دیباچه ای بر رویداد غدیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دیباچه ای بر رویداد غدیر - نسخه متنی

نصرت الله فروهر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

کيهان فرهنگي ـ شماره173 ، اسفندماه1379

ديباچه‌اي بر رويداد‌ غدير‌

دکتر نصرت الله فروهر

هنگامي که پيامبر (ص) در روز دوشنبه رحلت کرد، مردم در سقيفه بني ساعدة بن کعب بن خزرج انصاري با خليفه اول بيعت کردند و او شب سه­شنبه، هشت روز مانده از جمادي­الآخر سال سيزدهم، در حاليکه شصت و سه سال داشت و هم سن پيامبر بود، با بيعت مردم به خلافت رسيد. همه روايتها در اين باب اتفاق نظر دارند. مدت خلافت او دو سال و سه ماه و ده روز بود.

وي در ايام خلافت يک عباچه (عباي کوتاه) بر تن مي کرد و در اخلاق و لباس و غذا بسيار متواضع بود. بزرگان و اشراف عرب و ملوک يمن که با حله­ها و بردهاي منقش و مزين به طلا و جواهر و تاج پيش او آمدند، چون لباس و زهد و تواضع و عبادت و وقار او را ديدند، رسم او پيش گرفتند و هر چه بر تن داشتند فرو نهادند.

ده روز پس از آغاز خلافت ابوبکر بود که قبيله­هاي عرب از اسلام برگشتند.

پس از اينکه در روز سقيفه با ابوبکر بيعت شد، روزي ديگر نيز دوباره از عموم مردم براي او بيعت گرفتند. علي (ع) بيامد و گفت: «كار ما را آشفته کردي و مشورت نکردي و حق ما را نگه نداشتي» ابوبکر گفت: بلي! از آشوب ترسيدم.

مهاجران و انصار در روز سقيفه حکايتي دراز داشتند، آنچه مسلم است اين است که هيچ کس از بني­هاشم با ابوبکر بيعت نکرد تا زماني که فاطمه دختر پيامبر - رضي الله عنها - وفات يافت.

ابوبکر هنگامي که در حال احتضار بود گفت: از هيچ چيز تأسف ندارم مگر سه کار که کردم و آرزو دارم که کاش نکرده بودم. و نيز تأسف من از سه کار است که نکردم و اي کاش کرده بودم. اما آن سه کار کردم که کاش نمي­کردم. کاش خانه فاطمه را نگشته بودم و در اين باره سخن بسيار گفت. دوم آرزو دارم «فجاوة» را نسوزانده بودم يا او را رها کرده بودم، يا کشته بودم. و آرزو دارم که روز سقيفه کار خلافت را به گردن يکي از آن دو مرد افکنده بودم که او امير مي­شد و من وزير بودم.

و سه کاري که نکرده و آرزو دارم کرده بودم: نخست آرزو دارم روزي که «اشعث بن قيس» را به اسيري پيش من آوردند گردنش را زده بودم، که به نظر من هر جا شري بيند به کمک آن خواهد شتافت. دوم آرزو دارم که عمربن خطاب را به شرق فرستاده بودم تا دست چپ و راست خود را در راه خدا گشوده بودم، سوم آرزو دارم روزي که سپاه براي جنگ مرتدان آماده کردم و بازگشتم، به جاي خود مانده بودم. اگر مسلمانان به سلامت مي­رستند که مي­رستند، و اگر جز اين بود من پيشتاز جنگ يا کمک بودم [زيرا ابوبکر با سپاه به يک منزلي مدينه به محل معروف به ذي القصه رفته بود].

و سه چيزي که آرزو دارم از پيامبر خدا (ص) پرسيده بودم:

1- آرزو دارم که از او پرسيده بودم : خلافت حق کيست؟ تا کسي با اهل حق منازعه نکند.

2- آرزو دارم که درباره ميراث عمه و دختر برادر از او پرسيده بودم که از اين قضيه نگراني به دل دارم.

3- آرزو دارم از او پرسيده بودم که آيا انصار در خلافت سهمي دارند که به آنها داده شود؟

درباره بيعت علي (ع) با ابوبکر اختلاف است: «بعضي گفته­اند ده روز پس از مرگ فاطمه (ص) يعني هفتاد و چند روز پس از وفات پيامبر (ص) بيعت کرد، و به قولي ديگر بيعت علي (ع) سه ماه، و به قولي شش ماه پس از مرگ حضرت فاطمه بود.

