تاریخنامه بناکتی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تاریخنامه بناکتی - نسخه متنی

جبریل شادان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید











تاريخنامه بَناكِتي حلقه‏اي از نگارش‏هايِ تسنّنِ دوازده امامي

جبريل شادان

1 ـ بَناكِت، شهري بزرگ و مردْخيز بوده است از سرزمين وَرَزْرود1 و بر كنارِ سيحون كه گروهي از دانشمندان از آن برخاسته‏اند.2 يكي از اين دانشمندان، مردي است كه روضة أولي الألباب في معرفة التّواريخ و الأنساب را پديد آورده؛ اثري كه امروزه به نامِ تاريخ بناكتي آوازمندست.3
پديد آورنده تاريخ بناكتي، فخرالدّين ابوسليمان داود بن ابي الفضل محمّدِ بناكتي است؛4 ملقَّب به «فَخْرِ بناكتي»5 جايي هم در شعر، خود را «فَخرِ بناكت» خوانده.6
بَناكتي، بر بنيادِ نوشته خويش، در سالِ 701 به مقامِ ملك الشّعرايي غازان خانِ مغول رسيد. دو چكامه از وي در ستايشِ غازان‏خان در تاريخنامه‏اش آمده و يكي از
سروده‏هايِ او نيز در تذكره دولتشاه دستياب مي‏گردد.1
اگرچه دولتشاه مرتبه بناكتي را در سرايندگي «عالي» دانسته است، بايد به داوريِ زنده‏ياد استاد دكتر ذبيح‏اللّهِ صفا بسنده كرد كه وي را در چكامه سرايي، شاعري ميانه‏حال مي‏گويد.2
بناكتي، تاريخنامه خويش را به روزگارِ پادشاهيِ ابوسعيدِ ايلخاني نگاشته است. ديباچه كتاب، تاريخِ 25 شوّالِ 717 ه·· .ق. دارد.3
اين تاريخنامه با اقبال و عنايتِ نسبيِ خوانندگان مواجه گرديده است و نسخِ متعدّدِ آن گواهي است بر اين معنا. وجازتِ كتاب احتمالاً در اين رواج و اقبال بسيار مؤثّر بوده است.4
وي در ديباچه كتابش گفته است:

«حق ـ جلَّ و علا ـ توفيق رفيق اين ضعيف [= مؤلّف] گردانيد... تا در هر فنّي از انواع علوم كتابي نوشت» (ص 1).

با توجّه به درونمايه تاريخنامه حاضر، گفتارِ بناكتي را نبايد بيش از اندازه جدّي گرفت؛ يعني نبايد پنداشت كه او علاّمه دهر و جامعِ معقول و منقول و در همه دانش‏ها ديده‏ور و صاحب‏نظر بوده است؛ بلكه في‏الجمله مردِ فاضلي بوده كه مي‏توانسته با بهره‏وري از نگارش‏هاي گوناگونِ يك رشته علمي، نگارشي خواندني فراهم سازد.

خاندانِ او اهلِ دانش و فرهنگ بوده‏اند.

برادرِ فخرِ بناكتي، «سيّد نظام الدّين علي»،از مشايخ متصوِّفه و موردِ اعتقادِ غازان خان بوده؛ در سالِ 699 ه·· .ق. كه غازان‏خان به آهنگِ جنگ با مصريان از فرات مي‏گذشت، به خدمتِ اين نظام‏الدّين كس فرستاد و همّت خواست. وفاتِ نظام‏الدّين به بيست ويكم رجبِ همان سال 699 رخ داده.1
خودِ فخرالدّين بناكتي هم، حتّي اگر مانندِ برادرِ خويش، به‏نام و آوازه از متصوفّه نباشد، مردي است «صوفي مزاج»؛ و اين از خلالِ تاريخنامه او نيك پيداست.

اهتمامِ او به يادكردِ اَعلامِ صوفيّه و باز گفتنِ پاره‏اي از سوانحِ احوال و نمونه اقوالِ ايشان، گواهي است راست و روشنگر بر مدّعايِ ما.2
پدرِ بناكِتي، «امام تاج‏الدّين ابوالفضل محمّد البناكتي»، مردي فاضل و عالمِ دين بوده است. فخرالدّين در تاريخنامه‏اش از كتاب ميسور وي كه در شرحِ مصابيح نوشته بوده است، نقل مطلب مي‏كند (نگر: ص 87)3
كتابِ مصابيح كه بناكتي ياد مي‏كند، همانا مصابيح السّنّه‏يِ حسين بن مسعود بن محمّد بغوي (436ـ510 ه·· .ق.) است كه بارها شرح و گزارش شده4 و ميسور پدر مورّخ ما يكي از آنهاست.5
زنده‏نام استاد دكتر ذبيح‏الله صفا، بناكتي را «سيّد» شمرده و نوشته است:

«انتساب او به خاندانِ رسالت از اين‏جا معلوم مي‏شود كه وي برادرش نظام‏الدّين علي بناكتي را سه بار با عنوان «سيّد» آورده است.»6
پذيرش اين داوري محلِّ تأمّل است.

2 ـ تاريخ بناكتي، روحِ مذهبيِ روزگارِ خويش را تا حدودِ زيادي پذيرفته و بازتابانيده است.

