خردورزی در معارف دینی از دیدگاه علامه طباطبایی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خردورزی در معارف دینی از دیدگاه علامه طباطبایی - نسخه متنی

احمدحسین شریفی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید











خردورزي در معارف ديني از ديدگاه علامه طباطبايي رحمه‏الله

احمدحسين شريفي

پيش گفتار
در بين اديان زنده جهان هيچ‏يك، به اندازه اسلام و اولياي آن، در باب خرد و خردورزي سخن نگفته‏اند.1 از ويژگي‏هاي بارز معارف اسلامي، دعوت همگان به تعقل و تفكر و پرهيز از خمود عقلي و جمود فكري است. به گفته علامه طباطبايي رحمه‏الله ، تنها در قرآن كريم بيش از سيصد آيه در ستايش خردورزي و سفارش به تفكر و تدبر وجود دارد.2 قرآن كريم علاوه بر آن‏كه معارف خود را خردپذير و عقلاني دانسته و براي اثبات حقانيت آن‏ها به اقامه براهين عقلي مي‏پردازد بلكه از مخالفان خود نيز برهان مي‏طلبد:

«قل‏هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين3». اين دين در قلمرو امور فرا عقلي نيز به بيان فلسفه احكام و فروعات ديني مي‏پردازد.

به عنوان مثال، در باب نماز4 مي‏فرمايد:

ان‏الصلاة تنهي عن‏الفحشاء و المنكر5.

از اين رو مي‏توان گفت «از ديدگاه قرآن مدار كارها عقل است» و مخالفت يا موافقت، بايد براساس برهان و استدلال باشد.

خرد ستيزي، ايمان بدون پشتوانه علم و تقليد كوركورانه، در معارف اسلامي اموري نكوهيده‏اند. در هيچ كلامي از اولياي دين، سخني در ستايش اين امور مذموم ديده نمي‏شود. ايمان و علم دوشادوش هم و بلكه ملازم يكديگرند. اگر در ديني دعوت به ايمان بي‏دليل و اعتقاد به امور نامعقول شود، گواهي بر الهي نبودن آن دين است.

چگونه ممكن است، پيامي كه براي هدايت آدميان فرستاده مي‏شود بر پايه امور نامعقول و خرد ستيز استوار باشد؟ و دعوت به تقليد جاهلانه كند؟ و آن‏ها را به ناديده گرفتن بزرگ‏ترين امتياز انسانيت خويش يعني عقل ترغيب كند؟ به‏گونه‏اي كه برخلاف حكم فطرت و سرشت خود، امور بي‏برهان را گردن نهند؟6
با توجه به آن‏چه آورده شد، پرسش‏هايي به ذهن مي‏آيد؛ منظور از اين عقل كه قرآن، همگان را به آن احاله مي‏دهد و دعوت خود را بر پايه آن استوار مي‏سازد چيست؟ آيا اسلام هر نوع تفكر و استدلالي از هر شخصي و با هر انگيزه‏اي را تأييد و تأكيد مي‏كند؟ آيا اسلام كه به خردورزي و انديشه‏وري دعوت كرده به نتايج و پيامدهاي آن نيز، ولو مخالف با احكام و معارف خودش باشد، پايبند است؟
نسبت عقل و وحي با يكديگر چگونه‏است؟ آيا هميشه، هم دل و هم زبان‏اند؟ در صورت بروز اختلاف كدامين را بايد تقدم بخشيد؟ و بالاخره اين سؤال اساسي پيش مي‏آيد كه با وجود بهره‏مندي آدميان از نيروي عقل چه نيازي به وحي و پيام آسماني است؟
اين سؤالات بحث‏انگيزترين پرسش‏هايي است كه در طول تاريخ اسلام، همواره اذهان بسياري از بزرگان را به خود مشغول داشته است. و كتاب‏هاي بسياري در پاسخ به اين پرسش‏ها نوشته شده است.

عالمان اسلامي در مواجهه با اين پرسش‏ها نگرش‏هاي متفاوتي داشته‏اند7.

گروهي چون اهل الحديث، حنبليان، ظاهريان و اخباريان با تعصب و تصلب بر ظواهر كتاب و سنت جانب نقل را ترجيح داده و عقل و برهان را ناديده گرفتند. اين دسته را مي‏توان نص‏گرايان افراطي ناميد.

