تمثيلهاي قرآني وقتي توحيد عين شرك است
اكبرزاده و اتل عليهم بالذي آتينه و آياتنا فانسلخ فيها فاتبعه الشيطان فكان من الغاوين. و لو شئنا لرفعنام بها و لكنه اخلد الي الارض و اتبع هواه مثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث، ذلك مثل القوم الذين كذبو بآياتنا، فقصص القصص لعلهم يتفكرون. ساء مثلاً القوم الذين كذبوا بآياتنا و انفسهم كانو يظلمون.و برايشان بخوان جز آن مرد كه به او داديم سخنان خويش را پس او بيرون شد از آنچه مار از پوست پس خود پيروي كرد او را ديو تا از بيراهان گشت. و اگر ميخواستيم آن مرد را بد ميآورديم و به آن آيات، لكن او جاويدان به اين جهان گراييد و پيروي كرد هواي خود را. مثل او راست چون مثل سگ. اگر بروي حمله بري زبان از دهان بيرون افكند يا اگر واگذاريش با زبان بيرون افكند. اين مثل آن كسانيست كه سخنان ما را به دروغ بداشتند و برايشان قصههايي كه از قرآن به تو فرستادند برخوان تا شايد ايشان در آن بينديشند. بد است مثل آن گروه كه تكذيب كردند سخنان ما را و بر خويشتن ستم كردند. اعراف، 175 و 176 و 177
مفسران درباره نزول اين آيات سخنان گوناگون گفتهاند: بعضي برآنند كه اين مثل درباره يكي از علماي بيناسرائيل است و سرگذشت او به تفاصيل در كتب تفاسير آمده است. و شايد كه بلعم باعورا باشد. يا چنانكه در كتب عهد عتيق آمده: بلعام بن باعر و سرگذشت او به تفصيل در كتب تفاسير و اسفار عتيق آمده است. بعضي ديگر گفتهاند اين آيات درباره امية بن ابيالصلت الثقفي آمده و شرح حال اين شاعر را هم مفسران ذكر كردهاند و هم در كتب ادبي آمده است. مباحث بسياري كه درباره اين دو تن در كتب سابقين ولاحقين آمده، هر دو را چنان مشهور ساخته است كه تفصيل حالشان بيش از آن است كه بتوان در اين مختصر ذكر كرد.مولوي در مثنوي كراراً اشاره به اين مرد و قصه او كرده است.در يكجا ميگويد:
بلعم باعور را خلق جهان
سجده ناوردند كس را دون او
پنجه زد با موسي با كبر و كمال
آنچنان شد كه شنيدستي تو حال
سغبه شد مانند عيسي در زمان
صحت رنجور بود افسون او
آنچنان شد كه شنيدستي تو حال
آنچنان شد كه شنيدستي تو حال
بلعم باعور و ابليس لعين
زانكه بودند ايمن از مكر خدا
عاقبت رسوايي آمد حالشان
هم شنيده باشي از احوالشان
زامتحان آخرين گشته مهين
كافغانها رفت اندر ما مضي
هم شنيده باشي از احوالشان
هم شنيده باشي از احوالشان
ليكن قيصر به او لشكر نداد و او به شام رفت و در آنجا همچنان كه به نفرين خواسته بود، بمرد.***
بسياري از مفسرين چون حسن و ابن كيان برآنند كه معناي تمثيل عام است و در شأن منافقين اهل كتاب وارد شده يا درباره هر كس كه باب هدايت به روي او گشاده شود و از آن رو برپيچد.«انسلاخ» به معني بيرون شدن از جلد است بالتمام، بدانگونه كه ما را از پوست بيرون شود. «فانسلخ منها» يعني آيات و علوم از درون او بيرون شد. «فاتبعه الشيطان» يعني شيطان در پي او افتاده است تا بدو رسيد و او را تابع خود قرار داد و گمراه و هلاك شد. «الغاوين» يعني هالكين و گمراهان.«لكنه اخلد الي الارض» يعني به سوي زمين گراييد و جاويدان در پستي زندگاني اين جهان بماند. پس مثل چنين كسي در خساست طبع و پستي نهاد، چون سگ است در پستترين حالات آن حيوان كه «لهث» باشد. «لهث الكلب» يعني سگ زبان خود را از شدت عطش، گرما يا خستگي ازدهان بيرون كشد. در چنين حالت اگر به سگ حمله كني و اگر نكني او همچنان زبان بيرون آورد. و اين حالت خاص آن جانور است. و ديگر جانوران چنين حال ندارند. گفتهاند كه چون بلعم باعورا، موسي را نفرين كرد زبان وي بيرون آمد در تنه او فرو افتاد و چون سگ زبان از دهان آويخته داشت.در اين آيات چهار نوبت به كلمه مثل تصريح شد و آن را مؤكد كرده است بدين جمله: «فالقصص القصص» كه خطاب به پيغمبر است. و از اين معلوم ميشود كه نبي اكرم(ص) به ذكر امثال و ايراد حكايات و داستانها براي هدايت خلق عنايت خاص مبذول ميفرموده. تا باشد كه آدميان در آن فكر كرده و در معاني آن انديشه كنند. «لعلهم يتفكرون» پس بدنائت حال و پستي وضع اشخاص مورد تمثيل تأكيد فرموده و در آخرين آيه آمده است: «ساء مثلاً القوم الذين كذبوا بآياتنا...»
