدايان متعدد و تبلور شرك است؛ اما از حقيقتي دروني حكايت ميكند:
مسلمان گر بدانستي كه بت چيست
يقين كردي كه دين در بتپرستي است
يقين كردي كه دين در بتپرستي است
يقين كردي كه دين در بتپرستي است
هنر اوليه*
تمدن از زماني آغاز شد كه انسان براي نخستين بار در طبيعت بكر و دست نخورده تصرف كرد، و فرايند اين تصرف كه به احتمال قوي پارهسنگي صيقل داده شده بود، اولين ساخته دست بشر بود كه با آن سنگ بناي تمدن نهاده شد. آثار به دست آمده از انسانهاي اوليه را ميتوان به دو دسته هنري و غيرهنري تقسيم كرد، اما مبنا و معيار تقسيمبندي يادشده به طور دقيق مشخص نيست، زيرا مهمترين و خالصترين آثار هنري برجاي مانده از غارنشينان؛ يعني نقاشيهاي آنان بر ديوار غارها هنرهايي به شدت كاربردي هستند و با تعاريف امروزه هنر فاصله دارند(1). كاربرد تزييني هنر در بعضي از فلسفههاي امروزين گاه مرادف با فلسفه هنر گرفته ميشود در حالي كه به اعتراف هنرشناسان نقاشيهاي روي ديوارها اصولاً تزييني نيستند، بلكه تجلي مادي و بصري روحيه مذهبي صاحبان آن آثارند. از سوي ديگر بسياري از آثار باقيمانده؛ مانند مجسمههاي باروري نظير ونوس ويلندورف، خرسنگيهاي اروپا، اهرام عظيم مصر و... كه امروزه در رديف آثار هنري قرار داده ميشوند و مورد مداقه و نظر قرار ميگيرند، اصولاً نقش ابزارهايي براي زيست و بهرهمندي مطلوبتر و ايدهالتر از طبيعت داشتهاند و انسان اوليه صرفاً هدف زيباييشناسانه در آن جستجو نميكرده است؛ بنابراين تقسيمبنديميراث مادي انسانهاي اوليه و ادوار باستاني، به هنري و غيرهنري به سادگي ميسر نيست؛ زيرا كه مفهوم و معناي هنر غارنشينان و ادوار بعد با تعاريف و مفاهيم هنر امروز تفاوت دارد.بر اساس همين نظر، "هربرت ريد" ارزشهاي جمالشناختي اهرام سهگانه مصر را مورد ترديد قرار ميدهد و استيلاي ويژگيهاي هندسي را بر زيبايي در اهرام، سبب بيرون ماندن اين آثار از زيبايي درجه بالا ميداند.البته يك هنرشناس موحد به سهولت ميتواند بين آثار هنري تمدنهاي باستاني و آثار هنر معاصر جمعبندي كند؛ زيرا جوهره هنر، ماوراي زمان و مكان است. هنر تجلي روح پرستش الهي انسان است كه در محمل ماده و ابزار ظهور ميكند و در سرشت همه انسانها به وديعه نهاده شده است؛ به همين سبب، انسانهاي اوليه داراي روحيهاي به شدّت ديني بودهاند و با چنين صفتي، هنرمند نيز بودهاند. انسانهاي غارنشين به لحاظ خصوصيات فيزيكي و دورهاي به دستههاي گوناگون تقسيم ميشوند كه در اين ميان چون از دوره "اورينياكي" و "ماكدالني" آثار هنري قابل توجهي برجا مانده است، در نزد پژوهشگران هنر از شهرت خاصي برخوردار هستند. دوره "اورينياكي" در فاصله بين پيشروي مقدماتي و نهايي آخرين يخچالهاي طبيعي محاسبه ميشود كه آثار هنري درون غارها به طور عمده در اين دوره خلق شده است "دوره ماكدالني" با عقبنشيني يخچالها و فرا رسيدن آب و هواي معتدل آغاز شد كه موجب بيرون آمدن انسان از غارها، و سكونت آنها در پناهگاههاي تختهسنگي گرديد، هنر هندسي و تزييني نتيجه دوره زيست انسان در پناهگاههاي تختهسنگي است. هنر پيش از تاريخ به دو بخش عمده "ناتوراليسم" و "انتزاعي" تقسيمبندي ميشود. هنر انسانهاي اوليه و غارنشين ناتوراليستي بوده است، اما به محض گرم شدن تدريجي هوا و بيرون آمدن انسان از غارها هنر ناتوراليستي صبغه انتزاعي و هندسي به خود ميگيرد؛ دانشمندان بسيار كوشيدهاند مباني فلسفي، اعتقادي، روانشناختي و جمالشناختي اين دگرگوني را توضيح دهند، از جمله "آرنولد هاوزر" دانشمند مجارستاني هنر دوران غارنشيني را ـ كه با دوره شكارگري انسان مقارنت داشت ـ ناتوراليستي ميداند و علت اين نامگذاري اعتقاد وي به جادو بوده است نه مذهب؛ اما در دوره نوسنگي جادو مبدل به مذهب شد و چون مذهب، اعتقاد به دنياي ديگر و غيرمادي را ايجاب ميكند؛ ناتوراليسم انسانهاي اوليه مبدل به هنر هندسي و انتزاعي ميگردد.