حال بايد به تاريخ مراجعه کرد و ديد که دليل تأخير در بيعت حضرت علي با خليفه اول چه بوده است. براي روشن شدن مسأله، بايد به نخستين رويداد پس از خلافت توجه کرد: «چون مردمان به تمامي با ابوبکر بيعت کردند و بر يکديگر سبقت مي‌نمودند خليفه، علي­بن ابي طالب را بخواند و او اجابت فرمود ، چون به جمع حاضر شد شرط سلام به جاي آورد و در جايي که سزاوار بود نشست و گفت: موجب خواندن من چيست؟

عمربن خطاب گفت: تو را جمع مهاجر و انصار از جهت آن خوانده­اند تا با ما موافقت کني، و چنانکه کافه صحابه با ابوبکر به خلافت بيعت کرده­اند، تو هم بيعت کني.

علي (ع) گفت: نه شما اين منصب از دست ما به حجت بيرون کرديد، و به وسيلت قرابت محمد مصطفي (ص) خويشتن را افزوني آورديد؟ من حجت بر شما به کار مي­دارم و دعوي بر شما به حجت مي­آورم. از من سخني بشنويد که باريکتر از موي است و شما را نيز راستي مي­بايد.

گفت: اي ياران رسول ببينيد تا در جهان، به محمد (ص) رسول خداي کدام کس نزديکتر است؟ از خداي بترسيد و بهانه منهيد، و چون مجال انصاف يافتيد، انصاف دهيد و طريق صدق پوييد!

ابو عبيده جراح گفت:

اي اباالحسن، تو سزاوار اين کاري و به زيادت از اين هم سزاواري، هم به سابقه سبقت و هم به فضل و قربت؛ اما صحابه رسول خدا محمد مصطفي (ص) اتفاقي کرده­اند و کاري پديد آورده، تو نيز به رضاي صحابه راضي باش و روي اين مصلحت به ناخن منازعت مخراش!

علي گفت:

اي ابوعبيده! تو برگزيده نبوتي و امين و متعهد اين امتي، بر تن خويش ببخشاي و آنچه راستي باشد بپيماي. عبايي که از حضرت عزت به خاندان نبوت رسيده است به خاندان و دودمان خودتان نقل مکنيد. قرآن در خانه­هاي ما فرود آمد و جبرئيل در اوطان ما وحي آورد. کان علم و فقه، دين و سنت و فريضه ماييم، و مصالح خلق ما از همه بهتر مي­دانيم. پس روي به هوي نکنيد و خويشتن را در لجاج نيفکنيد که شما را زيان دارد.

بشيربن براء بر پاي جست و گفت:

اي ابوالحسن! به خدا قسم اگر اين سخن تو پيش از عقد بيعت به سمع جمع رسيده بود، هيچ کس از صحابه ترا خلاف نکردندي و يک دل و يک زبان با تو بيعت نمودندي، اما تو در خانه خويش قرار گرفتي و از جماعت کنار کردي، مردمان چنان پنداشتند که تو بهانه مي­جويي و از اين کار کناره مي­گيري، و چون سخن در پيش افتاد از جاي درآمدي.

علي گفت:

اي بشير! تو پسندي که جسد مطهر رسول خداي (ص) در خانه بگذاشتمي و تجهيز و تدفين او را مختصر داشتمي و کمر منازعت بستمي و در طلب خلافت بنشستمي؟

صديق (رض) گفت:

اي ابوالحسن! اگر من دانستمي که تو در اين کار با من منازعت کني قبول نکردمي.

اکنون که مردمان بيعت کردند اگر تو هم موافقت نمايي، خطاي ما صواب بوده باشد، و اگر حال را اجابت نکني و تأمل و تفکر در اين کار واجب داري، بر تو حرجي نيست. علي (ع) بيعت ناکرده از مجلس بازگشت.

جماعتي گويند: که بعد از وفات فاطمه زهرا، به دو ماه و نيم بيعت کرد. و از عايشه روايت کنند که بعد از شش ماه بيعت کرد.

