نگرش بر روش تحقيق در مسلكهاي عرفاني
مقدمه:يكي از مباحث مهم و كليدي فلسفه عرفان ـ كه از اصول موضوعه عرفان نظري و عملي بحث ميكند ـ اصول و شيوههاي تحقيق در مسلكهاي عرفاني است چنانكه روش تحقيق در عرصه علوم ديگر يكي از مسائل مهم علم شناسي است كه از مبادي تصوريه و به خصوص از مبادي تصديقيه آن بحث ميكند؛ اهل روش تحقيق نيز درباره جايگاه روش شناسي گفتهاند:"پژوهشگر پس از تعيين و تنظيم موضوع تحقيق بايد در فكر انتخاب روش تحقيق باشد. مراد از انتخاب روش انجام تحقيق اين است كه مشخص كنيم، چه روش تحقيقي براي بررسي موضوع خاصي لازم است. يكي از روانشناسان برجسته G.A Millerميگويد:"متاسفانه آنچه كه در يك تحقيق علمي مورد توجه ديگران و حتي سرانجام، مدّ توجه خود محقق هم قرار ميگيرد موضوعي است كه كشف شده است، اما اغلب روش كشف كه اصلي ترين نقش را در يك پژوهش علمي دارد، ناديده انگاشته ميشود".1ولي لزوم بحث روش تحقيق در فلسفه عرفان به دلايلي جايگاه ويژهاي يافته است زيرا از سويي گرايش به دنياي عرفان روز به روز در جهان و به خصوص ايران گسترش يافته است و در فضاي معنوي دلكش و دلرباي معنوي انقلاب اسلامي همواره شناخت ديني عميقتر ميشود و موقعيتهايي چون جنگ، مجالس شهدا، نيايشهاي پرسوز و گداز مراسم دعاي كميل و ... خواه ناخواه دلها را به دنياهايي فراتر از دنياي معمولي و فضاي عقلاني، فلسفي و ظاهري ميكشاند. پس تشنگي و عطش نسل انقلاب هر روز آنان را به دنياي پر جاذبه عرفان سوق ميدهد. ليكن دنياي عرفان، دنياي پرپيچ و خم و تو در تويي است، چون از طرفي مسلكها متعدد و گوناگونند و از سويي ديگر در معارف آنها حق و باطل به هم آميخته است. اينك تنها، اميد به كساني است كه مسلكهاي عرفاني را نقد ميكنند و سره را از ناسره جدا مينمايند، ولي با كمال تاسف نقادان مسلكهاي عرفاني به علت اختلاف مباني و خصيصههاي شخصيتي در نقد مسلكها دچار افراط و تفريطهاي فراواني شدهاند. يك عده، مسلكهاي تصوف و عرفان را اهل بدعت، متاثر از عرفان هند و يونان ميدانند و آنان را يك عده خودخواه، رياكار و منحرف(بلكه ملحد و كافر) معرفي ميكنند و عدهاي ديگر با عينك خوشبيني تفريطي، راه آنان را صراط مستقيم و تنها سبيل سعادت قلمداد كردهاند. اروپائيان نيز با نگرش پلوراليسم ديني به تحليل عقلاني آنان همت گماشته و كرامتها و مكاشفههاي عرفاني را خرافات يا تجربههاي شخصي معرفي ميكنند. در اين ميان فرزانگاني از احياگران تفكر ديني را شاهديم كه به دور از جنجالها به نقد و تحليل عرفان و مسلكهاي عرفاني پرداختهاند چون استاد مطهري، استاد حسن زاده آملي، استاد جوادي آملي، مرحوم ملاصدرا و به ويژه ولي الهي و احياگر احياگران، امام خمـيني ـ قدس سره ـ كه با بنيان نهادن عرفان مبتني بر ثقلين ـ كه از آن به عرفان متعالي تعبير ميكنيم ـ استوارترين روش و شيوه صحيح تحقيق در مسلكهاي عرفاني را پيش رويمان گشودهاند.مرحـوم مقدس اردبيلي ـ قدس سره ـ بخشي از كتاب شريف حديقة الشيعه را به نقد اهل عرفان و مسلكهاي تصوف اختصاص داده است. احياي نام و انديشه آن شخصيت بزرگ، ما را بر آن داشت كه مباني و روش آن بزرگ در نقد اهل تصوف و عرفان را مورد تامل قرار دهيم ولي براي بررسي بنيادين و همه جانبه اين موضوع از فلسفه عرفان، ناگزيريم اصول و شيوه به كار رفته در تحقيق تصوف را در قلمرويي وسيعتر از محدوده حديقةالشيعه مورد بررسي قرار دهيم تا ضمن بررسي كلان روش شناسي تحقيق در عرفان، جايگاه شيوه تحقيق آن بزرگمرد الهي نيز معلوم گردد. بنابراين، مقاله حاضر در سه قلمرو اساسي به انجام ميرسد: تاملي در مباني و شيوههاي نقد، نگاهي به اصول و شيوه تحقيق جامع و شيوه امام خميني ـ قدس سره ـ.1. تاملي در مباني و شيوههاي نقد
