سعدی، از منظر فکر و فرهنگ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سعدی، از منظر فکر و فرهنگ - نسخه متنی

مهناز جعفریه

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سعدي، از منظر فکر و فرهنگ

دکتر مهناز جعفريه (1)

سعدي شيرازي ستاره‏ي هميشه تابان آسمان ادب پارسي و نقطه‏ي ماندگار حکمت و معرفت مشرق زمين است که با روان‏شناسي خود به معناي اخص کلمه، نيز با سعه‏ي صدر خويش، در اذهان صاحبان انديشه نفوذ کرده و سخن خود را بر کرسي سينه‏ها جاي داده است؛ چنان که شهرت و آوازه‏ي او، هم در زمان حياتش و هم پس از مماتش از مرزهاي ايران گذشته و به اقصي نقاط عالم رسيده است؛ «امرسون» نويسنده و متفکر معروف آمريکايي در قرن نوزدهم مي‏گويد: «سعدي به زبان همه‏ي ملل و اقوام عالم سخن مي‏گويد و گفته‏هاي او مانند هومر و شکسپير و سروانت و مونيتي هميشه تازگي دارد.» امرسون کتاب گلستان را يکي از اناجيل و کتب مقدسه‏ي ديانتي جهان مي‏داند و معتقد است که دستورهاي اخلاقي آن، قوانين عمومي و بين‏المللي است.» (2)

شک نيست که اين بزرگداشت سعدي، پاداش وسعت انديشه و جهان‏بيني خاص اوست؛ يعني آن چه در دوره‏ي خفقان و سخت‏گيري‏هاي جانب‏گرايانه صاحب‏منصبان و زاهدان ريايي در دوره‏ي سعدي چون کيميا ناياب بوده است.

براي دريافت بهتر باورهاي اخلاقي - اجتماعي سعدي، پس از بررسي اجمالي دوران زندگي وي، به تشريح برخي از ويژگي‏هاي جهان‏بيني او به ويژه انديشه‏ي او مبني بر همسويي خلايق، و پرهيز از عناد و دشمني در ميان آيين‏ها خواهيم پرداخت.

چنان که از گفته‏هاي خود سعدي و ديگران برمي‏آيد، زندگي‏اش را سه دوره‏ي مشخص 20 - 30 ساله تشکيل مي‏دهد: يکي دوران کودکي و جواني و فراگرفتن دانش و شناخت، دوم دوران مسافرت‏ها و جهانگردي‏ها، سوم دوران بازگشت به زادگاه خويش شيراز و آفريدن آثار گران سنگ گلستان و بوستان.

نخستين مرحله‏ي زندگي سعدي يعني دوران دانش‏اندوزي‏اش در شيراز و بغداد گذشت و پس از فراگرفتن آموزش‏هاي نخستين در شيراز، براي گذراندن دوره‏ي مدرسه‏ي نظاميه به بغداد رفت:




  • مرا در نظاميه ادرار بود
    شب و روز تلقين و تکرار بود



  • شب و روز تلقين و تکرار بود
    شب و روز تلقين و تکرار بود



مدرسه‏ي نظاميه‏ي بغداد و نظاميه‏هاي ديگري که در چند نقطه‏ي قلمرو اسلامي برپا بودند بهترين و مجهزترين مدارس آن دوران به شمار مي‏رفتند؛ اين مدرسه‏ها را نظام‏الملک ،وزير ايراني و مقتدر الب ارسلان بنيان نهاده بود و در آن‏ها که بيشتر وابسته به مسجدها و مراکز ديني بودند، بطور کلي علوم الهي ياد داده مي‏شد و وظيفه‏ي مدارس در واقع تربيت افراد زبده و بايسته براي دستگاه‏هاي ديني و دولتي بود.

علومي که در قرن پنجم و ششم در مدارس تدوين مي‏شد عبارت بود از فقه و اصول، حديث، علم کلام، تفسير و ادبيات عرب، با اين همه، تعليم فلسفه و علوم طبيعي تخطئه و تعطيل شده بود؛ تا آن جا که حتي بعضي از فقها آموختن فلسفه را حرام مي‏دانستند و فلاسفه را تکفير مي‏کردند، علماي بزرگ اين عصر از قبيل «عين‏القضاه همداني» مقتول به سال 526 و «شيخ شهاب‏الدين سهروردي» مقتول در سال 587 به اتهام بي‏ديني و به جرم آزادي فکر کشته شدند.