به گفته براون، مطالبِ نيمه دومِ كتاب (احتمالاً تحت تأثيرِ خواجه رشيدالدّين فضل‏اللّه) نه تنها مفهومِ گسترده‏تري از تاريخ را نشان مي‏دهد، بلكه مُبيِّنِ روحِ حقيقيِ تساهل و مدارا نسبت به اقوامِ غيرِ مسلمان و حاويِ اطّلاعاتي واقعي درباره اين مردمان است كه منزلتِ مؤلّف در دربارِ ايلخان سببِ كسبِ اين اطلاعات شده است.7
گويايي كتابِ بناكتي تنها در حوزه تساهل و مدارا در برابرِ نامسلمانان نيست، بلكه در حوزه مواجهه تسنّن و تشيّع هم گوياست.

بناكتي، خود، مسلماني است سنّي مذهب ولي با انعطافِ بسيار با اقوال و آرا و مآثر و آثارِ شيعه رويارو شده. البتّه چنان كه خواهيم گفت، وي بسياري از آراي شيعي را در مذهبِ خويش جذب كرده و از اين جهت از معنايِ متداول و رسميِ اهلِ سنّت و جماعت خارج گرديده است.

در تاريخنامه بناكتي، سه بار به نام و نشان از مجمع‏البيانِ طبْرِسي نقلِ مطلب شده است:

«... ابوعلي فضل‏بن الحسن الطبرسي در تفسير مجمع‏البيان في علوم القرآن آورده است كه در «ارم» اختلاف كرده‏اند... .» (ص 12).

«... در كتاب مجمع البيان في علوم القرآن ابو علي طبرسي آورده است كه...»(ص21).

«.. در مجمع‏البيان ابوعلي طبرسي آورده است كه...» (ص 22).

و مي‏دانيم كه ابوعليِ طبرسي عالمي امامي مذهب است. بناكتي از خواجه نصيرالدّينِ طوسي هم با احترام و تعظيم ياد مي‏كند و او را «مولانا نصيرالدين طوسي» (ص 244) مي‏گويد؛ اين درست در زماني است كه برخي عالمانِ متعصّبِ سنّي خواجه را مورد حمله و تهمت و افترايِ بسيار قرار داده و به سبب همراهي‏اش با هولاكو، در زمان سقوطِ بغداد، مبغوض داشته‏اند.1
في الجمله، بناكتي جماعتي از عالمانِ شيعه را مي‏شناخته، چُنان‏كه از «رضي الدين نقيب النقباء ابن طاوس» با لحني ياد مي‏كند كه پيداست نزدِ او نيك، شناسا بوده است (نگر: ص 101). با اين‏همه و با همه اشتراكاتي كه او با شيعه دارد، يك شيعي نيست.

شايد بتوان ادّعا كرد كه اسلامِ حقيقي و راهِ نَجات و رستگاري در نظرِ بناكتي همانست كه در ماجرايِ خوابِ بشرِ حافي باز مي‏گويد:

«بشر حافي مروزي... گفت: مصطفي را در خواب ديدم، گفت: اي بشر! مي‏داني
حق تعالي چرا تو را از ميان همسران1 خود برگزيد و بركشيد؟ گفتم: نه، يا رسول اللّه! گفت: به متابعت سنّت من و خدمت صالحان كردن و نصيحت كردن برادران و دوستيِ صحابه و اهل‏بيت من، اين است كه تو را به منازل نيكان رسانيد.» (ص 165).

در پيشانيِ تاريخ بَناكتي چُنين حَمد و صَلاتي ديده مي‏شود:

«الحمدللّه حق حمده و الصلوة [والسلام] علي خير خلقه محمّد و آله [و اصحابه و خلفائه [اجمعين» (ص 1)
يادكردِ «اصحاب» و «خلفا» در دستنوشتِ اساسِ طبعِ كتابِ بناكتي، متعلّق به كتابخانه استاد مجتبي مينوي و مكتوب به سده نهم يا دهم هجري، وجود ندارد. از اين رو مصحِّح كتاب آنها را با كروشه ممتاز نموده است و متذكّر شده كه آنها را از نسخه كتابخانه بادليانِ اكسفورد (احتمالاً مكتوب به سده يازدهم يا دوازدهم) افزوده. با اين‏همه، با رويكرد به دورنْمايه اثر و موضع‏گيري‏هايِ بناكتي، مي‏توان اين عبارات را تراويده قلمِ خودِ او دانست.

بناكتي عقيده‏مندانه از «عشره مبشَّره» ياد مي‏كند (نگر: ص 75). اين عقيده نشاني آشكار از تسنّنِ اوست.

وي چهار دختر از برايِ پيامبر ـ صلّي اللّه عليه و آله ـ ياد مي‏كند؛ آن‏گاه گويد:

«و اهل شيعه گويند: ام‏كلثوم و رقيه [يعني دو تن از چهار دخترِ پيشگفته] از شوهرِ اوّلِ خديجه بودند؛ مصطفي ـ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم ـ ايشان را پرورد.» (ص 81).

