نگرش بر روش تحقيق در مسلكهاي عرفاني - نگرش بر روش تحقیق در مسلک های عرفانی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نگرش بر روش تحقیق در مسلک های عرفانی - نسخه متنی

عباس ایزدپناه

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نگرش بر روش تحقيق در مسلكهاي عرفاني

مقدمه:

يكي از مباحث مهم و كليدي فلسفه عرفان ـ كه از اصول موضوعه عرفان نظري و عملي بحث مي‏كند ـ اصول و شيوه‏هاي تحقيق در مسلكهاي عرفاني است چنانكه روش تحقيق در عرصه علوم ديگر يكي از مسائل مهم علم شناسي است كه از مبادي تصوريه و به خصوص از مبادي تصديقيه آن بحث مي‏كند؛ اهل روش تحقيق نيز درباره جايگاه روش شناسي گفته‏اند:"پژوهشگر پس از تعيين و تنظيم موضوع تحقيق بايد در فكر انتخاب روش تحقيق باشد. مراد از انتخاب روش انجام تحقيق اين است كه مشخص كنيم، چه روش تحقيقي براي بررسي موضوع خاصي لازم است. يكي از روانشناسان برجسته G.A Millerمي‏گويد:"متاسفانه آنچه كه در يك تحقيق علمي مورد توجه ديگران و حتي سرانجام، مدّ توجه خود محقق هم قرار مي‏گيرد موضوعي است كه كشف شده است، اما اغلب روش كشف كه اصلي ترين نقش را در يك پژوهش علمي دارد، ناديده انگاشته مي‏شود".1

ولي لزوم بحث روش تحقيق در فلسفه عرفان به دلايلي جايگاه ويژه‏اي يافته است زيرا از سويي گرايش به دنياي عرفان روز به روز در جهان و به خصوص ايران گسترش يافته است و در فضاي معنوي دلكش و دلرباي معنوي انقلاب اسلامي همواره شناخت ديني عميق‏تر مي‏شود و موقعيت‏هايي چون جنگ، مجالس شهدا، نيايشهاي پرسوز و گداز مراسم دعاي كميل و ... خواه ناخواه دلها را به دنياهايي فراتر از دنياي معمولي و فضاي عقلاني، فلسفي و ظاهري مي‏كشاند. پس تشنگي و عطش نسل انقلاب هر روز آنان را به دنياي پر جاذبه عرفان سوق مي‏دهد. ليكن دنياي عرفان، دنياي پرپيچ و خم و تو در تويي است، چون از طرفي مسلكها متعدد و گوناگونند و از سويي ديگر در معارف آنها حق و باطل به هم آميخته است. اينك تنها، اميد به كساني است كه مسلكهاي عرفاني را نقد مي‏كنند و سره را از ناسره جدا مي‏نمايند، ولي با كمال تاسف نقادان مسلكهاي عرفاني به علت اختلاف مباني و خصيصه‏هاي شخصيتي در نقد مسلكها دچار افراط و تفريطهاي فراواني شده‏اند. يك عده، مسلكهاي تصوف و عرفان را اهل بدعت، متاثر از عرفان هند و يونان مي‏دانند و آنان را يك عده خودخواه، رياكار و منحرف(بلكه ملحد و كافر) معرفي مي‏كنند و عده‏اي ديگر با عينك خوش‏بيني تفريطي، راه آنان را صراط مستقيم و تنها سبيل سعادت قلمداد كرده‏اند. اروپائيان نيز با نگرش پلوراليسم ديني به تحليل عقلاني آنان همت گماشته و كرامتها و مكاشفه‏هاي عرفاني را خرافات يا تجربه‏هاي شخصي معرفي مي‏كنند. در اين ميان فرزانگاني از احياگران تفكر ديني را شاهديم كه به دور از جنجالها به نقد و تحليل عرفان و مسلكهاي عرفاني پرداخته‏اند چون استاد مطهري، استاد حسن زاده آملي، استاد جوادي آملي، مرحوم ملاصدرا و به ويژه ولي الهي و احياگر احياگران، امام خمـيني ـ قدس سره ـ كه با بنيان نهادن عرفان مبتني بر ثقلين ـ كه از آن به عرفان متعالي تعبير مي‏كنيم ـ استوارترين روش و شيوه صحيح تحقيق در مسلكهاي عرفاني را پيش رويمان گشوده‏اند.

مرحـوم مقدس اردبيلي ـ قدس سره ـ بخشي از كتاب شريف حديقة الشيعه را به نقد اهل عرفان و مسلكهاي تصوف اختصاص داده است. احياي نام و انديشه آن شخصيت بزرگ، ما را بر آن داشت كه مباني و روش آن بزرگ در نقد اهل تصوف و عرفان را مورد تامل قرار دهيم ولي براي بررسي بنيادين و همه جانبه اين موضوع از فلسفه عرفان، ناگزيريم اصول و شيوه به كار رفته در تحقيق تصوف را در قلمرويي وسيعتر از محدوده حديقة‏الشيعه مورد بررسي قرار دهيم تا ضمن بررسي كلان روش شناسي تحقيق در عرفان، جايگاه شيوه تحقيق آن بزرگمرد الهي نيز معلوم گردد. بنابراين، مقاله حاضر در سه قلمرو اساسي به انجام مي‏رسد: تاملي در مباني و شيوه‏هاي نقد، نگاهي به اصول و شيوه تحقيق جامع و شيوه امام خميني ـ قدس سره ـ.

1. تاملي در مباني و شيوه‏هاي نقد

براي نقد اهل عرفان و گرايشهاي عرفاني، براساس مباني معرفتي مختلف، شيوه‏هاي مختلفي به كار گرفته شده است كه اشاره مختصر به هر يك و تامل كوتاه در هركدام، حايز اهميت و در خور توجه است. به طور كلي براي نقد اهل عرفان و گرايشهاي عرفاني شش روش مي‏توان شناسايي كرد:

1ـ1 برمبناي اصالت دهي به بعدي از ابعاد معارف ديني:

ممكن است محقق به خاطر برجسته كردن بعدي از ابعاد علوم ديني، از فهم و شناخت عميق ابعاد ديگر دين از جمله نكات عرفاني ناكام بماند، در نتيجه شيوه تكفير اهل عرفان را در پيش گيرد. از همين روي گروهي از دين‏شناسان، نظريه وحدت وجود اهل عرفان را مصداق كفر و الحاد و گروهي ديگر، آن را غير منافي با ثقلين تلقي كرده‏اند. چنانكه ممكن است عده‏اي براساس اصالت دادن به باطن در عرفان اسلامي، آن را به دور از دنيا و عرصه‏هاي اجتماعي تلقي كنند ولي گروهي ديگر برمبناي نگرش عميق به پيوند ميان روح و جسم و دين و دنيا به رابطه استوار و عميق ميان عرفان و سياست يا دنيا معتقد باشند.

