تنوع گفتمانى علماى شيعه در عصرمشروطيت قسمت دوم
دكتر ناصر جمال زاده× چكيده: براساس مفهوم «پارادايم» كوهن كه عبارت است از اصول قابل قبول علماى يك حوزه از دانش، مىتوان «پارادايم امامت» را با اصول نصب، نص، عصمت كه قابل قبول علماى شيعى مىباشد و در قالبى نخبهگرايانه قرار دارد، ترسيم كرد. فعاليت علماى شيعه در زمانهاى مختلف در جهتحفاظت از اين اصول توجيه مىشود. اگر چه در زمانهاى گوناگون به مقتضاى زمان جلوههاى گفتمانى مختلفى پيدا كرده است، ولى اصل پارادايم محفوظ باقى مانده است. در عصر مشروطيت نيز در نتيجه رشد گفتمان غربى در دوره قاجاريه و بويژه در اواخر اين دوره، در چارچوب پارادايم امامت، گفتمان علماى شيعه دستخوش تحولاتى شد. با اثرپذيرى از گفتمان غربى، دو گفتمان جديد مشروطه خواهى و مشروعه خواهى در ميان علما پديد آمد، كه موضوع اين مقاله نشان دادن اين تنوع گفتمانى در انديشه علماى اين دوران است . گفتمان علماى مشروطه خواه براى بررسى گفتمان علماى مشروطه خواه، لازم است تا تفسيرى را كه اين علما از علت اثرپذيرى خود از گفتمان غربى ارائه مىدهند،بدقتبررسى كنيم. اين گروه بر خلاف علماى مشروطه مشروعه، از اعلام اين نكته كه در حال حاضر بعضى از مفاهيم و نهادهاى خود را از گفتمان غربى گرفتهاند، ابايى ندارند. اينان در توجيههاى خود سعى دارند غربيان را در اخذ مفاهيم كه موجب پيشرفتشان شده است، وامدار اسلام و مسلمانان نشان دهند; ولى به صورت تلويحى اثرپذيرى خود را از مفاهيم جديدى كه در حال حاضر از طريق غرب آمده است، كتمان نمىكنند و به آن اعتراف دارند. نائينى به عنوان نظريهپرداز اين گفتمان، معتقد است كه مفاهيم جديد وارداتى از گفتمان غربى مانند: نظام شورايى، مجلس، قانون، آزادى، برابرى و راى اكثريت، مسائلى خارج از عقل نوع بشر است و خود اروپائيان «قصور عقل نوع بشر را از وصول به آن اصول اقرار كردند.» (نائينى، 1361، ص3) لكن اروپائيان به خاطر «حسن ممارست و مزاولت وجودت استنباط و استخراج»(نائينى، 1361، ص3) از منابع اوليه اسلامى توانستند اين اصول را كشف كنند; و خودشان نيز بر اين مطلب اعتراف دارند. «اصول تمدن و سياسات اسلاميه را از كتاب و سنت و فرامين صادره از حضرت شاه ولايت - عليه افضل الصلوة و السلام- و غيرها اخذ و در تواريخ سابقه خود منصفانه بدان اعتراف»(نائينى، 1361، ص 2) نمودند و «آنچنان ترقى و نفوذ از سياسات اسلاميه اخذ»(نائينى، 1361، ص 60) كردند. اما مسلمانان به خاطر «گرفتارى بند رقيت و اسارت طواغيب امت» (نائينى، 1361، ص3) و در عين حال «معرضين از كتاب و سنت» (نائينى، 1361، ص3) به قهقرا برگشتند و حتى به آنجا رسيدند كه (نائينى، 1361، ص3): «مبادى تاريخيه سابقه هم تدريجا فراموش و تمكين نفوس ابيه مسلمين را از چنين اسارت و رقيت وحشيانه از لوازم اسلاميت پنداشتند و از اين رو احكامش را با تمدن و عدالت كه سرچشمه ترقياتست منافى و با ضرورت عقلى مستقل مخالف و مسلمانى را اساس خرابيها شمردند.» مسلمانان - بر خلاف غربيها - در متون دينى خود تعمق نكردند و از بهكار گرفتن قوه عقل و استنباط در آنها غافل ماندند، لذا گرفتار رقيت طواغيتشدند و به قهقرا گراييدند. ولى غربيان با بهكارگيرى اين اصول، خود را از بندگى رها كردند و به اوج ترقى رسيدند. نائينى هم مسلكان خويش را در كوتاهى از استنباط اصول احكام سياسى از كتاب و نتبه باد انتقاد مىگيرد، كه چرا آنان به دليل غاصب پنداشتن مقام حكومت در زمان غيبت و انتظار فرج، از داخل شدن در مسائل سياسى و استخراج احكام و اصول سياسى باز ماندهاند و فقط به استخراج اصول احكام عبادى پرداختهاند. آنان كه توانايى اين را داشتهاند كه از يك كلمه مباركه: «لا تنقض اليقين بالشك» با قدرت استنباط دهها قواعد فقهى و اصولى استخراج كنند، توانايى اين را نيز داشتند كه اصول ناب سياسى را از قرآن و سنت استخراج كنند ولى اين كار را نكردند، و عامل عقب ماندگى ملتخود شدند. وى مىگويد (نائينى، 1361، صص59-60): «با اينكه - بحمدالله تعالى و حسن تاييده - از مثل يك كلمه مباركه: «لا تنقض اليقين بالشك» آن همه قواعد لطيفه استخراج نموديم، از مقتضيات مبانى و اصول مذهب و مايه امتيازمان از ساير فرق، چنين غافل و ابتلاى به اسارت و رقيت طواغيت امت را الى زمان الفرج - عجل الله تعالى ايامه - به كلى بى علاج پنداشته، اصلا در اين وادى داخل نشديم. و ديگران در پى بردن به مقتضيات آن مبانى و تخليص رقابشان از اين اسارت منحوسهگوى سبقت ربودند و مبدا طبيعى آنچنان ترقى و نفوذ را از سياسات اسلاميه اخذ و به وسيله جودت استنباط و حسن تفريع اين چنين فروع صحيحه بر آن مرتب و بهمان نتايج فائقه نائل شدند! و ما مسلمانان به قهقرى برگشتيم.» نائينى با استفاده از آيات و روايات عديده، سعى دارد اركان و اصول مشروطيت را ماخوذ از اسلام و بويژه مطابق با عقايد شيعه دوازده امامى نشان دهد. به يك نمونه از استنباطات وى در زمينه ضرورت ايجاد نظام مشورتى در امور سياسى توجه كنيم، كه چگونه از دل يك آيه، نظام نمايندگى مجلس براى مشورت در امور سياسى را استخراج مىكند (نائينى، 1361، ص53): «دلالت آيه مباركه: «وشاورهم فى الامر [آل عمران، 135]،كه عقل كل و نفس عصمت را بدان مخاطب و به مشورت با عقلاء امت مكلف فرمودهاند بر اين مطلب، در كمال بداهت و ظهور است. چه بالضروره معلوم است مرجع ضمير جميع نوع امت و قاطبه مهاجرين و انصار است نه اشخاص خاصه، و تخصيص آن به خصوص عقلاء و ادبا به حل و عقد، از روى مناسبتحكميه و قرينه مقاميه خواهد بود و نه از باب صراحت لفظيه و دلالت كلمه مباركه: « فى الامر» كه مفرد محلى و مفيد عموم اطلاقى است، بر اينكه متعلق مشورت مقرره در شريعت مطهره كليه امور سياسيه است هم در غايت وضوح و خروج احكام الهيه - عزاسمه - از اين عموم از باب تخصص است نه تخصيص.» وى در ارتباط با اخذ همه اين اصول از اسلام و بخصوص تطابق آن با عقايد شيعه، چنين مىنويسد (نائينى، 1368، صص 58-59): «بعد از تنبه و التفات به اين معانى و مبانى تماميت اين ترتيب و متقوم بودن حفظ نحوه سلطنت اسلاميه به اين دو ركن [مجلس، قانون] و