راهکاری دیگر بر مسئله حضانت نسخه متنی

This is a Digital Library

With over 100,000 free electronic resource in Persian, Arabic and English

راهکاری دیگر بر مسئله حضانت - نسخه متنی

مصاحبه شونده: زهره صفاتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید











راهكاري ديگر بر مسئله حضانت

مصاحبه با بانو مجتهده زهره صفاتي

موضوع سرپرستي و تربيت اطفال در زمره اموري است كه به لحاظ اهميت آن، همه جوامع انساني فارغ از هر نوع باور و منش و دين و روشي نسبت به آن توجه و اهتمام دارند و هر كدام بر اساس نوع فرهنگ و سلوك معين خويش، قوانين و مقرراتي را براي تعين نحوه نگهداري اطفال مقرر و به گونه‏اي مناسب با عرف و عادات خود، حقوق و تكاليفي را نسبت به امر حضانت فرزندان تدوين نموده‏اند.


در كشور ما نيز با توجه به ماهيت اسلامي بودن قوانين و نگرش عميق فرهنگ اسلامي به مسئله رشد و تربيت فرزندان، اين موضوع كانون توجه است. اگر چه توجه به دل مشغولي و نگراني خانواده‏ها و خصوصا مادران، موجب گرديده كه تسهيلات قانوني و اجرايي خاصي در اين زمينه فراهم شود ولي به لحاظ اصل مفاد قانون مدني، بعضا با مواردي از سوء استفاده و تحت فشار قرار دادن مادر براي بذل حقوق خويش در برابر پذيرش در خواست حضانت از سوي پدر مواجه مي‏شويم كه لزوم تجديد نظر در مفاد اين قانون را ضروري مي‏سازد.


در اين راستا، گروه فقه و حقوق فصلنامه مطلع گرديد كه بانوي مجتهده سركار خانم صفاتي تحقيقات مبسوطي را در عرصه فقه در مورد مسئله حضانت انجام داده‏اند، بنابراين در صدد برگزاري مصاحبه‏اي فقهي - حقوقي در اين زمينه بر آمديم.


سركار خانم صفاتي، ضمن تشكر از قبول اين مصاحبه و با اميد به موفقيت روزافزونتان، به عنوان اولين سؤال بفرماييد كه انگيزه جناب‏عالي در پردازش فقهي به اين مسئله چه بود؟
بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم و صلي اللّه‏ علي سيدنا محمد و اله الطاهرين. اساسا پرداختن به مسائل فقهي مورد نياز جامعه عموما و موضوعات مورد ابتلاي زنان خصوصا براي ما اهميت ويژه‏اي دارد. سعي اينجانب بر اين است كه اولاً اين موضوعات شفاف عرضه شود و ثانيا پس از بررسي و تحقيق فقهي لازم، خدمت فقهاي عظام و اهل نظر و انديشه عرضه شود، تا با توجه به جايگاه اجتماعي و ضرورت تجديدنظر در بعضي از موضوع‏ها راهكارهاي فقهي مناسب از سوي آيات عظام ارائه گردد. البته بديهي است كه در ارائه راهكارها، مباني اسلامي و اصول استنباط بايد دقيقا مورد توجه محققان قرار گيرد. با توجه به نصوص موجود و قواعد و اصول كارا در فقه، هيچ گونه نيازي به عقب نشيني از مباني اسلامي نيست و هرگز نبايد تصور اجتهاد در مقابل نص شود.


به عقيده بنده، تمامي مشكلات فراروي ما از ديدگاه فقه راهكار مربوط به خود را دارد.


در بعضي از اوقات كه توفيق حضور در خدمت مقام معظم رهبري پيش مي‏آيد، ايشان تأكيد دارند كه كار، به گونه‏اي باشد كه ديگران را مجاب به تجديد نظر كند و حتي يك بار در نامه‏اي براي ايشان نوشتم كه ما در نظر داريم تمامي ابواب فقه در مسائل زنان را مورد ارزيابي مجدد قرار دهيم باشد كه با استعانت از درگاه ايزد منان و ائمه عليهم‏السلام دايرة المعارفي را در باب مسائل فقهي زنان تنظيم و ارائه نمائيم.


ايشان در پاسخ اين كار را بسيار مطلوب و رضايت‏بخش دانستند و ما اميدواريم كه بتوانيم در اين كار قدمهاي مفيد و ارزشمندي برداريم كه هم براي داخل كشور و هم براي ساير كشورهاي اسلامي راهگشا باشد انشاءا...


البته درباره موضوعاتي چون بلوغ و يائسگي با همكاري كارشناسان و پزشكان و متخصصان حوزه و دانشگاه تحقيق شده كه نتايج آن در قالب رساله‏هايي چاپ و عرضه شد و اين روش همچنان در مورد موضوعات ديگر ادامه خواهد يافت انشاءا...


با توجه به اينكه موضوع حضانت يك واژه فقهي و حقوقي است ابتدا شايسته است نسبت به تعريف آن از ديدگاه لغت و فقه و قانون مطالب و توضيحات لازم را بيان نمائيد.


وقتي موضوعي فقهي مطرح مي‏شود تبيين آن از جهات مختلف لازم است و در فقه، فهم صحيح يك لغت، در شناخت موضوع و حكم نسبت به آن در فقه كارساز است اگر چه كلام لغوي في نفسه براي او حجت نيست.


راجع به حضانت بايد گفت كه معناي اصطلاحي آن در فقه كاملاً در راستاي معناي لغوي آن است، حضانت از ريشه «حَضَنَ» گرفته شده و از كتب لغت بدست مي‏آيد كه حضانت نوعي در برگرفتن است مثلاً «حَضَنَ الطائرُ بيضه» يعني پرنده‏اي كه در زير بال خود تخم‏هايش را نگهداري مي‏كند و به لحاظ اينكه كودك در دامان مادر پرورش مي‏يابد، اين عمل را حضانت گويند و هر چه مصلحت طفل باشد اعم از حفظ، نگهداري، تربيت و... نيازهاي ديگر او را شامل مي‏شود. در فقه هم سرپرستي و حفاظت و نگهداري طفل كه شامل نظافت، تربيت، آموزش آداب اجتماعي، برآوردن نيازهاي مادي و رواني و روحي اوست، حضانت ناميده مي‏شود.


با توجه به تعريف حضانت كه شامل مسئله تربيت هم مي‏شود، و از سويي در ديدگاه روان‏شناسي، تربيتي اسلامي مادر نقش تعيين كننده‏اي دارد، و مي‏دانيم كه مادر با روش و منش خويش فرزند را به سوي سعادت و آينده‏اي درخشان رهنمون مي‏سازد، يا بالعكس؛ حال با توجه به اين نگرش اسلامي، گستره مسئله حضانت را تا كجا مي‏بينيد، و تأثير اين دوران را در ساختار شخصيتي طفل در آينده چگونه بررسي مي‏كنيد؟ خصوصا اينكه تجربه نشان داده كه زمينه بسياري از بزهكاري‏ها در دوران نوجواني و جواني تمامي ريشه در كمبودهاي دوران كودكي دارد.