پس فربه و برجسته كردن بعدي از ابعاد معارف ديني موجب لاغري و فراموشي ابعاد ديگر مي‏شود و زمينه اتخاذ شيوه انكار يا پذيرش مطلق بعدي از ابعاد ديگر را فراهم مي‏آورد.

2ـ1 ـ برخورد عقلاني و علمي:

گروهي، مسلكهاي عرفاني را مانند شاخه‏هاي ديگرعلوم و معارف ديني، پديده‏اي علمي در قلمرو تاريخ علم يا دين‏شناسي تلقي كرده و براي تحليل آنها روش عقلاني و تجزيه و تحليل علمي را در پيش گرفته‏اند. روش مستشرقين و برخي از فرزانگان شيعي و سني همين است. آنان بر اين باورند: همانگونه كه در تحليل تحريف يك خبر يا گزارش تاريخي، مانند نهضت عاشورا، شيوه عقلاني را در پيش مي‏گيريم در رد يا قبول مسلكهاي عرفاني نيز بايد همين روش را در پيش بگيريم، در غير اين صورت دچار آفت خرافه‏زدگي خواهيم شد. همانگونه كه رد يا قبول يك نظريه يا تئوري فلسفي و كلامي، برخورد عقلاني و شيوه استدلالي مي‏طلبد. چنانكه غالباً مستشرقين بي‏غرض با همين شيوه با عرفان برخورد مي‏كنند. نخستين كسي كه عرفان و عارفان را با اسلوب عميق علمي و با ميزان عقل مورد بررسي و نقد قرارداد مرحوم ابن سينا در نمط نهم و دهم اشارات بود البته وجه تمايز شيوه آن بزرگ نسبت به عقليون ديگر همنوايي احساس با انديشه است. از تحليلها و اشارات او به دست مي‏آيد كه نه تنها در بررسي خود با اهل عرفان همزبان است كه در انديشه و احساس نيز با آنان همگونگي دارد و همين تمايز است كه نمط مقامات العارفين و اسرار الايات آن نادره روزگار را فراتر از يك اثر عقلاني صرف قرار مي‏دهد بلكه در عين عقلاني بودن، محصول احساس و اشراق متعالي نيز هست.

هرچند او درصدد است كه از محدوده اوج پرواز عقل نظري فراتر نرود ولي عبور شاهين شهود و احساس او از مرز ميزان عقل بر اهل معرفت پوشيده نيست.

3ـ1ـ برمبناي نگرش سياسي و اجتماعي:

گروهي نيز درصددند مسلكهاي عرفاني را با نگرش سياسي و اجتماعي مورد تحليل قرار دهند نه از منظر معرفت شناسي و تحليل علمي. آنان غالباً جامعه شناسان يا سياستمدارانند. برمبناي اين روش، فرقه‏هاي صوفيه زاييده دست سياست يا استعمار خارجيند زيرا حكومتهاي بيدادگر يا وابسته مي‏كوشند با استفاده از مسلكهاي باطنگرا جامعه را به ديار بي‏تفاوتي و بي‏دردي سوق دهند پس پيدايش و توسعه اين گرايشها ماهيت سياسي و اجتماعي دارد. در برخي از نقدهاي تصوف آمده است:"بررسي تاريخ نشان مي‏دهد كه هميشه دشمنان شرق، سعي داشته‏اند افكار مردم شرق را به يك نوع بي‏تفاوتي در برابر حوادث سوق دهند، و مطمئناً هيچ چيز بهتر از افكار صوفيانه و صوفي مسلكها و خزيدن در گوشه خانقاه و پناه بردن به سلسله تخيلات نظر آنها را تامين نمي‏كرده است لذا آنها مروج اين افكار و تعليمات بوده و هستند و مطمئناً هرقدر مردم اين سامانها به اين مسلكها روي آورند بار آنها سبكتر و مقاصد آنها عملي‏تر خواهد شد."2

البته تحليلهاي ديگري نيز از ماهيت اجتماعي عرفان صورت گرفته است چون يافتن پايگاه فكري براي عقايد اباحيگري و آزادي در برخورداري از تمتعات و يا گشودن عقده‏ها و نجات از سرخوردگيهاي روحي و اجتماعي و...

4ـ1ـ بـرمبـناي دلـدادگـي و مثبت نگري افراطي:

گروهي از اهل فرهنگ و ادبيات شيوه برخوردشان با اهل عرفان مبتني بر خوش‏بيني و خطا پوشي است. اينان اهل عرفان و مسلكها را به خاطر جنبه‏هاي مثبت و جاذبه‏هاي معنوي فوق العاده به ديدگاههايشان با ديده مثبت مي‏نگرند گويي اسلام واقعي را فقط آنان دريافته‏اند و اصولاً دچار خطا نمي‏شوند و اگر در آثار آنان ، ضعف يا تناقضي مشاهده شود به ضعف فكر و انديشه ما برمي‏گردد نه سخن و انديشه آنان:

چوبشنوي‏سخن اهل‏دل مگوكه خطاست

سخن‏شناس نئي جان من خطا اينجاست

پس اين گروه براساس"حب الشئ يعمي و يصم"؛ عشق به يك چيز موجب كوري و كري مي‏شود؟ حتي عيوب اين فرقه‏ها را كمال مي‏پندارند و همواره در تاويل سخن آنان مي‏كوشند.

5ـ1ـ شيوه ادبي و عبارت محوري:

گروهي از اهل ادبيات، كليد فهم و شناخت انديشه و نگرش اهل عرفان را گشودن نقاب از رخ عبارت مي‏دانند و بر اين باورند كه وقتي نكته‏هاي فني عبارتهاي عرفاني روشن گرديد انديشه و پيام آنها نيز خود به خود روشن مي‏شود.

دكتر داوري مي‏نويسد:"پس حافظ كيست؟ و اگر اهل ادبيات نمي‏توانند با او انس پيدا كنند، كي و چگونه بايد او را بشناسند؟ اگر ملامتم نكنيد مي‏گويم مردم عامي كه حافظ مي‏خوانند و با ديوان عزيزش فال مي‏گيرند او را بهتر از اهل ادبيات مي‏شناسند و تا حدودي همدلي و همدمي با او دارند."3

در فرازي ديگر مي‏گويد:"اگر ذات بشر در همزباني است چگونه مي‏شود كه زبان اشارت نباشد؟ زبان اشارت مي‏تواند مورد غفلت قرار گيرد و وقتي اين زبان از ياد رفت و زبان منحصر به زبان عبارت انگاشته شد اين يكي هم نارسا و آشفته مي‏شود."4

پس عده‏اي از اهل ادبيات مي‏خواهند فرهنگ و فرقه‏هاي عرفاني را در آيينه عبارات و كشف رموز فني ادبي آن جستجو كنند.