اين دو دختر، يعني ام‏كلثوم و رقيه، ـ چنان‏كه در كتابِ بناكتي (همان ص) هم مسطور است ـ به همسريِ عثمان بن عفان درآمدند، بدين‏ترتيب كه عثمان نخست با رقيه ازدواج كرد؛ رقيه به سالِ دومِ هجري درگذشت؛ در سال سومِ هجري عثمان با ام‏كلثوم ازدواج نمود.2 پيش از عثمان، رقيه همسرِ عتبه و ام‏كلثوم همسرِ عتيق بود، و عتيق و عتبه ـ كه پسرانِ ابولهب بودند ـ آن دو را طلاق دادند.3
باري، در اين موضع، بناكتي محلِّ اختلافِ عامّه سنّي مذهبِ زمان خود را با شيعه يادآور مي‏شود؛ ولي چُنين نيست كه او خود همواره در جانبِ عقيده رسميِ تسنّن ايستاده باشد.

او در كتابش همه ائمّه دوازده‏گانه ـ عليهم‏السّلام ـ را به امامي و پيشوايي ياد مي‏كند.

بناكتي موضوعِ تاريخنامه خويش را چُنين ياد كرده است:

«... تواريخ و انساب عموم طوايف اهل عالم و... اختلاف تواريخ هر قومي از اديان مختلف و انساب مشاهير انبيا و اوليا خصوصا سيّد المرسلين و خاتم النّبيّين محمّد مصطفي ـ عليه أفضل الصّلوات و أكمل التّحيّات ـ و شعب اولاد و ائمّه مهديّين و خلفا و سلاطين و مشاهير صحابه و تابعين و مشايخ طبقات و اصحاب حديث و قرّا و علماي دين و ملوك و خواقين و امرا و خوانين [نسخه بدل: خواتين[ و ساير اقوام بني‏آدم» (ص 1).

تعبيرِ «ائمّه مهدييّن» در اين عبارت چيزي فراتر از ظاهرِ لغويِ خود را مي‏رساند. اين تعبير را اندكي پَسان‏تر هم مي‏بينيم. چه، بناكتي «قسمِ سيوم» از كتابِ خويش را چنين ياد مي‏كند:

«در بيان نسب مطهّر سيّد المرسلين و خاتم النّبيّين محمّد مصطفي ـ عليه أفضل الصّلوات و أكمل التّحيّات ـ تا ابراهيم خليل ـ صلوات الرّحمن عليه ـ و شرح احوال و شعب خلفاي راشدين و ائمّه مهديّين تا آخر ايّام مستعصم كه آخر خلفاي بني‏العبّاس بود.»(ص 2).1
از مقايسه اين دو جايگاهِ كاربردِ تعبيرِ «ائمّه مهديّين» و هم‏چنين ملاحظه مابه‏ازاي اين تعبير در فصلِ مورد بحث از اثر (صص 100ـ116)، ترديدي بر جاي نمي‏ماند كه مرادِ بناكتي از «ائمّه مهديّين» همان دوازده امامِ شيعه ـ عليهم الصّلوة و السّلام ـ است، ولاغير.

اگرچه تاريخِ بناكتي از سال‏ها پيش در ديده خاورشناسان شناسا بوده،2 آنچه
«ولاديمير بارتولد» و «هانري ماسه» در دايرة‏المعارفِ اسلامِ خاورشناسان نوشته‏اند و با افزوده‏هايي در دانشنامه جهانِ اسلام جامه فارسي پوشيده است،1 نشان مي‏دهد كه ايشان به تعبيرِ «ائمّه مهديّين» و اهمّيّت و شاخصيّت و پايگاهِ مستقلِ آن توجّهِ كافي نكرده‏اند.

به‏گونه‏اي كه از عباراتِ پيداست، «خلفاي راشدين» نظرِ شش تن هستند: ابوبكر، عمر، عثمان، اميرالمؤمنين امام علي ـ عليه السّلام ـ، امام حسن ـ عليه‏السّلام ـ و امام حسين ـ عليه‏السّلام ـ (نگر: ص 69).

بر همين اساس فصلِ مربوط به امام حسن ـ عليه‏السّلام ـ را به عبارتِ «اميرالمؤمنين حسن ـ رضي اللّه عنه‏ـ» مشخّص كرده و تصريح نموده است كه «خليفه پنجم بود» (ص 101)؛ هم‏چُنين فصلِ مربوط به امام حسين ـ عليه‏السّلام ـ را به عبارتِ «اميرالمؤمنين حسين بن علي ـ رضي اللّه عنهما ـ» مشخّص نموده است (نگر: ص 104). سرنويسِ فصولِ مربوط به ديگر امامان ـ عليهم‏السّلام ـ از اين قرار است:

«امام زين‏العابدين علي الاكبر ـ رضي اللّه عنه‏ـ» (ص 105)؛ «الامام ابوجعفر محمّد الباقر ـ رضي اللّه عنه ـ» (ص 106)؛ «الامام ابوعبداللّه جعفر الصّادق ـ رضي اللّه عنه ـ» (ص 106)؛ «الامام ابوابراهيم موسي الكاظم ـ رضي اللّه عنه ـ» (ص 113)؛ «امام ابوالحسن عليّ الرّضا ـ رضي اللّه عنه ـ» (ص 114)؛ «الامام ابوجعفر محمّد الجواد ـ رضي اللّه عنه ـ» (ص 114)؛ «الامام الهادي ابوالحسن علي ـ رضي اللّه عنه ـ» (ص 115)؛ «الامام ابومحمد حسن العسكري ـ رضي اللّه عنه ـ» (ص 115)؛ «الامام ابوالقاسم محمد المهدي صاحب الزّمان» (ص 115).2
بناكتي درباره امام زمان ـ عجّل اللّه تعالي في ظهوره ـ چُنين نوشته است:

«مادرش امّ ولد بود، نامش نرجس بنت يشوعا بن قيصر مَلِك روم. پيش از طلوع صبح شب نيمه ماه شعبان سنه خمس و خمسين و مأتين (255) به سرّمن راي در
وجود آمد و او را از دشمنان پنهان مي‏داشتند مدت هفتاد و چهار سال، بعد از آن ناپدري شد و اعتماد اهل شيعه اثناعشريه چنان است كه تا اكنون هنوز زنده است و خروج خواهد كرد. و مروي است از رسول ـ صلّي اللّه عليه و آله ـ كه فرمود: «لو لم يبق من الدّهر الاّ يوم لبعث اللّه رجلاً من اهل‏بيتي يملأ الأرض عدلاً كما ملئت جوراً»(ص 116).

