باز هم سخنی پیرامون عرصه درایت و روایت حدیث نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

باز هم سخنی پیرامون عرصه درایت و روایت حدیث - نسخه متنی

جعفر سبحانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

كيهان فرهنگي- ش1 ، فروردين 1366

باز هم سخني پيرامون عرصه درايت و روايت حديث

جعفر سبحاني

در شماره بهمن ماه 1365 نامه از آقاي محمد باقر بهبودي در دفاع از راه و روش خود در جداسازي حديث سره از ناسره منعکس شده بود که در آن اعتراضاتي بر گفتار اينجانب عنوان شده بود، لازم است نقطه نظرهاي خود را در مورد اعتراضات ايشان بيان کنم:

ايشان نامه خود را با گفتاري از اميرمؤمنان (ع) آغاز نموده و مضمون آن گفتار چنين است:

«هوي‌خواهان باطل از ديرباز فزون، و هوي‌خواهان حق اندک و چه بسا اندک بر فزون پيروز آيد» ايشان با اين گفتار خواسته اند تلويحاً خود را هوادار حق، و مخالف هوادار باطل معرفي کنند.

نياز به يادآوري نيست که اين گونه پرخاشگري ضمني، نشانه عصبانيت در بحث است و گرنه گفتار همراه با برهان، نياز به اين نوع ترفند تبليغاتي ندارد.

اگر بنا باشد از يک رشته کليات بهره بگيرم، بلکه بالاتر، گفتاري مقرون به حقيقت بگوئيم شايسته بود ايشان با آيه خلطوا عملا صالحا و اخر سيئا سوره توبه آيه 102، گفتار خود را آغاز مي‌کردند و به حق بايد گفت کارهاي فرهنگي آقاي بهبودي برخي در خور ستايش (مانند تصحيح متون اسلامي) و برخي ديگر در خور سرزنش است مانند، نگارش صحيح الکافي آن هم با آن مقدمه تند وتيز.

اگر بنا بود ايشان از گفتار اميرالمؤمنين کمک بگيرند، شايسته بود از کلام ارزنده ديگر امام در رواج گفتار باطل‌گرايان استمداد کنند، آنجا که امام (ع) مي‌فرمايد: ولو ان الباطل خلص من مزاج الحق لم يخف علي المرتادين و لو ان الحق خلص من الباطل انقطعت عنه السن المعاندين و لکن يؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجان (نهج البلاغه خطبه 10) اگر حق و باطل به هم آميخته نمي‌شد حق برخواهان آن پوشيده نمي‌گشت، و اگر حق در ميان باطل پنهان نبود هرگز نمي‌توانستند از آن بدگويي کنند، بلکه اهل باطل بخشي از حق، و بخشي از باطل را به هم آميخته و آن را به هم آميخته‌اند.

3- نويسنده محترم در پوشش يک هدف مقدس و يک آرمان بزرگ (نقد حديث و يا جداسازي صحيح از باطل) به چنين کاري مبادرت ورزيده و حق و باطل را به هم آميخته‌اند.

ما در نقد خود از گفتار ايشان روي دو نکته تکيه کرده بوديم و هم اکنون نيز بر آن تکيه مي‌کنيم و در اين مورد به توضيح بيشتر مي‌پردازيم.

الف: تصحيح کافي شيخ کليني به صورت حذف سه چهارم، کار زيانباري است.

ب: آقاي بهبودي در جداسازي صحيح از غير صحيح و اصولاً در بخشي از قضاوت‌ها و داوريهاي خود، بر يک رشته استنباط‌هاي شخصي تکيه مي‌کند که ارزش علمي ندارد، اينک به شرح هر دو موضوع بار ديگر مي‌پردازيم.

کافي ميراث گرانبهاي خاندان عصمت:

کتاب کافي به وسيله شيخ کليني در ظرف بيست سال تدوين شده و اين اثر گرانبها متجاوز از ده قرن مورد نظر علما و دانشمندان بود، و از آن به عنوان بهترين اثر اهل بيت حفاظت و صيانت کرده و تعاليم و شروحي برآن نوشته و براي صيانت سند و متن آن کارهاي علمي لازم را انجام داده‌اند که فعلاً جاي بازگويي آن نيست. همچنانکه براي پالايش احاديث آن کتابهايي نوشته‌اند.

در طول اين قرون، اين کتاب مبناي عقيدتي و فقهي شيعه بوده و فقهاي محقق درباره صحت اسناد و دلالت برخي و ضعف برخي ديگر گفتگو نموده‌اند ولي هيچکدام اقدام به حذف احاديث آن نکرده و فقط آراء و نظرات خود را در معرض مطالعه و داوري ديگران قرار داده‌اند تا آيندگان با توجه به نقطه‌نظرهاي آنان از اين کتاب بهره بگيرند و در موردي که نظرات آنان را پسنديدند از آنها پيروي نموده و در مواردي که آن‌ها را مخدوش يافتند به تخطئه آنها پرداخته و مقام و مکانت حديث را حفظ کنند.

