پیشگامان تقریب: شیخ محمدجواد مغنیه؛ فقیهی نوگرا نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پیشگامان تقریب: شیخ محمدجواد مغنیه؛ فقیهی نوگرا - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پيشگامان تقريب

يکي از راه‏هاي قدرت‏مندي اسلام، وحدت و هم‏دلي است و معرفي عالماني که در اصلاح امت اسلامي کوشش‏هايي نموده‏اند و تلاش خود را در اين راه وجهه همت خود قرار داده‏اند، نقش به سزايي در تحقق اين آرمان دارد. در عصر حاضر سکوت در برابر هجمه‏هاي فرهنگي و اعتقادي دشمنان، اسلام را از هر زمان ديگر آسيب‏پذيرتر مي‏سازد. چنان که در گذشته نيز در اثر بي‏کفايتي زمامداران حکومت‏هاي اسلامي و دامن زدن آنان به اختلافات فرقه‏اي، بسياري از آثار ارزشمند اسلامي را از دست داده‏ايم و سال‏هاي درازي سرمايه‏هاي فکري و هنري خويش را صرف اختلافات بي‏اساس کرده‏ايم.

براي اسلام با همه غنا و دارايي بي‏نظيرش، هيچ‏گاه اين موقعيت پيش نيامده که آرزوهاي خود را آن طور که شايسته است در ميان مسلمان محقق سازد. اکنون وقت آن است که نگاهي واقع‏بينانه‏تر و بي‏پيرايه‏تر به اسلام بيفکنيم و با بازگشتي دوباره به اخلاص و ايمان صدر اسلام، مشترکات مذاهب مختلف اسلامي را در دستور کار خود قرار دهيم تا شايد اسلامي يکپارچه، قدرتمند و قوي را به ارمغان آوريم.

رسيدن به اين هدف، عوامل گوناگوني را مي‏طلبد که معرفي عالمان و فرهيختگان کشورهاي اسلامي يکي از اين عوامل است. در ادامه به معرفي دو تن از عالمان مسلمان مي‏پردازيم که نقش مهمي در تقريب مذاهب اسلامي، دعوت مردم به وحدت و هم‏دلي و بيداري اسلامي ايفا کرده‏اند.

شيخ محمدجواد مغنيه، فقيهي نوگرا

(1324ـ 1400ق / 1904ـ 1979 م)

شيخ محمدجواد مغنيه از جمله عالماني است که نقش مهمي در تقريب مذاهب اسلامي، دعوت مردم به وحدت و بيداري اسلامي ايفا کرد. در اين نوشته به اختصار زواياي مختلف علمي، فرهنگي و مبارزاتي وي آشنا مي‏شويم.

آل مغنيه

واژه «مغنيه» اگر به ضم ميم و سکون غين و تشديد ياء خوانده شود، اسم فاعل به معناي بي‏نيازکننده خواهد بود. اما اين احتمال نيز وجود دارد که ميم آن مفتوح و همانند مهديه و مرثيه، مصدر ميمي باشد به معناي بي‏نياز بودن. علت اين نام‏گذاري شايد از آن‏رو بوده که جد اعلاي اين خاندان در قرن ششم هجري از شهري در الجزاير که به همين نام است(مغنيه) به جبل عامل آمده است و مردم آن منطقه او را «مغنيه» نام نهاده‏اند.

به هر حال «آل مغنيه» در بيروت مشهور است. از اين بيت علم و فضل و ادب، بزرگان زيادي به عظمت و شرافت معروف‏اند. يکي از آنها علامه «شيخ عبد الکريم بن شيخ محمود بن شيخ محمد بن شيخ مهدي عاملي» است. وي بزرگوار و فاضل جليل القدر بود. جد اعلايش مرحوم شيخ مهدي از علماي عصر خود و از معاصران شيخ عبد النبي کاظمي ساکن جبل عامل بود. فرزندش شيخ محمد از بزرگان و فرزندزاده او شيخ محمود نيز از علماي معروف آن منطقه به شمار مي‏رفت (رازي، 1352: 3/271).

پدر شيخ محمدجواد

پدرش «شيخ محمود» از بزرگان لبنان بود. وي در سال 1289 ق. در نجف اشرف چشم به دنيا گشود و با والد خود به جبل عامل آمد و در همان‏جا پرورش يافت. وي پس از خواندن مقدمات علوم و فقه و اصول به نجف اشرف بازگشت و از محضر علماي نجف مانند آية‏الله نائيني، آية‏الله اصفهاني و آقا ضياءالدين عراقي بهره برد. آن‏گاه بار ديگر به لبنان مراجعت نمود و در روستايي به نام «معره» اقامت گزيد و مشغول تاليف و ارشاد مردم و أداي وظيفه ديني و وجداني خويش گرديد. شيخ محمود در نجف اشرف به تنظيم اشعار ديني و اسلامي مي‏پرداخت. در کتاب «تکملة امل الآمل» آمده است شيخ محمود مغنيه از اهل تحقيق در مطالب علمي و حقايق واقعي بود و کمتر کسي از معاصران عرب توانستند به مقام او در درک مطالب برسند (صدر: 396 و مغنيه: 17). سرانجام شيخ محمود پس از عمري نه چندان طولاني در سن 44 سالگي دار فاني را وداع گفت و از خود فرزنداني بر جاي گذاشت که از آنها شيخ احمد مغنيه، شيخ عبدالکريم مغنيه و شيخ محمدجواد مغنيه، صاحب شرح‏حال جزء علماي عصر خود شدند. (رازي: 1352: 3/271)

زادگاه و دوران کودکي

وي در قريه «طيردبا» از توابع فرمانداري صور(1) لبنان در سال 1324 ق / 1904 م به دنيا آمد. پدرش نام مبارک «محمدجواد» را براي او برگزيد (شيعه و زمامداران خودسر: 17). محمدجواد در سن چهارسالگي مادر مهربانش را که از سلاله فاطمه زهرا(س) بود از دست داد. وي که چهارساله بود پس از مرگ مادر همراه پدر به نجف رفت و در آن جا خط و حساب و زبان فارسي‏را آموخت. اما بعدها به خاطر استفاده نکردن از زبان فارسي آن را به فراموشي سپرد. پدر محمدجواد پس از چهار سال اقامت در نجف به دعوت مردم منطقه عباسيه به لبنان بازگشت (الاسلام مع الحياة: ص279).

پدر محمدجواد با آن که از عالمان آن ديار بود از لحاظ مالي وضعيت خوبي نداشت. او شروع به ساختن منزلي براي خود کرد و با کمک اهالي عباسيه آن را تا پاي سقف تمام نمود اما براي تکميل منزلش چاره‏اي نديد جز اين که مبلغي را از زرگري به نام اسماعيل صائغ قرض کند و در قبال آن منزلش را گرو بگذارد. پس از تکميل، هنوز يک سال از اقامت او در آن خانه نگذشته بود که در سال 1344 دعوت حق را لبيک گفت و قبل از پرداخت اقساط خانه از دنيا رفت. غم هجران پدر محمدجواد دوازده ساله را بسيار غمناک نمود. پس از مدتي زرگر خانه را به جاي قرضش تصاحب کرد و باقيمانده اموال نيز بين برادر بزرگ‏تر و عموهايش تقسيم گرديد و محمدجواد تحت تکفل برادر بزرگ‏تر خود درآمد و با برادر کوچکتر خود به نام احمد به منزل برادر به طيردبا رفتند (همان).

تغيير مکان و از دست دادن والدين و شرايط پس از مرگ پدر، محمدجواد را سخت آزار مي‏داد. به تدريج شرايط دشوار زندگي به گونه‏اي شد که گاه سه روز چيزي براي خوردن پيدا نمي‏کرد. از اين‏رو مجبور شد سراغ شغلي برود و بساط حلوا فروشي را به راه انداخت. (گلشن ابرار: 3 به نقل از: تجارب محمدجواد مغنيه: 25). معلوم نيست وي در اين شغل تا چه اندازه موفق بوده، اما قراين نشان مي‏دهد که وضعيت مادي او بهتر نشد. محمدجواد از ثروت دنيا يک دست رختخواب داشت ولي هنگامي که به منزل برادر آمد و از آنجا جملگي به نجف کوچيدند، آن را هم از دست داد (الاسلام مع الحياة: 279) از اين پس، محمدجواد بر روي زمين مي‏خوابيد و سرماي زمهرير زمستان پرستار صميمي وي بود. وي در اثر سرماي زمستان، به مرض روماتيسم مبتلا شد و اين عارضه حدود 28سال به طول انجاميد (شيعه و زمامداران خودسر: 18).

دوران تحصيل استادان

محمدجواد با آن همه مشکلات، اراده آهنين خود را از دست نداد و مراحل ابتدايي تحصيل خود را در همان لبنان آغاز کرد و کتاب «اجروميه»(2) و مقداري از کتاب «قطرالندي»(3) را خواند و تصميم گرفت براي ادامه تحصيل به نجف اشرف ره‏سپار گردد و از معدن علم علوي بهره گيرد. اما اين تصميم مشکلاتي داشت: اول آن که بودجه مسافرت را از کجا تأمين کند. دوم ماليات‏هاي عقب افتاده زمين‏هاي پدرش که از وي مطالبه مي‏کردند او را از سفر رسمي محروم مي‏ساخت. با وجود اين، محمد با اراده قوي و توسل به اهل بيت عليهم‏السلام بر مشکلات چيره شد. او به راننده‏اي برخورد کرد که حاضر شد وي را بدون گذر نامه وارد عراق نمايد. اين راننده نيکوکار از ارمني هاي اسکندريه بود که در لبنان اقامت داشت. سال‏ها بعد وقتي که مغنيه خاطرات زندگي خود را مي‏نگاشت، در باره او مي‏نويسد: «از آن زمان حدود 33سال مي‏گذرد و من هنوز سپاسگزار او هستم و هيچ‏گاه او را فراموش نخواهم کرد، چون احساس مي‏کنم او نخستين انساني بود که برادر انساني خود را دوست داشت» (گلشن ابرار، ج3، مقاله شيخ محمدجواد مغنيه).

محمدجواد پس از ورود به عراق، راهي نجف اشرف شد و در آن جا استقرار يافت. وي در حوزه علميه نجف علوم مقدماتي را فرا گرفت و پس از تکميل دروس مقدماتي از درس آيات عظام محمدحسين کربلايي، سيدحسين حمامي و آية‏الله العظمي خوئي استفاده‏هاي فراوان برد (شيعه و زمامداران خودسر: 19). محمدجواد با همه سختي‏ها توانست يازده سال در نجف اشرف به تحصيل خود ادامه دهد تا اين که در يکي‏از روزها خبر مرگ برادر بزرگش را براي وي آوردند. به همين خاطر مجبور شد نجف را به قصد موطن خود ترک کند. پس از مراسم تشييع و تدفين برادر، اهالي آن جا از شيخ محمدجواد که اکنون بهره‏اي از علم و تقوا داشت، خواستند که به جاي برادر خود امامت آن جا را قبول کند. محمدجواد نيز پاسخ مثبت به آنان داد و در کنار اقامه جماعت، به تدريس قرآن و معارف عمومي مبادرت ورزيد.

