تحقيقى پيرامون جمعيت اخوان الصفا و آرا و انديشههاى ايشان
دكتر حميد بهرامى احمدى (×) چكيده: اخوان الصفا گروهى انديشمند اصلاحگر بودند، كه در دوره شكوفايى فرهنگ و تمدن اسلامى ظهور كردند. هدف ايشان به وجود آوردن تحول فكرى و بنيادى در جامعه بود تا از آن طريق، انسانها را به سعادت برسانند. از اين گروه بيش از پنجاه رساله در زمينههاى گوناگون دانش و فرهنگ به جاى مانده كه اگر چه همه آثار علمى ايشان نيست، ولى همين مقدار باقيمانده كافى است كه نمايانگر سهم قابل توجه ايشان در رشد و شكوفايى فرهنگ اسلامى باشد. اخوان الصفا تشكيلات زير زمينى و مخفى داشتند و به همين جهت، نام رهبران و همچنين نام نويسندگان اين آثار علمى ارزنده بدرستى روشن نيست. بىترديد، اين گروه شيعه بودند، ولى شيعه دوازده امامى بودنشان محل درنگ است; و احتمال قوىتر آنكه، از اسماعيليه بودهاند. ايشان به تزكيه نفس اهميتبسيار مىدادند، و انديشههايشان در زمينههاى گوناگون از قبيل: وحدانيتالهى، نفس، فلسفه دين، پيامبران و صاحبان شرايع، فلسفه اخلاق، مراتب مردم، نظريه شناخت، سياست، نظام اجتماعى، نظريه دولت، خلافت و امامت، از عمق و گستردگى و در عين حال گيرايى خاصى برخوردار است. مقاله حاضر تحقيقى در جهتشناخت اين جمعيت و انديشههاى ايشان است. سدههاى چهارم و پنجم هجرى، دوران شكوفايى تمدن اسلامى است. از نظر سياسى، در اين عهد خلافت عباسى ضعيف شده و قدرت و صلابتخود را از دست داده بود. بنابراين، در گوشه وكنار سرزمين پهناوراسلامى، دولتهاى چندى تاسيس شدند. شايد مهمترين خصيصه سياسى قرن چهارم هجرى، قدرت يافتن شيعه و مدعيان تشيع باشد. در مصر، فاطميان خلافتباشكوهى تشكيل دادند و تمدن مهمى رابنيان گذاشتند. در بحرين و سرزمينهاى پيرامون آن، قرمطيان سالها قدرتى قابل توجه و اعتنا به وجود آوردند. آلبويه -كه شيعه اثنى عشرى بودند- در ايران نفوذ خلافتبغداد را از بين بردند، و حتى خليفه را از قدرت خلع كردند. در همين عصر ، دانش و فرهنگ رشد و توسعه بسيارى يافت. علم كلام از فقه جداگرديد، و بسيار رايجشد. در اين دوره، دانشمندان بزرگى همچون: فارابى، طبرى، ابوالفرج اصفهانى و زهراوى، ظهور كردند. در همين دوره، ابوزيد احمدبن سهل بلخى (د.322ق) از قول گروهى از دانشمندان گفت: آنچه در گردش ستارگان ديده مىشود، در حقيقت گردش زمين است نه گردش ستارگان. وى معتقد بود كه زمين كروى است.ابوريحان بيرونى (د.440ق) با يك قياس علمى، وجود سرزمينى را در غرب و در آن سوى درياها ممكن دانست; سرزمينى كه چهار قرن بعد كشف و آمريكا ناميده شد. در همين دوره، ابوالفضل ابن عميد(د.359يا360ق) از دانشمندان و رجال سياسى آل بويه، وسايلى را براى فتح قلعهها ساخت و عدسيهايى را اختراع كرد كه از فاصلههاى دور قادر به سوزاندن اشيا بودند. وى در علم الحيل (مكانيك) توانا بود، و به كمك آن توانست درختخيلى بزرگى رااز ريشه در آورد.ابن سينا(د. 428ق) بدون آنكه جسدى در برابر او باشد، بدن انسان را تشريح كرد. در همين عصر مراكز علمى، دانشگاهها و كتابخانههاى بزرگى در سرتاسر سرزمين اسلامى تاسيس شد. اصولا، در كنار هر مسجدى يك كتابخانه مهم وجود داشت. اخوان الصفا در همين قرن چهارم هجرى پديد آمدند.وجه تسميه اخوان الصفا از اخوان الصفا مطلبى درباره علت اين نامگذارى، به دست ما نرسيده است. محققان در اين باره حدسهايى زدهاند. شمارى واژه اخوان الصفا رابرگرفته از اين شعر منسوب به على(ع)دانستهاند (علمى، بىتا، ج3، ص40): عليك باخوان الصفاء فانهم عماد اذا استنجدتهم و ظهور و ما بكثير الف اخ وصاحب وان عدوا واحدا لكثير يعنى تو را به برادران پاك و منزه سفارش مىكنم، كه روز كمكخواهى پشتيبان تو هستند.هزار برادر و دوست زياد نيست، ولى يك دشمن زياد است. ابوالعلاء معرى، فيلسوف و شاعر نابيناى عرب، شعرى سروده كه در آن واژه اخوان الصفا آمده است: واذا اضا عتنى الخطوب فلن ارى لوداد اخوان الصفاء مضيعا يعنى، اگر حوادث روزگار مرا تباه كنند، ياران صفا مرا ضايع نمىگذارند. بعضى خواستهاند واژه اخوان الصفا را برگرفته از اين شعر بدانند (حلبى،بىتا،ص 158)، ولى به نظر مىرسد كه اين شعر نشان مىدهد ابوالعلاء با اين جمعيتبىارتباط نبوده است. بعضى پنداشتهاند چون تصوف از صفا آمده است و از آنجا كه اخوان الصفا هدف خود را صفاى باطن دانستهاند و به تصوف نظر داشتهاند، لذا اين نام را به براى خود برگزيدهاند. بسيارى از محققان نيز احتمال قوى دادهاند، كه اين واژه ماخوذ از كتاب كليله و دمنه عربى بويژه «باب الحمامة المطوقه» باشد. زيرا اخوان الصفا به كتاب كليله و دمنه- كه حاوى داستانهاى اخلاقى و پند آموز است- علاقه و توجه وافر داشتند، و در رسالههاى خود بارها به آن استناد و نقل مطالب كردهاند. ايشان برادرى و همراهى گروه كبوتران را به رهبرى كبوترى به نام طوقى -كه داستان آن در كتاب كليله و دمنه آمده است -سرمشق خود قرار دادند (اخوان الصفا،بىتا، ج1، صص99-100). هويت و اهداف اخوان الصفا اخوان الصفا جمعيتى از دانشمندان و فلاسفه بودند كه مىكوشيدند به كمك علم و فلسفه، دين را از خرافات پاك كنند، و به تهذيب نفس و پاكى روح بپردازند. ايشان نام خود را «اخوان الصفا و خلان الوفا» گذاشتند، و در اختفا و استتار كامل به سر مىبردند. ايشان آرا و انديشههاى خود را در پنجاه ودو رساله نوشتند و به پيروان خود با نظم و ترتيب خاصى تعليم دادند. نام نويسندگان اين رسالهها و اعضاى اين جمعيت مشخص نبود، و هم اكنون نيز بدرستى معلوم نيست كه اين رسالهها را چه فرد يا افرادى نوشتهاند. اگر چه در بعضى منابع نادر نام برخى از اعضاى جمعيت آمده است، ولى -بر فرض قبول گفته اين منابع- نويسندگان رسالهها را به طور قطع و يقين نمىتوان مشخص كرد. همچنين، از ديگر اعضاى اين گروه نيز اطلاعى در دست نيست.در هر حال، رسالههاى به جا مانده از اخوان الصفا، از جمله آثار علمى بسيار گرانبهاى تمدن اسلامى است، كه در زمينههاى مختلف علوم رايج زمان به طور جهتدار و با روش تحقيق بديع نگاشته شده است. مطلبى كه ذهن كاوشگران و محققان را همواره به خود جلب كرده، اين است كه چرا اين گروه تشكيلات مخفى داشتهاند؟ پنهانكارى آنان بحدى بود،كه هيچكس از راز ايشان مطلع نمىشد، و به اسرارشان پى نمىبرد. در اين باره، احتمالات چندى داده شده است. اول اينكه،ايشان در تعليمات خود از فلسفه استفاده مىكردند. از آنجا كه در آن روزگار تحصيل و تدريس فلسفه امر ناپسندى محسوب مىشد، لذا ايشان خود و تشكيلاتشان را مخفى نگاه مىداشتند.اين نظر ضعيف است، زيرا در همين دوران فلاسفه معروفى همچون: ابن سينا و فارابى زندگى مىكردند. و اگر چه اينان به طعن گروهى گرفتار بودند، ولى مشكل چندانى در بيان انديشههايشان نداشتند. احتمال ديگر اينكه، چون اعضاى اين جمعيت تزكيه نفس را وجهه همتخود قرار داده بودند،لذا از شهرت و معروفيت ميان مردم اجتناب مىكردند، زيرا صاحبان سير و سلوك و عارفان آگاه، شهرت و معروفيت را آفت صفاى باطن و تهذيب روح مىدانند. قابل ذكر است كه فرقه صاحب نامى از عارفان اسلامى موسوم به ملاميه يا ملامتيه كه در قرن سوم هجرى بنيان گرفت، و اساس انديشهشان كه دورى از ريا و تظاهر و اجتناب از مقبوليت نزد مردم بود، بر عارفان ديگر فرقههاى عرفان و تصوف اسلامى اثر گذاشته است. مؤسس اين فرقه، ابوصالح حمدون بن احمدبن عماره قصار (د.271ق)است. از علىبن عثمان هجويرى، عارف معروف قرن پنجم، نقل شده كه در باره انديشههاى حمدون قصار گفته است (غنى، بىتا، ص439): «وى گفتى بايد كه تا علم حق تعالى به تو نيكوتر از آن باشد كه علم خلق. يعنى بايد كه اندر خلا با حق تعالى معاملت نيكوتر از آن كنى كه اندر ملا با خلق، كه حجاب اعظم از حق دل تستبا خلق . و از نوادر حكايات وى يكى آن است كه گويد: روزى اندر جويبار حيره نيشابور مىرفتم . نوح نام عيارى بود به فتوت معروف و جمله عياران نيشابور در فرمان وى بودندى. وى را اندر راه بديدم. گفتم: يا نوح جوانمردى چه چيز است؟ گفت: جوانمردى من خواهى يا از آن تو؟ گفتم: هر دو بگوى. گفت: جوانمردى من آن است كه اين قبا بيرون كنم و رقعه بپوشم و معاملت مرقع پيش گيرم تا صوفى شوم و از شرم خلق اندر آن جامه از معصيتبپرهيزم. و جوانمردى تو آن كه رقعه بيرون كنى تا تو به خلق و خلق به تو فتنه نگردند. پس جوانمردى من حفظ شريعتبود بر اظهار،و از آن تو حفظ حقيقتبود بر اسرار. و اين، اصلى قويست ...» در باره محىالدين عربى، عارف معروف، نيز گفته شده است(بامداد،بىتا،ص43) كه با آنكه بر حفظ ظواهر شرع تاكيد داشت و شرط سلوك را حفظ ظواهر احكام مىدانست، ولى موردى را كه شخص در معرض توجه و اقبال مردم قرار مىگرفت، از اين امر مستثنا مىكرد و تظاهر به اعمال خلاف شرع را مجاز مىدانست. البته، محىالدين عربى خود ملامتى نبود، ولى در اين باره راه و روش ايشان را مىپسنديد. به انگيزه همين باور، ملامتيان خانقاه، شيخ و تشكيلات مرسوم ديگر صوفيان را نداشتند، در اختفاى كامل به سر مىبردند واز هر اقدامى كه باعث نامآورى و شهرت در ميان مردم شود پرهيز مىكردند. حافظ در اين باره مىگويد: رطل گرانم ده اى مريد خرابات شادى شيخى كه خانقاه ندارد جالب توجه اينكه، به گفته مقريزى (مقريزى،بىتا، ج4، ص 302)،قلندران كه فرقه ديگرى از متصوفه بودند و به همه آداب و سنن مورد احترام افراد عادى جامعه پشت پا مىزدند، در اواخر قرن چهارم يا اوايل قرن پنجم هجرى ظهور كردند. از اين جهت، اينان تقريبا با دوران ظهور اخوان الصفا معاصر بودند. اينان كه به «جوالق پوشان» نيز شهرت داشتند، موى سر، ريش، ابرو و سبيل را مىتراشيدند و لباس خشنى با نام جولخ يا جولق مىپوشيدند. حافظ در اين شعر، به ايشان نظر دارد: هزار نكته باريكتر زمو اينجاست نه هركه سر بتراشد قلندرى داند البته، اخوان الصفا از ملامتيه نبودند، ولى روش آنان را- در دورى از شهرت و مطرح بودن ميان مردم، كه پذيرفته ديگر عارفان بود- قبول كرده بودند. ايشان مىگفتند: هدف ما به دست آوردن حكومت زمين نيست، بلكه ما مىخواهيم مالك آخرت و حاكم بر آسمان باشيم. بايد اين مدينه فاضله را كه در نظر داريم، با اتحاد و اتفاق بنا كنيم. در هر حال، اين احتمال كه ايشان براى تزكيه نفس و دورى از شهرت خود رامخفى نگاه مىداشتند، احتمالى قوى است. ولى چنين شيوهاى شايد بيانگر همه واقعيت در باره اخوان الصفا نباشد، زيرا انسجام درونى و تشكيلاتى اين گروه، چيزى بيش از حد لازم براى تهذيب و تزكيه نفس بود. ديگر احتمال اينكه، اخوان الصفا اهداف سياسى نيز در سرداشتند. ايشان به دولتخير معتقد بودند، و آن را دولتى مىدانستند كه توسط عالمان، فلاسفه وآگاهان بر قرار شود. به اعتقاد آنان، فقط صالحان مىتوانند چنين حكومتى را بنيان گذارند. در رسالهاى از اخوان الصفا آمده است:(اخوان الصفا، بىتا، ج1، ص181)«اى بردار نيكوكار مهربان خدا تو را و مارا به روحى از جانب خود يارى كند. مىبينيم كه دولت فساد پاى گرفته و به قدرت رسيده وچون به اوج رسند، انحطاط و نقصانشان خواهد آمد. و بدان كه دولت و ملك در هر روزگار از گروهى به گروهى ديگر و از نقطهاى به نقطهاى ديگر انتقال مىيابد و دولتخوبان در ميان علماء و حكماء و فضلاء پديدار مىشود; بين كسانى كه تفكر واحد، مذهب واحد و دين واحد داشته وعهد بندند كه بيهوده ستيز نكنند وبه يارى يكديگر بشتابند.» بنابراين، وجود اهداف سياسى ايشان قطعى است. آنان راه وصول به اين اهداف را نابود كردن نظام فكرى حاكم بر جامعه، از طريق پرورش گروهى دانشمند پيشتاز مىدانستند.در دهههاى اخير نيز قبل از سرنگونى رژيم شاه، گروههايى راه پيروزى سياسى را به همين شكل تصور مىكردند و به انگيزه همين انديشه، كار خود را با چنين برنامهاى آغاز كردند. آنچه كه اين احتمال را در باره اخوان الصفا تقويت مىكند، اين است كه- به عقيده بسيارى از محققان- اخوان الصفا شيعه بودند- روشن است كه گروههاى مختلف شيعه در آن عصر درگير مبارزه با حكومت عباسى و حاميان ايشان بودند، و تشكيلات زير زمينى داشتند. شمهاى از تشكيلات درونى اخوان الصفا تشكيلات اخوان الصفا برپايه عضو گيرى بسيار دقيقى استوار بود. اين جمعيت، اعضاى خود را به گوشه وكنار شهرها، شهرستانها و روستاها مىفرستاد تا هر كس را كه بوى خيرى از او به مشام مىرسيد و احتمال رشد و تكامل در او وجود داشت، به اين جمعيت دعوت كنند. ايشان در ميان اقشار مختلف بويژه اقشار سطح بالاى جامعه كه برايشان امكانات رشد و دانشآموزى فراهم بود، طرفداران زيادى داشتند. آنان بيشترين كوشش خود را صرف جذب و تعليم جوانان پانزده سال به بالا مىكردند، زيرا عقيده داشتند كه پيران متحجرند و براى نهضت مناسب نمىباشند (حلبى، بىتا، صص165-166). تعليمات ايشان براى جوانان سرى بود. در باره شرايط و نحوه عضوگيرى، در يكى از رسالههاى اخوان الصفا آمده است(اخوان الصفا، 1405،ج4،صص 144-155): «شايسته استبرادران- ايدهم الله - در هر سرزمينى كه هستند كه اگر خواهند دوست و برادر تازهاى بر گزينند، در احوال او بنگرند، از سابقهاش آگاه باشند، اخلاقش را بسنجندو مذهب وعقيدهاش را جويا بشوند تا بدانند شايستگى صداقت صفا و مودت و حقيقت را دارد يا خير. و همچون زمينى كه براى كشت كردن آن را آزمايش مىكنند، وى را نيز بسنجند. و مانند مردم كه هنگام انتخاب همسر براى ازدواج وخريدن عبد وكالا وغيره نهايت دقت را از خود نشان مىدهند، تو نيز در موقع انتخاب دوست وبرادر (عضو گيرى) بايد از آزمايش و سنجش كوتاهى نورزى.» تشكيلات اخوان الصفا از چهار گروه سنى تشكيل مىشد كه عبارت بودند از: 1. جوانان پانزده تا سىساله اينان مىبايست صفاتى همانند: پاكى ، جوهر نفس و سرعت تصور را داشته باشند. اين دسته را «اخوان الابرار والرحماء» مىناميدند. 2. افراد سى تا چهل ساله ويژگيهاى اين دسته، سخاوت وفيض بخشى، شفقت و مهربانى نسبتبه ديگر اخوان بود. به اين دسته از اعضا، «اخوان الاخيار والفضلاء» مىگفتند. 3. اعضاى چهل تا پنجاه ساله اينان به نام «اخوان الفضلاء الكرام» موسوم بودند.چنين افرادى توانايى امر و نهى داشتند و بامخالفان همواره با نرمى و ملاطفت مجادله و مباحثه مىكردند (حلبى، بىتا، ص163). 4. اعضاى پنجاه ساله به بالا اينان آمادگى براى رستاخيز و مفارقت هيولى را داشتند. در اين مرتبه قوه معراج دست مىداد، و صعود به ملكوت ميسر بود. اعضا مىتوانستند احوال قيامت، بعث، نشور، ميزان و عبور از صراط را ببينند، در اين مرحله نجات از دوزخ و مجاورت ذات پروردگار ميسر مىشد. همه اخوان از مراحل قبلى به اين مرحله دعوت مىشدند، وخود را براى دخول به اين مرحله آماده مىكردند. عبور از يك مرحله و ورود به مرحله بعد، مستلزم عبور از موانع و موفقيت در آزمايشهاى سخت و توانفرسا بود. مثلا به اعضا فرمان مىدادند تا از نزديكان خود ببرند و با بيگانگان بپيوندند، و ايشان چنين مىكردند; مال خود را انفاق كنند، و مىكردند; جان خود را بر سر اهداف جمعيتببازند، و مىباختند; در راه رضاى خدا بكوشند، و چنين مىكردند; از وطن بيرون روند، و مىرفتند; از ياران ببرند، و مىبريدند; فرزندان خود را بىپدر بگذارند، ومىگذاشتند; زنان خود را بى شوهر بگذارند، و چنين مىكردند، و از شهر و ديار خود آواره مىشدند. وقتى اين مراحل را طى مىكردند، آن وقت رئيس الوفاء ايشان را لايق گذر از مرحلهاى به مرحله ديگر مىدانست.لذا، آنان را به علم خود رهبرى مىكرد، كتابهاى پنهانى را برايشان مىخواند، اسرار ناگفته را مىگفت، علوم مكتوم را آشكار مىكرد، رسالهها و كتابهاى اخوان الصفا را مىآموخت،و معناى اخبار، روايات واشارات را ياد مىداد (فاخورى، بىتا، صص199-200). جلسات اخوان الصفا هر پانزده روز يك بار تشكيل مىشد .اعضاى جلسات، لباس مخصوص مىپوشيدند. رئيس در جاى خود مىنشست، و براى حاضران سخن مىگفت. ظاهرا مركز اخوان الصفا در بصره قرار داشت، ولى تشكيلات اين جمعيت در ديگر نواحى ممالك اسلامى گسترده بود. رهبران جمعيت و معتقدات آنان در تاريخالحكماء قفطى (قفطى، 1371، ص118) از قول ابوحيان توحيدى (1) نام پنج نفر از جمعيت اخوان الصفا آمده است، كه عبارتند از: ابوسليمان محمدبن معشر بستى، ابوالحسن على بن هارون زنجانى، ابواحمد مهرجانى، ابوالحسن عوفى و زيدبن رفاعه. احتمالا، خود ابوحيان توحيدى نيز از اعضاى همين جمعيتبوده، وشايد زيدبن رفاعه رهبرى اين جمعيت را بر عهده داشته است. البته، قفطى به صراحت مىگويد كه چون نويسندگان رسالهها نام خود را مخفى مىكردند، لذا مردم درباره ايشان حدسها وگمانهاى مختلف داشتند. بعضى اين رسالهها را نوشته يكى از امامان از نسل على (ع) دانسته، ولى در نام او نيز اختلاف داشتهاند. شمارى نيز بعضى رسالهها را نوشته يكى از پيشوايان معتزله در آغاز كار اين فرقه دانستهاند. ولى سرانجام، خود او از پاسخى كه ابوحيان توحيدى در جواب ابن سعدان، وزير صمصام الدوله ديلمى پسر عضدالدوله، داد، دريافت كه نويسندگان رسالهها، همين اشخاص پيشگفته بودهاند. دكتر سيدحسن نصر در اين باره مىگويد (نصر، بىتا، ص49): شهرزورى (2) در نزهة الارواح و روضة الافراح اسامى ديگرى را نام مىبرد، كه عبارتند از: ابوسليمان ... معروف به المقدسى، ابوالحسن علىبن هارون عباسى، ابواحمد نهرجورى، عوفى البصرى وزيد بن رفاعه . بنابر نظر ابوحيان توحيدى، وزير مشهور، ابوعبدالله سعدان كه در سال 375به قتل رسيد، گروهى از دانشمدان را مانند:ابن زرعه (331 - 398)، مسكويه رازى (وفات 421) ابوالوفاء بوزجانى، ابوالقاسم اهوازى، ابوسعيد بهرام، ابن شاهويه، ابن بكر، ابن حجاج شاعر، شوح شيعى (وفات 391) و ابنعبيد كاتب را نزد خود آورد، و از جمع آورى گفتار آنان رسائل را به وجود آورد.» كتاب دانشنامه ايران و اسلام از قاضىالقضاة عبدالجبار همدانى نقل مىكند كه گذشته از افراد مذكور، شخصى به نام ابومحمدبنابى بغل كاتب ومنجم نيز از نويسندگان اين رسالهها بوده است. (دانشنامه ايران واسلام،1360، ص1355)در كتاب فلسفه شرق (مهرين، 1361، ص359) دو نفر ديگر نيز جزء نويسندگان اين رسالهها شمرده شدهاند; يكى معصومى ابوالعباس، و ديگرى ابوالمامون اسپهانىاست. بعضى (نصر، بىتا،ص49) نويسنده رسالهها را على ابن ابىطالب (ع)، گروهى امام جعفر صادق (ع)، برخى غزالى، بعضى حلاج و بعضى نويسندگان رسالهها را داعيان اسماعيليه دانستهاند. اين تشتت و سردر گمى كه در باره هويت نويسندگان رسالهها پيش آمده، نتيجه تشكيلات زير زمينى و مخفى اين جمعيتبوده است.