اصولاً يک فرد مجتهد و مستنبط در نقد سند و دلالت حديث نمي‌تواند مقلد و اسير فکر ديگري باشد، بلکه بايد به نقادي نظراتي که درباره هر يک از احاديث داده‌اند، بپردازد و در محيط فکر خود حديث سره را از ناسره و ناب را از غيرناب جدا سازد.

آقاي بهبودي از بيان احاديث کافي فقط يک چهارم آن را صحيح دانسته و باقي مانده را حذف کرده‌اند اگر اين کتاب براي محققان و فقيهان و حديث‌شناسان نگارش يافته است، کاملاً عاري از تحقيق است، زيرا چه بسا احاديثي که در نظر ايشان از نظر سند و يا مضمون مخدوش است در نظر آيندگان عاري از خدشه باشد، در اين صورت حذف حديث مايه محروميت آنان از چنين ميراث گرانبهايي خواهد بود و نگارش صحيح الکافي اين پيامد را دارد که نسخه‌هاي کافي از صحنه خارج گردد.

کتاب کافي شانزده هزار و اندي حديث دارد. آقاي بهبودي به حذف سه چهارم احاديث يعني به حذف دوازده هزار حديث اقدام کرده و دوازده هزار بار درباره سند و مضمون احاديث قضاوت کرده‌اند و کدام انسان غير معصوم است که در اين داوري‌هاي فزون از حد، اشتباه نکند، آن هم اشتباهي که مربوط به درهم و دينار نيست، بلکه اشتباهي است که منجر به حذف و نابودي مباني احکام الهي مي‌گردد.

آقاي بهبودي داوري‌هاي شتابزده‌اي نموده‌اند، لازم بود متن کافي را با بهترين وضع و شايسته­ترين اسلوب چاپ مي‌کردند و کليه نظرات خود را به عنوان پاورقي در آن درج مي‌نمودند در اين موقع بود که مي‌توانستند کاري تحقيقي و جهان‌پسند ارائه نمايند زيرا در اين صورت، هم اصل کتاب را حفظ کرده و هم نظرات خود را در معرض انظار ديگران قرارداده بودند.

ما هرگز نگفتيم که: ايشان در حاشيه کتاب رمز مخصوص احاديث را درج کنند تا درجات صحت و سقم حديث را روشن سازند، به همان شيوه که در چاپ سنگي کتاب تهذيب و چاپ سنگي کتاب کافي مشاهده ميگردد.

اين همان برداشت نامطلوبي است که از پيشنهاد ما نموده‌اند، حقيقت سخن ما اين است که اصل محفوظ بماند و با حفظ آن، داوري‌ها مطرح گردد و کيفيت طرح داوري و نشر، بستگي به امکانات مؤلف و شرايط موجود است اين نوع اشکال‌تراشي پرده‌پوشي بر حقيقت است.

فرض کنيد يک بناي باستاني‌اي در اختيار ملتي قرار گيرد و در اين مدت معماران و مهندسان وقت در حفظ و بقاي آن کوشيده باشند ولي به خاطر مرور زمان که طبعاً از عمر بنا مي‌کاهد، مهندسي نظر دهد که اين بنا در شرف فرو ريختن است در حالي که مهندسان ديگر با او در اين نظر مخالف باشند، آيا صحيح است که چنين مهندسي، با بيل و کلنگ و يا بلودوزر و يا تراکتور اکثريت چنين بنايي را فرو بريزد؟ يا اينکه او بايد نظر خود را به اداره حفظ آثار باستاني ارائه دهد تا ديگران، که به اندازه او در اين مورد عقل و شعور دارند، به تبادل فکر و نظر بپردازند و سرانجام به صورت صحيح تصميم بگيرند. البته اين مثال با مورد مثل تفاوت زيادي دارد.

10ـ اين حقيقت در صورتي بخوبي تجلي مي‌کند که بدانيم جداسازي حديث صحيح از غير آن يک موضوع فکري و نظري است که همه مياني آن نيز مورد اتفاق در ميان دانشمندان نمي‌باشد هر چند بخشي از اصول آن مورد اتفاق است.

بنابراين کتابي که براي مجتهدان و مستنبطان و صاحب‌نظران نوشته مي‌شود نبايد به صورت فتوي و دور از برهان و دليل نگارش يابد و بگويند احاديث صحيح کافي، همين است و بس، زيرا که مجتهد نمي‌تواند در اين مورد از فردي تقليد کند مگر اينکه دليل طرف را ببيند و نظر او را قانع سازد.

11-ايشان مدعي هستند که اصول داوري‌هاي خود را در مقدمه کتاب صحيح الکافي و کتاب معرفةالحديث، آورده‌اند و در کتاب دوم، رجال بدنام را آمار کرده و کتاب‌هاي جعلي را از کتاب­هاي اصيل و معتبر جدا ساخته‌اند.

يادآور مي‌شويم که ايشان در اين کتاب اصولي را مطرح کرده‌اند که بوسيله آن حديث صحيح از نظر سند از غيرصحيح از اين نظر، (البته در نظر خود ايشان) شناخته مي‌شود ولي اين کتاب تأمين‌کننده نظر ايشان در جداسازي احاديث نيست زيرا ايشان در داوري به صحت سند اکتفا نمي‌کنند و مضمون حديث را نيز در نظر مي‌گيرند و هرگز کتاب معرفةالحديث تعيين‌کننده صحت مضمون نيست.

