پيشگامان تقريب
يکي از راههاي قدرتمندي اسلام، وحدت و همدلي است و معرفي عالماني که در اصلاح امت اسلامي کوششهايي نمودهاند و تلاش خود را در اين راه وجهه همت خود قرار دادهاند، نقش به سزايي در تحقق اين آرمان دارد. در عصر حاضر سکوت در برابر هجمههاي فرهنگي و اعتقادي دشمنان، اسلام را از هر زمان ديگر آسيبپذيرتر ميسازد. چنان که در گذشته نيز در اثر بيکفايتي زمامداران حکومتهاي اسلامي و دامن زدن آنان به اختلافات فرقهاي، بسياري از آثار ارزشمند اسلامي را از دست دادهايم و سالهاي درازي سرمايههاي فکري و هنري خويش را صرف اختلافات بياساس کردهايم. براي اسلام با همه غنا و دارايي بينظيرش، هيچگاه اين موقعيت پيش نيامده که آرزوهاي خود را آن طور که شايسته است در ميان مسلمان محقق سازد. اکنون وقت آن است که نگاهي واقعبينانهتر و بيپيرايهتر به اسلام بيفکنيم و با بازگشتي دوباره به اخلاص و ايمان صدر اسلام، مشترکات مذاهب مختلف اسلامي را در دستور کار خود قرار دهيم تا شايد اسلامي يکپارچه، قدرتمند و قوي را به ارمغان آوريم. رسيدن به اين هدف، عوامل گوناگوني را ميطلبد که معرفي عالمان و فرهيختگان کشورهاي اسلامي يکي از اين عوامل است. در ادامه به معرفي دو تن از عالمان مسلمان ميپردازيم که نقش مهمي در تقريب مذاهب اسلامي، دعوت مردم به وحدت و همدلي و بيداري اسلامي ايفا کردهاند. شيخ محمدجواد مغنيه، فقيهي نوگرا
(1324ـ 1400ق / 1904ـ 1979 م) شيخ محمدجواد مغنيه از جمله عالماني است که نقش مهمي در تقريب مذاهب اسلامي، دعوت مردم به وحدت و بيداري اسلامي ايفا کرد. در اين نوشته به اختصار زواياي مختلف علمي، فرهنگي و مبارزاتي وي آشنا ميشويم. آل مغنيه
واژه «مغنيه» اگر به ضم ميم و سکون غين و تشديد ياء خوانده شود، اسم فاعل به معناي بينيازکننده خواهد بود. اما اين احتمال نيز وجود دارد که ميم آن مفتوح و همانند مهديه و مرثيه، مصدر ميمي باشد به معناي بينياز بودن. علت اين نامگذاري شايد از آنرو بوده که جد اعلاي اين خاندان در قرن ششم هجري از شهري در الجزاير که به همين نام است(مغنيه) به جبل عامل آمده است و مردم آن منطقه او را «مغنيه» نام نهادهاند. به هر حال «آل مغنيه» در بيروت مشهور است. از اين بيت علم و فضل و ادب، بزرگان زيادي به عظمت و شرافت معروفاند. يکي از آنها علامه «شيخ عبد الکريم بن شيخ محمود بن شيخ محمد بن شيخ مهدي عاملي» است. وي بزرگوار و فاضل جليل القدر بود. جد اعلايش مرحوم شيخ مهدي از علماي عصر خود و از معاصران شيخ عبد النبي کاظمي ساکن جبل عامل بود. فرزندش شيخ محمد از بزرگان و فرزندزاده او شيخ محمود نيز از علماي معروف آن منطقه به شمار ميرفت (رازي، 1352: 3/271). پدر شيخ محمدجواد
پدرش «شيخ محمود» از بزرگان لبنان بود. وي در سال 1289 ق. در نجف اشرف چشم به دنيا گشود و با والد خود به جبل عامل آمد و در همانجا پرورش يافت. وي پس از خواندن مقدمات علوم و فقه و اصول به نجف اشرف بازگشت و از محضر علماي نجف مانند آيةالله نائيني، آيةالله اصفهاني و آقا ضياءالدين عراقي بهره برد. آنگاه بار ديگر به لبنان مراجعت نمود و در روستايي به نام «معره» اقامت گزيد و مشغول تاليف و ارشاد مردم و أداي وظيفه ديني و وجداني خويش گرديد. شيخ محمود در نجف اشرف به تنظيم اشعار ديني و اسلامي ميپرداخت. در کتاب «تکملة امل الآمل» آمده است شيخ محمود مغنيه از اهل تحقيق در مطالب علمي و حقايق واقعي بود و کمتر کسي از معاصران عرب توانستند به مقام او در درک مطالب برسند (صدر: 396 و مغنيه: 17). سرانجام شيخ محمود پس از عمري نه چندان طولاني در سن 44 سالگي دار فاني را وداع گفت و از خود فرزنداني بر جاي گذاشت که از آنها شيخ احمد مغنيه، شيخ عبدالکريم مغنيه و شيخ محمدجواد مغنيه، صاحب شرححال جزء علماي عصر خود شدند. (رازي: 1352: 3/271) زادگاه و دوران کودکي
وي در قريه «طيردبا» از توابع فرمانداري صور(1) لبنان در سال 1324 ق / 1904 م به دنيا آمد. پدرش نام مبارک «محمدجواد» را براي او برگزيد (شيعه و زمامداران خودسر: 17). محمدجواد در سن چهارسالگي مادر مهربانش را که از سلاله فاطمه زهرا(س) بود از دست داد. وي که چهارساله بود پس از مرگ مادر همراه پدر به نجف رفت و در آن جا خط و حساب و زبان فارسيرا آموخت. اما بعدها به خاطر استفاده نکردن از زبان فارسي آن را به فراموشي سپرد. پدر محمدجواد پس از چهار سال اقامت در نجف به دعوت مردم منطقه عباسيه به لبنان بازگشت (الاسلام مع الحياة: ص279). پدر محمدجواد با آن که از عالمان آن ديار بود از لحاظ مالي وضعيت خوبي نداشت. او شروع به ساختن منزلي براي خود کرد و با کمک اهالي عباسيه آن را تا پاي سقف تمام نمود اما براي تکميل منزلش چارهاي نديد جز اين که مبلغي را از زرگري به نام اسماعيل صائغ قرض کند و در قبال آن منزلش را گرو بگذارد. پس از تکميل، هنوز يک سال از اقامت او در آن خانه نگذشته بود که در سال 1344 دعوت حق را لبيک گفت و قبل از پرداخت اقساط خانه از دنيا رفت. غم هجران پدر محمدجواد دوازده ساله را بسيار غمناک نمود. پس از مدتي زرگر خانه را به جاي قرضش تصاحب کرد و باقيمانده اموال نيز بين برادر بزرگتر و عموهايش تقسيم گرديد و محمدجواد تحت تکفل برادر بزرگتر خود درآمد و با برادر کوچکتر خود به نام احمد به منزل برادر به طيردبا رفتند (همان). تغيير مکان و از دست دادن والدين و شرايط پس از مرگ پدر، محمدجواد را سخت آزار ميداد. به تدريج شرايط دشوار زندگي به گونهاي شد که گاه سه روز چيزي براي خوردن پيدا نميکرد. از اينرو مجبور شد سراغ شغلي برود و بساط حلوا فروشي را به راه انداخت. (گلشن ابرار: 3 به نقل از: تجارب محمدجواد مغنيه: 25). معلوم نيست وي در اين شغل تا چه اندازه موفق بوده، اما قراين نشان ميدهد که وضعيت مادي او بهتر نشد. محمدجواد از ثروت دنيا يک دست رختخواب داشت ولي هنگامي که به منزل برادر آمد و از آنجا جملگي به نجف کوچيدند، آن را هم از دست داد (الاسلام مع الحياة: 279) از اين پس، محمدجواد بر روي زمين ميخوابيد و سرماي زمهرير زمستان پرستار صميمي وي بود. وي در اثر سرماي زمستان، به مرض روماتيسم مبتلا شد و اين عارضه حدود 28سال به طول انجاميد (شيعه و زمامداران خودسر: 18). دوران تحصيل استادان
محمدجواد با آن همه مشکلات، اراده آهنين خود را از دست نداد و مراحل ابتدايي تحصيل خود را در همان لبنان آغاز کرد و کتاب «اجروميه»(2) و مقداري از کتاب «قطرالندي»(3) را خواند و تصميم گرفت براي ادامه تحصيل به نجف اشرف رهسپار گردد و از معدن علم علوي بهره گيرد. اما اين تصميم مشکلاتي داشت: اول آن که بودجه مسافرت را از کجا تأمين کند. دوم مالياتهاي عقب افتاده زمينهاي پدرش که از وي مطالبه ميکردند او را از سفر رسمي محروم ميساخت. با وجود اين، محمد با اراده قوي و توسل به اهل بيت عليهمالسلام بر مشکلات چيره شد. او به رانندهاي برخورد کرد که حاضر شد وي را بدون گذر نامه وارد عراق نمايد. اين راننده نيکوکار از ارمني هاي اسکندريه بود که در لبنان اقامت داشت. سالها بعد وقتي که مغنيه خاطرات زندگي خود را مينگاشت، در باره او مينويسد: «از آن زمان حدود 33سال ميگذرد و من هنوز سپاسگزار او هستم و هيچگاه او را فراموش نخواهم کرد، چون احساس ميکنم او نخستين انساني بود که برادر انساني خود را دوست داشت» (گلشن ابرار، ج3، مقاله شيخ محمدجواد مغنيه). محمدجواد پس از ورود به عراق، راهي نجف اشرف شد و در آن جا استقرار يافت. وي در حوزه علميه نجف علوم مقدماتي را فرا گرفت و پس از تکميل دروس مقدماتي از درس آيات عظام محمدحسين کربلايي، سيدحسين حمامي و آيةالله العظمي خوئي استفادههاي فراوان برد (شيعه و زمامداران خودسر: 19). محمدجواد با همه سختيها توانست يازده سال در نجف اشرف به تحصيل خود ادامه دهد تا اين که در يکياز روزها خبر مرگ برادر بزرگش را براي وي آوردند. به همين خاطر مجبور شد نجف را به قصد موطن خود ترک کند. پس از مراسم تشييع و تدفين برادر، اهالي آن جا از شيخ محمدجواد که اکنون بهرهاي از علم و تقوا داشت، خواستند که به جاي برادر خود امامت آن جا را قبول کند. محمدجواد نيز پاسخ مثبت به آنان داد و در کنار اقامه جماعت، به تدريس قرآن و معارف عمومي مبادرت ورزيد. محيط زندگي آنجا به دليل