تحقیقی پیرامون جمعیت اخوان الصفا و آرا و اندیشه‏ های ایشان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تحقیقی پیرامون جمعیت اخوان الصفا و آرا و اندیشه‏ های ایشان - نسخه متنی

حمید بهرامی احمدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید











تحقيقى پيرامون جمعيت اخوان الصفا و آرا و انديشه‏هاى ايشان

دكتر حميد بهرامى احمدى (×)

چكيده: اخوان الصفا گروهى انديشمند اصلاحگر بودند، كه در دوره شكوفايى فرهنگ و تمدن اسلامى ظهور كردند. هدف ايشان به وجود آوردن تحول فكرى و بنيادى در جامعه بود تا از آن طريق، انسانها را به سعادت برسانند. از اين گروه بيش از پنجاه رساله در زمينه‏هاى گوناگون دانش و فرهنگ به جاى مانده كه اگر چه همه آثار علمى ايشان نيست، ولى همين مقدار باقيمانده كافى است كه نمايانگر سهم قابل توجه ايشان در رشد و شكوفايى فرهنگ اسلامى باشد. اخوان الصفا تشكيلات زير زمينى و مخفى داشتند و به همين جهت، نام رهبران و همچنين نام نويسندگان اين آثار علمى ارزنده بدرستى روشن نيست. بى‏ترديد، اين گروه شيعه بودند، ولى شيعه دوازده امامى بودنشان محل درنگ است; و احتمال قوى‏تر آنكه، از اسماعيليه بوده‏اند. ايشان به تزكيه نفس اهميت‏بسيار مى‏دادند، و انديشه‏هايشان در زمينه‏هاى گوناگون از قبيل: وحدانيت‏الهى، نفس، فلسفه دين، پيامبران و صاحبان شرايع، فلسفه اخلاق، مراتب مردم، نظريه شناخت، سياست، نظام اجتماعى، نظريه دولت، خلافت و امامت، از عمق و گستردگى و در عين حال گيرايى خاصى برخوردار است. مقاله حاضر تحقيقى در جهت‏شناخت اين جمعيت و انديشه‏هاى ايشان است. سده‏هاى چهارم و پنجم هجرى، دوران شكوفايى تمدن اسلامى است. از نظر سياسى، در اين عهد خلافت عباسى ضعيف شده و قدرت و صلابت‏خود را از دست داده بود. بنابراين، در گوشه وكنار سرزمين پهناوراسلامى، دولتهاى چندى تاسيس شدند. شايد مهمترين خصيصه سياسى قرن چهارم هجرى، قدرت يافتن شيعه و مدعيان تشيع باشد. در مصر، فاطميان خلافت‏باشكوهى تشكيل دادند و تمدن مهمى رابنيان گذاشتند. در بحرين و سرزمينهاى پيرامون آن، قرمطيان سالها قدرتى قابل توجه و اعتنا به وجود آوردند. آل‏بويه -كه شيعه اثنى عشرى بودند- در ايران نفوذ خلافت‏بغداد را از بين بردند، و حتى خليفه را از قدرت خلع كردند. در همين عصر ، دانش و فرهنگ رشد و توسعه بسيارى يافت. علم كلام از فقه جداگرديد، و بسيار رايج‏شد. در اين دوره، دانشمندان بزرگى همچون: فارابى، طبرى، ابوالفرج اصفهانى و زهراوى، ظهور كردند. در همين دوره، ابوزيد احمدبن سهل بلخى (د.322ق) از قول گروهى از دانشمندان گفت: آنچه در گردش ستارگان ديده مى‏شود، در حقيقت گردش زمين است نه گردش ستارگان. وى معتقد بود كه زمين كروى است.ابوريحان بيرونى (د.440ق) با يك قياس علمى، وجود سرزمينى را در غرب و در آن سوى درياها ممكن دانست; سرزمينى كه چهار قرن بعد كشف و آمريكا ناميده شد. در همين دوره، ابوالفضل ابن عميد(د.359يا360ق) از دانشمندان و رجال سياسى آل بويه، وسايلى را براى فتح قلعه‏ها ساخت و عدسيهايى را اختراع كرد كه از فاصله‏هاى دور قادر به سوزاندن اشيا بودند. وى در علم الحيل (مكانيك) توانا بود، و به كمك آن توانست درخت‏خيلى بزرگى رااز ريشه در آورد.ابن سينا(د. 428ق) بدون آنكه جسدى در برابر او باشد، بدن انسان را تشريح كرد. در همين عصر مراكز علمى، دانشگاهها و كتابخانه‏هاى بزرگى در سرتاسر سرزمين اسلامى تاسيس شد. اصولا، در كنار هر مسجدى يك كتابخانه مهم وجود داشت. اخوان الصفا در همين قرن چهارم هجرى پديد آمدند.