اينجا است که مي‌گويي:« داوري ايشان درباره احاديث کافي شبيه داوري قاضي در اطاق در بسته بدون شاهد و ناظر و بدون ارائه اصول دادرسي است».

اگر ايشان در جداسازي حديث صحيح علاوه بر سند به متن مراجعه مي‌کردند و ميزان صحت متن را کتاب و سنت و داوريها قطعي عقل و عقائد صحيح اسلامي قرار مي‌دادند بسيار کاري ممتازي مي‌بود، زيرا حديث مخالف کتاب و سنت و يا مخالف عقائد اسلامي و يادآوري‌هاي قطعي عقل، مسلماً حجت نيست ولي اين مسئله غير آن است که ايشان در پيش گرفته‌اند و يا پيشداوري خاصي به اصولي معتقد شده‌اند و آنگاه بر طبق آن متوني را نادرست اعلام کرده‌اند و ما اين مسئله را به گونه‌اي اجمالي يادآور شديم که تفصيل آن براي خود فرصتي ديگر لازم دارد.

12ـ ايشان هر چند رجال بدنام از غير بدنام را آمار کرده‌اند ولي آنجا که گفتار را وي بدنام، به نفع مدعاي او تمام مي‌شده، از بدنامي او صرفنظر کرده و گفتار او را سند مدعاي خود اخذ کرده‌اند.

از باب نمونه:

محمد بن عيسي بن عبيد يقطيني از نظر علماي علم رجال مورد اختلاف است. ايشان در کتاب معرفةالحديث به تضعيف او پرداخته و مطالبي را آورده‌اند (معرفةالحديث ص219 الي233) ولي در مقدمه کتاب به حديث‌کشي از طريق محمد بن عيسي بن عبيد استناد مي‌جويند و حديث حماد را انکار مي‌کنند و به عنوان بيت القصيده در آغاز کتاب مطرح مي‌نمايند (معرفةالحديث ص4 سطر10)

13ـ اگر اين کتاب براي دانشگاهيان و جوانان که خواهان احاديث صحيح مي‌باشند، نوشته شده است، در اين صورت نه لزومي به نگارش کتاب معرفةالحديث داشته و نه به مقدمه تند و تيز صحيح الکافي و نه صحيح بود که نام کتاب صحيح الکافي باشد و نه لازم بود که صحيح هر کتابي جدا از هر کتابي ديگر عرضه شود مثلاً صحيح الکافي جدا از صحيح من لايحضر و هر دو جدا از تهذيب الاحکام زيرا براي فرد دانشگاهي حديث صحيح مطلوب است نه مبادي و مقدمات آن مگر اين که آن فرد از طريق اجتهاد بر احاديث بنگرد. در اين صورت چنين کتابي نيز براي او مفيد نخواهد بود.

14ـ آقاي بهبودي يادآور شده‌اند که: بعد از سي سال مطالعه مداوم در شناخت علل حديث از سيره پيشينيان يعني با توجه به شرائط صحت در متن و سند، صحاح کتب اربعه را به تشخيص خويش مختص نموده و چون شيوه قدما را نافذتر و بهتر مي‌داند، متن و سند را درکنار هم وارسي کرده و صحيح اعلائي خالص را استخراج نموده و به جويندگان حقيقت تقديم کرده است.

يادآور مي‌شويم شيوه قدما در جداسازي حديث صحيح از غير صحيح به گونه‌اي است که فعلاً همه آن وسائل و طرق نه براي آقاي بهبودي ميسر است و نه براي پيشينيان از او، تا برسد به عصر سيد احمد بن طاووس متوفاي 672، زيرا آنان در اين جداسازي بر يک رشته قرائني نيز تکيه مي‌کردند که اکنون آن قرائن در اختيار ما نيست و نمونه‌هاي اين قرائن را مرحوم فيض در کتاب وافي آورده است که ما به صورت فشرده به آنها اشاره مي‌کنيم:

وجود حديث در اصول چهارصدگانه معروف

تکرر حديث در يکي يا بيشتر از اين اصول

وجود حديث در اصلي که منسوب به يکي از اصحاب اجماع است.

وجود روايت در يک از کتابهايي که بر پيشوايان معصوم عرضه شده و بر استواري آن صحه گذارده‌اند مانند کتاب عبيدالله حلبي که بر حضرت صادق(ع) و کتاب يونس بن عبدالرحمن و فضل بن شاذان که بر‌ امام عسکري(ع) عرضه شد.

اخذ حديث از کتابهاي موثق مانند کتابهاي حريز بن عبدالله سجستاني و کتاب‌هاي بني سعيد (حسين بن سعيد و حسن بن سعيد اهوازي) و علي مهزيار و حفص بن قياس و حسين بن عبيد الله سعدي و کتاب قبله علي بن حسن طاطري و.....