رابطه مادر با طفل، رابطه‏اي روحي و رواني است. روحيات، افكار و انديشه، حركات ظاهري مادر در فرزند مؤثر است. اولين آهنگ آشنا به گوش فرزند صداي قلب مادر است. مادر مربي و نقش آفرين و نيز محور وراثت است. اين حديث مشهور كه «السعيدُ سَعيدٌ في بَطْنِ اُمِّهِ وَ الشَّقُي شَقِّيٌ في بَطْنِ اُمِّهِ» مبيّن همين امر است. لذا، ارتباط مادر با فرزند به نحوي است كه هيچ كس نمي‏تواند مشابه آن رابطه را برقرار نمايد، حتي مادر بزرگ و يا پدر. به نظر من وابستگي بچه به مادر يك وابستگي فطري است و آثاري دارد. چه دليلي وجود دارد كه بگوئيم دختر از نظر عاطفي نياز بيشتري به مادر دارد ولي پسر اين احتياج را ندارد، آيا عاطفه مادر نسبت به فرزندان فرق مي‏كند؟ البته در بعضي موارد، طريق ارائه آن به پسر و دختر ممكن است تفاوت داشته باشد، ليكن در اصل نياز به محبت و عاطفه هر دو مشترك‏اند و نسبت به اصل وابستگي و حضانت هر دو نياز يكساني دارند. از آن جهت هم فرزند جزء لاينفك مادر در دوران حمل بوده، بعد از آن هم نيازمندي عاطفي فرزند به مادر از همه بيشتر است و جدايي فرزند از مادر خود حركتي بر خلاف فطرت فرزند و مادري است ضمنا اسلام دين فطرت است، پس نه بر خلاف قوانين طبيعت و فطرت نظر مي‏دهد و نه براي به مشقت افكندن و ضرر و ضرار قانون وضع مي‏كند. شما از جايگاه رواني كاملاً مشاهده كرده‏ايد كه حتي فرزندان در سنين بالاتر از سنين كودكي هم حضور مادر را در جمع خانواده موجب سكون و اطمينان و آرامش مي‏دانند و بالاترين دغدغه براي فرزندان اين است كه مثلاً مادر بخواهد به يك سفر چند روزه برود و خلأ و كمبود مادر را هيچ عاملي در خانه و خانواده نمي‏تواند پر كند. اينجاست كه بايد به همه مادران گوشزد كرد كه در ساعات حضور فرزندان در منزل حتي الامكان در كنارشان باشند، و اين گونه نباشد كه مادر فقط جوابگوي نياز ظاهري فرزند باشد و از حضور عاطفي و دوستانه خويش در بين فرزندان دريغ ورزد. در نتيجه بايستي در مسئله حضانت به تمامي اين ابعاد توجه شود.


لطفا در زمينه جايگاه حضانت، از ديدگاه آيات قرآن كريم نظر تحقيقي خود را بفرماييد.


از عمده‏ترين كارهايي كه يك فقيه در استنباط احكام شرعي انجام مي‏دهد رجوع و تحقيق و تدبر در آيات قرآني است و بدين گونه به آياتي كه مرجع حكم شرعي واقع مي‏شوند «آيات الاحكام» گويند.


اما در باره حضانت، بايستي بگويم كه اگر چه عين اين لفظ در قرآن نيامده است ليكن در ذيل بعضي از آيات، به مناسبت موضوع، مطالبي در قرآن ارائه مي‏گردد كه در بردارنده اين حكم هم هست؛ به عنوان نمونه آيه شريفه 233 از سوره بقره كه ابتداي آن مربوط به موضوع رضاع و شيردادن مادر است و در آن بعد از تبيين مدت دو سال براي شير دهي و تأمين مايحتاج زندگي مادر از لباس و خوراك از سوي پدر، مي‏فرمايد: «لا تُضارَّ والِدِةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَولُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ»، يعني مادر نبايد بواسطه فرزندش ضرري متوجه او شود و تحميل ضرر بر مادر از اين جهت ممنوع است و همچنين پدر نبايد بواسطه فرزندش متحمل ضرر گردد.


اگر چه اين مطلب در ذيل بحث رضاع و شيردهي است ليكن خصوصيت مورد ندارد، بلكه از باب تنقيح ملاك يعني نفي ضرر به واسطه پذيرش مسئوليت پدري و مادري است. بلكه بعضي از فقهاي عظام، چون مرحوم آخوند خراساني، گفته‏اند: قاعده لاضرر كه از جهت قرآني مستند به همين آيه است حاكميت بر كلّ احكام دارد.


به بيان ديگر، در اينجا ما يك كبراي كلي داريم و آن نفي ضرر و ضرار است و حكم رضاع در اين آيه از مصاديق اين كبراي كلي مي‏تواند باشد ليكن به واسطه كليت نفي ضرر و ضرار، آيه مصاديق ديگري نيز دارد كه از آن جمله حكم حضانت است.


با توجه به اينكه در آيه كريمه مورد نظر هم حكم رضاع آمده و هم در ذيل آن از سوي ائمه معصومين عليهم‏السلام بحث حضانت به مناسبت « لا تُضارَّ والِدِةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَولُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ» مطرح گرديده، اين سؤال پيش مي‏آيد كه آيا حق رضاع و حق حضانت يكي است يا متفاوت است؟ و آيا با از بين رفتن حق رضاع يا سپري شدن مدت آن حق حضانت هم از بين مي‏رود يا خير؟
بايد توجه داشت كه رضاع حكمي غير از حضانت است و هر يك از اين دو موضوع، حكمي جداگانه دارند، اگر چه مصداقا ممكن است در يك جا جمع شوند. اما اينكه بگوييم حكم رضاع تسري در حضانت دارد، يا با اتمام دوران آن، مسئوليت حضانت برداشته مي‏شود، خير اينطور نيست. من باز هم تأكيد دارم بر اينكه عزيزان به اين نكته اساسي توجه داشته باشند كه حضانت فقط تر و خشك كردن فرزند نيست و چنين برداشتي از معناي حضانت، خطاست لذا اگر شخص ديگري آمد و اين گونه امور را به دست گرفت حق حضانت از مادر سلب نمي‏شود.


پس مراد از حضانت، ارتباط روحي و رواني و عاطفي و فكري مادر با بچه است. ما در كلمات حضرت سيدالشهداء عليه‏السلام مي‏بينيم كه مي‏فرمايد: «يأبَ اللّه‏ُ و رَسولُهُ و المومنون و حُجُورٌ طابَتْ وَ طَهُرُتْ» اشاره به اينكه آن دامن‏هاي پاك از بيعت ما با يزيد اِبا دارد و تأثير حضانت و پاكدامني آن مادران است كه ما را به قيام بر عليه يزيد وا داشته است. اينكه امام راحل قدس‏سره مي‏فرمود: «از دامن زن مرد به معراج مي‏رود» يا «كار زنان كار انبياست» زيرا هر دو انسان ساز هستند و اين گونه تعابير در كلمات بزرگان، عرصه حضانت را بسيار گسترده و مهم و كارساز مي‏شمارد. اينجاست كه تر و خشك كردن طفل از تبعات اين مسئوليت سنگين است كه حتي نياز به طرح ندارد، زيرا اين امر لازمه زندگي هر انساني است، بلكه مسئله مهم در حضانت داشتن صلاحيت‏ها و تربيت جان و نفس طفل است كه بر عهده مادر گذارده مي‏شود. بنابراين، حق رضاع اگر چه با حق حضانت قابل جمع است اما يكي نيست.


