نظريّه «كانت» در باره وجدان اخلاقي
حسين حقانىزنجانى در رواشناسي بحثي طولاني درباره وجدان و به طور كلّي امور فطري ميان روانشناسان و دانشمندان وجود دارد و مي توان محورهاي بحث را در چهار مورد زير خلاصه كرد: 1 - وجدان حقيقت جوئي يا وجدان علم به اين ترتيب كه آيا انسان علم را به خاطر خود علم دوست دارد يعني به حسب فطرت و غريزه، كاوشگر آفريده شده است؟ ! - آيا انسان به حسب فطرت نيكوكار آفريده شده و با وجداني كه به او داده شده، او را دعوت به نيكوكاري مي كند و فرمان به نيكي مي دهد؟(وجدان اخلاقي). 3 - وجدان زيبائي به اين ترتيب كه آيا هر كسي به حسب وجدانش و بالفطره زيبائي شناس و زيبائي خواه آفريده شده است؟ 4 - وجدان پرستش يعني وجدان ديني و مذهبي به اين نحو كه آيا هر انساني به حسب فطرت و خلقت پرستنده و خداجو و خداپرست آفريده شده يا نه؟ در هر يك از اين محورها بحث هاي مختلف و گوناگوني از طرف دانشمندان غربي ابراز شده است از جمله آنها «كانت»، فيلسوف معروف آلماني در كتاب خود «عقل نظري و عقل عملي» در باب اخلاق و ريشه و فلسفه آن بحث هاي مفصّلي كرده او روي وجدان اخلاقي تكيه نموده معتقد است كه مبدأ افعال و انديشه ها و تصميمات اخلاقي انسان را نيروئي به نام وجدان به عهده دارد. مرحوم استاد شهيد «مطهّري» در كتاب «فلسفه اخلاق» ص 63 مي نويسد:
«توضيح نظريه «كانت» چند مقدمه دارد:
مقدمه اول:
مبتني است بر يك نظريه ديگري كه خود كانت و بعضي از فيلسوفان جهان داشته و دارند و آن اين كه آيا همه محتويات ذهن انسان، همه سرمايه هاي ذهني و فكري و وجداني انسان مأخوذ از احساس ها و تجربه ها است؟ يعني آيا همه فكر و انديشه ها و احساس هائي كه در انسان وجود دارد، ابتداء كه او به دنيا آمده به هيچ شكل و عنواني در او موجود نبوده و انسانها هر چه به دست آورده اند، فقط از راه حواسّ (گوش؛ چشم؛ قوّه لمس؛ چشائي و شنوائي) به دست آورده اند يا اين كه يك سلسله از احكام از ابتداء خلقت همراه ذهن او موجود بودند؟ برخي از دانشمندان قديم و جديد به نظر اول معتقدند كه در ذهن انسان هيچ چيزي وجود ندارد كه قبل از بكارگيري حواسّ ظاهر موجود باشند بلكه همه محتويات فكري و ذهني انسان از همين دروازه هاي حواسّ وارد شده اند و غير اينها چيزي نيست. در نظر اينان ذهن انسان حكم انباري را دارد كه از ابتداء خالي محض است و از پنچ درگاه يا بيشتر اشيائي در انبار ريخته مي شود. جمعي ديگر معتقد به نظر دوم هستند اينان عقيده دارند كه آنچه در انبار ذهن انسان وجود دارد، دو بخش است بخشي از آنها از طريق همين حواسّ يعني درب ها و روزنه هاي حواس وارد ذهن شده اند و پاره اي ديگر از آنها قبل از احساس در ذهن ما وجود دارند. «كانت» نظريه دوم را انتخاب و معتقد به حقائق ما قبل تجربي است.مقدمه دوم:
اين كه احكام عقل داراي دو بخش است بخش نظري و بخش عملي. بخش عقل نظري همان درك عقل انسان چيزهائي را كه هست يعني درك هست ها و بخش عقل عملي، درك عقل چيزهائي را است كه بايد عمل كنيم يعني درك بايدها تمام فلسفه كانت نقد عقل نظري و عملي بوده، در مقام بيان اين است كه از عقل نظري چه كارهائي ساخته است واز عقل عملي چه كارهائي. و او سرانجام به اين نتيجه مي رسد كه از عقل نظري كار زيادي ساخته نيست و عمده، عقل عملي است و از اينجا او به وجدان ميرسد و نظريه وجدان را ابراز مي كند.مقدمه سوم:
