حمله مغول به ایران و سقوط بغداد (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حمله مغول به ایران و سقوط بغداد (2) - نسخه متنی

علی اکبر حسنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید











علل پنهاني حمله مغول به ايران

علي اكبر حسني

در شماره گذشته، گوشه‏هايي از علل پنهاني حمله مغول به ايران را مورد بحث قرار داديم، اينك دنباله بحث:

Ÿ

علل پنهان اين حملات وحشيانه و خونبار از ديده تيزبين محققان به دور و پنهان نيست، گرچه برخي از مورخان كوشيده‏اند آن‏ها را، پوشيده نگه دارند.

«ابن اثير» اولين مورّخ تاريخ اسلام كه هم‏عصر اين حملات بوده، وي تا حدودي حملات و جنايات مغول را با پنهان‏كاري عجيبي كه در اين باره دارد، گزارش مي‏كند. وي در شرح جنايات تاتار و مغول به جهان اسلام و كشور ايران و خوارزمشاهيان، نامه‏هايي را مي‏آورد كه «خليفه الناصرلدين‏الله ابوالعباس احمد بن المستضي‏ء...» براي چنگيز تموچين نوشته و او را به حمله به ايران زمين و خوارزمشاه تشويق و تطميع كرده است. سپس ابن اثير براي پنهان‏كاري و مسكوت نهادن مطلب مي‏نويسد:

«پس رخداد آن چه كه واقع شد و من يادآوري نمي‏كنم تو هم حسن ظنّ داشته باش و از آن اخبار نپرس»1، حال آيا مي‏توان از اين همه جنايات بزرگ و فجيع نپرسيد و سكوت كرد؟.

خيانت‏ها و ندانم‏كاري‏هاي خليفه

ابن اثير سپس قتل و غارت و ويراني شهرهاي بزرگ خراسان، ري، همدان، مراغه، مازندران را آورده و اشاره مي‏كند كه «الناصر» شخصي سفّاك و بي‏رحم بود، رسوم ظالمانه‏اي بدعت نهاد. فردي بدنهاد و ستم پيشه بود. عراق در عصر او ويران شد، اموال مردم را گرفت و اهالي كوچ كردند. عجم‏ها نوشته‏اند كه او چنگيز و مغول را وادار به حمله كرد و مايه طمع حمله به ايران شد. او براي تطميع چنگيز و حمله او به ايران نامه‏هايي نوشت. بعد درباره اين حمله مي‏گويد: «اين واقعه ضربه بزرگي بود كه هر گناهي هرچند بزرگ، در نزدش كوچك است!»2. خليفه الناصر عباسي از خوارزمشاهيان وحشت داشت. علت عمده آن، اين بود كه سلطان محمد به عنوان يك حاكم مسلمان و... محبوبيت داشت و بارها از خليفه مي‏خواست تا اجازه بدهد نام او همچون شاهان آل بويه و سلاطين سلجوقي در خطبه‏ها برده شود. به قول نسوي:«همت او به طلب حكمي بود كه آل سلجوقي را در ملك بغداد بود»3. وي چندين بار نمايندگاني را به بغداد فرستاد ولي خليفه علاوه بر عدم موافقت، به اقداماتي كينه‏توزانه دست زد كه توهين به سلطان تلقي مي‏شد. خليفه به خانهاي قراختائي پيغام داد و آنان را براي حمله و هجوم به قلمرو سلطان دعوت كرد. به سلطان «غور» نيز نامه نوشت. اين نامه4 وقتي فاش شد كه سلطان محمد پس از فتح، وارد غزنين شد و نامه‏هاي خليفه مبني بر تشويق و تحريص و حتي درخواست كمك از نيروي قراختائي، در خزانه سطنتي به دستش افتاد. «ابوالفداء» با تأييد اين مطلب مي‏افزايد: اين امر بدان جهت بود كه خوارزمشاه قصد عراق نكند! حتي گفته‏اند نامه را بر سر قاصدي نوشت كه كله‏اش تيغ زده بود و وقتي موي سر وي بلند شد او را فرستاد تا به دست سلطان محمد نيفتد!!5.

همچنين «الناصر»، خليفه عباسي، با نفوذ معنوي خويش و فرستادن هدايايي به فرمانرواي غوري، او را تحريك كرد تا به قلمرو خوارزمشاه در خراسان حمله كند. كه يكي از علل عمده درگيري بين غوريان و خوارزمشاهيان و از عوامل سقوط غوريان در سال 612ق، 1215م بود6.

نيز خليفه با فرمانرواي غاصب قراختائي تماس گرفت و به راهنمايي سر اُسقف مسيحيان نسطوري از او خواست تا عليه دشمن مشترك يعني خوارزمشاه متحد شوند7 (تقاضاي حمله از نامسلمان عليه مسلمان!!!).