محيط زندگي آن‏جا به دليل پايين‏بودن فرهنگ مردم، براي محمدجواد دردآور بود و از اين موضوع نيز که هزينه‏اش توسط مردم تأمين مي‏شود، رنج مي‏کشيد. از اين رو پس از دو سال و نيم اقامت در آن‏جا، از مردم خداحافظي کرد و در سال 1358 ق به روستاي «طيرحرفا» رفت و در منطقه «وادي السروه» در جنوب روستا اسکان گرفت. آن‏جا بيشه‏زاري بود که از راه سنگلاخي مي‏گذشت و تپه‏اي در آنجا به ارتفاع صد متر قرار داشت که پر از درختان سر سبز بود و صدايي جز نواي دلنشين پرندگان به گوش نمي‏رسيد. محمدجواد آن‏جا را بهترين مکان براي مطالعه و تحقيق دانست و قلم، کاغذ، کتاب و قوري چاي تنها همراهان وي بودند. وي در آن‏جا توانست کتاب‏هاي دانشمندان و فيلسوفاني چون نيچه، شوپنهاور، ولز، تولستوي، محمود عقاد، طه حسين و توفيق حکيم را مطالعه کند و کم کم به نوشتن روآورد. برخي از آثاري که در اين مکان نوشت عبارت‏اند از: «کميت و دعبل»، «الوضع الحاضر في جبل عامل» و «تضحيه». شيخ محمدجواد حدود ده سال از عمر خود را در اين منطقه به سر برد و در سال 1367 ق به بيروت عزيمت نمود (گلشن ابرار، ج3، مقاله شيخ محمدجواد مغنيه).

محمدجواد در مدت حيات علمي خود در بيروت و نجف اشرف، درس استادان متعددي را درک کرده است که از جمله مي‏توان به کساني چون: «شيخ عبدالکريم مغنيه»(متوفاي 1354 ق، برادر بزرگ‏ترش)، «سيدمحمد سعيد فضل الله»، «آية‏الله سيدابوالقاسم خويي» (1371 ـ 1413 ق)، «شيخ محمدحسين کربلايي» و «سيدحسين حمامي»(متوفاي 1379ق) اشاره کرد.

مسئوليت دولتي

مهم‏ترين مسئوليت و فعاليت اجتماعي محمدجواد هنگامي بود که در سن 43سالگي در سال 1367 ق به بيروت عزيمت نمود و به عنوان قاضي دادگستري شيعيان بيروت منصوب گشت.(4) در سال 1368 ق مشاور عالي دادگاه‏هاي لبنان گرديد و در سال 1370 ق رياست کل دادگستري شيعيان لبنان را پذيرفت (شيعه و زمامداران خودسر: 20). وي تا سال 1375 ق در اين مقام باقي ماند و طي اين مدت، خدمات زيادي انجام داد. اما بعد از اين مدت تا سال 1378ق به عنوان مشاور عالي دادگستري، اشتغال به خدمت داشت و از آن تاريخ به بعد به طور کلي از اين‏گونه مسئوليت‏ها کناره گرفت و به تأليف و تحقيق روي‏آورد (گلشن ابرار، ج3، مقاله شيخ محمدجواد مغنيه). وي در مدت اشتغال در دادگستري خدمات شايسته‏اي انجام داد که از جمله آنها مي‏توان به تعيين شرايط براي جذب قضات شيعه و تغيير ماده 240 قانون دادگستري‏هاي لبنان اشاره کرد.

مسافرت‏ها

در اين زمان محمدجواد به عنوان دانشمندي برجسته در بين عالمان شيعه و اهل‏سنت شناخته شده بود. استاد محمدجواد صرف‏نظر از مسافرت‏هاي تحصيلي، به کشورهاي مختلفي سفر کرده است که غالباً جزئيات اين سفرها بر ما پوشيده است. نخستين سفر او در سال 1379ق به کشور سوريه بود که در آن‏جا با «شيخ ابوزهره» ديدار نموده است. سپس در سال 1382ق به مصر سفر کرد و از آنجا در سال 1383ق به قصد زيارت خانه خدا و اعمال مناسک حج، راهي عربستان شد. در سال 1385ق سفري به بحرين داشته و ظاهراً ملاقات‏هايي با علماي آن‏جا انجام داده است. وي هم‏چنين در سال 1390ق به ايران سفر کرد و پس از زيارت مرقد مطهر امام هشتم عليه‏السلام وارد قم شد و دو سال در اين شهر اقامت داشت. وي درباره سفر به ايران مي‏نويسد: «در حوالي شهر قاهره در اين انديشه بودم که تا آخر عمر در مصر بمانم اما اوضاع جنگي مصر و اسرائيل مرا بر آن داشت که به وطن بازگردم. در بيروت نمي‏دانستم عمري را که روز به روز کوتاه‏تر مي‏شود چگونه بگذرانم تا اين‏که از طرف آية‏الله شريعتمداري براي تدريس در دارالتبليغ(دفتر تبليغات اسلامي) دعوت شدم. با استخاره‏اي که گرفتم اين آيه شريفه آمد: «وَ قالَ إِنِّي ذاهِبٌ إِلي رَبِّي سَيَهْدِينِ». وقتي به قم آمدم و دارالتبليغ را ديدم، آن‏چه مرا متحير کرد حرکت علمي حوزه در زمينه دروس حوزوي سطح، خارج، تفسير، نهج‏البلاغه و جلسات هفتگي بود که براي جوانان برقرار مي‏شد» (مقدمه فلسفة التوحيد و الولاية: 6).

استاد محمدجواد در موءسسه دارالتبليغ الاسلامي به تدريس تفسير و کلام مشغول شد و پس از دو سال توقف در ايران، در سال 1392ق به بيروت بازگشت (رازي، 1352: 3/272).

نقش شيخ محمدجواد مغنيه در تقريب مذاهب اسلامي

مهم‏ترين نگراني شيخ محمدجواد در بحران کنوني، وحدت ملي و وحدت اسلامي بود. وي تلاش گسترده‏اي براي وحدت اسلامي انجام داد و در هر فرصتي با عالمان ديني اهل سنت مذاکره مي‏کرد و راه‏هاي وحدت را بررسي مي‏نمود. در سال 1960م با شيخ محمد ابوزهره در دمشق ديدار نمود و در سال 1970م نيز دکتر مصطفي محمود به ديدار وي آمد (الورداني، 1376: 144). وي هم‏چنين با «شيخ نمام» از شيوخ راحل الازهر و «شيخ شرباصي» ديدار نمود، و يک بار نيز در شهر قم ميزبان «شيخ حصري» بود (همان: 150). شيخ محمدجواد با هدف تقريب بين مذاهب اسلامي، در سال 1382ق به مصر مسافرت و با امام مسجد الازهر گفت‏وگو کرد و از او خواست تا عکس و تصوير دانشگاه الازهر را در اختيار وي نهد. امام مسجد گفت: کعبه يکي است و الازهر نيز يکي است. مغنيه گفت: و خدا نيز يگانه است بنابراين ما سه اصل داريم، خدا، کعبه، الازهر، هم‏چنان‏که مسيحيان مي‏گويند. سپس استاد مغنيه به او گفت: آيا چيزي از شيعه مي‏داني؟ وي گفت: آنان گمراه‏اند. مغنيه گفت: از کجا دانستي که آنان گمراه‏اند؟ وي گفت: اين‏طور مي‏گويند. مغنيه به او گفت: من مي‏گويم تو گمراهي آيا مي‏تواني کلام مرا رد کني؟ در اين هنگام امام مسجد گفت پس بايد فاتحه يکديگر را بخوانيم (همان: 144).

شيخ محمدجواد در سال 1382ق با شيخ محمود شلتوت(متوفاي 1384ق) نيز ديداري داشت و گفت‏وگوهايي ميان آنان در مورد وحدت اسلامي و راه‏هاي آن انجام گرفت. شيخ محمود شلتوت از بانيان دارالتقريب بين المذاهب و از مناديان وحدت اسلامي به شمار مي‏رود. محبوبيت او در بين علماي شيعه به خاطر فتواي او مبني بر جواز عمل به فقه شيعه است. روابط شيخ محمدجواد با شيخ محمود شلتوت به سال 1368ق برمي‏گردد که از آن زمان نامه‏هاي زيادي بين آن دو رد و بدل شد و اين موضوع مي‏تواند نشانه نزديکي افکار آنان در رابطه با وحدت اسلامي بوده باشد. اما ديدار حضوري وي با شيخ شلتوت در سال 1382ق وقتي که مغنيه به مصر رفت اتفاق افتاد. او در اين باره چنين مي‏نويسد: «به خانه شلتوت رفتم. از من استقبال کرد و خوش‏آمد گفت. وقتي سخن از شيعه به ميان آمد، او گفت شيعيان الازهر را تأسيس کردند و مدت کوتاهي علوم و مذهب تشيع در الازهر تدريس مي‏شد، تا اين که بپادارندگان اين مذهب از آن اعراض کردند و الازهر را از نور خيره کننده و فوايد آن محروم کردند. من به او گفتم: علماي‏شيعه شما را محترم مي‏شمارند چون از خدمات شما نسبت به دين آگاه‏اند و جرئت شما را در بيان حق و عدل که از ملامت هيچ‏کس نمي‏هراسيد، مي‏ستايند و به او گفتم: شيعيان خلافت بعد از پيغمبر را حق امام علي عليه‏السلام مي‏دانند، ولي عقيده دارند که نبايد به اختلافي دامن زد که موجب تفرقه و به ضرر اسلام باشد، همان‏طور که امام علي عليه‏السلام اين کار را کرد. او به حاضران در جلسه گفت: سنيان اين حقيقت را نمي‏دانند» (گلشن ابرار، ج3، مقاله شيخ محمدجواد مغنيه).

شيخ محمدجواد در راه استحکام تقريب مذاهب، نقش آگاهي عالمان ديني از مذاهب يکديگر را نيز ناديده نمي‏گرفت و در اين راه گام موءثري برداشت. وي معتقد بود بسياري از عالمان اهل‏سنت از حقيقت تشيع خبري ندارند و فقط از روي تعصبات و شايعاتي که مي‏شنوند با شيعه دشمني مي‏ورزند در حالي که هدف همه مذاهب يکي است و آن رسيدن به کمال و تقرب به سوي خداوند است. يکي از عادات شيخ محمدجواد اين بود که از حريم شيعه در برابر اين‏گونه اتهامات دفاع مي‏کرد و با اين کار پايه‏هاي تقريب مذاهب را مستحکم مي‏نمود. وقتي وي ردي بر کتابي مي‏نگاشت معلوم مي‏شد که حقيقت چيز ديگري است و شيعه به آن شبهات و خرافات اعتقادي ندارد. وي نخستين کسي بود که «رد کتاب «الخطوط العريضة»(تأليف محب الدين الخطيب) مطالبي نوشت. الخطوط العريضة نخستين کتابي بود که بر ضد شيعه در کشور مصر به چاپ رسيد و شيخ محمدجواد به سبب نوشتن اين رديه، نامه‏هاي تهديدآميز فراواني دريافت کرد (الورداني، 1376: 145).