اما تنها آموزش علوم طبيعي و فلسفه نيست که در اين دوران راه زوال مي‏پيمايد، بلکه به طور کلي زندگي معنوي و حتي اوضاع مادي جامعه از رشد بازمي‏ايستد؛ زيرا تحجر و جمود ايدئولوژيک زمان، راه را بر هر گونه پرواز انديشه و جنب و جوش و تلاش آفريننده مي‏بندد. (3)

باري چنان که گفتيم سعدي حدود 623 ق، وارد نظاميه‏ي بغداد مي‏شود و در آن جا تحت تأثير تربيتي «حجه‏الاسلام محمد غزالي» که از او به «امام مرشد» ياد مي‏کند قرار مي‏گيرد، غزالي نه تنها فقه شافعي و کلام اشعري را بر پايه‏هاي تازه و استوارتري مي‏نهد، بلکه پايه‏ي سياسي حکومت سلجوقيان و وزارت خواجه نظام‏الملک را هم محکم مي‏کند؛ و شايد افکار نزديک شدن سعدي به حکام زمانه و نشست و برخاست احتياط‏آميز با آن‏ها را نيز تا حدي بتوان ثمره‏ي همين دوران تربيتي سعدي و تعليمات غزالي دانست؛ گرچه ردپاي فکري غزالي در آثار سعدي هنوز به درستي شناخته نشده است، اما احکام متعصبانه‏ي بعضي حکايات گلستان را مي‏توان تا اندازه‏اي به رويه‏ي غزالي در صدور احکامش نسبت داد؛ براي مثال در اين حکايت از گلستان که: «يکي از علماي معتبر را مناظره افتاد با يکي از ملاحده، لعنهم‏الله علي حِدَه، و به حجت با او برنيامد، سپر بينداخت و برگشت؛ کسي گفتش، تو را با چندين علم و فضل با بي‏ديني حجت نماند؟ گفت: علم من قرآن است و حديث و گفتار مشايخ و او بدين‏ها معتقد نيست و نمي‏شنود، مرا به شنيدن کفر او چه حاجت.»




  • آن کس که به قرآن و خبر زو نرهي
    آن است جوابش که جوابش ندهي



  • آن است جوابش که جوابش ندهي
    آن است جوابش که جوابش ندهي



لحن اين کلام در حد ضعيفي يادآور همان لحن شديدي است که غزالي در رديه‏هاي خود بر اسماعيليه به کار مي‏برد.

نکته‏ي دوم زندگي سعدي که همچون دوره‏ي تعليم نظاميه‏ي او، تأثير شديدي بر روحيات وي گذاشته است، آشنايي او با شيخ شهاب‏الدين ابو حفص سهروردي، عارف مشهور و نويسنده «عوارف‏المعارف» است. او که با عرفان خود به تعصبات و سخت‏گيري‏هاي غزالي حالت تعادلي و مسامحه بخشيد و شايد بتوان گفت که ريشه‏ي عقايد عرفاني سعدي را بايد در اين مرد و نوشته‏هاي او يافت کسي که در نوشته‏هاي سعدي از او به نام «مرشد» ياد شده است:




  • مقالات مردان به مردي شنو
    مرا شيخ داناي مرشد شهاب
    يکي آن که در نفس، خودبين مباش
    دگر آن که بر غير، بدبين مباش(4)



  • نه از سعدي از سهروردي شنو
    دو اندرز فرمود بر روي آب
    دگر آن که بر غير، بدبين مباش(4)
    دگر آن که بر غير، بدبين مباش(4)



دومين مرحله‏ي زندگي سعدي، دوره‏ي طولاني مسافرت‏ها و جهان‏گردي‏هاي اوست. «درباره‏ي مسافرت‏هاي او به عراق و حجاز و شام و ماوراءالنهر و هندوستان در گلستان اشارات بسيار هست؛ اگرچه شبلي نعماني درباره‏ي مسافرت سعدي به هندوستان قطعه‏ي سومنات شک کرده، ولي ترديدي نيست که سعدي از آن داستان نتيجه‏ي اخلاقي گرفته و وي مردي جهانديده بود و دنياي آن روز را به خوبي شناخته و با بسياري از طبقات حشر و نشر داشته و از اين سفر ذخاير و تجارب معنوي و مسموعات و مشهودات بسيار اندوخته که در گفتار او منعکس است، سعدي درباره‏ي سير و سفر مي‏گويد:




  • به هيچ يار مده خاطر و به هيچ ديار
    چو ماکيان به در خانه چند بيني جور
    زمين لگد خورد از گاو و خر به علت آن
    که ساکن است نه مانند آسمان دوّار



  • که بر و بحر فراخ است و آدمي بسيار
    چرا سفر نکني چون کبوتر طيار؟
    که ساکن است نه مانند آسمان دوّار
    که ساکن است نه مانند آسمان دوّار



سعدي در سير و سفر دچار مشکلات راه و خطرات بسيار شد؛ چنان که در جنگ‏هاي صليبي او را به اسارت گرفته و در خندق طرابلس به کار گل گماشته‏اند؛ با اين همه، او درباره‏ي لزوم سير و سفر و تفرج اشارات بسيار دارد و يک شرط آدمي را آن مي‏داند که در سفر از خامي به درآيد:




  • تا به دکان و خانه در گروي
    برو اندر جهان تفرج کنان
    پيش از آن روز کز جهان بروي



  • هرگز اي خام آدمي نشوي
    پيش از آن روز کز جهان بروي
    پيش از آن روز کز جهان بروي



و در نتيجه‏ي اين جهان‏ديدگي است که جهان‏بيني بزرگ در عقايد و گفتار سعدي راه يافته:




  • به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
    عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست



  • عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
    عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست



و در مقام سير و سلوک است که گفته: «عالم و عابد و صوفي همه طفلان رهند» زندگاني دراز و عمر طولاني و جهانگردي و حشر و نشر با طبقات ممتاز به افکار و گفتار سعدي و نکته‏سنجي او سعه‏ي خاص داد. (5)

سومين دوره‏ي زندگي سعدي، دوره‏ي بازگشت او به شيراز است که در اين مرحله مرارت‏ها و سختي‏هاي سعدي به ثمر مي‏نشيند و گلستان و بوستان به ظهور مي‏رسد و از اين دو کتاب گرانبها مي‏توان بهتر به عمق فکر سعدي و انديشه‏ي او پي برد. آن چه از لابه‏لاي نوشته‏هاي او برمي‏آيد به طور خلاصه عبارت است از:

1- گرايش او به وعظ و علم دين و بيان مسائل ديني و فقهي در ضمن کلام؛ براي مثال: «در جامع بعلبک وقتي کلمه‏اي همي گفتم به طريق وعظ با جماعتي افسرده دل مرده...» (6)

2- بيان مسئله‏ي جبر يا قضا و قدر براساس دانش‏هاي آموخته در نظاميه و تأثيرات دوران کودکي؛ اگرچه اين مسأله در بسياري از نظرات سعدي با آموزه‏هاي ديگر او از قبيل عرفان و تصوف، و آشنايي او با اديان و علوم و معارف وسيع - که در سفرهاي طولاني خود کسب مي‏کند - کمرنگ‏تر از اول مي‏شود، اما همواره يکي از ذهنيات اصلي فکر سعدي را مسأله جبر تشکيل مي‏دهد؛

براي نمونه :




  • يکي از بخت کامران بيني
    اين در اين چاه خويشتن نفتاد
    و آن بر آن تخت خويشتن ننشست



  • ديگري را دل از مجاهده پست
    و آن بر آن تخت خويشتن ننشست
    و آن بر آن تخت خويشتن ننشست



و يا همين مسأله را در گلستان مي‏بينيم؛ آن جا که پسري از طايفه‏ي دزدان براساس شفاعت وزير، مورد عفو پادشاه قرار مي‏گيرد، اما به زعم سعدي، تربيت نااصل، در او تأثيري نمي‏بخشد، و سرانجام براساس سرشت بد خود، با اوباش همدست مي‏شود و جاي پدر را مي‏گيرد و سعدي نتيجه مي‏گيرد که:




  • عاقبت گرگ زاده گرگ شود
    گرچه با آدمي بزرگ شود



  • گرچه با آدمي بزرگ شود
    گرچه با آدمي بزرگ شود



يـا:




  • شمشير نيک از آهن بد چون کند کسي
    باران که در لطافت طبعش خلاف نيست
    در باغ لاله رويد و در شوره بوم خس(7)



  • ناکس به تربيت نشود اي حکيم کسي
    در باغ لاله رويد و در شوره بوم خس(7)
    در باغ لاله رويد و در شوره بوم خس(7)



3- واقع‏بيني و سعه‏ي صدر که بر اثر تربيت عرفاني و آموزه‏هاي تصوف، در روحيه‏ي سعدي پديد آمد، اين واقع‏بيني اگرچه در ذات سعدي بوده، اما همچنان که گفته شد مديون رشد و نفوذ عرفان به معناي اصلي کلمه در ذهن او بوده است، آنچه باعث شده که فکر سعدي از حالت جمود تلقينات اشاعره بيرون آيد و به‏دنياي وسيع آزادانديشي برسد درواقع برگرفته از عرفان و تصوف‏است.