اين كه احكام وجدان از ديدگاه «كانت» كدام ها هستند؟ «كانت» مي گويد: «وجدان يا عقل عملي، يك سلسله از احكام قبلي است يعني از راه حسّ و تجربه به دست بشر نرسيده، بلكه جزو سرشت و فطرت بشر است. مثلاً فرمان به اين كه راست بگو و دروغ نگو، فرماني است كه قبل از اين كه انسان تجربه اي درباره كلام راست يا كلام دروغ داشته باشد و نتيجه راستي را ببيند، وجدان به او مي گويد راست بگو و دروغ نگو وجود داشته است پس همه دستورهاي وجدان از قبيل دستورهاي قبلي و فطري يعني مادرزادي است و به حسّ و تجربه مربوط نيست از اينرو فرمان اخلاقي كاري به نتائج كارها و افعال انسان ندارد، بلكه خودش اساس است. به عبارت ديگر: عقل است كه با مصلحت سرو كار دارد و غلط است كه ما بيائيم براي مسائل اخلاقي استدلال كنيم اي مردم امين و درستكار باشيد به اين دليل و آن دليل سپس مصلحت امانت داري را ذكر كنيم و... پس عقل است كه دنبال مصلحت مي رود، احكامش هميشه مشروط است به مصلحت امّا فرمان وجدان مطلق است و بدون هيچ قيد و شرطي. «كانت» وجود تلخي ها و پشيماني در مقابل عمل گناه و خلاف را دليل وجود وجدان باطني يعني وجود فرماندهي و راهنمائي در اندرون انسانها مي داند كه همان نيروهاي قبلي است يعني تجربي نيست مطلق است و مثل عقل حكم آن مشروط نيست و آن وجدان اخلاقي است و حكم وجدان عامّ است در همه جا يك جور صادق است و هم چنين ضروري و جبري است به معناي غير قابل تسليم است، انسان ميتواند خودش را تسليم ديگران كند ولي هرگز نمي تواند وجدانش را تسليم كند و علاوه بر اين كانت معتقد است كه وجدان اخلاقي، انسان را به كمال دعوت مي كند نه به سعادت، سعادت يك مطلب است و كمال، مطلب ديگري. «كانت» چون يك نيكي و خوبي بيشتر نمي شناسد، مي گويد: در همه دنيا يك خوبي وجود دارد و آن «اراده نيكو» است و اراده نيك هم يعني مطيع مطلق بودن در برابر فرمانهاي وجدان. پس بايد امر وجدان را اطاعت و تسليم مطلق در برابر او بود زيرا وجدان اخلاقي به نتائج كار توجه ندارد پس با سعادت انسان كاري ندارد. چون سعادت در نهايت امر همان خوشي است منتها هر لذتي خوشي نيست لذتي كه به دنبال خود رنج بياورد، خوشي نيست سعادت يعني خوشي هرچه بيشتر كه در آن هيچ گونه رنج و اَلَم -اعمّ از روحي و جسمي-، دنيوي و اخروي وجود نداشته باشد و شقاوت يعني درد و رنج مجموع دردها و رنجها و مجموع خوشي ها -اعم از جسمي و روحي، دنيوي و اخروي- را بايد حساب كرد. آن كه بيشتر از همه خوشي ايجاد مي كند آن سعادت است پس مبناي سعادت خوشي است ولي وجدان اخلاقي به خوشي كاري ندارد به كمال كار دارد يعني تو اي انسان اين كار را مثلاً انجام بده براي اين كه خودش في حدّ ذاته كمال است، سعادت ديگران را بخواه كه كمال تو است اينجا است كه «كانت» ميان كمال و سعادت فرق گذاشته است و اين طرز فكر از زمان او تا قرن حاضر در افكار دانشمندان غربي رايج بوده، معتقدند كه كمال يك مطلب و سعادت مطلب ديگري است!! كمال و سعادت غير قبابل تفكيك اند
