تاريخنامه بَناكِتي حلقهاي از نگارشهايِ تسنّنِ دوازده امامي
جبريل شادان 1 ـ بَناكِت، شهري بزرگ و مردْخيز بوده است از سرزمين وَرَزْرود1 و بر كنارِ سيحون كه گروهي از دانشمندان از آن برخاستهاند.2 يكي از اين دانشمندان، مردي است كه روضة أولي الألباب في معرفة التّواريخ و الأنساب را پديد آورده؛ اثري كه امروزه به نامِ تاريخ بناكتي آوازمندست.3
پديد آورنده تاريخ بناكتي، فخرالدّين ابوسليمان داود بن ابي الفضل محمّدِ بناكتي است؛4 ملقَّب به «فَخْرِ بناكتي»5 جايي هم در شعر، خود را «فَخرِ بناكت» خوانده.6
بَناكتي، بر بنيادِ نوشته خويش، در سالِ 701 به مقامِ ملك الشّعرايي غازان خانِ مغول رسيد. دو چكامه از وي در ستايشِ غازانخان در تاريخنامهاش آمده و يكي از
سرودههايِ او نيز در تذكره دولتشاه دستياب ميگردد.1
اگرچه دولتشاه مرتبه بناكتي را در سرايندگي «عالي» دانسته است، بايد به داوريِ زندهياد استاد دكتر ذبيحاللّهِ صفا بسنده كرد كه وي را در چكامه سرايي، شاعري ميانهحال ميگويد.2
بناكتي، تاريخنامه خويش را به روزگارِ پادشاهيِ ابوسعيدِ ايلخاني نگاشته است. ديباچه كتاب، تاريخِ 25 شوّالِ 717 ه·· .ق. دارد.3
اين تاريخنامه با اقبال و عنايتِ نسبيِ خوانندگان مواجه گرديده است و نسخِ متعدّدِ آن گواهي است بر اين معنا. وجازتِ كتاب احتمالاً در اين رواج و اقبال بسيار مؤثّر بوده است.4
وي در ديباچه كتابش گفته است:«حق ـ جلَّ و علا ـ توفيق رفيق اين ضعيف [= مؤلّف] گردانيد... تا در هر فنّي از انواع علوم كتابي نوشت» (ص 1).با توجّه به درونمايه تاريخنامه حاضر، گفتارِ بناكتي را نبايد بيش از اندازه جدّي گرفت؛ يعني نبايد پنداشت كه او علاّمه دهر و جامعِ معقول و منقول و در همه دانشها ديدهور و صاحبنظر بوده است؛ بلكه فيالجمله مردِ فاضلي بوده كه ميتوانسته با بهرهوري از نگارشهاي گوناگونِ يك رشته علمي، نگارشي خواندني فراهم سازد.خاندانِ او اهلِ دانش و فرهنگ بودهاند.برادرِ فخرِ بناكتي، «سيّد نظام الدّين علي»،از مشايخ متصوِّفه و موردِ اعتقادِ غازان خان بوده؛ در سالِ 699 ه·· .ق. كه غازانخان به آهنگِ جنگ با مصريان از فرات ميگذشت، به خدمتِ اين نظامالدّين كس فرستاد و همّت خواست. وفاتِ نظامالدّين به بيست ويكم رجبِ همان سال 699 رخ داده.1
خودِ فخرالدّين بناكتي هم، حتّي اگر مانندِ برادرِ خويش، بهنام و آوازه از متصوفّه نباشد، مردي است «صوفي مزاج»؛ و اين از خلالِ تاريخنامه او نيك پيداست.اهتمامِ او به يادكردِ اَعلامِ صوفيّه و باز گفتنِ پارهاي از سوانحِ احوال و نمونه اقوالِ ايشان، گواهي است راست و روشنگر بر مدّعايِ ما.2
پدرِ بناكِتي، «امام تاجالدّين ابوالفضل محمّد البناكتي»، مردي فاضل و عالمِ دين بوده است. فخرالدّين در تاريخنامهاش از كتاب ميسور وي كه در شرحِ مصابيح نوشته بوده است، نقل مطلب ميكند (نگر: ص 87)3
كتابِ مصابيح كه بناكتي ياد ميكند، همانا مصابيح السّنّهيِ حسين بن مسعود بن محمّد بغوي (436ـ510 ه·· .ق.) است كه بارها شرح و گزارش شده4 و ميسور پدر مورّخ ما يكي از آنهاست.5
زندهنام استاد دكتر ذبيحالله صفا، بناكتي را «سيّد» شمرده و نوشته است:«انتساب او به خاندانِ رسالت از اينجا معلوم ميشود كه وي برادرش نظامالدّين علي بناكتي را سه بار با عنوان «سيّد» آورده است.»6
پذيرش اين داوري محلِّ تأمّل است.2 ـ تاريخ بناكتي، روحِ مذهبيِ روزگارِ خويش را تا حدودِ زيادي پذيرفته و بازتابانيده است.به گفته براون، مطالبِ نيمه دومِ كتاب (احتمالاً تحت تأثيرِ خواجه رشيدالدّين فضلاللّه) نه تنها مفهومِ گستردهتري از تاريخ را نشان ميدهد، بلكه مُبيِّنِ روحِ حقيقيِ تساهل و مدارا نسبت به اقوامِ غيرِ مسلمان و حاويِ اطّلاعاتي واقعي درباره اين مردمان است كه منزلتِ مؤلّف در دربارِ ايلخان سببِ كسبِ اين اطلاعات شده است.7