و به خاطر از بين رفتن همين قرائن بود که از زمان ابن طاووس ميزان تشخيص صحيح از غير آن دگرگون شده و تقسيم احاديث به اقسام چهارگانه بر اساس حالات راوي پيش آمد.

15- آقاي بهبودي در گفتار پيش مدعي است که در کتاب صحيح الکافي متن و سند را در کنار هم وارسي کرده و صحيح اعلائي خالص را استخراج نموده‌اند در حالي که در همين مصاحبه اخير در مجله کيهان فرهنگي ص29 ستون سوم مدعي هستند: چون مؤلف صحيح الکافي شيوه قدما را مورد عمل قرار داده است لذا حديث موثق و حديث قوي را در سلک صحاح معتبر درج نموده و تنها از حديث ضعيف آن اجتناب کرده است.

اگر تنها صحيح اعلائي را استخراج نموده‌اند ديگر نبايد حديث موثق و حديث قوي را در کتاب خود درج نمايند، زيرا صحيح اعلائي در اصطلاح علماي علم در آيه، حديثي است که همه راويان آن امامي مذهب و به وسيله دو عادل تعديل شوند، اين کجا و حديث موثق و قوي کجا، مگر اينکه ايشان از لفظ صحيح اعلائي برداشت خاصي داشته باشند.

16ـ مي‌نويسند اگر جناب سبحاني به مسلک قدما توجه مي‌کردند، مي‌دانستند قدماي اصحاب فقط حديث ضعيف را رد مي‌کنند. ما توجه ايشان را به مقاله خود در شماره 9 آذر ماه اين مجله ستون يک جلب مي‌کنيم. در اين مقاله صحيح در اصطلاح قدما را بيان نکرده‌ايم و هرگز انتظار نداشتيم در مقابل اين تصريح چنين درخواستي شود.

تا اينجا سخن ما درباره مدعاي نخست بود و ثابت شد که چنين نگارشي با اين مقدمه و مؤخّرات براي من نظر حجت نيست و براي افراد پيرو، نياز به اين طول و تفصيل و يا شرايط نداشت گذشته بر اين، نشر اين نوع کتاب که در نتيجه به حذف و متروک شدن اصل کتاب منجر شود، بسيار زيانبار است.

17ـ برداشت هاي غيرصحيح از تاريخ:

در آغاز بحث يادآور شديم که اساس اعتراضات ما را دو چيز تشکيل مي‌دهد، يکي اينکه کتاب صحيح الکافي نگارشي است زيانبار و غيرمفيد دوم اينکه ايشان برداشت‌هايي غيرصحيح از تاريخ دارند و برهمين اساس درباره احاديث داوري مي‌کنند. در اينجا نمونه‌هايي را يادآور مي‌شويم که خود ايشان برگه به دست داده‌اند:

نمونه نخست: ايشان مدعي است که کليني مطالب کتاب خود را از ميان سيصد هزار حديث برگزيده است ما در اعتراض خود، مدرک اين گفتار را خواستار شديم و ايشان در نگارش دوم خود مدرک آن را چينن ارائه داده‌اند:

«‌‌ابن عقده از مشايخ کليني است و شيخ طوسي در رجال خود مي‌گويد ابن عقده حافظ مي‌گفت: من صد و بيست هزار حديث مستند به خاطر سپرده‌ام و روي هم رفته مي‌توانم پيرامون سيصد هزار حديث شيعه به بحث و مذاکره علمي بنشينم‌».

در اينجا يادآوري مي‌کنيم اثبات اين مدعا مبين بر يک رشته حد سياتي است که هرگز نمي‌تواند حجت باشد.

اولاً: در عبرت شيخ طوسي کلمه شيعه‌ نيست، بلکه عبارت چنين است: و‌اذاکر بثلاث‌ مأة ‌الف حديث، يعني سيصد هزار حديث را مي‌توانم مذاکره کنم اين احاديث ممکن است مربوط به احاديث شيعه باشد و ممکن است برخي از آن مربوط به احاديث نبوي باشد که در صحاح و مسانيد اهل تسنن وارد شده است بالاخص که ابن عقده زيدي‌جارودي بود نه امامي اثني‌عشري و‌گروه نخست در نقل احاديث و حفظ آن مشرب وسيع وگسترده‌اي دارند که براي اهل تحقيق روشن است در اين صورت وجود اين همه احاديث نزد ابن عقده، گواه بر انتخابي کافي از اين مقدار احاديث نخواهد بود. زيرا ممکن است قسمتي از اين احاديث مربوط به احاديث اهل سنت باشد که براي کليني مطرح نبود.

ثانيا: درست است که مؤلف تاريخ بغداد سيصد هزار حديث را که ابن عقده مدعي حفظ آن بوده است مربوط به احاديث آل بيت مي‌داند ولي مقدار احاديثي را که مدعي حفظ آن بود بسيار مختلف نقل مي‌کند، گاهي مي‌گويد که وي گفته است من صد هزار حديث با سند و متن حفظ دارم و سيصد هزار حديث را مذاکره مي‌کنم، و گاهي مي‌گفت من دويست و پنجاه هزار حديث را با متن و سند به خاطر دارم و ششصد هزار حديث را مي‌توانم به صورت مرسل يا نقل برخي از متون و يا با سند، مذاکره کنم، بار ديگر مي‌گفت کمترين چيزي که از هر استادي در باب حديث آموخته‌ام صد هزار حديث بود.