وجه تسميه اخوان الصفا از اخوان الصفا مطلبى درباره علت اين نامگذارى، به دست ما نرسيده است. محققان در اين باره حدسهايى زده‏اند. شمارى واژه اخوان الصفا رابرگرفته از اين شعر منسوب به على(ع)دانسته‏اند (علمى، بى‏تا، ج‏3، ص‏40): عليك باخوان الصفاء فانهم عماد اذا استنجدتهم و ظهور و ما بكثير الف اخ وصاحب وان عدوا واحدا لكثير يعنى تو را به برادران پاك و منزه سفارش مى‏كنم، كه روز كمكخواهى پشتيبان تو هستند.هزار برادر و دوست زياد نيست، ولى يك دشمن زياد است. ابوالعلاء معرى، فيلسوف و شاعر نابيناى عرب، شعرى سروده كه در آن واژه اخوان الصفا آمده است: واذا اضا عتنى الخطوب فلن ارى لوداد اخوان الصفاء مضيعا يعنى، اگر حوادث روزگار مرا تباه كنند، ياران صفا مرا ضايع نمى‏گذارند. بعضى خواسته‏اند واژه اخوان الصفا را برگرفته از اين شعر بدانند (حلبى،بى‏تا،ص 158)، ولى به نظر مى‏رسد كه اين شعر نشان مى‏دهد ابوالعلاء با اين جمعيت‏بى‏ارتباط نبوده است. بعضى پنداشته‏اند چون تصوف از صفا آمده است و از آنجا كه اخوان الصفا هدف خود را صفاى باطن دانسته‏اند و به تصوف نظر داشته‏اند، لذا اين نام را به براى خود برگزيده‏اند. بسيارى از محققان نيز احتمال قوى داده‏اند، كه اين واژه ماخوذ از كتاب كليله و دمنه عربى بويژه «باب الحمامة المطوقه‏» باشد. زيرا اخوان الصفا به كتاب كليله و دمنه- كه حاوى داستانهاى اخلاقى و پند آموز است- علاقه و توجه وافر داشتند، و در رساله‏هاى خود بارها به آن استناد و نقل مطالب كرده‏اند. ايشان برادرى و همراهى گروه كبوتران را به رهبرى كبوترى به نام طوقى -كه داستان آن در كتاب كليله و دمنه آمده است -سرمشق خود قرار دادند (اخوان الصفا،بى‏تا، ج‏1، صص‏99-100). هويت و اهداف اخوان الصفا اخوان الصفا جمعيتى از دانشمندان و فلاسفه بودند كه مى‏كوشيدند به كمك علم و فلسفه، دين را از خرافات پاك كنند، و به تهذيب نفس و پاكى روح بپردازند. ايشان نام خود را «اخوان الصفا و خلان الوفا» گذاشتند، و در اختفا و استتار كامل به سر مى‏بردند. ايشان آرا و انديشه‏هاى خود را در پنجاه ودو رساله نوشتند و به پيروان خود با نظم و ترتيب خاصى تعليم دادند. نام نويسندگان اين رساله‏ها و اعضاى اين جمعيت مشخص نبود، و هم اكنون نيز بدرستى معلوم نيست كه اين رساله‏ها را چه فرد يا افرادى نوشته‏اند. اگر چه در بعضى منابع نادر نام برخى از اعضاى جمعيت آمده است، ولى -بر فرض قبول گفته اين منابع- نويسندگان رساله‏ها را به طور قطع و يقين نمى‏توان مشخص كرد. همچنين، از ديگر اعضاى اين گروه نيز اطلاعى در دست نيست.در هر حال، رساله‏هاى به جا مانده از اخوان الصفا، از جمله آثار علمى بسيار گرانبهاى تمدن اسلامى است، كه در زمينه‏هاى مختلف علوم رايج زمان به طور جهتدار و با روش تحقيق بديع نگاشته شده است. مطلبى كه ذهن كاوشگران و محققان را همواره به خود جلب كرده، اين است كه چرا اين گروه تشكيلات مخفى داشته‏اند؟ پنهانكارى آنان بحدى بود،كه هيچ‏كس از راز ايشان مطلع نمى‏شد، و به اسرارشان پى نمى‏برد. در اين باره، احتمالات چندى داده شده است. اول اينكه،ايشان در تعليمات خود از فلسفه استفاده مى‏كردند. از آنجا كه در آن روزگار تحصيل و تدريس فلسفه امر ناپسندى محسوب مى‏شد، لذا ايشان خود و تشكيلاتشان را مخفى نگاه مى‏داشتند.