گويايي كتابِ بناكتي تنها در حوزه تساهل و مدارا در برابرِ نامسلمانان نيست، بلكه در حوزه مواجهه تسنّن و تشيّع هم گوياست.بناكتي، خود، مسلماني است سنّي مذهب ولي با انعطافِ بسيار با اقوال و آرا و مآثر و آثارِ شيعه رويارو شده. البتّه چنان كه خواهيم گفت، وي بسياري از آراي شيعي را در مذهبِ خويش جذب كرده و از اين جهت از معنايِ متداول و رسميِ اهلِ سنّت و جماعت خارج گرديده است.در تاريخنامه بناكتي، سه بار به نام و نشان از مجمعالبيانِ طبْرِسي نقلِ مطلب شده است:«... ابوعلي فضلبن الحسن الطبرسي در تفسير مجمعالبيان في علوم القرآن آورده است كه در «ارم» اختلاف كردهاند... .» (ص 12).«... در كتاب مجمع البيان في علوم القرآن ابو علي طبرسي آورده است كه...»(ص21).«.. در مجمعالبيان ابوعلي طبرسي آورده است كه...» (ص 22).و ميدانيم كه ابوعليِ طبرسي عالمي امامي مذهب است. بناكتي از خواجه نصيرالدّينِ طوسي هم با احترام و تعظيم ياد ميكند و او را «مولانا نصيرالدين طوسي» (ص 244) ميگويد؛ اين درست در زماني است كه برخي عالمانِ متعصّبِ سنّي خواجه را مورد حمله و تهمت و افترايِ بسيار قرار داده و به سبب همراهياش با هولاكو، در زمان سقوطِ بغداد، مبغوض داشتهاند.1
في الجمله، بناكتي جماعتي از عالمانِ شيعه را ميشناخته، چُنانكه از «رضي الدين نقيب النقباء ابن طاوس» با لحني ياد ميكند كه پيداست نزدِ او نيك، شناسا بوده است (نگر: ص 101). با اينهمه و با همه اشتراكاتي كه او با شيعه دارد، يك شيعي نيست.شايد بتوان ادّعا كرد كه اسلامِ حقيقي و راهِ نَجات و رستگاري در نظرِ بناكتي همانست كه در ماجرايِ خوابِ بشرِ حافي باز ميگويد:«بشر حافي مروزي... گفت: مصطفي را در خواب ديدم، گفت: اي بشر! ميداني
حق تعالي چرا تو را از ميان همسران1 خود برگزيد و بركشيد؟ گفتم: نه، يا رسول اللّه! گفت: به متابعت سنّت من و خدمت صالحان كردن و نصيحت كردن برادران و دوستيِ صحابه و اهلبيت من، اين است كه تو را به منازل نيكان رسانيد.» (ص 165).در پيشانيِ تاريخ بَناكتي چُنين حَمد و صَلاتي ديده ميشود:«الحمدللّه حق حمده و الصلوة [والسلام] علي خير خلقه محمّد و آله [و اصحابه و خلفائه [اجمعين» (ص 1)
يادكردِ «اصحاب» و «خلفا» در دستنوشتِ اساسِ طبعِ كتابِ بناكتي، متعلّق به كتابخانه استاد مجتبي مينوي و مكتوب به سده نهم يا دهم هجري، وجود ندارد. از اين رو مصحِّح كتاب آنها را با كروشه ممتاز نموده است و متذكّر شده كه آنها را از نسخه كتابخانه بادليانِ اكسفورد (احتمالاً مكتوب به سده يازدهم يا دوازدهم) افزوده. با اينهمه، با رويكرد به دورنْمايه اثر و موضعگيريهايِ بناكتي، ميتوان اين عبارات را تراويده قلمِ خودِ او دانست.بناكتي عقيدهمندانه از «عشره مبشَّره» ياد ميكند (نگر: ص 75). اين عقيده نشاني آشكار از تسنّنِ اوست.وي چهار دختر از برايِ پيامبر ـ صلّي اللّه عليه و آله ـ ياد ميكند؛ آنگاه گويد:«و اهل شيعه گويند: امكلثوم و رقيه [يعني دو تن از چهار دخترِ پيشگفته] از شوهرِ اوّلِ خديجه بودند؛ مصطفي ـ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم ـ ايشان را پرورد.» (ص 81).اين دو دختر، يعني امكلثوم و رقيه، ـ چنانكه در كتابِ بناكتي (همان ص) هم مسطور است ـ به همسريِ عثمان بن عفان درآمدند، بدينترتيب كه عثمان نخست با رقيه ازدواج كرد؛ رقيه به سالِ دومِ هجري درگذشت؛ در سال سومِ هجري عثمان با امكلثوم ازدواج نمود.2 پيش از عثمان، رقيه همسرِ عتبه و امكلثوم همسرِ عتيق بود، و عتيق و عتبه ـ كه پسرانِ ابولهب بودند ـ آن دو را طلاق دادند.3