مبارزه‏ها

شيخ محمدجواد بيشتر از راه قلم و هجوم به مباني اعتقادي قوم يهود مبارزه مي‏کرد. وي با مطالعه کتاب و سنت پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله از همان ابتدا به ماهيت پليد رژيم صهيونيستي پي برد. در اکثر نوشته‏هاي او که به موضوع استکبار ارتباط دارد، از اسرائيل نيز نام مي‏برد و آمريکا را حامي آنان معرفي مي‏کند. وي در معرفي خداي يهوديان با اشاره به آياتي از تورات(5) و ماجراي کشتي گرفتن خدا با يعقوب(6) مي‏گويد: اين خرافه به اين مسئله اشاره دارد که حتي خدا در برابر شخص يهودي ناتوان است و يعقوب که مظهر يهود بود بر خدا چيره گشت. اما در قرآن ما آمده است: «وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا(مائده: 64)؛ يهود گفتند دست خدا به زنجير بسته است، دست‏هايشان بسته باد و به خاطر اين سخن از رحمت الهي دور شوند».

او که به حقيقت يهود پي برده بود، در باره ماهيت نژادپرستي يهود مي‏گويد آنها عموماً عقيده نژادپرستانه دارند و خود را ملت برگزيده خداوند مي‏دانند. هر يهودي حق دارد هر که را از شرق و غرب بخواهد، تملک کند و در اختيار گيرد و آن‏چه را بخواهد در مورد او انجام دهد. در کتاب تلمود از تورات آمده است: «ما ملت برگزيده خدا به دو نوع حيوان نياز داريم: يکي جنبندگان، چهارپايان و پرندگان و نوعي ديگر از حيوانات انساني که آن ساير امت‏ها و ملت‏هاي شرق و غرب هستند» (تورات، سفر دوم، اصحاح 7 و 31؛ به نقل از: انديشه‏هاي سياسي مغنيه: 36).

شيخ محمدجواد در مقاله ديگري با اشاره به جمعيت زياد مسلمانان و در اختيارداشتن منبع مهم دنيا يعني نفت، به تسليم شدن مسلمانان در برابر خواسته‏هاي اسرائيل اشاره مي‏کند و آنان را سخت مورد نکوهش قرار مي‏دهد. وي در اين مقاله با انتقاد از رهبران کشورهاي عربي، سازش آنان با اسرائيل را مايه ننگ امت اسلام معرفي مي‏کند (انديشه‏هاي سياسي مغنيه: 32 و33).

نوشته‏ها و مقالات شيخ محمدجواد، آن‏چنان وحشت در دل آمريکا به وجود آورد که سفارت آمريکا را وادار کرد تا به هر شکل ممکن او را از مبارزه بر حذر دارند. در همين راستا وقتي آمريکايي‏ها از او خواستند تا با رئيس جمهور وقت «روزولت» ديدار و مذاکره نمايد. در جواب گفت: «آمريکا سخت‏ترين دشمن اسلام و امت عربي است. آمريکا اسرائيل را به وجود آورد و دستش به خون فلسطينيان آلوده است. برادران ما با اسلحه‏هايي که آمريکا به اسرائيل داده، کشته مي‏شوند. پس با همه اين‏ها، مرا به ديدار ناوگان ششم دعوت مي‏کنيد» (گلشن ابرار، ج3، مقاله شيخ محمدجواد مغنيه).

اين حرکت شجاعانه و غيرت‏مندانه او بازتاب وسيعي در ميان مردم داشت به‏طوري که روزنامه «محرر» از حرکت او به «هذا عربي عزيز» ياد کرده است (همان).

انديشه‏هاي شيخ محمدجواد مغنيه

نوگرايي در اجتهاد، ضرورت اصلاح حوزه‏هاي علميه، به کارگيري شيوه‏هاي نوين در تبليغ دين و دموکراسي اسلامي جزء انديشه‏هاي شيخ محمدجواد بود. او به اين واقعيت رسيده بود که زندگي در حال دگرگوني و تغيير است و اسلام، برخي از مسائل عصر جديد را مي‏پذيرد و برخي را رد مي‏کند. شهيد سيد محمدباقر صدر(متوفاي 1400ق) در باره انديشه فقهي و اجتهادي او مي‏نويسد: «اکنون براي نخستين بار ملاحظه مي‏کنيم که عنصر فهم اجتماعي نصوص به صورتي مستقل مطرح مي‏شود و هنگامي که بخش‏هايي از کتاب «فقه الامام الصادق»(نوشته استاد محمدجواد مغنيه) را مي‏خوانم، مي‏بينم استاد بزرگ ما شيخ محمدجواد مغنيه در اين تأليف خود، اين موضوع را طرح کرده و با دست خويش، فقه جعفري را به شکلي زيبا و با شيوه‏اي نو در آورده است. با آن‏که من اکنون در باره فهم اجتماعي نص، با احتياط سخن مي‏گويم باز هم ايمان دارم قاعده‏اي که استاد ما مغنيه براي اين موضوع وضع کرده است، گره بزرگي را در فقه مي‏گشايد» (کسار: 150).

وي در باره ضرورت اصلاح حوزه‏هاي علميه، مقاله‏اي با عنوان «معرکة في الازهر بين المجددين و المحافظين» نوشت که در مجله «عرفان» در سال 1954م به چاپ رسيد. در اين مقاله وي ضمن خشنودي از روح تجديد و اصلاح در دانشگاه الازهر، خواستار حرکت اصلاحي مشابه در حوزه‏هاي علميه شيعي شد. خطاب او در اين مقاله به همه حوزه‏ها و مؤسسات ديني اعم از شيعه و سني بود. او بدون تعصب نسبت به شيعه يا سني، دشمنان حوزه‏ها و موءسسات ديني را دو نوع داخلي و خارجي دانست. دشمنان داخلي همان عده‏اي هستند که به نام دين، يأس و نااميدي را در ميان جوانان تقويت مي‏کنند و دشمن خارجي نيز با استفاده از غفلت حوزه، درس‏هاي غربي را به نام مباحث اجتماعي و علوم انساني، در جامعه رواج مي‏دهند (همان: 122 و 133).

به اعتقاد شيخ محمدجواد، کتاب‏هاي حوزوي متأسفانه يک‏بعدي است و به زواياي ديگر علمي که در جامعه مطرح است، توجه نمي‏شود و غالباً طلاب حوزه‏ها از علوم روز دنيا مطلع نيستند. وي درباره حوزه علميه نجف مي‏گويد: «از ويژگي‏هاي اين حوزه آن است که علوم جديد را نمي‏داند، بلکه نمي‏خواهد در مواد درسي و اسلوب حوزوي بگنجاند. حوزه در برابر قضاياي مسلمين و مردم عالم از حرکت ايستاده و در برابر مثلاً نهضت الجزاير يا جنگ‏هاي استعماري و سلاح‏هاي مرگ‏بار آنان هيچ صدايي از آن شنيده نشد. حوزه نجف نياز به اصلاح دارد و اين مسئله را شيوخ و طلاب آن حوزه فهميده‏اند». (همان: 126)

استاد مغنيه پس از نقل مطالب فوق در باره علل آن سخن مي‏گويد و اذعان دارد که در نجف و قم علماي بزرگي هستند که تلاش و دستاوردهاي آنان کم‏تر از تلاش مخترعان و دانشمندان علوم تجربي نيست، اما چرا تا کنون نسبت به مسائل جديد موفق نبوده است؟ علت اين ناکامي، مطالب نظري محض حوزوي است، اما در تطبيق عملي و حل مشکلات آن ناموفق است. وي‏مي پرسد چرا بايد طلاب حوزه در نجف نام «سنهوري»(7) را نشنيده باشند. او مي‏گويد روزي طلبه‏اي مرا ديد که مجله و روزنامه‏اي خريده‏ام. تعجب کرد و گفت خريدن اينها بر تو حرام است. گفتم حرام آن است که خداوند حرام کرده است. من با خواندن اين مجلات، دشمنم را مي‏شناسم و مي‏دانم که چه کساني چه توطئه‏هايي براي مسلمان دارند (گلشن ابرار، ج3، مقاله محمدجواد مغنيه). وي عقيده داشت که حوزه‏ها بايد تلاش فرهنگي گسترده‏اي داشته باشند. بايد از حوزه‏ها مجلات و نشريات گوناگون و متنوع به بلاد اسلامي صادر شود. بايد از امکانات جديد مثل تلويزيون و غيره بهره گيرند. بايد دروس حوزه منظم شود و امتحانات برگزار گردد. بايد حوزه خود را به بلاد اسلامي معرفي کند. حوزه‏ها بايد بخش اداري و بخش إفتا داشته باشند.

وي معتقد بود که شيعه صاحب گنج‏هاي پر ارزشي است و با هر عصر و زماني طبق مقتضيات زمان پيش مي‏رود و اين، فقه پوياي شيعه است که در تمام مسائل روز صاحب‏نظر است. او عقيده داشت که مجتهد امروز از قواعد عامه و مبادي شرعي، حکمي جديد و متناسب با اوضاع روز صادر مي‏کند که مجتهدان سابق آن را بيان نکرده‏اند و آن مسئله را نمي‏دانستند، نه به‏خاطر اين‏که مجتهد امروز فقيه‏تر از گذشتگان است بلکه به اين خاطر است که در عصر ديگر زندگي مي‏کند (کسار: 145 و148). فقيهان معاصر بايد مشکلات جديدي را که همگان گرفتار آن‏اند در قالب قوانين جديد درآورند تا پشتوانه اجرايي هم داشته باشد. بايد اين فتواها بر اساس ديد سالم از شريعت و نصوص اسلام باشد. اينان بايد هر قضيه‏اي را که پيشينيان در باره آن بحث کرده‏اند، اما ربطي به زندگي امروز ندارد کنار بگذارند (الاسلام بنظرية عصرية: 101). وي خود براي تحقق اين هدف، دست به تأليف کتاب‏هايي نظير «فقه الامام الصادق عليه‏السلام » و «تفسير کاشف» زد. هم‏چنين با توجه به اين‏که از افکار و آراي امام خميني قدس‏سره تأثيرات زيادي گرفته بود کتاب «الخميني و الدولة الإسلامية» را نيز تأليف نمود (کسار: 134، 142 و 145).

استاد مغنيه در جاي ديگر ضمن اين‏که حکومت اسلامي را برترين نوع حکومت مي‏داند از دموکراسي غربي انتقاد مي‏کند و معتقد است دموکراسي غربي شيوه‏اش به نحوي است که حيات و سرنوشت يک کشور به دست عده‏اي از سرمايه‏داران مي‏افتد و عده‏اي ديگر در فقر و بي‏خبري به سر مي‏برند. با آن‏که در کشورهايي که داراي رژيم سرمايه‏داري هستند بيش از احتياج آنان لباس، غذا و ساير وسايل زندگي‏توليد مي‏شود، در ميان آنان گرسنگان و برهنگان بسيارند. علت اين است که اين نوع دموکراسي به اقليت کمي، مجال زيادي براي احتکار ثروت و منابع ثروت‏ها بخشيده و زندگي و سرنوشت مردم را در دست آنان قرار داده است (گلشن ابرار، ج3، مقاله شيخ محمدجواد مغنيه).