بدترين و ننگين‏ترين عمل خليفه اسلامي بغداد، مكاتبه و مراوده با چنگيزخان و تشويق او براي درگيري با سلطان محمد خوارزمشاه است. بعد از آن همه مصائب، قاصدي نزد «محمود يلواج»، مشاور مسلمان چنگيز فرستاد تا او را در حمله به قلمرو خوارزمشاه تشويق كند. او مي‏پنداشت مغول فقط مي‏تواند سلطان محمد را تباه سازد ولي تا نيم قرن نمي‏تواند در ممالك اسلامي به اقتدار دست يابد...8 ولي ديديم چنين نبود.

او حتي براي شكست كامل پسر سلطان محمد جلال‏الدين كه در سال 621ق براي مقابله با مغول از هندوستان برگشت، و دوباره از خليفه تقاضاي كمك كرد تا چون سدّي بين مغول و بغداد بايستد، نه تنها به او كمكي نكرد، بلكه بيست هزار سوار عليه او و به نفع مغول فرستاد و از امرا و سلاطين ديگر از جمله از «مظفرالدين» حاكم اربل خواست تا ده هزار سوار براي سركوبي كامل جلال‏الدين بفرستد. درحالي كه اگر براي دفع مغول با او همكاري مي‏كرد هم از فاجعه عظيم مي‏كاست و هم مي‏توانست مسير تاريخ را عوض كند...9 و آن همه ويراني و توحّش بر جهان اسلام سايه نيفكند.

سهل‏انگاري و عياشي خليفه و ترويج خرافه و معجزات براي خود و بغداد و ندانم‏كاري‏هاي او سبب سقوط بغداد شد ولي بعدها همه را به خيانت شيعه و خواجه نصير و نيز خيانت مؤيدالدين علقمي نسبت دادند و يكبار ديگر با شيعه تصفيه حساب كردند، تا جايي كه برخي از سران اهل سنّت مي‏گويند: ايرانيان و شيعه دشمن ديرينه اسلام‏اند و سه ضربه تاريخي به اسلام زدند:

1. به‏خاطر انتقام از عمر، در برابر خلافت؛ ولايت، وصايت و تشيع را ساختند (غافل از اين كه تشيع و شيعه ريشه در اسلام ناب محمدي و در عصر رسالت دارد...)10.

2. ابومسلم خراساني در فروپاشي خلافت امويان ضربه دوم را زد.

3. خواجه نصير الدين طوسي براي فروپاشي بغداد و سقوط عباسيان ضربه مهلك و نهايي را وارد كرد.

نقش خواجه در تهاجم

چنگيز پس از حمله به ايران تا موقع فوت(624ق)، بخش‏هاي عظيمي از ايران را به خاك و خون كشيد. ري، قم، كاشان، ساوه و مناطق عجم‏نشين عراق آن روز را قتل عام كرد و غارت نمود11.

با اين وصف، مقاومت دليرانه سلطان جلال‏الدين خوارزمشاه سبب شد كه مغول و چنگيز سلطه خويش را تنها به خراسان و منطقه مركزي ايران محدود سازد.

چنگيز سپس به طرف قفقاز هجوم برد و دامنه حكومتش به آن مناطق كشيده شد. با مرگ او پسرش «گيوك» حاكم شد، نماينده خليفه در تاجگذاري او شركت كرد. پس از «گيوك» پسرش «منگوقاآن» حاكم شد. او برادرش هلاكو را به التماس قاضي «شمس‏الدين احمد ماكي قزويني» براي دفع ملحدان(!) و فتح كامل ايران در 653ق به ايران و سپس عراق فرستاد12.

با مرگ جلال‏الدين، ديگر مناطق ايران به خاك و خون كشيده شد.

مغول از آغاز حتي بدون رايزني و تشويق هيچ‏كس، طمع در سلطه بر مركز خلافت و بغداد داشت، زيرا «منگوقاآن» و هلاكو به دنبال فتوحات و جهان‏گشايي چنگيز بودند.

با مرگ جلال‏الدين، مغول در صدد تسخير بغداد، مهم‏ترين مركز قدرت و دژ مستحكم جهان اسلام، برآمد.

اين تهاجم حتي به اعتراف دشمنان هيچ‏گونه ارتباطي با خواجه ندارد.

مؤلّف جامع‏التواريخ مي‏نويسد: «مغول به فرمان «بايچونويان» فوج فوج به سوي اربيل، عراق پيش مي‏رفتند. خليفه با خبر شد و شمس‏الدين ارسلان را با سه‏هزار سوار به كمك آن‏جا فرستاد كه مغولان فرار كردند. دوباره هجوم آوردند. خليفه از فقها استفتاء كرد كه حج واجب‏تر است يا جهاد؟ همه گفتند: جهاد. لذا حج را تحريم كردند و به دفاع، تمرين، حتي كندن خندق در اطراف بغداد پرداختند و آماده شدند. باز «مغول»، يا به قول ابن اثير «تاتار» فرار كردند13. حملات ديگر در سال‏هاي 632 - 635ق صورت گرفت و وقتي14 «منگوقاآن» جانشين چنگيز و رهبر مغول شد، «بايچونويان» را با لشگري به ايران روانه كرد و به شكوه از ملاحده و اسماعيليان و خليفه عباسي پرداخت15.