باري، در اين موضع، بناكتي محلِّ اختلافِ عامّه سنّي مذهبِ زمان خود را با شيعه يادآور ميشود؛ ولي چُنين نيست كه او خود همواره در جانبِ عقيده رسميِ تسنّن ايستاده باشد.او در كتابش همه ائمّه دوازدهگانه ـ عليهمالسّلام ـ را به امامي و پيشوايي ياد ميكند.بناكتي موضوعِ تاريخنامه خويش را چُنين ياد كرده است:«... تواريخ و انساب عموم طوايف اهل عالم و... اختلاف تواريخ هر قومي از اديان مختلف و انساب مشاهير انبيا و اوليا خصوصا سيّد المرسلين و خاتم النّبيّين محمّد مصطفي ـ عليه أفضل الصّلوات و أكمل التّحيّات ـ و شعب اولاد و ائمّه مهديّين و خلفا و سلاطين و مشاهير صحابه و تابعين و مشايخ طبقات و اصحاب حديث و قرّا و علماي دين و ملوك و خواقين و امرا و خوانين [نسخه بدل: خواتين[ و ساير اقوام بنيآدم» (ص 1).تعبيرِ «ائمّه مهدييّن» در اين عبارت چيزي فراتر از ظاهرِ لغويِ خود را ميرساند. اين تعبير را اندكي پَسانتر هم ميبينيم. چه، بناكتي «قسمِ سيوم» از كتابِ خويش را چنين ياد ميكند:«در بيان نسب مطهّر سيّد المرسلين و خاتم النّبيّين محمّد مصطفي ـ عليه أفضل الصّلوات و أكمل التّحيّات ـ تا ابراهيم خليل ـ صلوات الرّحمن عليه ـ و شرح احوال و شعب خلفاي راشدين و ائمّه مهديّين تا آخر ايّام مستعصم كه آخر خلفاي بنيالعبّاس بود.»(ص 2).1
از مقايسه اين دو جايگاهِ كاربردِ تعبيرِ «ائمّه مهديّين» و همچنين ملاحظه مابهازاي اين تعبير در فصلِ مورد بحث از اثر (صص 100ـ116)، ترديدي بر جاي نميماند كه مرادِ بناكتي از «ائمّه مهديّين» همان دوازده امامِ شيعه ـ عليهم الصّلوة و السّلام ـ است، ولاغير.اگرچه تاريخِ بناكتي از سالها پيش در ديده خاورشناسان شناسا بوده،2 آنچه
«ولاديمير بارتولد» و «هانري ماسه» در دايرةالمعارفِ اسلامِ خاورشناسان نوشتهاند و با افزودههايي در دانشنامه جهانِ اسلام جامه فارسي پوشيده است،1 نشان ميدهد كه ايشان به تعبيرِ «ائمّه مهديّين» و اهمّيّت و شاخصيّت و پايگاهِ مستقلِ آن توجّهِ كافي نكردهاند.بهگونهاي كه از عباراتِ پيداست، «خلفاي راشدين» نظرِ شش تن هستند: ابوبكر، عمر، عثمان، اميرالمؤمنين امام علي ـ عليه السّلام ـ، امام حسن ـ عليهالسّلام ـ و امام حسين ـ عليهالسّلام ـ (نگر: ص 69).بر همين اساس فصلِ مربوط به امام حسن ـ عليهالسّلام ـ را به عبارتِ «اميرالمؤمنين حسن ـ رضي اللّه عنهـ» مشخّص كرده و تصريح نموده است كه «خليفه پنجم بود» (ص 101)؛ همچُنين فصلِ مربوط به امام حسين ـ عليهالسّلام ـ را به عبارتِ «اميرالمؤمنين حسين بن علي ـ رضي اللّه عنهما ـ» مشخّص نموده است (نگر: ص 104). سرنويسِ فصولِ مربوط به ديگر امامان ـ عليهمالسّلام ـ از اين قرار است:«امام زينالعابدين علي الاكبر ـ رضي اللّه عنهـ» (ص 105)؛ «الامام ابوجعفر محمّد الباقر ـ رضي اللّه عنه ـ» (ص 106)؛ «الامام ابوعبداللّه جعفر الصّادق ـ رضي اللّه عنه ـ» (ص 106)؛ «الامام ابوابراهيم موسي الكاظم ـ رضي اللّه عنه ـ» (ص 113)؛ «امام ابوالحسن عليّ الرّضا ـ رضي اللّه عنه ـ» (ص 114)؛ «الامام ابوجعفر محمّد الجواد ـ رضي اللّه عنه ـ» (ص 114)؛ «الامام الهادي ابوالحسن علي ـ رضي اللّه عنه ـ» (ص 115)؛ «الامام ابومحمد حسن العسكري ـ رضي اللّه عنه ـ» (ص 115)؛ «الامام ابوالقاسم محمد المهدي صاحب الزّمان» (ص 115).2