آثار استاد مغنيه

از ميان نوشته‏هاي متعدد شيخ محمدجواد مغنيه تعدادي به زبان فارسي ترجمه شده و بخشي از آنها جزء متون درسي دانشگاه‏هاي ايران است. آثار ترجمه شده او به ترتيب حروف الفبا عبارت‏اند از:

1. احوال شخصيه، ترجمه مصطفي جباري و حميد مسجدسرايي، تهران، ققنوس، 1379، 431صفحه.

2. پيامبران از ديدگاه عقل، ترجمه ناشر، بي‏جا، نشر توحيد، 1367. 80صفحه.

3. خورشيد ايمان، ترجمه و نگارش صديق عرباني، رشت، دهسرا، 1380. 201صفحه. عنوان اصلي: کتاب علي و القرآن.

4. رويکردي دوباره به اسلام، ترجمه عليرضا اسماعيل‏آبادي، مشهد، شرکت به نشر، 1381. 152صفحه. عنوان اصلي: الاسلام بنظرة عصرية.

5. زمامداران خودسر، ترجمه مصطفي زماني، تحقيق تصحيح و ويرايش محمدباقر مقدسيان و کاظم ملايي، قم، برگ شقايق، 1381. 423ص. عنوان اصلي: الشيعة و الحاکمون.

6. شيعه و زمامداران خودسر، ترجمه مصطفي زماني، قم، شهيد گمنام، 1343. 262صفحه. عنوان اصلي: الشيعة و الحاکمون.

7. فقه تطبيقي مذاهب پنجگانه: جعفري‏ـ حنفي‏ـ مالکي‏ـ شافعي‏ـ حنبلي، ترجمه کاظم پورجوادي، بي‏جا، دانشمند، بنياد علوم اسلامي، 1366. 460صفحه. عنوان اصلي: الفقه علي المذاهب الخمسة.

8. فقه دانشگاهي، ترجمه مرتضي فهيم کرماني، قم، مهر اميرالموءمنين عليه‏السلام ، 1381. عنوان اصلي: فقه الامام الصادق عليه‏السلام عرض و استدلال.

9. فقه مقارن: ترجمه و توضيح بخش‏هايي از الفقه علي المذاهب الخمسة، ترجمه هادي عظيمي گرگاني، تهران، گنجينه فرهنگ، 1380. 425صفحه.

10. فلسفه مبدأ و معاد: پژوهشي ژرف و کاوشگرانه همراه با استدلال‏هاي فطري علمي و فلسفي پيرامون وجود خدا و معاد، ترجمه لطيف راشدي، قم، نشر مرتضي، 1371. 240صفحه.

11. قرآن حسين شهادت، ترجمه محمدرسول دريايي، تهران، بنياد قرآن، 1381. 226صفحه. عنوان اصلي: الحسين و القرآن.

12. کليات علوم عقلي، ترجمه محمدرضا عطايي، مشهد، شرکت به نشر، 1380. 112صفحه. عنوان اصلي: معالم الفلسفة الالهية.

13. گزيده متون فقه(1ـ2ـ3ـ4) : برنامه درسي دوره کارشناسي حقوق، گردآورنده ابوالحسن محمدي، ويرايش3، تهران، ميزان، 1381. 331صفحه.

14. مردان پاک از نظر امام عليه‏السلام ، ترجمه مصطفي زماني، قم، پيام اسلام، 1368. 175صفحه.

15. يادگار خيمه‏هاي سوخته، ترجمه و نگارش عليرضا رجالي تهراني، قم، دار الصادقين، 1379. 158صفحه. عنوان اصلي: مع بطلة کربلا.

وفات شيخ محمدجواد مغنيه

سرانجام علامه استاد شيخ محمدجواد مغنيه پس از عمري تلاش صادقانه در راه اعتلاي اسلام عزيز و تلاش بي وقفه براي نزديکي بين مذاهب پنج‏گانه، ساعت 10 شب 19 محرم الحرام سال 1400 در سن 76سالگي به رحمت ايزدي پيوست. وي دو سال پيش از آن، مبتلا به بيماري قلبي شده بود. هنگامي که پيکر پاک اين عالم رباني را به نجف اشرف انتقال دادند، بسياري از عالمان ديني و اقشار مختلف مردم، در تشييع جنازه او شرکت کردند و بازار نجف به‏طور کلي بسته شد. پس از تشييع، آية‏الله العظمي خوئي رحمه‏الله بر او نماز گزارد و در يکي از حجره‏هاي حرم مطهر علوي به خاک سپرده شد. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.

منابع و مآخذ

1ـ الورداني، صالح، شيعه در مصر، ترجمه قاسم مختاري، تهران، سازمان تبليغات اسلامي، 1376.

2ـ انديشه‏هاي سياسي مغنيه.

3ـ تورات، سفر دوم، اصحاح هفتم و سي و يکم.

4ـ شريف رازي، محمد، گنجينه دانشمندان، تهران، چاپ اسلاميه، 1352.

5ـ صدر، حسن، تکملة أمل الآمل، حسن صدر، قم، مکتبه آية‏الله مرعشي.

6ـ کسار، جوادعلي، محمدجواد مغنيه حياته و منهجه في التفسير.

7ـ گلشن ابرار: خلاصه‏اي از زندگي اسوه‏هاي علم و عمل، قم، نشر معروف.

8ـ مغنيه، محمدجواد، شيعه و زمامداران خودسر، ترجمه مصطفي زماني.

9ـ ـــــــــــــــ، مقدمه فلسفة التوحيد و الولاية.

10ـ ـــــــــــــــ، من اعلام المفسّرين.

11ـ ـــــــــــــــ، الاسلام بنظرية عصرية.

12ـ ـــــــــــــــ، الاسلام مع الحياة.

1ـ صور شهري است در ساحل مديترانه و يکي از شهرهاي فينيقيه قديم که به سبب تجارت خود مشهور بود. اين شهر در حمله اسکندر در سال 333ق مقاومتي سخت از خود نشان داد و امروز جزء کشور لبنان است (فرهنگ فارسي معين: 1039).

2ـ کتابي کوچک در علم نحو است که محمدبن محمدبن آجروم(متوفاي 723ق) آن را تأليف کرده و تا کنون شرح‏هاي متعددي بر آن نگاشته شده است. اين کتاب بيشتر در مدارس علميه اهل سنت تدريس مي‏شود.

3ـ کتابي معتبر در باره علم نحو است که عبدالله بن يوسف بن هشام(متوفاي 761ق) آن را تأليف کرده و جزء دروس مقدماتي حوزه‏هاي علميه به شمار مي‏آيد.

4ـ کشور لبنان داراي جمعيت‏هاي مختلفي از جمله شيعه، سني و مسيحي است که هر کدام براي خود دادگاه جداگانه‏اي دارند و طبق قوانين خود حکم صادر مي‏کنند.

5ـ تورات، سفر يوشع، اصحاح 6، آيه 24: «شهر را با آن چه در آن است به آتش زنيد، اما نقره و طلا و ظرف‏هاي مسي و آهني را به خزانه پروردگارتان بسپاريد». هم‏چنين در سفر تثنيه، اصحاح 14 آمده است: «قهراً خدا شما را ملت برگزيده خود قرار داده تا بر ديگر ملت‏هاي روي زمين برتري داشته باشيد». نيز در سفر عدد، اصحاح 31، آيه 12 چنين مي‏خوانيم: «همه را غارت کنيد و غنيمت‏ها را اعم از اين‏که انساني باشد يا حيواني به چنگ آوريد».

6ـ يعقوب در طول شب با خدا کشتي گرفت و خدا براي رها شدن و گريز از دست يعقوب ناتوان آمد. سرانجام چاره‏اي نيافت جز اين‏که براي رهايي به دامن يعقوب متوسل شود و با حالت تضرع و التماس به يعقوب گفت: مرا آزاد کن چرا که سپيده سحر در حال دميدن است. يعقوب به خدا گفت: من تو را آزاد نمي‏کنم تا اين‏که مرا مبارک گرداني. پروردگار نيز او را پر برکت گردانيد و نامش را اسرائيل(يعني نيروي ضد خدا) نهاد.

7ـ عبدالرزاق احمد سنهوري(متوفاي 1971م) از حقوق‏دانان مصري است که به اديان الهي تسلط داشته و کتاب مشهوري به نام «الوسيط» در دوازده جلد نگاشته است.

شيخ محمد غزالي، پرچمدار اصلاح

(1334ـ 1416ق / 1917ـ 1995م)

هدف ما در اين مقاله آشنايي با شخصيت و زواياي مختلف علمي، فرهنگي و مبارزاتي شيخ محمد غزالي است تا با اين آشنايي مختصر، زمينه براي پژوهش و تحقيقات بعدي فراهم گردد. بديهي است نگارش اين دفتر درباره زندگي غزالي لزوماً به معناي قبول تمام نظريات و انديشه‏هاي او نيست.

زادگاه و خانواده غزالي

کشور مصر از ديرباز خاستگاه متفکران و انديشمندان بزرگي بوده است. در سده‏هاي اخير بزرگاني چون شيخ محمد عبده، استاد حسن البناء، شيخ محمود شلتوت، سيد قطب، و ديگران، از اين کشور برخاسته و خدمات شاياني به اسلام و مسلمانان انجام دادند. غزالي در سال 1334ق. در چنين فضايي در کشور مصر در روستاي «نکلا العنب» واقع در استان «بحيره» چشم به جهان گشود. پدرش «شيخ احمد السقاکه» مردي تاجر و با ديانت بود. به گفته غزالي، پدرش به اهل‏بيت عليهم‏السلام عشق مي‏ورزيد و فردي عارف مسلک بود و براي بزرگان عرفان به ويژه «ابوحامد محمد غزالي»(متوفاي 505ق) از عرفاي بزرگ اهل سنت، احترام خاصي قائل بود.

پدرش قبل از تولد او، خوابي شيرين ديد که او را به فرزندي به نام محمد بشارت دادند. او از اين روءيا بسيار خوشحال بود و آرزوي تحقق آن را داشت. پس از مدتي خداوند به اين انتظار پايان داد و پسري به او عطا کرد که نامش را با توجه به علاقه‏اش به ابوحامد محمد غزالي و خوابي که ديده بود، «محمد» گذاشت و با هم‏نام قراردادن وي با عارف بزرگ غزالي، اميد داشت تا فرزندش نيز در معنويت و عرفان، پله‏هاي ترقي و رستگاري را طي نمايد. محمد غزالي سرانجام پس از هشت دهه زندگي پر برکت در راه اعتلاي اسلام، وحدت مسلمانان و مبارزه با استعمار، در حالي که براي حضور و انجام سخن‏راني در همايش «اسلام و غرب» به رياض سفر کرده بود، در تاريخ 19شوال 1416 در سن 79سالگي دچار سکته قلبي شد و پس از مراسم تشييع، در قبرستان بقيع به خاک سپرده شد.

دوران تحصيل

محمد پس از گذراندن دوران کودکي، براي فراگيري ادبيات عرب و مقدمات علوم اسلامي، وارد مکتب‏خانه روستا شد. در آغاز آيات قرآن را فراگرفت و پس از مدتي توانست تمام قرآن را حفظ نمايد. سپس وارد دانشکده اسکندريه وابسته به دانشگاه الازهر شد و به تحصيل علوم ديني اشتغال يافت. وي در ايام تحصيل، با اساتيد خود گفت‏وگوها و مناظرات علمي داشت و انتقادهاي او در کلاس درس زبانزد استادان و هم‏شاگردي‏هايش بود. مهم‏ترين استاد او در دانشکده اسکندريه «شيخ ابراهيم غرباوي» بود که غزالي بارها در حق وي و استاد ديگرش «شيخ عبدالعزيز بلال» زبان به ستايش گشوده است (قرضاوي، 1421: 35).