بحث ديگري كه در اينجا مطرح است ارتباطي است كه بسياري از فقيهان بين اين بخش از آيه كه مي‏فرمايد «لا تُضارَّ والِدِةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَولُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ» و مسئله حضانت برقرار مي‏سازند. از ديدگاه تحقيقي، نظر شما در اين زمينه چيست و به سخن ديگر كاربرد قاعده لاضرر در موضوع مورد بحث ما چگونه است؟
در زمينه قاعده لاضرر، عده‏اي از فقهاي عظام مثل مرحوم نائيني، آقا ضياء عراقي و نيز از متقدمان چون شيخ‏الشريعه اصفهاني، از اين قاعده بهره جسته‏اند و چون دليل روايي هم در ذيل آيه «لا تُضارَّ والِدِةٌ بِوَلَدِها وَ لامولودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ» نسبت به موضوع حضانت وارد شده، برخي از فقيهان از قاعده لاضرر در حكم حضانت استفاده كرده‏اند. من با الهام گرفتن از ديدگاه حضرت امام خميني قدس‏سره كه در كتاب بدايع الدّرر به صورت لطيف و زيبايي از اين قاعده و نحوه كاربرد آن ارائه دليل نموده بودند، استفاده جستم. بايد بگويم راهكار ايشان چون لطف خفيه‏اي بود كه دست ما را در اين موضوع گرفت.


اگرچه ديگران همچون شيخ انصاري در مكاسب و يا آخوند خراساني در آخر جلد دوم كفايه به اين قاعده مشروحا پرداخته‏اند و مرحوم آخوند درباره آن مي‏فرمايد كه قاعده «لاضرر» بر تمامي احكام اوليه حاكم است يا شيخ انصاري مي‏فرمايد ما اصلاً در اسلام حكم ضرري نداريم. اما ورود حضرت امام به اين قاعده به گونه ديگري است. ايشان، اگرچه قاعده «لاضرر و لاضرار» را يك قاعده مي‏دانند، در مقابل كساني گفته‏اند «لاضرر» يك قاعده و «لاضرار» قاعده ديگريست، مي‏فرمايند: در اين قاعده، دو كلمه مورد بحث است ضرر و ضرار يكي نيست. متعلق در «لاضرر» را امور مالي و نفسي مي‏دانند و «لاضرار» را براي امور حقوقي مي‏دانند و دومي را در مواردي صادق مي‏دانند كه انسان به نحوي شخص ديگري را در تنگنا و سختي قرار دهد. ايشان از آياتي كه در مورد «ضرار» در قرآن آمده به اين نظر استناد مي‏كنند، كه از آن جمله، همين آيه «لا تُضارَّ والِدِةٌ بِوَلَدِها...» است و مفهوم آن با اين بيان اينطور معنا مي‏شود كه: مادر را نبايد به واسطه فرزندش در تنگنا و سختي قرار داد.


اگر چه ديگران در مفهوم «ضرار» عمدتا ضرر طرفيني را مطرح كرده‏اند، ليكن ايشان به استناد آيات «ضرار» و نيز روايتي كه در اين زمينه از معصوم در تبيين آيه مذكور وارد شده تمسك مي‏نمايند كه امام صادق عليه‏السلام در ذيل آيه فرموده‏اند: «فُسِّرَ المُضارّهً بالأمّ» به اين دليل كه «يُنْزِعُ الوَلَدُ عنها»، يعني امام عليه‏السلام مصداق «ضرار» را جدا سازي فرزند از مادر مي‏شمارند كه اين جنبه مالي و جاني ندارد، بلكه جنبه حقوقي و رواني دارد و چون اسلام حقوقش طرفيني است لذا در جانب پدر هم تأكيد بر همين مسئله دارد كه به واسطه فرزند، نه پدر و نه مادر، نبايد در تنگنا و سختي قرار گيرند.


در اصل قضيه «ثمرة بن جندب» و مرد انصاري هم كه به بيان اين قاعده از سوي رسول اللّه‏ صلي‏الله‏عليه‏و‏آله منتهي شد قضيه فقط ضرر مالي نبود؛ پس بايد گفت كه اولاً «ضرر» و «ضرار» يكي نيست و ثانيا ضرر مربوط به امور مالي و ضرار مربوط به عسرت و تنگنا انداختن طرف مقابل است از جهات ديگر.


از روايات منقوله از ائمه معصومين هم اين جداسازي «ضرر» از «ضرار» به دست مي‏آيد و آيات هم حامل همين معناست. مثلاً، آيه مسجد «ضرار» كه درباره منافقين مي‏فرمايد «والذينَ اتَّخَذُوا مسْجِدا ضِرارا و كُفْرا وَ تَفْريقا بين المؤمنين ...». اينجا مفهوم «ضرار» همان به تنگنا انداختن و در سختي قرار دادن و موجب تفرقه و جدايي مسلمين را تدارك ديدن است نه به معناي ضرر مالي يا ضرر متقابل، بلكه اين قاعده ضررهاي عاطفي و رواني هم شود، كه در حضانت، اگرچه ممكن است جداسازي فرزند از مادر با ضرر مالي و جاني مقرون نباشد ولي مصداق «ضرار» است، چنانچه معصوم هم در تفسير آيه به همين معنا اشاره دارند.


پس از ورود به بحث آيات در اين زمينه، ضرورت كار فقه ما را بر اين مي‏دارد كه در عرصه روايات به موضوع حضانت بپردازيم و از اين ديدگاه روايات را بررسي و ارزيابي كنيم، نظر شما در زمينه روايات مربوط به حضانت، و نحوه دسته‏بندي آنها و استخراج حكم چيست؟
در موضوعات فقهي بحث از روايات از امهات كار است. از كتب شيعه و اهل سنت در اين زمينه رواياتي وارد شده در وسايل الشيعه كه جامع كتب اربعه شيعي است، اين روايات آمده و در كتب اهل سنت هم رواياتي در اين زمينه داريم كه اينجانب در تحقيق خود از متوني چون «سنن بيهقي» استفاده كرده‏ام.


مجموعا حدود 9 الي 10 روايت در اين زمينه داريم كه به سه دسته تقسيم مي‏شود:


دسته اول، رواياتي كه راجع به ايام رضاع است كه مادر اگر بخواهد حق رضاع را بجا آورد بايستي دو سال فرزند خود را شير دهد و پدر هم نفقه را مي‏دهد و روايت شيردهي مطلق دو سال را بيان مي‏نمايد و فرقي بين دختر و پسر نمي‏گذارد و در آنجا كلمه «ولد» آمده است. از اينجاست كه بعضي از فقها بين پسر و دختر در حضانت فرقي قايل نيستند.


در اين روايت داوود بن حصين از امام صادق عليه‏السلام راجع به آيه «والوالِداتُ يُرْضِعْنَ اَوْلادَهنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْن» سؤال مي‏كند، در اينجا موضوع سؤال، رضاع و ايام شيردهي است نه حضانت. سپس مسئله «احق» بودن پدر و مادر نسبت به امر رضاع مطرح است و بحث حضانت نيست. جواب امام عليه‏السلام اين است كه پدر و مادر در اين دوران وظايف يكساني دارند (مادر شير مي‏دهد و پدر نفقه) و در مسئله تربيت هم هر دو سهيم‏اند اما اگر شيردادن مادر پايان پذيرد پدر «احق» است به فرزند و اگر پدر از دنيا برود مادر «احق» است و بين شيردهي مادر و ديگري، اگر مادر مبلغ بيشتري براي شير بخواهد پدر مي‏تواند فرزند را براي شير به زن ديگري بسپارد اما چون شيردهي مادر رجحان دارد بر جدايي فرزند از او، لذا در اينجا هم بهتر است فرزند در دامان مادر باشد. در اينجا بايد بگويم كه قول مشهور كه دو سال را براي پسر و هفت سال را براي دختر قرار مي‏دهند مستند روايي، به صورت تفصيلي كه در اين قول هست، وجود ندارد بلكه در اين روايت همانگونه كه گفتيم سخن از حق رضاع است و اينكه در دوران رضاع كدام يك از پدر و مادر «احق هستند». امام عليه‏السلام صوري را ذكر مي‏فرمايند كه در مورد رعايت اولويت بين پدر و مادر يا بين مادر و حتي ديگر بستگان و نيز بين شير دهي مادر و شير دهي زن ديگري است كه با قيمت كمتري بخواهد اين كار را انجام دهد و سخن از حضانت مادر مطرح نيست.