براي نقد اهل عرفان و گرايشهاي عرفاني، براساس مباني معرفتي مختلف، شيوههاي مختلفي به كار گرفته شده است كه اشاره مختصر به هر يك و تامل كوتاه در هركدام، حايز اهميت و در خور توجه است. به طور كلي براي نقد اهل عرفان و گرايشهاي عرفاني شش روش ميتوان شناسايي كرد:1ـ1 برمبناي اصالت دهي به بعدي از ابعاد معارف ديني:ممكن است محقق به خاطر برجسته كردن بعدي از ابعاد علوم ديني، از فهم و شناخت عميق ابعاد ديگر دين از جمله نكات عرفاني ناكام بماند، در نتيجه شيوه تكفير اهل عرفان را در پيش گيرد. از همين روي گروهي از دينشناسان، نظريه وحدت وجود اهل عرفان را مصداق كفر و الحاد و گروهي ديگر، آن را غير منافي با ثقلين تلقي كردهاند. چنانكه ممكن است عدهاي براساس اصالت دادن به باطن در عرفان اسلامي، آن را به دور از دنيا و عرصههاي اجتماعي تلقي كنند ولي گروهي ديگر برمبناي نگرش عميق به پيوند ميان روح و جسم و دين و دنيا به رابطه استوار و عميق ميان عرفان و سياست يا دنيا معتقد باشند.پس فربه و برجسته كردن بعدي از ابعاد معارف ديني موجب لاغري و فراموشي ابعاد ديگر ميشود و زمينه اتخاذ شيوه انكار يا پذيرش مطلق بعدي از ابعاد ديگر را فراهم ميآورد.2ـ1 ـ برخورد عقلاني و علمي:گروهي، مسلكهاي عرفاني را مانند شاخههاي ديگرعلوم و معارف ديني، پديدهاي علمي در قلمرو تاريخ علم يا دينشناسي تلقي كرده و براي تحليل آنها روش عقلاني و تجزيه و تحليل علمي را در پيش گرفتهاند. روش مستشرقين و برخي از فرزانگان شيعي و سني همين است. آنان بر اين باورند: همانگونه كه در تحليل تحريف يك خبر يا گزارش تاريخي، مانند نهضت عاشورا، شيوه عقلاني را در پيش ميگيريم در رد يا قبول مسلكهاي عرفاني نيز بايد همين روش را در پيش بگيريم، در غير اين صورت دچار آفت خرافهزدگي خواهيم شد. همانگونه كه رد يا قبول يك نظريه يا تئوري فلسفي و كلامي، برخورد عقلاني و شيوه استدلالي ميطلبد. چنانكه غالباً مستشرقين بيغرض با همين شيوه با عرفان برخورد ميكنند. نخستين كسي كه عرفان و عارفان را با اسلوب عميق علمي و با ميزان عقل مورد بررسي و نقد قرارداد مرحوم ابن سينا در نمط نهم و دهم اشارات بود البته وجه تمايز شيوه آن بزرگ نسبت به عقليون ديگر همنوايي احساس با انديشه است. از تحليلها و اشارات او به دست ميآيد كه نه تنها در بررسي خود با اهل عرفان همزبان است كه در انديشه و احساس نيز با آنان همگونگي دارد و همين تمايز است كه نمط مقامات العارفين و اسرار الايات آن نادره روزگار را فراتر از يك اثر عقلاني صرف قرار ميدهد بلكه در عين عقلاني بودن، محصول احساس و اشراق متعالي نيز هست.