بناكتي درباره امام زمان ـ عجّل اللّه تعالي في ظهوره ـ چُنين نوشته است:«مادرش امّ ولد بود، نامش نرجس بنت يشوعا بن قيصر مَلِك روم. پيش از طلوع صبح شب نيمه ماه شعبان سنه خمس و خمسين و مأتين (255) به سرّمن راي در
وجود آمد و او را از دشمنان پنهان ميداشتند مدت هفتاد و چهار سال، بعد از آن ناپدري شد و اعتماد اهل شيعه اثناعشريه چنان است كه تا اكنون هنوز زنده است و خروج خواهد كرد. و مروي است از رسول ـ صلّي اللّه عليه و آله ـ كه فرمود: «لو لم يبق من الدّهر الاّ يوم لبعث اللّه رجلاً من اهلبيتي يملأ الأرض عدلاً كما ملئت جوراً»(ص 116).از روايتي كه بلافاصله پس از يادكردِ عقيده شيعه آورده و از سياقِ عبارت پيداست كه او خود به همداستاني با شيعه بيميل نيست ـ اگر نگوييم كه همداستان است.از نكات شگفتانگيزِ تاريخ بناكتي آنست كه به صراحت از مدفنِ حضرتِ زهرايِ مرضيّه ـ سلام اللّه عليها ـ سخن ميگويد؛ آنجا كه مينويسد:«معاويه، جعده بنت اشعث بن قيس الكندي را كه از اهل حرم حسن بن علي بود صدهزار درم قبول كرد تا حسن را زهر دهد، و شهيد كرد و در بقيع پيش مادرش فاطمه دفن كردند.» (ص 104).1
بناكتي در باب رخدادِ سقيفه با ايجازِ مُخِل سخن گفته و هيچيك از اختلافاتِ كليديِ رخ داده در سقيفه را ياد نكرده. وي نوشته:«بعد از رسول ـ صلّي اللّه عليه و سلّم ـ انصار در دارالسقيفه جمع شدند و به سعد ابن عبادة الخزرجي اتفاق كردند كه او را خليفه گردانند. او قبول نكرد. ابوبكر و عمر آنجا حاضر شدند وآخرالامر به خلافت ابوبكر بيعتكردند»(ص91)؛ همين وبس!درباره به خلافت رسيدنِ عثمان هم ايجازِ مخل خودنمايي ميكند. وي به هيچ روي از اختلاف بر سرِ خلافتِ او و اختلافي كه در شورايِ شش نفره پديد آمد و شروطي كه نهاده شد، سخن نميدارد. ميگويد:«مشاهير صحابه برخلافت او اتفاق كردند و دست مبايعت در كمر متابعت او زدند و كار امارت امت بدو تفويض كردند.» (ص 95).به گزارشِ مورّخان، ابوبكر، عمر را به جانشينيِ خود تعيين كرد. بناكتي در اين مورد تعبير توجّه برانگيزِ «وليعهدي» را به كار برده و نوشته است:«ولي عهدي به عمر داد» (ص91).بناكتي درباره ازدواجِ دخترانِ پيامبر ـ صلّي اللّه عليه و آله ـ چُنين نوشته است:«... فاطمه را به اميرالمؤمنين علي ـ كرم اللّه وجهه ـ داد، بعد از غزاي بدر اول در ماه صفر، و در ششم ذيالحجه زفاف اتفاق افتاد؛ و رقيه و امكلثوم را به عثمان بن عفان [داد [و زينب را به ابيالعاص بن الربيع ابن عبدالعزي بن عبد شمس» (ص 81).از سياق عبارت پيداست كه وي نامِ اميرِ مؤمنان علي ـ عليهالسّلام ـ را در قياس با نامِ عثمان، با احتشام و احترامي چَند چَندان ياد كرده.بناكتي درباره اميرِ مؤمنان علي ـ عليه السّلام ـ مينويسد:«او را كُنْيَت ابوالحسن بود و پنج لقب داشت: اميرالمؤمنين، مرتضي، ولي، وصي، وزير» (ص 98).1
ولي درباره شأن اين امارتِ مؤمنان، ولايت، وصايت و وزارت، و آنچه بر آن مترتّب ميگردد، كتابِ او خاموش است.2
گزارشِ بناكتي از آغازِ خلافتِ اميرِ مؤمنان علي ـ عليهالسّلام ـ، از گونهاي ايجاز و اجمال و اخلالِ تاريخي و پردهپوشي درباره روندِ زايشِ جنگِ جمل، بركنار نيست. وي ميگويد:«در آن روز كه عثمان شهيد شد، اكثر صحابه با علي ـ كرّم اللّه وجهه ـ بيعت كردند. چون بر سرير خلافت نشست، مصالح عباد و بلاد را به حسن3 وجوه بر