6ـ1ـ شـيوه اهل عرفان در شناخت و نقد اهل عرفان:

بزرگان اهل عرفان شايد بهترين شيوه را براي نقد مسلكهاي عرفاني عرضه داشته باشند. آنان مكاشفات عرفاني را به رحماني و شيطاني تقسيم كرده‏اند5از همين روي حافظ گفته است:




  • نقد صوفي نه همه صافي بي غش باشد
    اي بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد



  • اي بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد
    اي بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد



مثنوي مولوي خود بهترين آيينه نقد تصوف است. در قلمرو آفتهاي عدم دقت در گزينش مرشد و خضر راه مي‏گويد:




  • چون بسي ابليس آدم روي هست
    پس به هر دستي نبايد داد دست



  • پس به هر دستي نبايد داد دست
    پس به هر دستي نبايد داد دست



يا:




  • مي‏كند شرح كلام با يزيد
    شرم دارد از درون او يزيد



  • شرم دارد از درون او يزيد
    شرم دارد از درون او يزيد



مولوي، هم سخني و همزباني اهل تحقيق با اهل عرفان را شرط لازم نقد تلقي مي‏كند:




  • رو مجرد شو مجرد را ببين
    عقل گردي عقل را داني كمال
    عشق گردي عشق را بيني جمال



  • ديدن هر چيز را شرط است اين
    عشق گردي عشق را بيني جمال
    عشق گردي عشق را بيني جمال



در فراز ديگري از مثنوي رد مطلق يا پذيرش مطلق اديان و مسلكها را به شدت نكوهش مي‏كند:




  • اين حقيقت دان نه حقند اين همه
    آنكه گويد جمله حقند احمقي است
    و آنكه گويد جمله باطل او شقي است



  • ني بكلي گمرهانند اين رمه
    و آنكه گويد جمله باطل او شقي است
    و آنكه گويد جمله باطل او شقي است



پس روش تحقيق در مسلكهاي عرفاني را نيز مي‏توان از اهل عرفان آموخت.

مباني و شيوه‏هاي ياد شده هر يك به دلايلي ناتمامند كه هرچند اشاره وار به پاره‏اي از آنها نظري مي‏افكنيم:

شيوه نخست از نظر مبنايي و بنايي قابل مناقشه است چنانكه به لحاظ نتيجه و علت غايي نيز زير سوال است. اين روش به لحاظ مبنايي بر نگرش يك بعدي به اسلام استوار است؛ يعني، دين شناس، گرايش فكري خود را ـ كه سخت به آن دل مشغولي دارد ـ مطلق تلقي مي‏كند آنگاه دين شناسي ديگران را كه با چارچوب فكري او سازگاري ندارد مورد انكار قرار مي‏دهد. اين شيوه از برخورد با مقوله دين شناسي، برخوردي موضعي و توام با پيش داوري است؛ يعني،پيش از آنكه مسلكي به دقت مورد بررسي قرار گيرد محكوم است. در قلمرو بنايي نيز شيوه مبتني بر آن، برخوردي غيرجامع و يك سويه خواهد بود بي‏آنكه حق و باطل و سره از ناسره شناخته شود. به عبارت ديگر، خشك و تر خواهد سوخت. به لحاظ نتيجه نيز به جاي ارشاد و هدايت گمراهان، بر لجاجت و پافشاري آنان خواهد افزود و تير پژوهشگر لاجرم بر سنگ خواهد خورد و چيزي بر معلومات ارادتمندان و مريدان نيز نخواهد افزود.

مـرحـوم مقدس اردبيلي ـ قدس سره ـ در حديقة الشيعه فصلي را به نقد فرقه‏هاي تصوف و عرفان اختصاص داده است كه حاصل آن تكفير، توبيخ و افشاي گمراهگريهاي اين فرقه‏هاست در تعريف صوفي مي‏فرمايد:"صوفي عبارت از كسي است كه به حلول و اتحاد يا وحدت وجود كه غلو است در اتحاد قائل باشد و اين هرسه در مذهب شيعه كفر است."6 آنگاه در نقد تمسك به تاييد مرحوم ابن سينا و خواجه نصير ـ قدس سره ـ مي‏نويسد:

"پس متمسك شدن به آنكه صاحب اشارات يا شارح آن و امثال ايشان چنين گفته‏اند يا آملي و اشباه او چنين نوشته‏اند يا چنگ در زدن به اخبار ضعيفه و متشابهه و روايات موهومه يا قرآن و حديث را مانند ملحدان به مدعا و راي خود تفسير و تاويل كردن، خود را و ديگران را گول زدن و بر ضلالت و اضلال افزودن است."7 در فرازي ديگر، نـظر علماي شيعه و سني را نيز موافق مدعاي خود مي‏داند و مي‏فرمايد: "و خود معلوم شد علماي شيعه كه در قديم بوده‏اند صوفيه را مطلق منكر بوده‏اند و چون منكر نباشند كه امامان ايشان، صوفيه را مذمت كرده‏اند بلي منكر نبوده‏اند كسي را از ايشان كه مي‏دانسته‏اند كه از روي تقيه اين نام بر خود گذاشته‏اند و با آنكه بعضي از طوايف سني به اتفاق سني بوده‏اند مانند قدماي علماي شيعه به غايت انكار صوفيه مي‏نموده‏اند و ايشان را ملحد شمرده‏اند."8 و در قسمت ديگري به اختصار اعلام مي‏دارد كه:"و بدانكه دلايل عقليه و نقليه بر كفر صوفيه بسيار است."9

ما بر اين باوريم كه آن فقيه بزرگ و نامدار تشيع ـ رحمة اللّه عليه ـ در نقد تصوف شيوه نخست را برگزيده است البته شرايط فرهنگي، سياسي و اجتماعي عصر آن بزرگوار را از نظر دور نمي‏داريم زيرا در اين ترديدي نيست كه فرزانه‏اي چون ايشان هيچ‏گاه قصد و غرضي جز احياي دين و حمايت از حريم ثقلين نداشته است بلكه بحث ما در اتخاذ شيوه و ارائه اصول جامع براي نقد و تحقيق جامع در مسلكهاي عرفاني است.

اتخاذ شيوه عقلاني و علمي محض در نقد اهل عرفان نيز ناتمام است زيرا عقل علاوه بر اينكه در معرض آسيب‏پذيري از محركهاي دروني و عوامل بيروني است، اوج پروازش محدوده معيني دارد از همين روي متكلمان، فلسفه نياز به وحي و نبوت را "ياري رساني به عقل ـ در آنچه كه مي‏فهمد ـ و استفاده حكم ـ در آنچه كه به آن رهنمون نمي‏شود ـ" ذكر كرده‏اند.