گروهي ديگر چون معتزليان و افرادي مانند ابن رشد و ابن طفيل - بنابرنظر مشهور- درست در نقطه مقابل دسته اوّل، بر ترجيح جانب عقل كوشيدند و عقل را يگانه معيار و ميزان فهم شريعت پنداشته و بهاي بسيار اندكي به ظواهر دادند. اين‏دسته را مي‏توان عقل گرايان افراطي دين‏دار ناميد.

دسته سوم يگانه راه نجات بخش و حقيقت ياب را، تصفيه باطن و زدودن زنگارهاي غفلت و هوا پرستي دانسته، نه عقل را كار ساز دانستند و نه نقل را راه‏گشا.

البته در اين ميان عالمان تطبيقي نيز كم نبودند، كساني كه در پي يافتن راه‏حل‏هايي براي جمع بين داده‏هاي عقل و نقل و دل برآمدند. افرادي همچون ابن عربي، عبدالرزاق كاشاني، ابن فهد حلي، شهيد ثاني و فيض كاشاني در تطبيق وحي و عرفانكوشيدند. برخي ديگر چون ابونصر فارابي، شيخ شهاب‏الدين سهروردي و صائن‏الدين محمد تركه، در تطبيق برهان و عرفان تلاش كردند و پاره‏اي ديگر مانند قاضي سعيد قمي در هماهنگ كردن عقل و وحي كوشيدند و بالاخره جمعي ديگر نيز مانند ابن سينا و صدرالمتألهين سعي در جمع بين عقل و وحي و عرفان راه داشتند.8
علامه طباطبائي رحمه‏الله نيز يكي از بارزترين عالماني است كه به مسأله عقل و وحي و ارتباط و نسبت آن‏ها توجه‏اي ويژه داشته و در جهت تطبيق آن دو تلاش گسترده‏اي كرده است. سيره علمي و عملي اين فيلسوف بزرگ بهترين گواه همت او در هماهنگ‏سازي عقل و وحي و كشف است.9 البته وي به رغم تلاش‏هاي بي‏دريغش در اين مسأله معتقد است كه نزاع عقل و وحي را پاياني نيست و تلاش فيلسوفان و متكلمان در هماهنگ‏سازي آن‏ها، تلاشي جاودانه و پايان‏ناپذير خواهد بود:

در خلايق مي‏رود تا نفــخ صــور رگ رگ است اين آب شيرين آب شور
تلاش ما، در اين نوشتار كوتاه، بر آن است كه به مسأله عقل و وحي از ديدگاه علامه طباطبائي، نگاهي گذرا افكنده و ديدگاه اين فيلسوف بزرگ را درباب مهم‏ترين مسايل مربوط به اين حوزه، دريابيم.

مفهــوم عقــل

منظور از عقلي كه اين همه اسلام آن را سفارش و ستايش كرده «فطرت» است، گوهري كه در همه آدميان، به يكسان، وجود دارد.

همه انسان‏ها امور فطري و مطابق با سرشت خود را خواه ناخواه مي‏پذيرند و اختلاف و نزاعي در آن ندارند و اگر نزاعي باشد، از قبيل مشاجره در بديهيات است كه ناشي از عدم دقت در اطراف موضوع است.10
طريق صحيح تفكر و ادراك عقليِ مقبول تعاليم اسلامي، به‏كارگيري و استفاده از استدلال و برهان است. برهاني كه مبتني بر مقدمات بديهي و يا منجر به بديهي باشد.11 بنابراين اگر بر هر امري برهان فلسفي - كه از مقدمات يقيني تشكيل مي‏شود- اقامه شود. اسلام آن مسأله راپذيرفته و تأييد مي‏كند. و هيچ واهمه‏اي از پذيرش پيامدهاي برهان، به عنوان امري ديني و حكمي الهي وجود ندارد. و از مصاديق روشن قاعده اصولي مشهور «كل ما حكم به العقل حكم به الشرع» است.

دليل حجيت برهان عقلي

حجيت برهان عقلي، امري ذاتي و قطعي و بي‏نياز از اثبات است. به عبارت بهتر، حجيت برهان، اثبات‏پذير نيست. زيرا از امور بديهي است و بهترين دليل حجيت و حقانيت امور بديهي، بداهتشان است12.

«آفتاب آمد دليل آفتاب».

نه با دليل عقلي مي‏توان حجيت برهان را اثبات‏كرد؛ چرا كه «تقدم شي بر نفس» خواهد بود و مفسده دور است و نه با دليل نقلي و شرعي، زيرا در آن صورت «دور» خواهد بود، براي آن كه حجيت ظواهر ديني، خود، متوقف بر برهان عقلي است.13
ابطال برهان نيز همين گونه است، حجيت برهان عقلي، ابطال‏پذير هم نيست. نه با دليل عقلي مي‏توان حجيت عقل را انكار كرد و نه با دليل شرعي.