مسئوليت مترتبه بر آن دو اصل مبارك - حريت و مساوات - و متوقف بودن اين جانشينى [از قوه عاصمه عصمت] به همين تجزيه قواى مملكت، و ماخوذ بودن تمام اين مبانى [از اسلام] پس از رد هر يك از فروع به اصل خودش از شرع قويم اسلام، خاصه از مقتضيات مذهب ما طائفه اماميه، چه قدر بديهى [است].» غير از نائينى، در رسائل: عمادالعلماء خلخالى (خلخالى، 1374، ص307)، ملا عبدالرسول كاشانى، (كاشانى، 1374، صص563 و586)، آقا نور الله نجفى اصفهانى (نجفى اصفهانى، 1374، ص 424)، سيد نصرالله تقوى (تقوى، 1374، ص269) و اسماعيل محلاتى (محلاتى، 1374، ص 531)، از علما مشروطه خواه، همين برداشت را مشاهده مىكنيم. همچنين در تقريظى كه آخوند خراسانى بر كتاب تنبيه الامة نگاشت، بر ماخوذ بودن اصول مشروطيت از شريعت تكيه كرد و بر اين برداشت صحه گذاشت (نائينى، 1361، ص 1). نائينى معتقد است كه به اصول: مشورت، مساوات و آزادى، در صدر اسلام عمل مىشد. و همين امر، باعث ترقى، رشد و پيشرفت در صدر اسلام شد. ولى به مجرد اينكه مسلمانان از زمان معاويه گرفتار سلطنت استبدادى موروثى شدند، به انحطاط رو كردند. «ولى مادامى كه حال ساير ملل هم بدين منوال و گرفتار چنين اسارت بودند، باز هم حالت وقوفى براى اسلام محفوظ بود.» (نائينى، 1361، ص17) اما زمانى كه ملل اروپايى بيدار شدند و خود را ازقيد رقيت نجات دادند، مسلمانان همچنان در خواب غفلتباقى ماندند. لذا، اين فاصله بيشتر شد و آنان به ترقى و پيشرفت رسيدند، ولى مسلمانان عقب ماندند و به استعمار و چپاول از سوى ملل مترقى تن دادند. نائينى در اين باره مىگويد (نائينى، 1361، صص49-50): «تمام سياسيين و مطلعين بر اوضاع عالم من الاسلاميين و غيرهم، بر اين معنى معتقدند كه همچنانكه مبدا طبيعى آنچنان ترقى و نفوذ اسلام در صدر اول - كه در كمتر از نصف قرن به چه سرعت و سير و به كجا منتهى شد - همين عادله و شورويه بودن سلطنت اسلاميه و آزادى و مساوات آحاد مسلمين با اشخاص خلفاء و بطانه ايشان در حقوق و احكام بود، همينطور مبدا طبيعى اين چنين تنزل مسلمين و تفوق ملل مسيحيه بر آنان هم كه معظم ممالكشان را بردند و هيچ نمانده كه اين اقل قليل باقيمانده را هم ببرند، همين اسارت و رقيت مسلمين در تحتحكومت استعباديه موروثه از معاويه، و فوز آنان استبه حكومت مسئوله ماخوذه از شرع مسلمين. و چنانچه باز هم مسلمانان از اين سكرت و غفلتبه خود نيايند و كما فى السابق در ذلت عبوديت فراعنه امت و چپاول چيان مملكتباقى بمانند، چندى نخواهد گذشت كه - العياذ بالله تعالى - مانند مسلمين معظم افريقا و اغلب ممالك آسيا و غير ذلك نعمتشرف و استقلال قوميت و سلطنت اسلاميه را از دست داده و در تحتحكومت نصارى اسير و دورهاى نخواهد گذشت كه مانند اهالى اندلس و غيرها، اسلاميتشان به تنصر و مساجدشان كنيسه و اذانشان به ناقوس و شعائر اسلاميه به زنار، بلكه اصل لسانشان هم مانند آنان مبدل و روضه منور امام هشتمشان هم پايمال نصارى خواهد گشت.» بعد از اينكه نائينى نشان مىدهد كه مشروطيت و اصول آن در اسلام و قرآن و سنت وجود داشته است، تاييد مىكند كه اساسا غربيها در اين راستا وامدار مسلمانانند، و اين اصول را از آنان اخذ كردهاند. وى با بيان اين مطلب كه: «مشروطيت اسمش تازه است، ولى مطلب قديمى است» (نائينى، 1361، ص 48)، مشروطيت را نظامى برخاسته از اصول اسلامى مىپندارد كه براى قرنها به آن اصول عمل نشده است. نائينى معتقد است كه اكنون مشروطيت از طريق غربيها و گفتمان غربى مجددا به مسلمانان باز گردانده شده است، و مسلمانان با كمال خجلت و شرمسارى مجبورند اصولى را كه پايهگذار واقعى آن خودشان بودند، از دست ديگران تحويل بگيرند. وى در اين باره مىگويد(نائينى، 1361، ص60): «بعد اللتيا و اللتى اندك تنبهى حاصل و مقتضيات احكام دين و اصول مذهبمان را با كمال سربزيرى از ديگران اخذ و مصداق: «هذه بضاعتنا ردت الينا» شديم.» بنابراين، نائينى از يك طرف غربيها را به خاطر اخذ اصول مشروطيت از اسلام مديون مىسازد، و از طرف ديگر علما و مسلمانان را به خاطر تعمق نكردن در متون دينى از منظر سياسى محكوم مىكند. وى به طور تلويحى قبول مىكند كه در حال حاضر مسلمانان مجبورند اين نظام و اصول قواعد آن را از غربيها- كه در اين راه فرسنگها جلوتر از مسلمانانند - اخذ كنند. يكى از پايههاى اين گفتمان - كه در واقع تجلى حق مردم در حكومت است-، ايجاد نهادى به نام مجلس است. اگر چه مجلس در اصل از گفتمان غربى گرفته شده، ولى به گونهاى دقيق با استدلالات عقلى و فقهى كه بخوبى اجتهاد سياسى فقيهان اين دسته را مىنماياند، در داخل پارادايم شيعه قرار داده شده است. در اينجا، لازم مىنمايد به نمونههايى از اينگونه اجتهادها كه در لزوم ايجاد مجلس مشورتى در اين گفتمان در قالب پارادايم شيعه طراحى شده است، توجه شود. اولين نمونه، مربوط به نائينى است. وى با نگاهى كاركردى به حكومت، مجلس را به جاى «اصل عصمت» در پارادايم قرار مىدهد. از آنجا كه در عصر غيبت، از اصل لزوم تشكيل حكومتگريزى نيست و از طرفى در زمان معصوم به سر نمىبريم تا با توجه به «اصل عصمت» و مصونيت او از «خطا و اشتباه» - كه «بنا بر مذهب طائفه اماميه اعتبارش در ولى نوعى»(نائينى، 1361، ص 12) شرط است و با اتكا بر آن مىتوانيم از ظلم و استبداد و سلطهطلبى او در امان باشيم-، به ناچار در زمان غيبتبايد جايگزينى براى اين اصل پيدا كنيم كه وظايف امام معصوم را در حد «قوه بشريه» (نائينى، 1361، ص56) انجام دهد كه بتواند در حكم «مجازى از آن حقيقت و سايه و صورتى از آن معنى وقامت» (نائينى، 1361، ص13) باشد. بنابراين «گماشتن قوه و هيئت مسدده [مجلس شورا] بنا بر اصول مذهب ما، طائفه اماميه، قدر مقدور از جانشينى قوه عاصمه عصمت است» (نائينى، 1361، ص57) كه «اين مسددو رادع خارجى، به قدر قوه بشريه» (نائينى،1361، ص56) است. اجتهادسياسى نائينى در چگونگى تداوم اصل پارادايمى «عصمت» در زمان غيبت، بر نگرش كاركردى او از حكومت استوار است. او از خلال وظايف و كاركردهايى كه براى حكومت مطلوب بر اساس برداشتشيعى رسم مىكند، به مدينه فاضله خويش، حكومت