دسته ديگر روايات، رواياتي كه هفت سال را مطرح مي‏كنند و در اين دسته هم تفصيلي بين پسر و دختر در آن قائل نيست. بلكه در اين روايات مسئله جدا شدن پدر و مادر از يكديگر مطرح است و اينكه در نگهداري، كدام يك اولويت دارند، در اين باب، دو روايت صحيحه داريم.


متن اولي بدين قرار است: مردي خانمي را به همسري برمي‏گزيند و از او فرزندي به دنيا مي‏آورد و سپس از او جدا مي‏شود. حال چه وقت بر مرد لازم است فرزند خود را از زن بگيرد. امام عليه‏السلام در پاسخ مي‏نويسند: وقتي كه فرزند هفت ساله شد، اگر پدر فرزندش را بگيرد امر او مربوط به پدر است و اگر نگيرد هم باز مسئوليت از آن اوست. در اينجا هم مشاهده مي‏فرماييد كه تعبير پدر «ولد» آمده و اطلاق ولد اينگونه نيست كه پسر را بگيرد و دختر را نگيرد بلكه اعم است و قايل به تفصيل بين پسر و دختر نشده. در روايت ديگر هفت سال هم آمده: «المرأة احقّ بالولد الي ان يبلغ سبع سنين الا ان تشاء المرأة»، يعني زن به نگهداري تا هفت سال سزاوارتر است مگر اينكه خود نخواهد.


و دسته سوم روايات، آنهايي است كه مي‏فرمايد تا مادامي كه مادر ازدواج نكرده او به نگهداري «احق» است. در اينجا هم بين پسر و دختر فرقي قايل نشده و مراد از ولد، فرزند به معناي اعم است.


مثلاً كليني در كافي از امام صادق عليه‏السلام اين گونه نقل مي‏كند كه: «سئل ابوعبداللّه‏ عليه‏السلام عن الرجل طَلَّقَ امراته و بينها ولد، ايهما احقّ بالولد؟ قال المراة احقّ بالولد مالم تتزوج».


سؤال مي‏شود از امام صادق عليه‏السلام از مردي كه همسرش را طلاق مي‏دهد و بين اين زوج، فرزندي است حال كدامين اين دو نسبت به [نگهداري] سزاوارترند؟ امام مي‏فرمايد: زن سزاوارتر است مادامي كه ازدواج نكرده است.


پس همان گونه كه بيان كرديم روايات در اين زمينه سه دسته است:


1 - روايات مربوط به رضاع كه دو سال را مطرح مي‏كند.


2 - رواياتي كه هفت سال را براي حضانت مطرح مي‏كند بدون تعيين پسرو دختر.


3 - رواياتي كه مي‏گويد: مادامي كه مادر ازدواج نكرده به سرپرستي سزاوارتر است.


به طور خلاصه، بايستي نتيجه‏گيري كرد: روايات دو سال مربوط به امر رضاع طفل است نه حضانت. شاهد اين امر آن است كه در روايت مي‏فرمايد در دوران رضاع، شير دادن بر عهده مادر و نفقه و مزد از آن پدر و بعد از آن هم كه مسئله «احق» بودن پدر را مطرح مي‏كند ناظر به ولايت پدر بر فرزند و تأمين هزينه زندگي اوست نه راجع به حضانت. اينجاست كه بايد نسبت به ساير ادله دقت شود كه هفت سال در حضانت به صورت مطلق مطرح است يا صورت سوم كه حضانت را با مادر در صورت ازدواج نكردن او مطرح مي‏كند.


بحث ديگري كه در باب حضانت مورد توجه است موضوعيت سن است. آيا براي قرار دادن سن معين در روايات موضوعيت قائل‏ايد؟ يا ذكر آن را از جهات ديگر لازم مي‏دانيد؟
در ارزيابي روايات نسبت به بيان مدت حضانت اختلاف وجود دارد، ليكن تعمق نسبت به مسئله حضانت، و نيز بيانات معصومين عليهم‏السلام در اين زمينه و توجه به نيازمندي فرزند به حمايت هاي رواني و عاطفي، مي‏توان به اين نتيجه رسيد كه تعين سن در روايات موضوعيت ندارد و از امور تعبدي و الزامي نيست، بلكه بايد به نياز روحي و وضعيت فرهنگي و اجتماعي دقيقا توجه كرده، خصوصا اين كه، در دسته‏اي از روايات اصلاً سن مطرح نيست و قيد «مالم تتزوج» آمده و از سوي ديگر، با توجه به بحثي كه درباره «الضرار» در ذيل آيه «لاتضار والدة بولدها.... » كرديم كه ناظر بر امور حقوقي است و طبق بيان معصوم كه مصداق «مضارّة» را جدا ساختن فرزند از مادر مطرح كرده‏اند، بايد بگويم كه روايات «مالم تتزوج» گويي حاكم بر ساير روايات است و از تناسب موضوع و حكم هم همين نتيجه به دست مي‏آيد؛ مگر اينكه ثابت شود كه مادر شايستگي و توانايي سرپرستي كودك را ندارد كه در اين صورت محكمه و حاكم مسلمين است كه بنابر مصلحت فرزند تصميم مقتضي را اتخاذ مي‏كند.


تجربه نشان داده كه اين طور نيست كه فرزند بعد از هفت سالگي نياز به مادر و توجه او ندارد، آيه «لا تُضارُّ والِدةٌ بِوَلدها» فقط به ضرر جسمي احاطه ندارد بلكه در دوراني كه ما زندگي مي‏كنيم تركيب ساختار زندگي كودك به گونه‏اي است كه سن هفت سالگي، سن بي‏نيازي كودك به مادر نيست. ممكن است بگوييد پس چرا در روايات به هفت سال اشاره شده؟ در جواب بايستي بگويم كه اولاً سن هفت سال سني است كه پايه‏هاي عاطفي و عقلي طفل تا حدي استوار شده و ممكن هم هست در بعضي از جوامع همراهي مادر تا اين سن پاسخگو براي نيازهاي اجتماعي او باشد ليكن در جوامع فعلي اين چنين نيست زيرا اين سن زمان شروع يادگيري و تحصيل اوست و از سويي، زمان ورود او به عرصه اجتماعي است. در اين زمان، كودك ما با يك سلسله سوالات مواجه است و بعضا ناهماهنگي‏هايي كه بين نظام بيرون و درون خانواده حاكم است كه در اين گونه موارد عمدتا بچه‏ها به دامان مادر پناه مي‏برند و نظرات او را نسبت به خود و اجتماعي كه در آن وارد شده‏اند مي‏خواهند، بلكه غالبا تدابير لازم در اين گونه موارد توسط مادر صورت مي‏گيرد.


اين جانب نظرم اين است كه اسلام ديني است بر اساس فطرت و پاسخگو به نيازهاي مختلف انسان، لذا اگر ما حتي نيازهاي عاطفي طفل را هم ناديده بگيريم، ضرورت‏هاي زندگي اجتماعي او، ياري مادر و همراهي او را مي‏طلبد. اينها مطالبي است كه ما را به تأمل در روايات دسته سوم وامي‏دارد كه مي‏فرمايد «تا مادر ازدواج نكرده حضانت از آن اوست» و اين مطلب هم در كتب روايي شيعه است و هم كتب اهل سنت. لذا مادامي كه مادر داراي شرايط مناسب براي حضانت است «احق» به اين امر است و بر همين اساس، ما مي‏گوييم اين دسته از روايات حاكم بر دو دسته ديگر است.