دست گرفت. ولايت بصره را به عبداللّه بن عباس داد... آنگاه معاويه را از شام معزول كرد و در آن معني نامهاي فرستاد. معاويه جواب گفت: كه تو را خلافت كه داده است تا مرا معزول كني؟ از اينجا فتنه برخاست، و عايشه و طلحه و زبير تمرّد نمودند و بر وي قتل عثمان نسبت كردند و به جانب بصره رفتند و بعد از يك سال از خلافت او... حرب جمل واقع شد» (ص 99).بدين ترتيب بواعثِ تفصيلي و راستينِ جنگ جمل، مسكوت ميمانَد و حتّي روشن نميشود كه اعتراضِ معاويه چگونه به تمرّدِ عايشه و طلحه و زبير انجاميد!ايجازِ مُخِلِّ بناكتي در گزارش صِفّين و پس از صفّين هم در كارست:«و در سال سيوهفتم، حرب صفين بود ميان علي و معاويه، و چهل نوبت ميان ايشان مصاف رفت و در مدت صد و ده روز هفتاد هزار مرد از اهل شام بهقتل آمدند و چهل و پنج هزار از اهل عراق و گويند بيست و پنج هزار، و از صحابه كه با علي بودند، بيست و پنج تن شهيد شدند»؛ «آخر الامر علي به كوفه آمد و معاويه به شام رفت [و دعوي خلافت كرد]» (ص 100)؛ تمام!بناكتي در شرحِ حالِ امام حسين ـ عليهالسّلام ـ از «شهادتِ» ايشان در كربلا به دستِ «شمربن ذوالجوشن»1 و «به فرمان عمربن سعدبن ابيوقاص كه امير لشكر والي عراق، عبيداللّه بن زياد، بود» سخن گفته (ص 104)، ولي نامي از يزيد و دربارِ خليفه اموي به ميان نياورده است.از امام زيدالعابدين ـ عليه السّلام ـ تا امامِ عسكري ـ عليهالسّلام ـ بناكتي در گزارشِ احوالِ ائمّه ـ عليهمالسّلام ـ از «وفاتِ» ايشان سخن ميگويد و مسأله شهادت بر دستِ خلفايِ اموي و عبّاسي را مطرح نميكند (نگر: صص 105ـ115).تنها درباره امام رضاـ عليهالسّلام ـ ميگويد:«... و مأمون بر وفات او بسيار جزع نمود. و جماعتي از شيعه برآنند كه او را در انگور زهر دادند» (ص 156).بنياميّه، در گزارشِ بناكتي، حظّي از مشروعيّت ندارند، برخلافِ بنيعبّاس كه بناكتي به ايشان نظرِ مساعدتري دارد و حتّي وقتي تبارِ مستعصمِ عبّاسي را تا عبّاس بن
عبدالمطّلب ياد ميكند، ـ رضوان اللّه تعالي عليهم ـ مينويسد (ص 215)، كه ظاهرا به جميعِ ايشان راجع است.در جايي هم كه كشته شدنِ مستعصمِ عبّاسي و پسرش را بر دستِ مغولان ياد ميكند، ميگويد:«... خليفه را با پسر بزرگ... شهيد كردند» (ص 418).باري، اگر جايي از اختلافِ بنيعبّاس و اهلِبيت ـ عليهمالسّلام ـ سخن رفته، گزارشِ بناكتي جانبدارِ اهلِبيت ـ عليهم السّلام ـ است.بناكتي توجّهِ زيادي به گزارشِ حال نقبا، سادات و علويانِ نواحيِ مختلف و يادكردِ انساب و شاخههايِ ايشان نشان ميدهد.وي، زيد بن علي ـ عليهما السّلام ـ را با لقب «شهيد» ياد ميكند1 (نگر: ص 105 و 106) و با زيديان معاندتي ظاهر نميسازد (نگر: همان صفحات و...).البتّه وضعِ اسماعيليان متفاوت است. مانندِ بسياري از ديگر همروزگارانش خلفايِ مصر را فاطمي نَسَب ؛ و هم اسماعيليانِ ايران و هم اسماعيليانِ مصر، در تاريخ بناكتي، مقدوحاند (نگر: صص 107ـ112).به هر رويْ، گرايش فخرالدّينِ بناكتي به سادات و فاطمي نَسَبانِ امامي و زيدي، كاملاً طبيعي است. او در روزگاري كه خستوئي به پايگاهِ اهلِبيت ـ عليهم السّلام ـ در جامعه سنّي دوره جديدي را سپري ميكُنَد.بناكتي خود برايِ ما حكايت ميكند كه:«سلطان محمّد [يعني قطب الدّين محمّدبن تكشِ خوارزمشاهي] در شهور سنه اربع عشر و ستمأة (614) قاصد بغداد شد بهواسطه آنكه پيش از آن ميان او ناصر خليفه وحشتها افتاده بود و كينهها در سينهها نشسته. سلطان بدان سبب از ايّمه ممالك فتوا ستده بود و به تخصيص از مولانا فخرالدّين رازي كه: آل عبّاس در تقلّد خلافت بحق نيستند و استحقاق خلافت، سادات حسيني نسب راست؛ و سيّد علاءالدين ترمدي را كه از سادات بزرگ بود نامزد گردانيد تا به خلافت نشاند» (ص 239).