نظريه هاوزر از جنبههاي گوناگون قابل نقد است؛ اما در اين مختصر ميتوان گفت، پذيرفتن اين نظريه مستلزم تطبيق آن بر ادوار ديگر تاريخ هنر نيز هست. از اواخر قرن نوزدهم و در طول قرن بيستم هنر اروپا با پشت كردن به سنتهاي كلاسيك و رئاليستي، انتزاع و هندسيگري را پيشه خود كرد و در اين رهگذر دهها و صدها سبك و مكتب و روش هنري كه تماماً در انتزاع مشترك بودند، تحقق يافت؛ اما هيچكس مدعي نشد كه گرايش همهجانبه از ناتوراليسم پس از قرون 15 و 16 به تجريد و انتزاع قرن بيستم به دليل رويكرد هنرمند غربي به مذهب بوده است؛ در حالي كه برعكس، دليل اين گرايش را اعراض هنرمندان از جنبههاي وجداني قلمداد ميكنند؛ پس اين نظريه حداقل در بخشي از تاريخ هنر جامع و مانع به نظر نميرسد، اشكال ديگري را كه ميتوان بر رد اين نظريه اقامه كرد اين است كه: منشا جادو و دين يكي است گرچه جادو حالت تحريفشدهاي از دين است از حقيقتي اصيل و يگانه حكايت ميكند؛ به علاوه توضيح داده خواهد شد كه انسانها در دوره جادو نيز مذهبي بودهاند.قطعاً در پس يكايك آثار بر جاي مانده فرهنگ و جهانبيني خاصي نهفته است و چنانچه كشف گردد، اصيلترين و بيشائبهترين تمايلهاي انسان شناخته خواهد شد. تمايلهايي كه هنوز در گذر قرنها، رنگهاي تعلق به خود نگرفته است و بيشباهت به كودكي تازه متولد شده نيست كه تمامي افعال او از روي صداقت و خلوص است:چونكه بيرنگي اسير رنگ شدموسييي با موسييي در جنگ شدهنر غارنشيني
غارها آبراههاي طبيعياند كه در دل كوهها به وجود ميآيند، با سردي ناگهاني هوا انسان در مقابله با تهاجم* طبيعت، در مقام پاسخ**9 به درون غارها پناه برد و در سالهاي متوالي سكونت در غارها با ثبت آثاري از خود بر روي ديوارهاي غار، كهنترين آثار هنري محفوظ مانده انساني را بر جاي گذارد.با ارزشترين و مهمترين آثار هنري غارها نقاشيهاي غاري است كه جزء اولين آثار هنري به شمار ميرود در ادامه به تحليل سبك و سياق آنها خواهيم پرداخت.سبك نقاشيها
اظهارنظر درباره آثار هنري انسانهاي غارنشين بيشتر بر حدس و گمان استوار است، با وجود اين ظاهر آثار نشان ميدهد كه منظر و سبكي كه انسان هنرمند در برخورد با طبيعت و سپس انتقال آن بر روي ديوارها برگزيده، ديدي ناتوراليستي بوده است؛ بدينترتيب كه وي سعي كرده آنچه از هيات جانوران در ذهنش ثبت كرده را روي ديوار بياورد و انتزاع خودآگاه و ارادي نتيجه پيشرفت ذهن و شكلگيري مختصات اوليه تخيل بوده است كه طبعاً در ذهن محدود انسان اوليه آنچنان كه بايد وجود نداشته و يا كمتر وجود داشته است.