و اهل عرفان نيز خود در نقد عقل محاسبه‏گر گفته‏اند:




  • پاي استدلاليان چوبين بود
    پاي چوبين سخت بي تمكين بود



  • پاي چوبين سخت بي تمكين بود
    پاي چوبين سخت بي تمكين بود



يا:




  • عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
    شرح عشق و عاشقي هم عشق گفت



  • شرح عشق و عاشقي هم عشق گفت
    شرح عشق و عاشقي هم عشق گفت



و به گفته حافظ:




  • اي كه از دفتر عقل آيت عشق آموزي
    ترسم اين نكته به تحقيق نداني دانست



  • ترسم اين نكته به تحقيق نداني دانست
    ترسم اين نكته به تحقيق نداني دانست



گذشته از اين، خطاهاي فاحش و گمراهگريهاي بي‏شمار خرد محوران، خود شاهد ديگري است بر اين كه نبايد حتي در قلمروهاي كلامي و فلسفي ـ كه عرصه جولان سمند عقلند ـ زمام تحقيق را به دست عقل و انديشه محوران بسپاريم تا چه رسد به عرصه عرفان و عارفان كه عرصه سيمرغ و وادي پر ريختن عقابان دور پرواز است. به همين سبب، نهايت خامي است كه در نقد عرفان و شناخت فرقه‏هاي آن به مستشرقان(زير عنوان مولوي شناس، حافظ شناس، شهريارشناس،...) يا فلان استاد فلسفه يا كلام و ادبيات دل بسپاريم.

دنياي عرفان و نقد گرايشهاي آن از مبناي نگرش سياسي و اجتماعي نيز بسي فراتر است زيرا كه عرصه آن از محدوده عقل عملي تجاوز نمي‏كند پس نارساييهاي شيوه عقلاني در اين طريقه نيز نمود پيدا مي‏كند گذشته از اينكه وادي عرفان و مسلكهاي عرفاني و تحليل ريشه‏ها و ابعاد آن بسيار گسترده‏تر از آن است كه در چارچوبه سياستهاي استعماري يا حكومتهاي داخلي بگنجد كه در پهنه وسيع عرفان "قضيه‏اي در واقعه‏اي" بيش نيست.

مبناي چهارم كه تحليل خوش بينانه و مبتني بر دلدادگي است بسيار پر ضايعه و مشكل آفرين است زيرا پيش داوري و برخورد با مساله معرفتي با باور پيشين از همان گام نخست، پژوهش ما را عقيم مي‏كند كه "حب الشئ يعمي و يصم". به گفته مولوي:




  • چون غرض آمد هنر پوشيده شد
    صد حجاب از دل به روي ديده شد



  • صد حجاب از دل به روي ديده شد
    صد حجاب از دل به روي ديده شد



البته اگر به ضايعات اين شيوه با تامل بيشتري بنگريم خواهيم ديد كه مشكل آن در بي‏مبنايي است زيرا اهل تعمق و حكمت هرگز به پديده‏هاي معرفتي و عملي با دلدادگي و مثبت‏نگري برخورد نمي‏كنند. و بگذريم از اينكه مولوي درباره اينان مي‏گويد:




  • آنكه گويد جمله حقند احمقي است
    و آنكه گويد جمله باطل او شقي است



  • و آنكه گويد جمله باطل او شقي است
    و آنكه گويد جمله باطل او شقي است



در شاهكارهاي شامخ ادبي ـ عرفاني ما شيوه عبارت محوري و ناديده گرفتن دنياي اشارات نيز به خوبي نقد شده است. مرحوم شبستري در مثنوي گلشن راز مي‏گويد:




  • معاني هرگز اندر حرف نايد
    ندارد عالم معني نهايت
    هر آن معني كه شد از ذوق پيدا
    كجا تعبير لفظي يابد او را؟!



  • كه بحر قلزم اندر ظرف نايد
    كجا بيند مر او را لفظ غايت
    كجا تعبير لفظي يابد او را؟!
    كجا تعبير لفظي يابد او را؟!



مولوي نيز خوب بيان كرده است:




  • چند از اين الفاظ و اضمار و مجاز
    گربريزي بحر را در كوزه‏اي
    قالب و الفاظ را برهم زنم
    تا كه بي اين هر دو با تو دم زنم



  • سوز خواهم سوز با آن سوز ساز
    چند گنجد؟ قسمت يك روزه‏اي
    تا كه بي اين هر دو با تو دم زنم
    تا كه بي اين هر دو با تو دم زنم



و يا:




  • مرنجان عاشقا لفظ دري را
    غلافي نيست تيغ حيدري را



  • غلافي نيست تيغ حيدري را
    غلافي نيست تيغ حيدري را



برخورد عبارت محورانه با نقد عرفان و مشربهاي عرفاني، بسان روح شناسي از طريق كالبد شناسي است كه حاصلي ندارد. روش اهل عرفان در نقد اهل عرفان تاكنون بهترين شيوه‏اي بوده است كه پرده از حقايق دنياي عرفان برمي‏دارد.

به گفته حافظ:




  • حديث دوست نگويم مگر به حضرت دوست
    كه آشنا سخن آشنا نگه دارد



  • كه آشنا سخن آشنا نگه دارد
    كه آشنا سخن آشنا نگه دارد



يا:




  • مدعي خواست كه آيد به تماشاگه راز
    دست غيب آمد و برسينه نامحرم زد



  • دست غيب آمد و برسينه نامحرم زد
    دست غيب آمد و برسينه نامحرم زد



و به گفته مولوي:




  • عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
    شرح عشق و عاشقي هم عشق گفت



  • شرح عشق و عاشقي هم عشق گفت
    شرح عشق و عاشقي هم عشق گفت



پس ترديد نمي‏توان داشت كه اهل عرفان شايسته‏ترين نقدها را از اهل عرفان و بيان اصول تحقيق در عرفان به عمل آورده‏اند ولي اين سخن به مفهوم اين نيست كه آنان به همه حقايق دست يافته و از تمام نارساييهاي اهل عرفان و اصول پژوهش پرده برداشته‏اند كه نه اصحاب ثقلين بر چنين مدعايي صحه مي‏گذارند و نه ارباب معرفت از اهل عرفان بر پاي اين مدعا مهر تاييد مي‏زنند زيرا كه "يداللّه فوق ايديهم" و "فوق كل ذي علم عليم".

مي‏دانيم كه عرفان كلاسيك در دنياي اسلام توسط ارباب معرفت از فرزانگان شيعي چون صدرالمتالهين شيرازي ـ قدس‏سره ـ به افقهاي گسترده‏تر و نويني دست يافت و پس از آن توسط ارباب ثقلين و سرخوشان كوي معرفت و ولايت اهـل بيـت ـ عليهم السلام ـ چون مرحوم ملاحسينقلي همداني(درجزيني) و شاگردان بلند همت وي همچون ميرزا جواد ملكي تبريزي، گنجينه‏هاي جديدي از اين معدن نور كشف گرديد و چشمه‏هاي خروشان ديگري از آن جاري گشت تا آنكه همه آن نهرها و درياها در اقيانوس عظيم عرفان متعالي امـام خميني ـ قدس سره ـ به يكديگر پيوست و عرفان اسلامي چهره ديگري به خود گرفت. بنابراين مي‏توان گفت كه مشربهاي عرفاني كلاسيك در مقايسه با عرفان متعالي امام خميني ـ قدس سره ـ بسان نسبت درياها با اقيانوس است. مشرب عرفاني مولوي، عرفان مرحوم ملاصدرا و مكتب مرحوم ملّا حسينقلي همداني مانند درياهايي هستند كه در اقيانوس عظيم عرفان متعالي امام خميني به هم مي‏پيوندند. بديهي است كه اقيانوس، جامعيتي دارد كه درياها و درياچه‏ها از آن بي‏بهره‏اند و مشربهاي عرفاني‏پيـش از امـام ـ قـدس سره ـ درياهـا و درياچه‏اند. به عبارت ديگر، در دنياي عرفان مولوي، حافظ و ملاصدرا و مرحوم ملا حسينقلي صف قهر و حماسه عرفاني چندان نمودي ندارد چنانكه در وادي آنها تلازم عرفان با سياست و حضور آن در عرصه كثرت را كمتر شاهديم. اينك بنگريم كه بر مبناي عرفان متعالي، اصول و روش جامع تحقيق در مسلكهاي عرفاني چگونه خواهد بود؟