با توجه به توضيحات لازم فقهي كه در ارزيابي ادله در باب حضانت ارائه فرموديد، نظر جناب‏عالي راجع به مفاد قانون مدني در اين زمينه خصوصا ماده «1169» چيست؟ در اين ماده آمده: «براي نگهداري طفل، مادر تا دو سال از تاريخ ولادت طفل اولويت خواهد داشت، پس از انقضاي اين مدت حضانت با پدر است مگر نسبت به اطفال اناث كه حضانت آنها تا هفت سالگي با مادر خواهد بود.»
قانون براي ما اهميت ويژه‏اي دارد و تعهد پذيري نسبت به قانون براي يك جامعه از لوازم اوليه برقراري نظم و قانونمندي و رشد است، ليكن با توجه به راهكارهايي كه در فقه ما براي بسياري از موضوعات و از جمله حضانت وجود دارد به اين مسئله اهل نظر و فقها بايد توجه كنند كه با نقد و بررسي و ارزيابي مجدد و توجه به معضلات اخلاقي - حقوقي خانواده‏ها، خصوصا دشواري‏هايي كه در اين زمينه بر سر راه زنان قرار دارد، اين ماده اصلاح شود. البته در ارائه راهكارهاي حقوقي و فقهي ما بايد كاملاً مستقل عمل كنيم و فقط اصلاح ساختار جامعه و قانون از منظر اسلام و قوانين پيشرفته آن مورد توجه قرار گيرد و فرصت سوء استفاده را براي جار و جنجال‏هاي سياسي ايجاد نكنيم و راه توطئه مغرضان دگرانديشان التقاطي را ببنديم.


اصلاحيه‏اي در مجلس پنجم در سال 76 نسبت به ماده (1173) قانون مدني ارائه شد كه به سبب آن در واگذاري حضانت به مادر دگرگوني ايجاد گرديد و تا حدي جلوي بعضي از سوء استفاده‏ها را گرفت. در اين طرح مواردي مطرح شده كه اگر عدم مواظبت و انحطاط اخلاقي در يكي از والدين كه مسئوليت حضانت را بر عهده دارد، براي صحت جسماني و يا تربيت اخلاقي طفل موجب خطر و ضرر باشد، محكمه بتواند آن گونه كه مقتضي مي‏داند نسبت به حضانت تصميم‏گيري كند و موادي چون اعتياد به مواد مخدر و قمار، اشتهار به فساد اخلاقي، ابتلا به بيماري رواني، سوء استفاده از طفل براي ورود او به مشاغل ضد اخلاقي (مثل قاچاق و فساد) تكرار ضرب و جرح موجب مي‏شود كه دادگاه بتواند در واگذاري امر حضانت تصميمات بهتري اتخاذ كند. حال نظر جناب عالي در تأثير اين اصلاحيه چيست و آيا آن را راهگشا نسبت به ماده (1169) نمي‏بينيد؟
اين مسئله طبيعي است كه طفل هرگز نبايد براي پرورش و تربيت به دست انسان بدون صلاحيت اخلاقي و رواني و جسمي واگذار گردد. اگر اين راهكار قانوني هم براي قضات نبود، محكمه و قاضي باز هم شرعا و عقلاً و عرفا مجاز نبود كه حضانت را مثلاً به پدري بدهد كه دچار اعتياد يا سوء خلق يا فسق است. اصلاً در اين گونه موارد، حاكم بايد جلوي ولايت پدر را بگيرد و چنين فردي حق اعمال ولايت ندارد چه رسد به نگهداري و حضانت طفل.


سؤال ديگري كه در بحث حضانت مطرح است، نحوه جمع بين ولايت پدر و حضانت مادر است. در متون فقهي هم بعضي از فقهاي عظام مانند مرحوم صاحب جواهر در استدلال بر قول مشهور و اينكه حضانت پسر دو سال با مادر بيشتر نيست، اولويت حق ولايت پدر را مطرح مي‏كنند و اينكه بعد از دو سال رضاع، حق ولايت پدر، اَوْلي به حق حضانت مادر است و بر همين اساس، قول به تفصيل را مشهور نظر مي‏دهند.


سؤال بسيار خوبي است. من فكر مي‏كنم ما بين حق حضانت مادر و حق ولايت پدر تفكيك لازم را نپذيرفته‏ايم و اين دو در هم مخلوط شده و محدوده هر كدام را از ديگري نيافته‏ايم.


مرحوم صاحب جواهر، فقيه چيره دستي است و ايشان خواسته‏اند كه اهميت ولايت پدر و توجه به آن را از ديدگاه مشهور بيان نمايند. ما هم در تأكيد بر ولايت پدر كاملاً با ايشان موافقيم و نظر داريم بر اينكه حق ولايت پدر هيچ‏جا نبايد ناديده گرفته شود. ناديده‏انگاري ولايت پدر، چه شرعا و چه عقلاً، بر منطق ثواب نيست و هيچ كس نمي‏تواند اين حق را ناديده گيرد.


ليكن بايد به معناي ولايت پدر توجه كرد كه معناي ولايت چيست؟ معناي ولايت، سيطره توجه پدر است به آنچه مصلحت طفل در آن است، اعم از مسائل مالي چون نفقه، و مسائل غير مالي چون امور تحصيلي، امور اخلاقي و ... و از جمله اين مصالح جايگاه عاطفي، امنيتي، اخلاقي اوست كه هيچ صاحب انديشه‏اي نظر ندارد براينكه، اگر مادر صلاحيت كافي داشته باشد، او براي حضانت طفل اصلح نباشد.


از نظر ما نه تنها حضانت مادر و ولايت پدر تنافي و تعارضي با هم ندارند، بلكه به شكلي كاملاً معقول و منطقي قابليت جمع دارند و نسبت به زمان افتراق و جدايي پدر و مادر امر مقدوري است، مگر اينكه بخواهيم به اين دو، صورتي غير از صورت حقيقي و شرعي بدهيم و مطابق اغراض و اميال نفسانيه خود عمل كنيم.


سؤال ديگري كه در بحث حضانت خارج از مسئله ولايت پدر مطرح است، نحوه معاضدت و همكاري پدر و مادر در امر نگهداري و حضانت فرزند بعد از طلاق و جدايي است كه بسياري از مشكلات از نحوه عملكرد پدر و مادر در اين بخش سرچشمه مي‏گيرد و بعضا خودبيني‏هايي كه متأسفانه براي فرزندشان موجب مشكلات اخلاقي و رواني است. در اينجا توصيه جناب عالي چيست؟
در اين گونه، موارد بخشي دريافت‏ها از قانون به دست مي‏آيد و بخشي به راهكارهاي عملي والدين برمي‏گردد. مثلاً قانون مي‏گويد: حضانت با مادر و ولايت با پدر؛ لذا از سويي، مادر حق ندارد مانع ديدار طفل با پدر شود و از اين جهت در طفل ايجاد نگراني نمايد. از سوي ديگر، پدر هم نمي‏تواند با ندادن نفقه يا القائات غلط و يا نگران‏كننده موجبات اختلاف بين فرزند و مادر شود و يا تشويش خاطر او را فراهم سازد.