گرچه انسان غارنشين در برخورد با طبيعت به شيوه ناتوراليستي عمل كرده و كوشيده است آنچه را از طبيعت در ذهن داشته، بر ديوار نقش كند، ولي نوعي دفرماسيون يا اعوجاج در طرحهايش ديده ميشود، به طوري كه نقشهايش تا حدودي به سادگي ميل ميكند؛ البته اين اعوجاج نتيجه تغيير و تصرف ارادي هنرمند در طرح نيست، بلكه توانايي هنرمند غارنشين در طراحي دقيق و ناتوراليستي را نشان ميدهد. وجود نوعي سادگي و انتزاع اشكال نيز معلول اين مساله است كه هنرمند هنگام آفرينش اثر به طور مستقيم با موضوع رو به رو نبوده، بلكه زماني ـ هر چند كوتاه ـ بين ديدن موضوع تا شروع كار نقاشي فاصله ميشده است؛ به همين سبب آثار ياد شده نوعي آثار ذهني به شمار ميروند. پس نوع برخورد هنرمند غارنشين با طبيعت و خلق آن در قالب نقاشي را از جنبهاي ناتوراليستي و از جنبه ديگر انتزاعي ميتوان محسوب كرد؛ ناتوراليسم است، زيرا هنرمند غارنشين تمام هدفش بازتاب واقعي طبيعت بوده است؛ چنانكه به طور ارادي نميتوانسته از هدفش اعراض نمايد و انتزاعي است، زيرا هنرمند با بهرهگيري از خاطرهها و قوه حافظهاش، شكل دقيق موضوع نقاشي را با تمام پيچيدگيهايش به وجودي ساده شده مبدل ميكرد و طبيعي است كه آن دسته از ويژگيهاي موضوع در اثر ظهور مييافت كه در ذهن غارنشين بوده و براي وي مهم به شمار ميآمده است. "اين مشاهده از نوع مشاهده گزينشي بود؛ يعني هنرمند فقط آن جنبههايي را ميديد و ضبط ميكرد كه براي تفسير ظاهر و باطن جانور زيبايي و زشتي، چابكي، وقار يا درندگي آن ضرورت داشتند. كار او چنان است كه گويي ميخواسته است به شيوه داستاني مصور، جانوران و سرشت اصلي آنها را ترسيم و ضبط كند10."سوالي كه در اين مرحله پيش ميآيد اين است كه: چنين گرايشي معلول كدام خواستهها و قابليتهاي دروني بوده است و اينك چرا انسان اوليه به جاي رويارويي رئاليستي با طبيعت كوشش نكرد با ديدي انتزاعي با طبيعت مواجه گردد؟در پاسخ چنين سوالي بايد گفت: انتزاع و تجريد، حاصل و فرايند ذهني تكامل يافته و نسبتاً پيچيده است تا يك ذهن بدوي، همان طور كه ذهن يك كودك تازه متولد شده قادر به تجريد و انتزاع نيست و مانند يك آينه تصوير تمامنماي طبيعت را ثبت و ضبط ميكند، انسان اوّليه نيز در برخورد ابتدايي و اوليه با طبيعت چنين شيوهاي را اعمال كرده است. به نظر نگارنده، انتزاع و تجريد عملي جداگانه از حركت پاسخ* انسان؛ يعني دخل و تصرف در طبيعت نيست به اين ترتيب كه انسان در برخورد ابتدايي با طبيعت مادي خيلي زود متوجه شد كه براي زندگي بهتر و مطابق طبع در دامن طبيعت، چارهاي جز تصرف در آن و تغيير شكل دادن مواد خام آن، براي كسب مطلوبهايش ندارد؛ از اين روي انسان از همان آغاز كوشيد تا طبيعت را موافق ميلش، در انگارههاي ذهني خود حل كند و اين روند كه تا پايان تاريخ نيز ادامه خواهد داشت، نتيجهاي چون تسلط روزافزون انسان بر طبيعت را به دنبال دارد. به موازات تصرف در هيات مادي طبيعت، انسان در ذهن خود در شكل طبيعت نيز دست برد و آن ذهنيت را در قالب آثار هنري متجلي ساخت. انتزاع و تجريد نوعي دخل و تصرف صوري و ذهني در طبيعت محسوب ميگردد كه نتيجه پيشرفت و تكامل ذهن بشر، در دورانهاي متاخرتر، مانند دوران ميانهسنگي يا نوسنگي هنر اوليه بوده است؛ فرايند اين تصرف آن است كه آثار از رئاليسم اوليه فاصله ميگيرد و صبغههاي انتزاعي پيدا ميكنند، در حالي كه بايد پذيرفت تسلط فني انسان بر شكل و مواد خام اوليه هنر به موازات استيلاي روزافزون بشر بر طبيعت، بيشتر شده است. در ادواري از هنر كه انسان رنگي از مدنيت به خود گرفته است آثار نقاشياي ديده ميشود كه به طور مستقيم از طبيعت نيست، بلكه نتيجه تركيب چند جزء از عناصر طبيعت است، مثلاً در هنر نقش