2. اصول و شيوه تحقيق جامع

تبيين زيرساختها و تفصيل شيوه جامع، خود رساله مستقلي مي‏طلبد ولي از باب "مالا يدرك كله لايترك كله" از اشاره به زيرساختها و اصول اين شيوه ناگزيريم.

مي‏توان گفت كه زيرساخت و مبناي اين شيوه در يك كلام "نگرش ثقلين محوري به دنياي عرفان" يا تحليل مسائل عرفاني براساس"خداشناسي جامع و انسان‏شناسي جامع" است. بديهي است كه نگرش خاص به خدا، انسان، جهان و قرآن، موجب تمايز شيوه و تكامل آن مي‏شود و چون در مبحث عرفان متعالي امام خميني ـ قـدس سره ـ به شرح تفصيلي اين مباني پرداخته‏ايم از طرح مجدد آن صرف نظر مي‏كنيم10 و به تبيين اصول شيوه تحقيق جامع در عرفان مي‏پردازيم. آن اصول عبارتند از:

1ـ2ـ پرهـيـز از پـيـش داوري و بـرخـورد گزينشي: اين دو رفتار همواره آفت هر تحقيقي بوده است. در مورد پيش آگاهي پژوهشگر نسبت به مسائل مورد پژوهش سه فرض ممكن است لحاظ شود: ورود به پژوهش با ذهن خالي مانند لوح سفيد، ورود به عرصه تحقيق با ذهني انباشته از اطلاعات و آگاهيها و سوّم، برخورد با موضوع همراه با پيش داوري و يقين سابق به نتيجه. بايد توجه داشت كه دو فرض از سه فرضيه ياد شده آسيب و آفت پژوهش است زيرا ورود به پژوهش با ذهن تهي و خالي از معلومات، به مفهوم اين است كه بدون تهيه ظرف مناسب، به آوردن آب همت گماريم چنانكه برخورد پيش‏داورانه، به مفهوم با ظرف پر سراغ چشمه پژوهش رفتن است. آنچه روشن است اين است كه نه بدون ظرف مي‏توان، آبي فراهم ساخت و نه با ظرف پر مي‏توان آب تازه‏اي به دست آورد. پژوهشگر در فرض لوح سفيد نمي‏تواند تصور درستي از موضوع پژوهش و راه حلهاي مختلف آن داشته باشد لذا مي‏توان گفت: آنكه با ذهن خالي وارد پژوهش شود با ذهن خالي نيز بازمي‏گردد همانگونه كه در فرض پيش داوري، پژوهشگر، راه حل را يافته است پس يافته شده را چگونه مي‏توان دوباره مورد بازيابي قرار داد؟ پس در اينجا با ذهن پرآمدن و با ذهن پر بازگشتن است نه با معلومات نوين. در پژوهش عرفاني نيز پژوهشگر نبايد نخست يك مسلكي را كفرورزانه و بدعتگذارانه تلقي كند و با اين ذهنيت وارد تحقيق شود، هر چند آگاهي پيشين به مبادي تصوري و تصديقي ضروري است اما باور پيشين به نتيجه، بزرگترين آفت پژوهش است، چنانكه برخورد با روش گزينشي نيز آفت بزرگي است؛ يعني، به جاي بررسي همه بعدي و جامع يك مسلك و فرقه عرفاني صرفاً به يك يا چند عيب يا نقص تمسك كنيم و براساس همان چند عيب يا نقص، داوري نماييم كه در اين صورت در حق آن شخصيت يا مسلك عرفاني يا هر فرقه ديگري به جفاي بزرگي دست زده‏ايم.

2ـ2ـ لزوم تحليل معرفت شناسانه و توجه به تكامل تاريخي:

در بررسي جريانهاي تصوف و عرفان، همانند بررسي جريانهاي فكري و فلسفي ديگر بايد به جاي برخورد سياسي و تعصب‏ـ آميز، برخورد معرفت شناسانه داشت؛ يعني، بايد بپذيريم كه اين مسلك براساس يك نياز دروني و مبادي معرفتي و فكري به وجود آمده است نه لزوماً به خاطر انگيزه سياسي، خودخواهي، جاه طلبي يا از باب آلت دستي براي اصحاب زر و زور و تزوير. اصولاً پيدايش يك فرقه و پذيرش آن براساس انگيزه‏هاي ياد شده نيز منشا معرفتي دارد. پس بايد پژوهشگر به جاي تكفير و اتهام، به بررسي مباني فكري و علل رواني و احياناً اجتماعي يا فرقه بپردازد و ارزشها را از ضد ـ ارزشها و سره را از ناسره بازشناسد و با درـ نظر گرفتن شرايط ديگر به داوري بپردازد. نكته ديگر اينكه بايد يك جريان و نحله فكري با نگرش تاريخي بررسي گردد؛ يعني، محقق بايد بداند كه انديشه يا جريان فكري بسان درختي است كه نخست جوانه‏اي زده و پس از آن در طول تاريخ مورد رد و قبول و جرح و تعديل قرار گرفته و تكامل يافته است آنگاه در مسير جريان رشد شايد در مرحله‏اي دچار انحطاط و آفت شده و در برهه‏اي ديگر با احياگري احياگران، حيات تازه‏اي يافته باشد. پس بي‏خبري پژوهشگر از سير تكاملي آن جريان يا انديشه موجب مي‏شود كه بدون توجه به مراحل رشد و كمال آن، با تمسك به انحطاط آن جريان، در برهه‏اي ديگر، بر رد و انكار مطلق آن داوري كند و دگربار خشك و تر را بسوزاند و سرمايه‏هاي فكري و فرهنگي قومي را طعمه بي‏خبري و جهل مركب سازد.