به طور مسلم اين نوع نقل‌هاي مضطرب و مختلف نمي‌تواند پايه يک داوري قطعي براي کتاب کافي باشد، بالاخص مراجعه به تاريخ بغداد ص 17 مي‌رساند که ايشان در ادعاي اين آمارها (جز در يک مورد) مفيد به احاديث اهل بيت نبوده بلکه مقصود، مطلق حديث و مطلق مشايخ است.

ثالثاً‌: فرض کنيد همه آنچه را که به اين عقده نسبت داده شده است صحيح و پا برجا باشد، ولي اين احاديث در حافظه خارق‌العاده ابن عقده گرد آمده بود و نه در کتاب‌هاي مدون که در اختيار ديگران مانند کليني قرار داشت.

ما از همه اين پرسش‌ها و اعتراضات صرف‌نظر مي‌نمائيم. ولي به اعتراف خود آقاي بهبودي، جناب کليني احاديث کتاب کافي را از مشايخ قم و ري گرفته است، و در اواخر عمر پس از نگارش کافي خود رهسپار بغداد گشته است اگر فرض کنيم چنين کتاب‌هايي در اختيار ابن عقده کوفي بود اين دليل نمي‌شود که چنين کتاب‌هايي در اختيار کليني و‌مشايخ کليني نيز بوده است.

بنابراين آيا صحيح است با بودن يک جمله درباره حافظه ابن‌عقده و اينکه سيصد هزار حديث از حفظ داشت، قاطعانه داوري کنيم که کليني کتاب کافي را از سيصد هزار حديث برگزيده است؟ و مدعي شويم که آمار حديث شيعه در عصر کليني به سيصد هزار مي‌رسيد. اين همان برداشت‌هاي نامطلوب و‌غيرصحيح است که ايشان از تاريخ دارند حال اگر مشابه اين برداشت‌ها پايه حذف سه چهارم احاديث کافي باشد زيانبار بودن کار ايشان در جداسازي احاديث ملموس مي‌شود.

پيرامون احاديثي که مي‌گويد اگر کسي عملي را به نيت درک پاداش که در روايتي وارد شده است انجام دهد، خداوند آن پاداش را به شخص عمل‌کننده مي‌بخشد، هر چند حديث صحيح نباشد‌. اعتراضاتي دارد که همگي را يادآور مي‌شويم:

الف: مضمون فوق در سه حديث شيعه وارد شده که دو حديث آن به اتفاق اهل‌نظر ضعيف و يک حديث آن را - که اضطراب سند دارد- به عنوان حديث حسن پذيرفته‌اند.

ب: مضمون اين احاديث با فلسفه وجودي امام منافات دارد امام بايد افزوده‌ها را رد کند نه اينکه بدعت‌هاي موجود را يک جا تصويب کند.

ج: اگر خداوند کريم پذيرفته باشد که پاداش موعود در احاديث را عنايت بفرمايد پس چرا از پاداش‌هاي نقدي در دنيا اثري نيست؟ چرا با نوشتن نام جبرئيل تب بيمار قطع نمي‌شود؟

پاسخ ايراد نخست:

ما درباره تعداد روايات فعلاًً بحثي نداريم فرض مي‌کنيم که در اين مورد يک روايت بيش وارد نشده است، و آن روايت هشام بن سالم‌ مي‌باشد اين روايت اولاً صحيح است و ثانياً اضطراب سند ندارد. اينک بيان آن:

روايت ياد شده به چهار طريق که هر يک مايه قوت و صحت روايات مي‌شود نقل شده است که به صورت واضح به آنها اشاره مي‌کنيم :

سيد بن طاووس از طريق و جاده از خود اصل‌ هشام بن سالم نقل کرده است بدون اينکه در اين نقل کوچکترين واسطه‌اي در کار باشد (جامع احاديث شيعه ج1باب 9 از مقدمات، حديث)

برقي در محاسن خود، اين حديث را از علي بن الحکم و او از هشام بن سالم، نقل کرده است (وسائل ج1 باب 198 از مقدمات حديث 3)

صدوق در کتاب خود اين حديث را از پدر خود و او از علي بن الحکم و او از هشام بن سالم و وي از صفوان و از امام صادق (ع) نقل کرده است (ثواب ‌الاعمال ص 160 طبع غفاري).

مقصود از صفوان که در اينجا ميان هشام و امام صادق(ع) قرار گرفته است همان صفوان بن مهران جمال‌‌ ثقه‌ است، و بودن ايشان در اين سند و نبودن او در اسناد ديگر مايه اضطراب سند نمي‌شود چنانکه بعداً مي‌گوييم.

کليني حديث را از طريق علي بن ابراهيم، از پدرش ابراهيم بن هاشم، از ابن ابي عمير‌، از هشام بن سالم، از امام صادق(ع) نقل کرده است (وسائل ج1 باب 18 از مقدمات حديث شش).