از اينرو، قابل درك است كه سردرگمى در باره مذهب ومعتقدات اين گروه نيز وجود داشته باشد. شمارى معتقدند كه اخوان الصفا جماعتى از شيعه با تمايلات صوفيانه بودهاند.از اينرو، برخى محققان بعضى رسالهها را مبتنى بر عقايد شيعه قلمداد كردهاند، ولى گفتهاند كه رسالهها دعوت به شيعه يا اسماعيليه به طور ويژه و مخصوص نيست; هر چند بعدها اسماعيليه براى پيشبرد اهداف خود،از اين رسالهها استفاده كردند(حلبى، بىتا،صص159-160). همچنين از قول احمد زكى پاشا در مقدمه رسائل از كتاب جلاءالعينين فى محاكمة الاحمدين، تاليف سيد نعمان خيرالدين مشهور به ابن آلوسى،و چند منبع ديگر نقل شده كه رسالهها بر پايه مذهب قرامطه و بعد از سده سوم در روزگار آل بويه نوشته شده است، ولى براى ترويج آنها را به امام صادق(ع) منسوب كردهاند. در حالى كه اين رسالهها نوشته ابوسليمان محمدبن جعفر البستى معروف به مقدسى، ابوالحسن علىبن هارون زنجانى، ابوالاحمد نهرجورى، عوفى و زيد بن رفاعه است (حلبى،بىتا، ص160). سيد حسين نصر از قول بسيارى از مستشرقان مىگويد كه نظريات سياسى فارابى، تاثير مهمى در رسالههاى اخوان الصفا داشته است. به نقل از همين منبع، پرفسور كربن معتقد است كه اخوان گروهى از دانشمندان اسماعيليه بودند (نصر، بىتا، صص51-52). محمد اقبال لاهورى در كتاب سير فلسفه در ايران مىگويد: شيوه تبليغى اخوان الصفا، شباهت زيادى با شيوه اسماعيليه داشت. از اينرو، وى اين جنبش را يك جنبش ايرانى مىداند (لاهورى،1357، ص50). دكتر آژند معتقد است كه رسالههاى اخوان در بصره- كه پايگاه اصلى قرامطه بود- تاليف شد. و نسبتبه قرامطه ديدگاه مثبت دارد (آژند،1368،صص 48-49). ولى لوئى ماسينيون عقيده دارد كه اخوان الصفا با قرامطه بسيار فرق دارند. به عقيده استرن، اخوان هيچ رابطهاى بااسماعيليه نداشتند، و رسالههايشان تا دو قرن بعد از تاليف پذيرفته اسماعيليه نبود (استرن، بىتا، ج3، ص 1071). فريد وجدى، مؤلف دائرة المعارف قرن بيستم ،مىگويد (وجدى،بىتا،ج10): مؤلف رسالهها شخصى به نام مجريطى قرطبى، (د. 395ق) است، كه آن را براساس و به تقليد از رسالههاى پنجگانهاى كه اخوان الصفا به نام، تحفة اخوان الصفا تاليف كرده بودند، نوشته ومنتشر كرده است. در كتاب تاريخ الحكما- كه قبلا از آن نام برديم- به نقل از ابوحيان توحيدى در باره مذهب زيدبن رفاعه- كه يكى از پنج نفر بزرگان شناخته شده و شايد رهبر اخوان الصفا بوده- چنين آمده است (قفطى، بىتا، ص116): به چيز معينى نسبت داده نمىتواند شد، و او را به قومى وطايفهاى اضافت نمىتوان كرد، زيرا كه با همه مىجوشد و از هر باب داخل مىشود. آنچه در دست دارد با آنچه از زبان وبيان او ظاهر مىشود، مختلف است. روزگارى در بصره اقامت داشت، و در صحبت جمعى از علما كه اصناف علوم و انواع صناعات مىدانستند مثل ابوسليمان محمد معشر البستى المقدسى و ابوالحسن زنجانى و ابواحمد مهرجانى و عوفى و غير ايشان به سر مىبرد. و اين جماعتبا يكديگر با كمال صداقت مؤالفت و معاشرت مىكردند، وهمگى بر طريق قدس وطهارت متفق بودند.سپس در ميان خويش روشى ومذهبى وضع نمودند. و زعم ايشان آن بود كه به آن روش وطريقه، راه رسيدن به رضوان الهى را بر خلق گشودهاند. اكثر محققان نظردادهاند كه اخوان الصفا شيعه واحتمالا اسماعيلى بودهاند(فاخورى، بىتا،ص192; شيخ، بىتا، ص76، آژند، بىتا، ص48). از آثار و نوشتههاى ايشان نيز همين امر استنباط مىشود. ولى اظهار نظرهاى مخالف درباره ايشان نيز كم نبوده است. ريچارد. ن. فررى، يكى از مستشرقان، مىگويد: ايشان از معتزله بوده، و از معتقدات كيش زرتشتى متاثر بودهاند (فررى،1363،ص174). ابن تيميه (فاخورى، بىتا،ص193) ايشان را دنبالهرو فلاسفه، زرتشتيان ، رافضيان، اسماعيليه و قرامطه مىداند، و به كفر منصوبشان مىكند. ابن جوزى نيز ابوحيان توحيدى، ابن راوندى و ابوالعلاء معرى را از زنادقه اسلام مىشمارد. انتساب نويسندگان اخوان الصفا به كفر، در زمان حياتشان نيز شايع بود. به نوشته احمد امين، نويسندگان رسالهها از سوى خلافت عباسى به زندقه متهم شدند و كتابهايشان را در بغداد سوزاندند (امين، بىتا، ج2، ص 155). بايد توجه داشت كه بزرگان تاريخ همواره از سوى متعصبان و كژانديشان آزار و اذيت مىشدند،و با هر انديشه بديع ونوينى مخالفت مىشد و از دشمنى گروهى بدخواه بى نصيب نمىماند.حكومتهاى وقت نيز با مخالفان خود با همين تهمتها برخورد مىكردند. در روزگارانى كه از آن بحث مىكنيم، تهمت انتساب به زندقه و قرمطى بسيار رايجبود تا آنجا كه دانشمندان نيز از اين اتهامات مصون نبودند. مرحوم دهخدا ذيل نام ابوريحان، مطلب ذيل را نقل مىكند: «مىگويند: مردى از اقصى بلاد ترك، محمود سبكتكين را حكايت مىكرد كه بدان سوى درياها به جانب قطب، قرص آفتاب مدتى همواره پيدا باشد; چنانكه در آن اوقات شبى در ميان نيست. محمود- چنان كه عادت او در تعصب بود- برآشفت و گفت: اين سخن ملحدين و قرمطيان است.ابونصرمشكان گفت: اين مرد اظهار راى نمىكند، مشاهدات خويش مىگويد و اين آيتبرخواند:«وجدها تطلع على قوم لم نجعل لهم من دونها سترا (كهف، 90). محمود رو به ابوريحان كرد و گفت: تو چه گويى...» ياقوت حموى، ابوحيان توحيدى را- كه از نويسندگان رسالههاى اخوان الصفا شمرده شده است و بسيارى از متعصبان او را زنديق و كافر دانستهاند- فردى صادق، ديندار، زاهد منش و مورد وثوق مردم دانسته است. ابوحيان نامهاى را از او نقل مىكند كه نشان مىدهد وى در زندگى خود تا چه اندازه از دست ظاهربينان رنج و عذاب كشيده است. ابوحيان در اواخر عمر خود كتابهايش را سوزاند. يكى از دوستان او به نام قاضى ابوسهل على بن محمد از اين كار او انتقاد كرد. ابوحيان نامه مزبور را در توجيه اقدام خود، به دوست مذكور نوشته است. جملههايى از نامه مزبور بنابر- آنچه ياقوت حموى آورده- به قرار ذيل است (حموى،بىتا، ج5، ص1923): «... بر من ايراد مگير كه چرا تا اين حد نسبتبه مردم و رفتار ايشان پس از خود بدبينم، زيرا آنچه در زندگى از ايشان ديدم، حدس وگمان مرا درمورد پس از مرگ خود، قطعى و محقق مىكند.چگونه اين كتابها را براى كسانى بگذارم كه مدت بيستسال در بغداد با ايشان همنشين بودم، و از هيچ يك محبتى نديدم و از دست هيچ يك در امان نبودم، در حالى كه ايشان مرا مىشناختند. مجبور بودم، كه بيشتر اوقات سبزى صحرا بخورم و نزد خواص و عوام در خوارى و تنگدستى به سر برم و دين و مروت خود را بفروشم و ريا و نفاق داشته باشم، خود را بفروشم و به كارهايى مبادرت كنم كه بر هيچ آزادهاى سزاوار نيست كه آنها را به قلم آورد و دل دوستان را بيازارد. تو مردى هوشمندى و احوال زمانه را مىدانى و آنچه را كه من مىگويم بر تو پنهان نيست. تو نبايد دركار درستى كه من كردهام، شك كنى. تو آنچه را كه من از ترس قيل و قال بر زبان نياوردم، مىدانى ...» ابوحيان اين رنج و عذاب را در بغداد، مركز خلافت عباسى، تحمل كرده بود; جايى كه به علت نفوذ مذهبى مستقيم خليفه بر عوام، امكان آزاد انديشى، آزادگى و تقواى سياسى و علمى كمتر بود. آن طور كه از احمد امين نقل شد، در اين شهر نويسندگان رسالههاى اخوان الصفا از سوى دستگاه خلافتبه كفر و زندقه متهم بودند و كتابهايشان را مىسوزاندند. در هر حال بسيارى از محققان، اخوان الصفا را شيعه و احتمالا از اسماعيليه مىدانند. اينان كشف بسيارى از رسالههاى اخوان الصفارا در قلاع الموت پس از تصرف آنها به دست هلاكوخان، قرينهاى بر اين امر مىشمارند. به نظر قفطى وقتى رسالهها منتشر شد، گروهى آنها را