اين نظر ضعيف است، زيرا در همين دوران فلاسفه معروفى همچون: ابن سينا و فارابى زندگى مى‏كردند. و اگر چه اينان به طعن گروهى گرفتار بودند، ولى مشكل چندانى در بيان انديشه‏هايشان نداشتند. احتمال ديگر اينكه، چون اعضاى اين جمعيت تزكيه نفس را وجهه همت‏خود قرار داده بودند،لذا از شهرت و معروفيت ميان مردم اجتناب مى‏كردند، زيرا صاحبان سير و سلوك و عارفان آگاه، شهرت و معروفيت را آفت صفاى باطن و تهذيب روح مى‏دانند. قابل ذكر است كه فرقه صاحب نامى از عارفان اسلامى موسوم به ملاميه يا ملامتيه كه در قرن سوم هجرى بنيان گرفت، و اساس انديشه‏شان كه دورى از ريا و تظاهر و اجتناب از مقبوليت نزد مردم بود، بر عارفان ديگر فرقه‏هاى عرفان و تصوف اسلامى اثر گذاشته است. مؤسس اين فرقه، ابوصالح حمدون بن احمدبن عماره قصار (د.271ق)است. از على‏بن عثمان هجويرى، عارف معروف قرن پنجم، نقل شده كه در باره انديشه‏هاى حمدون قصار گفته است (غنى، بى‏تا، ص‏439): «وى گفتى بايد كه تا علم حق تعالى به تو نيكوتر از آن باشد كه علم خلق. يعنى بايد كه اندر خلا با حق تعالى معاملت نيكوتر از آن كنى كه اندر ملا با خلق، كه حجاب اعظم از حق دل تست‏با خلق . و از نوادر حكايات وى يكى آن است كه گويد: روزى اندر جويبار حيره نيشابور مى‏رفتم . نوح نام عيارى بود به فتوت معروف و جمله عياران نيشابور در فرمان وى بودندى. وى را اندر راه بديدم. گفتم: يا نوح جوانمردى چه چيز است؟ گفت: جوانمردى من خواهى يا از آن تو؟ گفتم: هر دو بگوى. گفت: جوانمردى من آن است كه اين قبا بيرون كنم و رقعه بپوشم و معاملت مرقع پيش گيرم تا صوفى شوم و از شرم خلق اندر آن جامه از معصيت‏بپرهيزم. و جوانمردى تو آن كه رقعه بيرون كنى تا تو به خلق و خلق به تو فتنه نگردند. پس جوانمردى من حفظ شريعت‏بود بر اظهار،و از آن تو حفظ حقيقت‏بود بر اسرار. و اين، اصلى قويست ...» در باره محى‏الدين عربى، عارف معروف، نيز گفته شده است(بامداد،بى‏تا،ص‏43) كه با آنكه بر حفظ ظواهر شرع تاكيد داشت و شرط سلوك را حفظ ظواهر احكام مى‏دانست، ولى موردى را كه شخص در معرض توجه و اقبال مردم قرار مى‏گرفت، از اين امر مستثنا مى‏كرد و تظاهر به اعمال خلاف شرع را مجاز مى‏دانست. البته، محى‏الدين عربى خود ملامتى نبود، ولى در اين باره راه و روش ايشان را مى‏پسنديد. به انگيزه همين باور، ملامتيان خانقاه، شيخ و تشكيلات مرسوم ديگر صوفيان را نداشتند، در اختفاى كامل به سر مى‏بردند واز هر اقدامى كه باعث نام‏آورى و شهرت در ميان مردم شود پرهيز مى‏كردند. حافظ در اين باره مى‏گويد: رطل گرانم ده اى مريد خرابات شادى شيخى كه خانقاه ندارد جالب توجه اينكه، به گفته مقريزى (مقريزى،بى‏تا، ج‏4، ص 302)،قلندران كه فرقه ديگرى از متصوفه بودند و به همه آداب و سنن مورد احترام افراد عادى جامعه پشت پا مى‏زدند، در اواخر قرن چهارم يا اوايل قرن پنجم هجرى ظهور كردند. از اين جهت، اينان تقريبا با دوران ظهور اخوان الصفا معاصر بودند. اينان كه به «جوالق پوشان‏» نيز شهرت داشتند، موى سر، ريش، ابرو و سبيل را مى‏تراشيدند و لباس خشنى با نام جولخ يا جولق مى‏پوشيدند. حافظ در اين شعر، به ايشان نظر دارد: هزار نكته باريكتر زمو اينجاست نه هركه سر بتراشد قلندرى داند البته، اخوان الصفا از ملامتيه نبودند، ولى روش آنان را- در دورى از شهرت و مطرح بودن ميان مردم، كه پذيرفته ديگر عارفان بود- قبول كرده بودند. ايشان مى‏گفتند: هدف ما به دست آوردن حكومت زمين نيست، بلكه ما مى‏خواهيم مالك آخرت و حاكم بر آسمان باشيم. بايد اين مدينه فاضله را كه در نظر داريم، با اتحاد و اتفاق بنا كنيم. در هر حال، اين احتمال كه ايشان براى تزكيه نفس و دورى از شهرت خود رامخفى نگاه مى‏داشتند، احتمالى قوى است. ولى چنين شيوه‏اى شايد بيانگر همه واقعيت در باره اخوان الصفا نباشد، زيرا انسجام