سعدي به همراه آموختن علم دين در حلقه‏ي درس، باطن دين يعني عرفان واقعي را در درون خود پرورش مي‏دهد، او با استعانت به نام الهي و اسماء و صفات خداوند و بيان يکايک آنها، مرموزانه، تبعيت از آن اوصاف را از بندگان مي‏خواهد، اوصافي که فراگيرتر از يک مکتب و مشرب است و هر کس با هر ايدئولوژي و انديشه‏اي مي‏تواند آن‏ها را بپذيرد. او خدايي را مي‏پرستد و تبليغ مي‏کند که نه تنها سخت‏گير نيست بلکه پذيرنده‏ي عذر گناهکاران نيز هست:




  • خداوند بخشنده دستگير
    فروماندگان را به رحمت قريب
    تضرع کنان را به دعوت مجيب(8)



  • کريم خطابخش پوزش‏پذير
    تضرع کنان را به دعوت مجيب(8)
    تضرع کنان را به دعوت مجيب(8)



او که به همه‏ي موجودات روزيشان را مي‏رساند، و از ستمکاران مي‏گذرد و هميشه در رحمتش به روي توبه‏کنندگان باز است، او که مهربان و باگذشت و حاکم روز جزاست. در همه‏ي اين مسائل برعکس سخت‏گيري‏هاي متعصبان، چهره‏ي رئوف و رحيم خداوند نشان داده شده است:




  • مهيا کن روزيِ مار و مور
    پس پرده بيند عمل‏هاي بد
    اديم زمين سفره‏ي عام اوست
    نه گردن‏کشان را بگيرد به فور
    به قدرت نگهدار بالا و شيب
    خداوند ديوان روز حسيب



  • اگر چند بي دست و پايند و زور
    همو پرده پوشد به آلاي خود
    برين خوان يغما چه دشمن، چه دوست
    نه عذرآوران را براند به جور
    خداوند ديوان روز حسيب
    خداوند ديوان روز حسيب



سعدي در تعاليم تصوف بيشتر به صفاي باطن و جمعيت خاطر و بذل عاطفه و ايثار نفس نظر داشته و خواسته است بغض و حسد و کينه و حرص و غضب و خودپرستي در نهاد بشري بدين وسيله از ميان برود. در اخلاق، مقاومت منفي را دوست داشته، دين و دانش، سعي و عمل و رياضت بدني و روحي را در تمام موارد تأکيد کرده است و اشعار عرفاني او که در محبت و شوق و عشق سروده، مولود نبوغ شاعري و تجليات ذوقي اوست که با عرفان نيز دمساز است، او انسانيت انسان را مورد خطاب قرار مي‏دهد چيزي که در همه‏ي اديان و شرايع الهي همواره منظور خطاب بوده است:




  • ايُّها الناس جهان جاي تن آساني نيست
    خفتگان را خبر از زمزمه‏ي مرغ سحر
    حذر از پيروي نفس که در راه خداي
    داروي تربيت از پير طريقت بستان
    عالم و عابد و صوفي همه طفلان رهند
    مرد اگر هست به جز عارف رباني نيست(9)



  • مرد دانا به جهان داشتن ارزاني نيست
    حَيَوان را خبر از عالم انساني نيست
    مردم افکن‏تر از اين غول بياباني نيست
    کآدمي را بتر از علت ناداني نيست
    مرد اگر هست به جز عارف رباني نيست(9)
    مرد اگر هست به جز عارف رباني نيست(9)



تصوف در نظر سعدي راهي است به وسعت همه‏ي دل‏ها و شرايع به سوي صراط مستقيم و ديدار الهي، که نتيجه‏ي آن تعالي اخلاقي است؛ يعني آن چه در اصل آيين درويشي و رندي و قلندري نيز هدف بوده است. چنان که مي‏گويد: ظاهر حال درويشان، جامه‏ي ژنده و موي سترده و حقيقت آن دل زنده و نفس مرده است.

و در جاي ديگر مي‏نويسد: طايفه‏ي رندان به خلاف و انکار درويشي به در آمدند و سخنان ناسزا گفتند، حکايت پيش پير طريقت برد که چنان حالتي رفت، گفت: اي فرزند، خرقه‏ي درويشان جامه‏ي رضاست، هر که در اين کسوت تحمل نامرادي نکند مدعي است و خرقه بر وي حرام:




  • درياي فراوان نشود تيره به سنگي
    عارف که برنجد تنک آب است هنوز



  • عارف که برنجد تنک آب است هنوز
    عارف که برنجد تنک آب است هنوز



يـا:




  • شنيدم که مردان راه خداي
    ترا کي ميسر شود اين مقام؟
    که با دوستانت خلاف است و جنگ



  • دل دشمنان را نکردند تنگ
    که با دوستانت خلاف است و جنگ
    که با دوستانت خلاف است و جنگ