نكته ديگري كه كه از اين اصل استنباط مي‏شود اين است كه اهل عرفان نيز مانند ساير فرق ديني جايز الخطا و در معرض ارتكاب اشتباهند هيچ يك از ارباب معرفت از اهل عرفان ادعاي مصونيت نكرده‏اند. كتاب تلبيس ابليس ابن جوزي بغدادي گواه اين نكته است كه تمام فرزانگان وادي دين و دانش به تعبير ايشان در معرض فريب شيطان و افتادن به وادي گمراهي‏اند. پس امكان خطا واشتباه در شناخت، فقيه،متكلم و فيلسوف و عارف نمي‏شناسد. هرانديشه و معرفتي به طور طبيعي، نخست بسان جوانه‏اي در انديشه جمع اهل معرفت آشكار مي‏شود و به تدريج در طول تاريخ، ضمن رد و قبول و جرح و تعديل رشد مي‏يابد و سرانجام به درختي تناور مبدل مي‏شود.

3ـ2ـ لزوم ثقلين محوري در پژوهش: پيش‏تر گذشت كه عقل و انديشه مجرد به دليل تاثيرپذيري از سائقه‏هاي زيستي و دفاعي ديگر، محدوديت توان و عدم توفيق در عرصه عمل و تجربه نمي‏تواند براي نقد اهل عرفان پايگاه مطمئني باشد و مكاشفه عرفاني نيز بنابر اعتراف بزرگان اهل عرفان به كشف رحماني و شيطاني تقسيم مي‏گردد؛ يعني، مكاشفه بشري نيز از وسوسه‏هاي نفساني و شيطاني مصون نيست.11

بدينسان براي نقد اهل عرفان معيار و ميزان و قابل اتكايي لازم است تا آنكه فارق حق و باطل و سره از ناسره باشد و آن جز وحي الهي و اولياي خاص حضرت حق كه به مرتبه مصونيت كامل از خطا رسيده باشند نيست. پس براي پژوهشگران راهي جز ثقلين محوري نمي‏ماند. نقاد اهل عرفان بايد ضمن تقويت و به كارگيري طريقه كشف و برهان هماره عصاي قرآن و سنت را در دست داشته باشد به عبارت ديگر يافته‏هاي كشف و برهان را به قرآن و سنت عرضه كند. از اين نكته كه بگذريم دنياي عرفان دنياي ماوراي عقل و برهان و فراتر از فقه و فلسفه است. بنابراين چنانكه اهل كلام، بسياري از مسائل دقيق معاد و صفات حضرت حق را فراتر از دسترس عقل و برهان مي‏شناسند، غالب مسائل دنياي عرفان نيز از اين قبيل است پس چگونه مي‏توان بدون تمسك به ثقلين در پژوهش عرفاني به گوهر حقيقت پي‏برد؟

4ـ2ـ لزوم همگونگي در انديشه، احساس و هنر: از اصول بسيار مهم در نقد عرفان و عارفان، سنخيت و همگونگي ميان تحليلگر با اهل عرفان است.

اهل عرفان خود گفته‏اند كه:




  • رو مجرد شو مجرد را ببين
    عقل گردي عقل را داني كمال
    عشق گردي عشق را بيني جمال



  • ديدن هرچيز را شرط است اين
    عشق گردي عشق را بيني جمال
    عشق گردي عشق را بيني جمال



اين سنخيت و همگونگي در سه عرصه است كه لازمه آن، لزوم سير و سلوك بي‏وقفه منتقد در آن سه زمينه است. مفهوم همگونگي در انديشه، اين است كه بايد منتقد اهل عرفان از مرحله شخصيت زيستي و عقلاني گذشته و وارد مرحله شخصيت رباني شده باشد. پس با بضاعت شخصيت عقلاني نمي‏توان ربانيون را نقد و ارزيابي كرد؛ يعني، بايد نخست محرم راز دنياي عرفان باشيم و اين راهي جز تعالي شخصيت و نيل به مقام همزباني يا هم سخني فكري با اهل عرفان ندارد. همگونگي دوّم، تعالي احساس يا همدلي است، به اين معنا كه آتشي كه در جان اهل عرفان شعله‏ور است در جان او نيز برافروخته شود و شوق وصل و درد هجران كه سالكان طريق حق را به پيچ و تاب انداخته است در دل او نيز پيدا شود. در غير اين صورت نمي‏توان از منتقد عرفان، انتظار معجزه داشت. البته او در اين صورت تقصيري هم نخواهد داشت زيرا كه هنوز به بلوغ فكري و احساسي نرسيده است تا اهل احساس عرفاني را درك كند. به گفته حافظ:




  • شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين هايل
    و: تو كز سراي طبيعت نمي‏روي بيرون
    كجا به كوي طريقت گذر تواني كرد؟



  • كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها
    كجا به كوي طريقت گذر تواني كرد؟
    كجا به كوي طريقت گذر تواني كرد؟



قلمرو سوّم همگونگي در هنر يا همزباني هنري و ادبي است. مي‏دانيم كه اهل عرفان به خاطر تعالي انديشه و احساس و عدم گنجايش معاني بلند در ظرفهاي تنگ‏واژه‏ها و تركيبهاي عادي، به زبان هنري كه زبان سمبلها يعني، مجاز، استعاره، تشبيه و كنايه است پناه برده‏اند تا آنجا كه بزرگترين شاهكارها و آثار فكري اين قوم به زبان مجاز يعني شعر عرضه شده است و مي‏توان مدعي شد كه براي بيگانگان از زبان هنر و مجاز بيش از نيمي از معارف و انديشه‏هاي بلند اهل عرفان ناشناخته خواهد ماند، پس نمي‏توان با صرف فارسي داني يا عربي فهمي صرف، مدعي همزباني با اهل عرفان شد بلكه بايد به مقام هم سخني و همزباني با اهل عرفان شد بلكه بايد به مقام هم سخني و همزباني هنري و ادبي با اهل عرفان نايل آمد تا اشارات آنان را كه ريشه در سمبلها، استعاره‏ها، تجسيمها و... دارد دريافت و گرنه با عبارت داني نمي‏توان اهل اشارت بود و اهل بشارت نيز، اشارت دانانند.




  • آنكس است اهل بشارت كه اشارت داند
    نكته‏ها هست بسي محرم اسرار كجاست



  • نكته‏ها هست بسي محرم اسرار كجاست
    نكته‏ها هست بسي محرم اسرار كجاست



پس آنان كه آرزوي نقد اهل عرفان را در سر مي‏پرورانند بايد در سه عرصه به سير و سلوك جدي بپردازند: سير و سلوك در عرصه معرفت(انسان‏شناسي، جهان‏شناسي و دين‏شناسي جامع)، سير و سلوك معنوي براي خانه تكاني دل جهت تعالي احساس و دردمندي و سير و سلوك هنري براي همزباني هنري.

5ـ2ـ واقع محوري به جاي اسم و عنوان:

تحليلگر مسلكهاي عرفاني نبايد اصالت را به اسم و عنوان بدهد و نسبت به آن حساس باشد بلكه بايد صرفاً به واقع خارجي بها دهد و بس. قرآن خود مروج اين شيوه است آنجا كه مي‏فرمايد:

"ليس بامانيكم ولااماني اهل الكتاب من يعمل سوءاً يجز به."12؛ نه به آرزوهاي شماست و نه به آرزوهاي اهل كتاب، آنكه كردار بد انجام دهد بدان كيفر بيند.