درونى و تشكيلاتى اين گروه، چيزى بيش از حد لازم براى تهذيب و تزكيه نفس بود. ديگر احتمال اينكه، اخوان الصفا اهداف سياسى نيز در سرداشتند. ايشان به دولت‏خير معتقد بودند، و آن را دولتى مى‏دانستند كه توسط عالمان، فلاسفه وآگاهان بر قرار شود. به اعتقاد آنان، فقط صالحان مى‏توانند چنين حكومتى را بنيان گذارند. در رساله‏اى از اخوان الصفا آمده است:(اخوان الصفا، بى‏تا، ج‏1، ص‏181)«اى بردار نيكوكار مهربان خدا تو را و مارا به روحى از جانب خود يارى كند. مى‏بينيم كه دولت فساد پاى گرفته و به قدرت رسيده وچون به اوج رسند، انحطاط و نقصانشان خواهد آمد. و بدان كه دولت و ملك در هر روزگار از گروهى به گروهى ديگر و از نقطه‏اى به نقطه‏اى ديگر انتقال مى‏يابد و دولت‏خوبان در ميان علماء و حكماء و فضلاء پديدار مى‏شود; بين كسانى كه تفكر واحد، مذهب واحد و دين واحد داشته وعهد بندند كه بيهوده ستيز نكنند وبه يارى يكديگر بشتابند.» بنابراين، وجود اهداف سياسى ايشان قطعى است. آنان راه وصول به اين اهداف را نابود كردن نظام فكرى حاكم بر جامعه، از طريق پرورش گروهى دانشمند پيشتاز مى‏دانستند.در دهه‏هاى اخير نيز قبل از سرنگونى رژيم شاه، گروههايى راه پيروزى سياسى را به همين شكل تصور مى‏كردند و به انگيزه همين انديشه، كار خود را با چنين برنامه‏اى آغاز كردند. آنچه كه اين احتمال را در باره اخوان الصفا تقويت مى‏كند، اين است كه- به عقيده بسيارى از محققان- اخوان الصفا شيعه بودند- روشن است كه گروههاى مختلف شيعه در آن عصر درگير مبارزه با حكومت عباسى و حاميان ايشان بودند، و تشكيلات زير زمينى داشتند. شمه‏اى از تشكيلات درونى اخوان الصفا تشكيلات اخوان الصفا برپايه عضو گيرى بسيار دقيقى استوار بود. اين جمعيت، اعضاى خود را به گوشه وكنار شهرها، شهرستانها و روستاها مى‏فرستاد تا هر كس را كه بوى خيرى از او به مشام مى‏رسيد و احتمال رشد و تكامل در او وجود داشت، به اين جمعيت دعوت كنند. ايشان در ميان اقشار مختلف بويژه اقشار سطح بالاى جامعه كه برايشان امكانات رشد و دانش‏آموزى فراهم بود، طرفداران زيادى داشتند. آنان بيشترين كوشش خود را صرف جذب و تعليم جوانان پانزده سال به بالا مى‏كردند، زيرا عقيده داشتند كه پيران متحجرند و براى نهضت مناسب نمى‏باشند (حلبى، بى‏تا، صص‏165-166). تعليمات ايشان براى جوانان سرى بود. در باره شرايط و نحوه عضوگيرى، در يكى از رساله‏هاى اخوان الصفا آمده است(اخوان الصفا، 1405،ج‏4،صص 144-155): «شايسته است‏برادران- ايدهم الله - در هر سرزمينى كه هستند كه اگر خواهند دوست و برادر تازه‏اى بر گزينند، در احوال او بنگرند، از سابقه‏اش آگاه باشند، اخلاقش را بسنجندو مذهب وعقيده‏اش را جويا بشوند تا بدانند شايستگى صداقت صفا و مودت و حقيقت را دارد يا خير. و همچون زمينى كه براى كشت كردن آن را آزمايش مى‏كنند، وى را نيز بسنجند. و مانند مردم كه هنگام انتخاب همسر براى ازدواج وخريدن عبد وكالا وغيره نهايت دقت را از خود نشان مى‏دهند، تو نيز در موقع انتخاب دوست وبرادر (عضو گيرى) بايد از آزمايش و سنجش كوتاهى نورزى.» تشكيلات اخوان الصفا از چهار گروه سنى تشكيل مى‏شد كه عبارت بودند از: 1. جوانان پانزده تا سى‏ساله اينان مى‏بايست صفاتى همانند: پاكى ، جوهر نفس و سرعت تصور را داشته باشند. اين دسته را «اخوان الابرار والرحماء» مى‏ناميدند. 2. افراد سى تا چهل ساله ويژگيهاى اين دسته، سخاوت وفيض بخشى، شفقت و مهربانى نسبت‏به ديگر اخوان بود. به اين دسته از اعضا، «اخوان الاخيار والفضلاء» مى‏گفتند. 