برجستهسازي آشوري، گاوهايي ديده ميشود كه داراي بال هستند و سري از انسان (خدا يا شاه) دارند. چنين موجوداتي كه در هياتي بسيار مهيب و عظيم ساخته شدهاند در طبيعت موجود نيست، بلكه موجودي ذهني است كه به طور مسلّم نتيجه ديدگاههاي آرماني و مطلوبهاي انسان آشوري است، به اين عنوان كه انسان آشوري بسيار درندهخو و جنگستيز بوده و كمال و بزرگي را در قدرت جسماني ميديد با طراحي و ساخت حيوان و موجودي افسانهاي ـ كه به قدر يك گاو زورمند و به سان يك پرنده قادر به پرواز است و در عين حال با نصب سر انسان تاكيد ميكند كه اين حقيقت آرماني انسان است ـ احساسات دروني و آرمانهاي خود را متجلي كرده است. در اينجا هدف كالبدشكافي هنر و فرهنگ آشوري نيست؛ اما اين مو ضوع، يعني انتزاع و مجرد كردن پرواز از پرنده و انتزاع زورمندي از گاو و در نهايت تركيب آنها در هويت يك انسان آن هم در هيات موجودي عظيمالجثه، نتيجه يك فعل و انفعال نسبتاً پيشرفته ذهن بشري است كه نميتوانسته در ذهن انسان بدوي پديد آيد؛ اين روند مجرد ساختن؛ يعني بال را علامت پرواز گرفتن يا زورمندي را در عضلات پيچيده گاو جستجو كردن، انسان را به سوي گرايشي نمادين سوق داد كه در غايت به پيدايش خط منجر شد و خط تصويري حد واسط بين رئاليسم اوليّه و صورت كاملاً نمادين خط بود.انسان در مرحله خط تصويري با انتزاع يك پرنده كه مجموع تمامي پرندهها بود (پرنده ذهني) و كشيدن آن، سعي كرد، مفهوم پرنده يا پرواز را منتقل كند و اين حركت در دامنه زمان به سوي خطوط كاملاً هندسي سوق داده شد كه به طور مثال خط ميخي نتيجه آن است."جنگاوران راهپيما" نام يك نقاشياي است در دورهاي كه انسانها از درون غارها بيرون آمده و در پناهگاههاي تختهسنگي اسكان گزيده بودند؛ اين نقاشي در دره گامولا واقع در ناحيه كاستلون اسپانيا به دست آمده است و قدمت آن بين 3 تا 8 هزار سال ق. م. حدس زده ميشود؛ يعني زماني كه هزاران سال از نقاشيهاي درون غاري گذشته است. اثر ياد شده در مقايسه با نقاشيهاي غاري به شدت انتزاعي است و طرز برخورد هنرمند با شكل كار، نشاندهنده شيوه بسيار قابل توجه آن، خاصه در بعد عنايت به ريتم، تناسب خطوط و حتي كمپوزيسيون است، در اين تصوير سايهنما* خطوط و احجام از حالت طبيعي بيرون آمده و به اشكال هندسي ساده تبديل شده است؛ اما با وجود انتزاعي بودن و سادگي شكل و خطوط حركت و كنش و زيبايي و يك دستي طرح، مخاطب را به اعجاب مياندازد؛ اين اثر از جمله آثاري است كه به سوي انتزاع گرايش دارند و به تعبيري به موازات پيشرفت تاريخ و پيچيدهتر شدن ذهن انسان رئاليسم نيز به سوي انتزاع و سادگي گرايش دارد.فلسفه هنر غارنشيني
تحقيقات انجام شده نشان ميدهد، انگيزه مصور كردن ديوار غارها و به طور كلي ساخت آثار هنري معلول انديشههاي ديني بوده و رابطه مستقيمي با اعتقادات ماورايي و غير مادي انسانها داشته است.در دنياي امروز، سهم عمدهاي از آثار هنري براي اهداف تزئيني و زيبايي صرف خلق ميشود، در حالي كه هنر غارنشيني با وجود غنا كاربرد تزييناتي نداشته؛ زيرا آثار ياد شده در نقاط غيرمسكوني و دور از دهانه غارها بوده است، به گونهاي كه گاه براي رسيدن به محل نقاشيها بايد سينهخيز رفت، يا از بيم گم شدن، بلد راه بايد استخدام كرد. انسان اوليه نقاشي روي ديوار را در طول يك عمل معمولي در زندگي روزانه خويش مثلاً شكار ميدانسته و تفاوتي بين آن دو قائل نبوده است، گرچه، هاوزر عقيده دارد كه در همان زمان هنرمند به دليل توانايي در ترسيم، احترامي در حد كاهن داشت؛ اما اينك، پس از هزاران سال از آفرينش چنين آثار، ما بر يك رشته از دست ساختههاي بشر مهر هنر و هنري ميزنيم و بدون آنكه بدانيم آثار آن دوره را با ملاكهاي فعلي ميسنجيم.