اينجاست كه فلسفه تأكيد اسلام و توصيه‏هاي فراوان اسلام بر سازش و همزيستي مسالمت‏آميز پدر و مادر و يا مذمت جدايي و وقوع طلاق را درمي‏يابيم و اينكه مبغوض‏ترين حلال‏ها طلاق و منفورترين خانه‏ها، خانه‏اي است كه در آن جدايي بين زن و شوهر اتفاق افتد. اينها همه به خاطر اين است كه فرزندان ما در محيط امني با همياري و معاضدت شايسته پدر و مادر رشد كنند و مشكلات عديده بعد از طلاق، فرزند را در گردباد مخوف خود فرو نبرد.


لذا اگرچه شكاف و جدايي پدر و مادر به واسطه طلاق قابل جبران نيست ليكن با توجه به اهميت مسئله حضانت و نگهداري فرزند، اسلام راهكار ديگري ارائه مي‏دهد. باشد كه آثار مخرب حاصل از هم پاشيدگي زندگي، براي فرزند كمتر باشد.


با توجه به اينكه جناب‏عالي از ديدگاه فقهي نظر بر اين داريد كه: مادامي كه مادر ازدواج نكرده شايستگي نگهداري فرزند را دارد، او «احق» و اولي به امر حضانت است، اين ديدگاه از منظر فقها و صاحب‏نظران عرصه فقه چگونه است و آيا ساير فقها بر اين فتوا نظر داده‏اند يا خير؟
در ميان متقدمان شيخ صدوق در «المقنع» و «من لايحضر الفقيه» نظر بر اين دارد كه حق حضانت به طور مطلق از آن مادر است مادام كه شوهر نكرده است. لذا در «المقنع» مي‏گويد: «اذا طلّق الرجل امراته و بينهما ولد فالمراة اَحق بالولد مالم تتزوج».


در كتاب «من لا يحضر» هم از «حفص بن غياث» نقل مي‏كند كه: «سالت اباعبداللّه‏ عن رجل طلق امراته و بينهما ولد، ايّهما اَحقّ به؟ قال: المراة مالم تتزوج» و بر پايه همين روايت، به حضانت مادر تا زماني كه ازدواج نكرده، نظر مي‏دهد.


شيخ طوسي در مبسوط مي‏فرمايد: اگر فرزند طفلي است كه نه اهل تميز و نه عقل است، مادر احق به حضانت است، چه پسر چه دختر، و چنانچه طفلي است كه تشخيص مي‏دهد و از نظر سني در موقعيت هفت، هشت سالگي يا بيشتر است تا رسيدن به بلوغ، در اين صورت اصحاب (اماميه) مي‏گويند اگر پسر است، پدر سزاوار و اگر دختر است مادر سزاوار به حضانت است مادام كه ازدواج نكرده است.


در خلاف هم به همين سياق نظر مي‏دهند و فقط در آنجا مي‏گويد اگر مادر ازدواج كرد پدر نسبت به نگهداري دختر اولي است به واسطه اجماع و اخبار
«ابن جنيد»: حضانت مادر نسبت به فرزند پسر تا هفت سالگي ادامه دارد و اگر پس از آن هنوز رشد عقلي پيدا نكرده [و نياز به حضانت مادر دارد] همچنان در حضانت مادر باقي است ولي نسبت به دختر تا مادر شوهر نكرده، حق حضانت ادامه دارد
«قاضي ابن براج» هم همين نظر را در مهذب دارد و فقط در مورد دختر مي‏گويد: و اگر دختر است تا نه سالگي در حضانت مادر است و اگر در باب قول مشهور اجماعي آمده اولاً در اين اجماع خالي از نظرات بعضي از فقهاي عظام متقدم است و ثانيا اجماع منقول است و برخي تا سن بلوغ دختر را گفته‏اند مگر اينكه مادر شوهر كند كه با اين كار حق حضانت پسر و دختر از او سلب مي‏شود.


با توجه به ارزيابي ابعاد مختلف حضانت در اين مصاحبه و لزوم جامعيت اين بحث، هم از ديدگاه حقوقي و هم فقهي و هم اجتماعي، سؤال ديگري مطرح مي‏شود كه حضانت حق است كه قابليت اسقاط داشته باشد، يا تكليف است كه به عنوان يك وظيفه قابليت انتقال و اسقاط از مكلف را نداشته باشد؟ و آثار عملي آن در اين موضوع چيست؟ و نظرات فقهي در اين باب چگونه است؟
در پاسخ اين سؤال بايد بگويم كه اولاً نظرات متعدد است و فقهاي شيعي در اين مورد سه نظر دارند كه در توضيح اين نظرات آثار عملي آن به تبع روشن مي‏شود.


عده‏اي از فقها بر آن‏اند كه حضانت يك حق فردي است كه قابليت انتقال يا اسقاط دارد مثلاً مي‏توان آن را در عوض طلاق خلع قرار داد و نمي‏توان دارنده حق حضانت را ملزم به نگهداري فرزند نمود مگر اينكه اين حضانت به وسيله شخص ديگري ممكن نباشد، بنابراين نظر، مادر مي‏تواند در ازاي حضانت مطالبه اجرت كند. زيرا اين كار براي او تكليف نيست. و صاحبان اين نظر مي‏گويند: دليل كافي براي آنكه بتوان حضانت را به صاحب آن تحميل كرد وجود ندارد.


لذا از نظر حقوقي اگر ما حضانت را حق بدانيم هيچ الزامي براي پذيرش آن از سوي مادر وجود ندارد ولو اينكه مادر بر حسب جسمي و مالي و اخلاقي صلاحيت هم داشته باشد اما اگر ما حضانت را وظيفه و تكليف براي مادر قرار بدانيم، مادر ملزم به انجام اين وظيفه است.


دسته ديگر از فقيهان حضانت را هم حق و هم تكليف مي‏دانند كه بنابراين نظر، دارنده حق حضانت نمي‏تواند آن را اسقاط و يا منتقل كند يا عوض طلاق خلع قرار دهد و بنابراين نظر، مادر حق دريافت اجرت را هم ندارد چون وظيفه خود را انجام داده است.


و نظريه سوم اين است كه بايد بين پدر و مادر در مورد حضانت فرق گذاشت، بدين معنا كه اگر مادر از نگهداري فرزند امتناع نمود حضانت با پدر است اما اگر هر دو خودداري كردند اينجا پدر بدان مجبور مي‏شود پس حضانت نسبت به مادر حق و در مورد پدر هم حق و هم تكليف است.


در قانون مدني ايران ماده (1168) نگهداري و سرپرستي كودك را هم حق و هم تكليف پدر و مادر مي‏داند، لذا مقرر مي‏دارد كه «نگهداري اطفال هم حق و هم تكليف ابوين است.»
و ماده (1172) مي‏گويد:«هيچ يك از ابوين حق ندارند در مدتي كه حضانت طفل به عهده آنهاست از نگهداري او امتناع كنند. در صورت امتناع يكي از ابوين، حاكم بايد به تقاضاي ديگري يا به تقاضاي قيّم يا يكي از اقربا، و يا به تقاضاي مدعي العموم نگهداري از طفل را به هر يك از ابوين كه حضانت به عهده اوست الزام كند و در صورتي كه الزام ممكن و مؤثر نباشد حضانت را به خرج پدر و هرگاه پدر فوت شده به خرج مادر تأمين كند.»
از ادله قرآني و روايي، حق بودن حضانت بهتر حاصل مي‏شود و مشكل است بگوييم كه حضانت خصوصا براي مادر تكليف باشد.