پايينبودن فرهنگ مردم، براي محمدجواد دردآور بود و از اين موضوع نيز که هزينهاش توسط مردم تأمين ميشود، رنج ميکشيد. از اين رو پس از دو سال و نيم اقامت در آنجا، از مردم خداحافظي کرد و در سال 1358 ق به روستاي «طيرحرفا» رفت و در منطقه «وادي السروه» در جنوب روستا اسکان گرفت. آنجا بيشهزاري بود که از راه سنگلاخي ميگذشت و تپهاي در آنجا به ارتفاع صد متر قرار داشت که پر از درختان سر سبز بود و صدايي جز نواي دلنشين پرندگان به گوش نميرسيد. محمدجواد آنجا را بهترين مکان براي مطالعه و تحقيق دانست و قلم، کاغذ، کتاب و قوري چاي تنها همراهان وي بودند. وي در آنجا توانست کتابهاي دانشمندان و فيلسوفاني چون نيچه، شوپنهاور، ولز، تولستوي، محمود عقاد، طه حسين و توفيق حکيم را مطالعه کند و کم کم به نوشتن روآورد. برخي از آثاري که در اين مکان نوشت عبارتاند از: «کميت و دعبل»، «الوضع الحاضر في جبل عامل» و «تضحيه». شيخ محمدجواد حدود ده سال از عمر خود را در اين منطقه به سر برد و در سال 1367 ق به بيروت عزيمت نمود (گلشن ابرار، ج3، مقاله شيخ محمدجواد مغنيه). محمدجواد در مدت حيات علمي خود در بيروت و نجف اشرف، درس استادان متعددي را درک کرده است که از جمله ميتوان به کساني چون: «شيخ عبدالکريم مغنيه»(متوفاي 1354 ق، برادر بزرگترش)، «سيدمحمد سعيد فضل الله»، «آيةالله سيدابوالقاسم خويي» (1371 ـ 1413 ق)، «شيخ محمدحسين کربلايي» و «سيدحسين حمامي»(متوفاي 1379ق) اشاره کرد. مسئوليت دولتي
مهمترين مسئوليت و فعاليت اجتماعي محمدجواد هنگامي بود که در سن 43سالگي در سال 1367 ق به بيروت عزيمت نمود و به عنوان قاضي دادگستري شيعيان بيروت منصوب گشت.(4) در سال 1368 ق مشاور عالي دادگاههاي لبنان گرديد و در سال 1370 ق رياست کل دادگستري شيعيان لبنان را پذيرفت (شيعه و زمامداران خودسر: 20). وي تا سال 1375 ق در اين مقام باقي ماند و طي اين مدت، خدمات زيادي انجام داد. اما بعد از اين مدت تا سال 1378ق به عنوان مشاور عالي دادگستري، اشتغال به خدمت داشت و از آن تاريخ به بعد به طور کلي از اينگونه مسئوليتها کناره گرفت و به تأليف و تحقيق رويآورد (گلشن ابرار، ج3، مقاله شيخ محمدجواد مغنيه). وي در مدت اشتغال در دادگستري خدمات شايستهاي انجام داد که از جمله آنها ميتوان به تعيين شرايط براي جذب قضات شيعه و تغيير ماده 240 قانون دادگستريهاي لبنان اشاره کرد. مسافرتها
در اين زمان محمدجواد به عنوان دانشمندي برجسته در بين عالمان شيعه و اهلسنت شناخته شده بود. استاد محمدجواد صرفنظر از مسافرتهاي تحصيلي، به کشورهاي مختلفي سفر کرده است که غالباً جزئيات اين سفرها بر ما پوشيده است. نخستين سفر او در سال 1379ق به کشور سوريه بود که در آنجا با «شيخ ابوزهره» ديدار نموده است. سپس در سال 1382ق به مصر سفر کرد و از آنجا در سال 1383ق به قصد زيارت خانه خدا و اعمال مناسک حج، راهي عربستان شد. در سال 1385ق سفري به بحرين داشته و ظاهراً ملاقاتهايي با علماي آنجا انجام داده است. وي همچنين در سال 1390ق به ايران سفر کرد و پس از زيارت مرقد مطهر امام هشتم عليهالسلام وارد قم شد و دو سال در اين شهر اقامت داشت. وي درباره سفر به ايران مينويسد: «در حوالي شهر قاهره در اين انديشه بودم که تا آخر عمر در مصر بمانم اما اوضاع جنگي مصر و اسرائيل مرا بر آن داشت که به وطن بازگردم. در بيروت نميدانستم عمري را که روز به روز کوتاهتر ميشود چگونه بگذرانم تا اينکه از طرف آيةالله شريعتمداري براي تدريس در دارالتبليغ(دفتر تبليغات اسلامي) دعوت شدم. با استخارهاي که گرفتم اين آيه شريفه آمد: «وَ قالَ إِنِّي ذاهِبٌ إِلي رَبِّي سَيَهْدِينِ». وقتي به قم آمدم و دارالتبليغ را ديدم، آنچه مرا متحير کرد حرکت علمي حوزه در زمينه دروس حوزوي سطح، خارج، تفسير، نهجالبلاغه و جلسات هفتگي بود که براي جوانان برقرار ميشد» (مقدمه فلسفة التوحيد و الولاية: 6). استاد محمدجواد در موءسسه دارالتبليغ الاسلامي به تدريس تفسير و کلام مشغول شد و پس از دو سال توقف در ايران، در سال 1392ق به بيروت بازگشت (رازي، 1352: 3/272). نقش شيخ محمدجواد مغنيه در تقريب مذاهب اسلامي
مهمترين نگراني شيخ محمدجواد در بحران کنوني، وحدت ملي و وحدت اسلامي بود. وي تلاش گستردهاي براي وحدت اسلامي انجام داد و در هر فرصتي با عالمان ديني اهل سنت مذاکره ميکرد و راههاي وحدت را بررسي مينمود. در سال 1960م با شيخ محمد ابوزهره در دمشق ديدار نمود و در سال 1970م نيز دکتر مصطفي محمود به ديدار وي آمد (الورداني، 1376: 144). وي همچنين با «شيخ نمام» از شيوخ راحل الازهر و «شيخ شرباصي» ديدار نمود، و يک بار نيز در شهر قم ميزبان «شيخ حصري» بود (همان: 150). شيخ محمدجواد با هدف تقريب بين مذاهب اسلامي، در سال 1382ق به مصر مسافرت و با امام مسجد الازهر گفتوگو کرد و از او خواست تا عکس و تصوير دانشگاه الازهر را در اختيار وي نهد. امام مسجد گفت: کعبه يکي است و الازهر نيز يکي است. مغنيه گفت: و خدا نيز يگانه است بنابراين ما سه اصل داريم، خدا، کعبه، الازهر، همچنانکه مسيحيان ميگويند. سپس استاد مغنيه به او گفت: آيا چيزي از شيعه ميداني؟ وي گفت: آنان گمراهاند. مغنيه گفت: از کجا دانستي که آنان گمراهاند؟ وي گفت: اينطور ميگويند. مغنيه به او گفت: من ميگويم تو گمراهي آيا ميتواني کلام مرا رد کني؟ در اين هنگام امام مسجد گفت پس بايد فاتحه يکديگر را بخوانيم (همان: 144). شيخ محمدجواد در سال 1382ق با شيخ محمود شلتوت(متوفاي 1384ق) نيز ديداري داشت و گفتوگوهايي ميان آنان در مورد وحدت اسلامي و راههاي آن انجام گرفت. شيخ محمود شلتوت از بانيان دارالتقريب بين المذاهب و از مناديان وحدت اسلامي به شمار ميرود. محبوبيت او در بين علماي شيعه به خاطر فتواي او مبني بر جواز عمل به فقه شيعه است. روابط شيخ محمدجواد با شيخ محمود شلتوت به سال 1368ق برميگردد که از آن زمان نامههاي زيادي بين آن دو رد و بدل شد و اين موضوع ميتواند نشانه نزديکي افکار آنان در رابطه با وحدت اسلامي بوده باشد. اما ديدار حضوري وي با شيخ شلتوت در سال 1382ق وقتي که مغنيه به مصر رفت اتفاق افتاد. او در اين باره چنين مينويسد: «به خانه شلتوت رفتم. از من استقبال کرد و خوشآمد گفت. وقتي سخن از شيعه به ميان آمد، او گفت شيعيان الازهر را تأسيس کردند و مدت کوتاهي علوم و مذهب تشيع در الازهر تدريس ميشد، تا اين که بپادارندگان اين مذهب از آن اعراض کردند و الازهر را از نور خيره کننده و فوايد آن محروم کردند. من به او گفتم: علمايشيعه شما را محترم ميشمارند چون از خدمات شما نسبت به دين آگاهاند و جرئت شما را در بيان حق و عدل که از ملامت هيچکس نميهراسيد، ميستايند و به او گفتم: شيعيان خلافت بعد از پيغمبر را حق امام علي عليهالسلام ميدانند، ولي عقيده دارند که نبايد به اختلافي دامن زد که موجب تفرقه و به ضرر اسلام باشد، همانطور که امام علي عليهالسلام اين کار را کرد. او به حاضران در جلسه گفت: سنيان اين حقيقت را نميدانند» (گلشن ابرار، ج3، مقاله شيخ محمدجواد مغنيه). شيخ محمدجواد در راه استحکام تقريب مذاهب، نقش آگاهي عالمان ديني از مذاهب يکديگر را نيز ناديده نميگرفت و در اين راه گام موءثري برداشت. وي معتقد بود بسياري از عالمان اهلسنت از حقيقت تشيع خبري ندارند و فقط از روي تعصبات و شايعاتي که ميشنوند با شيعه دشمني ميورزند در حالي که هدف همه مذاهب يکي است و آن رسيدن به کمال و تقرب به سوي خداوند است. يکي از عادات شيخ محمدجواد اين بود که از حريم شيعه در برابر اينگونه اتهامات دفاع ميکرد و با اين کار پايههاي تقريب مذاهب را مستحکم مينمود. وقتي وي ردي بر کتابي مينگاشت معلوم ميشد که حقيقت چيز ديگري است و شيعه به آن شبهات و خرافات اعتقادي ندارد. وي نخستين کسي بود که «رد کتاب «الخطوط العريضة»(تأليف محب الدين الخطيب) مطالبي نوشت. الخطوط العريضة نخستين کتابي بود که بر ضد شيعه در کشور مصر به چاپ رسيد و شيخ محمدجواد به سبب نوشتن اين رديه، نامههاي تهديدآميز فراواني دريافت کرد (الورداني، 1376: 145). مبارزهها