دوري محل نقاشيها از منطقه مسكوني غارها كه گاه به هشتصد متر ميرسد كاربرد تزييناتي آثار را منتفي ميسازد. نقاشيها در بخشهايي از غار كار ميشده است كه در تاريكي مطلق قرار داشتند. دوري محل اين نقاشيها و دشواري دستيابي به بسياري از آنها و همين كه به نظر ميآيد صدها سال مورد استفاده بودهاند، حاكي از آن است كه انسان شكارگر پيش از تاريخ، خواصي جادويي براي آنها قائل بوده است و به همين دليل تك تك تصاوير مزبور نيز به احتمال قوي براي آفرينندگان خود معنايي جاوديي داشتهاند؛ همچنان كه بنا به گفته آبه بروي "انسان پيش از تاريخ با محدود كردن جانور به چهارچوب تصوير، او را تابع قلمرو شكار خويش ميگردانيد؛ در اين چهارچوب است كه ميتوان هدف رئاليستي هنرمند را با استناد به اين اعتقاد احتمالياش تبيين كرد كه قدرت جادويي جانور به طور مستقيم به زندهنمايي آن بستگي دارد11."اينك كه هدف تزييني هنر غارنشيني منتفي گرديد، بايد پرسيد: هدف اصلي چه بوده است؟ هنرشناسان دو دليل عمده براي نقاشيهاي درون غارها ذكر كردهاند:الف) انسانهاي اوليه با تصوير حيوانات روي ديوارهاي غار ميكوشيدند تا زمينه استيلا و تسلط بر آن را فراهم آورند، به تعبيري اگر انساني تصوير جانوري را در اختيار ميداشت در حقيقت وجود واقعي آن جانور زير نفوذ اراده آن فرد قرار ميگرفت و انسان غارنشين با در اختيار گرفتن تصوير يك حيوان روح او را تسخير ميكرد؛ به همين دليل است كه نقاشيها تا اين حد خاصيت زندهنمايي دارد12. در ديواره غارها گاه ديده ميشود تصاوير حيوانات روي همديگر نقاشي شدهاند (نوعي ديزالوي ابتدايي) علت اين مساله اينطور به نظر ميرسد كه انسان پس از تصوير يك حيوان به لحاظ روحي و رواني قدرت برخورد و كشتن حيوان را پيدا ميكرد و با سلاحهاي ابتدايي خود موفق به اين كار ميشد بنابراين پس از اين توفيق بر روي تصوير حيوان كشته شده حيوان مورد نظر بعدي را نقاشي ميكرد گفته ميشود هنوز مشابه چنين نگرشي در بعضي از قبايل افريقا وجود دارد. اين قبايل از برابر دوربين عكاسي فرار ميكنند؛ زيرا اعتقاد دارند عكاس با گرفتن عكس از آنان در حقيقت روح آنها را تسخير ميكند و به بندگي ميكشاند.ب) بشر اوليه براي تكثير حيوانات ـ به مثابه اصليترين منبع غذايي ـ بسيار كوشيده است؛ انسان اوليه پس از عقبنشيني يخچالها به سوي شمال ـ كه همزمان با ناپديد شدن حيوانات عظيمالجثه صورت گرفت ـ و گرم شدن تدريجي هوا، با كشيدن نقاشيهاي حيوانات روي ديوارهاي غارها سعي كرد تا به نوعي براي تكثير حيوانات اقدام كند."جرج تامسون" متخصص معاصر در زمينه فرهنگ پيش از تاريخ مينويسد: "استرالياييها عادت دارند كه صخرهها و غارها را با پيكرههاي انسانها و حيوانات تزيين كنند. پيكرههاي انسانها از دو جنس هستند كه در نمايش مشخصات جنسي زنان به اغراق پرداختهاند. حيوانها و گياهان تا آنجا كه انسان توانسته است آنها را تشخيص بدهد، ازانواع خوراكي هستند، مانند: كانگورو، مارمولك و ميوههاي فالكو... .