هرچند او درصدد است كه از محدوده اوج پرواز عقل نظري فراتر نرود ولي عبور شاهين شهود و احساس او از مرز ميزان عقل بر اهل معرفت پوشيده نيست.3ـ1ـ برمبناي نگرش سياسي و اجتماعي:گروهي نيز درصددند مسلكهاي عرفاني را با نگرش سياسي و اجتماعي مورد تحليل قرار دهند نه از منظر معرفت شناسي و تحليل علمي. آنان غالباً جامعه شناسان يا سياستمدارانند. برمبناي اين روش، فرقههاي صوفيه زاييده دست سياست يا استعمار خارجيند زيرا حكومتهاي بيدادگر يا وابسته ميكوشند با استفاده از مسلكهاي باطنگرا جامعه را به ديار بيتفاوتي و بيدردي سوق دهند پس پيدايش و توسعه اين گرايشها ماهيت سياسي و اجتماعي دارد. در برخي از نقدهاي تصوف آمده است:"بررسي تاريخ نشان ميدهد كه هميشه دشمنان شرق، سعي داشتهاند افكار مردم شرق را به يك نوع بيتفاوتي در برابر حوادث سوق دهند، و مطمئناً هيچ چيز بهتر از افكار صوفيانه و صوفي مسلكها و خزيدن در گوشه خانقاه و پناه بردن به سلسله تخيلات نظر آنها را تامين نميكرده است لذا آنها مروج اين افكار و تعليمات بوده و هستند و مطمئناً هرقدر مردم اين سامانها به اين مسلكها روي آورند بار آنها سبكتر و مقاصد آنها عمليتر خواهد شد."2البته تحليلهاي ديگري نيز از ماهيت اجتماعي عرفان صورت گرفته است چون يافتن پايگاه فكري براي عقايد اباحيگري و آزادي در برخورداري از تمتعات و يا گشودن عقدهها و نجات از سرخوردگيهاي روحي و اجتماعي و...4ـ1ـ بـرمبـناي دلـدادگـي و مثبت نگري افراطي:گروهي از اهل فرهنگ و ادبيات شيوه برخوردشان با اهل عرفان مبتني بر خوشبيني و خطا پوشي است. اينان اهل عرفان و مسلكها را به خاطر جنبههاي مثبت و جاذبههاي معنوي فوق العاده به ديدگاههايشان با ديده مثبت مينگرند گويي اسلام واقعي را فقط آنان دريافتهاند و اصولاً دچار خطا نميشوند و اگر در آثار آنان ، ضعف يا تناقضي مشاهده شود به ضعف فكر و انديشه ما برميگردد نه سخن و انديشه آنان:چوبشنويسخن اهلدل مگوكه خطاستسخنشناس نئي جان من خطا اينجاستپس اين گروه براساس"حب الشئ يعمي و يصم"؛ عشق به يك چيز موجب كوري و كري ميشود؟ حتي عيوب اين فرقهها را كمال ميپندارند و همواره در تاويل سخن آنان ميكوشند.5ـ1ـ شيوه ادبي و عبارت محوري:گروهي از اهل ادبيات، كليد فهم و شناخت انديشه و نگرش اهل عرفان را گشودن نقاب از رخ عبارت ميدانند و بر اين باورند كه وقتي نكتههاي فني عبارتهاي عرفاني روشن گرديد انديشه و پيام آنها نيز خود به خود روشن ميشود.دكتر داوري مينويسد:"پس حافظ كيست؟ و اگر اهل ادبيات نميتوانند با او انس پيدا كنند، كي و چگونه بايد او را بشناسند؟ اگر ملامتم نكنيد ميگويم مردم عامي كه حافظ ميخوانند و با ديوان عزيزش فال ميگيرند او را بهتر از اهل ادبيات ميشناسند و تا حدودي همدلي و همدمي با او دارند."3در فرازي ديگر ميگويد:"اگر ذات بشر در همزباني است چگونه ميشود كه زبان اشارت نباشد؟ زبان اشارت ميتواند مورد غفلت قرار گيرد و وقتي اين زبان از ياد رفت و زبان منحصر به زبان عبارت انگاشته شد اين يكي هم نارسا و آشفته ميشود."4پس عدهاي از اهل ادبيات ميخواهند فرهنگ و فرقههاي عرفاني را در آيينه عبارات و كشف رموز فني ادبي آن جستجو كنند.6ـ1ـ شـيوه اهل عرفان در شناخت و نقد اهل عرفان:بزرگان اهل عرفان شايد بهترين شيوه را براي نقد مسلكهاي عرفاني عرضه داشته باشند. آنان مكاشفات عرفاني را به رحماني و شيطاني تقسيم كردهاند5از همين روي حافظ گفته است:
نقد صوفي نه همه صافي بي غش باشد