از روايتي كه بلافاصله پس از يادكردِ عقيده شيعه آورده و از سياقِ عبارت پيداست كه او خود به همداستاني با شيعه بي‏ميل نيست ـ اگر نگوييم كه همداستان است.

از نكات شگفت‏انگيزِ تاريخ بناكتي آنست كه به صراحت از مدفنِ حضرتِ زهرايِ مرضيّه ـ سلام اللّه عليها ـ سخن مي‏گويد؛ آن‏جا كه مي‏نويسد:

«معاويه، جعده بنت اشعث بن قيس الكندي را كه از اهل حرم حسن بن علي بود صدهزار درم قبول كرد تا حسن را زهر دهد، و شهيد كرد و در بقيع پيش مادرش فاطمه دفن كردند.» (ص 104).1
بناكتي در باب رخدادِ سقيفه با ايجازِ مُخِل سخن گفته و هيچ‏يك از اختلافاتِ كليديِ رخ داده در سقيفه را ياد نكرده. وي نوشته:

«بعد از رسول ـ صلّي اللّه عليه و سلّم ـ انصار در دارالسقيفه جمع شدند و به سعد ابن عبادة الخزرجي اتفاق كردند كه او را خليفه گردانند. او قبول نكرد. ابوبكر و عمر آن‏جا حاضر شدند وآخرالامر به خلافت ابوبكر بيعت‏كردند»(ص91)؛ همين وبس!

درباره به خلافت رسيدنِ عثمان هم ايجازِ مخل خودنمايي مي‏كند. وي به هيچ روي از اختلاف بر سرِ خلافتِ او و اختلافي كه در شورايِ شش نفره پديد آمد و شروطي كه نهاده شد، سخن نمي‏دارد. مي‏گويد:

«مشاهير صحابه برخلافت او اتفاق كردند و دست مبايعت در كمر متابعت او زدند و كار امارت امت بدو تفويض كردند.» (ص 95).

به گزارشِ مورّخان، ابوبكر، عمر را به جانشينيِ خود تعيين كرد. بناكتي در اين مورد تعبير توجّه برانگيزِ «ولي‏عهدي» را به كار برده و نوشته است:

«ولي عهدي به عمر داد» (ص91).

بناكتي درباره ازدواجِ دخترانِ پيامبر ـ صلّي اللّه عليه و آله ـ چُنين نوشته است:

«... فاطمه را به اميرالمؤمنين علي ـ كرم اللّه وجهه ـ داد، بعد از غزاي بدر اول در ماه صفر، و در ششم ذي‏الحجه زفاف اتفاق افتاد؛ و رقيه و ام‏كلثوم را به عثمان بن عفان [داد [و زينب را به ابي‏العاص بن الربيع ابن عبدالعزي بن عبد شمس» (ص 81).

از سياق عبارت پيداست كه وي نامِ اميرِ مؤمنان علي ـ عليه‏السّلام ـ را در قياس با نامِ عثمان، با احتشام و احترامي چَند چَندان ياد كرده.

بناكتي درباره اميرِ مؤمنان علي ـ عليه السّلام ـ مي‏نويسد:

«او را كُنْيَت ابوالحسن بود و پنج لقب داشت: اميرالمؤمنين، مرتضي، ولي، وصي، وزير» (ص 98).1
ولي درباره شأن اين امارتِ مؤمنان، ولايت، وصايت و وزارت، و آنچه بر آن مترتّب مي‏گردد، كتابِ او خاموش است.2
گزارشِ بناكتي از آغازِ خلافتِ اميرِ مؤمنان علي ـ عليه‏السّلام ـ، از گونه‏اي ايجاز و اجمال و اخلالِ تاريخي و پرده‏پوشي درباره روندِ زايشِ جنگِ جمل، بركنار نيست. وي مي‏گويد:

«در آن روز كه عثمان شهيد شد، اكثر صحابه با علي ـ كرّم اللّه وجهه ـ بيعت كردند. چون بر سرير خلافت نشست، مصالح عباد و بلاد را به حسن3 وجوه بر
دست گرفت. ولايت بصره را به عبداللّه بن عباس داد... آن‏گاه معاويه را از شام معزول كرد و در آن معني نامه‏اي فرستاد. معاويه جواب گفت: كه تو را خلافت كه داده است تا مرا معزول كني؟ از اين‏جا فتنه برخاست، و عايشه و طلحه و زبير تمرّد نمودند و بر وي قتل عثمان نسبت كردند و به جانب بصره رفتند و بعد از يك سال از خلافت او... حرب جمل واقع شد» (ص 99).