وي در ادامه تحصيلاتش وارد دانشگاه الازهر شد و پس از چهار سال تحصيل، در سال 1360ق در سن 26 سالگي از اين دانشگاه فارغ التحصيل گشت (ملکاوي، 1417: 185). وي در آن‏جا درس استاداني چون: «شيخ عناني»، «امام محمد ابوزهره»، «شيخ عبدالعظيم زرقاني»، «شيخ محمود شلتوت»(1893ـ 1963م) و «حسن البناء»(1906ـ 1949م) را درک کرد. حسن البناء بيشترين تأثير را بر ذهن و فکر غزالي گذاشت. نخستين ملاقات غزالي با اين استاد، هنگامي بود که وي در دانشکده اسکندريه مشغول تحصيل بود و در يکي از شب‏هاي درسي، حسن البناء را که براي ديدار دانشجويان به اين دانشکده آمده بود، ملاقات نمود. غزالي از اين استاد خود به مجدد اسلام در قرن چهاردهم هجري ياد مي‏کند (قرضاوي، 1421: 31) و معتقد است تربيت روحي و اسلامي استاد، اثر ماندگاري در جامعه اسلامي مصر گذاشته، باعث تربيت نسلي انقلابي و اسلامي در مصر گرديد.

دوران تدريس

غزالي پس از اين که از دانشگاه الازهر فارغ التحصيل گشت، اجازه‏نامه تدريس به او اهدا شد و در دانشکده اصول دين و مرکز بررسي‏هاي عربي و اسلامي دانشگاه الازهر مشغول تدريس و فعاليت علمي شد (ملکاوي، 1417: 185). پس از مدتي رياست شوراي معارف اسلامي را نيز همزمان با اشتغال به تدريس بر عهده گرفت. در اين شورا به دانشجويان، رشته‏هاي فرهنگ اسلامي و مباني دين و شريعت را در سطح فوق ليسانس و دکترا تعليم مي‏دادند و غزالي بيشترين سهم را در تربيت اين دانشجويان داشت. برخي از شاگرداني که وي در دانشگاه الازهر تربيت نمود، اکنون جزء متفکران و فقهاي بزرگ اهل سنت هستند. از جمله شاگردان او «شيخ يوسف القرضاوي» و «حسين حسن الطويل» هستند. يوسف قرضاوي بيش از 128 کتاب در علوم مختلف اسلامي تأليف کرده و يک بار نيز به جرم همکاري با اخوان المسلمين، توسط رژيم مصر دستگير گشت. حسين حسن الطويل نيز از علماي بزرگ دانشگاه الازهر به شمار مي‏آيد.

فعاليت‏هاي تبليغي غزالي

دهه شصت ميلادي، دهه سختي براي مسلمانان مصر بود. هر صداي آزادي‏خواهي در نطفه خفه مي‏شد. در اين شرايط فقط صداي غزالي تنها صدايي بود که مردم را به دعوت اسلامي و دعوت به سوي خدا فرا مي‏خواند. او مانند شمعي در آن تاريخ حساس سوخت و هادي مردم شد. غزالي براي ارشاد مردم و هدايت آنها در مواقعي از سال به خصوص ماه مبارک رمضان، به نقاط مختلف کشور پهناور مصر مي‏رفت و ضمن ديدار با مردم، آنان را با قرآن و معارف اسلام آشنا مي‏کرد.

وي در سال 1362ق. از طرف وزارت اوقاف و امور خيريه مصر به سمت امام جماعت و خطيب جمعه مسجد «القبة الخضراء» در قاهره منصوب گرديد و پس از مدتي به استخدام وزارت اوقاف مصر درآمد و به عنوان وکيل وزارت اوقاف در امور تبليغي اسلامي منصوب شد. يکي از وظايف غزالي در اين مقام، نظارت بر امور مساجد کشور بود. در همين ايام، از طرف وزارت اوقاف مصر به کشورهاي عربستان سعودي و قطر سفر کرد و در آن جا ضمن انجام مأموريت تبليغي، در دانشگاه‏هاي وابسته به الازهر به تدريس پرداخت. وي با اين که يکي از کارمندان مهم دولتي به شمار مي‏آمد، هيچ‏گاه از وظيفه اصلي خود به عنوان يک عالم ديني غافل نبود و همواره در گفتار و کردارش، خدا و اسلام را در نظر داشت، چنان‏که وقتي در پي مرگ «نکرومه» فرمانرواي سوسياليست کشور غنا قرار شد از سوي دولت مصر مجلس ترحيمي براي او در مسجد «عمر مکرم» ترتيب دهند، وي با اين برنامه مخالفت کرد و سرانجام اين مجلس را در کليساي «شيرا» برگزار نمودند.

غزالي در سنگر مطبوعات

غزالي فعاليت مطبوعاتي خود را با هفته نامه «اخوان المسلمين» آغاز کرد. مقالات او در اين هفته‏نامه مرتب در ستوني به نام «خواطر حرّة»(آرزوهاي پر حرارت) به چاپ مي‏رسيد. با شدت يافتن فعاليت جمعيت اخوان المسلمين و رويارويي آنها با حکومت وقت، مجله اخوان المسلمين تعطيل شد. غزالي پس از آن در مجله «المباحث» و سپس در مجله «الدعوة» که صالح عشماوي آن را تأسيس کرده بود، مشغول فعاليت شد. وي با مجلات «لواء الاسلام»، «الشعب»، «هذا ديننا» و مجله «الحق المر»(حقيقت تلخ) نيز ارتباط علمي داشت (ملکاوي، 1417: 74). هم‏چنين پس از تأسيس و انتشار مجله «الفکر الجديد» توسط سيد قطب، غزالي يکي از نويسندگان آن به شمار مي‏رفت.

وي که از سنين جواني با مطبوعات مصر و برخي کشورهاي عربي نظير عربستان در مجله «المسلمون» ارتباط علمي داشت، با نوشته‏ها و مقالات خود، خشم حکومت و عوامل غرب‏زده را بر انگيخت و همين امر باعث شد تا در سال 1367ق. دستگير و زنداني شود (قرضاوي، 1421: 11). در نوشته‏ها و مقالات غزالي، موضوعاتي به چشم‏مي‏خورد که با انديشه‏هاو مشکلات مردم مسلمان‏جامعه، هم‏خواني داشت و آن‏چه بيشتر مورد توجه خوانندگان قرار مي‏گرفت، گفتارهاي صادقانه او بود. وي مي‏گويد: «دوست داشتم تمام احساسات و دريافت‏هاي خويش را به‏طور کامل بنگارم تا در پيشگاه خداوند سربلند و از خيرخواهي به مردم، دريغ نکرده باشم» (ملکاوي، 1417: 185). غزالي در يکي از نوشته‏هايش، ضمن انتقاد شديد از روزنامه‏نگاران مصر که به مقدسات ديني از جمله نماز، روزه و حجاب حمله مي‏کردند، آنها را آمريکايي معرفي مي‏کند و مي‏نويسد: «نشرياتي که بايد در اين عصر، به سوي ترقي افکار مسلمانان قدم بردارند، با کمال تأسف شيوه روزنامه‏نگاري آمريکايي را پيش گرفته‏اند و در دامن زدن به آشوب و تفريح جاهلان و بازکردن راه جرايم و گناه،مسابقه‏گذاشته‏اند»(غزالي،1369:159).

مبارزات سياسي

مهم‏ترين دوران مبارزاتي غزالي مربوط به زماني است که وي به جمعيت اخوان‏المسلمين پيوست. اخوان المسلمين در بيشتر کشورهاي عربي فعاليت مي‏کرد و پايگاه اصلي آن در مصر بود. اين جمعيت در سال 1347ق توسط حسن البناء(1327ـ 1369ق / 1906 ـ1949م) در شهر اسماعيليه مصر پايه‏گذاري شد و فعاليت خود را در اتاق کوچکي در مدرسه التهذيب، با تعليم قرآن، تجويد، حديث، تفسير و ديگر علوم اسلامي آغاز کرد. حسن البناء در سال 1350ق رساله‏اي حاوي اهداف جمعيت اخوان المسلمين منتشر کرد و به عنوان دبيرکل جمعيت برگزيده شد. با گسترش فعاليت سياسي و ديني جمعيت، تشکيلات آن به قاهره منتقل گرديد. در سال 1356ق در پنجمين کنگره اخوان المسلمين، تصميمات مهمي گرفته شد که از آن جمله بود: 1ـ آزادي وطن از سلطه بيگانه مخصوصاً انگليس 2ـ تشکيل حکومت اسلامي در مصر 3ـ اصلاحات اجتماعي و اقتصادي 4ـ مبارزه و مخالفت با استعمار 5ـ طرفداري از استقلال کشورهاي اسلامي در هر نقطه از جهان 6ـ ضديت با ملي‏گرايي و تلاش براي وحدت جهان اسلام.

تصميمات و مصوبات جمعيت اخوان المسلمين که همگي خواسته مردم و آرزوي آنها بود از يک‏سو، و شرکت فعال آنها در جنگ اعراب و اسرائيل و کمک آنها به فلسطيني‏ها در سال 1948م از سوي ديگر، باعث فزوني محبوبيت آنها شد و متقابلاً موجب ناراحتي و خوف دربار مصر و استعمار پير انگليس گشت. از اين‏رو دولت «نقراشي پاشا» به فرمان ملک فاروق در صفر 1368ق / 1948م، فرمان انحلال جمعيت اخوان المسلمين را صادر کرد و بسياري از اعضاي آن بازداشت شدند و اموال جمعيت نيز مصادره گرديد. (دائرة‏المعارف بزرگ اسلامي: 7/279)

غزالي که از اعضاي فعال جمعيت به شمار مي‏آمد در سال 1368ق يا اوايل 1369ق، به جرم همکاري با اخوان المسلمين، بازداشت شد. وي همراه عده‏اي از اعضاي ديگر جمعيت، به زندان «الحذاء» در شهر طور منتقل شدند. غزالي در زندان نيز آرام نگرفت و با هدف روشنگري زندانيان، به سخن‏راني مي‏پرداخت و بيشتر سخن‏راني‏هاي او پس از اقامه نماز بود. غزالي، رهبر زندانيان شناخته مي‏شد و زندانيان که اکثر آنان از اعضاي اخوان المسلمين بودند، به حرف و تصميم او احترام مي‏گذاردند. يوسف قرضاوي که از شاگردان غزالي و اکنون يکي از متفکران بزرگ مصري است، درباره خاطرات زندان مي‏گويد:

«شيخ غزالي در زندان، امام جماعت ما و در روزهاي جمعه خطيب جمع زندانيان بود. دعاي قنوت نمازش اين بود: خدايا ما را از بند نجات ده و به هم‏ريختگي ما را جبران نما و امر ما را با عنايت خود برعهده گير...، خدايا تو خود ظالمان را مکافات کن». (قرضاوي، 1421: 16)