و:"ما كان ابراهيم يهودياً ولانصرانياً ولكن كان حنيفاً مسلما."13؛حضرت ابراهيم ـ عليه السلام ـ نه يهودي بود و نه نصراني وليكن تابع آيين فطري و در پيشگاه خدا تسليم بود.

پس كمال و سعادت بشري نه در گرو عنوان مسلماني صرف، شيعه و ... است و نه شقاوت و انحطاط او در گرو نام و عنوان صوفي يا عارف و...بلكه سعادت و شقاوت در گرو طي مراحل كمال با دو بال معرفت(حكمت) و عمل صالح و نيل به قله شخصيت رباني است.

6 ـ2ـ معرفت اسمايي حضرت حق ـ جل اسمه ـ و مقام انسان آرماني قرآن:

در عرصه عرفان، سرنوشت تمام مسائل به سرنوشت دو مساله بنيادين بستگي دارد: معرفت اسمائي حضرت حق ـ جلت عظمته‏ـ و معرفت مقام انسان آرماني يعني، نقص وكمال و تعالي و انحطاط هر مسلك عرفاني به تلقي آن مكتب از اين دو مساله بستگي دارد. از همين روي نقاد اهل عرفان بايد پيش از هرچيز،نگرش خود به اين دو مساله را تكميل و تصحيح كند زيرا كه ميزان رد و قبول مسلكها در همين دو گنجينه عظيم نهفته است.

براي مثال اگر منتقد اهل عرفان در اسمأ و صفات حق بر اين باور بود كه رابطه جهان با خدا تجلي اسمائي است و انسان آرماني اسلام نيز آيينه اسمأ و صفات است، بداند كه با محققين اهل عرفان مخالفتي ندارد ولي اگر در تجلي صفاتي حق بر تجلي تام او در قرآن و نبي اكرم ـ صلي اللّه عليه و آله ـ و اهل بيت عليهم السلام او معتقد بود و ويژگيهاي انسان آرماني را نيز عبارت از عقل و علم عالي، قدرت برتر، حماسه عرفاني، عشق و محبت آتشين به حضرت محبوب و تلازم با كثرت يا سياست و اجتماع دانست و در تفسير ولايت نيز به لزوم حاكميت معنوي، علمي ، سياسي و اجتماعي انسان آرماني معتقد شد، از مسلكهاي عرفاني كلاسيك فاصله گرفته و عرفانش به قرآن و سنت بسي نزديكتر خواهد بود. چنانكه عرفان متعالي امام خميني قدس سره بر تمام مشربهاي عرفاني پيشي گرفته و از جامعيت خاصي برخوردار است. البته اين تمايز، ريشه در نگرش خاص او به اسمأ و صفات و انسان آرماني قرآن دارد.

آنچه بيان شد اصولي است كه براساس عرفان متعالي بر اهل تحقيق در مسلكهاي عرفاني، رعايت آن ضروري است در غير اين صورت بي هيچ ترديدي نقد و تحقيق ما عاميانه خواهد بود نه عالمانه."ليس البر بان تاتوا البيوت من ظهورها و لكن البر من اتقي و اتوا البيوت من ابوابها.41"

3. شيوه امام خميني قدس سره

در برابر برخوردهاي افراطي و تفريطي با اهل عرفان، برخورد بزرگاني چون مرحوم ملاصدرا، استاد مطهري ، استاد حسن زاده آملي و به خصوص امام خميني ـ قدس سره ـ قرار دارد كه به نظر ما مصداق بارز اصول و شيوه تحقيق جامعند كه به آن اشاره شد.

امام خميني (قدس سره) بنيانگذار "عرفان متعالي" است همانگونه كه مرحوم ملاصدرا نام فلسفه خويش را حكمت متعاليه نهاد. شرح و تفصيل اصول و شيوه امام خميني ـ قدس سره ـ در نقد اهل عرفان، خود رساله ديگري مي‏طلبد ولي به اجمال مي‏گوييم: از دو راه مي‏توان شيوه آن بزرگمرد رباني را در نقد اهل عرفان به دست آورد يكي از طريق آثار عرفاني خود كه در آن به شرح و تفصيل ديدگاههاي خويش مي‏پردازد و ديگر آنجا كه به طور مستقيم و صريح درباره اهل عرفان و شيوه تحقيق خويش اظهار نظر مي‏كند. پس از بررسي اين طريق خواهيم ديد كه روش آن بزرگ همان است كه به اصول و مباني آن اشاره كرديم. امام ـ قدس سره ـ در آثار عرفاني خود چون شرح دعاي سحر، مصباح الهداية الي الخلافة و الولاية و سرالصلوة و... بسيار عميق و لطيف به شرح يا نقد نگرشهاي اهل عرفان مي‏پردازد كه از همزباني عميق او در انديشه، احساس وهنر و ادب با اهل عرفان حكايت دارد.

او در آثار عرفاني و فلسفي خود از محيي ـ الدين، سهروردي، حافظ و مولوي به عظمت ياد مي‏كند و اصولاً ديوان شعر آن ابرمرد رباني نشانه همگونگي و همزباني آشكار او با بزرگان اهل عرفان(به ويژه حافظ) است.

امام اصحاب برهان را كور مي‏داند كه با عصا به سوي مقصد در حركتند:"آنهايي كه اصحاب برهانند همان كورها هستند وقتي مشاهده نباشد كور است آن وقت بعد از اينكه مسائل را ـ اين مسائل توحيد مطلق وحدت مطلق ـ به طور برهاني هم كه ثابت كرديم كه مبدا وجود كمال مطلق است، باز برهان است و محبوبيّت پشت ديوار برهان، با كوشش اگر به قلب رسيد، آن را قلب ما اين معنا را مي‏يابد كه "صرف الوجود، كل الشئ" اين را قلب ادراك مي‏كند."15 در بحث رابطه حق ـ جل اسمه ـ با جهان، مبناي فلاسفه، متكلمان و فقها را ناتمام و فهم و تعبير اهل عرفان را با روايات اهل بيت ـ عليهم السلام ـ منطبق‏تر مي‏داند:"فقهاي ما هم تعبير به معلوليت و عليت مي‏كنند. از اين ابايي ندارند... يك دسته هم از اهل عرفان هستند كه اينها در تعبيراتشان براساس اختلافي كه هست تعبيرات مختلفه‏اي كرده‏اند. مثل همين ظاهر و مظهر و تجلي و امثال ذلك و سر اين جور تعبيرات آنها اين جور تعبيرات مي‏كنند و اما بايد اين را ببينيم كه چه شده است كه اين طايفه اين جور تعبير مي‏كنند؟ و چه شده است كه در لسان ائمه ما ـ عليهم السلام ـ هم اين نحو تعبير است. هيچ من يادم نيست كه عليت و معلوليت، سببيت و مسببيت و اينها باشد، خالقيت و مخلوقيت هست تجلي هست ظاهر و مظهر هست و امثال اينها".16