شيخ محمدجواد بيشتر از راه قلم و هجوم به مباني اعتقادي قوم يهود مبارزه ميکرد. وي با مطالعه کتاب و سنت پيامبر صلياللهعليهوآله از همان ابتدا به ماهيت پليد رژيم صهيونيستي پي برد. در اکثر نوشتههاي او که به موضوع استکبار ارتباط دارد، از اسرائيل نيز نام ميبرد و آمريکا را حامي آنان معرفي ميکند. وي در معرفي خداي يهوديان با اشاره به آياتي از تورات(5) و ماجراي کشتي گرفتن خدا با يعقوب(6) ميگويد: اين خرافه به اين مسئله اشاره دارد که حتي خدا در برابر شخص يهودي ناتوان است و يعقوب که مظهر يهود بود بر خدا چيره گشت. اما در قرآن ما آمده است: «وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا(مائده: 64)؛ يهود گفتند دست خدا به زنجير بسته است، دستهايشان بسته باد و به خاطر اين سخن از رحمت الهي دور شوند». او که به حقيقت يهود پي برده بود، در باره ماهيت نژادپرستي يهود ميگويد آنها عموماً عقيده نژادپرستانه دارند و خود را ملت برگزيده خداوند ميدانند. هر يهودي حق دارد هر که را از شرق و غرب بخواهد، تملک کند و در اختيار گيرد و آنچه را بخواهد در مورد او انجام دهد. در کتاب تلمود از تورات آمده است: «ما ملت برگزيده خدا به دو نوع حيوان نياز داريم: يکي جنبندگان، چهارپايان و پرندگان و نوعي ديگر از حيوانات انساني که آن ساير امتها و ملتهاي شرق و غرب هستند» (تورات، سفر دوم، اصحاح 7 و 31؛ به نقل از: انديشههاي سياسي مغنيه: 36). شيخ محمدجواد در مقاله ديگري با اشاره به جمعيت زياد مسلمانان و در اختيارداشتن منبع مهم دنيا يعني نفت، به تسليم شدن مسلمانان در برابر خواستههاي اسرائيل اشاره ميکند و آنان را سخت مورد نکوهش قرار ميدهد. وي در اين مقاله با انتقاد از رهبران کشورهاي عربي، سازش آنان با اسرائيل را مايه ننگ امت اسلام معرفي ميکند (انديشههاي سياسي مغنيه: 32 و33). نوشتهها و مقالات شيخ محمدجواد، آنچنان وحشت در دل آمريکا به وجود آورد که سفارت آمريکا را وادار کرد تا به هر شکل ممکن او را از مبارزه بر حذر دارند. در همين راستا وقتي آمريکاييها از او خواستند تا با رئيس جمهور وقت «روزولت» ديدار و مذاکره نمايد. در جواب گفت: «آمريکا سختترين دشمن اسلام و امت عربي است. آمريکا اسرائيل را به وجود آورد و دستش به خون فلسطينيان آلوده است. برادران ما با اسلحههايي که آمريکا به اسرائيل داده، کشته ميشوند. پس با همه اينها، مرا به ديدار ناوگان ششم دعوت ميکنيد» (گلشن ابرار، ج3، مقاله شيخ محمدجواد مغنيه). اين حرکت شجاعانه و غيرتمندانه او بازتاب وسيعي در ميان مردم داشت بهطوري که روزنامه «محرر» از حرکت او به «هذا عربي عزيز» ياد کرده است (همان). انديشههاي شيخ محمدجواد مغنيه
نوگرايي در اجتهاد، ضرورت اصلاح حوزههاي علميه، به کارگيري شيوههاي نوين در تبليغ دين و دموکراسي اسلامي جزء انديشههاي شيخ محمدجواد بود. او به اين واقعيت رسيده بود که زندگي در حال دگرگوني و تغيير است و اسلام، برخي از مسائل عصر جديد را ميپذيرد و برخي را رد ميکند. شهيد سيد محمدباقر صدر(متوفاي 1400ق) در باره انديشه فقهي و اجتهادي او مينويسد: «اکنون براي نخستين بار ملاحظه ميکنيم که عنصر فهم اجتماعي نصوص به صورتي مستقل مطرح ميشود و هنگامي که بخشهايي از کتاب «فقه الامام الصادق»(نوشته استاد محمدجواد مغنيه) را ميخوانم، ميبينم استاد بزرگ ما شيخ محمدجواد مغنيه در اين تأليف خود، اين موضوع را طرح کرده و با دست خويش، فقه جعفري را به شکلي زيبا و با شيوهاي نو در آورده است. با آنکه من اکنون در باره فهم اجتماعي نص، با احتياط سخن ميگويم باز هم ايمان دارم قاعدهاي که استاد ما مغنيه براي اين موضوع وضع کرده است، گره بزرگي را در فقه ميگشايد» (کسار: 150). وي در باره ضرورت اصلاح حوزههاي علميه، مقالهاي با عنوان «معرکة في الازهر بين المجددين و المحافظين» نوشت که در مجله «عرفان» در سال 1954م به چاپ رسيد. در اين مقاله وي ضمن خشنودي از روح تجديد و اصلاح در دانشگاه الازهر، خواستار حرکت اصلاحي مشابه در حوزههاي علميه شيعي شد. خطاب او در اين مقاله به همه حوزهها و مؤسسات ديني اعم از شيعه و سني بود. او بدون تعصب نسبت به شيعه يا سني، دشمنان حوزهها و موءسسات ديني را دو نوع داخلي و خارجي دانست. دشمنان داخلي همان عدهاي هستند که به نام دين، يأس و نااميدي را در ميان جوانان تقويت ميکنند و دشمن خارجي نيز با استفاده از غفلت حوزه، درسهاي غربي را به نام مباحث اجتماعي و علوم انساني، در جامعه رواج ميدهند (همان: 122 و 133). به اعتقاد شيخ محمدجواد، کتابهاي حوزوي متأسفانه يکبعدي است و به زواياي ديگر علمي که در جامعه مطرح است، توجه نميشود و غالباً طلاب حوزهها از علوم روز دنيا مطلع نيستند. وي درباره حوزه علميه نجف ميگويد: «از ويژگيهاي اين حوزه آن است که علوم جديد را نميداند، بلکه نميخواهد در مواد درسي و اسلوب حوزوي بگنجاند. حوزه در برابر قضاياي مسلمين و مردم عالم از حرکت ايستاده و در برابر مثلاً نهضت الجزاير يا جنگهاي استعماري و سلاحهاي مرگبار آنان هيچ صدايي از آن شنيده نشد. حوزه نجف نياز به اصلاح دارد و اين مسئله را شيوخ و طلاب آن حوزه فهميدهاند». (همان: 126) استاد مغنيه پس از نقل مطالب فوق در باره علل آن سخن ميگويد و اذعان دارد که در نجف و قم علماي بزرگي هستند که تلاش و دستاوردهاي آنان کمتر از تلاش مخترعان و دانشمندان علوم تجربي نيست، اما چرا تا کنون نسبت به مسائل جديد موفق نبوده است؟ علت اين ناکامي، مطالب نظري محض حوزوي است، اما در تطبيق عملي و حل مشکلات آن ناموفق است. ويمي پرسد چرا بايد طلاب حوزه در نجف نام «سنهوري»(7) را نشنيده باشند. او ميگويد روزي طلبهاي مرا ديد که مجله و روزنامهاي خريدهام. تعجب کرد و گفت خريدن اينها بر تو حرام است. گفتم حرام آن است که خداوند حرام کرده است. من با خواندن اين مجلات، دشمنم را ميشناسم و ميدانم که چه کساني چه توطئههايي براي مسلمان دارند (گلشن ابرار، ج3، مقاله محمدجواد مغنيه). وي عقيده داشت که حوزهها بايد تلاش فرهنگي گستردهاي داشته باشند. بايد از حوزهها مجلات و نشريات گوناگون و متنوع به بلاد اسلامي صادر شود. بايد از امکانات جديد مثل تلويزيون و غيره بهره گيرند. بايد دروس حوزه منظم شود و امتحانات برگزار گردد. بايد حوزه خود را به بلاد اسلامي معرفي کند. حوزهها بايد بخش اداري و بخش إفتا داشته باشند. وي معتقد بود که شيعه صاحب گنجهاي پر ارزشي است و با هر عصر و زماني طبق مقتضيات زمان پيش ميرود و اين، فقه پوياي شيعه است که در تمام مسائل روز صاحبنظر است. او عقيده داشت که مجتهد امروز از قواعد عامه و مبادي شرعي، حکمي جديد و متناسب با اوضاع روز صادر ميکند که مجتهدان سابق آن را بيان نکردهاند و آن مسئله را نميدانستند، نه بهخاطر اينکه مجتهد امروز فقيهتر از گذشتگان است بلکه به اين خاطر است که در عصر ديگر زندگي ميکند (کسار: 145 و148). فقيهان معاصر بايد مشکلات جديدي را که همگان گرفتار آناند در قالب قوانين جديد درآورند تا پشتوانه اجرايي هم داشته باشد. بايد اين فتواها بر اساس ديد سالم از شريعت و نصوص اسلام باشد. اينان بايد هر قضيهاي را که پيشينيان در باره آن بحث کردهاند، اما ربطي به زندگي امروز ندارد کنار بگذارند (الاسلام بنظرية عصرية: 101). وي خود براي تحقق اين هدف، دست به تأليف کتابهايي نظير «فقه الامام الصادق عليهالسلام » و «تفسير کاشف» زد. همچنين با توجه به اينکه از افکار و آراي امام خميني قدسسره تأثيرات زيادي گرفته بود کتاب «الخميني و الدولة الإسلامية» را نيز تأليف نمود (کسار: 134، 142 و 145). استاد مغنيه در جاي ديگر ضمن اينکه حکومت اسلامي را برترين نوع حکومت ميداند از دموکراسي غربي انتقاد ميکند و معتقد است دموکراسي غربي شيوهاش به نحوي است که حيات و سرنوشت يک کشور به دست عدهاي از سرمايهداران ميافتد و عدهاي ديگر در فقر و بيخبري به سر ميبرند. با آنکه در کشورهايي که داراي رژيم سرمايهداري هستند بيش از احتياج آنان لباس، غذا و ساير وسايل زندگيتوليد ميشود، در ميان آنان گرسنگان و برهنگان بسيارند. علت اين است که اين نوع دموکراسي به اقليت کمي، مجال زيادي براي احتکار ثروت و منابع ثروتها بخشيده و زندگي و سرنوشت مردم را در دست آنان قرار داده است (گلشن ابرار، ج3، مقاله شيخ محمدجواد مغنيه). آثار استاد مغنيه