در اينجا براي رفع اشتباه آقاي بهبودي که تصور کرده است که سند اضطراب دارد يادآور مي‌شويم صفوان بن مهران فرد ثقه‌ است، بودن او در سند فوق و نبود او در ديگر اسناد، مايه اضطراب سند نمي‌شود زيرا وي نه فرد غير موثق است و نه مردد بين ثقه‌ و غير‌ثقه‌، تا احتمال بودن او در سند آنرا دچار اضطراب کند، در صورت نبودن وضع سند به حال خود باقي مي‌ماند و در هيچ‌کدام از دو صورت، خللي‌ برسند وارد نمي‌شود.

خلاصه صحت و‌عدم‌ صحت سند در گرو ثقه‌ بودن افراد ديگر است نه در گرو بودن و نبودن صفوان‌ و هم اکنون ثابت مي‌کنيم که سند کليني در حقيقت سند صحيح است هر چند در اصطلاح به آن حسن‌ مي‌گويند.

افراد واقع در سند کليني همگي ثقه‌ مي‌باشند، حتي پدر علي بن ابراهيم که او را جزء ممدوحين‌ مي‌شمارند از نظر محققان ثقه‌ است و از اين جهت روايات او را صحيح‌ هم مي‌نامند حتي خود آقاي بهبودي روايات او را صحيح الکافي جزء روايات معتبر‌ آورده است.

با اين بيان روشن مي‌شود که ايشان در داوري‌هاي خود کاملاً شتابزده است چيزي را که عملاً در کتاب خود صحيح‌ و معتبر ناميده است، در اينجا حسن‌ ناميده است و افرادي که حديث او را حسن‌ مي نامند، عملاً آن را صحيح تلقي مي‌کنند همچنانکه ايشان وجود صفوان ثقه‌ را در بعضي اسناد، مايه اضطراب سند قلمداد نموده در حالي که از نظر فني کوچکترين اضطرابي در صحت سند پديد نمي‌آورد.

درباره اعتراض دوم، حقيقت اين است که کسي منکر فلسفه وجودي امام که محو بدعت‌ها است نيست و امام در‌هر واقعه‌اي، بايد بدعتها را بزدايد ولي نظر جناب آقاي بهبودي را به معني بدعت جلب مي‌کنيم:

بدعت اين است که چيزي که قطعاً از دين نيست و يا از دين بودن آن مشکوک است، قاطعانه به آن رنگ دين داده شود، و جزء شعائر ديني اعلام گردد در حالي که هدف اين احاديث اين نيست که حديث مشکوک به عنوان جزء دين و شعائر اسلامي آورده شود، بلکه مقصود اين است که آن عمل را به عنوان رجاء‌‌ و ‌احتمال‌ که شايد معصوم(ع) گفته و شايد نگفته باشد، بياورد و يک چنين عمل رنگ بدعت به خود نمي‌گيرد، بلکه در اصطلاح فقها و متکلمان‌ به آن انقياد‌ مي‌گويند که خود حسن ذاتي‌ و در مقابل آن تجري‌ است که قبح ذاتي‌ دارد.

هدف روايات پيشگيري از فوت يک رشته مستحباتي است که ممکن است معصوم گفته باشد ولي از طريق صحيح به دست ما نرسيده باشد اينجاست که امام(ع) و به نقل محدثان اهل سنت خود پيامبر، دستور مي‌دهد آن عمل به صورت رجاء‌ و به نيت درک ثواب‌ آورده شود و خداوند کريم هم آن پاداش را به خاطر حسن ذاتي انقياد‌ به او مي‌بخشد.

(اين کجا و مسئله بدعت و فلسفه وجودي امام کجا) هرگاه همين شخص با حديث مشکوک، به محضر امام(ع) برسد و وضع حديث را از ايشان بخواهد، حتماً امام (ع) تکليف او را يکسره مي‌سازد و به صحت و يا عدم صحت آن تصريح مي‌کند، ولي سخن در جايي است که دست عمل کننده به امام(ع) نمي‌رسد و در اين مورد است که به خاطر همان پيشگيري از فوت مستحب واقعي و حسن ذاتي انقياد اجازه عمل داده شده است.

پاسخ اشکال سوم:

درباره اشکال سوم يادآور مي‌شويم علت اينکه ميان آثار اخروي و پاداش‌هاي دنيوي تفکيک پديد آمده است، اين است که وجود هر نوع پاداش، فرع وجود موضوع است، موضوع پاداش‌هاي اخروي محقق، ولي موضوع پاداش‌هاي دنيوي در‌گرو صحت واقعي حديث است.