4- اما رکن ديگر جهان‏بيني سعدي، مسأله‏ي «مساهله و گذشت» است. اين آموزش‏ها که در موارد زيادي داراي جنبه‏هاي متغاير و گاهي حتي متضاد با اصول و احکام اشاعره مي‏بوده، بر سعدي تأثير ويژه داشته و از شدت تعصب‏هاي وي کاسته‏اند. علاوه بر آن بايد گفت پرورش خانوادگي سعدي نيز که گذشته از جنبه‏ي ديني، داراي جنبه‏هاي خردمندانه و دادپرورانه بوده، اين نقش تصوف را تقويت نموده است، داستان سعدي از کودکي خود در گلستان نشان دهنده‏ي اين واقعيت است. (10) آن هنگام که مي‏گويد: «ياد دارم که در ايام طفوليت متعبد بودمي و شب‏خيز و مولع زهد و پرهيز، شبي در خدمت پدر رحمه‏الله عليه نشسته بودم و همه‏ي شب ديده بر هم نبسته و مصحف عزيز بر کنار گرفته و طايفه‏اي گِرد ما خفته، پدر را گفتم از اينان يکي سربرنمي‏دارد که دوگانه‏اي بگذارد، چنان خواب غفلت برده‏اند که گويي نخفته‏اند که مرده‏اند، گفت: جان پدر، تو نيز اگر بخفتي، به از آن که در پوستين خلق افتي.




  • نبيند مدعي جز خويشتن را
    گرت چشم خدا بيني ببخشند
    نبيني هيچ کس عاجزتر از خويش



  • که دارد پرده‏ي پندار در پيش (11)
    نبيني هيچ کس عاجزتر از خويش
    نبيني هيچ کس عاجزتر از خويش



يا حکايت ابراهيم (ع) در بوستان که با پيرمردي که گبر بوده و نام خدا را به زبان نياورد درشتي کرد و او را از خود براند، اما وحي الهي او را توبيخ کرد که گرچه از دين تو نيست اما بنده‏ي ماست:




  • شنيدم که يک هفته ابن‏السبيل
    ز فرخنده خويي نخوردي به گاه
    برون رفت و هر جانبي بنگريد
    به تنها يکي در بيان چو بيد
    به ديدارش مرحبايي بگفت
    که‏اي چشم‏هاي مرا مردمک
    نَعَم گفت و برجَست و برداشت گام
    رقيبان مهمان‏سراي خليل
    بفرمود و ترتيب کردند خوان
    چو بسم‏الله آغاز کردند جمع
    چنين گفت اي پير ديرينه روز
    نه شرط است وقتي که روزي خوري
    بگفتا نگيرم طريقي به دست
    بدانست پيغمبر نيک فال
    به خواري براندش چو بيگانه ديد
    سروش آمد از کردگار جليل
    مَنَش داده صد سال روزي و جان
    گر او مي‏برد پيش آتش سجود
    تو با او پس چرا مي‏بري دست جود



  • نيامد به مهمان‏سراي خليل
    مگر بينوايي درآيد ز راه
    بر اطراف وادي نگه کرد و ديد
    سر و موش از برف پيري سپيد
    به رسم کريمان صلايي بگفت
    يکي مردمي کن به نان و نمک
    که دانست خُلقش عليه‏السلام
    به عزت نشاندند پير ذليل
    نشستند بر هر طرف همگنان
    نيامد ز پيرش حديثي به سمع
    چو پيران نمي‏بينمت صدق و سوز
    که نام خداوند روزي بري ؟
    که نشنيدم از پير آذرپرست
    که گبرست پير تبه بوده حال
    که منکر بود پيش پاکان پليد
    به هيبت ملامت کنان کاي خليل
    تو را نفرت آمد از او يک زمان(12)
    تو با او پس چرا مي‏بري دست جود
    تو با او پس چرا مي‏بري دست جود



يا در حکايتي ديگر در گلستان، هنگامي که مرد عابدي از کنار مستي به اکراه مي‏گذرد. جوان اين آيت قرآن کريم مي‏خواند که «إذا مرّوا باللّغو مَرّوا کراماً».

يا در حکايت ديگري در گلستان خاطرنشان مي‏کند: وقتي در سفر حجاز طايفه‏اي جوانان صاحبدل، هم‏دم من بودند و هم‏قدم وقت‏ها، زمزمه‏اي بکردندي و بيتي محققانه بگفتندي و عابدي در سبيل، منکر حال درويشان بود و بي‏خبر از درد ايشان تا برسيديم به خليل بني هلال؛ کودکي سياه از حي عرب بدر آمد و آوازي برآورد که مرغ از هوا درآورد، اشتر عابد را ديدم که به رقص اندرآمد و عابد را بينداخت و برفت. گفتم اي شيخ در حيواني اثر کرد و تو را همچنان تفاوت نمي‏کند.




  • داني چه گفت مرا آن بلبل سحري
    اشتر به شعر عرب در حالتست و طرب
    گر ذوق نيست ترا کز طبع جانوري



  • تو خود چه آدميي کز عشق بي‏خبري؟
    گر ذوق نيست ترا کز طبع جانوري
    گر ذوق نيست ترا کز طبع جانوري






  • به ذکرش هر چه بيني در خروش است
    نه بلبل بر گلش تسبيح خوانيست
    که هر خاري به تسبيحش زبانيست



  • دلي داند در اين معني که گوش است (13)
    که هر خاري به تسبيحش زبانيست
    که هر خاري به تسبيحش زبانيست



يا در اين حکايت که درس اخلاق کريمانه و گشاده‏دلي است، بر خلاف عرف اجتماع آن روز: يکي از بزرگان گفت پارسايي را، چه گويي در حق فلان عابد که ديگران در حق وي به طعنه سخن‏ها گفته‏اند، گفت بر ظاهرش عيب نمي‏بينم و در باطنش غيب نمي‏دانم.