از ميان نوشتههاي متعدد شيخ محمدجواد مغنيه تعدادي به زبان فارسي ترجمه شده و بخشي از آنها جزء متون درسي دانشگاههاي ايران است. آثار ترجمه شده او به ترتيب حروف الفبا عبارتاند از: 1. احوال شخصيه، ترجمه مصطفي جباري و حميد مسجدسرايي، تهران، ققنوس، 1379، 431صفحه. 2. پيامبران از ديدگاه عقل، ترجمه ناشر، بيجا، نشر توحيد، 1367. 80صفحه. 3. خورشيد ايمان، ترجمه و نگارش صديق عرباني، رشت، دهسرا، 1380. 201صفحه. عنوان اصلي: کتاب علي و القرآن. 4. رويکردي دوباره به اسلام، ترجمه عليرضا اسماعيلآبادي، مشهد، شرکت به نشر، 1381. 152صفحه. عنوان اصلي: الاسلام بنظرة عصرية. 5. زمامداران خودسر، ترجمه مصطفي زماني، تحقيق تصحيح و ويرايش محمدباقر مقدسيان و کاظم ملايي، قم، برگ شقايق، 1381. 423ص. عنوان اصلي: الشيعة و الحاکمون. 6. شيعه و زمامداران خودسر، ترجمه مصطفي زماني، قم، شهيد گمنام، 1343. 262صفحه. عنوان اصلي: الشيعة و الحاکمون. 7. فقه تطبيقي مذاهب پنجگانه: جعفريـ حنفيـ مالکيـ شافعيـ حنبلي، ترجمه کاظم پورجوادي، بيجا، دانشمند، بنياد علوم اسلامي، 1366. 460صفحه. عنوان اصلي: الفقه علي المذاهب الخمسة. 8. فقه دانشگاهي، ترجمه مرتضي فهيم کرماني، قم، مهر اميرالموءمنين عليهالسلام ، 1381. عنوان اصلي: فقه الامام الصادق عليهالسلام عرض و استدلال. 9. فقه مقارن: ترجمه و توضيح بخشهايي از الفقه علي المذاهب الخمسة، ترجمه هادي عظيمي گرگاني، تهران، گنجينه فرهنگ، 1380. 425صفحه. 10. فلسفه مبدأ و معاد: پژوهشي ژرف و کاوشگرانه همراه با استدلالهاي فطري علمي و فلسفي پيرامون وجود خدا و معاد، ترجمه لطيف راشدي، قم، نشر مرتضي، 1371. 240صفحه. 11. قرآن حسين شهادت، ترجمه محمدرسول دريايي، تهران، بنياد قرآن، 1381. 226صفحه. عنوان اصلي: الحسين و القرآن. 12. کليات علوم عقلي، ترجمه محمدرضا عطايي، مشهد، شرکت به نشر، 1380. 112صفحه. عنوان اصلي: معالم الفلسفة الالهية. 13. گزيده متون فقه(1ـ2ـ3ـ4) : برنامه درسي دوره کارشناسي حقوق، گردآورنده ابوالحسن محمدي، ويرايش3، تهران، ميزان، 1381. 331صفحه. 14. مردان پاک از نظر امام عليهالسلام ، ترجمه مصطفي زماني، قم، پيام اسلام، 1368. 175صفحه. 15. يادگار خيمههاي سوخته، ترجمه و نگارش عليرضا رجالي تهراني، قم، دار الصادقين، 1379. 158صفحه. عنوان اصلي: مع بطلة کربلا. وفات شيخ محمدجواد مغنيه
سرانجام علامه استاد شيخ محمدجواد مغنيه پس از عمري تلاش صادقانه در راه اعتلاي اسلام عزيز و تلاش بي وقفه براي نزديکي بين مذاهب پنجگانه، ساعت 10 شب 19 محرم الحرام سال 1400 در سن 76سالگي به رحمت ايزدي پيوست. وي دو سال پيش از آن، مبتلا به بيماري قلبي شده بود. هنگامي که پيکر پاک اين عالم رباني را به نجف اشرف انتقال دادند، بسياري از عالمان ديني و اقشار مختلف مردم، در تشييع جنازه او شرکت کردند و بازار نجف بهطور کلي بسته شد. پس از تشييع، آيةالله العظمي خوئي رحمهالله بر او نماز گزارد و در يکي از حجرههاي حرم مطهر علوي به خاک سپرده شد. روحش شاد و راهش پر رهرو باد. منابع و مآخذ
1ـ الورداني، صالح، شيعه در مصر، ترجمه قاسم مختاري، تهران، سازمان تبليغات اسلامي، 1376. 2ـ انديشههاي سياسي مغنيه. 3ـ تورات، سفر دوم، اصحاح هفتم و سي و يکم. 4ـ شريف رازي، محمد، گنجينه دانشمندان، تهران، چاپ اسلاميه، 1352. 5ـ صدر، حسن، تکملة أمل الآمل، حسن صدر، قم، مکتبه آيةالله مرعشي. 6ـ کسار، جوادعلي، محمدجواد مغنيه حياته و منهجه في التفسير. 7ـ گلشن ابرار: خلاصهاي از زندگي اسوههاي علم و عمل، قم، نشر معروف. 8ـ مغنيه، محمدجواد، شيعه و زمامداران خودسر، ترجمه مصطفي زماني. 9ـ ـــــــــــــــ، مقدمه فلسفة التوحيد و الولاية. 10ـ ـــــــــــــــ، من اعلام المفسّرين. 11ـ ـــــــــــــــ، الاسلام بنظرية عصرية. 12ـ ـــــــــــــــ، الاسلام مع الحياة. 1ـ صور شهري است در ساحل مديترانه و يکي از شهرهاي فينيقيه قديم که به سبب تجارت خود مشهور بود. اين شهر در حمله اسکندر در سال 333ق مقاومتي سخت از خود نشان داد و امروز جزء کشور لبنان است (فرهنگ فارسي معين: 1039). 2ـ کتابي کوچک در علم نحو است که محمدبن محمدبن آجروم(متوفاي 723ق) آن را تأليف کرده و تا کنون شرحهاي متعددي بر آن نگاشته شده است. اين کتاب بيشتر در مدارس علميه اهل سنت تدريس ميشود. 3ـ کتابي معتبر در باره علم نحو است که عبدالله بن يوسف بن هشام(متوفاي 761ق) آن را تأليف کرده و جزء دروس مقدماتي حوزههاي علميه به شمار ميآيد. 4ـ کشور لبنان داراي جمعيتهاي مختلفي از جمله شيعه، سني و مسيحي است که هر کدام براي خود دادگاه جداگانهاي دارند و طبق قوانين خود حکم صادر ميکنند. 5ـ تورات، سفر يوشع، اصحاح 6، آيه 24: «شهر را با آن چه در آن است به آتش زنيد، اما نقره و طلا و ظرفهاي مسي و آهني را به خزانه پروردگارتان بسپاريد». همچنين در سفر تثنيه، اصحاح 14 آمده است: «قهراً خدا شما را ملت برگزيده خود قرار داده تا بر ديگر ملتهاي روي زمين برتري داشته باشيد». نيز در سفر عدد، اصحاح 31، آيه 12 چنين ميخوانيم: «همه را غارت کنيد و غنيمتها را اعم از اينکه انساني باشد يا حيواني به چنگ آوريد». 6ـ يعقوب در طول شب با خدا کشتي گرفت و خدا براي رها شدن و گريز از دست يعقوب ناتوان آمد. سرانجام چارهاي نيافت جز اينکه براي رهايي به دامن يعقوب متوسل شود و با حالت تضرع و التماس به يعقوب گفت: مرا آزاد کن چرا که سپيده سحر در حال دميدن است. يعقوب به خدا گفت: من تو را آزاد نميکنم تا اينکه مرا مبارک گرداني. پروردگار نيز او را پر برکت گردانيد و نامش را اسرائيل(يعني نيروي ضد خدا) نهاد. 7ـ عبدالرزاق احمد سنهوري(متوفاي 1971م) از حقوقدانان مصري است که به اديان الهي تسلط داشته و کتاب مشهوري به نام «الوسيط» در دوازده جلد نگاشته است. شيخ محمد غزالي، پرچمدار اصلاح (1334ـ 1416ق / 1917ـ 1995م) هدف ما در اين مقاله آشنايي با شخصيت و زواياي مختلف علمي، فرهنگي و مبارزاتي شيخ محمد غزالي است تا با اين آشنايي مختصر، زمينه براي پژوهش و تحقيقات بعدي فراهم گردد. بديهي است نگارش اين دفتر درباره زندگي غزالي لزوماً به معناي قبول تمام نظريات و انديشههاي او نيست. زادگاه و خانواده غزالي کشور مصر از ديرباز خاستگاه متفکران و انديشمندان بزرگي بوده است. در سدههاي اخير بزرگاني چون شيخ محمد عبده، استاد حسن البناء، شيخ محمود شلتوت، سيد قطب، و ديگران، از اين کشور برخاسته و خدمات شاياني به اسلام و مسلمانان انجام دادند. غزالي در سال 1334ق. در چنين فضايي در کشور مصر در روستاي «نکلا العنب» واقع در استان «بحيره» چشم به جهان گشود. پدرش «شيخ احمد السقاکه» مردي تاجر و با ديانت بود. به گفته غزالي، پدرش به اهلبيت عليهمالسلام عشق ميورزيد و فردي عارف مسلک بود و براي بزرگان عرفان به ويژه «ابوحامد محمد غزالي»(متوفاي 505ق) از عرفاي بزرگ اهل سنت، احترام خاصي قائل بود. پدرش قبل از تولد او، خوابي شيرين ديد که او را به فرزندي به نام محمد بشارت دادند. او از اين روءيا بسيار خوشحال بود و آرزوي تحقق آن را داشت. پس از مدتي خداوند به اين انتظار پايان داد و پسري به او عطا کرد که نامش را با توجه به علاقهاش به ابوحامد محمد غزالي و خوابي که ديده بود، «محمد» گذاشت و با همنام قراردادن وي با عارف بزرگ غزالي، اميد داشت تا فرزندش نيز در معنويت و عرفان، پلههاي ترقي و رستگاري را طي نمايد. محمد غزالي سرانجام پس از هشت دهه زندگي پر برکت در راه اعتلاي اسلام، وحدت مسلمانان و مبارزه با استعمار، در حالي که براي حضور و انجام سخنراني در همايش «اسلام و غرب» به رياض سفر کرده بود، در تاريخ 19شوال 1416 در سن 79سالگي دچار سکته قلبي شد و پس از مراسم تشييع، در قبرستان بقيع به خاک سپرده شد. دوران تحصيل محمد پس از گذراندن دوران کودکي، براي فراگيري ادبيات عرب و مقدمات علوم اسلامي، وارد مکتبخانه روستا شد. در آغاز آيات قرآن را فراگرفت و پس از مدتي توانست تمام قرآن را حفظ نمايد. سپس وارد دانشکده اسکندريه وابسته به دانشگاه الازهر شد و به تحصيل علوم ديني اشتغال يافت. وي در ايام تحصيل، با اساتيد خود گفتوگوها و مناظرات علمي داشت و انتقادهاي او در کلاس درس زبانزد استادان و همشاگرديهايش بود. مهمترين استاد او در دانشکده اسکندريه «شيخ ابراهيم غرباوي» بود که غزالي بارها در حق