براي تفسير اين نقاشيها ميتوانيم به خود بوميان ـ كه هنوز هم در جشنهايشان از آنها استفاده ميكنند ـ مراجعه كنيم؛ در آغاز فصل باروري حيوانات، اين تصاوير را از نو نقاشي ميكنند و يا دستي به روي آنها ميكشند تا باران بيايد يا اين حيوانات نقاشي شده زاد و ولد كنند. بدين سان فراواني كانگورو و ميوههاي فالكو تضمين ميگردد و زنها بارور ميگردند13."هنرشناسان براي توجيه آثار مزبور فرضيه "جادوي تصوير" را اقامه ميكنند و به باورها و اعتقاداتي در درون انسانهاي اوليه معتقد ميشوند كه خواسته يا ناخواسته بر تفكرات ماورايي اين انسانها صحه ميگذارند. اين مساله نشان ميدهد كه انسان اوليه در پس محسوسات و در ماوراي طبيعت مادي نيروهايي را ميديده است كه آن نيروها به چشم نميآمدند، اينكه عكس حيوان را بدل از خود حيوان گرفتن بدون اعتقادات مذهبي ـ كه نزد هنرشناسان به جادو و جادوگري تعبير شده ـ امكانپذير نبوده است. ماكس رافائل در كتاب تاريخ رئاليسم از قول جورج تامسون مينويسد: "اكنون تمامي باستان شناسان در اين مساله توافق دارند كه هدف اصلي اين نقاشيها جادو بوده است. او درباره تكوين هنر، چنين پيشبيني ميكند: هنر از بطن مراسم مذهبي ريشه ميگيرد. به طور كلي اين قضيهاي است كه هيچ دانشمند بزرگي آن را انكار نخواهد كرد."دولاندني در كتاب تاريخ جهاني مينويسد: "مساله اعتقاد به زندگي پس ازمرگ با مطالعه مقبرههايي كه در غارهاست و يا حفرههايي كه در زمين براي به خاك سپردن مردگان تهيه شده است، تاييد ميگردد. اجساد را به وضعي كه پاها به طرف شكم جمع ميشد، در خاك قرار ميدادند و شايد از ترس ارواح آنها را به هم ميبستند و نزديك آنها سلاح و آلات و ابزاري كه براي افراد زنده ضرورت داشته است و همچنين مقداري غذا و لوازم زينتي ميگذاشتند."اولين معابد و مساجد
بررسي و تحقيق در مورد اقوام و تمدنهاي اوليّه نشان ميدهد كه همگي آنها اعتقاد به روح و جهان پس از مرگ داشته و معتقد بودهاند كه مرگ پايان زندگي انسان نيست، بلكه روح در جهان اخروي به حيات خود ادامه ميدهد.با توجه به تاكيدهاي هنرشناسان و انسانشناسان بر ديني بودن انسان اوليّه، ميتوان به اين نتيجه رسيد كه دور افتاده بودن محل نقاشيها از محل سكونت و تاريك بودن آنها به اين دليل بوده است كه فضايي مقدس و دور از جنجالهاي روزمره و در سكوت و قرين با رمز و ابهام به وجود آيد كه در طول تاريخ چنين ويژگيهايي را به طور دقيق در معابد ميبينيم؛ در حقيقت اولين معابد، همين بخش از غارها بوده است تا پرستش را ـ كه امري وجودي است و در ذات آدمي به وديعه نهاده شده ـ تجلي كند. نكته قابل توجه آنكه اين عمل (كشيدن تصاوير بر ديوارهاي معابد) به صورت يك سنت درآمد و در بستر زمان ادامه يافت و تقريباً جزء جداييناپذير آن شد؛ بنابراين با قاطعيت ميتوان گفت كه اولين اثر هنري انسان با انگيزههاي ديني و مذهبي، و به دليل اعتقادات ديني و ماورايي او در اولين پرستشگاهها و معابد يعني بخشهايي دورافتاده از غارها آفريده شد. روحيه مذهبي و اعتقاد به موجودي مافوق تمامي هستي و وجودها ـ كه از ابتدا در سرشت انسان به امانت نهاده شده است ـ در طول تاريخ، همچون شمعي فروزان در وجود انسان شعله ميكشيده و در پرتوهايش آثار هنري شكل ميگرفته است.چنانچه روحيه مذهبي در انسانها وجود نميداشت، ساخت معابد با معماري خاص و هنرهايي كه در خدمت مستقيم مذهب به وجود آمدهاند؛ يعني حدود 70 يا 80 درصد از آثاري كه در تاريخ هنر به ثبت رسيده است، به وجود نميآمد.پيشينه معماري و هنر مذهبي ـ كه با توجه به مطالب ياد شده به هنر دوره غارنشيني برميگردد ـ در طول تاريخ و در تمدنهاي مختلف همچنان به گونههاي مختلف متجلي شده، به طوري كه نقش محوري در تمدنهاي باستاني داشته است.عدم تصوير انسان در نقاشيهاي غارها