علامه طباطبائي در پاسخ كساني كه معتقدند آيات و روايات، عقل را حجت نمي‏دانند دليل بودن آن را ابطال كرده‏اند، مي‏فرمايد: اين سخن به منزله تيشه‏اي است‏كه ابتدا به ريشه آيات و روايات زده مي‏شود و حقانيت آن‏ها را ابطال مي‏كند، زيرا اثبات حقانيت و معصوميت وحي، راهي جز طريق عقل ندارد.14

ضرورت پذيرش برهان

هر سخني كه در تأييد حجيت و حقانيت برهان عقلي گفته مي‏شود، جنبه تنبيهي و تعليلي داشته و هيچ‏گاه به هدف اثبات آن نيست. و چون حجيت آن ذاتي و قطعي است، كسي نمي‏تواند از تمسك به آن جلوگيري كند. مگر نه اينكه مطلوب همه آدميان، رسيدن به حقيقت و واقعيت است. پس چيزي كه حق‏نمايي، ذاتي آن است، چگونه مي‏توان به آن بي‏مهري كرد. از همين‏جا است كه علامه طباطبائي بر اين سخن اخباريان كه «ائمه‏اطهار عليهما‏السلام بعد از شناخت امام، درِ عقل را مسدود كرده و از تكيه بر آن بر حذر داشته‏اند»15 به شدّت مي‏تازد و مي‏فرمايد:

... هو من اعجب الخطأ ولوابطل حكم‏العقل بعد معرفة‏الامام كان فيه ابطال التوحيد و النبوة و الامامة و سائرالمعارف الدينيه و كيف يمكن ان ينتج من العقل نتيجه ثم يبطل بها حكمه و تصديق النتيجة بعينها... .16
اين سخن از عجيب‏ترين اشتباهات است. اگر پس از معرفت امام، حكم عقل را باطل بپنداريم، به معناي ابطال توحيد و نبوت و امامت و ديگر معارف ديني است. چگونه ممكن است از عقل نتيجه‏اي گرفت و سپس با آن حكم عقل را ابطال كرد و در همان حال نتيجه را تصديق نمود.

جايگاه تقوا در خردورزي

قرآن كريم در بسياري از آيات كافران، فاسقان و منافقان را از دانش سودمند و تعقل كارآمد بي‏بهره دانسته و دسترسي بي‏تقوايان را به حقايق قرآني، ناممكن مي‏داند.

«و ما يتذكر الاّ من ينيب17».

«و من يتق‏الله يجعل له مخرجا18». آيا اين آيات به معناي آن است كه تعقل كافران و بي‏تقوايان از نظر قرآن، امري بيهوده و بي‏نتيجه است؟ تقوا چه نقشي در تعقل دارد كه خردورزي ناپارسايان راه به جايي نمي‏برد.

بي‏ترديد، قرآن كريم مخالفان خود را به تعقل و تدبر فراخوانده و در برابر كافران و حق‏گريزان، احتجاجات عقلي فراواني را به كار گرفته است. همچنين پيامبر اسلام و ائمه‏اطهار عليهما‏السلام ، در برابر مخرفان و دين ستيزان، از براهين عقلي مدد جسته و به آن‏ها استناد كرده‏اند. اينها همه به روشني، گواهي مي‏دهند كه نشاندن پارسايي در كنار خردورزي و دانش‏اندوزي، به معناي آن نيست كه بي‏تقوايان از درك براهين عقلي ناتوانند والاّ همه آن احتجاجات، بيهوده بود. زيرا در آن صورت، كافران و مشركان، راهي براي ادراك حقايق نداشتند و راه عقل بر آنان بسته بود. و اگر گفته شود كه اين احتجاجات براي زماني است كه آنان ايمان آورده و تقوا را همنشين تعقل كنند، باز هم از بيهودگي و بي‏فايدگي‏شان نمي‏كاست.