با گرايش فراگير و قدرتمندي كه در بناكتي نست به اهلبيت ـ عليهمالسّلام ـ هست و اينكه به امامت ائمّه دوازدهگانه ـ عليهم السّلام ـ قايل است، گرايندگيِ وي به اهلبيت ـ عليهمالسّلام ـ در برابرِ عبّاسيان طبيعي است.يك نمونه اين گرايش آنجاست كه بناكتي حكايتِ ديدارِ منصورِ عبّاسي را با امام صادق ـ عليه السّلام ـ باز ميگويد:«شبي منصور با وزير گفت كه جعفر صادق را بخوان به خلوت، كه ميخواهم كه او را از ميان بردارم. وزير گفت: او در كوفه نشسته است و به عبادت مشغول، آزار وي طلبيدن مبارك نباشد. خليفه نشنيد و فرمود تا صادق را بيارند، و غلامان را گفت: چون صادق درآيد و من كلاه بردارم شما او را بكشيد. چون صادق از در درآمد خليفه برخاست و استقبال كرد و تواضع نمود و گفت: چه حاجت داري؟ صادق گفت: آنكه مرا پيش خود نخواني و به طاعت خداي تعالي بگذاري. پس خليفه او را به اعزازي تمام بازگردانيد، و در حال، لرزه بر اندام وي افتاد و از خود برفت. چون به خود بازآمد، گفتند: چه حال بود؟ گفت: چون صادق درآمد، اژدهايي ديدم كه لبي بر زير صفه نهاده و لبي بر زبر صفه، و گفت: اگر او را بيازاري تو را با اين صفه فرو برم. من از بيم ندانستم كه چه كنم! او را عذر خواسته بازگردانيدم و بيخود شدم.جعفر صادق ـ رضي اللّه عنه ـ مدتي خلوت گرفت. سفيان ثوري به در خانه او رفت و گفت: مردمان از فوايد انفاس تو محرومند، چرا عزلت گرفتهاي؟ گفت: بعد از اين عزلت بهتر، «فسد الزمان و تغير الاخوان»، و اين ابيات برخواند:شعر
والنّاس بين مخائل و مآرب
و قلوبهم محشوة بعقارب»
يغشون بينهم المحبة والوفا
ذهب الوفاء ذهاب امس الذاهب
يغشون بينهم المحبة والوفا
يغشون بينهم المحبة والوفا
پذيرفت و اسلام آورد.1
در اسلامِ اين عصر، عنصرِ تصوّف قدرت و نفوذِ بسيار داشت؛ آنهم درست در زماني كه تصوّف با تشيّع آميزش و دادوستدِ فراوان ميكرد. پس شگفت نيست كه تصوّف راهِ ورود بسياري گرايشهايِ متشيّعانه را به فضايِ تسنّن باز و هموار كرده باشد.رسوخِ اين چهره صوفيانه تشيّع در نوشتارِ بناكتي كه مردي صوفي مزاج است، نيك پيداست.بناكتي از ارادتِ بايزيدِ بسطامي به امام صادق ـ عليه السّلام ـ سخن گفته:«بايزيد صد و سيزده پير را خدمت كرد، آخرين جعفر صادق بود، سقايي او كرد. روزي صادق او را گفت: آن كتب از طاق فروگير. بايزيد گفت: كدام طاق؟ صادق گفت: مدتي است كه در خانه طاق نديدهاي!2 گفت: مرا به آن چهكار، به نظاره نيامدهام. صادق گفت: چون چنين است به بسطام رو كه كار تو تمام شد» (ص 157).معروفِ كرخي هم در گزارشِ بناكتي از شاگردانِ امام رضا ـ عليهالسّلام ـ است:«... شيخ ابومحفوظ معروف به فيروز [نسخه بدل: بن فيروز] الكرخي،... مادر و پدرش ترسا بودند، او را به معلّم دادن تا ترسايي بياموزد، از ايشان بگريخت و به خدمت عليبن موسي الرضا رفت» (ص 158).البتّه نبايد پنداشت «امامتِ» امامانِ شيعه ـ عليهم السّلام ـ در ديده بناكتي يك پيشواييِ صوفيانه صِرف است؛ وي همانگونه كه جنبه طريقتي براي ائمّه ـ عليهم السّلام ـ قايل است، در گستره شريعت هم ايشان را به امامت ميشناسد.بناكتي بيپردهپوشي و به تصريح ميگويد كه «ابوحنيفة بن نعمان بن ثابت الكوفي... شاگرد امام جعفر صادق بود» (ص 140). همچُنين گفتيم كه وي امام
حسن و امام حسين ـ عليهما السّلام ـ را نيز از «خلفايِ راشدين» ميشمرد.3 ـ گفتهاند كه بناكتي از جامع التّواريخِ رشيد الدّين فضل اللّهِ همداني اثرِ بسيار پذيرفته است. اين نكته صحيحي است و خودِ فخرالدّين بناكتي نيز در آغازِ كتابش بدان اشارت نموده است.بر اين بنياد اگر ميانِ تاريخ بناكتي و بخشِ تاريخِ اسلامِ جامع التّواريخ سنجشِ درست و تحليلگرانهاي صورت پذيرد، احتمالاً نكاتِ بسيار مهمّي مناسب آنچه در اين مقاله مجالِ طرح يافت، رخ فرا خواهد نمود.1