يكي از مسائل بسيار عجيب و قابل توجه، نبودن تصوير انساني، تقريباً در تمامي نقاشيهاي درون غاري است؛ اين مساله پژوهشگران غربي را واداشته است تا خارج از حيطه پراگماتيستي علم، به حدس و گمان متوسل شوند و اظهار دارند كه انسان غارنشين براي اينكه مبادا با كشيدن تصوير انسان، همنوع خود را جادو كند از اين كار پرهيز ميكرده است.به نظر ميرسد تحليل فوق بيشتر به دليل تنگناهاي موجود اظهار شده است و اقناعكننده نمينمايد، در حالي كه با توجه به تاكيدهاي جمهور هنرشناسان جهاني بر مذهب به مثابه انتظامدهنده فعاليتهاي بشري، شايسته است اين مساله را نيز در اعتقادات ماورايي و ديني انسانهاي اوليه جستجو كرد.در بين محققان دين و جامعهشناسي دو نظريه وجود دارد كه درباره تقدم و تاخر گرايش به توحيد و شرك است.امانوئل كانت، فيلسوف آلماني ميگويد: انسان از ديرباز مشرك بوده و به ارباب انواع در طبيعت و هستي اعتقاد داشته است؛ اما به موازات پيشرفت تاريخ، اين شرك به يكتاپرستي مبدل شده است.شادروان شريعتي با دلايل و قراين، عكس اين نظريه را مورد توجه قرار ميدهد، اين در حالي است كه با دقت در كيفيت تطور اعتقادات انساني، نظريه دوم كاملاً مورد تاكيد قرار ميگيرد.جالب است بدانيم كه انسان به موازات تغيير ديدگاهها و فلسفههايش، هنرش نيز مانند عقربه قطبنما ـ كه همواره رو به قطب شمال دارد ـ تغيير جهت ميدهد، هرگاه انسان داراي روح ديني خالص است و شرك در او راه ندارد، تجليات هنري او به تبع چنين وضعي، تجلي پرستش است و هرگاه نفس انساني آلوده به هوسها ميشود و موجوديت و استقلالي در برابر ذات ربوبي براي خود قائل است، هنر او نيز آلوده به خبائث ميشود و نفس اماره او را به تصوير ميكشد. با بررسي قديميترين ادوار تمدنهاي بشري به ياري خدا سعي خواهيم كرد موارد و مصداقهاي فراوان اين موضوع را برشماريم.به عنوان مقدمه بايد تاكيد كرد كه نبودن تصوير انسان اوليه در نقاشيهاي درون غاري، به لحاظ دور ماندن سرشت او از انانيت است. او عملاً خودش را نميديده و استقلال و موجوديتي نفساني براي خود قائل نبوده است تا تصوير خود را رسم كند. نقش حيوانات بر ديوار غارها نتيجه تجليات مذهبي روح پرستش انسان اوليه بوده است؛ بدون ترديد انسان نميتوانسته معبود اين پرستش واقع شود، هدف نقاش، پرستش الهي بوده است كه وحي و الهام دروني و كشش فطري سبب آن ميشد؛ به همين دليل تجربه، تجزيه و تحليل استدلال گونه پس از اثبات خدا، روح زيباپرست و تمايلات ماورايي خود را از طريق طراحي و نقاشي روي ديوار غارها آن هم در بخشهايي خاص متجلي ميشده است. خداوند ـ تبارك و تعالي ـ در قرآن مجيد ميفرمايد: "ما به انسان فجور و تقوا را الهام كرديم14" و انسان را هدايت كرديم كه راه هدايت يا ضلالت را انتخاب كند و انسان اوليه بر اساس اين الهام نميتوانست براي طبيعت موجوديتي صرفاً مادي قائل شود، بنابراين سعي كرد اين پرستش را به گونهاي خاص كه همان نگارش و مصور كردن ديوار غارها باشد، متجلي كند؛ شايد به اين دليل باشد كه در طول تاريخ انگارههاي حيواني و نقوشي جانوري تا اين حد در معابد و پرستشگاهها اهميت داشته است. اين تمايل در ادوار بعدي تاريخ به توتمپرستي منجر شد كه از ديرينهترين و فراگيرترين تمايلات انسانها محسوب ميگردد.