وي و استاد ديگرش «شيخ عبدالعزيز بلال» زبان به ستايش گشوده است (قرضاوي، 1421: 35). وي در ادامه تحصيلاتش وارد دانشگاه الازهر شد و پس از چهار سال تحصيل، در سال 1360ق در سن 26 سالگي از اين دانشگاه فارغ التحصيل گشت (ملکاوي، 1417: 185). وي در آنجا درس استاداني چون: «شيخ عناني»، «امام محمد ابوزهره»، «شيخ عبدالعظيم زرقاني»، «شيخ محمود شلتوت»(1893ـ 1963م) و «حسن البناء»(1906ـ 1949م) را درک کرد. حسن البناء بيشترين تأثير را بر ذهن و فکر غزالي گذاشت. نخستين ملاقات غزالي با اين استاد، هنگامي بود که وي در دانشکده اسکندريه مشغول تحصيل بود و در يکي از شبهاي درسي، حسن البناء را که براي ديدار دانشجويان به اين دانشکده آمده بود، ملاقات نمود. غزالي از اين استاد خود به مجدد اسلام در قرن چهاردهم هجري ياد ميکند (قرضاوي، 1421: 31) و معتقد است تربيت روحي و اسلامي استاد، اثر ماندگاري در جامعه اسلامي مصر گذاشته، باعث تربيت نسلي انقلابي و اسلامي در مصر گرديد. دوران تدريس غزالي پس از اين که از دانشگاه الازهر فارغ التحصيل گشت، اجازهنامه تدريس به او اهدا شد و در دانشکده اصول دين و مرکز بررسيهاي عربي و اسلامي دانشگاه الازهر مشغول تدريس و فعاليت علمي شد (ملکاوي، 1417: 185). پس از مدتي رياست شوراي معارف اسلامي را نيز همزمان با اشتغال به تدريس بر عهده گرفت. در اين شورا به دانشجويان، رشتههاي فرهنگ اسلامي و مباني دين و شريعت را در سطح فوق ليسانس و دکترا تعليم ميدادند و غزالي بيشترين سهم را در تربيت اين دانشجويان داشت. برخي از شاگرداني که وي در دانشگاه الازهر تربيت نمود، اکنون جزء متفکران و فقهاي بزرگ اهل سنت هستند. از جمله شاگردان او «شيخ يوسف القرضاوي» و «حسين حسن الطويل» هستند. يوسف قرضاوي بيش از 128 کتاب در علوم مختلف اسلامي تأليف کرده و يک بار نيز به جرم همکاري با اخوان المسلمين، توسط رژيم مصر دستگير گشت. حسين حسن الطويل نيز از علماي بزرگ دانشگاه الازهر به شمار ميآيد. فعاليتهاي تبليغي غزالي دهه شصت ميلادي، دهه سختي براي مسلمانان مصر بود. هر صداي آزاديخواهي در نطفه خفه ميشد. در اين شرايط فقط صداي غزالي تنها صدايي بود که مردم را به دعوت اسلامي و دعوت به سوي خدا فرا ميخواند. او مانند شمعي در آن تاريخ حساس سوخت و هادي مردم شد. غزالي براي ارشاد مردم و هدايت آنها در مواقعي از سال به خصوص ماه مبارک رمضان، به نقاط مختلف کشور پهناور مصر ميرفت و ضمن ديدار با مردم، آنان را با قرآن و معارف اسلام آشنا ميکرد. وي در سال 1362ق. از طرف وزارت اوقاف و امور خيريه مصر به سمت امام جماعت و خطيب جمعه مسجد «القبة الخضراء» در قاهره منصوب گرديد و پس از مدتي به استخدام وزارت اوقاف مصر درآمد و به عنوان وکيل وزارت اوقاف در امور تبليغي اسلامي منصوب شد. يکي از وظايف غزالي در اين مقام، نظارت بر امور مساجد کشور بود. در همين ايام، از طرف وزارت اوقاف مصر به کشورهاي عربستان سعودي و قطر سفر کرد و در آن جا ضمن انجام مأموريت تبليغي، در دانشگاههاي وابسته به الازهر به تدريس پرداخت. وي با اين که يکي از کارمندان مهم دولتي به شمار ميآمد، هيچگاه از وظيفه اصلي خود به عنوان يک عالم ديني غافل نبود و همواره در گفتار و کردارش، خدا و اسلام را در نظر داشت، چنانکه وقتي در پي مرگ «نکرومه» فرمانرواي سوسياليست کشور غنا قرار شد از سوي دولت مصر مجلس ترحيمي براي او در مسجد «عمر مکرم» ترتيب دهند، وي با اين برنامه مخالفت کرد و سرانجام اين مجلس را در کليساي «شيرا» برگزار نمودند. غزالي در سنگر مطبوعات غزالي فعاليت مطبوعاتي خود را با هفته نامه «اخوان المسلمين» آغاز کرد. مقالات او در اين هفتهنامه مرتب در ستوني به نام «خواطر حرّة»(آرزوهاي پر حرارت) به چاپ ميرسيد. با شدت يافتن فعاليت جمعيت اخوان المسلمين و رويارويي آنها با حکومت وقت، مجله اخوان المسلمين تعطيل شد. غزالي پس از آن در مجله «المباحث» و سپس در مجله «الدعوة» که صالح عشماوي آن را تأسيس کرده بود، مشغول فعاليت شد. وي با مجلات «لواء الاسلام»، «الشعب»، «هذا ديننا» و مجله «الحق المر»(حقيقت تلخ) نيز ارتباط علمي داشت (ملکاوي، 1417: 74). همچنين پس از تأسيس و انتشار مجله «الفکر الجديد» توسط سيد قطب، غزالي يکي از نويسندگان آن به شمار ميرفت. وي که از سنين جواني با مطبوعات مصر و برخي کشورهاي عربي نظير عربستان در مجله «المسلمون» ارتباط علمي داشت، با نوشتهها و مقالات خود، خشم حکومت و عوامل غربزده را بر انگيخت و همين امر باعث شد تا در سال 1367ق. دستگير و زنداني شود (قرضاوي، 1421: 11). در نوشتهها و مقالات غزالي، موضوعاتي به چشمميخورد که با انديشههاو مشکلات مردم مسلمانجامعه، همخواني داشت و آنچه بيشتر مورد توجه خوانندگان قرار ميگرفت، گفتارهاي صادقانه او بود. وي ميگويد: «دوست داشتم تمام احساسات و دريافتهاي خويش را بهطور کامل بنگارم تا در پيشگاه خداوند سربلند و از خيرخواهي به مردم، دريغ نکرده باشم» (ملکاوي، 1417: 185). غزالي در يکي از نوشتههايش، ضمن انتقاد شديد از روزنامهنگاران مصر که به مقدسات ديني از جمله نماز، روزه و حجاب حمله ميکردند، آنها را آمريکايي معرفي ميکند و مينويسد: «نشرياتي که بايد در اين عصر، به سوي ترقي افکار مسلمانان قدم بردارند، با کمال تأسف شيوه روزنامهنگاري آمريکايي را پيش گرفتهاند و در دامن زدن به آشوب و تفريح جاهلان و بازکردن راه جرايم و گناه،مسابقهگذاشتهاند»(غزالي،1369:159). مبارزات سياسي مهمترين دوران مبارزاتي غزالي مربوط به زماني است که وي به جمعيت اخوانالمسلمين پيوست. اخوان المسلمين در بيشتر کشورهاي عربي فعاليت ميکرد و پايگاه اصلي آن در مصر بود. اين جمعيت در سال 1347ق توسط حسن البناء(1327ـ 1369ق / 1906 ـ1949م) در شهر اسماعيليه مصر پايهگذاري شد و فعاليت خود را در اتاق کوچکي در مدرسه التهذيب، با تعليم قرآن، تجويد، حديث، تفسير و ديگر علوم اسلامي آغاز کرد. حسن البناء در سال 1350ق رسالهاي حاوي اهداف جمعيت اخوان المسلمين منتشر کرد و به عنوان دبيرکل جمعيت برگزيده شد. با گسترش فعاليت سياسي و ديني جمعيت، تشکيلات آن به قاهره منتقل گرديد. در سال 1356ق در پنجمين کنگره اخوان المسلمين، تصميمات مهمي گرفته شد که از آن جمله بود: 1ـ آزادي وطن از سلطه بيگانه مخصوصاً انگليس 2ـ تشکيل حکومت اسلامي در مصر 3ـ اصلاحات اجتماعي و اقتصادي 4ـ مبارزه و مخالفت با استعمار 5ـ طرفداري از استقلال کشورهاي اسلامي در هر نقطه از جهان 6ـ ضديت با مليگرايي و تلاش براي وحدت جهان اسلام. تصميمات و مصوبات جمعيت اخوان المسلمين که همگي خواسته مردم و آرزوي آنها بود از يکسو، و شرکت فعال آنها در جنگ اعراب و اسرائيل و کمک آنها به فلسطينيها در سال 1948م از سوي ديگر، باعث فزوني محبوبيت آنها شد و متقابلاً موجب ناراحتي و خوف دربار مصر و استعمار پير انگليس گشت. از اينرو دولت «نقراشي پاشا» به فرمان ملک فاروق در صفر 1368ق / 1948م، فرمان انحلال جمعيت اخوان المسلمين را صادر کرد و بسياري از اعضاي آن بازداشت شدند و اموال جمعيت نيز مصادره گرديد. (دائرةالمعارف بزرگ اسلامي: 7/279) غزالي که از اعضاي فعال جمعيت به شمار ميآمد در سال 1368ق يا اوايل 1369ق، به جرم همکاري با اخوان المسلمين، بازداشت شد. وي همراه عدهاي از اعضاي ديگر جمعيت، به زندان «الحذاء» در شهر طور منتقل شدند. غزالي در زندان نيز آرام نگرفت و با هدف روشنگري زندانيان، به سخنراني ميپرداخت و بيشتر سخنرانيهاي او پس از اقامه نماز بود. غزالي، رهبر زندانيان شناخته ميشد و زندانيان که اکثر آنان از اعضاي اخوان المسلمين بودند، به حرف و تصميم او احترام ميگذاردند. يوسف قرضاوي که از شاگردان غزالي و اکنون يکي از متفکران بزرگ مصري است، درباره خاطرات زندان ميگويد: «شيخ غزالي در زندان، امام جماعت ما و در روزهاي جمعه خطيب جمع زندانيان بود. دعاي قنوت نمازش اين بود: خدايا ما را از بند نجات ده و به همريختگي ما را جبران نما و امر ما را با عنايت خود برعهده گير...