اي بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد
اي بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد
اي بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد
چون بسي ابليس آدم روي هست
پس به هر دستي نبايد داد دست
پس به هر دستي نبايد داد دست
پس به هر دستي نبايد داد دست
ميكند شرح كلام با يزيد
شرم دارد از درون او يزيد
شرم دارد از درون او يزيد
شرم دارد از درون او يزيد
رو مجرد شو مجرد را ببين
عقل گردي عقل را داني كمال
عشق گردي عشق را بيني جمال
ديدن هر چيز را شرط است اين
عشق گردي عشق را بيني جمال
عشق گردي عشق را بيني جمال
اين حقيقت دان نه حقند اين همه
آنكه گويد جمله حقند احمقي است
و آنكه گويد جمله باطل او شقي است
ني بكلي گمرهانند اين رمه
و آنكه گويد جمله باطل او شقي است
و آنكه گويد جمله باطل او شقي است
پاي استدلاليان چوبين بود
پاي چوبين سخت بي تمكين بود
پاي چوبين سخت بي تمكين بود
پاي چوبين سخت بي تمكين بود
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقي هم عشق گفت
شرح عشق و عاشقي هم عشق گفت
شرح عشق و عاشقي هم عشق گفت
اي كه از دفتر عقل آيت عشق آموزي
ترسم اين نكته به تحقيق نداني دانست
ترسم اين نكته به تحقيق نداني دانست
ترسم اين نكته به تحقيق نداني دانست
چون غرض آمد هنر پوشيده شد
صد حجاب از دل به روي ديده شد
صد حجاب از دل به روي ديده شد
صد حجاب از دل به روي ديده شد
آنكه گويد جمله حقند احمقي است
و آنكه گويد جمله باطل او شقي است
و آنكه گويد جمله باطل او شقي است
و آنكه گويد جمله باطل او شقي است
معاني هرگز اندر حرف نايد
ندارد عالم معني نهايت
هر آن معني كه شد از ذوق پيدا
كجا تعبير لفظي يابد او را؟!
كه بحر قلزم اندر ظرف نايد
كجا بيند مر او را لفظ غايت
كجا تعبير لفظي يابد او را؟!
كجا تعبير لفظي يابد او را؟!
چند از اين الفاظ و اضمار و مجاز
گربريزي بحر را در كوزهاي
قالب و الفاظ را برهم زنم
تا كه بي اين هر دو با تو دم زنم
سوز خواهم سوز با آن سوز ساز
چند گنجد؟ قسمت يك روزهاي
تا كه بي اين هر دو با تو دم زنم
تا كه بي اين هر دو با تو دم زنم
مرنجان عاشقا لفظ دري را
غلافي نيست تيغ حيدري را
غلافي نيست تيغ حيدري را
غلافي نيست تيغ حيدري را
حديث دوست نگويم مگر به حضرت دوست
كه آشنا سخن آشنا نگه دارد
كه آشنا سخن آشنا نگه دارد
كه آشنا سخن آشنا نگه دارد
مدعي خواست كه آيد به تماشاگه راز
دست غيب آمد و برسينه نامحرم زد
دست غيب آمد و برسينه نامحرم زد
دست غيب آمد و برسينه نامحرم زد
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقي هم عشق گفت
شرح عشق و عاشقي هم عشق گفت
شرح عشق و عاشقي هم عشق گفت
2. اصول و شيوه تحقيق جامع
تبيين زيرساختها و تفصيل شيوه جامع، خود رساله مستقلي ميطلبد ولي از باب "مالا يدرك كله لايترك كله" از اشاره به زيرساختها و اصول اين شيوه ناگزيريم.