3. اعضاى چهل تا پنجاه ساله اينان به نام «اخوان الفضلاء الكرام‏» موسوم بودند.چنين افرادى توانايى امر و نهى داشتند و بامخالفان همواره با نرمى و ملاطفت مجادله و مباحثه مى‏كردند (حلبى، بى‏تا، ص‏163). 4. اعضاى پنجاه ساله به بالا اينان آمادگى براى رستاخيز و مفارقت هيولى را داشتند. در اين مرتبه قوه معراج دست مى‏داد، و صعود به ملكوت ميسر بود. اعضا مى‏توانستند احوال قيامت، بعث، نشور، ميزان و عبور از صراط را ببينند، در اين مرحله نجات از دوزخ و مجاورت ذات پروردگار ميسر مى‏شد. همه اخوان از مراحل قبلى به اين مرحله دعوت مى‏شدند، وخود را براى دخول به اين مرحله آماده مى‏كردند. عبور از يك مرحله و ورود به مرحله بعد، مستلزم عبور از موانع و موفقيت در آزمايشهاى سخت و توانفرسا بود. مثلا به اعضا فرمان مى‏دادند تا از نزديكان خود ببرند و با بيگانگان بپيوندند، و ايشان چنين مى‏كردند; مال خود را انفاق كنند، و مى‏كردند; جان خود را بر سر اهداف جمعيت‏ببازند، و مى‏باختند; در راه رضاى خدا بكوشند، و چنين مى‏كردند; از وطن بيرون روند، و مى‏رفتند; از ياران ببرند، و مى‏بريدند; فرزندان خود را بى‏پدر بگذارند، ومى‏گذاشتند; زنان خود را بى شوهر بگذارند، و چنين مى‏كردند، و از شهر و ديار خود آواره مى‏شدند. وقتى اين مراحل را طى مى‏كردند، آن وقت رئيس الوفاء ايشان را لايق گذر از مرحله‏اى به مرحله ديگر مى‏دانست.لذا، آنان را به علم خود رهبرى مى‏كرد، كتابهاى پنهانى را برايشان مى‏خواند، اسرار ناگفته را مى‏گفت، علوم مكتوم را آشكار مى‏كرد، رساله‏ها و كتابهاى اخوان الصفا را مى‏آموخت،و معناى اخبار، روايات واشارات را ياد مى‏داد (فاخورى، بى‏تا، صص‏199-200). جلسات اخوان الصفا هر پانزده روز يك بار تشكيل مى‏شد .اعضاى جلسات، لباس مخصوص مى‏پوشيدند. رئيس در جاى خود مى‏نشست، و براى حاضران سخن مى‏گفت. ظاهرا مركز اخوان الصفا در بصره قرار داشت، ولى تشكيلات اين جمعيت در ديگر نواحى ممالك اسلامى گسترده بود. رهبران جمعيت و معتقدات آنان در تاريخ‏الحكماء قفطى (قفطى، 1371، ص‏118) از قول ابوحيان توحيدى (1) نام پنج نفر از جمعيت اخوان الصفا آمده است، كه عبارتند از: ابوسليمان محمدبن معشر بستى، ابوالحسن على بن هارون زنجانى، ابواحمد مهرجانى، ابوالحسن عوفى و زيدبن رفاعه. احتمالا، خود ابوحيان توحيدى نيز از اعضاى همين جمعيت‏بوده، وشايد زيدبن رفاعه رهبرى اين جمعيت را بر عهده داشته است. البته، قفطى به صراحت مى‏گويد كه چون نويسندگان رساله‏ها نام خود را مخفى مى‏كردند، لذا مردم درباره ايشان حدسها وگمانهاى مختلف داشتند. بعضى اين رساله‏ها را نوشته يكى از امامان از نسل على (ع) دانسته، ولى در نام او نيز اختلاف داشته‏اند. شمارى نيز بعضى رساله‏ها را نوشته يكى از پيشوايان معتزله در آغاز كار اين فرقه دانسته‏اند. ولى سرانجام، خود او از پاسخى كه ابوحيان توحيدى در جواب ابن سعدان، وزير صمصام الدوله ديلمى پسر عضدالدوله، داد، دريافت كه نويسندگان رساله‏ها، همين اشخاص پيشگفته بوده‏اند. دكتر سيدحسن نصر در اين باره مى‏گويد (نصر، بى‏تا، ص‏49): شهرزورى (2) در نزهة الارواح و روضة الافراح اسامى ديگرى را نام مى‏برد، كه عبارتند از: ابوسليمان ... معروف به المقدسى، ابوالحسن على‏بن هارون عباسى، ابواحمد نهرجورى، عوفى البصرى وزيد بن رفاعه . بنابر نظر ابوحيان توحيدى، وزير مشهور، ابوعبدالله سعدان كه در سال 375به قتل رسيد، گروهى از دانشمدان را مانند:ابن زرعه (331 - 398)، مسكويه رازى (وفات 421) ابوالوفاء بوزجانى، ابوالقاسم اهوازى، ابوسعيد بهرام، ابن شاهويه، ابن بكر، ابن حجاج