البته قانون بايد به گونه‏اي باشد كه دست محكمه را در اين گونه موارد باز گذارد و آنجا كه مصلحت فرزند ايجاب مي‏كند، دادگاه بر اساس مصلحت تصميم لازم را اتخاذ كند كه در بيشتر موارد بنا به در خواست مادرها كه تمايل بيشتري در نگهداري فرزند دارند، اين كار به مادر واگذار مي‏شود، ليكن در اينجا هم بايد محكمه به گونه‏اي عمل كند كه مادر بواسطه پذيرش حضانت تحت ظلم و تنگنا قرار نگيرد و بعضا پدر سلب مسئوليت از خود نمايد و يا با سوء استفاده از روش‏هاي قانوني حتي وظايف خود مثل نفقه را هم به عهده مادر گذارد، و يا به واسطه عواطف و نگراني‏هاي روحي مادر او را وادار به بذل كليه حقوق خود نمايند كه در اين گونه موارد اين محكمه است كه بايستي جانب عدالت را برگزيند و موجبات ظلم را از زن نفي كند و جلوي هر گونه افراط و تفريط را از جانب زوجين بگيرد و آنچه دادگاه بايد توجه كند، رعايت مصلحت در عين رعايت عدالت است.


با تشكر فراوان از حضور جناب عالي در اين مصاحبه، اگر مطلب خاصي در اين زمينه داريد بفرمائيد.


اگر چه راهكارهاي حقوقي و فقهي در اين گفت و گو ارزيابي شد اما توجه به دو نكته در اين موضوع لازم است اول اينكه ما بايد خانواده‏ها را به جانبي سوق دهيم كه حتي المقدور سازش و صلح در آن برقرار گردد و از جدايي و انحلال نكاح خصوصا در مواردي كه پاي فرزندان در ميان است تا حد مقدور و معقول جلوگيري نماييم.


ثانيا در وضع قوانين به تمامي ابعاد توجه داشته باشيم و قانون به صورت شفاف و صريح وضع و مطرح شود و هم در مرحله قانون گذاري و هم اجرائي رعايت اين بشود كه حق به حقدار برسد و به دور از هر گونه اغراض و يا احساسات مصالح خانواده ارزيابي، و بر پايه آن، تصميم لازم گرفته شود.


من از تمام صاحب نظران و انديشمندان مي‏خواهم از شتابزدگي بپرهيزند و كارها را همواره براي رضاي خدا انجام دهند خصوصا در نظام جمهوري اسلامي كه نظامي است برخاسته از شريعت اسلام و ما خداي نكرده كاري نكنيم كه آيين حق و نظام مقدس جمهوري اسلامي را مخدوش كنيم.


ضمنا توصيه خواهرانه‏اي به همه خانمها مي‏كنم، كه عزيزان من، سعي شما بر اين نباشد كه معضلات و مشكلات خانواده را با طلاق فيصله دهيد، زيرا طلاق نه تنها راه حل مشكل نيست كه ابتداي مشكل است و بدانيد كه در سازش و رعايت مصالح خانواده نسبت به مصالح فردي بركات و فوايدي است كه هرگز در جدايي و افتراق اين ارتقا و بركت وجود ندارد و سعي كنيم معضلات خانه و خانواده را با سعه صدر و تصميمات منطقي و معقول چاره انديشي كنيم حتي در مشكلات حاصل از جدايي نيز سعه صدر داشته باشيم.


متقابلاً من هم از اينكه شما از راه علمي و حقوقي سعي داريد كه ابهامات علمي و معضلات اجتماعي بانوان را ارزيابي كنيد و در صدد ارائه راهكارهاي مناسب هستيد متشكرم.


والسلام
چه دليلي وجود دارد كه بگوئيم دختر از نظر عاطفي نياز بيشتري به مادر دارد ولي پسر اين احتياج را ندارد، آيا عاطفه مادر نسبت به فرزندان فرق مي‏كند؟ البته در بعضي موارد، طريق ارائه آن به پسر و دختر ممكن است تفاوت داشته باشد، ليكن در اصل نياز به محبت و عاطفه هر دو مشترك‏اند و نسبت به اصل وابستگي و حضانت هر دو نياز يكساني دارند.


بايد توجه داشت كه رضاع حكمي غير از حضانت است و هر يك از اين دو موضوع، حكمي جداگانه دارند، اگر چه مصداقا ممكن است در يك جا جمع شوند. اما اينكه بگوييم حكم رضاع تسري در حضانت دارد، يا با اتمام دوران آن، مسئوليت حضانت برداشته مي‏شود، خير اينطور نيست.


روايات دو سال مربوط به امر رضاع طفل است نه حضانت. شاهد اين امر آن است كه در روايت مي‏فرمايد در دوران رضاع، شير دادن بر عهده مادر و نفقه و مزد از آن پدر و بعد از آن هم كه مسئله «احق» بودن پدر را مطرح مي‏كند ناظر به ولايت پدر بر فرزند و تأمين هزينه زندگي اوست نه راجع به حضانت. اينجاست كه بايد نسبت به ساير ادله دقت شود كه هفت سال در حضانت به صورت مطلق مطرح است، يا صورت سوم كه حضانت را با مادر در صورت ازدواج نكردن او مطرح مي‏كند.


در دسته‏اي از روايات اصلاً سن مطرح نيست و قيد «مالم تتزوج» آمده و از سوي ديگر، با توجه به بحثي كه درباره «الضرار» در ذيل آيه «لاتضار والدة بولدها.... » كرديم كه ناظر بر امور حقوقي است و طبق بيان معصوم كه مصداق «مضارّة» را جدا ساختن فرزند از مادر مطرح كرده‏اند، بايد بگويم كه روايات «مالم تتزوج» گويي حاكم بر ساير روايات است و از تناسب موضوع و حكم هم همين نتيجه به دست مي‏آيد؛ مگر اينكه ثابت شود كه مادر شايستگي و توانايي سرپرستي كودك را ندارد
قانون براي ما اهميت ويژه‏اي دارد و تعهد پذيري نسبت به قانون براي يك جامعه از لوازم اوليه برقراري نظم و قانونمندي و رشد است، ليكن با توجه به راهكارهايي كه در فقه ما براي بسياري از موضوعات و از جمله حضانت وجود دارد، به اين مسئله اهل نظر و فقها بايستي توجه كنند كه با نقد و بررسي و ارزيابي مجدد و توجه به معضلات اخلاقي - حقوقي خانواده‏ها، خصوصا دشواري‏هايي كه در اين زمينه بر سر راه زنان قرار دارد، اين ماده اصلاح شود.


من فكر مي‏كنم ما، بين حق حضانت مادر و حق ولايت پدر تفكيك لازم را نپذيرفته‏ايم و اين دو در هم مخلوط شده و محدوده هر كدام را از ديگري نيافته‏ايم.


معناي ولايت، سيطره توجه پدر است به آنچه مصلحت طفل در آن است، اعم از مسائل مالي چون نفقه، و مسائل غير مالي چون امور تحصيلي، امور اخلاقي و ... و از جمله اين مصالح جايگاه عاطفي، امنيتي، اخلاقي اوست كه هيچ صاحب انديشه‏اي نظر ندارد براينكه، اگر مادر صلاحيت كافي داشته باشد، او براي حضانت طفل اصلح نباشد.


از نظر ما نه تنها حضانت مادر و ولايت پدر تنافي و تعارضي با هم ندارند، بلكه به شكلي كاملاً معقول و منطقي قابليت جمع دارند و نسبت به زمان افتراق و جدايي پدر و مادر امر مقدوري است، مگر اينكه بخواهيم به اين دو، صورتي غير از صورت حقيقي و شرعي بدهيم و مطابق اغراض و اميال نفسانيه خود عمل كنيم.