ميتوان گفت كه زيرساخت و مبناي اين شيوه در يك كلام "نگرش ثقلين محوري به دنياي عرفان" يا تحليل مسائل عرفاني براساس"خداشناسي جامع و انسانشناسي جامع" است. بديهي است كه نگرش خاص به خدا، انسان، جهان و قرآن، موجب تمايز شيوه و تكامل آن ميشود و چون در مبحث عرفان متعالي امام خميني ـ قـدس سره ـ به شرح تفصيلي اين مباني پرداختهايم از طرح مجدد آن صرف نظر ميكنيم10 و به تبيين اصول شيوه تحقيق جامع در عرفان ميپردازيم. آن اصول عبارتند از:1ـ2ـ پرهـيـز از پـيـش داوري و بـرخـورد گزينشي: اين دو رفتار همواره آفت هر تحقيقي بوده است. در مورد پيش آگاهي پژوهشگر نسبت به مسائل مورد پژوهش سه فرض ممكن است لحاظ شود: ورود به پژوهش با ذهن خالي مانند لوح سفيد، ورود به عرصه تحقيق با ذهني انباشته از اطلاعات و آگاهيها و سوّم، برخورد با موضوع همراه با پيش داوري و يقين سابق به نتيجه. بايد توجه داشت كه دو فرض از سه فرضيه ياد شده آسيب و آفت پژوهش است زيرا ورود به پژوهش با ذهن تهي و خالي از معلومات، به مفهوم اين است كه بدون تهيه ظرف مناسب، به آوردن آب همت گماريم چنانكه برخورد پيشداورانه، به مفهوم با ظرف پر سراغ چشمه پژوهش رفتن است. آنچه روشن است اين است كه نه بدون ظرف ميتوان، آبي فراهم ساخت و نه با ظرف پر ميتوان آب تازهاي به دست آورد. پژوهشگر در فرض لوح سفيد نميتواند تصور درستي از موضوع پژوهش و راه حلهاي مختلف آن داشته باشد لذا ميتوان گفت: آنكه با ذهن خالي وارد پژوهش شود با ذهن خالي نيز بازميگردد همانگونه كه در فرض پيش داوري، پژوهشگر، راه حل را يافته است پس يافته شده را چگونه ميتوان دوباره مورد بازيابي قرار داد؟ پس در اينجا با ذهن پرآمدن و با ذهن پر بازگشتن است نه با معلومات نوين. در پژوهش عرفاني نيز پژوهشگر نبايد نخست يك مسلكي را كفرورزانه و بدعتگذارانه تلقي كند و با اين ذهنيت وارد تحقيق شود، هر چند آگاهي پيشين به مبادي تصوري و تصديقي ضروري است اما باور پيشين به نتيجه، بزرگترين آفت پژوهش است، چنانكه برخورد با روش گزينشي نيز آفت بزرگي است؛ يعني، به جاي بررسي همه بعدي و جامع يك مسلك و فرقه عرفاني صرفاً به يك يا چند عيب يا نقص تمسك كنيم و براساس همان چند عيب يا نقص، داوري نماييم كه در اين صورت در حق آن شخصيت يا مسلك عرفاني يا هر فرقه ديگري به جفاي بزرگي دست زدهايم.2ـ2ـ لزوم تحليل معرفت شناسانه و توجه به تكامل تاريخي:در بررسي جريانهاي تصوف و عرفان، همانند بررسي جريانهاي فكري و فلسفي ديگر بايد به جاي برخورد سياسي و تعصبـ آميز، برخورد معرفت شناسانه داشت؛ يعني، بايد بپذيريم كه اين مسلك براساس يك نياز دروني و مبادي معرفتي و فكري به وجود آمده است نه لزوماً به خاطر انگيزه سياسي، خودخواهي، جاه طلبي يا از باب آلت دستي براي اصحاب زر و زور و تزوير. اصولاً پيدايش يك فرقه و پذيرش آن براساس انگيزههاي ياد شده نيز منشا معرفتي دارد. پس بايد پژوهشگر به جاي تكفير و اتهام، به بررسي مباني فكري و علل رواني و احياناً اجتماعي يا فرقه بپردازد و ارزشها را از ضد ـ ارزشها و سره را از ناسره بازشناسد و با درـ نظر گرفتن شرايط ديگر به داوري بپردازد. نكته ديگر اينكه بايد يك جريان و نحله فكري با نگرش تاريخي بررسي گردد؛ يعني، محقق بايد بداند كه انديشه يا جريان فكري بسان درختي است كه نخست جوانهاي زده و پس از آن در طول تاريخ مورد رد و قبول و جرح و تعديل قرار گرفته و تكامل يافته است آنگاه در مسير جريان رشد شايد در مرحلهاي دچار انحطاط و آفت شده و در برههاي ديگر با احياگري احياگران، حيات تازهاي يافته باشد. پس بيخبري پژوهشگر از سير تكاملي آن جريان يا انديشه موجب ميشود كه بدون توجه به مراحل رشد و كمال آن، با تمسك به انحطاط آن جريان، در برههاي ديگر، بر رد و انكار مطلق آن داوري كند و دگربار خشك و تر را بسوزاند و سرمايههاي فكري و فرهنگي قومي را طعمه بيخبري و جهل مركب سازد.