شاعر، شوح شيعى (وفات 391) و ابن‏عبيد كاتب را نزد خود آورد، و از جمع آورى گفتار آنان رسائل را به وجود آورد.» كتاب دانشنامه ايران و اسلام از قاضى‏القضاة عبدالجبار همدانى نقل مى‏كند كه گذشته از افراد مذكور، شخصى به نام ابومحمدبن‏ابى بغل كاتب ومنجم نيز از نويسندگان اين رساله‏ها بوده است. (دانشنامه ايران واسلام،1360، ص‏1355)در كتاب فلسفه شرق (مهرين، 1361، ص‏359) دو نفر ديگر نيز جزء نويسندگان اين رساله‏ها شمرده شده‏اند; يكى معصومى ابوالعباس، و ديگرى ابوالمامون اسپهانى‏است. بعضى (نصر، بى‏تا،ص‏49) نويسنده رساله‏ها را على ابن ابى‏طالب (ع)، گروهى امام جعفر صادق (ع)، برخى غزالى، بعضى حلاج و بعضى نويسندگان رساله‏ها را داعيان اسماعيليه دانسته‏اند. اين تشتت و سردر گمى كه در باره هويت نويسندگان رساله‏ها پيش آمده، نتيجه تشكيلات زير زمينى و مخفى اين جمعيت‏بوده است.از اين‏رو، قابل درك است كه سردرگمى در باره مذهب ومعتقدات اين گروه نيز وجود داشته باشد. شمارى معتقدند كه اخوان الصفا جماعتى از شيعه با تمايلات صوفيانه بوده‏اند.از اين‏رو، برخى محققان بعضى رساله‏ها را مبتنى بر عقايد شيعه قلمداد كرده‏اند، ولى گفته‏اند كه رساله‏ها دعوت به شيعه يا اسماعيليه به طور ويژه و مخصوص نيست; هر چند بعدها اسماعيليه براى پيشبرد اهداف خود،از اين رساله‏ها استفاده كردند(حلبى، بى‏تا،صص‏159-160). همچنين از قول احمد زكى پاشا در مقدمه رسائل از كتاب جلاءالعينين فى محاكمة الاحمدين، تاليف سيد نعمان خيرالدين مشهور به ابن آلوسى،و چند منبع ديگر نقل شده كه رساله‏ها بر پايه مذهب قرامطه و بعد از سده سوم در روزگار آل بويه نوشته شده است، ولى براى ترويج آنها را به امام صادق(ع) منسوب كرده‏اند. در حالى كه اين رساله‏ها نوشته ابوسليمان محمدبن جعفر البستى معروف به مقدسى، ابوالحسن على‏بن هارون زنجانى، ابوالاحمد نهرجورى، عوفى و زيد بن رفاعه است (حلبى،بى‏تا، ص‏160). سيد حسين نصر از قول بسيارى از مستشرقان مى‏گويد كه نظريات سياسى فارابى، تاثير مهمى در رساله‏هاى اخوان الصفا داشته است. به نقل از همين منبع، پرفسور كربن معتقد است كه اخوان گروهى از دانشمندان اسماعيليه بودند (نصر، بى‏تا، صص‏51-52). محمد اقبال لاهورى در كتاب سير فلسفه در ايران مى‏گويد: شيوه تبليغى اخوان الصفا، شباهت زيادى با شيوه اسماعيليه داشت. از اين‏رو، وى اين جنبش را يك جنبش ايرانى مى‏داند (لاهورى،1357، ص‏50). دكتر آژند معتقد است كه رساله‏هاى اخوان در بصره- كه پايگاه اصلى قرامطه بود- تاليف شد. و نسبت‏به قرامطه ديدگاه مثبت دارد (آژند،1368،صص 48-49). ولى لوئى ماسينيون عقيده دارد كه اخوان الصفا با قرامطه بسيار فرق دارند. به عقيده استرن، اخوان هيچ رابطه‏اى بااسماعيليه نداشتند، و رساله‏هايشان تا دو قرن بعد از تاليف پذيرفته اسماعيليه نبود (استرن، بى‏تا، ج‏3، ص 1071). فريد وجدى، مؤلف دائرة المعارف قرن بيستم ،مى‏گويد (وجدى،بى‏تا،ج‏10): مؤلف رساله‏ها شخصى به نام مجريطى قرطبى، (د. 395ق) است، كه آن را براساس و به تقليد از رساله‏هاى پنجگانه‏اى كه اخوان الصفا به نام، تحفة اخوان الصفا تاليف كرده بودند، نوشته ومنتشر كرده است. در كتاب تاريخ الحكما- كه قبلا از آن نام برديم- به نقل از ابوحيان توحيدى در باره مذهب زيدبن رفاعه- كه يكى از پنج نفر بزرگان شناخته شده و شايد رهبر اخوان الصفا بوده- چنين آمده است (قفطى، بى‏تا، ص‏116): به چيز معينى نسبت داده نمى‏تواند شد، و او را به قومى وطايفه‏اى اضافت نمى‏توان كرد، زيرا كه با همه مى‏جوشد و از هر باب داخل مى‏شود. آنچه در دست دارد با آنچه از زبان وبيان او ظاهر مى‏شود، مختلف است. روزگارى در بصره اقامت داشت، و در صحبت جمعى از علما كه اصناف علوم و انواع صناعات مى‏دانستند مثل ابوسليمان محمد معشر البستى المقدسى و ابوالحسن زنجانى و ابواحمد مهرجانى و عوفى و غير ايشان به سر مى‏برد. و اين جماعت‏با يكديگر با كمال صداقت مؤالفت و معاشرت مى‏كردند، وهمگى بر طريق قدس وطهارت متفق بودند.