بدين ترتيب بواعثِ تفصيلي و راستينِ جنگ جمل، مسكوت مي‏مانَد و حتّي روشن نمي‏شود كه اعتراضِ معاويه چگونه به تمرّدِ عايشه و طلحه و زبير انجاميد!

ايجازِ مُخِلِّ بناكتي در گزارش صِفّين و پس از صفّين هم در كارست:

«و در سال سي‏وهفتم، حرب صفين بود ميان علي و معاويه، و چهل نوبت ميان ايشان مصاف رفت و در مدت صد و ده روز هفتاد هزار مرد از اهل شام به‏قتل آمدند و چهل و پنج هزار از اهل عراق و گويند بيست و پنج هزار، و از صحابه كه با علي بودند، بيست و پنج تن شهيد شدند»؛ «آخر الامر علي به كوفه آمد و معاويه به شام رفت [و دعوي خلافت كرد]» (ص 100)؛ تمام!

بناكتي در شرحِ حالِ امام حسين ـ عليه‏السّلام ـ از «شهادتِ» ايشان در كربلا به دستِ «شمربن ذوالجوشن»1 و «به فرمان عمربن سعدبن ابي‏وقاص كه امير لشكر والي عراق، عبيداللّه بن زياد، بود» سخن گفته (ص 104)، ولي نامي از يزيد و دربارِ خليفه اموي به ميان نياورده است.

از امام زيدالعابدين ـ عليه السّلام ـ تا امامِ عسكري ـ عليه‏السّلام ـ بناكتي در گزارشِ احوالِ ائمّه ـ عليهم‏السّلام ـ از «وفاتِ» ايشان سخن مي‏گويد و مسأله شهادت بر دستِ خلفايِ اموي و عبّاسي را مطرح نمي‏كند (نگر: صص 105ـ115).

تنها درباره امام رضاـ عليه‏السّلام ـ مي‏گويد:

«... و مأمون بر وفات او بسيار جزع نمود. و جماعتي از شيعه برآنند كه او را در انگور زهر دادند» (ص 156).

بني‏اميّه، در گزارشِ بناكتي، حظّي از مشروعيّت ندارند، برخلافِ بني‏عبّاس كه بناكتي به ايشان نظرِ مساعدتري دارد و حتّي وقتي تبارِ مستعصمِ عبّاسي را تا عبّاس بن
عبدالمطّلب ياد مي‏كند، ـ رضوان اللّه تعالي عليهم ـ مي‏نويسد (ص 215)، كه ظاهرا به جميعِ ايشان راجع است.

در جايي هم كه كشته شدنِ مستعصمِ عبّاسي و پسرش را بر دستِ مغولان ياد مي‏كند، مي‏گويد:

«... خليفه را با پسر بزرگ... شهيد كردند» (ص 418).

باري، اگر جايي از اختلافِ بني‏عبّاس و اهلِ‏بيت ـ عليهم‏السّلام ـ سخن رفته، گزارشِ بناكتي جانبدارِ اهلِ‏بيت ـ عليهم السّلام ـ است.

بناكتي توجّهِ زيادي به گزارشِ حال نقبا، سادات و علويانِ نواحيِ مختلف و يادكردِ انساب و شاخه‏هايِ ايشان نشان مي‏دهد.

وي، زيد بن علي ـ عليهما السّلام ـ را با لقب «شهيد» ياد مي‏كند1 (نگر: ص 105 و 106) و با زيديان معاندتي ظاهر نمي‏سازد (نگر: همان صفحات و...).

البتّه وضعِ اسماعيليان متفاوت است. مانندِ بسياري از ديگر همروزگارانش خلفايِ مصر را فاطمي نَسَب ؛ و هم اسماعيليانِ ايران و هم اسماعيليانِ مصر، در تاريخ بناكتي، مقدوح‏اند (نگر: صص 107ـ112).

به هر رويْ، گرايش فخرالدّينِ بناكتي به سادات و فاطمي نَسَبانِ امامي و زيدي، كاملاً طبيعي است. او در روزگاري كه خستوئي به پايگاهِ اهلِ‏بيت ـ عليهم السّلام ـ در جامعه سنّي دوره جديدي را سپري مي‏كُنَد.

بناكتي خود برايِ ما حكايت مي‏كند كه:

«سلطان محمّد [يعني قطب الدّين محمّدبن تكشِ خوارزمشاهي] در شهور سنه اربع عشر و ستمأة (614) قاصد بغداد شد به‏واسطه آن‏كه پيش از آن ميان او ناصر خليفه وحشت‏ها افتاده بود و كينه‏ها در سينه‏ها نشسته. سلطان بدان سبب از ايّمه ممالك فتوا ستده بود و به تخصيص از مولانا فخرالدّين رازي كه: آل عبّاس در تقلّد خلافت بحق نيستند و استحقاق خلافت، سادات حسيني نسب راست؛ و سيّد علاءالدين ترمدي را كه از سادات بزرگ بود نامزد گردانيد تا به خلافت نشاند» (ص 239).

با گرايش فراگير و قدرتمندي كه در بناكتي نست به اهل‏بيت ـ عليهم‏السّلام ـ هست و اين‏كه به امامت ائمّه دوازده‏گانه ـ عليهم السّلام ـ قايل است، گرايندگيِ وي به اهل‏بيت ـ عليهم‏السّلام ـ در برابرِ عبّاسيان طبيعي است.