  • هر که را جامه‏اي پارسا بيني
    ور نداني که در نهانش چيست
    محتسب را درون خانه چه کار



  • پارسا دان و نيک‏مرد انگار
    محتسب را درون خانه چه کار
    محتسب را درون خانه چه کار



البته گاه در کنار اين افکار آزادانديشانه‏ي سعدي، به حکايت‏هايي نيز برمي‏خوريم که سعدي در بيان آن‏ها، بي‏گمان، هم تحت تأثير عقايد عاميانه‏ي اجتماع بوده است و هم زير نفوذ انديشه‏ي سخت‏گيرانه‏ي روزگار خويش، چيزي که گر چه در سراسر گلستان و بوستان سعدي همواره در پي اجتناب از آن بوده است، اما گاه و بيگاه رد پاي کمرنگ شده‏ي آن را در ضمن سخن او مي‏بينيم؛ در اين جا باز هم بي‏شک مي‏توان حکم کرد که قصد سعدي از بيان آن‏ها فقط تشريح و تبيين سخن خويش است نه توهين به هيچ فرد موحدي از هر آييني؛ و بي‏شک او مي‏دانسته که مثلاً گبر به معناي پيرو آيين زردشت، و ترسا به معناي فرد زاهد مسيحي و جهود به معناي شخص يهودي از يکتاپرستان است نه محارب خداوند، اما برحسب عادت اجتماع گاهي سهواً، اين افراد را با «کافر و بت‏پرست» در يک رديف مي‏آورد؛ براي مثال:

«گدايي هول را حکايت کنند که نعمتي وافر اندوخته بود، يکي از پادشاهان گفتش همي نمايند که مال بيکران داري و ما را مهمي هست، اگر به برخي از آن دستگيري کني، چون ارتفاع (14) رسد، وفا کرده شود و شکر گفته؛ گفت اي خداوند روي زمين، لايق قدر بزرگوار پادشاه نباشد دست همت به مال چون من گدايي آلوده کردن که جوجو به گدايي فراهم آورده‏ام، گفت غم نيست که به کافر مي‏دهم، اَلخبيثاتُ للخبيثين.




  • گر آب چاه نصراني نه پاک است
    جهود مرده مي‏شويي چه باک است(15)



  • جهود مرده مي‏شويي چه باک است(15)
    جهود مرده مي‏شويي چه باک است(15)



که در اين جا آوردن نصراني و جهود فقط براي اداي تمثيل است و ذکر حکايت، و شايد هم برحسب عادت مردم زمانه که پيروان اديان ديگرا را پليد و نجس مي‏پنداشتند و سعدي نيز به تبعيت از همان انديشه، همه را از يک قبيل به شمار آورده است.

و يا در اين حکايت که همسايگي با يک جهود را براي خود مايه‏ي ننگ مي‏شمارد که: «در عقد بيع سرايي متردد بودم، جهودي گفت آخر من از کدخدايان اين محلم، وصف اين خانه چنان که هست از من پرس، بخر که هيچ عيبي ندارد، گفتم به جز آن که تو همسايه مني.




  • خانه‏اي را که چون همسايه است
    ده درم سيم بر عيار ارزد(16)



  • ده درم سيم بر عيار ارزد(16)
    ده درم سيم بر عيار ارزد(16)



لکن اميدوار بايد بود که پس از مرگ تو هزار ارزد





سعدي در ديباچه گلستان «گبر و ترسا» را سهواً دشمنان الهي خطاب مي‏کند:




  • اي کريمي که از خزانه‏ي غيب
    دوستان را کجا کني محروم
    تو که با دشمنان نظر داري



  • گبر و ترسا وظيفه خور داري(17)
    تو که با دشمنان نظر داري
    تو که با دشمنان نظر داري



اما در باب هشتم، در آداب صحبت با آزادانديشي و از زاويه‏ي بي‏طرفانه‏اي به قضيه‏ي برخورد دو مسلمان و يهود مي‏نگرد و داوري او جنبه‏ي جانب‏دارانه به خود نمي‏گيرد، گويي اين بيت مولوي را تکرار مي‏کند که :




  • چون که بي‏رنگي اسير رنگ شد
    موسي‏اي با موسي‏اي در جنگ شد....



  • موسي‏اي با موسي‏اي در جنگ شد....
    موسي‏اي با موسي‏اي در جنگ شد....