نكته ديگري كه كه از اين اصل استنباط ميشود اين است كه اهل عرفان نيز مانند ساير فرق ديني جايز الخطا و در معرض ارتكاب اشتباهند هيچ يك از ارباب معرفت از اهل عرفان ادعاي مصونيت نكردهاند. كتاب تلبيس ابليس ابن جوزي بغدادي گواه اين نكته است كه تمام فرزانگان وادي دين و دانش به تعبير ايشان در معرض فريب شيطان و افتادن به وادي گمراهياند. پس امكان خطا واشتباه در شناخت، فقيه،متكلم و فيلسوف و عارف نميشناسد. هرانديشه و معرفتي به طور طبيعي، نخست بسان جوانهاي در انديشه جمع اهل معرفت آشكار ميشود و به تدريج در طول تاريخ، ضمن رد و قبول و جرح و تعديل رشد مييابد و سرانجام به درختي تناور مبدل ميشود.3ـ2ـ لزوم ثقلين محوري در پژوهش: پيشتر گذشت كه عقل و انديشه مجرد به دليل تاثيرپذيري از سائقههاي زيستي و دفاعي ديگر، محدوديت توان و عدم توفيق در عرصه عمل و تجربه نميتواند براي نقد اهل عرفان پايگاه مطمئني باشد و مكاشفه عرفاني نيز بنابر اعتراف بزرگان اهل عرفان به كشف رحماني و شيطاني تقسيم ميگردد؛ يعني، مكاشفه بشري نيز از وسوسههاي نفساني و شيطاني مصون نيست.11بدينسان براي نقد اهل عرفان معيار و ميزان و قابل اتكايي لازم است تا آنكه فارق حق و باطل و سره از ناسره باشد و آن جز وحي الهي و اولياي خاص حضرت حق كه به مرتبه مصونيت كامل از خطا رسيده باشند نيست. پس براي پژوهشگران راهي جز ثقلين محوري نميماند. نقاد اهل عرفان بايد ضمن تقويت و به كارگيري طريقه كشف و برهان هماره عصاي قرآن و سنت را در دست داشته باشد به عبارت ديگر يافتههاي كشف و برهان را به قرآن و سنت عرضه كند. از اين نكته كه بگذريم دنياي عرفان دنياي ماوراي عقل و برهان و فراتر از فقه و فلسفه است. بنابراين چنانكه اهل كلام، بسياري از مسائل دقيق معاد و صفات حضرت حق را فراتر از دسترس عقل و برهان ميشناسند، غالب مسائل دنياي عرفان نيز از اين قبيل است پس چگونه ميتوان بدون تمسك به ثقلين در پژوهش عرفاني به گوهر حقيقت پيبرد؟4ـ2ـ لزوم همگونگي در انديشه، احساس و هنر: از اصول بسيار مهم در نقد عرفان و عارفان، سنخيت و همگونگي ميان تحليلگر با اهل عرفان است.اهل عرفان خود گفتهاند كه:
رو مجرد شو مجرد را ببين
عقل گردي عقل را داني كمال
عشق گردي عشق را بيني جمال
ديدن هرچيز را شرط است اين
عشق گردي عشق را بيني جمال
عشق گردي عشق را بيني جمال
شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين هايل
و: تو كز سراي طبيعت نميروي بيرون
كجا به كوي طريقت گذر تواني كرد؟
كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها
كجا به كوي طريقت گذر تواني كرد؟
كجا به كوي طريقت گذر تواني كرد؟
آنكس است اهل بشارت كه اشارت داند
نكتهها هست بسي محرم اسرار كجاست
نكتهها هست بسي محرم اسرار كجاست
نكتهها هست بسي محرم اسرار كجاست
3. شيوه امام خميني قدس سره