فردى معصوم، مىرسد; نه به لحاظ حق مطلق فردى معصوم از براى حكومت. در نگاه او كومتبرتر معصوم، حكومتى است كه قوانينالهى در آن اجرا مىشود و به مردم ظلمى روا داشته نمىشود. اين وظايف در چنين حكومتى به خاطر خصلت ذاتى عصمت در امام و اتصال او به منبع وحى، تامين شده است و نگرانى از اين بابت وجود ندارد. لذا، با چنين برداشتى از حكومت است كه نائينى براحتى در شرايط غيبتبه جايگزين كردن حاكميت جمعى مردم از طريق ايجاد نظام مشروطه و مجلس به جاى حاكميت فردى معصوم تن در مىدهد; زيرا وى با ايجاد چنين حكومتى و چنين مجلسى به انجام نسبى اين كاركردها در حد عقول بشرى - نه مانند معصوم - اميدوار است تا اگر نه مثل حكومت معصوم - حكومتى صد در صد عارى از خطا و اشتباه - كه حكومتى در حد توان نزديك به اقعيتحكومت ايجاد شود كه به منزله سايهاى از آن معنا وقامت عمل كند. همين برداشت كاركردى از حكومت مشورتى و لزوم ايجاد مجلس را نه به عنوان جايگزين قوه عاصمه - آنچنان كه نائينى اجتهاد مىكند-، بلكه به عنوان «طريقى» براى رسيدن به واقعيت مطلوب حكومت كه اجراى قوانينالهى و منع ظلم است، در اجتهادى ديگر از علماى مشروطهخواه كه در رساله توضيح مرام دهخوار قانى آمده است، مىيابيم. دهخوار قانى در ابتدا اين نكته را بيان مىكند كه اگر پيامبر اكرم(ص) در صدر اسلام على(ع) را به عنوان جانشين خود در امر خلافت انتخاب كرد و او را بر ديگران - همانند ابوبكر - ترجيح داد، به خاطر واقعيتى بود كه از سياست در جهت هدايت مردم و اجراى احكام الهى مد نظر داشتند. انتصاب حضرت على(ع) به آن دليل بود كه عالمتر و شايستهتر از ديگران در اجراى اين وظايف بودند، نه به خاطر نسبتى كه با حضرت پيامبر اكرم(ص) داشتند. و اين، منظور نظر خداوند سبحان نيز بود. وى مىگويد (دهخوارقانى، 1374، ص663): «آنچه منظور نظر حضرت عدل حكيم تعالى و منظور نظر حجت و رسول او مىباشد، صلاحيت و لياقت است و بس. پس با وجود بودن صلاحيت و لياقت مولانا اميرالمؤمنين على بنابىطالب(ع) به مقام خلافتبيشتر از ديگران، خدا و رسول خدا(ص) نمىتوانستند غير از آن حضرت را براى آن مقام تعيين كنند. يعنى با آن حال تعيين ديگرى براى آن مقام با خدايى خدا و رسالت و امانتحضرت رسول(ص) منافى بود. چنانكه اگر لياقت و صلاحيتسيدنا الصديق [ابوبكر] بيشتر مىبود، ممكن نبود كه با آن حال مولانا اميرالمؤمنين على بن ابىطالب(ع) را بر آن مقام تعيين فرمايند.» وى پس از اثبات «طريقيت» خلافت و امامتحضرت على(ع)،براى رسيدن به واقعيتحكومت اسلامى - كه در آن اجراى احكام اسلامى بشود- «موضوعيت» فرد را به عنوان ملاك ترجيح منكر مىشود. اين، همان نگرش كاركردى به مسئله است، كه نائينى به گونه ديگر مطرح كرده بود. در اين بيان، فرد موضوعيت ندارد. اگر ابوبكر هم توانايى رساندن مسلمانان به حكومتحقيقى سياسى را داشت، بر خدا و رسول او واجب بود كه او را به عنوان خليفه و جانشين به مردم معرفى كنند. اگر حضرت على(ع) انتخاب مىشود، براى آن است كه «طريقى» مناسب براى وصول به حكومتحقيقى سياسى مد نظر خدا بوده است. مبحث «طريقيت» از مباحث مهم علم اصول در شيعه است كه موارد استفاده بيشمارى در فقه عبادى دارد، (2) و دهخوار قانى از اين مبحث در مباحثسياسى استفاده مىكند. حال ببينيم كه وى چگونه اين مبحث «طريقيت» را به مشروطه، و مجلس و اكثريت آرا ربط مىدهد، و آن را توجيه مىكند. وى مىگويد (دهخوارقانى، 1374، ص 664): «مناط اعتبار در مشروطيت، اكثريت آراء ملت است ... اكثريت آراء از چه رو در مشروطيت مناط اعتبار است؟ از روى: «الحكم لمن غلب» (3) يا از روى طريق بودن آن استبه رسيدن به واقع؟ اگر كمى تامل كنيم، خواهيم فهميد كه اعتبار آن از روى: «الحكم لمن غلب» نيست، بلكه از روى طريق بودن آن استبه رسيدن به واقع و پيمودن راه سداد و سلوك سبيل رشاد ... جماعاتى كه در تمام دنيا انقلاب راه انداخته حكومت استبداديه را به حكومت مشروطه تبديل نمودهاند ، غرضشان از اين تبديل چه بوده؟ آيا غرضشان نجات يافتن از دست ظالمان و متعديان و استخلاص از قيد اسارت و بندگى فراعنه ظلام و گسترده شدن بساط عدالت و مساوات در ميان تمام اهل مملكت و حصول استراحت و فاهيتبراى قاطبه امتبوده است؟ يا غرضشان مجرد تبديل حكومتيك شخص بوده استبه حكومت اكثريت ملت ... اگر درست ملاحظه كنيم، خواهيم ديد كه در مجرد اين تبديل هيچ منظور عقلايى نيست، پس لا محاله غرضشان ... همانا نجات يافتن از دست ظلام و استخلاص از قيد اسارت و بندگى فراعنه و گسترده شدن بساط عدالت و مساوات فيمابين اهالى مملكت و حصول استراحت و آسايش عموم است.» بر طبق يك اصل اين گفتمان، مجلس در عين حال كه نهادى نظارتى بر قوه مجريه مىباشد، بايد بتواند مشروعيت دينى و سياسى را براى خود كسب كند تا به عنوان يك نهاد قانونگذارى و نظارتى به فعليتبرسد. مشروعيت دينى را از نظارت تاييد و تنفيذ فقها مىگيرد و مشروعيتسياسى را از نظارت آحاد ملتبر مجلس به دست مىآورد. براى مشروعيت دينى بخشيدن به چنين مجلسى كه «جانشين قوه عاصمه عصمت» به شمار مىرود، لازم است تا در يك قالب شرعى شيعى قرار گيرد; زيرا بر اساس اصل شيعى، رسيدگى به «امور نوعيه و سياست امور امت» (نائينى، 1361، ص 15) كه قرار است مجلس انجام دهد، بر طبق نيابت عام فقها از معصوم در زمره وظايف فقهاست. لذا براى حل اين مشكل مشروعيت، لازم است تا اين مجلس مشتمل بر شمارى از مجتهدان عادل يا ماذونان از جانب آنان باشد. هر چند اين مشكل بر مبناى اصول اهل سنت وجود ندارد و مجرد انتخاب در آنها كفايت مىكند، ولى بر طبق اعتقادات شيعه اذن فقيه براى جواز مشروعيت آن بايد وجود داشته باشد. نائينى در اين باره مىگويد(نائينى، 1361، ص15): «مشروعيت نظارت هيئت منتخبه مبعوثان بنا بر اصول اهل سنت و جماعت كه اختيارات اهل حل و عقد امت را در اين امور متبع دانستهاند، به نفس انتخاب ملت متحقق و متوقف بر امر ديگر نخواهد بود. اما بنا بر اصول ما، طائفه اماميه، كه اينگونه امور نوعيه و سياست امور امت را از وظايف نواب عام عصر غيبت - على مغيبه السلام - مىدانيم، اشتمال هيئت منتخبه بر