  • يکي يهود و مسلمان نزاع مي‏کردند
    به طيره گفت مسلمان گرين قباله‏ي من
    يهود گفت به تورات مي‏خورم سوگند
    گر از بسيط زمين عقل منعدم گرددبه
    خود گمان نبر و هيچ کس که نادانم



  • چنان که خنده گرفت از حديث ايشانم
    درست نيست خدايا يهود ميرانم
    وگر خلاف کنم همچو تو مسلمانم(18)
    خود گمان نبر و هيچ کس که نادانم
    خود گمان نبر و هيچ کس که نادانم



از اين چند مورد که بگذريم، آن چه سعدي را ماندگار کرده، نه تنها آزادانديشي‏هاي او در دوره‏ي سخت‏گيري و خفقان روزگارش است، بلکه انديشه‏ي بلند اوست که همواره انسانِ بدون قيد و شرط و آزاده از بند تعلقات را مورد خطاب قرار مي‏دهد، منظور سعدي از آدميت همان روح لطيفي است که روز با خداوند، پيوند «الست» بست و خاص و مقرّب درگاه الهي گشت؛ روحي که اسير زندان تن شده و صفاي خود را در زرق و برق‏هاي دنيايي فراموش کرده است و اينک، وظيفه سعدي در مقام آزاده‏ي انديشمند، اين است که آن لطيفه‏ي غيبي يعني انسانيت او را به وي يادآور شود، يعني آن چه بناي همه‏ي شرايع و اديان آسماني بر آن قرار گرفته است. در تأييد اين مطلب به داستاني از چهارمقاله‏ي نظامي عروضي استناد مي‏شود که او نيز اصل دين را بر پايه‏ي شفقت و انسانيت مي‏داند:

«آورده‏اند که سلطان يمين‏الدوله محمود - رحمة‏الله - روزي رسولي فرستاد به ماوراءالنهر به نزديک ايلک خان، و در نامه‏اي که تحرير افتاده بود تقرير کرده اين فصل که قال الله تعالي:

«إنَّ أکرمَکم عندَ اللّهِ أَتقيکم»؛ ... پس همي‏خواهيم که ائمه ولايت ماوراءالنهر و علماي زمين مشرق و افاضل حضرت خاقان از ضروريات اينقدر خبر دهند که: نبوت چيست؟ ولايت چيست؟ دين چيست؟ اسلام چيست؟ نهي منکر چيست؟ صراط چيست؟ ميزان چيست؟ رحم چيست؟ شفقت چيست؟ عدل چيست؟ فضل چيست؟ چون نامه به حضرت ايلک خان رسيد و بر مضمون و مکنون او وقوف يافت، ائمه‏ي ماوراءالنهر را از ديار و بلاد بازخواند، و در اين معني با ايشان مشورت کرد و چند کس از کبار و عظام ائمه‏ي ماوراءالنهر قبول کردند که هر يک در اين باب کتابي کنند و در اثناي سخن و متن کتاب جواب آن کلمات درج کنند و برين چهار ماه زمان خواستند... تا محمد بن عبده‏الکاتب - که دبير ايلک خان بود و در علم تعمقي و در فضل تنوتي داشت و در نظم و نثر تبحري و از فضلا و بلغاي اسلام يکي او بود - گفت: من اين سوالات را در دو کلمه جواب کنم چنانکه افاضلِ اسلام و اماثل مشرق چون ببينند در محل رضا و مقر پسند افتد، پس قلم برگرفت و در پايان مسائل بر طبق فتوي بنوشت که: قالَ رسولُ‏اللّهِ صلي الله عَلَيه وَ سلَّم: «التّعظيم لاِءمرِ اللّهِ وَالشَّفَقة علي خَلْقِ اللّهِ». همه‏ي ائمه‏ي ماوراءالنهر انگشت به دندان گرفتند و شگفتي‏ها نمودند و گفتند «اينت (19) جوابي کامل و اينت لفظي شامل». (20)

يعني تمام سؤالات در همين دو جمله، جواب داده شد که اصل دين بزرگداشت فرمان الهي است و نيازي به توضيح نيست که بزرگداشت و احترام بايد با عمل کردن به آن دستورها باشد و نگاه داشت حرمت تا زماني است که مخالفتي با آن‏ها نباشد و ديگر، مهرباني نسبت به خلق خداوند.