نتيجه همين گفت و گوها در حضور صحابه بود که هنگامي که خليفه اول پس از بيعت بر منبر رفت تا نخستين سخنراني خود را براي پيروان ايراد کند چنين به سخن پرداخت:

«بعد از سپاس و ستايش آفريدگار- جل و علا - بدانيد اي مردمان که عهده امارت شما در گردن من افتاد حال آنکه من از شما بهتر نيستم. اگر زندگاني نيکو کنم مرا به همت و تربيت ياري کنيد، و اگر سهوي درافتد تنبيه واجب داريد. و از ميل و مداهنت دور باشيد، که راستي به نزد من قويتر

است تا داد امانت بستانم.

دروغ گفتن خيانت است. يقين دانيد که ضعيف و قوي در چشم من يکسان است. و پوشيده نيست که هر قوم که در مقاتله مخالفان کاهلي نمايد خوار و مستضعف شود، و هر طايفه که بر فساد دليري کند به حوادث و دواهي مبتلا گردد.

تا من در فرمان آفريدگار هستم، شما فرمان من بر کار گيريد و اگر بر خلاف فرمان خدا از من چيزي ببينيد، از من کناره گيريد». پس از منبر فرود آمد و مردمان را پيش نمازي کرد.

اگر چه به گفته ابن اعثم کوفي: اينجا سخن بسيار باشد که روافض و غير ايشان بر سبيل غلو و مبالغت گويند، ليکن از ايراد آن جز تعرض و تهمت فايده نباشد.

بنظر مي­رسد که زمينه اين داوري­ها از حجه­الوداع پديد آمد، منتها پنهان بود و پس از رحلت پيامبر بروز کرد؛ لذا توجه به سخنان حضرت پيامبر در مراسم حج سال دهم ضروري است.

«تاريخ يعقوبي»، از مراسم حج سال دهم که به نام «حجه­الوداع» مشهور است چنين سخن مي­گويد:

پيامبر در سال دهم براي انجام حجه­الوداع، يعني همان حج واجب اسلامي از مدينه رهسپار مکه شد. در جايي به نام «ذو الحليفه» (به فاصله شش ميل تا مدينه است و ميقات اهل مدينه و شام است) ازاري و ردايي پوشيده، و شتران قرباني خود را از طرف راست نشان­دار ساخت آنگاه بر شتر خويش «قصوا» سوار شد و چون به بالاي «بيدأ» رسيد (زمين هموار ميان دو حرم) صداي خود به گفتن «لبيک» حج بلند کرد، و چون ميان روز به «کداء» که گردنه بالاي مکه است رسيد. سوار بر شتر به مکه آمد و چون خانه کعبه را ديد دو دست خويش را بر مهار شترش بلند کرد و پيش از نماز، آغاز طواف نمود، و يک روز پيش از «ترويه» بعد از ظهر، و نيز روز «عرفه» هنگام زوال خورشيد، سوار بر شترش پيش از نماز خطبه خواند، و فرداي آن روز در «مني» و در خطبه­اش چنين گفت:

خداوند خرم و شاداب کند صورت بنده­اي را که گفتار مرا بشنود و آن را به خاطر بسپارد و نگاه دارد، سپس آن سخنان را به کسي که نشنيده است برساند.

چه بسيار حامل فقهي (مدعي علم و دانش) که خود فقيه نيست، و بسا کسي که فقه را به کسي که از او داناتر است مي­گويد و مي­رساند. سه چيز است که اگر در قلب مرد مسلمان بوده باشد، خيانت نمي­کند: خالص کردن عمل براي خدا، خيرخواهي و يکرنگي و پند دادن به رهبران حق، دور نشدن از مردم (خود را برتر از مردم ندانستن)، زيرا دعاي آنان همه را فرا مي­گيرد.

آنگاه شترهاي نشان شده را خواست و از ميان صد شتر نشان شده تعداد شصت و چهار شتر به دست خود قرباني کرد و علي (ع) را فرمود تا باقي مانده را قربان کند و از هر شتر پاره­ايي گوشت برگرفت و در يک ديگ ريخت و با آب و نمک پخت، سپس خود و علي از آن خوردند. از آن پس سوار بر شترش «رمي جمره عقبه» را انجام داد، و نزد «زمزم» ايستاد و ربيعة بن امية خلف را که کودک بود فرمود تا زير سينه شترش بايستد.