حال اين سؤال در اينجا مطرح است كه آيا راستي كمال غير از سعادت است؟ در پاسخ آن مي گوئيم كه در فلسفه اسلامي مسأله كمال و سعادت مطرح است «بوعلي سينا» در «اشارات» و برخي ديگر آن را مطرح كرده اند آنان معتقدند كه سعادت از كمال و كمال را از سعادت نمي توان تفكيك نمود هر كمالي نوعي سعادت است ولي كانت اين دو را از يكديگر تفكيك مي كند بعد هم خودش اعتراف مي نمايد كه اين كار بسيار دشواري است كه ما تكليف را به قول او از زيبائي جدا كنيم، اخلاق را از سعادت جدا نمائيم و حال آن كه همه فلاسفه اسلامي و علماء علم اخلاق، اخلاق را ملازم با سعادت مي دانند. مثلاً «فارابي» در كتاب «تحصيل السعادة» اصلاً اخلاق و سعادت را با يكديگر توأم مي بيند و از نظر علماي علم اخلاق مثل صاحب «جامع السعادات» مرحوم محمد مهدي نراقي» متوفاي 1209هـ و صاحب «معراج السعادة» مرحوم «ملاّ احمد نراقي» مفهوم سعادت ركن اخلاق است ولي كانت مي گويد كه اخلاق سر و كارش با سعادت نيست، بلكه سر و كارش با كمال است جالب اين كه كانت به دنبال اين گفته خودش اعتراض مي كند كه اگر بنا شود اخلاق از سعادت جدا گردد، كار اخلاقي خيلي دشوار مي شود، يك آدم اخلاقي با اطمينان به اين كه دارد، از سعادت دور مي شود بايد فرمان حسّ اخلاقي خودش را بپذيرد و اين كار دشواري است سپس مي گويد: قبول دارم كار دشواري است ولي تنها راه نيل به ملكوت همين است كه انسان راه كمال را انتخاب كند نه راه سعادت را. اينجا يك اشكال واضحي بر ايشان وارد است كه آيا انسان هنگامي كه به ملكوت اعلي برسد، چنين كسي سعادتمند است يا شقاوتمند؟ آيا كمال كه انسان را به ملكوت ميرساند، به سعادت نيز مي رساند يا شقاوت؟ ناچار بايد گفت به سعادت مي رساند از اينجا معلوم مي شود كه آن سعادتي كه در نظر كانت مي باشد، همان سعادت حسّي است يعني خوشي مادّي دنيوي و گرنه اساسا نمي شود سعادت را از كمال جدا كرد. هم چنان كه «بوعلي سينا» و غير او گفته اند كه سعادت و كمال از يكديگر غير قابل تفكيك اند. نتيجه مطالب گذشته اين شد كه محور فلسفه «كانت» وجدان اخلاقي است به آن ترتيبي كه بيان گرديد او در عقل نظري يعني فلسفه و حكمت الهي به جائي نرسيده ولي در عالم اخلاق با اعتقاد به وجدان اخلاقي و از اين ديدگاه به مذهب و آزادي و اختيار انسانها و بقاء و خلود نفس و معاد و عالم پس از مرگ نگريسته و وجود خدا را نيز از اين طريق اثبات مي كند تا آنجا كه مي گويد اگر ما از راه عقل نظري يعني فلسفه نمي توانيم اثبات كنيم كه انسان مختار و آزاد است ولي از راه حسّ اخلاقي كه امري است دروني و وجداني و انسان با علم حضوري آن را كشف مي كند، به اينجا مي رسيم كه انسان آزاد و مختار است. «شهيد مطهري» بعد از بيان مطلب بالا به اين حقيقت اشاره دارد كه ادعاي ايشان در اين مورد نيز از قديم الايّام طرفداراني داشته كه اختيار را از راه حسّ دروني اثبات مي كنند. مولوي در اين باره در كتاب مثنوي چنين سروده است:
اين كه گوئي اين كنم يا آن كنم
اين دليل اختيار است اي صنم
اين دليل اختيار است اي صنم
اين دليل اختيار است اي صنم
اين دليل اختيار است اي صنم
اين دليل اختيار است اي صنم