در كتاب شريف مصباح الهداية خطاب به اهل سلوك مي‏فرمايد:"اياك و ان تزل قدمك من شبهات اصحاب التكلم و اغاليطهم الفاسده و و هميات ارباب الفلسفة الرسمية من المتفلسفين و اكاذ يبهم الكاسدة. فان تجارتهم غير رابحة في سوق اليقين و بضاعتهم مزجاة في ميدان السابقين... و لهذا تراهم ... يعزلون الحق عن الخلق ... و العارف المكاشف و المتاله السالك سبيل المعارف يكون ذا العينين: بيمنتها ينظر الي الارتباط و الاستهلاك ، بل نفي الغيرية و الكثرة و بالاخري الي نفيه و حصول الكثرة و اعطأ كل ذي حق حقه"؛17 مبادا از شبهات اهل كلام و مغالطه‏هاي باطل و توهمات ارباب فلسفه از فيلسوف نمايان و دروغهاي بي‏ثمرشان پايت بلغزد. چون داد و ستدشان در بازار يقين بي‏سود و داراييشان در ميدان حريفان ناچيز است... از همين روي مي‏نگري‏شان كه حق را از خلق جدا مي‏كنند... ولي عارف اهل كشف و سالك خدا جوي راه معارف داراي دو ديده است: با ديده راست به تعلق و هيچ بودن ماسوا بلكه نفي مغايرت و كثرت مي‏نگرد و با ديده ديگر به نفي آن و تحقق كثرت مي‏نگرد و حق هر صاحب حقي را ادا مي‏كند.

و در موارد ديگر هماره از اهل عرفان به عظمت ياد مي‏كند چون:"هل بلغك من تضاعيف اشارات الاوليأ ـ عليهم السلام‏ـ و كلمات العرفأ ـ رضي اللّه عنهم ـ "؛ 18 آيا از لابلاي اشارتهاي اولياي الهي ـ سلام خدا بر آنان باد ـ و سخنان اهل عرفان ـ خداي از آنان خشنود باد ـ به تو رسيده است...

از اينها كه بگذريم ديوان غزليات، رباعيات و قصايد آن بزرگ و بهترين معرف همزباني هنري، احساسي و همگونگي فكري او با طريقه اهل عرفان و تكميل روش آنان با بهره‏جويي از اقيانوس ناپيدا كرانه ثقلين است. بشنويد:




  • درد خواهم دوا نمي‏خواهم
    تو صفاي مني و مروه من
    تو دعاي مني، تو ذكر مني
    ذكرو فكر و دعا نمي‏خواهم



  • غصه خواهم نوا نمي‏خواهم
    مروه را با صفا نمي‏خواهم
    ذكرو فكر و دعا نمي‏خواهم
    ذكرو فكر و دعا نمي‏خواهم



و در يكي از رباعيات:




  • تا دوست بود تو را گزندي نبود
    بگذار هر آنچه هست و او را بگزين
    نيكوتر از اين دو حرف پندي نبود



  • تا اوست غبار چون و چندي نبود
    نيكوتر از اين دو حرف پندي نبود
    نيكوتر از اين دو حرف پندي نبود



در خاتمه به مثنوي مولوي گوش فرا دهيم كه بيانگر ديدگاه مثبت او به اصول و شيوه تحقيق جامع در مسلكهاي عرفاني و حقانيت نگرش فرزانگان و امام راحل ـ قدس سره ـ به مقوله نقد اهل عرفان است:




  • اين حقيقت دان نه حقند اين همه
    زانكه بي حق باطلي نايد پديد
    پس مگو جمله خيال است و ضلال
    حق شب قدر است در شبها نهان
    نه همه شبها بود قدر اي جوان
    آنكه گويد جمله حقند احمقي است
    چونكه حق و باطلي آميختند
    پس محك مي‏بايدش بگزيده‏اي
    تا شود فاروق اين تزويرها
    تا بود دستور اين تدبيرها19



  • ني بكلي گمرهانند اين رمه
    قلب را ابله به بوي زر خريد
    بي حقيقت نيست در عالم خيال
    تا كند جان هرشبي را امتحان
    نه همه شبها بود خالي از آن
    وانكه گويد جمله باطل او شقي است
    نقد و قلب اندر حرمدان ريختند
    در حقايق امتحانها ديده‏اي
    تا بود دستور اين تدبيرها19
    تا بود دستور اين تدبيرها19



راستي چه دستور و فاروقي از ثقلين بالاتر و چه محكي از امام خميني ـ قدس سره ـ بگزيده‏تر و در حقايق امتحانها ديده‏تر؟

مرحوم ابن سينا در ديباچه نمط نهم (مقامات العارفين) مي‏نويسد:

"ان للعارفين مقامات و درجات يخصون بها في حياتهم الدنيا دون غيرهم ... و لهم امور خفية فيهم و امور ظاهرة عنهم . يستنكرها من ينكرها و يستكبرها من يعرفها."20

براي اهل عرفان مقامات و درجاتي است كه در زندگي دنياييشان فقط ويژه آنهاست نه ديگران... نزد آنان اموري است كه پنهان مي‏ماند و اموري است كه آشكار مي‏شود؛ آنكه نمي‏شناسدش انكار مي‏كند و آنكه مي‏شناسدش بزرگ مي‏شمارد. ولي با اين همه به گفته حافظ ـ قدس سره ـ:




  • نقد صوفي نه همه صافي بي غش باشد
    اي بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد



  • اي بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد
    اي بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد




1. نادري، عزت اللّه و سيف نراقي، مريم، روشهاي تحقيق و چگونگي ارزيابي آنها، ص59.

2. مكارم شيرازي، ناصر، جلوه حق، ص4. انتشارات هدف.

3.داوري اردكاني، رضا، شاعران در زمانه عسرت، ص59.

4. همان، ص8.

5. آشتياني، جلال الدين، شرح مقدمه قيصري، ص586.

6. احمدبن محمد، معروف به مقدس اردبيلي، حديقة الشيعة، ص599.

7. همان، ص599.

8. همان، ص600.

9. همان، ص601.

10. از همين قلم، درآمدي بر مباني آثار و انديشه‏هاي امام خميني( قدس سره)، ص63 ـ94، نشر عروج.

11. آشتياني، جلال الدين، شرح مقدمه قيصري، ص586.

12. نسأ/123.

13. آل عمران/67.c

14. بقره/189.

15. امام خميني (قدس سره)، روح اللّه، تفسير سوره حمد، ص91.

17. امام خميني(س)، مصباح الهداية الي الخلافة و الولاية، مصباح5، ص15، موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني.

18. همان، مصباح، 50 و نيز مصباح 42، ص35.

19. ر.ك. همايي، جلال الدين، مولوي نامه، ج1، ص49، انتشارات آگاه.

20. ابن سينا، حسين، الاشارات و التنبيهات، ج3، ص363.

/ 1