در ايامي که غزالي در زندان به سر مي‏برد، جمعيت اخوان المسلمين فعاليت سرّي داشتند و با طرح‏ريزي يک عمليات توانستند «نقراشي پاشا» نخست وزير مصر و عامل انحلال جمعيت اخوان‏المسلمين را به قتل برسانند. پس از مدتي به تلافي اين اقدام، حسن البناء، بنيان‏گذار اخوان‏المسلمين توسط حکومت مصر در سال 1369ق ترور شد. فقدان وي موجي از اندوه را در ميان شاگردان و طرفدارانش ايجاد کرد. غزالي هنگامي که خبر ترور و شهادت حسن البناء را شنيد، بسيار اندوهناک شد و در يکي از سخن‏راني‏هايش در زندان گفت: «روح بزرگي را کشتند که از عبادت خدا خاشع بود و قيام و سجود مي‏کرد و در راه خدا قدم برمي‏داشت. اروپا فهميد که با وجود اين مرد، بقايش در شرق با خطر روبه‏رو خواهد شد. البته مرگ حسن البناء به اين معنا نيست که ستيز با دشمنان خدا و دشمنان امت اسلام تمام شده است. بلکه پرچمي که البناء آن را برافراشت، سربازان و شاگردانش بعد از او در اهتزاز نگه خواهند داشت و اين دعوت هم‏چنان پا بر جا خواهد ماند». (تأملات...، 1374: 45 و قرضاوي، 1421: 34) پس از گذشت يک‏سال، غزالي در سالگرد شهادت حسن البناء، به پاس نکوداشت وي مقاله‏اي تحت عنوان «شاخه‏اي بلند بر درخت جاودانگي» در مجله الدعوة به رشته تحرير درآورد (قرضاوي، 1421: 31).

انفصال غزالي از اخوان المسلمين

پس از ترور حسن البناء، در سال 1369ق «حسن هضيبي» از طرف اعضاي جمعيت اخوان المسلمين که فعاليت‏هاي بسيار محدودي داشت، به عنوان دبير کل جمعيت انتخاب شد. در آن تاريخ غزالي تازه از زندان آزاد شده بود و بيشتر به فعاليت‏هاي علمي خود مي‏پرداخت. وي ابتدا درس‏هايي را که در زندان براي زندانيان بازگو مي‏کرد با عنوان «الاسلام و الاستبداد السياسي» منتشر کرد. در سال 1372ق با يک عمليات نظامي به فرماندهي ژنرال جمال عبدالناصر (1339ـ1391ق / 1918ـ1970م)، ملک فاروق از سلطنت خلع و نظام پادشاهي به جمهوري تبديل شد. جمعيت اخوان المسلمين که با نظام پادشاهي‏مخالف بود با عبدالناصر همکاري کرد و در پيروزي اين عمليات نقش به سزايي داشت.

عبدالناصر به پاس همکاري جمعيت اخوان المسلمين، ابتدا گروه آنان را به رسميت شناخت، ولي بعدها مواضعش تغيير کرد و با اين جمعيت درگير شد و دستور اعدام عده‏اي از متفکران جمعيت، همچون سيد قطب را صادر کرد. در اين ميان غزالي نيز در آغاز مانند ديگر اعضا، به جمال عبدالناصر حسن ظن داشت و از او حمايت مي‏کرد، اما با شفاف‏تر شدن اقدامات عبدالناصر، از وي روي برگرداند و با نوشتن کتاب‏هايي نظير «قذائف الحق» و «الاسلام و الزحف الاحمر» توطئه‏هاي عبدالناصر را افشا نمود (همان: 56). عبدالناصر که از نفوذ فکري غزالي در بين جوانان اخوان المسلمين هراس داشت، حسن هضيبي را تحريک کرد که غزالي و ديگر افراد تأثيرگذار را از جمعيت کنار گذارد. حسن هضيبي که روابط صميمانه‏اي با عبدالناصر داشت چهار عضو ارشد اخوان المسلمين از جمله غزالي را از کار بر کنار کرد (همان: 44).

مواضع سياسي و اعتقادي

غزالي پس از انفصال از جمعيت اخوان المسلمين، موضع‏گيري‏هاي متعددي در مقابله با غرب‏زدگي و هم‏چنين در برابر قوانين غير اسلامي مصر داشت. از جمله در برابر منشور برابري زن و مرد(ماهنامه مکتب اسلام، ربيع الثاني 1341: ص59)، رد نظريه خالد محمد خالد مبني بر جدايي دين از سياست(قرضاوي، 1421: 196)، و دفاع از متهمان پرونده قتل دکتر فرج فوده(نويسنده مرتد مصري) موضع‏گيري‏هاي سختي نمود (همان: 344).

وي در موضع‏گيري‏هاي ديگرش، ضمن حمايت از انقلاب اسلامي ايران به رهبري امام خميني قدس‏سره ، گفته است: «من حمايت کامل خود را از انقلاب اسلامي ايران اعلام مي‏کنم. مادامي که ايران با اتکال به خداوند و وحدت کلمه کار خود را ادامه دهد، ان‏شاءالله به اهداف خود دست مي‏يابد. تجاوز عراق به ايران با حمايت مستقيم امپرياليسم جهاني صورت گرفته است. من صدام را تجاوزگري مي‏دانم که با تسليحاتش در جهت منافع دشمنان اسلام گام برمي‏دارد».

شيخ محمد غزالي شديداً تحت تأثير افکار امام خميني قدس‏سره بنيان‏گذار جمهوري اسلامي ايران قرار گرفته بود و در مقاطع مختلف از او ياد مي‏کرد. هنگامي که امام خميني فتواي ارتداد سلمان رشدي را صادر نمود، غزالي در جلسه درسش ضمن تقدير از ايشان گفت: «در يکي از جلسات با عده‏اي از علماي قاهره، آرزو کردم که اي کاش خداوند جرعه‏اي از شجاعت امام خميني را به تمام علماي اسلام عطا مي‏کرد، زيرا وقتي که در مرکز فرهنگ انگلستان، توطئه‏اي عليه اسلام و مسلمين ترتيب يافت و فردي بي شخصيت و پرکينه نسبت به اسلام، شديدترين اهانت‏ها را به مقدس‏ترين انسان تاريخ يعني پيامبر گرامي اسلام صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و همسران و اصحابش روا داشت، همه ساکت بودند و تنها او (امام خميني ) بود که با شجاعت و شهامت، حکم ارتداد اين فرد حقير و بي‏ادب را صادر کرد» (گامي به سوي...: 1/13).

وي در جاي ديگري از سخنان خود مي‏گويد: «سلمان رشدي را مي‏بينم که پس از ارتداد قبيح خود در کشورهاي اروپايي و آمريکايي در رفت و آمد است تا مورد تقدير و تکريم قرار گيرد، بدون آن که موجب حيا و شرم هيچ يک از عرب هايي شود که با غرب همکاري مي‏کنند تا جايي که ما اختلافات قرون اوليه را نشخوار مي‏کنيم و برخي از ما به دروغ، سوگند ياد مي‏کنند که شيعه قرآني ديگر به جز قرآن ما دارند. به اين تهمت‏پراکنان گفتم از ابتداي تاريخ اسلام تا حال که قرن 15 است، کره زمين به جز همين قرآن را در بين هيچ يک از فرقه‏هاي اسلامي به خود نديده است، پس به مصلحت چه کسي تبليغ مي‏کني که شيعه قرآن ديگري به جز قرآن ما دارند؟» (اطلاعات: 23/4/1374: 2).

غزالي در واقعه انفجار حرم رضوي در تاريخ 30/3/1373، برابر با عاشوراي 1415، نيز در پيامي به دفتر حفاظت از منافع جمهوري اسلامي ايران در مصر، انزجار خود را از اقدام وحشيانه منافقان اعلام کرد و طي نامه‏اي نسبتاً طولاني، عاملان آن را بي‏دين و ريشه اين جنايت را، استعمار جهاني دانست (همان).

غزالي هم‏چنين در برابر حزب بعث عراق و شخص صدام حسين، مواضع محکمي داشت و بارها در سخن‏راني‏ها و کلاس‏هاي درسش، بدون ملاحظه عرب بودن صدام، حکومتش را حکومتي خونريز و سفاک معرفي کرد. وي با محکوم کردن کشتار شيعيان جنوب عراق اظهار داشت: «اين نخستين بار نيست که بعث عربي دست به چنين کاري مي‏زند و آخرين آن نيز نخواهد بود. قوميت عربي و بعث عربي از ساخته‏هاي شيطاني، براي روگرداندن مردم از دينشان مي‏باشد. هنگامي که بعث عربي به ايران حمله کرد، اعراب آن را تأييد کردند. خدا و پيامبر اسلام را فراموش کردند و از اين موضوع ناراحت نشدند» (رسالت، 3/4/1370: 12).

سفرهاي غزالي

نخستين سفر خارجي غزالي را مي‏توان سفر او به فلسطين برشمرد. هنگامي که غزالي در سال 1369ق از زندان آزاد شد، شيخ مأمون شناوي(متوفاي1950م) از شيوخ دانشگاه الازهر، او را به عنوان نماينده خود به غزه فرستاد و سه سال در آن‏جا اقامت کرد. غزالي در آن‏جا با زندگي و رنج مردم فلسطين آشنا شد و در اين مدت به اردوگاه‏هاي «بريح»، «نصيرات»، «دير بلح»، «خان يونس» و «رفح» رفته، از نزديک شاهد مشکلات فلسطيني‏ها بود. به گفته غزالي يکي از فعاليت‏هاي اسرائيل اين است که نوجوانان يهودي را ضد مسلمان تربيت مي‏کند و براي اين کار مثلاً يک يهودي مجسمه‏اي مي‏سازد و لباس عربي بر آن مي‏پوشاند و به فرزند خود القا مي‏کند که به آن تيراندازي کند تا ترس و هراس يا حس احترام براي چنين اشخاصي در او از بين برود. هم‏چنين به گفته غزالي هنگامي که انگليس رفتن يهوديان را به اسرائيل محدود کرده بود، زنان يهودي سعي مي‏کردند حامله شوند تا اگر به اسرائيل رفتند، با به دنيا آمدن اين بچه‏ها، تعداد آنان بيشتر شود (روزنامه اطلاعات، 4/11/1369: 12). غزالي در مدت اقامت خود در فلسطين تلاش کرد جوانان فلسطيني را با معارف اسلام و توطئه‏هاي اسرائيل بيشتر آشنا کند. وي در آن‏جا در سخن‏راني‏هاي متعدد، حرکت مردم فلسطين را حرکتي اسلامي معرفي مي‏کرد. وي ضمن انتقاد از کساني که مسئله فلسطين را از منظر غير ديني نگاه مي‏کنند، مي‏گويد: «نبرد فلسطين سرچشمه‏اي ديني دارد و هر کس بخواهد اسلام را از اين مسئله ديني دور کند، خيانت بزرگي مرتکب شده است» (همان).