سپس در ميان خويش روشى ومذهبى وضع نمودند. و زعم ايشان آن بود كه به آن روش وطريقه، راه رسيدن به رضوان الهى را بر خلق گشوده‏اند. اكثر محققان نظرداده‏اند كه اخوان الصفا شيعه واحتمالا اسماعيلى بوده‏اند(فاخورى، بى‏تا،ص‏192; شيخ، بى‏تا، ص‏76، آژند، بى‏تا، ص‏48). از آثار و نوشته‏هاى ايشان نيز همين امر استنباط مى‏شود. ولى اظهار نظرهاى مخالف درباره ايشان نيز كم نبوده است. ريچارد. ن. فررى، يكى از مستشرقان، مى‏گويد: ايشان از معتزله بوده، و از معتقدات كيش زرتشتى متاثر بوده‏اند (فررى،1363،ص‏174). ابن تيميه (فاخورى، بى‏تا،ص‏193) ايشان را دنباله‏رو فلاسفه، زرتشتيان ، رافضيان، اسماعيليه و قرامطه مى‏داند، و به كفر منصوبشان مى‏كند. ابن جوزى نيز ابوحيان توحيدى، ابن راوندى و ابوالعلاء معرى را از زنادقه اسلام مى‏شمارد. انتساب نويسندگان اخوان الصفا به كفر، در زمان حياتشان نيز شايع بود. به نوشته احمد امين، نويسندگان رساله‏ها از سوى خلافت عباسى به زندقه متهم شدند و كتابهايشان را در بغداد سوزاندند (امين، بى‏تا، ج‏2، ص 155). بايد توجه داشت كه بزرگان تاريخ همواره از سوى متعصبان و كژانديشان آزار و اذيت مى‏شدند،و با هر انديشه بديع ونوينى مخالفت مى‏شد و از دشمنى گروهى بدخواه بى نصيب نمى‏ماند.حكومتهاى وقت نيز با مخالفان خود با همين تهمتها برخورد مى‏كردند. در روزگارانى كه از آن بحث مى‏كنيم، تهمت انتساب به زندقه و قرمطى بسيار رايج‏بود تا آنجا كه دانشمندان نيز از اين اتهامات مصون نبودند. مرحوم دهخدا ذيل نام ابوريحان، مطلب ذيل را نقل مى‏كند: «مى‏گويند: مردى از اقصى بلاد ترك، محمود سبكتكين را حكايت مى‏كرد كه بدان سوى درياها به جانب قطب، قرص آفتاب مدتى همواره پيدا باشد; چنانكه در آن اوقات شبى در ميان نيست. محمود- چنان كه عادت او در تعصب بود- برآشفت و گفت: اين سخن ملحدين و قرمطيان است.ابونصرمشكان گفت: اين مرد اظهار راى نمى‏كند، مشاهدات خويش مى‏گويد و اين آيت‏برخواند:«وجدها تطلع على قوم لم نجعل لهم من دونها سترا (كهف، 90). محمود رو به ابوريحان كرد و گفت: تو چه گويى...» ياقوت حموى، ابوحيان توحيدى را- كه از نويسندگان رساله‏هاى اخوان الصفا شمرده شده است و بسيارى از متعصبان او را زنديق و كافر دانسته‏اند- فردى صادق، ديندار، زاهد منش و مورد وثوق مردم دانسته است. ابوحيان نامه‏اى را از او نقل مى‏كند كه نشان مى‏دهد وى در زندگى خود تا چه اندازه از دست ظاهربينان رنج و عذاب كشيده است. ابوحيان در اواخر عمر خود كتابهايش را سوزاند. يكى از دوستان او به نام قاضى ابوسهل على بن محمد از اين كار او انتقاد كرد. ابوحيان نامه مزبور را در توجيه اقدام خود، به دوست مذكور نوشته است. جمله‏هايى از نامه مزبور بنابر- آنچه ياقوت حموى آورده- به قرار ذيل است (حموى،بى‏تا، ج‏5، ص‏1923): «... بر من ايراد مگير كه چرا تا اين حد نسبت‏به مردم و رفتار ايشان پس از خود بدبينم، زيرا آنچه در زندگى از ايشان ديدم، حدس وگمان مرا درمورد پس از مرگ خود، قطعى و محقق مى‏كند.