به يكى از فرزندان على(ع) منسوب كردند. واقعيت اين است كه در رسالهها نشانههاى زيادى از گرايش اخوان الصفا به تشيع به چشم مىخورد (اخوان الصفا،1347ق، ج4، صص 5،104و486). در رسالهها از خلفاى عباسى به عنوان جابرانى ياد شده است كه اولياى خدا را مىكشند، شراب مىنوشند، فسق و فجور مىكنند و حرمت مال، جان و شرف كسى را نگاه نمىدارند. همچنين، از علماى عامه به دليل حمايت از ايشان، انتقاد شده است (اخوان الصفا،1347ق، ج2،صص358-361). در هرصورت، اگر چه در گرايش به تشيع اخوان الصفا ترديدى نيست، ولى در شيعه اثنى عشرى بودن آنان ترديد و تامل است. به همين دليل، مرحوم سيد محسن امين ايشان را شيعه اثنى عشرى نمىداند(امين، 1968م، ج2،صص149-150). بعضى از محققان در آثار اخوان الصفا و انديشههاى عمر خيام، شباهت زيادى ديدهاند; به طورى كه در بسيارى موارد فرق گذاشتن ميان آنها مشكل مىنمايد (حلبى، 1361، ص339). در مجموع، مىتوان گفت كه اخوان الصفا مسلمانانى معتقد بودند، و گرايشهاى شيعى در آثارشان كاملا مشهود است. ولى خود ايشان از انتساب به مذهب خاصى ابا داشتند، و مىگفتند:«راينا و مذهبنا يستغرق المذاهب كلها و يجمع العلوم جميعا» (اخوان الصفا،1347ق، ج3، صص 198-199). سعى ايشان، تلفيق دين و علم بود . رنگ انديشههاى صوفيه و متكلمان گنوسى و يونانى در آثار ايشان مشهود است. آنان خود را به خلفاى صوفيه منتسب مىكردند. طريقه ايشان، جمع حكمت استدلالى با حكمت اشراق بود. توجه آنان به مكتب ارسطو، تعاليم و مبادى حاكى از عقايد گنوسى، مراتب نزديكى مشربشان را با مشرب حكماى اسكندريه نشان مىدهد. از طرفى، بحث از امورى همانند: عالم كبير و عالم صغير، و توجه خاص به مسئله كثرت و وحدت،و فيض و صدور، نشاندهنده جنبه اشراقى مكتب آنان است(زرينكوب، بىتا، صص133-134) موضوع رسائل رسالههاى اخوان الصفا در چهار زمينه نگاشته شده است: رياضيه تعليميه، جسمانيه طبيعيه، نفسانيه عقليه و ناموسيه الهيه 1. رسائل رياضيه تعليميه اين رسالهها در زمينههاى گوناگونى نوشته شده است، كه برخى از آنها عبارتند: عدد، هندسه، نجوم، موسيقى ، جغرافيا، نسبتهاى عددى، صنايع علمى نظرى، صنايع عملى، اخلاق و اختلاف اخلاق و علل آن، آداب پيامبران و پيامبر اسلام (ص) ، منطق (ايساغوجى)، قاطيغورياس (مقولات دهگانهاى كه هريك اسمى براى يك جنس از موضوعات است)، ادبيات و قياس برهان. 2. رسائل جسمانيه طبيعيه بيشتر اين رسالهها عبارتند از: هيولى و صورت، آسمان جهان، كون وفساد، آثار الهى و حوادث جوى، كيفيت تكوين معادن، ماهيت طبيعت، انواع گياهان، انواع حيوانات، تركيب جسم انسان، صغير بودن آدمى، حساس ومحسوس، چگونگى انعقاد نطفه و حلول روح، كيفيت نشر نفسهاى جزئى در اجساد بشرى و اجسام طبيعى، كيفيتبلوغ انسان، طاقت انسان و توان او در دانشها، مرگ وزندگى، عالم كون وفساد، حقيقت معاد، ماهيت لذات و دردهاى جسمانى و روحانى و علل اختلاف زبانها، خطها، مذاهب و اعتقادات. 3. رسائل نفسانيه عقلانيه اين رسالهها شامل عناوين ذيل است: مبانى و مبادى عقلى براساس نظر فيثاغوريان، مبادى و مبانى عقلى براساس نظر اخوان الصفا، كبير بودن جهان انسان و داشتن نفس و روح زنده، عقل و معقول و توضيح عقل هيولائى، عقل بالقوه، عقل بالفعل، عقل مستفادو عقل فعال، اختلاف دورانهاو زمانها، ماهيت عشق، ماهيت قيامت و حساب، چگونگى معراج، انواع حركات و كيفيت اختلاف آنها، علتهاو معلولها، حدها و رسمها وشناختحقايق اشيا. 4. رسائل ناموسيه الهيه برخى عناوين اين رسالهها عبارتند از: آرا و مذاهب، ماهيت وصول به خداوند، بيان اعتقاد اخوان الصفا و خلان الوفاء، چگونگى معاشرت اخوان الصفا، ماهيت ايمان و ويژگيهاى مؤمنان، ماهيت قانون الهى و شرع، شرايط نبوت، چگونگى دعوت به سوى پروردگار- عزوجل-، چگونگى افعال روحانيون و جن وفرشتگان، تعداد و انواع سياسات، چگونگى پيداش جهان، مراتب موجودات ونظام هستى و ماهيتسحر و جادو. تعداد رسالهها، پنجاهودو تاست. ولى در متن، دهبار سخن از پنجاهويك رساله آمده است. در رساله پنجاه ودوم، اشاره به پنجاه رساله سابق شده كه آخرين آنها مربوط به سحر و جادو مىباشد، كه رساله پنجاهويكم خوانده شده است. ولى در رساله جامعه، كه اثر ديگر اخوان الصفا و خلاصه ابواب رسائل است، تعداد رسالهها پنجاهودو رساله ذكر شده است. به نظر مىرسد علت اين اختلاف، يا اشتباه استنساخ كنندگان استيابه اين دليل مىباشد كه دوعنوان از رسالهها، در اصل يكى بوده ولى بعد از آن مجزا شدهاند. غير از رسالههاى پنجاهويك گانه يا پنجاهو دوگانهاى كه از اخوان به جا مانده است، اخوان الصفا آثار ديگرى نيز داشتهاند. در رساله جامعه خطاب به ياران خود چنين گفتهاند (اخوان الصفا، بىتا،ج2، صص 395-396): «... و بر آنان از مدارس چهارگانه، كتابهاى هفتگانه، دوجفر، رسالههاى بيست و پنجگانه، رسالههاى پنجاهويك گانه و رساله جامعه هر چه بتوانى بخوان ...» ولى امروز غير از رسالههاى پنجاهويك گانه- يا پنجاهو دوگانه- و رساله جامعه،چيزى در دست ما نيست. به گفته اخوان الصفا، آنان علوم خود را از چهار منبع به دست مىآوردند: 1. كتابهايى كه در علوم رياضى و طبيعى، به وسيله علماى سلف تاليف شده بود. 2. كتابهاى آسمانى، كه مهمترين آنها عبارتند از: قرآن، تورات وانجيل. 3. كتاب طبيعت، كه شامل همه مخلوقات واقعى است. 4. كتاب الهى، كه فقط اصفياو افراد مطهر و پاك از آن آگاهند; مثل ملائكه كه فقط با اشخاص منتخب و ارواح با كرامت انس دارند. انديشههاى اخوان الصفا اخوان الصفا در رسالههاى خود، انديشههايشان را در زمينههاى گوناگون بيان كردهاند. در ذيل، به طور اجمالى انديشههاى گوناگون آنان بررسى مىشود. وحدانيت الهى به عقيده اخوان الصفا، تركيب پيدايش اشيا و نظم آنها، درست مثل اعداد است كه از يك شروع مىشود تا كثرت مخلوق پديد آيد. همين كثرت، بر وحدانيتخداوند دلالت دارد. علم عدد در نظر اخوان، راه وصول به توحيد و حكمت ماوراء الطبيعه است. ايشان عدد را اولين فيض عقل بر نفس، و آن را زبان توحيد و تنزيه مىدانستند. در رساله جامعه - كه جنبه سير باطنى داشته است - اخوان عدد واحد يا همان يك را با وجود خداوند و صفر را باذات پروردگار متعال انطباق داده بودند. در اين تشبيه، صفر را نشانه و تمثيل ذات حق مىدانستند; همان طورى كه عرفا نيز صفر را نور سياه و آن را از هر قيدى حتى قيد عارى بودن از قيد، مبرا مىشمردند (نصر،بىتا، صص79-80). شناختن نورسياه به عنوان نور ذات الهى در تصوف و عرفان، ريشهاى عميق دارد. شيخ نجمالدين دايه (د.656 ق) در كتاب مرصادالعباد (دايه، بى تا،صص 165-170) پس از ذكر انوار مختلفى كه سالك در وصول به مقامات سلوك مشاهده مىكند، چنين مىگويد: «... هفتم، نور سياه است. و او، علامت هيجان است، و نور ذات است.بسا مىشود كه مشاهده اين انوار باهم جمعا يا منفردا يا برحسب اوقات مختلفه پديد آيد. و اين معرفتشامل حال سالك با معرفت است و ارائه شيخ راهبر و راهنما.» از اين رو، بعضى از فرقههاى تصوف خرقه و لباس خود رابه رنگ نورى كه در مقامات سلوك مشاهده مىكردند، مىپوشيدند. به همين دليل، شيخ محمدلاهيجى شارح گلشن راز شبسترى و محمد بن عبدالله نوربخش، در همه عمر لباس سياه پوشيدند. شيخ حسن ازرقپوش، لباس كبود مىپوشيد. پير گلرنگ و شيخ روزبهان بقلى- كه سلسله خرقه «حافظ» به او مىرسيد-، لباس سرخ گلرنگ مىپوشيدند. حافظ در شعر ذيل، به همين مطلب اشاره دارد (سودى،بىتا، ج2، ص 188; معين، بىتا، ج1، ص417): پيرگلرنگ من اندر حق ازرقپوشان رخصتخبث نداد ارنه حكايتها بود به عقيده اخوان الصفا، خداوند شخص و صورت نيست، بلكه هويتى وجدانى است كه قوه واحد و افعال بسيار دارد. هيچ مخلوقى نمىداند كه او چيست، كجاست و چگونه است; مثل عدد واحد كه جزء و مثل ندارد. خداوند بر حسب اقتضاى حكمتخود، معرفتخويش را در سرشت نفوس قرار داده است تا شناخت او بدون تعلم و اكتساب محقق شود. بنابر اين، وجود خدا روشن است و نيازى به اثبات ندارد. به عقيده اخوان، مثل خدا به جهان، مثل معمار به خانه نيستبلكه مثل نور چراغ يا خورشيد است (فشاهى، 1354، ص384). نفس اخوان الصفا، در دو بخش از نفس بحث كردند; يكى نفس كلى يا نفس عالم، و ديگرى نفس انسانى. نفس كلى، منشا همه افعال وتغييرات عالم هستى است. نفس انسانى، فيض خود را از نفس كلى مىگيرد.هدف نفس انسان سير به سوى نفس كلى و نزديكى به آن است. راه اين نزديكى، تصفيه و تزكيه نفس از راه دين و فلسفه و همچنين اجتناب از معاصى و دورى از تفاخر، سعى در تهذيب نفس و كوشش در برادرى، برابرى و يك رنگى با ديگران است. لذا، اخوان در رعايت اين امر، تلاش و كوشش بسيار مىكردند. به نظر اخوان الصفا، نفس كلى روح عالم است. قيامت كبرى هنگامى پديد مىآيد، كه نفس كلى از عالم هيولا مفارقت كند و به علت نخستين خود بازگردد. ولى اين وضع پس از گذشت زمانهاى بسيار زيادى صورت مىگيرد.