بنابراين منظور از همنشيني تقوا و تعقل آن است كه روح و سرشت آدمي به آن حالت پاكي و صداقت نخستين و فطري‏اش برگردد تا به آساني حقايق را پذيرا شود.19
توضيح آنكه، انسان داراي مجموعه‏اي از نيروهاي متضاد و متزاحم است. هر نيرويي، بي‏توجه به نيروهاي ديگر، سر در كار خويش دارد و در انديشه ارضاي خواسته‏هاي خود است. اگر انسان به يكي از اين قوا، گرايش بيشتري نشان دهد و در ارضاي خواسته‏هاي آن كوشش بيشتري كند. سركشي آن قوّه و سركوبي قواي ديگر را در پي‏خواهد داشت. و انسانيت انسان، كه بر پايه مجموعه اين نيروها شكل مي‏گيرد، در ميان اين كوتاهي و زياده روي‏ها پايمال مي‏شود. پس، چاره‏اي جز ارضاي همه نيروهاي نفساني، به طور مساوي و عادلانه، وجود ندارد. انسان واقعي كسي است كه در ارضاي معقول خواسته‏هاي تمامي قواي درونيش كوتاهي نكند.

از سوي ديگر انسان در ابتداي پيدايش خود، از بسياري از علوم و معارف آگاهي ندارد، كسب دانش و توسعه دانستني‏ها معلول كاركرد قواي دروني است. طبيعتا تلاش انسان در جهت ارضاي خواسته‏هاي يكي از اين قوا موجب ميل فكري به سوي آن و غفلت از مقتضيات ساير قوا و در نتيجه انحراف فكري و عقيدتي خواهد شد. چرا كه حب و بغض‏ها، جهت‏گيري‏هاي تعصب‏آميز و در يك كلام، تمايلات نفساني، مسير تفكر صحيح را منحرف مي‏كنند. به تعبير زيبا و دلنشين اميرالمؤمنين عليه‏السلام :

اكثر مصارع‏العقول تحت بروق المطامع؛20
آنجا كه برق شمشير طمع در فضاي انديشه بلند مي‏شود، بيشترين جايي است كه عقل به زمين مي‏خورد.

* * *




  • بر دران تو پردهاي طمع را
    با طمع كي چشم و دل روشن شود21
    هر كه را باشد طمع الكن شود



  • صاف خواهي چشم و عقل و سمع را
    هر كه را باشد طمع الكن شود
    هر كه را باشد طمع الكن شود



قرآن كريم نيز، در جاي جاي آيات خود، بر اين حقيقت صحه مي‏گذارد و پيروي از شهوات و اميال حيواني را موجب گمراهي مي‏داند و اسيران نيروهاي غضبي و شهوي را، از شناخت حقيقت محجوب مي‏داند و رهايي از چنگال نفسانيات و خواسته‏هاي شيطاني را، راه رستگاري و سعادت معرفي مي‏كند:

«فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلاة و اتبعوا الشهوات فسوف يلقون غيّا الا من تاب و آمن و عمل صالحا؛22
قومي كه نماز را ضايع كرده و از شهوات و تمايلات نفساني پيروي مي‏كردند، جانشين آن قوم خداپرست شدند. و اينان به زودي سزاي گمراهي خود را خواهند ديد؛ مگر آنان كه توبه كرده، ايمان آورده و كردار نيكو انجام دهند.

«ساصرف عن آياتي الذين يتكبرون في‏الارض بغيرالحق و ان يروا كل آية لايؤمنوا بها و ان يروا سبيل‏الرشد لا يتخذوه سبيلا و ان يروا سبيل‏الغيّ يتخذوه سبيلا ذلك بانهم كذبوا باياتنا و كانوا عنها غافلين»23.

به زودي كساني را كه به ناحق تكبر مي‏ورزند، از (فهم) نشانه‏هاي خود باز خواهم داشت؛ اينان اگر هرگونه نشانه‏اي (از عظمت خداوند) را ببينند، ايمان نمي‏آورند؛ و اگر راه هدايت را به آن‏ها بنمايانند، بر نمي‏گزينند[اما] اگر مسير ضلالت را ببينند آن را برخواهند گزيد. اين [حق گريزي آنان] بدان جهت است كه آيات خداوند را تكذيب كرده و از آن‏ها غافل شدند.

سعدي نيز همين حقيقت قرآني را به صورت زيبايي بيان كرده است:




  • هوا و هوس گرد برخاسته
    نبيند نظر گر چه بينا است مرد24
    نبيني كه هرجا كه برخاست گرد



  • حقيقت سرايي است آراسته
    نبيني كه هرجا كه برخاست گرد
    نبيني كه هرجا كه برخاست گرد



در نتيجه تحصيل تقوا كه همان تعديل نيروهاي انساني است، موجب پاكي و زلال فطرت انسان و فزوني بينش و بصيرت او مي‏شود و پذيرش حقايق و بهره‏مندي از دانش‏هاي سودمند و دستيابي به انديشه‏هاي درست را در پي خواهد داشت.25
«ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا»26.