، خدايا تو خود ظالمان را مکافات کن». (قرضاوي، 1421: 16) در ايامي که غزالي در زندان به سر ميبرد، جمعيت اخوان المسلمين فعاليت سرّي داشتند و با طرحريزي يک عمليات توانستند «نقراشي پاشا» نخست وزير مصر و عامل انحلال جمعيت اخوانالمسلمين را به قتل برسانند. پس از مدتي به تلافي اين اقدام، حسن البناء، بنيانگذار اخوانالمسلمين توسط حکومت مصر در سال 1369ق ترور شد. فقدان وي موجي از اندوه را در ميان شاگردان و طرفدارانش ايجاد کرد. غزالي هنگامي که خبر ترور و شهادت حسن البناء را شنيد، بسيار اندوهناک شد و در يکي از سخنرانيهايش در زندان گفت: «روح بزرگي را کشتند که از عبادت خدا خاشع بود و قيام و سجود ميکرد و در راه خدا قدم برميداشت. اروپا فهميد که با وجود اين مرد، بقايش در شرق با خطر روبهرو خواهد شد. البته مرگ حسن البناء به اين معنا نيست که ستيز با دشمنان خدا و دشمنان امت اسلام تمام شده است. بلکه پرچمي که البناء آن را برافراشت، سربازان و شاگردانش بعد از او در اهتزاز نگه خواهند داشت و اين دعوت همچنان پا بر جا خواهد ماند». (تأملات...، 1374: 45 و قرضاوي، 1421: 34) پس از گذشت يکسال، غزالي در سالگرد شهادت حسن البناء، به پاس نکوداشت وي مقالهاي تحت عنوان «شاخهاي بلند بر درخت جاودانگي» در مجله الدعوة به رشته تحرير درآورد (قرضاوي، 1421: 31). انفصال غزالي از اخوان المسلمين پس از ترور حسن البناء، در سال 1369ق «حسن هضيبي» از طرف اعضاي جمعيت اخوان المسلمين که فعاليتهاي بسيار محدودي داشت، به عنوان دبير کل جمعيت انتخاب شد. در آن تاريخ غزالي تازه از زندان آزاد شده بود و بيشتر به فعاليتهاي علمي خود ميپرداخت. وي ابتدا درسهايي را که در زندان براي زندانيان بازگو ميکرد با عنوان «الاسلام و الاستبداد السياسي» منتشر کرد. در سال 1372ق با يک عمليات نظامي به فرماندهي ژنرال جمال عبدالناصر (1339ـ1391ق / 1918ـ1970م)، ملک فاروق از سلطنت خلع و نظام پادشاهي به جمهوري تبديل شد. جمعيت اخوان المسلمين که با نظام پادشاهيمخالف بود با عبدالناصر همکاري کرد و در پيروزي اين عمليات نقش به سزايي داشت. عبدالناصر به پاس همکاري جمعيت اخوان المسلمين، ابتدا گروه آنان را به رسميت شناخت، ولي بعدها مواضعش تغيير کرد و با اين جمعيت درگير شد و دستور اعدام عدهاي از متفکران جمعيت، همچون سيد قطب را صادر کرد. در اين ميان غزالي نيز در آغاز مانند ديگر اعضا، به جمال عبدالناصر حسن ظن داشت و از او حمايت ميکرد، اما با شفافتر شدن اقدامات عبدالناصر، از وي روي برگرداند و با نوشتن کتابهايي نظير «قذائف الحق» و «الاسلام و الزحف الاحمر» توطئههاي عبدالناصر را افشا نمود (همان: 56). عبدالناصر که از نفوذ فکري غزالي در بين جوانان اخوان المسلمين هراس داشت، حسن هضيبي را تحريک کرد که غزالي و ديگر افراد تأثيرگذار را از جمعيت کنار گذارد. حسن هضيبي که روابط صميمانهاي با عبدالناصر داشت چهار عضو ارشد اخوان المسلمين از جمله غزالي را از کار بر کنار کرد (همان: 44). مواضع سياسي و اعتقادي غزالي پس از انفصال از جمعيت اخوان المسلمين، موضعگيريهاي متعددي در مقابله با غربزدگي و همچنين در برابر قوانين غير اسلامي مصر داشت. از جمله در برابر منشور برابري زن و مرد(ماهنامه مکتب اسلام، ربيع الثاني 1341: ص59)، رد نظريه خالد محمد خالد مبني بر جدايي دين از سياست(قرضاوي، 1421: 196)، و دفاع از متهمان پرونده قتل دکتر فرج فوده(نويسنده مرتد مصري) موضعگيريهاي سختي نمود (همان: 344). وي در موضعگيريهاي ديگرش، ضمن حمايت از انقلاب اسلامي ايران به رهبري امام خميني قدسسره ، گفته است: «من حمايت کامل خود را از انقلاب اسلامي ايران اعلام ميکنم. مادامي که ايران با اتکال به خداوند و وحدت کلمه کار خود را ادامه دهد، انشاءالله به اهداف خود دست مييابد. تجاوز عراق به ايران با حمايت مستقيم امپرياليسم جهاني صورت گرفته است. من صدام را تجاوزگري ميدانم که با تسليحاتش در جهت منافع دشمنان اسلام گام برميدارد». شيخ محمد غزالي شديداً تحت تأثير افکار امام خميني قدسسره بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران قرار گرفته بود و در مقاطع مختلف از او ياد ميکرد. هنگامي که امام خميني فتواي ارتداد سلمان رشدي را صادر نمود، غزالي در جلسه درسش ضمن تقدير از ايشان گفت: «در يکي از جلسات با عدهاي از علماي قاهره، آرزو کردم که اي کاش خداوند جرعهاي از شجاعت امام خميني را به تمام علماي اسلام عطا ميکرد، زيرا وقتي که در مرکز فرهنگ انگلستان، توطئهاي عليه اسلام و مسلمين ترتيب يافت و فردي بي شخصيت و پرکينه نسبت به اسلام، شديدترين اهانتها را به مقدسترين انسان تاريخ يعني پيامبر گرامي اسلام صلياللهعليهوآله و همسران و اصحابش روا داشت، همه ساکت بودند و تنها او (امام خميني ) بود که با شجاعت و شهامت، حکم ارتداد اين فرد حقير و بيادب را صادر کرد» (گامي به سوي...: 1/13). وي در جاي ديگري از سخنان خود ميگويد: «سلمان رشدي را ميبينم که پس از ارتداد قبيح خود در کشورهاي اروپايي و آمريکايي در رفت و آمد است تا مورد تقدير و تکريم قرار گيرد، بدون آن که موجب حيا و شرم هيچ يک از عرب هايي شود که با غرب همکاري ميکنند تا جايي که ما اختلافات قرون اوليه را نشخوار ميکنيم و برخي از ما به دروغ، سوگند ياد ميکنند که شيعه قرآني ديگر به جز قرآن ما دارند. به اين تهمتپراکنان گفتم از ابتداي تاريخ اسلام تا حال که قرن 15 است، کره زمين به جز همين قرآن را در بين هيچ يک از فرقههاي اسلامي به خود نديده است، پس به مصلحت چه کسي تبليغ ميکني که شيعه قرآن ديگري به جز قرآن ما دارند؟» (اطلاعات: 23/4/1374: 2). غزالي در واقعه انفجار حرم رضوي در تاريخ 30/3/1373، برابر با عاشوراي 1415، نيز در پيامي به دفتر حفاظت از منافع جمهوري اسلامي ايران در مصر، انزجار خود را از اقدام وحشيانه منافقان اعلام کرد و طي نامهاي نسبتاً طولاني، عاملان آن را بيدين و ريشه اين جنايت را، استعمار جهاني دانست (همان). غزالي همچنين در برابر حزب بعث عراق و شخص صدام حسين، مواضع محکمي داشت و بارها در سخنرانيها و کلاسهاي درسش، بدون ملاحظه عرب بودن صدام، حکومتش را حکومتي خونريز و سفاک معرفي کرد. وي با محکوم کردن کشتار شيعيان جنوب عراق اظهار داشت: «اين نخستين بار نيست که بعث عربي دست به چنين کاري ميزند و آخرين آن نيز نخواهد بود. قوميت عربي و بعث عربي از ساختههاي شيطاني، براي روگرداندن مردم از دينشان ميباشد. هنگامي که بعث عربي به ايران حمله کرد، اعراب آن را تأييد کردند. خدا و پيامبر اسلام را فراموش کردند و از اين موضوع ناراحت نشدند» (رسالت، 3/4/1370: 12). سفرهاي غزالي نخستين سفر خارجي غزالي را ميتوان سفر او به فلسطين برشمرد. هنگامي که غزالي در سال 1369ق از زندان آزاد شد، شيخ مأمون شناوي(متوفاي1950م) از شيوخ دانشگاه الازهر، او را به عنوان نماينده خود به غزه فرستاد و سه سال در آنجا اقامت کرد. غزالي در آنجا با زندگي و رنج مردم فلسطين آشنا شد و در اين مدت به اردوگاههاي «بريح»، «نصيرات»، «دير بلح»، «خان يونس» و «رفح» رفته، از نزديک شاهد مشکلات فلسطينيها بود. به گفته غزالي يکي از فعاليتهاي اسرائيل اين است که نوجوانان يهودي را ضد مسلمان تربيت ميکند و براي اين کار مثلاً يک يهودي مجسمهاي ميسازد و لباس عربي بر آن ميپوشاند و به فرزند خود القا ميکند که به آن تيراندازي کند تا ترس و هراس يا حس احترام براي چنين اشخاصي در او از بين برود. همچنين به گفته غزالي هنگامي که انگليس رفتن يهوديان را به اسرائيل محدود کرده بود، زنان يهودي سعي ميکردند حامله شوند تا اگر به اسرائيل رفتند، با به دنيا آمدن اين بچهها، تعداد آنان بيشتر شود (روزنامه اطلاعات، 4/11/1369: 12). غزالي در مدت اقامت خود در فلسطين تلاش کرد جوانان فلسطيني را با معارف اسلام و توطئههاي اسرائيل بيشتر آشنا کند. وي در آنجا در سخنرانيهاي متعدد، حرکت مردم فلسطين را حرکتي اسلامي معرفي ميکرد. وي ضمن انتقاد از کساني که مسئله فلسطين را از منظر غير ديني نگاه ميکنند، ميگويد: «نبرد فلسطين سرچشمهاي ديني دارد و هر کس بخواهد اسلام را از اين مسئله ديني دور کند، خيانت بزرگي مرتکب شده است» (همان). پس از بروز اختلاف بين غزالي و دولت انورسادات، وي به عربستان سفر کرد و از آنجا به قطر عزيمت نمود و مدت پنج سال در اين کشور در يکي از دانشگاههاي وابسته به الازهر مشغول تدريس شد و برخي از کتابهاي خود را نيز در اين مدت، تأليف