وقتى نفس كلى عالم جسمانى را ترك كرد، جهان نابود مىشود; فلك از گردش، ستارگان از حركت و اركان از اختلاط باز مىايستند، همه موجودات راه نيستى مىگيرند، و جسم از اشكال ونقوش بىبهره مىشود (صفا، بىتا، ص317). بنابر اين، در نظر اخوان الصفا قيامت واقعى هنگامى است، كه نفوس جزئى و نفس كلى به سوى خدا باز مىگردند. اين نظر با گفتههاى اديان آسمانى از جمله با معتقدات اسلامى، سازگار است. در نظر اخوان الصفا، نفس كلى پانزده قسمت دارد; هفت قسمت مربوط به ماوراى بشرى، هفت قسمت مادون بشرى و يك قسمتبشرى است. قواى ملائك و انبيا جزء مراحل ماوراى بشرى، و قواى حيوانى ونباتى جزء مراحل مادون بشرى نفس كلى است. از نظر اخوان الصفا، هر اندازه كه انسان بتواند علم رابه فلسفه و دين در آميزد، به همان اندازه نفس او ارتقا مىيابد. و هنگامى كه انسان به حد نهايت ارتقابرسد، در صف فرشتگان قرار مىگيرد(حلبى،بىتا، ص139). به نظر اخوان الصفا همان طور كه جهان يك انسان بزرگ است، انسان هم يك جهان كوچك است. نفس انسان تراوشى از نفس كلى يا نفس جهان است. نفوس افراد انسانى، جوهرى را تشكيل مىدهند كه آن را مىشود نفس مطلق يا نفس انسانى ناميد(اخوان الصفا، بىتا، ص161). به عقيده اخوان الصفا، هنگامى كه نفس ناطقه به سوى نفس كلى حركت مىكند واين حركت را هدف خود قرار مىدهد، توانايى و نشاط لازم را براى اين حركت مىيابد. و چنانچه از اين مسئله غافل باشد، به سنگينى وكثيفى گرفتار مى شود و توانايى خلاصى از آن را نخواهد داشت، و در عالم كون و فساد در حال آلودگى به انواع گناه و اعمال قبيح باقى خواهد ماند. اينكه آداب دينى براى انسان واجب شده، براى اين است تا در نهايت او را به سوى خداوند- عزوجل- رهنمون شود. شرع و دين براى اين است تا همه عالم اعم از: آسمان و زمين، جن وانس، وعقل ونفس را در طريق عبادت حق متعال، شناخت وى و رسيدن به او، هدايت كند (اخوان الصفا، بىتا، صص 161-162). فلسفه دين به اعتقاد اخوان الصفا، دين عامل هوشيار كننده و بيدارى دهنده مردم به هنگام سرگرم شدن ايشان به كار دنياست. آنان دين را شامل سه بخش مىدانستند: 1. بخشى كه شايسته خواص است. 2. بخشى كه ويژه عوام است. 3. بخشى كه مخصوص متوسطان و افراد ميان خواص و عوام است. بخش نخست، شامل علم و عمل است. بخش دوم، عمل به ظاهر شريعت را شامل مىشود. بخش سوم، تصديق قول پيامبر وعمل به احكام است در حدى كه از عذاب دوزخ رهايى يابند(اخوان الصفا،1347 ق، ج3، صص452-453). به عقيده اخوان، همانطور كه انسان شامل جسم و روح است، احكام دين نيز بر دو نوع است; يكى ظاهر (اعمالى كه اندامهاى بدن انجام مىدهند)، و ديگرى باطن (معتقداتى كه در باطن انسان نهان است). ايشان مىگفتند: پيامبران در اعتقادات دينى خود با يكديگر اختلافى نداشتند. لذا، معتقد بودند كه اختلاف شرايع اشكالى ندارد، زيرا دين يكى است.از اين رو، اختلافى كه در طول تاريخ در اديان ديده مىشود، در واقع به علت اختلاف بيماريهاى روحى مردم در زمانهاى مختلف است. ولى غايت امر، مداواى بيماريهاى روحى ونفسانى مردم است (اخوانالصفا،1347ق، ج3، صص486-487). به عقيده اخوان الصفا، تعبيرات حسى كه در قرآن آمده، به اين علتبوده است كه قوم بيانگرد عرب جمال و زيبايى را درك نمىكرد و فكرشان در اين باره رشد نكرده بود. لذا، روحانيتسراى ديگر را نمىفهميدند. از اين رو، تعبيرات با فهم اين قوم، قرابت و نزديكى داشت. ولى براى كسانى كه فرهنگ بالاترى دارند، شايسته است اين تعبيرات را چنان تاويل كنند كه صفتحسى آن زايل شود و مفهوم روحانى داشته باشد. به نظر اخوان الصفا، از آنجا كه دينهاى مسيحيت و زردشتى در ميان اقوام پيشرفته پديد آمده است، لذا تعبيرات كتابهاى آسمانى اين اديان با قرآن تفاوت دارد. محققان در مطالعه آثار اخوان الصفا در يافتهاند كه ايشان به يك دين عقلى بالاتر از اديان مختلف معتقد بودند، و مىخواستند كه آن را به كمك عقل استنباط نمايند. لذا، ايشان ميان خدا و عقل فعال- كه آن را نخستين آفريده خدا مىدانستند-، به «ناموس» الهى معتقد شدند كه شامل همه خوبيهاست. آنان، آن راوضع ثابت و قانون تغيير ناپذيرى از سوى خداى رحيم مىدانستند كه براى كسى شر نمىخواهد(كربن، 1361، ص184). انديشههاى اخوان الصفا در باره دين و فلسفه دينى، در پانزده رساله با عنوان: «رسائل ناموسية الهية شرعية» آمده است. پيامبران و صاحبان شرايع به عقيده اخوان الصفا، انسان اكمل حيوانات است. ميان انسانها كسى كه عقل كامل داشته باشد، ارجح است. و در ميان عاقلان، علما از ديگران ارجحند. و از ميان اين گروه، پيامبران و صاحبان شرايع شان و مقام برترى دارند. درخصوص ويژگيهاى پيامبران وصاحبان شرايع، در رسالههاى اخوان الصفا آمده است كه پيامبر بايد تام الاعضاء، سريع الانتقال و التصور، با حافظه، باهوش، نيكو بيان، دوستدار دانش، صداقت پيشه و خوش رفتار، افراط نكننده در خوردن وآشاميدن، بلند همت، زاهد به دنيا، عدالتخواه، و بيباك و صاحب عزم قوى باشد(اخوان الصفا،1347ق، ج4، صص129-130). فلسفه اخلاق اخوان الصفا اخلاق را وسيلهاى براى بهرهمندى نفس انسانى از ابديت و وصول به سعادت اخروى مىدانستند. به نظر ايشان، اگر كار خير آگاهانه و از روى اختيار باشد، عامل آن شخصى خردمند و كامل است.ارتباط خير وشر، دستورهاى الهى است. غايتخير، رسيدن انسان به كمال مطلق است. كسى كه مراحل تزكيه نفس را پشتسر مىگذارد و فضايل اخلاقى را كسب مىكند، انسان واقعى است و شايستگى خليفةاللهى را دارد (اخوانالصفا،1347ق، ج1،ص306). اخوان الصفا به تن نيز عنايت داشتند. آنان معتقد بودند كه بايد به تن نيز توجه كنيم تا آنچه براى نفس لازم است، برايش فراهم شود.به عقيده ايشان، انسان كامل كسى است كه: نسبش فارسى، دينش عربى، ادبش عراقى، مخبر يا باطنش عبرى، منهجيا سلوكش ترسائى، زهدش شامى، علمش يونانى، بينشش هندى، سيرتش صوفيانه، اخلاقش ملكى، رايش ربانى و معرفتش الهى باشد(اخوان الصفا،1347ق، ج1،صص118-119). به عقيده اخوان، عمل نيك وقتى با ارزش است، كه برآمده از تفكر عقلى باشد. ايشان همانند متصوفه، محبت را بالاترين فضايل مىدانستند، و بالاترين مرتبه محبت را فناى در خدا يامحبوب اول مىشمردند. درنظر ايشان، محبتبيشتر به صورت صبر در خفا ظاهر مىشود، و باعث اطمينان نفس و آزادى قلب مىگردد و آدمى را به درخواست ميسور در اين دنيا بر مىانگيزد(اخوان الصفا،1347ق، ج1، صص149-155). در رفتار اخلاقى،آنان نيز همچون ارسطو، به نظريه وسط معتقد بودند. مثلا، اخوانالصفا شجاعت را حد وسط بين جبن و تهور، عدل را حد وسط ظلم وستمكشى، و اقتصاد را حد وسط بخل و اسراف مىدانستند (اخوان الصفا، بىتا، ج2، صص316-317). به عقيده ايشان، كار خيرونيك را از آن جهت كه نيك است، بايدانجام داد.از اينرو، براى آن نبايد پاداشى درنظر داشت، زيرا در اين صورت عارى از خير و نيكى خواهد شد. ايشان اخلاق را به ذاتى (مركوزى) و اكتسابى تقسيم مىكردند. اخوان الصفا اخلاق ذاتى را تحت تاثير عواملى، همچون تاثير عامل ستارگان بر جنين قبل از تولد مىدانستند. لذا، عقيده داشتند كسانى كه در برجهاى مختلف متولد مىشوند، از نظر اخلاقى باهم متفاوتندهمچنين، آنان اخلاق ذاتى را تحت تاثير نحوه تركيب عناصر اربعه در بدن تصور مىكردند. به طور مثال، ايشان معتقد بودند كه يا بسان (كسانى كه عنصر خاك دربدنشان غلبه دارد) در انجام كارها ثابت قدمند، محروران ( كسانى كه عنصر آتش در بدنشان غلبه دارد) بيباك، كم ثبات، سريع الغضب، بىكينه وتيز هوشند، مبرودان (كسانى كه عنصر باد در بدنشان غالب است) كودنند و طبع غليظ دارند،مرطوبان (كسانى كه عنصر آب در آنان قوىتر است) سماحت نفس دارند ودر عين حال فراموشكار و بيباكند. سومين عاملى را كه دراخلاق ذاتى مؤثر شمردند، تاثير محيط طبيعى وشرايط زيستى انسان بود. از اين رو، تفاوت اخلاقى افراد مشرق زمين و ساكنان مغرب زمين را به دليل محيط طبيعى آنان مىدانستند. اخلاق اكتسابى افراد تحت تاثير عواملى از جمله: تربيت، همنشينى و مذهبى است كه با تعلميات آن رشد مىكند(اخوانالصفا، بىتا، ج1، ص399). در رسالههاى نهم از قسم رياضى، توصيههاى اخلاقى اخوان الصفا خلاصه شده و از اين قرار است: 1. عمل خير را به خاطر آنكه خير است انجام بده، نه از ترس عذاب ونه به خاطر طمع در پاداش نيك. حتى براى نام و ننگ نيز اقدام به كارى مكن، زيرا در اين صورت منافق خواهى بود; و منافق لايق جاى گرفتن در كنار پاكان نيست. 2. در دنيا زاهد باش، درخوردن و آشاميدن امساك كن، و از كبر، غرور و اعتماد به راى برحذر باش. 3. آنچه براى خود مىخواهى، براى ديگران نيز بخواه. بر هيچكس حسد مبر. بر همه انسانها ببخشاى، و بلكه بر همه حيوانات ذى روح نيز مهربان باش. 4. نسبتبه دوستانت اخلاص داشته باش. 5. اگر مىتوانى همسرى نكنى، چنين كن. ولى اگر ازدواج كردى، به همسرت مهربانى فراوان كن زيرا زن متلونالمزاج است و زود فاسد مىشود. 