در برابر برخوردهاي افراطي و تفريطي با اهل عرفان، برخورد بزرگاني چون مرحوم ملاصدرا، استاد مطهري ، استاد حسن زاده آملي و به خصوص امام خميني ـ قدس سره ـ قرار دارد كه به نظر ما مصداق بارز اصول و شيوه تحقيق جامعند كه به آن اشاره شد.امام خميني (قدس سره) بنيانگذار "عرفان متعالي" است همانگونه كه مرحوم ملاصدرا نام فلسفه خويش را حكمت متعاليه نهاد. شرح و تفصيل اصول و شيوه امام خميني ـ قدس سره ـ در نقد اهل عرفان، خود رساله ديگري ميطلبد ولي به اجمال ميگوييم: از دو راه ميتوان شيوه آن بزرگمرد رباني را در نقد اهل عرفان به دست آورد يكي از طريق آثار عرفاني خود كه در آن به شرح و تفصيل ديدگاههاي خويش ميپردازد و ديگر آنجا كه به طور مستقيم و صريح درباره اهل عرفان و شيوه تحقيق خويش اظهار نظر ميكند. پس از بررسي اين طريق خواهيم ديد كه روش آن بزرگ همان است كه به اصول و مباني آن اشاره كرديم. امام ـ قدس سره ـ در آثار عرفاني خود چون شرح دعاي سحر، مصباح الهداية الي الخلافة و الولاية و سرالصلوة و... بسيار عميق و لطيف به شرح يا نقد نگرشهاي اهل عرفان ميپردازد كه از همزباني عميق او در انديشه، احساس وهنر و ادب با اهل عرفان حكايت دارد.او در آثار عرفاني و فلسفي خود از محيي ـ الدين، سهروردي، حافظ و مولوي به عظمت ياد ميكند و اصولاً ديوان شعر آن ابرمرد رباني نشانه همگونگي و همزباني آشكار او با بزرگان اهل عرفان(به ويژه حافظ) است.امام اصحاب برهان را كور ميداند كه با عصا به سوي مقصد در حركتند:"آنهايي كه اصحاب برهانند همان كورها هستند وقتي مشاهده نباشد كور است آن وقت بعد از اينكه مسائل را ـ اين مسائل توحيد مطلق وحدت مطلق ـ به طور برهاني هم كه ثابت كرديم كه مبدا وجود كمال مطلق است، باز برهان است و محبوبيّت پشت ديوار برهان، با كوشش اگر به قلب رسيد، آن را قلب ما اين معنا را مييابد كه "صرف الوجود، كل الشئ" اين را قلب ادراك ميكند."15 در بحث رابطه حق ـ جل اسمه ـ با جهان، مبناي فلاسفه، متكلمان و فقها را ناتمام و فهم و تعبير اهل عرفان را با روايات اهل بيت ـ عليهم السلام ـ منطبقتر ميداند:"فقهاي ما هم تعبير به معلوليت و عليت ميكنند. از اين ابايي ندارند... يك دسته هم از اهل عرفان هستند كه اينها در تعبيراتشان براساس اختلافي كه هست تعبيرات مختلفهاي كردهاند. مثل همين ظاهر و مظهر و تجلي و امثال ذلك و سر اين جور تعبيرات آنها اين جور تعبيرات ميكنند و اما بايد اين را ببينيم كه چه شده است كه اين طايفه اين جور تعبير ميكنند؟ و چه شده است كه در لسان ائمه ما ـ عليهم السلام ـ هم اين نحو تعبير است. هيچ من يادم نيست كه عليت و معلوليت، سببيت و مسببيت و اينها باشد، خالقيت و مخلوقيت هست تجلي هست ظاهر و مظهر هست و امثال اينها".16در كتاب شريف مصباح الهداية خطاب به اهل سلوك ميفرمايد:"اياك و ان تزل قدمك من شبهات اصحاب التكلم و اغاليطهم الفاسده و و هميات ارباب الفلسفة الرسمية من المتفلسفين و اكاذ يبهم الكاسدة. فان تجارتهم غير رابحة في سوق اليقين و بضاعتهم مزجاة في ميدان السابقين... و لهذا تراهم ... يعزلون الحق عن الخلق ... و العارف المكاشف و المتاله السالك سبيل المعارف يكون ذا العينين: بيمنتها ينظر الي الارتباط و الاستهلاك ، بل نفي الغيرية و الكثرة و بالاخري الي نفيه و حصول الكثرة و اعطأ كل ذي حق حقه"؛17 مبادا از شبهات اهل كلام و مغالطههاي باطل و توهمات ارباب فلسفه از فيلسوف نمايان و دروغهاي بيثمرشان پايت بلغزد. چون داد و ستدشان در بازار يقين بيسود و داراييشان در ميدان حريفان ناچيز است... از همين روي مينگريشان كه حق را از خلق جدا ميكنند... ولي عارف اهل كشف و سالك خدا جوي راه معارف داراي دو ديده است: با ديده راست به تعلق و هيچ بودن ماسوا بلكه نفي مغايرت و كثرت مينگرد و با ديده ديگر به نفي آن و تحقق كثرت مينگرد و حق هر صاحب حقي را ادا ميكند.