* * *
1 ـ نوعي اضطراب نحوي در اوايل عبارتِ بناكتي هست كه از ديده خواننده تيزبين دور نميماند.1 ـ گفتني است بناكتي در فصلي كه «در بيان تواريخ و اصناف آن» پرداخته، نامي از كتابِ ثمره به ميان آورده و گفته است:«... در شرح كلمه صد و هشتاد و سوم از كتاب ثمره آورده است كه طوفان بعد از سال قران به دويست و شصت و شش سال بوده است» (ص 25).آيا اين مأخذِ موردِ استفاده بناكتي شرح ثمره بطلميوسِ خواجه طوسي است؟... چُنين به نظر نميرسد.1 ـ اين مقاله، تحريرِ مقدّماتيِ يكي از فصولِ تسنّنِ دوازده امامي است كه نگارنده در دستِ تأليف و نگارش دارد ـ وَ مِن اللّهِ التَّوفيقِ و عَلَيهِ التُّكلان.1 ـ سنج: تاريخ ادبيّات در ايران، 3/1267.اين نظام الدّين علي، برادرِ صاحبِ تاريخ، گويا «صدر بناكت» نيز خوانده ميشده است (نگر: تاريخ بناكتي، ص 462).1 ـ ابنشهر آشوب در كتاب مناقب تفصيلي عالي و ممتاز درباره اسماء و القابِ اميرِ مؤمنان ـ عليه السّلام ـ آورده است؛ نگر: مناقب، تحقيق بقاعي، 3/319 ـ 334.1 ـ نمونه را، نگر: صص 101، 102، 103، 106، 114، 115، 116، 117.1 ـ نگر: دانشنامه جهانِ اسلام، 4/237.امين احمد رازي (در گذشته 1002 ه·· .ق.) هم بناكتي را در سلسله سرايندگان ياد كرده است (نگر: تذكره هفت اقليم، تصحيح سيّد محمّدرضا طاهري، صص 1641 و 1642).1 ـ سنج: دانشنامه جهانِ اسلام، 4/237.1 ـ «همسران» در اينجا ظاهرا به معناي «اقران» است.1 ـ «وَرَزْرود» نامِ ايرانِي ماوراء النَّهر است.1 ـ ابن عماد در شذرات الذّهب، 5/428 مينويسد:«... قال الذهبي قدم علينا شيخ الشيوخ صدرالدين ابراهيم بن الشيخ سعدالدين بن حموية الجويني... و أخبر ان ملك التتار غازان بن أرغون أسلم علي يده...».1 ـ قريب به همين عبارت در آغازِ آن قسم آمده است. نگر: تاريخ بناكتي، ص 69.1 ـ در متنِ چاپي «ذوالجوشن» است. گويا ماتن چون فارسي مينوشته فرقِ «ذي» و «ذو» را رعايت نكرده.2 ـ نگر: معجم البلدان، ياقوت حَمَوي، 1/496؛ دانشنامه جهان اسلام، 4/237.2 ـ نگر: مروج الذّهبِ مسعودي، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ج 1، ص 643.2 ـ گفتني است، بنابر ضبطِ متنِ چاپِ دكتر شعار، نخستين مسلمانان به روايتِ بناكتي عبارتند از: عمروبن عنبة بن عامر السلمي، خديجه [سلام اللّه عليها]، علي [عليهالسّلام]، زيدبن حارثه، ابوبكر،... (نگر: صص 81 و 82).اين ضبط نميتواند از قلمِ بناكتي تراويده باشد. بناكتي هر قدر هم كمسواد باشد آنقدر آگاه است كه عمروبن عنبة بن عامر نخستين مسلمان نبوده.ظاهرا ضبطِ نسخه بادليانِ اكسفورد را ميتوان تراويده قلمِ بناكتي دانست؛ در آن ضبط (نگر: ص 81، حاشيه)، ترتيب چنين است: خديجه [سلام اللّه عليها]، علي [عليه السّلام]، زيدبن حارثه، ابوبكر، عمروبن عنبة و... .2 ـ نمونه را، نگر: صص 146 و 147 و 148 و 157 و 167 و 169 و 174 و 177 و 220 و 221.2 ـ بخشهايي از تاريخ بناكتي به انگليسي و لاتيني و فرانسوي ترجمه شده است. براي آگاهيِ بيشتر نگر: ادبيّات فارسي بر مبناي تأليف استوري، ص 4.2 ـ چُنين است در متنِ چاپي. به پندارِ نگارنده اين سطور ضبطِ صحيح شايد اين باشد: «مدتي است كه در خانهاي، طاق نديدهاي؟!».