پاداش اخروي،‌ فرع وجود ‌انقياد است و چون عمل‌کننده داراي حالت انقياد است طبعاً بايد پاداش خود را دريافت کند، ولي پاداش‌هاي دنيوي مانند قطع تب، بستگي به صحت واقعي حديث دارد اگر حديث صحيح‌ باشد اين اثر را مطمئناً به دنبال خواهد داشت و اگر صحيح‌ نباشد نمي‌تواند واجد چنين اثري باشد و به تعبير علمي آقاي بهبودي، آثار تشريعي و آثار تکويني را به هم خلط نموده و همه را با يک چوب رانده‌اند، در حالي که اثر تشريعي بسيار خفيف المؤنه‌ و تابع حالت انقياد و خضوع است و در گروه صحت واقعي عمل نيست، در حالي که آثار تکويني مانند قطع تب در گروه اين است که مضمون حديث حقيقتاً جزء علل غيبي قطع تب باشد، و به اصطلاح جزو علل خارق‌العاده باشد که فقط معصوم از آن خبر داشته است و يک چنين اثر بدون پا‌برجايي مضمون حديث امکان‌پذير نيست.

يادآور مي‌شويم استنباطهاي شخصي نادرست ايشان، مايه حذف احاديث صحيح از فرهنگ اسلامي شده است و اميد است که خود ايشان به جبران آن برخيزند و روش نقد حديث را که آرمان همه محققان اسلامي است دگرگون سازند و هرچه در توان علمي دارند همراه با حديث بنويسند تا براي ديگران مجال مطالعه و انديشه باشد.

نمونه سوّم:

گواه سوم بر اينکه ايشان در نقد احاديث بر يک رشته استنباط‌هاي غيرمنطقي تکيه مي‌کنند همان داستان ابن ابي‌العوجا و سخنان او به هنگام اعدام است وي از اين داستان دو نتيجه مي‌گيرد.

نخست: او در احاديث شيعه دست انداخته و به وضع و جعل حديث در کتابهاي آنان پرداخته است.

دوم: احاديث عدديه درباره ماه رمضان از مجعولات او است زيرا او به هنگام اعدام جمله‌اي گفته است که بر اين احاديث منطبق است.

در مورد نتيجه نخست يادآور مي‌شويم: اين فرد ملحد بر فرض صحت گفتار او، در خانه حماد بن سلمه محدث بزرگ عصر خود بزرگ شده، زيرا مادر او همسر حماد‌ بود و تذکره‌نويسان يادآور شده اندک او با کتابهاي حديثي حما‌د بازي کرده است و محاسبات و مناسبات نيز ايجاب مي‌کند که وي از تماس نزديکي که با اين منابع اسلامي داشته، به نفع خود بهره بگيرد حالا خواه تصرفات او مربوط به باب صفات خدا باشد يا باب‌هاي ديگر.

آقاي بهبودي مي‌فرمايند تصرفات او در کتابهاي حماد حدسي بيش نيست، ولي تصرفات او در احاديث شيعه مسلم است درحالي که او، با محدثان و اصحاب معصومان ارتباط و پيوند نداشت، و همگي او را با الحاد و زندقه مي‌شناختند و گفتگوي او در مدينه‌ ‌منوره با عمر بن مفضل شيعي در تاريخ منعکس مي باشد در‌اين صورت چگونه مي تواند، تصرف او در‌کتب حماد حدسي ولي در کتب حديثي شيعه قطعي و جزمي ‌باشد (آخر انصاف هم چيز خوبي است) لااقل بگوئيد هر‌دو حدسي است يا هر دو قطعي است نه اينکه اولي حدسي ولي دومي قطعي است درحالي که تذکره‌نويسان که تصرف او را درباره احاديث و‌ حماد‌ نگاشته‌اند، هرگز به تصرف و خلط او در آثار محدثان شيعه، اشاره نکرده‌اند.

گفتگوي او با فرماندار مدينه به نام محمد بن سليمان که از طرف منصور، مديريت آنجا را برعهده داشت، گواه روشني است که مقصود وي به هنگام اعدام، بازي با کتب اهل سنت است نه کتب شيعه زير وي خطاب بن محمد سليمان چنين گفت:

لئن‌ قتلتموني‌ لقد ‌وضعت في‌ احاديثکم‌ ‌‌اربعة‌ آلاف‌ حديث‌ مکذوبة‌‌ (امالي سيد مرتضي ج(ص128) اگر مرا مي‌کشيد، غصه‌اي ندارم من انتقام خود را قبلاً گرفته‌ام در احاديث شما چهار هزار حديث دروغ وارد ساخته‌ام.

اين جمله خطاب به کيست؟ و هدف او از آن چيست؟ خطاب به فرماندار و هم کيشان او است. همگي از دشمنان امامان شيعه و محدثان آنها بودند، به هنگام اعدام مي‌خواهد، زهر خود را بريزد و فرماندار و حاضران در واقعه اعدام را ناراحت کند، و اين هدف در صورتي انجام مي‌گيرد که او در کتابهاي دوستان فرماندار دخل و تصرف کرده باشد، نه در کتابهاي دشمنان دخل و تصرف کرده باشد، نه در کتابهاي دشمنان و بدخواهان او زيرا آنان در اين صورت ملحد کاملاً خوشحال و ممنون مي‌شدند و منصور دوانقي و دارو دسته او چشم ديدن شيعه را نداشتند، تا چه رسد از دخل و تصرف در‌کتابهاي آنان ناراحت شوند.