6. تنگدستى خودت را بر اطرافيانت آشكار مكن، زيرا موجب خوارى تو مىشود. مراتب مردم و اخلاق آنان اخوان الصفا در رساله نهم از رسائل رياضيه تعليميه، تحت عنوان: «فصل فى مراتب الناس فى الاخلاق حسب الاعمال»، مردم را در هشت مرتبه قرار داده وبراى هر مرتبهاى صفاتى مقرر كردهاند، كه به قرار ذيل مىآيند (اخوانالصفا،1347ق، ج1،صص321-323): در مرتبه اول، قاريان، حافظان و معلمان كتابهاىالهى قرار دارند، كه ويژگيهاى ايشان: فصاحت الفاظ، قدرت زبان، خوبىسخن، سرعت عمل در حفظ، تواضع و فروتنى در تعليم است. در مرتبه دوم، راويان اخبار و احاديث وحافظان سيره پيامبر(ص) جاى دارند، كه ويژگيهاى اين گروه عبارتند از: قدرت شنوايى، درك تمام كلام، ضبط الفاظ، نگاشتن دقيق مطالب، پرهيز از كم و زياد كردن مطالب، صداقت، دورى از دروغگويى و تلاش در نشر روايات. در مرتبه سوم، فقها وعلما قرار دارند، كه خصوصيات اين دسته عبارتند از: آگاهى از حلال و حرام، آشنايى با قياس وروش استنباط احكام، دورى از شبهات، دقت وافر، دورى از حسد، اجتناب از خودخواهى، بى ميلى به دنيا، عفاف جنسى، اقدام به واجبات الهى و يكى بودن قول وفعل. در مرتبه چهارم، مفسران قرآن جاى دارند، كه شناختشان نزول آيات، علت استعمال الفاظ خاص و اطلاع از معانى الفاظ و كلمات كتاب الهى ونظاير آن، ويژگى اين دسته از مردم است . در مرتبه پنجم، مجاهدان و مرزداران قرار دارند، كه ويژگيهاى اينان عبارتند از: برخوردارى از غيرت و تعصب دينى، پرهيز از حرام، نفرت از دشمنان و كم شمردن هيبت ايشان، شجاعت، مكروحيله به هنگام جنگ، صبرواستقامت، و تقيه براى حفظ جان ونيل به پيروزى. در مرتبه ششم، خلفا و رئيسان جماعت جاى دارند، كه قناعتپيشگى، كف نفس از ورود به شهوات و لذات، قلتحرص و ولع، ترك دنيا، دورى از جاه طلبى، كثرت ذكر مرگ ويادآورى فناپذيرى دنيا وناپايدارى ملك و مقام، ومطالعه احوال گذشتگان وتفكر و تعقل درباره آنها،از صفات ايشان است. در مرتبه هفتم، زاهدان، راهبان و وعاظ قرار دارند، كه علم وعمل به واجبات الهى، قيام براى اقامه حق،آشنايى به امور دنيا وتدبير وسياست آن،آشنايى بااحكام الهى ونظاير آن،خصوصيت ايشان است. در مرتبه هشتم، طالبان و دوستداران كسب علوم الهى و قوانين خدايى جاى دارند، كه ويژگيهاى ايشان عبارتند از: تلاش خستگى ناپذير دركسب علوم الهى و دانشهاى مورد نياز جامعه، آگاهى از سنن پيامبران گذشته و نواميس الهى و تلاش در آموزش آن به مشتاقان وعلاقهمندان. همانطور كه ملاحظه مىشود، اينها صفات و ملكات آرمانى است كه هر يك از اين اقشار بايد واجد آن باشند; وگر نه روشن است كه بسيارى از اين قشرها، از بسيارى از اين ملكات عارىاند وحتى اضداد آنها را دارند. نظريه شناختاخوان الصفا رشد عقلانى انسان را در دو بخش: علوم و صناعات دانستهاند. در نظر ايشان، علم صورت معلوم در نفس عالم است، ولى صناعات صورتى است كه در فكر صانع پيدا مىشود(حلبى، بىتا، ص137). در نظر ايشان، معرفت وشناخت از سه طريق به دست مىآيد: 1. راه حواس خمسه: اين راه، قدم اول است. همه آدميان دراين راه با هم مشتركند، و همه علوم انسانى از آن پديد مىآيد. 2. طريق عقل فطرى و تفكر محض: عقل بايد به وسيله حواس ما يارى شود، وگرنه قادر به كسب دانش نخواهد بود.به همين دليل، مفاهيمى كه باحواس ما رابطه ندارند، با عقل قابل درك نيستند. به طور مثال، از آنجا كه خداوند با حواس ما قابل درك نيست، عقل ما نيز به ماهيت آن پى نمىبرد. 3. راه عقل از طريق ارادت، مريد و مرادى يا استفاضه و افاضه:اين راه با مشى باطنى اخوان الصفا انطباق دارد. يعنى كسب علم بايد از معلمى باشد كه خود او علم را از پيشوايى گرفته، و او نيز از پيشوا يا مراد ديگرى به دست آورده است.اين سلسله بايد به ائمه و ازايشان نيز به پيامبر (ص)- كه او آن رااز خداوند، منبع نهايى علم كسب كرده است- برسد. به عقيده اخوان الصفا، احساس، مرتبت اول علم وآگاهى است. خداوند امور محسوس را امثله ودلالاتى بر امور عقلى قرار داده است. نفوس جزئى به همان اندازه كه به نفس كلى نزديك شدهاند، قدرت فيضپذيرى دارند.لذا هر چه نفوس به آن نفس كلى نزديكتر باشند، از ساير همجنسان خود شريفترند. نفوس پيامبران اين گونهاند، زيرا فيض نفس كلى بر آنها افاضه شده است. به همين علت، كتابهاى انبيا پر از اسرار و معانى خفيه است. كاهنان، مرتاضان و حكيمان نيز به نوبه خود چنين افاضاتى را دريافت كردهاند. اخوان الصفا برعكس افلاطون، علم را فطرى نمىدانستند. ايشان براى ادعاى خود، به آيه مباركه «هوالذى اخرجكم من بطون امهاتكم لاتعلمون شيئا وجعل لكم السمع و الابصار والافئدة لعلكم تشكرون» (نحل،78) استناد مىكردند. در حالى كه افلاطون عقيده داشت كه نفس قبل از حلول در بدن، همه چيز را مىدانست. از اينرو، معرفتهاى او در دنيا، در واقع يادآورى همان معانى است. هرگاه انسان چيزى رامىبيند، چيزى را كه در عالم بالا ديده بود به ياد مىآورد. نظر ابوعلى سينا در قصيده معروف عينيه، نظير نظر افلاطون است. وى در اين باره مىگويد: هبطت اليك من المحل الارفع ورقاء ذات تعزز و تمنع محجوبة عن كل مقلة عارف وهى التى سفرت ولم تتبرقع به عقيده اخوان الصفا، معرفت واقعى پروردگار جز باتزكيه نفس، زهدو پارسايى در انجام دادن كارهاى نيك به دست نمىآيد. براى وصول به اين شايستگى، بايد آيينه نفس را از زنگار هوى وهوس پاك كرد. ايشان نيز مانند عرفا معتقدند كه موهبت وحى و الهام، فقط نصيب گروه اندكى از افراد بشر مىشود(مهرين، 1361، ص363). ايشان مىگفتند كه انسان نمىتواند علم ومعارف را يكباره تحصيل كند. دانش آموز بايد از دانشهاى ساده همچون: زبان و ادبيات شروع كند، پس از آن علوم دينى و كلام را فرا گيرد، و پس از رسيدن به مرحله اتقان به تحصيل فلسفه بپردازد. اخوان الصفا، كواكب را اجسام عاقل مىدانستند، و آنها را در جهان خاكى و زندگى انسان مؤثر مىشمردند. ايشان مشترى، زهره و خورشيد را داراى تاثير سعد، و زحل، مريخ وماه را داراى تاثير نحس مىدانستند، و معتقد بودند كه عطارد هم تاثير سعد و هم تاثير نحس دارد. به نظر ايشان، طول عمر يا كوتاهى حيات انسان، تابع همين تاثيرات است(اخوان الصفا،1347ق ،ج1، ص211و ج4،صص 170-172). ولى در همين اعصار، دانشمندان ديگرى بودند كه اعتقادى به سعد و نحس ستارگان نداشتند. امام فخررازى (251-313ق) در تفسير آيه: «ان الله يبسط الرزق لمن يشاء ويقدر» (زمر، 53) چنين اظهار نظر مىكند (فخررازى، بىتا،ج26، ص289): خداوند بر هركه بخواهد روزى را تنگ مىكند، و بر هر كه بخواهد آن را مىگشايد. سبب تنگى يافراخى روزى، دانايى يا نادانى انسانها نيست، زيرا بسيار اتفاق مىافتد كه افراد عاقل و دانا در تنگدستى و فقر زندگى مىكنند، و نادانان، بيماران و ناتوانان در رفاه وثروت به سر مىبرند.سپس وى، در اين باره اينگونه نظر مىدهد: سبب اين امر طبايع ستارگان و افلاك هم نيست، زيرا در همان ساعتى كه پادشاه مقتدرىزاده مىشود، بسيارى از مردم، گروه زيادى از جانوران و بيشمارى از گياهان مىرويند.با دقت در سرنوشت ايشان معلوم مىگردد كه اينان از نظر سعادت و شقاوت با يكديگر فرق دارند.بنابراين، مؤثر در عالم جز خداى بزرگ موجود ديگرى نيست. سپس،امام فخررازى شعرى را از شاعرى اين گونه نقل مىكند: فلا السعد يقضى به المشترى و لا النحس يقضى علينا الزحل و لكنه حكم رب السما و قاضى القضاة تعالى و جل يعنى، نه سعد حكم مشترى، و نه نحس حكم زحل است.