حسن بصري كه اين مثل را به معناي عام در مورد هر منافقي دانسته، بر آن است كه مرد منافق و گمراه را اگر دعوت كني يا نكني، همچنان در ضلالت بماند و به حق رجوع نكند. چنانكه در آيتي ديگر در اين سوره اين معني آمده است: «و ان تدعوهم الي الهدي لايتبعوكم سواء عليكم ادعوتموهم ام انتم صامتون. (7،193).»
يعني خواه او را وعظ كني و اندرزگويي و خواه نگويي، پيروي هدايت نميكند. علماي اسلام از اين مثل تعليمات مفيد و حكمتهاي سودمند استخراج كردهاند. امام رازي در تفسير خود گفته است: اين مثل شديدترين كلامي است درباره برخي از اهل علم كه مانند آن عالم اسرائيلي يا آن شاعر جاهلي بعد از آنكه به سرچشمه دانش رسيدند، و آيات الهي را دريافتند و به عنايت اسم اعظم و استجابت دعا سرفراز و مباهي گشتند، ليكن چون درپي هواي نفس فرو افتادند، آنهمه علم و دانش از دل ايشان مانند پوست از تن مار خارج شد. همچنين اگر دانشمندي نقد دانش و گوهر علم را به كف آورد، ليكن از آلودگي و چركي دنيا دامن فرا نچيند. هرگاه طبعش به پستي گرايد، خود را در منجلاب هوي و هوس غوطهور سازد، عاقبت مانند آن سگ باشد كه زبان از كام بيرون آرد. يكي از سخنان پيغمبر كه چون جوهر آبدار و درخشان است، آن است كه گفت: «من ازداد علماً و لم يزدد هديً لم يزدد منالله الا بعداً» چون خداوند متعال پيامبران و انبياء را همواره از اتباع هوي و پيروي هوس برحذر فرموده است و ايشان را به خطر ضلالت متنبه داشته كه «ولانتبع الهوي فيضلك عن سبيلالله» (38،26).طلبه علم و سالكان طريق را بطريق اولي ميبايد كه مراقب اين خطر عظيم باشند.
مباش غره به علم و عمل فقيه زمان
كه هيچكس زقضاي خداي جان نبرد
كه هيچكس زقضاي خداي جان نبرد
كه هيچكس زقضاي خداي جان نبرد
در تفاسير خاصه، غالباً مورد نزول آيه را به نقل روايات از ائمه همان بلعمبن باعورا دانستهاند. تنها در يك مقام روايتي است از امام محمد باقر(ع) كه شأن نزول مثل را به مغيرة بن سعيد نسبت داده است كه او نيز در عرب مانند بلعم بن باعورا در بنياسرائيل صاحب اسم اعظم بود و خداوند او را از آن منسلخ كرد. ولي چون ظهور مغيرة بن سعيد و قتل او در 119 هجري واقع شده. البته حيات او منطبق با عصر نبوت و زمان نزول آيات نيست، ليكن ميتواند باشد كه امام(ع) در مقام تشبيه او را با بلعم بن باعورا همان دانسته و به آيه آتينا آياتنا- تمثل فرموده است. در كلام صوفيه، در تفسير اين مثل سخن خواجه انصاري بسيار زيبا و لطيف است كه گفت: «همي تا باد تقدير از كجا درآيد: اگر از جانب فضل آيد لاحقان را بسابقان در رساند و زنار گبري را كمر عشق دين گرداند و اگر از جانب عدل آيد توحيد بلعم شرك شمارد و با سگ خيس برابر كند كه در نمثله كمثل الكلب» آري، كار رضا و سخط دارد اگر يك لمحه از لمحات رضاي او بدرك اسفل برگذرد فردوس اعلي گردد. يك باد از بادهاي سخط او به فردوس اعلي بگذرد درك اسفل شود... بلعم هفتاد سال شجره توحيد پرورد، و با نام اعظم صحبت داشته و كرامتها بخود ديده. عاقبت در وهده سخط حق افتاده و از درگاه او رانده شده است؛ زنهار از اين قهر. زنهار از اين حكم. كار نه آن دارد كه از كسي كسل آيد و از كسي عمل، كار آن دارد كه تا شايسته كه آمد در ازل:
گفتم ز بر اوج برين شد بختم
خود را چو بميزان خرد برسختم
از بانگه لوليان كم آمد رختم.
برپا نهاده چون سليمان تختم
از بانگه لوليان كم آمد رختم.
از بانگه لوليان كم آمد رختم.