عدهاى از مجتهدين عدول و يا ماذونين از قبل مجتهدى و تصحيح و تنفيذ و موافقتشان در آراء صادره، براى مشروعيتش كافى است.» تدوين اصل دوم متمم قانون اساسى به وسيله علماى مشروعه خواه و تاييد آن به وسيله علماى مشروطه خواه - كه قبلا ذكر آن آمد -، در راستاى همين كسب مشروعيت دينى توجيه مىشود. اما مشروعيتسياسى مجلس وقتى تامين مىشود كه تحت مراقبت و نظارت آحاد مردم باشد تا جلوى استبداد جمعى مجلس گرفته شود. يعنى، همانگونه كه وجود مجلس براى جلوگيرى از استبداد پادشاه متصديان او لازم است، نظارت مردم نيز براى جلوگيرى از استبداد جمعى لازم مىشود. همچنين، اين نظارت به دليل اصل نهى از منكر كه بر همه واجب است، مالياتى كه همه مردم مىدهند و مشورتى كه در اسلام در آن سفارش شده، امرى ضرور است (نائينى، 1361، صص 78-79). نائينى در باره لزوم نظارت آحاد مردم بر مجلس براى جلوگيرى از استبداد جمعى، مىنويسد (نائينى، 1361، ص 15): «محاسبه و مسئوليت كامله در صورتى متحقق و حافظ محدوديت و مانع از تبدل ولايتبه مالكيت تواند بود، كه قاطبه متصديان كه قوه اجرائيه در تحت نظارت و مسئول هيئت مبعوثان و آنان هم در تحت مراقبه و مسئول [استيضاح] آحاد ملتباشند، فتور در هر يك از اين دو مسئوليت موجب بطلان محدوديت و تبدل حقيقت ولايت و امانتبه همان تحكم و استبداد متصديان خواهد بود در صورت انتفاء مسئوليت اولى، و به تحكم و استبداد هيئت مبعوثان [مجلس] در صورت انتفاء مسئوليت ثانيه.» مبحثى را كه در ارتباط با حفظ چارچوب پارادايمى در اين گفتمان در ذيل لزوم كسب مشروعيت دينى مجلس به وسيله تنفيذ علما بايد مطرح كنيم، اين است كه چگونه به وسيله كسب اين مشروعيت، علماى مشروطهخواه مشكل پارادايمى خود را در نظريه اصلاحى خويش حل مىكنند. مشكل اين است كه به طورمسلم، واقعيتحاكميت جمعى فى نفسه در تضاد با شكل نخبهگرايانه پارادايم و اصل نصب است. هر چند نائينى يا علماى ديگر اين گفتمان مسئله تضاد حاكميت جمعى را با اصل ديگر پارادايم يعنى «اصل عصمت»، به اين شكل حل كردند كه مجلس را- كه مظهر تجلى حاكميت مردم بود - به عنوان سايهاى از قوه عاصمه عصمت قرار دادند كه در شرايط غيبت وظايف كاركردى حكومت را انجام مىداد، اما مشكل اصل «نصب» و شكل نخبهگرايى در پارادايم - كه باز در تضاد با حاكميت جمعى بود - همچنان لاينحل باقى مانده بود. مىدانيم كه بر اساس اصل «نصب»، حاكميت اصالتا به نصب خداوند و از آن نبى و امام معصوم است. در زمان يبتحاكميت، به «نصب عام» به فقها مىرسد، و مردم وظيفه دارند كه در مسائل و مشكلات خود - از جمله امور سياسى - به فقها مراجعه كنند. بنابراين، اگر «نصب فقيه» در امور سياسى [امور حسبيه] - آن گونه كه نائينى مىگويد- «قدر متيقن» و از «قطعيات مذهب اماميه» (نائينى، 1361، ص46) باشد، ديگر مداخله عموم مردم و مجلس در آن روا نخواهد بود. او مىگويد (نائينى، 1361، ص 78): «چه بالضروره از وظايف حسبيه - نه از تكاليف عموميه بودن وظايف سياسيه اولا و بالذات - مسلم و مجال انكار نباشد.» پس در اين گفتمان - تضاد حاصل بين اصول نصب از يك طرف - كه در امور سياسى نيابت عام فقها را از امور قطعيه مذهب اماميه مىداند-، و حاكميت مردم از طريق مجلس در اينگونه امور از طرف ديگر، چگونه حل مىشود؟ آيا اين دو را مىتوان با يكديگر جمع كرد؟ به عبارت ديگر، آيا نظريه دموكراسى حاكم در مشروطيت را نائينى و ديگر علماى گفتمان مشروطه خواه، مىتوانند با نظريه نخبه گرايى (اصل نصب) شيعه جمع كنند؟ نائينى اين مسئله را در گفتمان خويش به اين صورت پاسخ داده است كه حاكميت جمعى، نظريه دموكراسى مشروطيت را در طول نظريه نخبهگرايى «نصب فقيه» قرار مىدهد. يعنى، قوانين صادره از مجلس -كه تجلى حاكميت مردم است -، بايد از كانال تاييد و تنفيذ فقها بگذرد تا قطعيت پيدا كند. بنابراين، راى مجلس در طول راى فقيه قرار مىگيرد. به همين دليل، علماى اين گفتمان خواهان تحقق اصل دوم متمم قانون اساسى بودند. اين اصل نظارت پنج نفر از علماى طراز اول را بر تصويب قوانين مجلس قرار داد تا در آن قوانين «غور نموده، هر يك از آن مواد معنونه كه مخالفتبا قواعد مقدسه اسلام داشته باشد طرد و رد نمايند، كه عنوان قانونيت پيدا نكند و راى اين هيات علما در اين باب مطاع و متبع» (كسروى، 1362، ص 372) باشد. بدين ترتيب، اصل نصب پارادايم به قوت خود باقى مىماند و حاكميت جمعى از طريق مجلس هيچگونه تعارضى با پارادايم پيدا نخواهد كرد، زيرا در نهايت اين فقيه است كه راى را صادر مىكند و حتى مىتواند راى مردم را نيز رد كند. و اين، همان حاكميت اصل پارادايمى نصب بر اصول دموكراسى حاكميت جمعى است. توجيه نائينى را با استفاده از عبارات خودش در تنبيهالامة، به اين صورت خلاصه مىكنيم: در حال حاضر [عصر مشروطيت] «نظر به مغصوبيت مقام» معصوم توسط مستبدين و «عدم تمكن نواب عام بعضا و كلا از اقامه آن وظائف» حسبيه كه بر طبق نصب عام معصوم بر عهده آنان گذاشته شده است، «موجب سقوط وظيفه [يعنى وجود تحديد سلطنت استبدادى و كاهش ظلم و غصب] نمىشود». بنابراين، در اين زمان «تحديد صحيح [سلطنت استبدادى]، جز بر اين وجه [گماشتن هيئت نظار و قوه مسددهاى به نام مجلس]» امكان ندارد. از طرفى، در ديدگاه شيعه ضرورت ندارد كه الزاما متصدى اينگونه امور سياسيه حتما فقيه باشد، بلكه «اذن او در صحت و مشروعيت» مجلس كفايت مىكند. لذا، «مداخله منتخبين به اذن مجتهد نافذ الحكومه و يا اشتمال هيئت مبعوثان بهطور اطراد و رسميتبر عدهاى از مجتهدين عظام براى تصحيح و تنفيذ آراء صادره- چنانچه در فصل دوم از دستور اساسى متضمن است» (نائينى، 1361، ص79)، كفايت اين امر را خواهد كرد. در واقع با اين كار، مجلس و قوانين آن در طول راى فقيه قرار مىگيرد، و هيچگونه تعارضى هم با اصل نصب فقها در امور حسبيه نخواهد داشت. و بدين ترتيب راى مردم بعد از تنفيذ فقها قابل، اجراست. بنابراين،- همان گونه كه گفته شد- نائينى نظريه نخبه گرايى شيعه را - كه در قالب پارادايم مطرح بود- با دموكراسى پارلمانى جمع نمود، ولى حاكميت نظريه نخبه گرايى را بر دموكراسى در گفتمان خويش حفظ كرد. يكى از اصولى كه از گفتمان غربى گرفته شده و مربوط به مجلس است، «نمايندگى» مىباشد.