قاضي القضاة شمس‏الدين احمد، قزويني كه نزد «منگوقاآن» بود او را عليه اسماعيليان تحريك كرد. به دنبال اين تحريك «منگوقاآن» ، برادرش «هلاكو» را براي فتح وَهُستان (مقرّ اسماعيليه در شرق ايران) فرستاد. پس از آن دستور فتح قلعه‏هاي ديگر از جمله قلعه «اَلَمُوت» را صادر كرد و پس از قتل و غارت اين مناطق، خواستار حمله به بغداد شد و دستور داد اگر خليفه بغداد اطاعت كرد آسيبي به او نرسان و اگر تكبر كرد، او را به ديگران ملحق كن16.

«خواندمير» در كتابش مي‏گويد: «وي به برادرش هلاكو گفت:... از كنار جيحون تا اقصاي ولايت مصر را به تصرف درآور17.

رفتار خليفه با مغول و هلاكو در پنجاه روز فتح بغداد به گونه‏اي است كه تشويق و منع هيچ‏كس حتي خواجه در او تأثير نداشت و حتي كمترين مخالفت يا تعلل، سبب گردن‏زدن آنان توسط هلاكو مي‏شد. بنابراين تا اين جا خواجه نقشي ندارد و منابع آن عصر هيچ اشاره‏اي به نقش خواجه حتي سال‏ها بعد از آن ندارند.

نويسنده طبقات ناصري يا تاريخ ايران و اسلام كه در سال 658ق تأليف شده، در مورد خليفه و حتي از خيانت ابن علقمي سخن گفته است ولي هيچ اشاره‏اي به نقش خواجه ندارد18.

ابن فوطي در كتاب «الحوادث الجامعه» (تأليف 657ق) سقوط بغداد را آورده است ولي در آن نقش خواجه هيچ مطرح نيست19. مهم‏تر اين كه در متن مفصلي كه از خواجه در تاريخ جهان‏گشاي جويني در كيفيت فتح بغداد چاپ شده است، خواجه به نقش خود در اين فتح هيچ اشاره‏اي نمي‏كند20. حمداللّه مستوفي(متوفاي 732ق) مورخ و جغرافيدان قرن هشتم نيز از كساني است كه اشاره به فتح بغداد دارد ولي از خواجه سخني به ميان نمي‏آورد21.

دنباله دارد








1. «فَكانَ ما كانَ مِمّا لَسْتُ اَذْكُرُه فَظَنِّ خِيْرا وَ لا تَسألْ عَنِ الْخَبرِ».
ابن اثير، الكامل في التاريخ: ج9، ص331، و ابن خلدون، العبر: ج3.

2. فهو الطامة الكبري التي يصغر عندها كل ذنب عظيم، همان، ص361.

3. جلال‏الدين سيرت مينكبرني، ص19 و امپراتوري مغول و ايران تيموري، ص149.

4. جويني، تاريخ جهان‏گشاي، ج2، ص120.

5. احمد نصرالله به نقل از بياني، ص381 و ر.ك: ابن فرات، تاريخ‏الدول و الملوك(بيروت)، ج9، ص98 و رسول جعفريان تاريخ تشيع در ايران، ص386 - 387.

6. همان: ص151، و بار تولد، تركستان، ص351.

7. همان.

8. ر.ك: ميرخواند، روضة‏الصفا، تهران، ص78 - 80 و رسول جعفريان، تاريخ تشيع در ايران، ص390.

9. عباس اقبال، زندگاني عجيب يكي از خلفاي عباسي: ص342.

10. حسني، تاريخ تحليلي و سياسي اسلام: چاپ پنجم: دفتر نشر و فرهنگ اسلامي.

11. ابن اثير، همان، ج9 و ج12، ص272.

12. مستوفي، تاريخ گزيده، ص588 - 589.

13. مختصر تاريخ الدول: ج2، ص286، ابن ابي الحديد، شرح نهج‏البلاغة، ج8، ص238، مؤيدالدين علقمي، 83 - 84

14. ابن عبري، تاريخ‏الدول، بيروت، (المطبعة الكاتوليكيه)، ص268.

15. جوامع‏التواريخ: ج2، ص5 - 684 و 686 - 687.

16. جوامع‏التواريخ: ج2، ص5 - 684 و 686 - 687.

17. خواندمير، حبيب السِيَر، ج3، ص94، ابراهيم تيموري، امپراتوري مغول و ايران: ص421 - 454.

18. همان: ص497.

19. تاريخ مختصرالدول: ص270 - 272.

20. همان: ج3، ص280، ذيل كيفيت واقعه بغداد.

21. مستوفي، همان، ص369 - 589.

/ 1