نمود. سپس به پيشنهاد رئيس دانشگاه قطر دکتر «شاذلي بن جديد» راهي کشور الجزاير گرديد. وي در شرايطي وارد الجزاير شد که اوضاع سياسي آن کشور با حضور بيگانگان، به مرحله حساسي رسيده بود. حرکت اسلامي تازه در الجزاير شروع شده بود و مبارزان الجزايري نياز به حمايت فکري و تبليغي داشتند. هنگامي که غزالي قدم به الجزاير نهاد، فتنهها موج ميزد و دين اسلام در ميان تودهها رو به خاموشي نهاده بود. زبان مادري مردم يعني زبان عربي رسميت نداشت، بلکه زبان فرانسوي به عنوان زبان رسمي جايگزين آن شده بود و مظاهر فرهنگ اروپايي به شدت رواج داشت. غزالي در اين شرايط، دانشگاه امير عبدالقادر را در کشور الجزاير تأسيس نمود و خود به عنوان رئيس شوراي علميآن دانشگاه به تدريس و روشنگري دانشجويان مشغول شد (ملکاوي، 1417: 193). درسهاي تفسير موضوعي قرآن غزالي که از تلويزيون الجزاير پخش ميشد به حدي بيننده داشت که به گفته مسئولان خبري الجزاير، در ساعت پخش از رهگذران کوچه و خيابان کاسته ميشد. کتابهاي او در فاصله اندکي پس از انتشار ناياب ميشد. بيگمان خيزشي که سالها بعد در نسل جوان الجزاير صورت گرفت، بيتأثير از ارشادهاي غزالي نبوده است. غزالي با خدمات شاياني که در الجزاير به اسلام نمود توانست قبل از عزيمتش به مصر، نشان «لياقت» را به عنوان بزرگترين نشان کشور الجزاير دريافت کند (آيينه پژوهش، ش 37: 102). غزالي يکبار پس از پيروزي انقلاب اسلامي در سال 1364 / 1406ق به ايران سفر کرد و به دعوت آيةالله جنتي در کنفرانس انديشه اسلامي شرکت نمود. غزالي در اين کنفرانس با ارائه مقالهاي با عنوان «رسالت بهترين امت»، به بيان طرح کلي انديشههاي اصلاحگرايانه خود پرداخت (نامه فرهنگ: 25). عوامل وحدت از ديدگاه غزالي غزالي با نگاهي وسيع و همه جانبه، عوامل مختلفي را براي رسيدن به وحدت معرفي ميکند. از ديدگاه غزالي يکي از راههاي برطرف شدن اختلافها و رسيدن به وحدت، پيشرفت فرهنگي و علمي در ميان جامعه مسلمانان است. به اعتقاد او عالمان ديني در اين ميان، وظيفه سنگيني برعهده دارند. اگر علما در سخنرانيها، کنفرانسها و نوشتههاي خود به موضوع وحدت توجه کنند، فضاي جامعه اسلامي نيز به اينسو پيش خواهد رفت. به گفته غزالي اگرچه سياستمداران و حاکمان کشورهاي اسلامي در بروز اختلاف يا ايجاد وحدت بين مسلمانان ميتوانند تأثير بهسزايي داشته باشند، اما اين کار پيش از آنکه بر عهده پادشاهان باشد، بر عهده علماست (محاکمه گلدزيهر صهيونيست: 300). غزالي ضمن اين که عدم آگاهي مسلمانان را يکي از عوامل دوري از وحدت و بروز تفرقه معرفي ميکند، در اين باره ميگويد هنگامي که علامه شيخ محمود شلتوت، شيخ الازهر فتواي جواز پيروي از مذهب اهل بيت را صادر کرد، برخي از متحجرين به علت عدم آگاهي، به اين اقدام اعتراض کردند. وي اضافه ميکند که: «به ياد دارم يکي از جاهلان با خشم و خروش از من پرسيد: چگونه شيخ ازهر فتوي داده است که تشيع مذهبي اسلامي و مانند ساير مذاهب است؟ من در جواب گفتم: تو از شيعه اطلاع داري؟ و از تشيع چيزي ميداني؟ او اندکي سکوت کرد و آن گاه گفت: ايشان گروهي از پيروان ديني غير از دين ما هستند. گفتم: ولي من ديدهام که ايشان درست به مانند ما نماز ميگذارند و روزه ميگيرند. مرد با تعجب گفت: چگونه چنين چيزي ممکن است؟ گفتم: عجبتر اينکه ايشان درست مانند ما قرآن ميخوانند و پيامبر خدا را بزرگ ميدارند و فريضه حج را به جا ميآورند. گفت: شنيدهام آنها قرآني ديگر دارند و با اين انديشه آهنگ کعبه ميکنند که آن را مورد توهين قرار دهند.» در اين هنگام غزالي از سر ترحم به او نگريست و گفت: تو معذوري، زيرا بعضي از ما چيزهايي درباره آنان ميگويند که منظوري جز هتک حرمت ايشان ندارند. (همان) غزالي همچنين نقش مسلمانان و مردم را در ايجاد وحدت ناديده نميگيرد و در اين باره ميگويد: «وظيفه مسلمين در اين شرايط حساس و اوضاع خطرناک، اين است که از پراکندگي و اختلاف باز آيند و در برابر حملههاي صليبي مدرن، جبههاي نيرومند به وجود آورند و در اين مبارزه سرنوشتساز، در سنگر استوار دين، ثابت قدم بمانند و توجه داشته باشند که براي ايشان مايه ننگ و شرم است که به هنگام تجمع قواي شر و اتحاد دشمنان در حمله و هجوم همگاني بر ايشان، پراکنده و بيسامان باشند يا در ميدان مسابقه، واپس بمانند يا از تمسک به دين خود سستي کنند، در شرايطي که پيروان مذاهب باطل، به عقايد خود پايبندند» (همان: 322). بهطور کلي وحدت از نظر غزالي بر پايههاي متعددي استوار است که آنها را در کتاب «دستور الوحدة الثقافية بين المسلمين» شرح داده است. وي با تأسّي از استاد خود حسن البناء که براي وحدت جوامع اسلامي، بيست اصل را وضع نمود، اصول ديگري بر آن در کتاب ياد شده افزود. غزالي معتقد بود زنان نيمي از مرداناند و دانشاندوزي، امر به معروف و حساسيت مذهبي بر هر دو گروه واجب است. زنان با حفظ شئونات اسلامي ميتوانند در حفظ ارزشهاي اسلامي مشارکت داشته باشند. به اعتقاد غزالي خانواده اساس موجوديت جامعه اسلامي و دامان طبيعي براي تربيت نسلهايآينده است. غزالي همچنين معتقد بود خداوند انسان را گرامي داشته و براي او حقوق مادي و معنوي قائل شده است. اسلام اين حقوق را بيان و همگان را به احترام به آنها دعوت نموده است؛ به ويژه حاکمان ملتهاي مسلمان بايد بيشتر مصالح مادي و معنوي مسلمانان را در نظر داشته باشند. دولتهاي اسلامي همچون خانوادهاي بزرگ، در برابر تبليغ و نشر احکام اسلام مسئوليت دارند و بر آنها لازم است بدعتها را از چهره دين بزدايند و از همه امت در همه جا حمايت کنند. انديشههاي سياسي و فرهنگي انقلاب صنعتي غرب و پيشرفتهاي زودهنگام اقتصادي، باعث بروز تفکر جدايي دين از سياست گرديد و دين، به امري شخصي و دروني محدود شد، در نتيجه لااباليگري و آزادي جنسي از اصول مسلّم دولتهاي غربي گرديد. همزمان با اين اوضاع، در ميان روشنفکران کشورهاي اسلامي دو ديدگاه «غرب زدگي» و «غرب ستيزي» پديد آمد. غزالي به طرفداري از نظريه دوم معتقد بود تقليد از غرب در امور علمي و صنعتي جايز و بلکه لازم است، اما در مسائل فرهنگي و اعتقادي، به هيچوجه جايز نيست. وي ضمن انتقاد از غربزدگان در اين باره مينويسد: «غرب از جهت فکر و روح جزء ناپاکترين ملتهاي روي زمين است. مرداني که با غرب مرتبط شدند ولي حقيقت غرب را درک نکردند، نتوانستند آن را درست معرفي کنند. آنان مسئول عقبماندگي مسلماناند. تمدن جديد غرب، متشکل از ظاهر و باطن است و اين عده با روآوردن به ظاهر تمدن غربي، از علم و کار آن غافل شدند» (غزالي، 1369: 28 و 234). دلمشغولي غزالي از آن نبود که چرا غرب، خير و صلاح ملتهاي مسلمان را نميخواهد، زيرا او ميدانست که غرب هميشه در پي نابودي مسلمانان بوده و با بازيهاي استعماري خود در پي ريشهکن نمودن ميراث اصيل اسلامي است. آنچه انديشه غزالي را ميآزرد روشنفکران مسلماني بودند که از سياستهاي عوامفريبانه غرب حمايت ميکردند و هيچگاه نميتوانستند هجمههاي فرهنگي آنها را درک کنند. غزالي معتقد بود کشورهاي غربي با پيشرفتهاي صنعتي و نظامي خود، به ملل مسلمانرحم نخواهند کرد و به غارت اموال آنان خواهند پرداخت و فرهنگ آنها را به نابودي خواهند کشاند. هجوم فرانسه به الجزاير و سودان، و هجوم انگلستان به مصر و هند، نمونههايي از اين غارتگريهاست. غزالي اين نکته را نيز دريافته بود که آنان هرگز به حرکتهاي سنگين و پرخرج نظامي بسنده نخواهند کرد و با حرکتي آرام و تدريجي در مسخ فرهنگ جوامع اسلامي قدم برخواهند داشت. غزالي که کشورش به اشغال نظامي انگليس درآمده و پس از استقلال کشور، متوجه تهاجم آرام فرهنگي دشمن شده بود مينويسد: «همانطور که ميدانيد اکنون بيش از يک قرن از آغاز مبارزات ضد استعماري ملت ما ميگذرد؛ استعماري که سرزمين ما را اشغال و ثروتهاي ملت ما را غارت نمود. اما زماني که آبا و اجداد ما و سپس خود ما توانستيم استعمار نظامي را شکست دهيم، ناگهان متوجه شديم که استعمار نظامي شيوههاي ديگري را از استعمار برجاي گذاشته است از جمله استعمار فرهنگي و استعمار حقوقي به طوري که هويت ما را دگرگون ساخت و ما را از ميراث خود بيگانه کرد. از اينرو استقلال و هويت کامل خويش را زماني باز خواهيم يافت که به ميراث