عدهاى از «عقلا و دانايان مملكت و خير خواهان ملت كه به حقوق مشتركه بين الملل هم خبير و به وظايف و مقتضيات سياسيه عصر هم آگاه باشند» (نائينى، 1361، ص 15) به نمايندگى از مردم انتخاب مىشوند تا به كار «محاسبه و مراقبه و نظارت در اقامه وظايف لازمه نوعيه» (نائينى، 1361، ص 15) بپردازند. مفهوم نمايندگى در اين گفتمان، با مفهوم «وكالتشرعى» تفسير مىشود و حالتى درون دينى پيدا مىيابد. نائينى در تطبيق نمايندگى سياسى به وكالتشرعى مىگويد(نائينى، 1361،صص79-80): «از آنكه از جهت مالياتى كه براى صرف در اقامه مصالح نوعيه داده مىشود و هم از ساير جهات مشتركه عموميه كه جز ولى منصوب من الله احدى در آنها ولايت ندارد، تطبيق به باب وكالتشرعيه ممكن است.» گذشته از اين، به نظر نائينى ضرورت ندارد كه حتما نمايندگى را به مسئله وكالتشرعى ربط بدهيم، تا مجبور باشيم بر جنبه شرعى بودن آن استدلال كنيم. مطلق وكالت و نمايندگى با صرف نظر از جنبه شرعى آن هم، در قرآن آمده است. آياتى همانند: «حسبنا الله و نعم الوكيل» (آل عمران،173)، «و ما انت عليهم بوكيل» (زمر، 41) و «والله على كل شىء وكيل» (هود، 12)، به مطلق وكالت و معناى عرفى آن - كه همانا «واگذاردن زمام امر» است - نظر دارد و هيچ جنبه شرعى در آن لحاظ نشده است. لذا، ما هم در مشروطيت مىتوانيم مطلق وكالتسياسى را مد نظر قرار دهيم. چنين مفهومى منافاتى با كاربرد قرآنى ندارد، و ارتباطى با جنبه شرعى آن هم پيدا نمىكند. نكته سومى را كه نائينى در اين باره مطرح مىكند، يك دليل عقلى بر لزوم نمايندگى و وكالت است. وقتى لزوم تعيين «هيئت نظاره» يا مجلس را با دلايل عديده ثابت كرديم، لازمه آن را نيز كه انتخاب نمايندگان مردم براى اين كار است، بايد بپذيريم; زيرا نظارت براى تحديد استبداد بدون وجود نمايندگان، معنا ندارد. به گفته او، بحث از «انطباق و عدم انطباق آن به باب وكالتشرعيه» جز «مناقشه لفظيه» چيزى ديگر نيست و فايده ديگر ندارد (نائينى، 1361، ص 80). اصل ديگر اين گفتمان در باره مجلس، «اعتبار آراى اكثريت» است. ريشه اين اصل مانند اصل نمايندگى، از گفتمان غربى است، ولى در دستگاه فكرى علماى مشروطه خواه توجيه دينى مىيابد. با توجه به سابقه تاريخى شيعه، شيعيان به خاطر اينكه همواره در اقليتبودند و اكثريت جامعه مسلمانان را اهل سنت و جماعت تشكيل مىدادند، همواره از آيات و استدلالاتى استفاده مىكردند كه دلالت داشت كه اكثريت نادانند و به اشتباه مىروند، همچون: «اكثر هم لا تعقلون» و «اكثرهم لايعلمون» (4) همچنين، شيعيان با دلايل نقلى اثبات مىكردند كه اقليتبر حقند، همچون: «و قليل من عبادى الشكور». بر اساس اين سنت تاريخى شيعى، همين مستندات مورد استفاده علماى مشروعه خواه نيز قرار گرفت. اما در اين گفتمان، قرار استخلاف سنت تاريخى شيعى عمل شود، و دلايلى از كتاب و سنتبراى اعتبار راى اكثريت آورده شود. بدين ترتيب، پويايى فقه شيعى در تطابق با مقتضيات زمان - به گونهاى كه حافظ شريعت اسلامى باشد-، ثابت مىگردد. و بار ديگر با اتكا به اجتهاد شيعى، تساهل در برابر اصولى از گفتمان غربى كه قابل جمع با ديانت اسلامى و كيش شيعى باشد، به نمايش گذاشته مىشود. نائينى به چند دليل عقلى و نقلى، اعتبار راى اكثريت را ثابت مىكند. وى در ارائه دلايل عقلى، از چند قاعده اصولى شيعه كمك مىگيرد. يكى از اين قواعد، «اخذ به ترجيحات عند التعارض» (نائينى، 1361، ص 80) است. يعنى، زمانى كه فقيه در انتخاب يك راى در مسئلهاى مىماند، بايد رايى را انتخاب كند كه ترجيحات بيشترى داشته باشد; مثلا فقهاى بيشترى به آن راى دادهاند. همچنين، بر اساس قاعده اصولى: «اخذ به اكثريت عند الدوران» (نائينى، 1361، ص 80)، اگر در مسئلهاى امر داير بين اخذ به اقليتيا اكثريتبود، عقل حكم مىكند اكثريت را انتخاب كنيم; زيرا با انتخاب اكثريت اقليت را نيز خواهيم داشت. به قول معروف: «چون كه صد آمد، نود هم پيش ماست». لذا، بنابر قواعد اصولى، عقل حكم مىكند كه در باره اعتبار راى اكثريت در مجلس نظام مشروطيت، راى بيشترين را بر كمترين رجحان دهيم; زيرا «اخذ طرف اكثر عقلاء ارجح از اخذ به شاذ است.» (نائينى، 1361، ص80) همچنين، عقل حكم مىكند كه حفظ نظم بر بىنظمى و هرج و مرج ارجح است. و چون در اعتبار راى اكثريت نظم و امنيت در جامعه حكمفرما مىشود- زيرا به وسيله آن منافع قسمت عظيمى از جامعه به دست مىآيد-، لذا راى اكثريت معتبر است. نائينى دلايل عقلى خويش را اينگونه تكميل مىكند: زمانى كه اصل شورويت نظام در زمان غيبتبراى تحديد ظلم و استبداد اثبات گرديد و به «نص قرآن» مشورت با عقلا نيز تاكيد شد، چارهاى نداريم جز اينكه به لوازم آن نيز وفادار بمانيم. و لازمه نظام شورايى نيز اعتماد به راى اكثريت است. و از آنجا كه راى اكثريت، تشريع يك حكمالهى نيست و مربوط به «غير منصوصات» و امور عرفى است، لذا بدعتبه شمار نمىآيد. نائينى براى ارائه دلايل نقلى خويش در اثبات راى اكثريت، از مقبوله عمربن حنظله و سيره پيامبر و ائمه اطهار كمك مىگيرد. وى از مقبوله عمربن حنظله كه درباره نيابت عام فقها از معصوم است و در موارد اختلاف ميان فقها درباره حكم يا حديثى سفارش به اخذ راى اجماع علما مىكند (كلينى، بىتا؟ ج 1، باب اختلاف الحديث، حديث 10) اعتبار راى اكثريت در امور عرفى را استنتاج مىكند. در حالى كه امام خمينى1 از همين حديث، به عنوان دليلى براى اثبات حكومت فقيهان استفاده مىكند (عنايت، 1362، صص 80 و 85). سپس، نائينى مستنداتى از سيره پيامبر اكرم(ص) در جنگ احد و احزاب و سيره على(ع) در جنگ صفين، براى اعتبار راى اكثريت ارائه مىكند (نائينى، 1361، صص 81-83). به عبارات نائينى در نحوه استدلال بر اعتبار راى اكثريت كه چكيدهاى از دلايل عقلى و نقلى او در اين باره است، توجه كنيم (نائينى، 1361، صص 80-83): «... اما فساد دعوى بدعتبودن آن [اكثريت آراء] از آنچه سابقا در بيان حقيقت تشريع و بدعت گذشت، ظاهر و محتاج به اعاده نيست. گذشته از آنكه لازمه اساس شورويتى كه دانستن به نص كتاب ثابت است، اخذ به ترجيحات است عندالتعارض و اكثريت عند الدوران، اقواى رحجات نوعيه و اخذ طرف اكثر عقلاء ارجح از اخذ به شاذات و عموم تعليل وارد در مقبوله عمربن حنظله هم مشعر به آن است، و به اختلاف آراء و تساوى در جهات مشروعيت، حفظا للنظام متعين و ملزمش همان ادله داله بر لزوم حفظ نظام است. علاوه بر همه اينها، موافقتحضرت ختمى مرتبت7 به آراء اكثر اصحاب در مواقع عديده... در غزوه احد... و همچنين غزوه احزاب همچنين موافقتحضرت سيد اوصياء [على(ع)]در قضيه ميشومه تحكيم [حكميت در جنگ صفين] با آراء سوء اكثر... و فرمايش حضرتش كه فرمود نصب حكمين ضلالت نبود، بلكه سوء راى بود. چون اكثر بر آن متفق شدند، موافقت كردم.» اصل ديگر اين گفتمان، در ارتباط با حوزه قانونگذارى مجلس است. مجلس فقط حق دخالت در «غير منصوصات» يا همان امور عرفى را دارد، كه در شرع براى آنها حكم مشخصى وجود ندارد. از اين رو، ورود آن به حوزه «منصوصات» - كه حوزه احكام شرعى مشخصى در دين مىباشد، ممنوع است. به عبارت ديگر، وضع قانون در زمينه منصوصات همچون: حدود و ديات، تخصصا از حوزه وظايف مجلس خارج است. هرگز اينگونه قوانين «به اختلاف اعصار و امصار قابل تغيير و اختلاف» (نائينى، 1361، ص 98) نيست. ولى در «غير منصوصات» - كه شامل وضع قوانينى براى «ضبط رفتار متصديان و تحديد استيلاء و تعيين وظايف آنان و تشخيص وظايف نوعيه لازم الاقامه» مىباشد -، مجلس مىتواند قانون وضع كند. چنين قوانينى «تابع مصالح و مقتضيات اعصار و امصار و به اختلاف آن قابل اختلاف و تغيير است.» (نائينى، 1361، ص 98) اين وظايف در زمان حضور امام معصوم، مخصوص او و منصوبان از جانب او است. ولى در زمان غيبت، وظيفه «نواب عام»، فقهاى اماميه، است كه در اين خصوص «ولاية الاذن» دارند (نائينى، 1361، ص 98). نائينى معتقد است كه اگر فقها در زمان غيبتخودشان توانايى انجام دادن اين امور را نداشته باشند، مىتوانند آن را به فرد يا نهاد ديگرى مانند مجلس واگذار كنند. يعنى، فقها مىتوانند به مجلس اذن تقنين در امور عرفيه را بدهند. اما براى اينكه قوانين مجلس عنوان «قانونيت» و «رسميت و نفوذ» (نائينى، 1361، ص101) بيابد، لازم است كه از سوى مجتهدان طراز اول كه در واقع نمايندگان مراجع فقها مىباشند، تاييد و تنفيذ شوند. در اين صورت، قوانين مشروعيت پيدا مىكنند و منافاتى هم با انجام دادن اين وظايف توسط نواب عام ندارد. بنابراين از ديدگاه نائينى، حوزه مشورت و قانونگذارى، در «غير منصوصات» است (نائينى، 1361، ص99)، و «قوانين راجعه به اين قسم، نظر به اختلاف مصالح و مقتضياتش به اختلاف اعصار لا محاله مختلف و در معرض نسخ و تغيير است. » (نائينى، 1361، ص102) و اين مسئله - آن گونه كه مخالفان، مشروعه خواهان، گفتهاند - تغيير از واجب به حرام، حرام به واجب يا مباح به مباح ديگر نيست، بلكه از باب: «عدول از فرد واجب استبه فرد ديگر و قدر مشترك آنها كه حفظ نظام و سياست امور امت است واجب حسبى، و اختيار افراد تابع خصوصيات مصالح و مقتضيات اعصار و به ترجيح من له ولاية النظر موكول و با اصلحيت و از جهت فرد ديگر البته، عدول لازم خواهد بود.» (نائينى، 1361، ص 102)بنابراين، با اين توضيحات نائينى مىتوان چنين استنباط كرد كه از نظر او، حتى ايجاد نظام مشروطه پارلمانى -كه علماى هواخواه مشروطيت آن را پذيرفتهاند - از باب واجبى براى حفظ نظام بوده است; زيرا اصل ايجاد نظام مشروطه نيز جزء «غير منصوصات» است و در امور شرعى جايى ندارد، لذا مىتواند با تغيير مقتضيات زمان به شكل ديگر حكومتى تبديل شود. ولى در زمان مشروطيت، نائينى آن را بهترين شكل موجود مىپنداشت. بنابراين - همان گونه كه در قبل گفته شد - شكل حكومتبراى علماى اين گروه موضوعيت نداشت، بلكه به عنوان «طريقى» براى رسيدن به واقعيتسياست دينى به آن نگريسته مىشد. بنابراين، با اختلاف زمانها امكان تغيير اصل طريقه نيز وجود دارد; همانگونه كه تغيير قوانين موضوعه عرفى امكان دارد. جمعبندى در يك جمعبندى از گفتمان علماى مشروطهخواه، بايد گفت كه اينان همچون علماى مشروعه، وفادارى به اصول كلى پارادايم شيعه همانند: نصب، عصمت و نص را حفظ كردند. اين گفتمان را مىتوان تجلى اجتهاد سياسى و اجتماعى فقهاى اين دسته در مقابل مفاهيم ماخوذ از گفتمان تجدد غربى قلمداد كرد. آنان با تكيه بر عناصر عقل، اصول فقه، قرآن و سنت، به اجتهاد در مفاهيم جديد گفتمان غربى در قالب نظام مشروطه پرداختند تا سازگارى كيش شيعه را با مفاهيم عقلى و تناسب شرع را با بعضى از اصول عقلى گفتمان غربى به نمايش بگذارند. در واقع، آنان چهره تطابق و تساهل مذهب شيعه را در برخورد با تمدنهاى ديگر به نمايش گذاشتند، و حفظ اسلام، شريعتشيعه و مملكت ايران را در پرتو همين تطابق و تساهل مىديدند. در حالى كه علماى مشروعه خواه از خود تطابق و تساهل كمترى نشان دادند، و حفظ اسلام را در حفظ متدينان به مذهب شيعه مىديدند. لذا از ديدگاه آنان كاهش متدينان و معتقدان به مذهب شيعه، عامل كاهش تساهل آنان در برابر گفتمان غربى به شمار مىرود. علماى مشروطه خواه تجلى حاكميت مردم را در مجلسى مىديدند كه رافع غصب پادشاه مستبد باشد، و به منزله سايهاى از قوه عاصمه مقام امام معصوم در شرايط غيبتبراى كاهش ظلم از جامعه شيعيان عمل كند. آنان مشروعيت چنين حاكميتى را - همانند علماى مشروعهخواه - در طول حاكميت فردى فقيه قرار دادند تا در قالب «پارادايم امامت» - كه مبتنى بر حاكميت فردى معصوم بود - قرار گيرد. اجازه فقيه به قوانين مصوب مجلس مشروعيت مىبخشيد، حتى مشكل «غصب» آن را نيز حل مىكرد. بدين ترتيب، مشكل پارادايمى پيش آمده نيز حل مىگرديد. همچنين، آنان تدوين قانون اساسى مبتنى بر شريعتشيعه را لازم شمردند تا به منزله رساله عمليه عبادى در مسائل سياسى و اجتماعى، راهنماى عمل مجلس و سياستمداران قرار گيرد. و بر اين اساس، از اصول آزادى و برابرى گفتمان غربى، تفسيرى دينى ارائه شد. با اين برداشتبود كه آنان با نظام مشروطه و مشروطهخواهان هماهنگ شدند و از مجريان اين نظام مايتبسيار كردند، زيرا هيچ تصور نمىكردند كه