يك نمونه اين گرايش آن‏جاست كه بناكتي حكايتِ ديدارِ منصورِ عبّاسي را با امام صادق ـ عليه السّلام ـ باز مي‏گويد:

«شبي منصور با وزير گفت كه جعفر صادق را بخوان به خلوت، كه مي‏خواهم كه او را از ميان بردارم. وزير گفت: او در كوفه نشسته است و به عبادت مشغول، آزار وي طلبيدن مبارك نباشد. خليفه نشنيد و فرمود تا صادق را بيارند، و غلامان را گفت: چون صادق درآيد و من كلاه بردارم شما او را بكشيد. چون صادق از در درآمد خليفه برخاست و استقبال كرد و تواضع نمود و گفت: چه حاجت داري؟ صادق گفت: آن‏كه مرا پيش خود نخواني و به طاعت خداي تعالي بگذاري. پس خليفه او را به اعزازي تمام بازگردانيد، و در حال، لرزه بر اندام وي افتاد و از خود برفت. چون به خود بازآمد، گفتند: چه حال بود؟ گفت: چون صادق درآمد، اژدهايي ديدم كه لبي بر زير صفه نهاده و لبي بر زبر صفه، و گفت: اگر او را بيازاري تو را با اين صفه فرو برم. من از بيم ندانستم كه چه كنم! او را عذر خواسته بازگردانيدم و بي‏خود شدم.

جعفر صادق ـ رضي اللّه عنه ـ مدتي خلوت گرفت. سفيان ثوري به در خانه او رفت و گفت: مردمان از فوايد انفاس تو محرومند، چرا عزلت گرفته‏اي؟ گفت: بعد از اين عزلت بهتر، «فسد الزمان و تغير الاخوان»، و اين ابيات برخواند:

شعر




  • والنّاس بين مخائل و مآرب
    و قلوبهم محشوة بعقارب»
    يغشون بينهم المحبة والوفا



  • ذهب الوفاء ذهاب امس الذاهب
    يغشون بينهم المحبة والوفا
    يغشون بينهم المحبة والوفا



نبايد از ياد بُرد كه اسلام در ايرانِ عصرِ بناكتي شاهدِ فعّاليّتِ فراخْ دامنه تصوّف است، و از بُن، مغولان، بيشتر از طريقِ مسلمانانِ صوفي يا صوفي منش با تعاليمِ دينِ مُبين آشنايي يافتند.

غازان‏خان ـ آن‏گونه كه در خودِ تاريخِ بناكتي (صص 454 و 455) آمده ـ در جامه‏هايِ شيخ سعد الدّين حموي از شيخ صدرالدّين ابراهيم حموي تلقينِ شهادتين
پذيرفت و اسلام آورد.1
در اسلامِ اين عصر، عنصرِ تصوّف قدرت و نفوذِ بسيار داشت؛ آن‏هم درست در زماني كه تصوّف با تشيّع آميزش و دادوستدِ فراوان مي‏كرد. پس شگفت نيست كه تصوّف راهِ ورود بسياري گرايش‏هايِ متشيّعانه را به فضايِ تسنّن باز و هموار كرده باشد.

رسوخِ اين چهره صوفيانه تشيّع در نوشتارِ بناكتي كه مردي صوفي مزاج است، نيك پيداست.

بناكتي از ارادتِ بايزيدِ بسطامي به امام صادق ـ عليه السّلام ـ سخن گفته:

«بايزيد صد و سيزده پير را خدمت كرد، آخرين جعفر صادق بود، سقايي او كرد. روزي صادق او را گفت: آن كتب از طاق فروگير. بايزيد گفت: كدام طاق؟ صادق گفت: مدتي است كه در خانه طاق نديده‏اي!2 گفت: مرا به آن چه‏كار، به نظاره نيامده‏ام. صادق گفت: چون چنين است به بسطام رو كه كار تو تمام شد» (ص 157).

معروفِ كرخي هم در گزارشِ بناكتي از شاگردانِ امام رضا ـ عليه‏السّلام ـ است:

«... شيخ ابومحفوظ معروف به فيروز [نسخه بدل: بن فيروز] الكرخي،... مادر و پدرش ترسا بودند، او را به معلّم دادن تا ترسايي بياموزد، از ايشان بگريخت و به خدمت علي‏بن موسي الرضا رفت» (ص 158).

البتّه نبايد پنداشت «امامتِ» امامانِ شيعه ـ عليهم السّلام ـ در ديده بناكتي يك پيشواييِ صوفيانه صِرف است؛ وي همان‏گونه كه جنبه طريقتي براي ائمّه ـ عليهم السّلام ـ قايل است، در گستره شريعت هم ايشان را به امامت مي‏شناسد.

بناكتي بي‏پرده‏پوشي و به تصريح مي‏گويد كه «ابوحنيفة بن نعمان بن ثابت الكوفي... شاگرد امام جعفر صادق بود» (ص 140). هم‏چُنين گفتيم كه وي امام
حسن و امام حسين ـ عليهما السّلام ـ را نيز از «خلفايِ راشدين» مي‏شمرد.

3 ـ گفته‏اند كه بناكتي از جامع التّواريخِ رشيد الدّين فضل اللّهِ همداني اثرِ بسيار پذيرفته است. اين نكته صحيحي است و خودِ فخرالدّين بناكتي نيز در آغازِ كتابش بدان اشارت نموده است.