اصيل خويش بازگرديم». (اطلاعات، 11/1/1371 به نقل از: المسار، 2/2/1992). به طور خلاصه غزالي اهداف استعمار را در «دلسردي مردم مسلمان»، «تربيت نسل بيايمان»، «ترويج بيبند و باري»، «نفوذ در دانشگاهها»، «ايجاد موءسسات فرهنگي وابسته به غرب» و هدف نهايي آنان را «نابودي اسلام» برميشمرد و ميگفت: «امواج خطرناک هرگاه رخنه کرد پايان نميپذيرد و يکي پس از ديگري حمله ميکنند. غرب در زير پاگذاشتن دستورات اسلام، در قوانين جزايي، مدني و دولتي پيروز گرديد ولي قوانين زندگاني فردي را هنوز ميدان تاخت و تاز خود قرار نداده و هرگاه اين ميدان براي او آماده باشد، ديگر تمام قوانين اسلام زير خاک ميرود و آنگاه بايد گفت: و يا موت زر إن الحياة ذميمة / و يا نفس جدي إن دهرک هازل(اي مرگ، بيا که زندگي منفور است / و اي جان، بکوش که زندگانيت بيهوده است)» (غزالي، 1369: 127). انديشههاي عقيدتي غزالي بر خلاف روشنفکران غربي که حاکميت را از آنِ مردم ميدانند، معتقد بود حاکميت از آنِ خدا و هديهاي از جانب وي براي تمام انسانهاست. در قلمرو خداوندي تفاوتي بين عرب و غير عرب نيست و تنها اراده خدا حکومت ميکند. پس انسان که جانشين او در روي زمين است بايد قانون خداوند را در زمين پياده کند و همه موءمنان را در برابر اين حقوق يکسان بداند. اين انديشه غزالي نه تنها باعث برابري ملل مسلمان و نزديکشدن مذاهب اسلامي به يکديگر ميشود، بلکه در تعامل دين و سياست، آندو را انفکاکناپذير معرفي ميکند. بحث جدايي دين از سياست که يکي از موضوعات مهم سدههاي اخير است، مورد توجه محافل علمي و سياسي قرار گرفته و برخي از روشنفکران اسلامي به تقليد از روشنفکران غربي، معتقد به جدايي دين از سياستاند و برخي به تعامل آن دو اعتقاد دارند. به اعتقاد غزالي اسلام مجموعه مفصلي از تعليمات معنوي و علمي است. قواعد علمي براي اصلاحات عمومي در اختيار انسان قرار داده شده و مربوط به زندگي فردي، اجتماعي و دولتي است. چه کسي ميتواند ادعا کند که يک دعوت اصلاحطلبانه ميتواند از حکومت صرفنظر کند و نميخواهد حکومت را در خدمت آرمانهاي خود قرار دهد؟ (سمان، 1357: 56). غزالي ضمن انتقاد از عالماني که نغمه جدايي دين از سياست را سر ميدهند و خود را وابسته به حاکمان جور و ظلم ميکنند، ميگويد: «من در ميان شيوخ الازهر، مرداني را ميشناسم که براي اسلام آنچنان زندگي ميکنند که انگلها در خون و رودههاي انسان بيمار. اين علما دست در دست طبقات حاکم، آرمان مشترکي را دنبال ميکنند و بدينسان ديني را که به نام آن سخن ميگويند، بي اعتبار ميسازند» (آقايي، 1365: 177). يکي ديگر از اعتقادات غزالي، درباره آيين وهابيت است. وي معتقد است وهابيت آييني است که پنجاه سال پيش يا بيشتر در عربستان سعودي ظهور کرد که در آن نوعي تندروي، دوري از حقايق اسلامي، کمشمردن مردم و متهم کردن آنها وجود دارد. غزالي ضمن ابراز ترديد درباره اسلاميبودن آيين وهابيت، آن را يکي ديگر از حيلههاي استعمار معرفي ميکند و معتقد است از جمله اهداف استعمار، تشکيل مذاهب و فرقههاي جديد است تا از اين راه شکاف بين صفوف مسلمانان را بيشتر کند (رسالت، 3/4/1370: 3). غزالي همچنين درباره اختلاط فلسفه با مفاهيم اسلامي و رسوخ آن در مباحث ديني، عقيدهاي ويژه دارد و معتقد است دين سرمايهاي الهي است که توسط معصوم، صادر شده است و نميتوان آن را با خيالات فردي که دم از عقل ميزند ممزوج کرد. وي به شدت از مخلوط شدن فلسفه با دين انتقاد کرده، يکي از علل انحطاط جامعه مسلمانان را اختلاط فلسفه با دين معرفي ميکند و ميگويد ارزش و طراوت دين آسماني با فرهنگ خرافي يونان ارتباطي ندارد. (غزالي، 1369: 230) آثار غزالي غزالي آثار متعددي از خود بر جاي گذاشته و از ميان بيش از پنجاه اثر او، تعداد قابل توجهي به زبان فارسيو برخي به زبانانگليسي و فرانسه ترجمه شده است. مهمترين آثار ترجمهشده او بدين قرار است: 1. اخلاق اسلامي، ترجمه محمود ابراهيمي، تهران، نشر احسان، 1378. 397صفحه. 2. اخوان المسلمين: تاريخ پيدايش، تحولات و فعاليتهاي جنبش اخوان المسلمين در يک قرن اخير، ترجمه دکتر بهمن آقايي و خسرو صفوي، تهران، رسام، 1365. 273ص. 3. ارزيابي ميراث فکري مسلمانان، ترجمه داود نارويي، تهران، نشر احسان، 1382. 288صفحه. 4. باور راستين اسلامي، ترجمه محمود ابراهيمي، سقز، انتشارات محمدي، 1373. 300صفحه. 5. ترجمه فارسي فقه السيره، ترجمه محمدطاهر حسيني، تهران، نشر احسان، 1378،592صفحه. 6. تعامل روشمند با قرآن کريم، ترجمه علي اصغر محمدسيجاني، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1379. 277صفحه. 7. جنايات غربي در شرق يا اسلام و بلاهاي نوين، ترجمه مصطفي زماني، قم، پيام اسلام، 1369. 344صفحه. 8. حقوق بشر: مقايسه تعاليم اسلام با منشور ملل متحد، ترجمه باقر موسوي، تهران، انتشارات اعلمي، بيتا. 9. سيره آموزي، ترجمه علي اصغر محمدي، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1378. 568صفحه. 10. فساد سياسي در جوامع عربي و اسلامي، ترجمه عبدالعزيز سليمي، تهران، نشر احسان، 1382. 200صفحه. 11. گامي به سوي تفسير موضوعي سورههاي قرآن کريم، ترجمه علي اصغر محمدي، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1377. 2جلد. 12. مباني وحدت فکر فقهي و فرهنگي مسلمانان، ترجمه عبدالعزيز سليمي، تهران، نشر احسان، 1382. 341صفحه. 13. محاکمه گلدزيهر صهيونيست معلم نويسندگان «بيست و سه سال»، ترجمه صدر بلاغي، تهران، حسينيه ارشاد، 1363. 323صفحه. 14. محورهاي پنجگانه قرآن کريم، ترجمه محمود ابراهيمي، سنندج، هه ژار، 1381. 392صفحه. 15. مسائل زنان بين سنتهاي کهن و جديد، ترجمه مجيد احمدي، تهران، نشر احسان، 1379. 248صفحه. 16. نگرشي نو در فهم احاديث نبوي، ترجمه داود نارويي، تهران، نشر احسان، 1381. 294صفحه. 17. نگرشي نو در فهم قرآن، ترجمه داود نارويي، تهران، نشر احسان، 1381. 398صفحه. 18. Islam our religion، ترجمه احمد جلال (به انگليسي)، بيجا، سازمان آموزشي، علمي و فرهنگي اسلامي(ايسسکو)، 214 صفحه. 19. Telle est noter religion، ترجمه محمد عنبر(به فرانسه)، ويراستار ژان فرانسوا فارو، پاريس، 1994م. 294ص. وفات غزالي سرانجام شيخ محمد غزالي پس از يک عمر زندگي پر برکت در راه اعتلاي اسلام، وحدت مسلمانان و مبارزه با استعمار، در حالي که براي سخنراني در همايش اسلام و غرب به رياض سفر کرده بود، در تاريخ 19 شوال 1416 برابر با 19/12/1374 در سن 79سالگي دچار سکته قلبي شد و پس از تشييع در قبرستان بقيع به خاک سپرده شد. در بزرگداشت او بسياري از شخصيتها و مراکز فرهنگي دنياي اسلام، پيامهاي تسليتي صادر کردند. از جمله پيام تسليتي توسط آيةالله شيخ محمدعلي تسخيري رياست محترم سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي فرستاده شد که در آن فرستنده پيام ضمن ابراز تأثر و تألم، اين مصيبت بزرگ را به ولي امر مسلمين حضرت آيةالله خامنهاي و ساير علماي جهان اسلام تسليت گفت (روزنامه اطلاعات، 21/12/1374). منابع و مآخذ 1ـ آقايي، بهمن و خسرو صفوي، اخوان المسلمين: تاريخ پيدايش، تحولات و فعاليتهاي جنبش اخوان المسلمين در يک قرن اخير، تهران، رسام، 1365. 2ـ تأملات في الدين و الحياة، قاهره، دار الکتاب العربي، چاپ دوم، 1374ق. 3ـ دائرة المعارف بزرگ اسلامي. 4ـ سمان، علي، رويارويي مسلکها و جنبشهاي سياسي در خاورميانه عربي تا سال 1967م، ترجمه حميد نوحي، تهران، قلم، 1357. 5ـ غزالي، محمد، اسلام و بلاهاي نوين(جنايات غربي در شرق)، ترجمه مصطفي زماني، قم، پيام اسلام، 1369. 6ـ قرضاوي، يوسف، الشيخ الغزالي کما عرفته، بيروت، موءسسة الرساله، 1421ق. 7ـ گامي به سوي تفسير موضوعي سورههاي قرآن کريم، ترجمه علي اصغر محمدي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1377، 2جلد. 8ـ ماهنامه آيينه پژوهش، شماره 37. 9ـ ماهنامه مکتب اسلام، ربيع الثاني 1341. 10ـ ماهنامه نامه فرهنگ، سال 2، شماره 2. 11ـ محاکمه گلدزيهر صهيونيست معلم نويسندگان «بيست و سه سال»، ترجمه صدرالدين بلاغي، تهران: حسينيه ارشاد، 1363. 12ـ ملکاوي، فتحي حسن، العطاء الفکري للشيخ محمد الغزالي، عمان، اردن، منشورات المعهد العالمي للفکر الاسلامي، چاپ اول، 1417ق.