و در موارد ديگر هماره از اهل عرفان به عظمت ياد ميكند چون:"هل بلغك من تضاعيف اشارات الاوليأ ـ عليهم السلامـ و كلمات العرفأ ـ رضي اللّه عنهم ـ "؛ 18 آيا از لابلاي اشارتهاي اولياي الهي ـ سلام خدا بر آنان باد ـ و سخنان اهل عرفان ـ خداي از آنان خشنود باد ـ به تو رسيده است...از اينها كه بگذريم ديوان غزليات، رباعيات و قصايد آن بزرگ و بهترين معرف همزباني هنري، احساسي و همگونگي فكري او با طريقه اهل عرفان و تكميل روش آنان با بهرهجويي از اقيانوس ناپيدا كرانه ثقلين است. بشنويد:
درد خواهم دوا نميخواهم
تو صفاي مني و مروه من
تو دعاي مني، تو ذكر مني
ذكرو فكر و دعا نميخواهم
غصه خواهم نوا نميخواهم
مروه را با صفا نميخواهم
ذكرو فكر و دعا نميخواهم
ذكرو فكر و دعا نميخواهم
تا دوست بود تو را گزندي نبود
بگذار هر آنچه هست و او را بگزين
نيكوتر از اين دو حرف پندي نبود
تا اوست غبار چون و چندي نبود
نيكوتر از اين دو حرف پندي نبود
نيكوتر از اين دو حرف پندي نبود
اين حقيقت دان نه حقند اين همه
زانكه بي حق باطلي نايد پديد
پس مگو جمله خيال است و ضلال
حق شب قدر است در شبها نهان
نه همه شبها بود قدر اي جوان
آنكه گويد جمله حقند احمقي است
چونكه حق و باطلي آميختند
پس محك ميبايدش بگزيدهاي
تا شود فاروق اين تزويرها
تا بود دستور اين تدبيرها19
ني بكلي گمرهانند اين رمه
قلب را ابله به بوي زر خريد
بي حقيقت نيست در عالم خيال
تا كند جان هرشبي را امتحان
نه همه شبها بود خالي از آن
وانكه گويد جمله باطل او شقي است
نقد و قلب اندر حرمدان ريختند
در حقايق امتحانها ديدهاي
تا بود دستور اين تدبيرها19
تا بود دستور اين تدبيرها19
نقد صوفي نه همه صافي بي غش باشد
اي بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد
اي بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد
اي بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد
1. نادري، عزت اللّه و سيف نراقي، مريم، روشهاي تحقيق و چگونگي ارزيابي آنها، ص59.
2. مكارم شيرازي، ناصر، جلوه حق، ص4. انتشارات هدف.
3.داوري اردكاني، رضا، شاعران در زمانه عسرت، ص59.
4. همان، ص8.
5. آشتياني، جلال الدين، شرح مقدمه قيصري، ص586.
6. احمدبن محمد، معروف به مقدس اردبيلي، حديقة الشيعة، ص599.
7. همان، ص599.
8. همان، ص600.
9. همان، ص601.
10. از همين قلم، درآمدي بر مباني آثار و انديشههاي امام خميني( قدس سره)، ص63 ـ94، نشر عروج.
11. آشتياني، جلال الدين، شرح مقدمه قيصري، ص586.
12. نسأ/123.
13. آل عمران/67.c
14. بقره/189.
15. امام خميني (قدس سره)، روح اللّه، تفسير سوره حمد، ص91.
17. امام خميني(س)، مصباح الهداية الي الخلافة و الولاية، مصباح5، ص15، موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني.
18. همان، مصباح، 50 و نيز مصباح 42، ص35.
19. ر.ك. همايي، جلال الدين، مولوي نامه، ج1، ص49، انتشارات آگاه.
20. ابن سينا، حسين، الاشارات و التنبيهات، ج3، ص363.