اگرچه شكاف و جدايي پدر و مادر به واسطه طلاق قابل جبران نيست، ليكن با توجه به اهميت مسئله حضانت و نگهداري فرزند، اسلام راهكار ديگري ارائه مي‏دهد. باشد كه آثار مخرب حاصل از هم پاشيدگي زندگي، براي فرزند كمتر باشد.


از نظر حقوقي اگر ما حضانت را حق بدانيم هيچ الزامي براي پذيرش آن از سوي مادر وجود ندارد ولو اينكه مادر بر حسب جسمي و مالي و اخلاقي صلاحيت هم داشته باشد، اما اگر ما حضانت را وظيفه و تكليف براي مادر قرار بدانيم، مادر ملزم به انجام اين وظيفه است.


قانون بايد به گونه‏اي باشد كه دست محكمه را در اين گونه موارد باز گذارد و آنجا كه مصلحت فرزند ايجاب مي‏كند، دادگاه بر اساس مصلحت تصميم لازم را اتخاذ كند كه در بيشتر موارد بنا به در خواست مادرها كه تمايل بيشتري در نگهداري فرزند دارند، اين كار به مادر واگذار مي‏شود، ليكن در اينجا هم بايد محكمه به گونه‏اي عمل كند كه مادر بواسطه پذيرش حضانت تحت ظلم و تنگنا قرار نگيرد و بعضا پدر سلب مسئوليت از خود نمايد و يا با سوء استفاده از روش‏هاي قانوني حتي وظايف خود مثل نفقه را هم به عهده مادر گذارد، و يا به واسطه عواطف و نگراني‏هاي روحي مادر او را وادار به بذل كليه حقوق خود نمايند.


چه دليلي وجود دارد كه بگوئيم دختر از نظر عاطفي نياز بيشتري به مادر دارد ولي پسر اين احتياج را ندارد، آيا عاطفه مادر نسبت به فرزندان فرق مي‏كند؟ البته در بعضي موارد، طريق ارائه آن به پسر و دختر ممكن است تفاوت داشته باشد، ليكن در اصل نياز به محبت و عاطفه هر دو مشترك‏اند و نسبت به اصل وابستگي و حضانت هر دو نياز يكساني دارند.


بايد توجه داشت كه رضاع حكمي غير از حضانت است و هر يك از اين دو موضوع، حكمي جداگانه دارند، اگر چه مصداقا ممكن است در يك جا جمع شوند. اما اينكه بگوييم حكم رضاع تسري در حضانت دارد، يا با اتمام دوران آن، مسئوليت حضانت برداشته مي‏شود، خير اينطور نيست.


روايات دو سال مربوط به امر رضاع طفل است نه حضانت. شاهد اين امر آن است كه در روايت مي‏فرمايد در دوران رضاع، شير دادن بر عهده مادر و نفقه و مزد از آن پدر و بعد از آن هم كه مسئله «احق» بودن پدر را مطرح مي‏كند ناظر به ولايت پدر بر فرزند و تأمين هزينه زندگي اوست نه راجع به حضانت. اينجاست كه بايد نسبت به ساير ادله دقت شود كه هفت سال در حضانت به صورت مطلق مطرح است، يا صورت سوم كه حضانت را با مادر در صورت ازدواج نكردن او مطرح مي‏كند.


در دسته‏اي از روايات اصلاً سن مطرح نيست و قيد «مالم تتزوج» آمده و از سوي ديگر، با توجه به بحثي كه درباره «الضرار» در ذيل آيه «لاتضار والدة بولدها.... » كرديم كه ناظر بر امور حقوقي است و طبق بيان معصوم كه مصداق «مضارّة» را جدا ساختن فرزند از مادر مطرح كرده‏اند، بايد بگويم كه روايات «مالم تتزوج» گويي حاكم بر ساير روايات است و از تناسب موضوع و حكم هم همين نتيجه به دست مي‏آيد؛ مگر اينكه ثابت شود كه مادر شايستگي و توانايي سرپرستي كودك را ندارد
قانون براي ما اهميت ويژه‏اي دارد و تعهد پذيري نسبت به قانون براي يك جامعه از لوازم اوليه برقراري نظم و قانونمندي و رشد است، ليكن با توجه به راهكارهايي كه در فقه ما براي بسياري از موضوعات و از جمله حضانت وجود دارد، به اين مسئله اهل نظر و فقها بايستي توجه كنند كه با نقد و بررسي و ارزيابي مجدد و توجه به معضلات اخلاقي - حقوقي خانواده‏ها، خصوصا دشواري‏هايي كه در اين زمينه بر سر راه زنان قرار دارد، اين ماده اصلاح شود.


من فكر مي‏كنم ما، بين حق حضانت مادر و حق ولايت پدر تفكيك لازم را نپذيرفته‏ايم و اين دو در هم مخلوط شده و محدوده هر كدام را از ديگري نيافته‏ايم.


معناي ولايت، سيطره توجه پدر است به آنچه مصلحت طفل در آن است، اعم از مسائل مالي چون نفقه، و مسائل غير مالي چون امور تحصيلي، امور اخلاقي و ... و از جمله اين مصالح جايگاه عاطفي، امنيتي، اخلاقي اوست كه هيچ صاحب انديشه‏اي نظر ندارد براينكه، اگر مادر صلاحيت كافي داشته باشد، او براي حضانت طفل اصلح نباشد.


از نظر ما نه تنها حضانت مادر و ولايت پدر تنافي و تعارضي با هم ندارند، بلكه به شكلي كاملاً معقول و منطقي قابليت جمع دارند و نسبت به زمان افتراق و جدايي پدر و مادر امر مقدوري است، مگر اينكه بخواهيم به اين دو، صورتي غير از صورت حقيقي و شرعي بدهيم و مطابق اغراض و اميال نفسانيه خود عمل كنيم.


اگرچه شكاف و جدايي پدر و مادر به واسطه طلاق قابل جبران نيست، ليكن با توجه به اهميت مسئله حضانت و نگهداري فرزند، اسلام راهكار ديگري ارائه مي‏دهد. باشد كه آثار مخرب حاصل از هم پاشيدگي زندگي، براي فرزند كمتر باشد.


از نظر حقوقي اگر ما حضانت را حق بدانيم هيچ الزامي براي پذيرش آن از سوي مادر وجود ندارد ولو اينكه مادر بر حسب جسمي و مالي و اخلاقي صلاحيت هم داشته باشد، اما اگر ما حضانت را وظيفه و تكليف براي مادر قرار بدانيم، مادر ملزم به انجام اين وظيفه است.


قانون بايد به گونه‏اي باشد كه دست محكمه را در اين گونه موارد باز گذارد و آنجا كه مصلحت فرزند ايجاب مي‏كند، دادگاه بر اساس مصلحت تصميم لازم را اتخاذ كند كه در بيشتر موارد بنا به در خواست مادرها كه تمايل بيشتري در نگهداري فرزند دارند، اين كار به مادر واگذار مي‏شود، ليكن در اينجا هم بايد محكمه به گونه‏اي عمل كند كه مادر بواسطه پذيرش حضانت تحت ظلم و تنگنا قرار نگيرد و بعضا پدر سلب مسئوليت از خود نمايد و يا با سوء استفاده از روش‏هاي قانوني حتي وظايف خود مثل نفقه را هم به عهده مادر گذارد، و يا به واسطه عواطف و نگراني‏هاي روحي مادر او را وادار به بذل كليه حقوق خود نمايند.





























/ 1