بر اين بنياد اگر ميانِ تاريخ بناكتي و بخشِ تاريخِ اسلامِ جامع التّواريخ سنجشِ درست و تحليلگرانه‏اي صورت پذيرد، احتمالاً نكاتِ بسيار مهمّي مناسب آنچه در اين مقاله مجالِ طرح يافت، رخ فرا خواهد نمود.1
* * *












1 ـ نوعي اضطراب نحوي در اوايل عبارتِ بناكتي هست كه از ديده خواننده تيزبين دور نمي‏ماند.

1 ـ گفتني است بناكتي در فصلي كه «در بيان تواريخ و اصناف آن» پرداخته، نامي از كتابِ ثمره به ميان آورده و گفته است:

«... در شرح كلمه صد و هشتاد و سوم از كتاب ثمره آورده است كه طوفان بعد از سال قران به دويست و شصت و شش سال بوده است» (ص 25).

آيا اين مأخذِ موردِ استفاده بناكتي شرح ثمره بطلميوسِ خواجه طوسي است؟... چُنين به نظر نمي‏رسد.

1 ـ اين مقاله، تحريرِ مقدّماتيِ يكي از فصولِ تسنّنِ دوازده امامي است كه نگارنده در دستِ تأليف و نگارش دارد ـ وَ مِن اللّهِ التَّوفيقِ و عَلَيهِ التُّكلان.

1 ـ سنج: تاريخ ادبيّات در ايران، 3/1267.اين نظام الدّين علي، برادرِ صاحبِ تاريخ، گويا «صدر بناكت» نيز خوانده مي‏شده است (نگر: تاريخ بناكتي، ص 462).

1 ـ ابن‏شهر آشوب در كتاب مناقب تفصيلي عالي و ممتاز درباره اسماء و القابِ اميرِ مؤمنان ـ عليه السّلام ـ آورده است؛ نگر: مناقب، تحقيق بقاعي، 3/319 ـ 334.

1 ـ نمونه را، نگر: صص 101، 102، 103، 106، 114، 115، 116، 117.

1 ـ نگر: دانشنامه جهانِ اسلام، 4/237.

امين احمد رازي (در گذشته 1002 ه·· .ق.) هم بناكتي را در سلسله سرايندگان ياد كرده است (نگر: تذكره هفت اقليم، تصحيح سيّد محمّدرضا طاهري، صص 1641 و 1642).

1 ـ سنج: دانشنامه جهانِ اسلام، 4/237.

1 ـ «همسران» در اين‏جا ظاهرا به معناي «اقران» است.

1 ـ «وَرَزْرود» نامِ ايرانِي ماوراء النَّهر است.

1 ـ ابن عماد در شذرات الذّهب، 5/428 مي‏نويسد:

«... قال الذهبي قدم علينا شيخ الشيوخ صدرالدين ابراهيم بن الشيخ سعدالدين بن حموية الجويني... و أخبر ان ملك التتار غازان بن أرغون أسلم علي يده...».

1 ـ قريب به همين عبارت در آغازِ آن قسم آمده است. نگر: تاريخ بناكتي، ص 69.

1 ـ در متنِ چاپي «ذوالجوشن» است. گويا ماتن چون فارسي مي‏نوشته فرقِ «ذي» و «ذو» را رعايت نكرده.

2 ـ نگر: معجم البلدان، ياقوت حَمَوي، 1/496؛ دانشنامه جهان اسلام، 4/237.

2 ـ نگر: مروج الذّهبِ مسعودي، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ج 1، ص 643.

2 ـ گفتني است، بنابر ضبطِ متنِ چاپِ دكتر شعار، نخستين مسلمانان به روايتِ بناكتي عبارتند از: عمروبن عنبة بن عامر السلمي، خديجه [سلام اللّه عليها]، علي [عليه‏السّلام]، زيدبن حارثه، ابوبكر،... (نگر: صص 81 و 82).

اين ضبط نمي‏تواند از قلمِ بناكتي تراويده باشد. بناكتي هر قدر هم كم‏سواد باشد آن‏قدر آگاه است كه عمروبن عنبة بن عامر نخستين مسلمان نبوده.

ظاهرا ضبطِ نسخه بادليانِ اكسفورد را مي‏توان تراويده قلمِ بناكتي دانست؛ در آن ضبط (نگر: ص 81، حاشيه)، ترتيب چنين است: خديجه [سلام اللّه عليها]، علي [عليه السّلام]، زيدبن حارثه، ابوبكر، عمروبن عنبة و... .

2 ـ نمونه را، نگر: صص 146 و 147 و 148 و 157 و 167 و 169 و 174 و 177 و 220 و 221.

2 ـ بخش‏هايي از تاريخ بناكتي به انگليسي و لاتيني و فرانسوي ترجمه شده است. براي آگاهيِ بيشتر نگر: ادبيّات فارسي بر مبناي تأليف استوري، ص 4.

2 ـ چُنين است در متنِ چاپي. به پندارِ نگارنده اين سطور ضبطِ صحيح شايد اين باشد: «مدتي است كه در خانه‏اي، طاق نديده‏اي؟!».

توضيح اين‏كه در دستنوشت‏هايِ كهن و رسم الخطِّ قدما، «خانه‏اي» را «خانه» مي‏نوشتند، و گاه، در استكتاب‏هايِ بعدي، «6» از قلمِ كاتب فرو مي‏افتاد ـ واللّه أعلم.