تعارض عقل و شرع

در صورت بروز اختلاف بين حكم عقل و نقل قطعي، آيا باز هم دليل عقلي از احترام برخوردار بوده و اسلام آن را تأييد مي‏كند؟ و يا اينكه پيام اين پيامبر دروني، در هنگام تعارض، شيطاني بوده و پذيرفته نيست؟
در پاسخ به ا ين سؤال بايد گفت، اين احتمال كاملاً بي‏مورد است و به هيچ وجه امكان تحقق ندارد والاّ تناقض را در پي خواهد داشت. زيرا - همانطور كه پيشتر گفتيم- حجيت ظواهر ديني متوقف بر برهان عقلي است. اثبات ضرورت و حقانيّت و عصمت دين، همگي اموري مبتني بر عقل‏اند. عقل است كه انسان را به پيروي از دستورات دين وا مي‏دارد. حال چگونه ممكن است همين عقل، بر بطلان آن چيزي كه ابتدا حقانيتش را اثبات كرده است دليل اقامه كند؟! و حكمي بر خلاف محتواي حكم پيشين خود داشته باشد؟
علامه طباطبائي در اين مورد مي‏فرمايد:

... ان الكتاب والسنة القطعية من مصاديق مادل صريح العقل علي كونهما من الحق و الصدق و من المحال ان يبرهن العقل ثانيا علي بطلان ما برهن علي حقيقته اولاً27.

بعد از آنكه عقل صراحتا بر حقانيت و درستي قرآن و سنت قطعي دليل آورده است، محال است كه دوباره برهاني برخلاف آن‏ها اقامه كند.

تعارض بين دو حكمي كه به مرحله قطعيت رسيده باشند ممكن نيست. دو حكم عقلي يا شرعي قطعي هرگز نمي‏توانند در تعارض با يكديگر باشند، چنانچه حكم شرعي قطعي با حكم عقلي قطعي نيز امكان تعارض ندارند. زيرا حكم شرعي در صورتي به مرحله قطعيت مي‏رسد كه واجد شرايط زير باشد:

الف) صدور آن از ناحيه معصوم، قطعي و يقيني باشد؛
ب) دلالتي روشن بر مدعا داشته باشد به گونه‏اي كه احتمال ديگري را بر نتابد؛
ج) صدور آن نيز به قصد بيان حكم الهي باشد و احتمال تقيه و ظاهر سازي در آن نرود.

پس از اين مراحل معرفت به دست آمده از دليل حكم شرعي صفت قطعيت پيدا مي‏كند. حال اگر فرض شود، عقل به صورت قطعي برخلاف مفاد چنين حكمي باشد، طبيعي است كه اين حكم عقلي قطعي، در چگونگي دلالت دليل شرعي تأثير گذاشته و مانع از دلالت قطعي و يقيني آن بر مدعا خواهد شد. و شرط دوم محقق نخواهد بود. بنابراين، تعارض حكم شرعي قطعي با حكم عقلي قطعي، امكان‏پذير نيست.

يكي از مواردي كه امكان تعارض بين حكم عقل و وحي وجود دارد، جايي است كه دليل عقلي قطعي با ظاهر حكمي شرعي ناسازگار باشد. در اين‏جا چه بايد كرد؟ جانب عقل را مقدم داشت يا وحي؟
به عقيده علامه طباطبائي، حكم اين مسأله بديهي و روشن است. زيرا حجيت قطع، ذاتي آن است و لزوم پيروي از آن، نيازمند اثبات نيست. و در هرجا، قطع داشته باشيم، آن را با هيچ چيز ديگري معاوضه نخواهيم كرد و چيزي را بر آن مقدم نخواهيم داشت.28
ظواهر ديني متوقف بر ظهوري است كه در لفظ وجود دارد و اين ظهور، دليل ظني است و ظن نمي‏تواند با علم و يقيني كه از اقامه برهان حاصل مي‏شود، مقاومت كند.29