توضيح اينكه در دستنوشتهايِ كهن و رسم الخطِّ قدما، «خانهاي» را «خانه» مينوشتند، و گاه، در استكتابهايِ بعدي، «6» از قلمِ كاتب فرو ميافتاد ـ واللّه أعلم.2 ـ سنج: تاريخ ادبيّات در ايران، 3/1266.2 ـ ضبطِ كتابِ بناكتي در درود بر پيامبرِ اكرم ـ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم ـ يكدست نيست و گويا او خود طريقه واحد و يكنواختي در اين باب پيشه نكرده. يكجا، «صلّي اللّه عليه و آله» مينويسد (نمونه: ص 74)، جايِ ديگر، «صلّي اللّه عليه و سلّم» (نمونه: ص 75)، و جايِ ديگر، «عليه السّلام» (نمونه: ص 69)، و... .3 ـ نگر: مناقب آل أبي طالب عليهم السّلام، ابن شهرآشوب، تحقيق بقاعي، 1/209.در بعضي منابعِ مناقبِ ابن شهر آشوب رقيه دخترِ خواهرِ حضرتِ خديجه ـ سلام اللّه عليها ـ دانسته شده و ابن شهر آشوب گزارش برخي پيشينگان را درباره عذراء بودنِ حضرتِ خديجه ـ سلام اللّه عليها ـ در زمانِ ازدواج با پيامبر ـ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم ـ مؤيّدِ اين قول گرفته است. نگر: همان، 1/206.3 ـ در متنِ چاپي چنين است. گويا «احسن» ميبايد باشد.3 ـ نگر: دانشنامه جهانِ اسلام، 1/237.خود، در تاريخِ فرجامِ تاريخنامهاش گويد:
شد اين دفتر تمام از قيل و از قال
به سالِ هفصد و هفده زشوّال
به سالِ هفصد و هفده زشوّال
به سالِ هفصد و هفده زشوّال
(تاريخ بناكتي، ص 479)
3 ـ اين تاريخنامه را دكتر جعفر شعار تصحيح كرده و مشخّصاتِ چاپِ دومِ آن از اين قرار است:تاريخ بناكتي (روضة اولي الالباب في معرفة التواريخ و الانساب)، به كوششِ دكتر جعفر شعار، تهران، چ 2، انجمن آثار و مفاخر فرهنگي، 1378 ه·· .ش.3 ـ مرگِ تاجالدّين به صفرِ سالِ 682 ه·· .ق. گزارش گرديده (نگر: تاريخِ بناكتي، ص دوازده).4 ـ نامِ او را به اين ريختهايِ ديگر نيز ياد كردهاند: «سليمان فخرالدّين علي بن ابيالفضل داود بن محمّد بناكتي»، «ابو سليمان فخرالدّين علي بن ابي الفضل داود بن محمّد بناكتي»، «فخرالدّين ابوسليمان داود بن ابي الفضل تاجالدين محمّد بن داود بناكتي»، و «ابوسليمان بن داود بن ابي الفضل محمّد بناكتي»، و (نگر: ادبيّاتِ فارسي بر مبناي تأليف استوري، صص 476 و 477)
4 ـ در اويل سده دوازدهمِ هجري، واگردانيِ محرِّرانه و گزيدهگرانه از تاريخ بناكتي به زبانِ اويغوري فراهم آمده است. (نگر: ادبيّات فارسي بر مبناي تأليف استوري، ص 479).4 ـ نگر: كشف الظّنون، 2/1698 به بعد.5 ـ نگر: تاريخ ادبيّات در ايران، 3/1265.5 ـ نگر: تاريخ ادبيّات در ايران، 3/1266.6 ـ نگر: همان، 3/1266.6 ـ همان، 3/1265 / تاريخ بناكتي، چاپ تهران، صص 46 ـ 47.7 ـ نگر: دانشنامه جهانِ اسلام، 4/237.
تاريخ ادبيّات در ايران,jeld=3,safhe=1266
دانشنامه جهان اسلام,jeld=1,safhe=237
ادبيّات فارسي بر مبناي تأليف استوري,safhe=479
تاريخ ادبيّات در ايران,safhe=1267
مناقب,ابن شهرآشوب، تحقيق بقاعي,jeld=3,safhe=334-319
تاريخ بناكتي,safhe=69
دانشنامه جهان اسلام,jeld=4,safhe=237
تذكره هفت اقليم,تصحيح سيّد محمّدرضا طاهري,safhe=1642-1641
تاريخ بناكتي,safhe=462
كشف الظّنون,jeld=2,safhe=1698
شذرات الذّهب,ابن عماد,jeld=5,safhe=428
ادبيّات فارسي بر مبناي تأليف استوري,safhe=4
معجم البلدان,jeld=1,safhe=496
اريخ بناكتي (روضة اولي الالباب في معرفة التواريخ و الانساب),به كوششِ: دكتر جعفر شعار,انجمن آثار و مفاخر فرهنگي,2,mahal=تهران,tarikh=1378 ش
ادبيّاتِ فارسي بر مبناي تأليف استوري,safhe=477-476
اريخ ادبيّات در ايران,jeld=3,safhe=1265
دانشنامه جهانِ اسلام,jeld=4,safhe=237
مروج الذّهبِ مسعودي,ترجمه ابوالقاسم پاينده,jeld=1,safhe=643
مناقب آل أبي طالب عليهم السّلام,ابن شهرآشوب، تحقيق بقاعي,jeld=1,safhe=209