ممكن است مشروطه ايرانى - اسلامى، همچون مشروطههاى غربى شود. نتيجه گيرى در دوران مشروطيت، دو گفتمان جديد براى حل مشكلات و اعوجاجات و در جهت تطبيق خود با حوادث روز و مفاهيم گفتمان تجدد غربى پيدا شد. يكى از آنها، گفتمان علماى مشروطه مشروعه به نمايندگى شيخ فضلالله نورى، و ديگرى گفتمان علماى مشروطهخواه به نمايندگى ميرزاى نائينى بود. هر دو گفتمان جديد براى حل معضل شكل حكومتى استبدادى - كه به نظر آنان در آن زمان نقص كاركردى داشت - به نظام مشروطه پيشنهادى گفتمان غربى پناه بردند. بنابراين، علما از انضمام سياست مبارزه با استبداد پادشاهى - كه اصول: نظم، استقلال و حفظ اسلام گفتمان سنتى شيعى را در داخل به خطر انداخته بود - با انديشههاى نوين مطرح شده توسط گفتمان غربى -كه خودش را خارج از فرهنگ بومى ايرانى و اسلامى در اين روزگار به جامعه، علما و مردم تحميل كرده بود- انديشهاى را پديد آوردند كه حاصل آن، تولد دو گفتمان جديد مشروطه خواهى بود. اين دو، خصلتهايى از اسلام شيعى و گفتمان غربى را با خود به همراه داشتند. لذا فارغ از اختلافهاى سطحى ميان دو گفتمانى كه در ظاهر آنها را در تقابل يكديگر قرار مىدهد، اگر با نگاهى كلان به آنها نظر بيفكنيم - كه قصد ما در اين مقاله بوده است -، ديگر آنها را متعارض نمىيابيم. در واقع، ما آنها را هماهنگ و مطابق با «پارادايم امامت» خواهيم يافت، زيرا آنها با پذيرش قسمتهايى از مفاهيم و نهادهاى گفتمان غربى، در يك جهت قرار مىگيرند. علت التجاى علما به مفاهيم گفتمان غربى، آن بود كه آنان در درون مفاهيم دينى بومى خود جايگزينى مناسب براى حكومت پادشاهى نمىيافتند. اگر هم حاكميت فقيهان مطرح مىشد، هنوز مبهم بود و آنقدر كامل نشده بود كه از حوزه نظر پا را فراتر نهد و حاكميتسياسى را در اختيار گيرد. همچنين، فقيهان اين دوران به دليل شرايط اجتماعى، طرح آن را عملا ناممكن مىدانستند. در هر صورت، هنوز مدت زيادى مىبايستسپرى مىشد و تجربه مشروطيتخود را نشان مىداد، تا فردى همچون امام خمينى1 از درون مفاهيم دينى، حكومت فقيهان را به عنوان جايگزين براى حكومت استبدادى پيشنهاد كند; كارى كه خارج از محدوده زمانى اين مقاله است و محققان علاقهمند به سير تاريخ انديشه شيعى، مىتوانند در جاى خود آن را دنبال كنند. بنابراين، علماى هر دو گفتمان، شكل مطلق نظام مشروطه پيشنهادى گفتمان غربى را نپذيرفتند، بلكه آن را از صافى اسلام شيعى گذراندند. و چون الگوى نظام مشروطه را نزديك به الگوى سنتى مالوف پادشاهى مىديدند، آن اصولى را از تمدن غربى گرفتند كه فكر مىكردند مغايرتى ذاتى با اسلام شيعى ندارد يا اصل آن از اسلام است. به عبارت ديگر، آنان اصول وارداتى را در درون دستگاه فكرى شيعى خود باز تفسير دينى كردند، آنها را مقيد ساختند و نوعى مشروطه اسلامى شيعى پديد آوردند كه با شكل اوليه مشروطه غربى آن تفاوت بسيار داشت. به همين دليل، اين بحث از نگاه نظريه سيستمى نيز قابل طرح است، كه با نگاه نگارنده در اين مقاله تفاوت دارد. اما آنچه اين دو را از يكديگر جدا كرد، درجه تاثيرپذيرى آنها از گفتمان غربى و ميزان اعتماد آنها به مشروطه خواهان حاكم بود. گفتمان مشروطه مشروعه نفى استبداد را در قالب مشروطه خواهى، به صورتى مىخواست كه شريعتشيعى و جامعه متدينان را حفظ كند. و چون به مشروطه خواهان حاكم در تحقق اين خواسته اطمينان نداشت، با آن از در مخالفت در آمد و حتى نماينده اين گروه، شيخ فضلالله نورى، جان خود را در اين راه از دست داد. بنابراين، اينان در پذيرش مفاهيم گفتمان غربى از خود وسواس بيشترى نشان دادند و مفاهيم وارداتى غربى را بيشتر مقيد كردند. به عبارتى، از تساهل كمترى برخوردار بودند; و گرنه نفس وجود نظام مشروطه، مجلس، قانون اساسى، آزادى و برابرى را پذيرفته بودند. گفتمان علماى مشروطهخواه با نگرشى خوشبينانه به مشروطه خواهان، سعى داشتبا تكيه بر عناصر عقل و اجتهاد شيعى و استفاده از متون قرآن و سنت در تطابق با مفاهيم و شرايط جديد آن، چهرهاى از اسلام شيعى را دربرخورد با تمدنهاى ديگر نشان دهد كه حكايت از تعقل، تطابق و تساهل مذهب شيعه مىكرد، و آن را مخالف تمدن، علوم و نظامهاى جديد نشان نمىداد. از اين رو، اين دسته از علما تلاش كردند با استفاده از ابزارهاى دينى، از ديدگاهى ضداستبدادى مفاهيم به عاريت گرفته شده از گفتمان غربى را در قالبى دينى توجيه كنند. حتى در اين راه، غربيها را وامدار اسلام شيعى نشان دادند، و از علماى دين نيز به خاطر اينكه در مفاهيم دينى خود تعمق نكردهاند و از عنصر اجتهاد دينى در استنباط مفاهيم سياسى و اجتماعى بهره نگرفتهاند، بشدت انتقاد كردند. اما اين دو چگونه با قبول حاكميت جمعى مردم، بر مشكلات پارادايمى نصب، و عصمت فايق آمدند؟ پاسخ اين است كه آنها با قرار دادن هيئتى به عنوان هيئت نظار - كه در اصل دوم متمم قانون اساسى به تصويب رسيد - مشكل را حل كردند، زيرا در اين صورت راى مردم و نظر مشورتى مجلس در طول راى فقيه قرار مىگرفت. يعنى، در صورتى راى مردم در مسائل عرفى به صورت قانون در مىآمد، كه آن پنج فقيه - كه در حكم شوراى نگهبان جمهورى اسلامى بودند- بر آن صحه مىگذاشتند. اگر چه اين اصل از جانب مشروطهخواهان حاكم اجرا نشد و به صورت اصل مسكوتى باقى ماند، اما از لحاظ پارادايمى مشكل را حل مىكرد; زيرا حاكميت نهايى، همان حاكميت فردى فقيه بود. همچنين، با استفاده از حساس نبودن شيعه نسبتبه شكل حكومت در زمان غيبت، حكومت مشروطه را - در صورتى كه فقيه جايز مىشمرد - مشروع قلمداد مىكرد و مشكل غاصب بودن آن را نيز حل مىنمود. اما همه اين مسائل به نحو ثانوى و اضطرار و به دليل دسترسى نداشتن به حكومت معصوم توجيه مىشد، زيرا در صورت ظهور معصوم همان حاكميت فردى معصوم منصوب از جانب خداوند مقبول بود. ولى آنها در شرايط غيبت تن به حكومتى دادند كه به منزله سايهاى از حكومت معصوم بود، و در آن به مردم كمتر ستم مىشد. اين امر در صورت تغيير شرايط، باز در چارچوب اصول ثابتشريعت و پارادايم قابل تغيير بود; همانگونه كه در انقلاب اسلامى رخ داد و شكل حكومت جمهورى پذيرفته شد.