پس گفت: اي ربيعه بگو: اي مردم همانا پيامبر خدا مي­گويد، شايد شما ديگر مرا در چنين حالي که من دارم و چنان حالي که شما داريد، ديدار نکنيد.

آيا مي­دانيد اين چه شهري است؟ آيا مي­دانيد اين چه ماهي است: آيا مي­دانيد اين چه روزي است؟ مردم گفتند: آري اين شهر حرام و ماه حرام و روز حرام است.

سپس گفت:

1- خداوند خون و مال شما را همچون حرام بودن شهر مکه و اين ماه و اين روز، بر يکديگر حرام ساخت. آيا پيام خود را رساندم؟

2- خدايا گواه باش! از خدا بترسيد، و در فروش چيزها به مردم کم ندهيد و در زمين تبهکاري نکنيد، و هر کس نزد او امانت و سپرده­اي از ديگران باشد، بايد آن را به صاحب آن برگرداند.

مردم در اسلام از هر نظر برابرند (امتيازي بر هيچ کس نيست)، و مردم به يک اندازه و به طور مساوي فرزند آدم و حوا هستند، عرب را بر عجم و عجم را بر عرب برتري نيست و برتري هر کس به اندازه پرهيزکاري و ترس از خدا است. آيا پيام را بر شما رساندم؟

3- نسبت­هاي خود را به من باز نگوييد و براي من مطرح نکنيد بلکه عملهاي خود را يادآوري کنيد و بر من بگوييد، هر گونه که به مردم اين پيام را مي­دهم، سخن و پيام من بر شما نيز هست. آيا پيام را رساندم؟

4- هر خوني که در جاهليت بوده است، زير پاي نهاده­ام (فراموش بايد بشود)، و اول خوني که آن را به زير پاي مي­گذارم (فراموش مي کنم) خون آدم بني ربيعة بن حارث بن عبدالمطلب است.

5- هر ربا و بهره­اي که براي پول گرفته مي­شد و در جاهليت رايج بود، زير پاي نهادم و نخستين ربايي که فراموش کردم رباي عباس بن عبدالمطلب است. آيا پيام را رساندم؟

6- اي مردم به تأخير انداختن ماه حرام، فزوني در کفر است، آنان که کفر ورزيده­ بدان کفر گمراه مي­شوند و يک سال ماه حرام را حلال و سال ديگر همان ماه را حرام مي­شمارند تا با شماره ماه­هايي که حرام کرده است سازگار کنند، همانا شماره ماهها در نزد خدا دوازده ماه است در کتاب خدا، که چهار ماه آن حرام است: رجب که ميان جمادي و شعبان است، و آن را «رجب مضر» مي­نامند، و سه ماه پي در پي: ذوالقعده و ذوالحجة و محرم. آيا پيام را رساندم؟

7- شما را به نيکي با زنان سفارش مي­کنم زيرا آنان را به شما سپرده­اند و چيزي را به دست ندارند و توانايي به انجام آن ندارند، و شما آنان را به امانت از خدا گرفته و با دستور کتاب خدا با آنان حلال شده­ايد، شما بر آنان حقي داريد و آنان نيز بر شما حقي دارند، پوشاک و خوراک ايشان در حد معروف بر عهده شماست و حق شما بر آنان اين است که پاي کسي را به فراش شما نرسانند و درون خانه­هاي شما جز با آگاهي و اجازه شما کسي را وارد نکنند پس اگر چيزي از اينها را انجام دهند. در خوابگاه از ايشان دوري کنيد و آنان را نه سخت و دشوار بزنيد. آيا پيام را رساندم؟

8- شما را درباره بردگان (بر آنچه مالک هستيد و در دست داريد) سفارش مي­کنم، پس از آنچه مي­خوريد به آنان بخورانيد و از آنچه مي­پوشيد به آنان بپوشانيد، و اگر گنهکار شدند عقوبت ايشان را به بدان خود واگذار کنيد. آيا پيام را رساندم؟

9- هر مسلماني برادر مسلمان ديگر است، با او غش و حيله نمي­کند و خيانت نمي­ورزد و پشت سرش بدگويي نمي­کند، خونش بر او حلال نيست، و از مال او چيزي بر برادر مسلمان ديگر اگر رضايت نداشته باشد حلال نيست. آيا پيام را رساندم؟