بلكه، همه اينها فرمان پروردگار آسمان وحكم ضرورى خداوند- عزوجل- است. نمونههاى ديگر از اين معتقدات و اظهار نظرهاى متفاوت وجود دارند، كه به دليل اجتناب از تطويل از ذكر آنها خوددارى مىشود. اخوان الصفا علوم را به سه دسته اصلى تقسيم مىكردند: اول، علوم اوليه را شامل مىشود، كه برخى از آنها عبارتند از: خواندن ونوشتن، لغت و نحو، حساب و معاملات، شعرو عروض، فالگيرى سحرو عزائم، كيمياو حيل (مكانيك)، حرف وصنايع، و تجارت و كشاورزى. دوم، مربوط به علوم دينى است، كه رشتههايى از قبيل: علم تنزيل وحى، تفسير، روايات و اخبار، فقه و سنن واحكام، زهد و تصوف، و تاويل خواب در برمىگيرد. سوم، دانشهاى فلسفى است، كه برخى از آنها عبارتند از: رياضيات (حساب، هندسه، نجوم وموسيقى)، منطق، علوم طبيعى( علم مبادى اجسام، علم افلاك و ستارگان، علم كون وفساد، علم حوادث جوى، علم معادن ونبات و حيوانو ...) و علوم الهى. ايشان در تاليفات خود از همين تقسيم بندى متاثر بودند. تاثير كتابهاى پهلوى -كه به عربى ترجمه شده بود- در نوشتههاى اخوانالصفا، كاملا آشكار استبه طور مثال، آنان در داستان آفرينش، تحت تاثير همين آثار بودند. نوشتههاى ايشان با ذكر شواهد، امثال و حكايات، بيانى ساده و قابل فهم دارد. ديدگاههاى سياسى اخوان الصفا ديدگاههاى سياسى اخوان الصفا به دو صورت در مكتوبات جا مانده از ايشان منعكس است; يكى به طور پراكنده در خلال نوشتههاى مختلف، و ديگر در رساله پنجاهم از رسالههاى ايشان كه اساسا با عنوان:« سياست» است. ولى بايد توجه داشت كه منظور اخوان الصفا از كلمه سياستبا اصطلاح رايج امروزى سياست، يكسان نيست. سياست در نظر اخوان الصفا- همانند معمول قدما-، به معناى: تدبير امور شخص، خانواده و اجتماع است. سياست همه اين محدودهها را در بر مىگيرد، و نيز شامل تدبير امور اخروى و روحانى هم مىشود. ايشان در مقدمه رساله «سياسات» گفتهاند كه سياست دو نوع است; يكى جسمانى و دنيايى، و ديگرى روحانى و اخروى. از رعايت آنها، منافع دنيا و آخرت به دست مىآيد. ايشان سياست را از سياست جسم و روح شروع مىكنند، سپس به سياستخانواده و خدمتگزاران مىرسند، پس از آن به سياست قبيله و شهر مىپردازند، ودر آخر به سياست ناموس و قانون الهى مىرسند.آنان معتقدند كه اگر كسى در اجراى اين سياستها توفيق يابد، به بزرگترين سعادتها دست مىيابد، امكان صعود به افلاك را پيدا مىكند و آنجا جزاى خير مىبيند. در اين مرحله، انسان مرگ را بالاترين سعادتها مىشمارد. (اخوانالصفا،1347ق،ج3،ص148). ايشان هدف از فرمانروايى را نيز حفظ نواميس الهى مىدانستد;زيرا اگر ناموس الهى ترك شود، دين و دنياى مردم تباه مىگردد. بنابراين مىتوان گفت كه اخوان الصفا، به پيوند سياست و ديانت اعتقاد داشتند. اخوان در باره سياست جسم مىگويند: در بعضى مواقع، بيماريهاى جسمى انسان ناشى از سوء تغذيه است. ولى همه بيماريها چنين نيستند، بلكه در بعضى مواقع ناشى از امورنجومى و سماوى و همچنين ناشى از ويژگى انسان به عنوان يك موجود فانى است. همواره انسان در حال دگرگونى و اضمحلال است. از اينرو، صحيح نيست مردم بيماريهاى خود را به مسائل مربوط به خوردن و آشاميدن مرتبط كنند، و از عوامل سماوى و ويژگى انسان به عنوان موجودى فناپذير غافل بمانند. به عقيده اخوان بهترين سياست جسمانى، اهتمام به امر دين و رعايت نواميسالهى است. آنان درباره عوارض آسمانى و فلكى مىگويند كه اين عوارض، از سوى نفس كلى هدايت مىشوند. براى معالجه بيماريهاى ناشى از آن، فقط صبر، تحمل، كاهش نگرانى، به ياد خدا بودن و به امر الهى متوسل شدن، لازم است (اخوان الصفا،1347ق، ج4، 258). اخوان در باره سياست نفسانى معتقدند كه اين سياست، مستلزم احراز اخلاق نيك، امانتدارى، رعايتحقوق ديگران، حسن همجوارى، يكدلى با دوستان، محبتبى ريا، حرص اندك و معقول نسبتبه دنيا و خيرخواهى نسبتبه ديگران است. به عقيده ايشان، نفس انسان ذاتا خيرخواه است. اگر انسان خيرخواهى نداشته باشد، در واقع منافق است; زيرا بر خلاف نفس و طينتخود عمل كرده است (اخوانالصفا،1347ق،ج4،ص 258).به عقيده اخوان، بايد كار خير را از آن جهت كه خير است، انجام داد. از اين رو، اگر كار خير براى به دست آوردن پاداش انجام شود. براى چنين كارى خير وخوبى نخواهد ماند. بايد صفات الهى را به دست آورد، و با مخلوق او به مهربانى ودوستى رفتار كرد; همانطور كه خدا عمل مىكند. بابه دست آوردن اين صفات، انسان ملكى از ملائك الهى مىشود و در بهشت جاودانه مىماند. اخوان درباره سياستخانواده مىگويند كه اين سياستبايد ثابت، تغييرناپذير و با قاطعيتباشد; و حتى در شرايط بحران از آن عدول نشود. اين سياستبايد در برخورد با زنان قاطعيتبيشترى داشته باشد، زيرا زنان متلون المزاج و سريع التاثرند. حقوق كارگران بايد بموقع پرداختشود. و در غير اين صورت، اگر شخصى به اين قشر نيازمند باشد، از هيبت و صلابتش كاسته مىشود. سياستبا ياران و دوستان، بايد بر اساس مهر، محبت، انس ويكرنگى باشد. در ضمن، بايد كرم و نرمى، با ترساندن از گناه و دادن آگاهى همراه باشد. خانواده و دوستان شخص بايد با او همدين و هم اعتقاد باشند،زيرا سياستخلاف آن موجب بىمعنا شدن خانواده مىشود(اخوانالصفا،1347ق، ج4،صص 260-261) نظام اجتماعى به نظر اخوان الصفا، انسان موجودى اجتماعى است، و نيازهاى خود را جز در اجتماع نمىتواند بر طرف كند. انسان به دليل گناه آدم (ع)، از بهشت رانده شد.لذا، آدمى به اين دنيا- كه عالم كون وفساد و همنشين با شياطين و سپاهيان ابليس مىباشد - گرفتار شده است. رهايى از مشكلات اين دنيا، جز با يارى و معاونتبرادران ناصح، دوستان صادق و فاضلان خداشناس ميسر نيست. اخوانالصفا در اين باره، داستان كبوتر طوقى را-كه در كتاب كليله ودمنه آمده است- توجه مىدهند. به نظر آنان، همان طور كه كبوتران به راهنمايى كبوتر طوقى توانستند از دام صياد رهايى يابند، آنان نيز به كمك يكديگر قادرند كه مسائل و مشكلات خود را حل كنند (اخوانالصفا،1347ق،ج1،صص99-100). اخوان الصفا از اجتماعى بودن انسان، به ضرورت وجود دولت مىرسند. همچنين، دين و دولت را دو نهاد جدايىناپذير مىدانند. نظريه دولتبه عقيده اخوان الصفا، دولتها نيز همانند انسانها به وجود مىآيند، به سن كمال مىرسند و پير مىشوند. حكومت همواره از خاندانى به خاندان ديگر و از ملتى به ملت ديگر، دستبه دست مىشود. اخوان الصفا ادوار فلكى را در اين تغييرات مؤثر مىدانند. اخوان دولت را به دولتخير ودولتشر تقسيم مىكنند. دولتخير، از فاضلترين حكيمان، با عهد وميثاق محكم، باراى و دين واحد و دور از كينهجويى تشكيل مىشود. ولى دولت اهل شر، نقطه مقابل دولت اهل خير مىباشد، روزبروز در نقصان و انحطاط است و تضاد كامل با منافع دين و دنيا دارد. اخوان الصفا تغيير و تبديل دولتها را به تغيير شب و روز و دگرگونى فصلهاى سال، تشبيه مىكنند. به عقيده ايشان هر دولتى وقتى دارد كه از آن آغاز مىشود، و غايتى دارد كه به سوى آن مىرود. هنگامى كه حيات دولتى به دورترين ايتخود برسد، نقصان و انحطاط به آن راه مىيابد وگروهى ديگر نضج وقدرت مىگيرند. هر قدر اين گروه قدرت مىگيرد، گروه اول ضعيفتر مىشود تا آنكه دولت اولى مضمحل و دولت جديد جايگزين آن شود; همانطور كه قرآن فرموده است: «وتلك الايام نداولها بين الناس» (آل عمران،140) به نظر اخوان الصفا، دولتحق جز رضاى خدا چيزى نمىخواهد.از اينرو، آنان توصيه مىكنند كه اگر چنين دولتى به وجود آمد، به فرموده قرآن: «فان حزب الله هم الغالبون» (مائده،56)به يارى آن برخيزند (اخوانالصفا،1347ق، ج4، صص234-235). هر چند اخوان الصفا بحث از دولت و سياست را بهطور پراكنده در رسالههاى خود آوردهاند،اما در در رساله: «الحيوان و الانسان» در خلال داستانهاى رمزى، نقطه نظرهاى سياسى و حكومتى خود را نشان دادهاند. خلافت وامامتدر رساله چهل و دوم اخوان الصفا، بحثى با عنوان: «فصل فى بيان اختلاف العلماء فى الامامة» آمده است. به عقيده اخوان الصفا، شقاق و اختلافى كه بر سر جانشينى پيامبر (ص) و رهبرى جامعه اسلام پيش آمد، نه تنها بر طرف نمىشود، بلكه روز بروز اين اختلاف دامنهدارتر خواهد شد. براى امت، امامى لازم است تا جانشين پيامبر(ص) باشد. وظيفه او اين است كه شريعت را حفظ نمايد، سنت را احيا كند، امر به معروف ونهى از منكر نمايد، حدود و ثغور مملكت را نگاه دارد، ماليات وجزيه بگيرد، بيضه اسلام را حفظ كند، عدل را به پا دارد ظلم وجور را نفى كند. همچنين، جامعه فقيهانى لازم دارد تا پس از امامان با فتواها و نظرهاى شرعى خود، مرجع امور دينى باشند. اخوان الصفا مىگويند كه گروهى عقيده دارند كه امام و خليفه بايد افضل باشد، وبعضى چنين اعتقادى ندارند. بدين ترتيب، اينان ديدگاه شيعه و اهل سنت را بيان مىكنند. اگر چه اخوان الصفا در اينجا موضعى خاص نمىگيرند، ولى در جاهاى ديگر عقايد شيعى خود را بيان مىدارند. ايشان در بحث از ولايت، چنين اظهار عقيده مىكنند (اخوانالصفا، 1347ق، ج4،ص103): «... اين ولايت، مخصوص اهل بيت پيامبر(ص) است. ايشان در اين ولايت نيازمند عالمان و آگاهانى غير از خودشان نيستند، و مردم نمىتوانند براسرار ايشان آگاهى يابند.» اخوان در جاى ديگر درباره امامت مىگويند (اخوان الصفا،1347ق، ج4، ص 105): «اى برادر! آگاه باش كه خانهاى كه سرخلافت وعلم نبوت در آن است، خانه است كه به سبب آيات و معجزاتى كه از صاحبان اين خانه ظاهر مىشد، دشمنان خانه مزبور را به سحر بزرگ نسبت دادند. معاندان گفتند كه ايشان ساحرند و يارانى از جن به ايشان كمك مىكنند...» و در جاى ديگر مىگويند: (اخوان الصفا،1347ق، ج4،ص486)«... از رسول خدا پرسيدند كه آيا هر كس «لاالهالاالله»بگويد وارد بهشت مىشود؟ فرمود: آرى، هركس اين جمله را از روى اخلاص بگويد، وارد بهشت مىشود. گفتند: اخلاص آن چگونه است؟ فرمود: شناختحدود آن واداى حقوقش. گفتند: اى رسول خدا! حدود وحقوق آن را چگونه مىتوان شناخت؟ فرمود: آرى من شهر علمم، و على در آن است. و هر كس آنچه را كه در شهر استبخواهد، بايد از در آن وارد شود. بدين ترتيب، پيامبر(ص) مردم را به كسى راهنمايى كرد تاايشان را ارشاد و هدايت كند...» اخوان الصفا در جاى ديگرى از رسالههاى خود با آوردن داستانى در باره زندگانى حيوانات، بر بساط خلافت وعقيده اهل سنت دراين باره طعن مىزنند.آن داستان، چنين است (اخوانالصفا،1347ق،ج2، صص363-367): «پس از مرگ فرمانرواى دادگر و مهربان كلاغان، بزرگان قوم تصميم مىگيرند كه فرمانرواى جديد رااز ميان خانواده او انتخاب نكنند. وچنين استدلال مىكنند كه اگر جانشين پادشاه از ميان افراد خانواده او انتخاب شود، چون فرمانروايى و خلافت را حق خود مىداند، لذا ممكن استبرايشان فخر بفروشد و از حد قدرت خود خارج شود. در صورتى كه اگر فردى را از بيرون اين خاندان برگزينند، در اين صورت كلاغانند كه بر گردن او حق دارند، چون چنين امتياز بزرگى به او دادهاند. لذا، مىتوانند برهوسهاى او مهار بزنند. از اينرو، شاهين را برتخت پادشاهى خود نشاندند. ولى ديرى نپاييد كه شاهين فربه و تنومند شد و آغاز ستمگرى كرد. و كمكم كار به جايى رسيد كه غذاى روزانه كلاغان را نيز از ايشان مىگرفت. و در اين وقت، كلاغان به اشتباه خود پىبردند، ولى ديگر كار از كار گذشته بود و آب رفته به جوى باز نمىآمد...» منظور ايشان از اين داستان انتقاد از نظريه سياسى اهل سنت است كه بر اساس آن، خلافت رااز خاندان پيامبر (ص) بيرون بردند، و نابسامانى در جامعه و ظلم وفساد در دستگاه خلافت راايجاد كردند. هر چند چنين مطالبى نشاندهنده نقطه نظرهاى شيعى اخوان الصفاست، ولى ضرورتا به اين معنا نيست كه ايشان شيعه اثنى عشرى بودند. اخوان الصفا به خلافت ورهبرى جامعه از ديدگاهى ديگر توجه كردند. از اين ديدگاه، خلافتبه خلافت نبوت و خلافت پادشاهى تقسيم شد. به نظر مىرسد كه در اينجا منظور ايشان از خلافت، خليفةاللهى انسان در زمين است. ايشان ويژگيهاى خلافت نبوت را در رساندن پيامالهى، تبيين حلال وحرام و ارشاد مردم مىدانند. همچنين، خلافت پادشاهى را حكومت كردن، حفظ نظم اجتماع و ديگر لوازم ملكدارى مىبينند. به اعتقاد ايشان، گاهى اين دو خلافت در شخص واحدى همچون پيامبر اسلامى (ص) جمع مىشود. گاهى نيز خلافت در دو نفر است; يكى پيامبر(ص)، و ديگرى سلطان. پيامبر اسلام (ص) در مكه ويژگيهاى نبوت و در مدينه هر دو ويژگى را با هم گرد آوردند. به عقيده اخوان، دين و پادشاهى همبستهاند وقوام هيچ يك بدون ديگرى ميسر نيست. اين بود مختصرى از شرح حال، افكار و انديشه گروهى به نام اخوان الصفا كه در تاريخ فكر وانديشه براى خود جايگاه شايستهاى بازكردهاند; گروهى كه براى دورى از ريا و تظاهر، تهذيب نفس يا به سائقه آرمان سياسى وانسان سازى، چهره خود را مخفى كردند ولى آثار به جاى ماندنى از خود به يادگار گذاشتند.البته، بسيارى از آثارعلمى اين گروه به دليل حوادثى نابود شد، ولى همين مقدار باقيمانده جايگاه ارزشمند اين انسانهاى بىادعا وصادق را در فرايند انديشه انسانى و اسلامى نشان مىدهد. اطلاعات درباره ايشان بويژه آثار بازمانده از اين دانايان، گوياى اين نكته است كه اين گروه، مسلمانانى راستين وانديشمند بودند كه راه رسيدن به سعادت فردى و دگرگونيهاى اجتماعى را درتحول فكرى مىديدند. به همين دليل، آنان تلاش بسيارى در به وجود آوردن گروه ممتاز پيشتازى داشتند تا نقش رهبرى اين تحول را برعهده گيرد. اگر چه ايشان موفق نشدند در حيات خود شاهد اين دگرگونى باشند، ولى تلاشهاى ايشان نمونه خوبى براى آيندگان بود و صفحه درخشانى را در تاريخ علم، انديشه وآرمان سياسى باز كرد.از اينرو، مىتوان پذيرفت كه زمزمههاى خلوت نشينان جلسههاى سرى و تعليمات زير زمينى اخوان الصفا، تاثير زيادى در شكلگيرى نهضت اسماعيليه وبنيان قلعهها و استحكامات استوار نظامى آنان همچون: گازرخان، لمبسر، شاهدژ، طبس و قهستان داشت. و شايد همين تعليمات، به طور غير مستقيم در فراهم كردن زمينه رشد مذهب شيعه درايران نقش شايان توجهى راايفا كرده باشد. كتابنامه 1. آژند، يعقوب، نهضت قرامطه، تهران: مؤسسه ميراث ملل، 1368 2. ابن جوزى،عبدالرحمن بن على، تلبيس ابليس، تهران: مركز نشر دانشگاهى، 1368 3. اخوان الصفا،رسائل،قاهره: بىنا،1347ق 4. همو،الرسالة الجامعة،تحقيق: عارف تامر، بيروت: دارمكتبة الحياة، بىتا 5. اعلمى حائرى، محمد،دائرة المعارف شيعه، بيروت: مؤسسه علمى مطبوعات،1993م 6. امين،احمد، ظهر الاسلام، بيروت: دارالكتاب العربى، 1364ق 7. امين، محسن، اعيان الشيعة، بيروت: بىنا، 1968م 8. جمعى از نويسندگان،دانشنامه ايران و اسلام،تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1360 9. حلبى، علىاصغر،تاريخ تمدن اسلام،تهران: اساطير، 1372 10. همو،تاريخ فلاسفه ايران، تهران: انتشارات زوار، 1361 11. حموى، ياقوت، معجم الادباء، بيروت: التراث العربى، بىتا 12. دايه، نجمالدين، مرصادالعباد، تصحيح: شمس العرفا، تهران: كتابخانه سنائى،1363 13. زرين كوب، عبدالحسين، ارزش ميراث صوفيه، تهران: انتشارات اميركبير 14. سودى، شرح سودى بر ديوان حافظ، ترجمه: ستارزاده، تهران: زرين; نگار،1366 15. شيخ، سعيد، مطالعات تطبيقى در فلسفه اسلامى، تهران: خوارزمى،1369 16. صفا، ذبيحالله، تاريخ علوم عقلى در تمدن اسلامى، تهران: دانشگاه تهران، 1371 17. غنى، قاسم،تاريخ تصوف در اسلام و تطورات و تحولات آن،تهران: زوار،1356 18. فاخورى، حنا، تاريخ فلسفه در جهان اسلامى، تهران: كتاب زمان، 1358 19. فخررازى،محمدبن عمر، تفسير كبير، تهران: اساطير 1371 20. فراى،ريچارد ن.، عصرزرين فرهنگ ايران، ترجمه: مسعود رجبنيا، تهران: انتشارات سروش، 1358 21. فشاهى، محمدرضا، مقدمهاى بر سيرتفكر در قرون وسطى، تهران: گوتنبرگ، 1354 22. كربن، هانرى، تاريخ فلسفه اسلامى، ترجمه: اسدا... مبشرى، تهران: اميركبير، 1361 23. لاهورى، محمد اقبال، سير فلسفه در ايران، ترجمه: 1.ج. آريانپور، تهران: انتشارات اميركبير،1357 24 معين، محمد، حافظ شيرين سخن، تهران: انتشارات معين، 1370 25. مهرين، مهرداد، فلسفه شرق،تهران: مؤسسه مطبوعاتى عطائى، 1361 26. نصر، سيدحسين، نظر متفكران اسلامى درباره طبيعت، تهران: انتشارات خوارزمى،1359 27. وجدى، فريد، دائرة المعارف قرن العشرين، ج1، مصر: الازهر،1967م
× عضو هيئت علمى دانشگاه امام صادق (ع)
معرى. و بدترين ايشان ابوحيان بود، زيرا وى زندقه خود را پنهان مىكرد. يا قوت حموى او را وحيد روزگار ويگانه دهر دانسته است. او در رى با ابنعميد و صاحبابن عباد ملاقات كرد، ولى ايشان را نپسنديد و كتابى در مذمت ايشان به نام مثالب الوزيرين نوشت. به گفته ياقوت در معجم الادباء و براساس مداركى كه در دست است، ابوحيان تا رجب سال چهارصد هجرى زنده بود و بيش از هشتاد سال عمر
كرد.او مدت بيستسال در بغداد زندگى كرد، ولى مردم از او دورى مىكردند. وى در اواخر عمر، كتابخانه خود را سوزاند. ابوحيان در زمينههاى مختلف علوم تاليفات بسيار گرانبهايى داشت. نوشتهاند وزن مركبى كه براى نوشتههاى خود به كار برد، بيش از چهار صد رطل بوده است (حموى،بىتا، ج 5 ، ص 380). ابن ابى الحديد در شرح آخرين خطبه نهجالبلاغه، ادعيه و مناجاتهاى بسيار زيبايى از ابوحيان نقل مىكند كه شبيه مناجاتهاى خواجه عبدالله انصارى است.1- ابوحيان توحيدى يكى از چهرههاى درخشان تاريخ علم و فرهنگ اسلام، و يكى از هياهو بر انگيزترين دانشمندان است. اصل وى را شيرازى، نيشابورى، واسطى يا بغدادى خواندهاند. بعضى او را صحيحالدين، برخى كذوب و گروهى او را زنديق دانستهاند. ابن جوزى در تلبيس ابليس (جوزى، بىتا،ج 1، ص 184) گفته است كه زنديقان اسلام سه نفر بودند: ابنراوندى، ابوحيان توحيدى وابوالعلاء
2- شمسالدين محمدبن محمود شهرزورى، مؤلف كتاب نزهة الارواح وروضة الافراح، از خويشاوندان شهابالدين سهروردى بود كه در قرن ششم و هفتم هجرى مىزيست. شهرزور در كردستان عراق، نزديك مرز ايران قرار دارد.