2 ـ سنج: تاريخ ادبيّات در ايران، 3/1266.

2 ـ ضبطِ كتابِ بناكتي در درود بر پيامبرِ اكرم ـ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم ـ يكدست نيست و گويا او خود طريقه واحد و يكنواختي در اين باب پيشه نكرده. يك‏جا، «صلّي اللّه عليه و آله» مي‏نويسد (نمونه: ص 74)، جايِ ديگر، «صلّي اللّه عليه و سلّم» (نمونه: ص 75)، و جايِ ديگر، «عليه السّلام» (نمونه: ص 69)، و... .

3 ـ نگر: مناقب آل أبي طالب عليهم السّلام، ابن شهرآشوب، تحقيق بقاعي، 1/209.

در بعضي منابعِ مناقبِ ابن شهر آشوب رقيه دخترِ خواهرِ حضرتِ خديجه ـ سلام اللّه عليها ـ دانسته شده و ابن شهر آشوب گزارش برخي پيشينگان را درباره عذراء بودنِ حضرتِ خديجه ـ سلام اللّه عليها ـ در زمانِ ازدواج با پيامبر ـ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم ـ مؤيّدِ اين قول گرفته است. نگر: همان، 1/206.

3 ـ در متنِ چاپي چنين است. گويا «احسن» مي‏بايد باشد.

3 ـ نگر: دانشنامه جهانِ اسلام، 1/237.

خود، در تاريخِ فرجامِ تاريخنامه‏اش گويد:




  • شد اين دفتر تمام از قيل و از قال
    به سالِ هفصد و هفده زشوّال



  • به سالِ هفصد و هفده زشوّال
    به سالِ هفصد و هفده زشوّال





(تاريخ بناكتي، ص 479)

3 ـ اين تاريخنامه را دكتر جعفر شعار تصحيح كرده و مشخّصاتِ چاپِ دومِ آن از اين قرار است:تاريخ بناكتي (روضة اولي الالباب في معرفة التواريخ و الانساب)، به كوششِ دكتر جعفر شعار، تهران، چ 2، انجمن آثار و مفاخر فرهنگي، 1378 ه·· .ش.

3 ـ مرگِ تاج‏الدّين به صفرِ سالِ 682 ه·· .ق. گزارش گرديده (نگر: تاريخِ بناكتي، ص دوازده).

4 ـ نامِ او را به اين ريخت‏هايِ ديگر نيز ياد كرده‏اند: «سليمان فخرالدّين علي بن ابي‏الفضل داود بن محمّد بناكتي»، «ابو سليمان فخرالدّين علي بن ابي الفضل داود بن محمّد بناكتي»، «فخرالدّين ابوسليمان داود بن ابي الفضل تاج‏الدين محمّد بن داود بناكتي»، و «ابوسليمان بن داود بن ابي الفضل محمّد بناكتي»، و (نگر: ادبيّاتِ فارسي بر مبناي تأليف استوري، صص 476 و 477)

4 ـ در اويل سده دوازدهمِ هجري، واگردانيِ محرِّرانه و گزيده‏گرانه از تاريخ بناكتي به زبانِ اويغوري فراهم آمده است. (نگر: ادبيّات فارسي بر مبناي تأليف استوري، ص 479).

4 ـ نگر: كشف الظّنون، 2/1698 به بعد.

5 ـ نگر: تاريخ ادبيّات در ايران، 3/1265.

5 ـ نگر: تاريخ ادبيّات در ايران، 3/1266.

6 ـ نگر: همان، 3/1266.

6 ـ همان، 3/1265 / تاريخ بناكتي، چاپ تهران، صص 46 ـ 47.

7 ـ نگر: دانشنامه جهانِ اسلام، 4/237.


تاريخ ادبيّات در ايران,jeld=3,safhe=1266

دانشنامه جهان اسلام,jeld=1,safhe=237

ادبيّات فارسي بر مبناي تأليف استوري,safhe=479

تاريخ ادبيّات در ايران,safhe=1267

مناقب,ابن شهرآشوب، تحقيق بقاعي,jeld=3,safhe=334-319


تاريخ بناكتي,safhe=69

دانشنامه جهان اسلام,jeld=4,safhe=237

تذكره هفت اقليم,تصحيح سيّد محمّدرضا طاهري,safhe=1642-1641

تاريخ بناكتي,safhe=462

كشف الظّنون,jeld=2,safhe=1698

شذرات الذّهب,ابن عماد,jeld=5,safhe=428

ادبيّات فارسي بر مبناي تأليف استوري,safhe=4


معجم البلدان,jeld=1,safhe=496

اريخ بناكتي (روضة اولي الالباب في معرفة التواريخ و الانساب),به كوششِ: دكتر جعفر شعار,انجمن آثار و مفاخر فرهنگي,2,mahal=تهران,tarikh=1378 ش


ادبيّاتِ فارسي بر مبناي تأليف استوري,safhe=477-476


اريخ ادبيّات در ايران,jeld=3,safhe=1265


دانشنامه جهانِ اسلام,jeld=4,safhe=237

مروج الذّهبِ مسعودي,ترجمه ابوالقاسم پاينده,jeld=1,safhe=643


مناقب آل أبي طالب عليهم السّلام,ابن شهرآشوب، تحقيق بقاعي,jeld=1,safhe=209



/ 1