10- شيطان از اينکه پس از اين پرستيده نمي­شود نااميد شد، اما فرمانبردار او مي­شود و فرمان شيطان را اطاعت مي­کند کسي که در پرستش و اعمال عبادي سستي بورزد و شيطان به آن راضي مي­شود، آيا پيام را رساندم؟

11- گستاخترين دشمنان بر خدا کسي است که کسي را غير از کشنده خود بکشد و کسي را غير از زننده خود بزند، و هر کس نعمت خواجگان خويش را ناسپاس باشد و بر آنچه خدا بر پيامبرش (محمد) فرستاده است کافر شده باشد، و کسي که خود را به غير از پدرش به کسي ديگر منسوب کند، لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر او باد. آيا پيام خود را رساندم؟

12- مرا فرموده­اند تا با مردم نبرد کنم تا بگويند: جز خدا خدايي نيست و من پيامبر خدا هستم، و هر گاه آن دو کلمه را گفتند، خون و مالشان - مگر در موارد حق - محفوظ است و حسابشان با خداست. آيا پيام را رساندم؟

13- مبادا پس از من کافراني گمراه باشيد و برخي از شما مالک­الرقاب ديگري باشد. بدرستي که من بين شما دو چيز بر جاي گذاشتم که اگر بر آن چنگ بزنيد هرگز گمراه نخواهيد شد: کتاب خدا و عترت و اهل بيت خود. آيا پيام را رسانديم؟

همه گفتند آري رساندي.

14- هريک از شما مسؤول رساندن پيام هستيد، آنان که شاهد و حاضر هستند بايد به آنان که غايب هستند اين پيام را برسانند.

چنانکه ملاحظه مي­شود آن حضرت در بخش سيزدهم با روشني و صراحت به کتاب و اهل بيت سفارش کرده آنهم در مراسمي که مردم آن روز در مناسک حج حاضر بودند. اما به دليل خاطره­هاي بد که از مکه داشتند و او را مجبور به مهاجرت کرده بودند حاضر نشد پس از ختم مراسم در مکه چند روز اقامت کند لذا شبانه پس از پايان مراسم از آن شهر بيرون آمد و رهسپار مدينه شد.

در هجدهم ذي­الحجه به جايي نزديک «جحفه» که به نام «غدير خم» معروف است رسيد و به خطبه خواندن ايستاد و دست علي (ع) را گرفت و گفت: الست اولي بالمؤمنين من انفسهم؟ قالوا نعم.

فقال: فمن کنت مولاه فعلي مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه.

ثم قال: ايها الناس اني فرطکم و انتم واردي علي الحوض، و اني سائلکم حين تردون علي عن الثقلين، فانظروا کيف تخلفوني فيهما.

پرسيدند اي پيامبر آن دو بار سنگين (ثقلين) چيست؟ پس فرمود:

الثقل الاکبر کتاب الله سبب طرفه بيد الله و طرف بايديکم، فاستمسکوا به و لا تظلوا و لا تبدلوا. و عترتي اهل بيتي.

با مقايسه مدلول خطبه حضرت پيامبر با سخناني که خليفه اول پس از «سقيفه» براي مردم ايراد کرد و اينکه علي (ع) را احضار کردند تا در مجلس آنان با خليفه بيعت کند و او تا سه ماه و به روايتي تا شش ماه از بيعت خودداري کرد و مطالبي ديگر که از نظر گذشت، ديگر براي اهل بصيرت جاي سخن باقي نمي­ماند، و اگر در گستره تاريخ بودند کساني که با ديدگاه بي­طرفانه و خالي از تعصب و جانب­داري به حقيقت اين واقعيت تاريخي توجه کنند، شايد خون­هاي بيشمار نمي­ريخت و مردمي از روي باورهاي متعصبانه راهي ديار عدم نمي­شدند در وصف مولا علي (ع) هر چه گفته شود کم است و کلک قلم را توان تقرير آن نيست و به همين سبب است که در طول تاريخ قصيده­ها و چکامه­هاي بيشماري درباره واقعه غدير فراهم شده است که مراجعه به کتاب ارزشمند «الغدير» به دوستداران علي سودمند است در بين چکامه­ها، مدحيه­اي به دستم رسيد که به عربي پرداخته شده است آن اندازه که در توانم بود کوشيدم آن را به نظم فارسي برگردانم و آن چکامه تنها درباره نهج­البلاغه پرداخته شده بود اينک متن عربي و فارسي آن از نظر مي­گذرد:

علامه اميني در کتاب الغدير اين اثر را به خط سراينده­اش ابو محمد بن الشيخ صنعان در حاشيه نهج­البلاغه سيد شريف رضي در مدرسه سپهسالار به شماره 3085 که به سال 1072 نوشته است يافته و کاتب و ناظم آن را ابي محمد نقل کرده و افزوده است از زندگي و شرح حال وي اثري در کتابها پيدا نکرده است، اما به دليل فصاحت و قوتي که در شعر ديده و نظم و ترتيبي که در سراسر چکامه ملاحظه کرده برگزيده و اين سروده را از «ادبيات ناشناخته» يي ديده که متن و مفهوم آن به اندازه دوستي خالص او به مولا علي (ع) دلالت مي کند لذا براي تيمن به اين کار دست زديم تا از نظم فارسي نيز علاقه­مندان را سودي باشد در اين راه اگر نقص و لغزشي بوده باشد از به نظم آورنده به زبان فارسي است نه از سراينده عربي آن، اميد که بر لغزش­ها چشم پوشند.

علي (ع) و نهج­البلاغه




  • چو برگرفت دلم روشني ز چشمه نور
    به پيش چشم نهادم شکوفه­هاي خرد
    فتاد ديده بر آن جنت پر از حکمت
    چو نور حکمت و عرفان بديد چشم دلم
    کتاب بود چو درياي پر در و گوهر
    به لفظ خطبه نهان رشته­هاي مرواريد
    گرفته روشني از نور جنت المأوي
    چنانکه چشمه عين اليقين بود جاري
    کلام و گفته آن چون ستاره­ها تابان
    بيان آن همه کشف الغطاي نااهلان
    کلام کوته نهج البلاغة همچو طلاست
    سياهي خط آن را اثر بود در دل
    ز ظلمت سخنان نور آنچنان تابان
    چنان جمال بلاغت به واژها پيداست
    به سان معجزه عاجز نموده اهل سخن
    چو نيک بنگري اندر کتاب مي­بيني
    نگاه کردم و ديدم مثال دريايي است
    سراسرش همه سرشار از بديع و بيان
    چو نيک تر نگري در کلام خواهي ديد
    خطابه و کلماتش چنان فصيح و بليغ
    به خلق و خوي علي آن امام ممسوس است*
    علي چراغ هدايت، علي است مظهر داد
    پسر عموي پيمبر و اولين مؤمن
    به استواري دين خدا بزد شمشير
    علي ولي خداوند قادر و مشکور



  • ز نور ذات خدا گشت خوشدل و مسرور
    که بل چو باغ پر از گل از آن شود پر شور
    بديد جلوه ذات احد به برگ و سطور
    فکند ولوله در هفت خانه معمور
    سراسرش همه دانش، به روشنايي هور
    روان ز واژه آن معرفت چو چشمه نور
    چو آفتاب که تابد به ظلمت ديجور
    ز سوي عالم بالا به سينه­ها و صدور
    به سينه­هاي هر آن کس که شد ز حکمت دور
    به نزد آن که بود صاحب نظر، نه غرور
    که بي­نياز کند معنيش ز باطل و زور
    معانيش ز سياهي کند بروز و ظهور
    که نور صبح بتابد ز شرق صدق سحور
    که مي­گزد سرانگشت نکته­دان فکور
    بلاغتش که نبيني در آن فتور و قصور
    شبيه وحي روان بوده از خداي غفور
    به موج­هاي سخن بزم دانش است و سرور
    عبارتش همه چون شعر پر عروض و بحور
    چه جلوه کرده سماحت به واژه ها محصور
    شبيه گفته يزدان به سان شعله طور
    ز ذات حق به گواهي گفته مأثور
    علي حقيقت مطلق ز مکر و حيلت دور
    علي است بنده حق همچو آن رسول صبور
    علي ولي خداوند قادر و مشکور
    علي ولي خداوند قادر و مشکور



* رک : ابو نعيم اصفهاني، حلية الاولياء 1/68: لا تسبوا عليا فانه ممسوس في ذات الله

/ 1