رابطه عقل و نبوت

هدف از بعثت پيامبران چيست؟ آيا نيروهاي معرفتي -عقل و حس- كه خداوند به رايگان در اختيار آدميان نهاده است، او را از وحي بي‏نياز نمي‏كند؟ در جايي كه عقل، انسان را به پيروي از حق و باور صحيح و كردار نيكو فرا مي‏خواند و راه را از چاه مي‏نماياند، و از او مي‏خواهد كه در مسير فضيلت و پارسايي گام نهد، برانگيختن پيامبران چه ضرورتي دارد؟
علامه طباطبائي براي اثبات ضرورت برانگيختن پيامبران و ناتواني عقل در تأمين سعادت نهايي انسان، به عقل عملي و عقل نظري و وظايف هر يك اشاره كرده و مي‏فرمايد:

عقلي كه آدمي را به سوي حق مي‏خواند و به پيروي از باورهاي صحيح و كردارهاي نيكو امر مي‏كند، «عقل عملي» است... نه «عقل نظري» كه وظيفه‏اش شناخت حقيقت اشياء است... و عقل عملي نيز مقدمات حكم خود را از احساسات دروني و باطني مي‏گيرد. اما آن احساساتي كه از ابتدا به صورت بالفعل در انسان وجود دارند و به فعاليت مي‏پردازند، احساسات نيروهاي شهوي و غضبي است. اما نيروي ناطقه قدسي، در آغاز به صورت بالقوه وجود دارد. اين احساسات فطري و باطني باعث اختلاف مي‏شوند و آن احساساتي كه به صورت بالفعل موجودند، اجازه فعاليت به قوه ناطقه را نمي‏دهند. همچنان كه ما وضع انسان‏ها را به چشم خود مي‏بينيم كه هر قوم و يا فردي كه تربيت صالح نديده باشد، به زودي به سوي بربريت متمايل مي‏شود، با اينكه همه انسان‏هاي وحشي، هم عقل دارند و هم فطرت، ولي مي‏بينيم كه هيچ‏كاري از آن‏ها ساخته نيست. پس ناگزير بايد پذيرفت كه آدميان هرگز از نبوت بي‏نياز نخواهند بود.30
مرحوم علامه، بيان ديگري نيز در اثبات نيازمندي بشر به دين و عدم كفايت عقل31 دارد كه خلاصه آن را در ادامه مي‏آوريم:

خداي متعال، به صورت تكويني، در سرشت هريك از انواع آفريده‏ها، راهي مشخص و غريزي براي سير به سوي كمال مطلوب متناسب با هر نوع را قرار داده است. و همه مخلوقات را از هدايت تكويني خويش بهره‏مند ساخته است.

«الذي اعطي كل شي‏ء خلقه ثم هدي32»
انسان نيز كه يكي از آفريده‏هاي الهي است، از اين قانون كلي خارج نمي‏باشد. او نيز با هدايت تكويني به سوي كمال واقعي خود در حركت است. علاوه بر اين انسان، افزون بر جنبه‏هاي غريزي مشتركي كه با ساير آفريده‏ها دارد، از ويژگي اختصاصي ديگري به نام عقل نيز بهره‏مند است كه با كمك آن مي‏تواند بسياري از نيروهاي موجود در طبيعت را در خدمت خود آورده و از آن‏ها بهره‏برداري كند.

انسان، بر خلاف بسياري ديگر از مخلوقات، موجودي اجتماعي و مدني‏الطبع است. اين ويژگي، او را به سوي پذيرش قانون و قبول پاره‏اي از محدويت‏هاي فردي و اجتماعي مي‏كشاند. از اين رو همه انسان‏هاي سالمي كه خواستار منافع خود هستند، در پي يافتن قانوني اجتماعي‏اند كه وظيفه هر يك از افراد اجتماع و سزاي متخلفان را مشخص كند و تأمين كننده سعادت همه افراد جامعه باشد.

امّا آيا بشر توانسته است و يا اصولاً مي‏تواند با استمداد از نيروي عقل خود، قانوني فراگير كه تأمين كننده هدف فوق باشد، تهيه و تدوين كند؟ نگاهي گذرا به تاريخ بشريت نشان مي‏دهد كه تاكنون انسان‏ها به خودي خود و بي مدد وحي نتوانسته‏اند به اين خواسته اولي و ضروري خويش دست يابند. اين حقيقت تاريخي ما را متوجه اين نكته مهم مي‏كند كه اصولاً تدوين چنين قانون سترگي برعهده خِرَد خُرد آدميان نهاده نشده است. چه عقل فردي و چه عقل جمعي، هيچكدام توانايي چنين كاري را ندارند. والاّ پس از گذشت هزاران سال از عمر بشر، مي‏بايست شاهد تحقق اين امر مي‏بوديم. به عبارت ديگر:

قانون كامل مشتركي كه بايد سعادت جامعه بشري را تأمين كند و بايد بشر از راه آفرينش و تكوين به سوي آن هدايت شود، اگر تكوينا به عهده خرد گذاشته شده بود هر انسان با خردي آن را درك مي‏كرد چنانكه سود و زيان و ساير ضروريات زندگي خود را درك مي‏كند ولي از چنين قانوني تاكنون خبري نيست... و چون به مقتضاي نظريه هدايت عمومي وجود چنين دركي در نوع انسان ضروري است ناگزير دستگاه درك كننده ديگري در ميان نوع انساني بايد وجود داشته باشد كه وظايف واقعي زندگي را به آنان بفهماند و در دسترس همگان گذارد و اين شعور و درك كه غير از عقل و حس مي‏باشد، شعور وحي ناميده مي‏شود.33

ايرادي بر ديدگاه علامه

اگر بخواهيم به ظاهر بيان علامه تمسك كنيم، دست كم با دو اشكال مواجه مي‏شويم:

نخست آن‏كه منطقا نمي‏توان از وجود هدايت تكويني در حيوانات و نباتات و امثال آن و راهيابي غريزي آن‏ها را به سوي كمال نهايي‏شان، چنين نتيجه گرفت كه آدميان نيز از اين هدايت تكويني، برخوردارند.

دوم آن‏كه، اين مسأله تاريخي كه عقل آدميان تاكنون نتوانسته است براي سعادت خود، قانوني كامل و بي‏نقص سامان دهد، لزوما به اين معنا نيست كه بشر، در هيچ زماني، نتواند با كمك عقل خود راه هدايت را بيابد. يعني با اين برهان تاريخي و تجربي، نمي‏توان لزوم نبوت و هدايت وحياني را براي آينده بشر، به اثبات رسانيد. آنچه مسلم و قطعي است، اين است كه تاكنون عقل بشر ناقص بوده و نتوانسته است قانوني جامع براي تأمين سعادت نهايي خويش و برطرف كردن اختلافات اجتماعي، تدوين كند، و از اين رو دخالت خداوند و برانگيختن پاره‏اي از بندگان خويش و فرستادن پيام‏هاي ويژه براي هدايت آدميان، لازم بود. اما از كجا كه انسان‏ها در آينده، ولو آينده‏اي بسيار دور، نيز توانايي تهيه و تدوين چنين قانوني را با كمك عقل خويش نداشته باشند؟ زيرا همچنان‏كه در عرصه علوم طبيعي و تجربي پرده‏هاي بسياري را گشودند و نادانستني‏هاي فراواني را دانستني كردند، ممكن است در قلمرو دانش‏هاي مربوط به كمال نهايي و سعادت جاودانه خود نيز، در آينده پيشرفت‏هاي چشمگيري داشته باشند به گونه‏اي كه خود بتوانند اختلافات اجتماعي را برطرف كرده و سعادت خويش را بشناسند.34
در پاسخ بايد گفت كه منظور حضرت علامه نارسايي نيروهاي عادي شناخت، يعني حس و عقل، دريافتن و شناختن كمال نهايي و طريق سعادت بشري است. يعني اصولاً آدميان با نيروي حس و عقل، به هيچ وجه نمي‏توانند كمال نهايي خويش را بيابند. علامه در جاي ديگري درباره نارسايي عقل مي‏گويد:

«همان عقل اجتماعي انسان است كه به اتكاي احساسات دروني و بيروني فكر خود به سوي اختلاف دعوت مي‏كند و البته چنين عاملي وسيله رفع اختلافات نمي‏تواند بوده‏باشد»35.

به‏نظر علامه رحمه‏الله نيروي عقل در هيچ زماني نمي‏تواند به تنهايي و مستقل از وحي، كمال‏نهايي را بيابد و قانوني فراگير در صحنه اجتماع حاكم كند، به گونه‏اي كه سعادت و كمال بشر را محقق كند. بنابراين با استناد به حكمت الهي و صفت هدايت در مي‏يابيم كه خداوند بايد از راه ديگري كه همان وحي باشد،«مسير هدايت» را بر آدميان بنماياند و آنان را از «چاه»هاي گمراهي و ضلالت رهايي بخشد. پس نياز بشر به هدايت‏هاي آسماني، نيازي ابدي و جاودانه است.