1. آبركراسى، نيكلاس، فرهنگ جامعه شناسى، ترجمه: حسين پويان، تهران: انتشارات چاپپخش،1367
2. آدميت، فريدون، ايدوئولوژى نهضت مشروطيت ايران، ج1، تهران: پيام، 1355
3. همو، فكر آزادى ومقدمه نهضت مشروطيت، تهران: سخن، 1340
4. برنز، اريك، ميشل فوكو، ترجمه: بابك احمدى، تهران: نسل قلم،1373
5. تبريزى، محمد حسين، «كشف المراد من المشروطة والاستبداد»، به كوشش: غلامحسين زرگرى نژاد، رسائل مشروطيت، تهران: كوير، 1374
6. تركمان، محمد، رسائل و اعلاميههاى مكتوب... و روزنامه شيخ فضلاللهنورى،2ج، تهران: مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، 1362و1363
7. تقوى اخوى، نصرالله، «مقاله سؤال و جواب درفوايد مجلس»، به كوشش:غلامحسينزرگرىنژاد، رسائل مشروطيت، تهران: كوير، 1374
8. جعفريان، رسول، جنبش مشروطيت ايران، قم: توس،1369
9. خلخالى، عمادالعلماء، «بيان معنى سلطنت مشروطه و فوائد»، به كوشش: غلامحسينزرگرىنژاد، رسائل مشروطيت، تهران: كوير، 1374
10.دارابى بروجردى كشفى، سيد جعفر، تحفةالملوك، تبريز: مطبعة دارالسلطنة، چاپ سنگى،1373ق
11.دهخوارقانى، رضا،«رساله توضيح المرام»، به كوشش: غلامحسين زرگراىنژاد، رسائل مشروطيت، تهران: كوير، 1374
12.رضوانى، هما، لوايح آقا شيخ فضلالله نورى ،تهران: نشر تاريخ ايران،1363
13.زرگرىنژاد، غلامحسين، رسائل مشروطيت، تهران: كوير، 1374
14. سياح، محمدعلى، خاطرات سياح و دوره خون و وحشت،به كوشش: حميد سياح،تهران:اميركبير،1356
15. طباطبائى نظام العلماى تبريزى، محمدرفيع، حقوق دول وملل يا تحفه خاقانيه،تبريز: بىنا، 1312ق
16. عضدانلو، حميد،«درآمدى برگفتمان يا گفتمانى درباره گفتمان»، اطلاعات سياسى، شماره7و8، سال دهم
17. عنايت، حميد، انديشه سياسى در اسلام معاصر، تهران: اميركبير، خوارزمى، 1362
18. فيض كاشانى، محمد حسن، مفاتيح الشرائع، تحقيق: مهدى رجائى، قم: مجمعالذخائر الاسلامية، 1401ق
19. كاشانى، ملا عبدالرسول، «رساله انصافيه»، به كوشش: غلامحسين زرگرىنژاد، رسائل مشروطيت ، تهران: كوير، 1374
20. كاشفالغطاء، جعفر، كشف الغطاءعن مبهمات شريعة الغراء،اصفهان: انتشارات مهدوى،بىتا
21. كسروى، احمد، تاريخ مشروطه ايران، تهران: اميركبير، چ14،1363
22. كلينى، محمدبن يعقوب،الاصول من الكافى، ج1، تهران: دارالكتب الاسلامية، 1388ق
23. كوهن، تامس.س.، ساخت انقلابهاى علمى، ترجمه: احمد آرام، تهران: سروش،1369
24. نراقى، احمد، ولايةالفقية من عوائد الايام،تصحيح: ياسين موسوى، بيروت: دارالتعارف للمطبوعات، بىتا
24. محقق كركى، علىبن الحسين، رسائل محقق كركى،تحقيق: شيخ محمد الحسون، ج1، قم: مكتبة آيةالله العظمى المرعشى النجفى،1409ق
24. محقق كركى، علىبن الحسين، رسائل محقق كركى،تحقيق: شيخ محمد الحسون، ج1، قم: مكتبة آيةالله العظمى المرعشى النجفى،1409ق
25. محلاتى، محمد اسماعيل، «اللئالى المربوطة فى وجوب المشروطة»، به كوشش: غلامحسين زرگرىنژاد،رسائل مشروطيت، تهران: كوير، 1374
25. محلاتى، محمد اسماعيل، «اللئالى المربوطة فى وجوب المشروطة»، به كوشش: غلامحسين زرگرىنژاد،رسائل مشروطيت، تهران: كوير، 1374
26. مستشارالدوله، يك كلم،به كوشش: صادق سجادى، تهران: نشر تاريخ ايران،1363
26. مستشارالدوله، يك كلم،به كوشش: صادق سجادى، تهران: نشر تاريخ ايران،1363
27. مظفر، محمدرضا، اصول فقه
27. مظفر، محمدرضا، اصول فقه
28. ملك زاده، مهدى،تاريخ انقلاب مشروطيت ايران،بىجا، بى نا،بىتا
28. ملك زاده، مهدى،تاريخ انقلاب مشروطيت ايران،بىجا، بى نا،بىتا
29. ميرزاى قمى، نقد ملفوفه ميرزا عبدالوهاب منشى الممالك منشى الممالك، خطى، كتابخانه آستان قدس رضوى
29. ميرزاى قمى، نقد ملفوفه ميرزا عبدالوهاب منشى الممالك منشى الممالك، خطى، كتابخانه آستان قدس رضوى
30. نائينى، محمدحسين، تنبيه الامة و تنزيه الملة، مقدمه: سيدمحمود طالقانى، تهران: شركتسهامى انتشار، 1361
30. نائينى، محمدحسين، تنبيه الامة و تنزيه الملة، مقدمه: سيدمحمود طالقانى، تهران: شركتسهامى انتشار، 1361
31. نجفى اصفهانى، آقا نورالله، «مكالمات مقيم و مسافر»، به كوشش: غلامحسين زرگرىنژاد،رسائل مشروطيت،تهران: كوير، 1374
31. نجفى اصفهانى، آقا نورالله، «مكالمات مقيم و مسافر»، به كوشش: غلامحسين زرگرىنژاد،رسائل مشروطيت،تهران: كوير، 1374
31. نجفى اصفهانى، آقا نورالله، «مكالمات مقيم و مسافر»، به كوشش: غلامحسين زرگرىنژاد،رسائل مشروطيت،تهران: كوير، 1374
32. نجفى، محمدحسن، جواهرالكلام، ج5، بيروت: داراحياءالتراث العربى، 1400ق
32. نجفى، محمدحسن، جواهرالكلام، ج5، بيروت: داراحياءالتراث العربى، 1400ق
33. نجفى مرندى، ابوالحسن،«رساله دلائل براهين الفرقان فى بطلان قوانين نواسخ محكمات القرآن»، به كوشش: غلامحسين زرگرىنژاد، رسائل مشروطيت،تهران: كوير،1374
33. نجفى مرندى، ابوالحسن،«رساله دلائل براهين الفرقان فى بطلان قوانين نواسخ محكمات القرآن»، به كوشش: غلامحسين زرگرىنژاد، رسائل مشروطيت،تهران: كوير،1374
5. تبريزى، محمد حسين، «كشف المراد من المشروطة والاستبداد»، به كوشش: غلامحسين زرگرى نژاد، رسائل مشروطيت، تهران: كوير، 1374
6. تركمان، محمد، رسائل و اعلاميههاى مكتوب... و روزنامه شيخ فضلاللهنورى،2ج، تهران: مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، 1362و1363
3. همو، فكر آزادى ومقدمه نهضت مشروطيت، تهران: سخن، 1340
4. برنز، اريك، ميشل فوكو، ترجمه: بابك احمدى، تهران: نسل قلم،1373
28. ملك زاده، مهدى،تاريخ انقلاب مشروطيت ايران،بىجا، بى نا،بىتا
19. كاشانى، ملا عبدالرسول، «رساله انصافيه»، به كوشش: غلامحسين زرگرىنژاد، رسائل مشروطيت ، تهران: كوير، 1374
20. كاشفالغطاء، جعفر، كشف الغطاءعن مبهمات شريعة الغراء،اصفهان: انتشارات مهدوى،بىتا
9. خلخالى، عمادالعلماء، «بيان معنى سلطنت مشروطه و فوائد»، به كوشش: غلامحسينزرگرىنژاد، رسائل مشروطيت، تهران: كوير، 1374
12.رضوانى، هما، لوايح آقا شيخ فضلالله نورى ،تهران: نشر تاريخ ايران،1363
17. عنايت، حميد، انديشه سياسى در اسلام معاصر، تهران: اميركبير، خوارزمى، 1362
18. فيض كاشانى، محمد حسن، مفاتيح الشرائع، تحقيق: مهدى رجائى، قم: مجمعالذخائر الاسلامية، 1401ق
2. آدميت، فريدون، ايدوئولوژى نهضت مشروطيت ايران، ج1، تهران: پيام، 1355
8. جعفريان، رسول، جنبش مشروطيت ايران، قم: توس،1369
11.دهخوارقانى، رضا،«رساله توضيح المرام»، به كوشش: غلامحسين زرگراىنژاد، رسائل مشروطيت، تهران: كوير، 1374
7. تقوى اخوى، نصرالله، «مقاله سؤال و جواب درفوايد مجلس»، به كوشش:غلامحسينزرگرىنژاد، رسائل مشروطيت، تهران: كوير، 1374
25. محلاتى، محمد اسماعيل، «اللئالى المربوطة فى وجوب المشروطة»، به كوشش: غلامحسين زرگرىنژاد،رسائل مشروطيت، تهران: كوير، 1374
24. محقق كركى، علىبن الحسين، رسائل محقق كركى،تحقيق: شيخ محمد الحسون، ج1، قم: مكتبة آيةالله العظمى المرعشى النجفى،1409ق
23. كوهن، تامس.س.، ساخت انقلابهاى علمى، ترجمه: احمد آرام، تهران: سروش،1369
23. كوهن، تامس.س.، ساخت انقلابهاى علمى، ترجمه: احمد آرام، تهران: سروش،1369
26. مستشارالدوله، يك كلم،به كوشش: صادق سجادى، تهران: نشر تاريخ ايران،1363
33. نجفى مرندى، ابوالحسن،«رساله دلائل براهين الفرقان فى بطلان قوانين نواسخ محكمات القرآن»، به كوشش: غلامحسين زرگرىنژاد، رسائل مشروطيت،تهران: كوير،1374
24. نراقى، احمد، ولايةالفقية من عوائد الايام،تصحيح: ياسين موسوى، بيروت: دارالتعارف للمطبوعات، بىتا