پس از بروز اختلاف بين غزالي و دولت انورسادات، وي به عربستان سفر کرد و از آن‏جا به قطر عزيمت نمود و مدت پنج سال در اين کشور در يکي از دانشگاه‏هاي وابسته به الازهر مشغول تدريس شد و برخي از کتاب‏هاي خود را نيز در اين مدت، تأليف نمود. سپس به پيشنهاد رئيس دانشگاه قطر دکتر «شاذلي بن جديد» راهي کشور الجزاير گرديد. وي در شرايطي وارد الجزاير شد که اوضاع سياسي آن کشور با حضور بيگانگان، به مرحله حساسي رسيده بود. حرکت اسلامي تازه در الجزاير شروع شده بود و مبارزان الجزايري نياز به حمايت فکري و تبليغي داشتند.

هنگامي که غزالي قدم به الجزاير نهاد، فتنه‏ها موج مي‏زد و دين اسلام در ميان توده‏ها رو به خاموشي نهاده بود. زبان مادري مردم يعني زبان عربي رسميت نداشت، بلکه زبان فرانسوي به عنوان زبان رسمي جايگزين آن شده بود و مظاهر فرهنگ اروپايي به شدت رواج داشت. غزالي در اين شرايط، دانشگاه امير عبدالقادر را در کشور الجزاير تأسيس نمود و خود به عنوان رئيس شوراي علمي‏آن دانشگاه به تدريس و روشنگري دانشجويان مشغول شد (ملکاوي، 1417: 193). درس‏هاي تفسير موضوعي قرآن غزالي که از تلويزيون الجزاير پخش مي‏شد به حدي بيننده داشت که به گفته مسئولان خبري الجزاير، در ساعت پخش از ره‏گذران کوچه و خيابان کاسته مي‏شد. کتاب‏هاي او در فاصله اندکي پس از انتشار ناياب مي‏شد. بي‏گمان خيزشي که سال‏ها بعد در نسل جوان الجزاير صورت گرفت، بي‏تأثير از ارشادهاي غزالي نبوده است. غزالي با خدمات شاياني که در الجزاير به اسلام نمود توانست قبل از عزيمتش به مصر، نشان «لياقت» را به عنوان بزرگ‏ترين نشان کشور الجزاير دريافت کند (آيينه پژوهش، ش 37: 102).

غزالي يک‏بار پس از پيروزي انقلاب اسلامي در سال 1364 / 1406ق به ايران سفر کرد و به دعوت آية‏الله جنتي در کنفرانس انديشه اسلامي شرکت نمود. غزالي در اين کنفرانس با ارائه مقاله‏اي با عنوان «رسالت بهترين امت»، به بيان طرح کلي انديشه‏هاي اصلاح‏گرايانه خود پرداخت (نامه فرهنگ: 25).

عوامل وحدت از ديدگاه غزالي

غزالي با نگاهي وسيع و همه جانبه، عوامل مختلفي را براي رسيدن به وحدت معرفي مي‏کند. از ديدگاه غزالي يکي از راه‏هاي برطرف شدن اختلاف‏ها و رسيدن به وحدت، پيشرفت فرهنگي و علمي در ميان جامعه مسلمانان است. به اعتقاد او عالمان ديني در اين ميان، وظيفه سنگيني برعهده دارند. اگر علما در سخن‏راني‏ها، کنفرانس‏ها و نوشته‏هاي خود به موضوع وحدت توجه کنند، فضاي جامعه اسلامي نيز به اين‏سو پيش خواهد رفت. به گفته غزالي اگرچه سياستمداران و حاکمان کشورهاي اسلامي در بروز اختلاف يا ايجاد وحدت بين مسلمانان مي‏توانند تأثير به‏سزايي داشته باشند، اما اين کار پيش از آن‏که بر عهده پادشاهان باشد، بر عهده علماست (محاکمه گلدزيهر صهيونيست: 300).

غزالي ضمن اين که عدم آگاهي مسلمانان را يکي از عوامل دوري از وحدت و بروز تفرقه معرفي مي‏کند، در اين باره مي‏گويد هنگامي که علامه شيخ محمود شلتوت، شيخ الازهر فتواي جواز پيروي از مذهب اهل بيت را صادر کرد، برخي از متحجرين به علت عدم آگاهي، به اين اقدام اعتراض کردند. وي اضافه مي‏کند که: «به ياد دارم يکي از جاهلان با خشم و خروش از من پرسيد: چگونه شيخ ازهر فتوي داده است که تشيع مذهبي اسلامي و مانند ساير مذاهب است؟ من در جواب گفتم: تو از شيعه اطلاع داري؟ و از تشيع چيزي مي‏داني؟ او اندکي سکوت کرد و آن گاه گفت: ايشان گروهي از پيروان ديني غير از دين ما هستند. گفتم: ولي من ديده‏ام که ايشان درست به مانند ما نماز مي‏گذارند و روزه مي‏گيرند. مرد با تعجب گفت: چگونه چنين چيزي ممکن است؟ گفتم: عجب‏تر اينکه ايشان درست مانند ما قرآن مي‏خوانند و پيامبر خدا را بزرگ مي‏دارند و فريضه حج را به جا مي‏آورند. گفت: شنيده‏ام آنها قرآني ديگر دارند و با اين انديشه آهنگ کعبه مي‏کنند که آن را مورد توهين قرار دهند.»

در اين هنگام غزالي از سر ترحم به او نگريست و گفت: تو معذوري، زيرا بعضي از ما چيزهايي درباره آنان مي‏گويند که منظوري جز هتک حرمت ايشان ندارند. (همان)

غزالي هم‏چنين نقش مسلمانان و مردم را در ايجاد وحدت ناديده نمي‏گيرد و در اين باره مي‏گويد: «وظيفه مسلمين در اين شرايط حساس و اوضاع خطرناک، اين است که از پراکندگي و اختلاف باز آيند و در برابر حمله‏هاي صليبي مدرن، جبهه‏اي نيرومند به وجود آورند و در اين مبارزه سرنوشت‏ساز، در سنگر استوار دين، ثابت قدم بمانند و توجه داشته باشند که براي ايشان مايه ننگ و شرم است که به هنگام تجمع قواي شر و اتحاد دشمنان در حمله و هجوم همگاني بر ايشان، پراکنده و بي‏سامان باشند يا در ميدان مسابقه، واپس بمانند يا از تمسک به دين خود سستي کنند، در شرايطي که پيروان مذاهب باطل، به عقايد خود پاي‏بندند» (همان: 322).

به‏طور کلي وحدت از نظر غزالي بر پايه‏هاي متعددي استوار است که آنها را در کتاب «دستور الوحدة الثقافية بين المسلمين» شرح داده است. وي با تأسّي از استاد خود حسن البناء که براي وحدت جوامع اسلامي، بيست اصل را وضع نمود، اصول ديگري بر آن در کتاب ياد شده افزود. غزالي معتقد بود زنان نيمي از مردان‏اند و دانش‏اندوزي، امر به معروف و حساسيت مذهبي بر هر دو گروه واجب است. زنان با حفظ شئونات اسلامي مي‏توانند در حفظ ارزش‏هاي اسلامي مشارکت داشته باشند. به اعتقاد غزالي خانواده اساس موجوديت جامعه اسلامي و دامان طبيعي براي تربيت نسل‏هاي‏آينده است. غزالي هم‏چنين معتقد بود خداوند انسان را گرامي داشته و براي او حقوق مادي و معنوي قائل شده است. اسلام اين حقوق را بيان و همگان را به احترام به آنها دعوت نموده است؛ به ويژه حاکمان ملت‏هاي مسلمان بايد بيشتر مصالح مادي و معنوي مسلمانان را در نظر داشته باشند. دولت‏هاي اسلامي همچون خانواده‏اي بزرگ، در برابر تبليغ و نشر احکام اسلام مسئوليت دارند و بر آنها لازم است بدعت‏ها را از چهره دين بزدايند و از همه امت در همه جا حمايت کنند.

انديشه‏هاي سياسي و فرهنگي

انقلاب صنعتي غرب و پيشرفت‏هاي زودهنگام اقتصادي، باعث بروز تفکر جدايي دين از سياست گرديد و دين، به امري شخصي و دروني محدود شد، در نتيجه لاابالي‏گري و آزادي جنسي از اصول مسلّم دولت‏هاي غربي گرديد. هم‏زمان با اين اوضاع، در ميان روشنفکران کشورهاي اسلامي دو ديدگاه «غرب زدگي» و «غرب ستيزي» پديد آمد. غزالي به طرف‏داري از نظريه دوم معتقد بود تقليد از غرب در امور علمي و صنعتي جايز و بلکه لازم است، اما در مسائل فرهنگي و اعتقادي، به هيچ‏وجه جايز نيست. وي ضمن انتقاد از غرب‏زدگان در اين باره مي‏نويسد: «غرب از جهت فکر و روح جزء ناپاک‏ترين ملت‏هاي روي زمين است. مرداني که با غرب مرتبط شدند ولي حقيقت غرب را درک نکردند، نتوانستند آن را درست معرفي کنند. آنان مسئول عقب‏ماندگي مسلمان‏اند. تمدن جديد غرب، متشکل از ظاهر و باطن است و اين عده با روآوردن به ظاهر تمدن غربي، از علم و کار آن غافل شدند» (غزالي، 1369: 28 و 234).

دل‏مشغولي غزالي از آن نبود که چرا غرب، خير و صلاح ملت‏هاي مسلمان را نمي‏خواهد، زيرا او مي‏دانست که غرب هميشه در پي نابودي مسلمانان بوده و با بازي‏هاي استعماري خود در پي ريشه‏کن نمودن ميراث اصيل اسلامي است. آن‏چه انديشه غزالي را مي‏آزرد روشنفکران مسلماني بودند که از سياست‏هاي عوام‏فريبانه غرب حمايت مي‏کردند و هيچ‏گاه نمي‏توانستند هجمه‏هاي فرهنگي آنها را درک کنند. غزالي معتقد بود کشورهاي غربي با پيشرفت‏هاي صنعتي و نظامي خود، به ملل مسلمان‏رحم نخواهند کرد و به غارت اموال آنان خواهند پرداخت و فرهنگ آنها را به نابودي خواهند کشاند. هجوم فرانسه به الجزاير و سودان، و هجوم انگلستان به مصر و هند، نمونه‏هايي از اين غارت‏گري‏هاست.

غزالي اين نکته را نيز دريافته بود که آنان هرگز به حرکت‏هاي سنگين و پرخرج نظامي بسنده نخواهند کرد و با حرکتي آرام و تدريجي در مسخ فرهنگ جوامع اسلامي قدم برخواهند داشت. غزالي که کشورش به اشغال نظامي انگليس درآمده و پس از استقلال کشور، متوجه تهاجم آرام فرهنگي دشمن شده بود مي‏نويسد: «همان‏طور که مي‏دانيد اکنون بيش از يک قرن از آغاز مبارزات ضد استعماري ملت ما مي‏گذرد؛ استعماري که سرزمين ما را اشغال و ثروت‏هاي ملت ما را غارت نمود. اما زماني که آبا و اجداد ما و سپس خود ما توانستيم استعمار نظامي را شکست دهيم، ناگهان متوجه شديم که استعمار نظامي شيوه‏هاي ديگري را از استعمار برجاي گذاشته است از جمله استعمار فرهنگي و استعمار حقوقي به طوري که هويت ما را دگرگون ساخت و ما را از ميراث خود بيگانه کرد. از اين‏رو استقلال و هويت کامل خويش را زماني باز خواهيم يافت که به ميراث اصيل خويش بازگرديم». (اطلاعات، 11/1/1371 به نقل از: المسار، 2/2/1992).