در اينجا اين سوال پيش ميآيد كه چرا انسان از طبيعت فقط به انتزاع و گزينش حيوانات آن هم از نوع ماكول آن اقدام ميكرده است، در صورتي كه حيوانات بخش كوچكي از طبيعت به حساب ميآيند؟ در پاسخ بايد گفت: انسانهاي اوليه در ابتداي كار با بخشي از طبيعت وحشي برخورد كردند كه آن بخش با نيازهاي آن دوره خاص انساني منطبق بود؛ طبيعت وحشي با نعمتهاي فراوان خود، انسان را به سوي راحتطلبي هر چه بيشتر تحريك ميكرد و انسان از همان آغاز دريافت كه بايد روح وحشي طبيعت را متناسب با نيازهاي خود رام كند، بنابراين كوشيد با تصرف در طبيعت و ساخت لوازم مورد نياز بر اساس مواد خام طبيعي، اين توسن وحشي را لگام زند و اين حركت همچنان ادامه دارد. بايد پرسيد نياز اوليه انسان در برخورد با طبيعت چه بود؟ آيا غير از رفع گرسنگي و تشنگي بود؟بنابراين اولين چيز از طبيعت كه انسان را به خود جلب كرد، حيوانات ـ آن هم از نوع ماكول آن ـ و براي رفع نيازهاي اوليّه خود بود.حديثي از معصوم(ع) موجود است كه ميگويد: خردسالان به چشم خدايي به پدر و مادر خود مينگرند؛ زيرا ميپندارند حيات و مماتشان در دست پدر و مادر است كه آنها را ارتزاق ميكنند، بعيد نيست اين روحيه عمومي بشر؛ از جمله انسانهاي اوليه باشد كه برخورداري از حيوانات وحشي به مرور سبب شد تا جنبه قدسي و مينوي براي حيوانات قائل شوند. خدايان حيواني و توتمپرستي از اولين انحرافاتي است كه از سرچشمه زلال پرستش نشات گرفته است. كانت معتقد است: "علم زاده عمل است و عمل زاده نياز"، بنابراين ميتوان گفت كه علم زاده نياز است، انسانهاي اوليه بر اساس چنين نظري بيشترين علم و شناختي كه از طبيعت به دست آوردند شناخت حيوانات بود؛ زيرا حيوان رابطه مستقيمي با رفع نيازهاي آنان داشت؛ از اين روي حيوان به ازاي تمام طبيعت در برابر چشم انسان اوليه بارز شد و پرستش خداي طبيعت در تجلي صوري حيوانات پديدار شد.هنر نتيجه روح پرستشگر انسان اوليّه بوده است و تا زماني كه طبع و فطرت بيآلايش انسانها در حجاب انانيت مستور نگشته بود آثار هنري تجلي روح خداجويي انسان بود؛ تحقيق در زمينه آثار هنر و نيز تاريخ هنر مصداقهاي فراواني براي اين نظريه به دست ميدهد.1. يا ايها المدثر قم فانذر و ربك فكبر (سوره مدثر؛ آيه 1ـ3)
2. نوروزي طلب، عليرضا؛ جزوه دانشگاهي حكمت و هنر اسلامي.
3. يا ايها الناس انا خلقنا كم من ذكر و انثي و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا (سوره حجرات؛ آيه 13).
4. ربنا الذي اعطي كل شئ خلقه ثم هدي (سوره طه؛ آيه 50) انا هدينا السبيل اما شاكراً و اما كفوراً (سوره انسان؛ آيه 3)
5. محمودي بختياري، عليقلي؛ زمينه فرهنگ و تمدن ايران .
6. دورانت، ويل؛ تاريخ تمدن.
7. فطرة اللّه التي فطر الناس عليها لاتبديل لخلق!للّه. (سوره روم؛ آيه 30)
8. محمودي بختياري، عليقلي؛ زمينه فرهنگ و تمدن ايران.
9. آرنولد توين بي؛ تمدن را نتيجه تهاجم و تدافع ميداند (تاريخ تمدن، ترجمه دكتر آژند).
10. گاردنر، هلن؛ هنر در گذر زمان .
11. گاردنر، هلن؛ هنر در گذر زمان .
12. وجود حيوانات تير خورده و محتضر، مصداقي بر اين نظريه گرفته شده است.
13. رافائل، ماكس؛ تاريخ رئاليسم.
14. فالهمها فجورها و تقواها(سوره شمس؛ آيه 8).