درباره نتيجه دوم يادآور مي‌شويم که سخنان اين ملحد در کتابها به سه صورت منعکس است و هيچ کدام گواه بر اينکه او احاديث عدديه رمضان را جعل کرده و در ميان احاديث شيعه آورده است، نمي‌باشد.

الف: سيد مرتضي در امالي فقط جمله گذشته را نقل کرده است و آن اينکه: من چهار هزار حديث دروغين جعل کرده و در ميان شما منتشر ساخته‌ام (امالي سيد مرتضي ج(ص125) بنابراين هيچ بعيد نيست که مقصود او تصرف در مسائل مربوط به عقيدتي از قبيل صفات خدا و غيره باشد که در کتابهاي اهل حديث از تسنن به صورت فراوان ديده مي‌شود هر چند صحاح سته به گونه‌اي از نقل آن پرهيز نموده‌اند.

ب: به نقل‌ ذهبي‌ در ميزان الاعتدال‌ ج2 ص644 وي جمله دومي را نيز گفته است و آن اينکه، با اين چهار هزار حديث، حلال شما را حرام، و حرام شما را حلال کرده‌ام بنابراين نقل، بايد احاديث مجعول‌ ايشان مربوط به احکام الهي باشد در اين صورت نيز مي‌تواند، اين کار مربوط به کتب و حماد‌ باشد زيرا احاديث وي در عقائد خلاص نمي‌باشد، اگر احاديث عقيدتي را نقل مي‌کرد، احاديث حلال و حرام را نيز نقل مي‌نمود.

در اين دو نقل، کوچکترين اشاره‌اي به اينکه احاديث عدديه ماه رمضان که در کافي کليني است، از دستاوردهاي او مي‌باشد، وجود ندارد.

ج: طبري علاوه بر دو جمله (جعل چهار هزار حديث، تحليل حرام و تحريم حلال) جمله سومي را نيز نقل کرده، و آن اينکه: به خدا سوگند در روز روزه‌گيري‌ ، و‌سيله افطار‌ ‌شما را، و روز افطار، وسيله روزه‌گيري شما را فراهم ساختم.

اکنون بايد ديد مقصود او از اين جمله سوم (بر فرض صحت نقل طبري) چيست؟

آگاهي دقيق از مقصود او در گرو دقت در متن عربي او است که طبري نقل کرده است وي مي‌گويد:

فقد وضعت‌ اربعة‌ آلاف‌ ‌حديث، احرم‌ فيها‌ الحلال‌ و احلل فيها الحرام‌، و الله لقد فطرتکم‌ في يوم صومکم‌ و صومتکم‌ في يوم فطرتکم‌.

در اين عبارت دو مطلب آمده است 1- جعل احاديث محرم حلال و محلل‌ حرام 2- تخريب عبادت مردم (صوم و افطار).

تخريب عبادت به دو صورت مي‌تواند انجام گيرد يکي از طريق جعل احاديث عدديه، ديگري با دادن شهادتهاي‌ دروغين و شاهدتراشي‌هاي باطل در آغاز و پايان ماه، و هرگز در عبارت وي گواهي بر اينکه علم دوم به وسيله جعل حديث انجام گرفته است نيست بلکه اين يک استنباط شخصي و پيشداوري خاص آقاي بهبودي است که اين احتمال را برگزيده است و گفته است که او با جعل احاديث به اين عمل موفق شده است و با وجود اين دو احتمال چگونه قاطعانه داوري مي‌کند که مقصود تخريب عبادت به وسيله احاديث عدديه است.

در پايان نکاتي را يادآور مي‌شويم:

جناب بهبودي وجود صفوان بن مهران‌ را در برخي از اسناد حديث هشام بن سالم، نشانه اضطراب سند گرفته ولي چگونه در اين مورد که سخنان ابن ابي‌العوجاء به سه صورت نقل ده نشانه اضطراب متن نگرفته و با قاطعيت تام نقل طبري را گرفته و روي آن تکيه کرده‌اند.

ايشان در نقد احاديث سند روايت را به دقت خاصي بررسي مي‌کنند آيا در اين مورد که با گفتار طبري استدلال مي‌کنند، سند روايت طبري را به دقت ديده‌اند؟

ما هرگز در اين بيان، از روايات عدديه جانبداري نکرده و هدف پرده‌برداري از يک رشته استنباطهاي نامطلوب ايشان است، و اميد است که ايشان در اين داوريها تجديدنظر کند. و در‌حد قول عارفي:




  • بر حرف هيچ کس منه انگشت اعتراض
    آن کلک صنع نيست که خط خطا کشد



  • آن کلک صنع نيست که خط خطا کشد
    آن کلک صنع نيست که خط خطا کشد



به اميد روزي که جناب ايشان به نقد احاديث به نحوي که يادآور شديم بپردازند و قصور کار خود را از اين طريق جبران کنند و بدانند که جامعه اسلامي از کليه محققان اسلامي که از طريق قلم، پرده‌هاي ابهام را بالا مي‌زنند، و سايه‌هاي تاريک را که بر تاريخ حديث ما الهام افکنده است برطرف مي‌سازند، تقدير مي‌نمايد.

استاد جعفر سبحاني

/ 1