به طور خلاصه غزالي اهداف استعمار را در «دل‏سردي مردم مسلمان»، «تربيت نسل بي‏ايمان»، «ترويج بي‏بند و باري»، «نفوذ در دانشگاه‏ها»، «ايجاد موءسسات فرهنگي وابسته به غرب» و هدف نهايي آنان را «نابودي اسلام» برمي‏شمرد و مي‏گفت: «امواج خطرناک هرگاه رخنه کرد پايان نمي‏پذيرد و يکي پس از ديگري حمله مي‏کنند. غرب در زير پاگذاشتن دستورات اسلام، در قوانين جزايي، مدني و دولتي پيروز گرديد ولي قوانين زندگاني فردي را هنوز ميدان تاخت و تاز خود قرار نداده و هرگاه اين ميدان براي او آماده باشد، ديگر تمام قوانين اسلام زير خاک مي‏رود و آن‏گاه بايد گفت: و يا موت زر إن الحياة ذميمة / و يا نفس جدي إن دهرک هازل(اي مرگ، بيا که زندگي منفور است / و اي جان، بکوش که زندگانيت بيهوده است)» (غزالي، 1369: 127).

انديشه‏هاي عقيدتي

غزالي بر خلاف روشنفکران غربي که حاکميت را از آنِ مردم مي‏دانند، معتقد بود حاکميت از آنِ خدا و هديه‏اي از جانب وي براي تمام انسان‏هاست. در قلمرو خداوندي تفاوتي بين عرب و غير عرب نيست و تنها اراده خدا حکومت مي‏کند. پس انسان که جانشين او در روي زمين است بايد قانون خداوند را در زمين پياده کند و همه موءمنان را در برابر اين حقوق يکسان بداند. اين انديشه غزالي نه تنها باعث برابري ملل مسلمان و نزديک‏شدن مذاهب اسلامي به يکديگر مي‏شود، بلکه در تعامل دين و سياست، آن‏دو را انفکاک‏ناپذير معرفي مي‏کند. بحث جدايي دين از سياست که يکي از موضوعات مهم سده‏هاي اخير است، مورد توجه محافل علمي و سياسي قرار گرفته و برخي از روشنفکران اسلامي به تقليد از روشنفکران غربي، معتقد به جدايي دين از سياست‏اند و برخي به تعامل آن دو اعتقاد دارند. به اعتقاد غزالي اسلام مجموعه مفصلي از تعليمات معنوي و علمي است. قواعد علمي براي اصلاحات عمومي در اختيار انسان قرار داده شده و مربوط به زندگي فردي، اجتماعي و دولتي است. چه کسي مي‏تواند ادعا کند که يک دعوت اصلاح‏طلبانه مي‏تواند از حکومت صرف‏نظر کند و نمي‏خواهد حکومت را در خدمت آرمان‏هاي خود قرار دهد؟ (سمان، 1357: 56). غزالي ضمن انتقاد از عالماني که نغمه جدايي دين از سياست را سر مي‏دهند و خود را وابسته به حاکمان جور و ظلم مي‏کنند، مي‏گويد: «من در ميان شيوخ الازهر، مرداني را مي‏شناسم که براي اسلام آن‏چنان زندگي مي‏کنند که انگل‏ها در خون و روده‏هاي انسان بيمار. اين علما دست در دست طبقات حاکم، آرمان مشترکي را دنبال مي‏کنند و بدين‏سان ديني را که به نام آن سخن مي‏گويند، بي اعتبار مي‏سازند» (آقايي، 1365: 177).

يکي ديگر از اعتقادات غزالي، درباره آيين وهابيت است. وي معتقد است وهابيت آييني است که پنجاه سال پيش يا بيشتر در عربستان سعودي ظهور کرد که در آن نوعي تندروي، دوري از حقايق اسلامي، کم‏شمردن مردم و متهم کردن آنها وجود دارد. غزالي ضمن ابراز ترديد درباره اسلامي‏بودن آيين وهابيت، آن را يکي ديگر از حيله‏هاي استعمار معرفي مي‏کند و معتقد است از جمله اهداف استعمار، تشکيل مذاهب و فرقه‏هاي جديد است تا از اين راه شکاف بين صفوف مسلمانان را بيشتر کند (رسالت، 3/4/1370: 3).

غزالي هم‏چنين درباره اختلاط فلسفه با مفاهيم اسلامي و رسوخ آن در مباحث ديني، عقيده‏اي ويژه دارد و معتقد است دين سرمايه‏اي الهي است که توسط معصوم، صادر شده است و نمي‏توان آن را با خيالات فردي که دم از عقل مي‏زند ممزوج کرد. وي به شدت از مخلوط شدن فلسفه با دين انتقاد کرده، يکي از علل انحطاط جامعه مسلمانان را اختلاط فلسفه با دين معرفي مي‏کند و مي‏گويد ارزش و طراوت دين آسماني با فرهنگ خرافي يونان ارتباطي ندارد. (غزالي، 1369: 230)

آثار غزالي

غزالي آثار متعددي از خود بر جاي گذاشته و از ميان بيش از پنجاه اثر او، تعداد قابل توجهي به زبان فارسي‏و برخي به زبان‏انگليسي و فرانسه ترجمه شده است. مهم‏ترين آثار ترجمه‏شده او بدين قرار است:

1. اخلاق اسلامي، ترجمه محمود ابراهيمي، تهران، نشر احسان، 1378. 397صفحه.

2. اخوان المسلمين: تاريخ پيدايش، تحولات و فعاليت‏هاي جنبش اخوان المسلمين در يک قرن اخير، ترجمه دکتر بهمن آقايي و خسرو صفوي، تهران، رسام، 1365. 273ص.

3. ارزيابي ميراث فکري مسلمانان، ترجمه داود نارويي، تهران، نشر احسان، 1382. 288صفحه.

4. باور راستين اسلامي، ترجمه محمود ابراهيمي، سقز، انتشارات محمدي، 1373. 300صفحه.

5. ترجمه فارسي فقه السيره، ترجمه محمدطاهر حسيني، تهران، نشر احسان، 1378،592صفحه.

6. تعامل روشمند با قرآن کريم، ترجمه علي اصغر محمدسيجاني، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1379. 277صفحه.

7. جنايات غربي در شرق يا اسلام و بلاهاي نوين، ترجمه مصطفي زماني، قم، پيام اسلام، 1369. 344صفحه.

8. حقوق بشر: مقايسه تعاليم اسلام با منشور ملل متحد، ترجمه باقر موسوي، تهران، انتشارات اعلمي، بي‏تا.

9. سيره آموزي، ترجمه علي اصغر محمدي، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1378. 568صفحه.

10. فساد سياسي در جوامع عربي و اسلامي، ترجمه عبدالعزيز سليمي، تهران، نشر احسان، 1382. 200صفحه.

11. گامي به سوي تفسير موضوعي سوره‏هاي قرآن کريم، ترجمه علي اصغر محمدي، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1377. 2جلد.

12. مباني وحدت فکر فقهي و فرهنگي مسلمانان، ترجمه عبدالعزيز سليمي، تهران، نشر احسان، 1382. 341صفحه.

13. محاکمه گلدزيهر صهيونيست معلم نويسندگان «بيست و سه سال»، ترجمه صدر بلاغي، تهران، حسينيه ارشاد، 1363. 323صفحه.

14. محورهاي پنجگانه قرآن کريم، ترجمه محمود ابراهيمي، سنندج، هه ژار، 1381. 392صفحه.

15. مسائل زنان بين سنت‏هاي کهن و جديد، ترجمه مجيد احمدي، تهران، نشر احسان، 1379. 248صفحه.

16. نگرشي نو در فهم احاديث نبوي، ترجمه داود نارويي، تهران، نشر احسان، 1381. 294صفحه.

17. نگرشي نو در فهم قرآن، ترجمه داود نارويي، تهران، نشر احسان، 1381. 398صفحه.

18. Islam our religion، ترجمه احمد جلال (به انگليسي)، بي‏جا، سازمان آموزشي، علمي و فرهنگي اسلامي(ايسسکو)، 214 صفحه.

19. Telle est noter religion، ترجمه محمد عنبر(به فرانسه)، ويراستار ژان فرانسوا فارو، پاريس، 1994م. 294ص.

وفات غزالي

سرانجام شيخ محمد غزالي پس از يک عمر زندگي پر برکت در راه اعتلاي اسلام، وحدت مسلمانان و مبارزه با استعمار، در حالي که براي سخن‏راني در همايش اسلام و غرب به رياض سفر کرده بود، در تاريخ 19 شوال 1416 برابر با 19/12/1374 در سن 79سالگي دچار سکته قلبي شد و پس از تشييع در قبرستان بقيع به خاک سپرده شد. در بزرگداشت او بسياري از شخصيت‏ها و مراکز فرهنگي دنياي اسلام، پيام‏هاي تسليتي صادر کردند. از جمله پيام تسليتي توسط آية‏الله شيخ محمدعلي تسخيري رياست محترم سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي فرستاده شد که در آن فرستنده پيام ضمن ابراز تأثر و تألم، اين مصيبت بزرگ را به ولي امر مسلمين حضرت آية‏الله خامنه‏اي و ساير علماي جهان اسلام تسليت گفت (روزنامه اطلاعات، 21/12/1374).

منابع و مآخذ

1ـ آقايي، بهمن و خسرو صفوي، اخوان المسلمين: تاريخ پيدايش، تحولات و فعاليت‏هاي جنبش اخوان المسلمين در يک قرن اخير، تهران، رسام، 1365.

2ـ تأملات في الدين و الحياة، قاهره، دار الکتاب العربي، چاپ دوم، 1374ق.

3ـ دائرة المعارف بزرگ اسلامي.

4ـ سمان، علي، رويارويي مسلک‏ها و جنبشهاي سياسي در خاورميانه عربي تا سال 1967م، ترجمه حميد نوحي، تهران، قلم، 1357.

5ـ غزالي، محمد، اسلام و بلاهاي نوين(جنايات غربي در شرق)، ترجمه مصطفي زماني، قم، پيام اسلام، 1369.

6ـ قرضاوي، يوسف، الشيخ الغزالي کما عرفته، بيروت، موءسسة الرساله، 1421ق.

7ـ گامي به سوي تفسير موضوعي سوره‏هاي قرآن کريم، ترجمه علي اصغر محمدي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1377، 2جلد.

8ـ ماهنامه آيينه پژوهش، شماره 37.

9ـ ماهنامه مکتب اسلام، ربيع الثاني 1341.

10ـ ماهنامه نامه فرهنگ، سال 2، شماره 2.

11ـ محاکمه گلدزيهر صهيونيست معلم نويسندگان «بيست و سه سال»، ترجمه صدرالدين بلاغي، تهران: حسينيه ارشاد، 1363.

12ـ ملکاوي، فتحي حسن، العطاء الفکري للشيخ محمد الغزالي، عمان، اردن، منشورات المعهد العالمي للفکر الاسلامي، چاپ اول، 1417ق.

/ 1