بدين دليل سعدي نيز مي‏گويد:




  • طريقت بجز خدمت خلق نيست
    کرا دانش و جود و تقوي نبود
    به طاعت بنه چهره بر آستان
    که اين است سر جاده مي‏راستان (23)



  • به تسبيح و سجاده و دلق نيست (21)
    به صورت درش هيچ معني نبود(22)
    که اين است سر جاده مي‏راستان (23)
    که اين است سر جاده مي‏راستان (23)



بنابراين سراسر گلستان و بوستان، مشحون از حکايات و داستان‏هايي است که قصد از آن‏ها، رسانيدن انسان به مرتبه‏ي فراموش شده‏ي انسانيت خود است و مورد خطاب سعدي نيز آن ذات اصلي آدميت است، جداي از هر فرقه گرايي، و در نزد او نَفْس عمل و کار نيک است که شايسته‏ي تشويق و تکريم است حتي اگر انجام‏دهنده‏ي آن شخص غيرمسلماني باشد چون دختر «حاتم طايي» در اين حکايت که:

شنيدم که طي(24) در زمان رسول







  • نکردند منشور ايمان قبول فرستاد لشکر
    بفرمود کشتن به شمشير کين
    زني گفت من دختر حاتمم
    کَرَم کن بجاي من اي محترم
    به فرمان پيغمبر نيک راي
    در آن قوم باقي نهادند تيغ
    به زاري به شمشيرزن گفت زن
    مروت نبينم رهايي ز بند
    همي گفت و گريان بر اخوانِ طَيبه
    ببخشيدش آن قوم و ديگر عطا
    که هرگز نکرد اصل و گوهر خطا



  • بشير نذير گرفتند از ايشان گروهي اسير
    که ناپاک بودند و ناپاک دين
    بخواهيد از اين نامور حاکمم
    که مولاي من بود اهل کرم
    گشادند زنجيرش از دست و پاي
    که رانند سيلاب خون بي‏دريغ
    مرا نيز با جمله گردن بزن
    به تنها و يارانم اندر کمند
    سمع رسول آمد آوازِ وي (25)
    که هرگز نکرد اصل و گوهر خطا
    که هرگز نکرد اصل و گوهر خطا



و از اين قبيل‏اند همه‏ي حکايات باب «احسان» در بوستان به طور اخص، و باب‏هاي ديگر بوستان و گلستان به طور اعم، پس از آن‏ها مثنويات مجالس و مواعظ سعدي که همه در راستاي بيداري همين اصل وجود يعني انسانيت‏اند.




  • عدل و انصاف و راستي بايد
    نکند هرگز اصل دانش وداد
    پادشاهي که يار درويش است
    پاسبان ممالک خويش است



  • ور خزينه تهي بود شايد
    دل مردم خراب و گنج‏آباد
    پاسبان ممالک خويش است
    پاسبان ممالک خويش است



يـا:




  • نخست انديشه کن آنگاه گفتار
    چو بد کردي مشو ايمن ز بدگوي
    که بد را کس نخواهد گفت نيکوي (26)



  • که نامحکم بود بي‏اصل، ديوار
    که بد را کس نخواهد گفت نيکوي (26)
    که بد را کس نخواهد گفت نيکوي (26)



و سرانجام به جرأت مي‏توان گفت که روح بزرگ سعدي، آن چنان فراگير و جهان شمول است که همچون همه‏ي عرفاي نامدار و واقعي، دشمنايگي و تفرقه را به کناري مي‏افکند و از اين منظر است که گنجايشي به اندازه‏ي همه‏ي جهان پيدا کرده است؛ همچنان که خود مي‏گويد:




  • به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
    عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست



  • عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
    عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست



سعدي به همه‏ي عالم عشق مي‏ورزد؛ جداي از آييني خاص، چون همه‏ي جهان را نماد و تجلي ذات احديت مي‏داند.

1 عضو هيأت علمي دانشگاه آزاد اسلامي، واحد تهران مرکز.

2 . مقالاتي درباره‏ي زندگي و شعر سعدي، دکتر بديع‏الله دبيري‏نژاد، ص 178.

3 . حکمت سعدي، کيخسرو هخامنشي، صص 29 - 26.

4 . سعدي، ضياء موحد، صص 57 - 52 .

5 . مقالاتي درباره‏ي زندگي و شعر سعدي، مجيد يکتايي، صص 403 - 402.

6 . کليات سعدي، محمّدعلي فروغي، ص 77.

7 . همان، ص 42. 8 . همان، صص 202 - 201. 9 . مقالاتي درباره‏ي زندگي و شعر سعدي، صص 186 - 185.

10 . حکمت سعدي، ص 58.

11 . کليات، ص 74. 12 . بوستان، تصحيح و توضيح غلامحسين يوسفي، صص 81 - 80 . 13 . کليات، ص 85.

14 . ارتفاع: برداشت محصول.

15 . کليات، ص 108. 16 . همان، ص 124. 17 . همان، ص 28. 18 . همان، ص 177.

19 . اينت: شگفتا.

20 . چهارمقاله، صص 41 - 40.

21 . بوستان، بيت 543.

22 . همان، بيت 1124.

23 . همان، بيت 198.

24 قبيله‏ي طي که شخصيت برجسته‏ي آن حاتم طايي بوده است.

25 . بوستان، بيت‏هاي 1458 - 1448.

26 . کليات، ص 847.


/ 1