خـاتمـه

آنچه گفته شد به معناي بي‏نيازي از دين و محوريت همه جانبه عقل نيست. بلكه آدميان با وجود بهره‏مندي از عقل، پيوسته نيازمند راهنمايي‏ها و دستگيري‏هاي پيامبران بوده و هستند و براي شناخت راه سعادت و كمال حقيقي خود و برطرف كردن اختلافات اجتماعي، راهي جز پيروي از وحي ندارند.

علامه طباطبائي رحمه‏الله در كنار مبارزه با ديدگاه نص‏گرايان افراطي كه بر تديّن بدون تعقل تأكيد ورزيده، رابطه مثبتي بين دين‏داري و خردورزي نمي‏بينند و همچنين مخالفت با راي خردگرايان افراطي دين ستيز كه با وجود عقل، آدميان را بي نياز از وحي و پيام آسماني مي‏دانند و همچنين ردّ ديدگاه خردگرايان افراطي دين دار كه دين را صرفا در محدوده عقل مي‏خواهند و حتي سخنان خردگريز و فوق عقل دين را بر نمي‏تابند- بر عقل‏گرايي معتدل و ميانه تأكيد كرده و معتقد است، نبايد به انگيزه حرمت نهادن به عقل از حريم وحي كاست، يا به منظور حفظ قداست وحي، ارزش و اهميّت عقل را ناديده گرفت. عقل و وحي دو حجت الهي‏اند؛ از اين‏رو نه تنها بين داده‏هاي آن‏ها، تعارضي نيست، بلكه از همراهي و هم‏آهنگي كاملي نيز برخوردارند و سعادت بشر در گرو هم‏زيستي همدلانه عقل و وحي است.


1. شيعه در اسلام، محمد حسين طباطبائي بنياد علمي و فكري علامه طباطبائي، تهران، 1362 ش، ص 42 و بررسي‏هاي اسلامي صص 214-213.

2. الميزان في‏تفسيرالقرآن، ج5، ص 255.

3. بقره (2): 111 .

4. الميزان في‏تفسيرالقرآن، ج5، ص 255.

5. عنكبوت(29): 45.

6. علي والفلسفة‏الالهية، ص 12-11.

7. الميزان في‏تفسيرالقرآن، قم، چاپ جامعه مدرسين، ج5، ص 283.

8. همان.

9. براي نمونه، ر.ك: الرسائل‏التوحيديه كه علامه طباطبائي در اين كتاب معارف اعتقادي را ابتدا با دلايل عقلي و فلسفي، مبرهن مي‏كند و سپس با آيات و روايات فراواني به اقامه دليل نقلي مي‏پردازد. در يك فصل ادله عقلي و در فصل پس از آن شواهد نقلي را ذكر مي‏كند.

10. همان، ص 255.

11. همان، ص 258.

12. همان، ص 266.

13. بحارالانوار، پاورقي علامه طباطبائي، ج1، ص 104.

14. شيعه، ص 219 و همچنين ر.ك: بحارالانوار، پاورقي علامه طباطبائي، ج1، ص 104 .

15. بحارالانوار، ج2، ص 314.

16. بحارالانوار، پاورقي علامه طباطبائي، ج 2، ص 314.

17. غافر (40): 13.

18. طلاق (65): 2.

19. الميزان في‏تفسير القرآن، ج5، صص 268-267 .

20. نهج‏البلاغة، ترجمه جعفر شهيدي، قصارالحكم، حكمت 219.

21. مثنوي معنوي، جلال‏الدين موسوي، تهران، نگاه، دفتر دوم، ابيات 570 و 580 .

22. مريم (19): 59 و 60 .

23. اعراف (7): 146.

24. كليات سعدي، تصحيح محمدعلي فروغي، تهران، طلوع، بوستان، ص 301.

25. الميزان في‏تفسيرالقرآن، ج5، صص 270-267 .

26. انفال (8): 29 .

27. الميزان في‏تفسيرالقرآن، ج5، ص 258.

28. ظهور شيعه، صص 35-34؛ شيعه، ص 50 .

29. بحارالانوار، پاورقي علامه طباطبائي، ج1، ص 104.

30. الميزان في‏تفسير القرآن، ج2، ص 148.

31. شيعه در اسلام، صص 85-80 .

32. طه (20): 50.

33. شيعه در اسلام، ص 84 .

34. براي توضيح بيشتر ر.ك: راه و راهنماشناسي، صص 18-16 و پژوهشي در عصمت معصومان، صص 108-106 .

35. بررسي‏هاي اسلامي، ص 239 .

/ 1