چگونه اين كتابها را براى كسانى بگذارم كه مدت بيست‏سال در بغداد با ايشان همنشين بودم، و از هيچ يك محبتى نديدم و از دست هيچ يك در امان نبودم، در حالى كه ايشان مرا مى‏شناختند. مجبور بودم، كه بيشتر اوقات سبزى صحرا بخورم و نزد خواص و عوام در خوارى و تنگدستى به سر برم و دين و مروت خود را بفروشم و ريا و نفاق داشته باشم، خود را بفروشم و به كارهايى مبادرت كنم كه بر هيچ آزاده‏اى سزاوار نيست كه آنها را به قلم آورد و دل دوستان را بيازارد. تو مردى هوشمندى و احوال زمانه را مى‏دانى و آنچه را كه من مى‏گويم بر تو پنهان نيست. تو نبايد دركار درستى كه من كرده‏ام، شك كنى. تو آنچه را كه من از ترس قيل و قال بر زبان نياوردم، مى‏دانى ...» ابوحيان اين رنج و عذاب را در بغداد، مركز خلافت عباسى، تحمل كرده بود; جايى كه به علت نفوذ مذهبى مستقيم خليفه بر عوام، امكان آزاد انديشى، آزادگى و تقواى سياسى و علمى كمتر بود. آن طور كه از احمد امين نقل شد، در اين شهر نويسندگان رساله‏هاى اخوان الصفا از سوى دستگاه خلافت‏به كفر و زندقه متهم بودند و كتابهايشان را مى‏سوزاندند. در هر حال بسيارى از محققان، اخوان الصفا را شيعه و احتمالا از اسماعيليه مى‏دانند. اينان كشف بسيارى از رساله‏هاى اخوان الصفارا در قلاع الموت پس از تصرف آنها به دست هلاكوخان، قرينه‏اى بر اين امر مى‏شمارند. به نظر قفطى وقتى رساله‏ها منتشر شد، گروهى آنها را به يكى از فرزندان على(ع) منسوب كردند. واقعيت اين است كه در رساله‏ها نشانه‏هاى زيادى از گرايش اخوان الصفا به تشيع به چشم مى‏خورد (اخوان الصفا،1347ق، ج‏4، صص 5،104و486). در رساله‏ها از خلفاى عباسى به عنوان جابرانى ياد شده است كه اولياى خدا را مى‏كشند، شراب مى‏نوشند، فسق و فجور مى‏كنند و حرمت مال، جان و شرف كسى را نگاه نمى‏دارند. همچنين، از علماى عامه به دليل حمايت از ايشان، انتقاد شده است (اخوان الصفا،1347ق، ج‏2،صص‏358-361). در هرصورت، اگر چه در گرايش به تشيع اخوان الصفا ترديدى نيست، ولى در شيعه اثنى عشرى بودن آنان ترديد و تامل است. به همين دليل، مرحوم سيد محسن امين ايشان را شيعه اثنى عشرى نمى‏داند(امين، 1968م، ج‏2،صص‏149-150). بعضى از محققان در آثار اخوان الصفا و انديشه‏هاى عمر خيام، شباهت زيادى ديده‏اند; به طورى كه در بسيارى موارد فرق گذاشتن ميان آنها مشكل مى‏نمايد (حلبى، 1361، ص‏339). در مجموع، مى‏توان گفت كه اخوان الصفا مسلمانانى معتقد بودند، و گرايشهاى شيعى در آثارشان كاملا مشهود است. ولى خود ايشان از انتساب به مذهب خاصى ابا داشتند، و مى‏گفتند:«راينا و مذهبنا يستغرق المذاهب كلها و يجمع العلوم جميعا» (اخوان الصفا،1347ق، ج‏3، صص 198-199). سعى ايشان، تلفيق دين و علم بود . رنگ انديشه‏هاى صوفيه و متكلمان گنوسى و يونانى در آثار ايشان مشهود است. آنان خود را به خلفاى صوفيه منتسب مى‏كردند. طريقه ايشان، جمع حكمت استدلالى با حكمت اشراق بود. توجه آنان به مكتب ارسطو، تعاليم و مبادى حاكى از عقايد گنوسى، مراتب نزديكى مشربشان را با مشرب حكماى اسكندريه نشان مى‏دهد. از طرفى، بحث از امورى همانند: عالم كبير و عالم صغير، و توجه خاص به مسئله كثرت و وحدت،و فيض و صدور، نشاندهنده جنبه اشراقى مكتب آنان است(زرين‏كوب، بى‏تا، صص‏133-134) موضوع رسائل رساله‏هاى اخوان الصفا در چهار زمينه نگاشته شده است: رياضيه تعليميه، جسمانيه طبيعيه، نفسانيه عقليه و ناموسيه الهيه 1. رسائل رياضيه تعليميه اين رساله‏ها در زمينه‏هاى گوناگونى نوشته شده است، كه برخى از آنها عبارتند: عدد، هندسه، نجوم، موسيقى ، جغرافيا، نسبتهاى عددى، صنايع علمى نظرى، صنايع عملى، اخلاق و اختلاف اخلاق و علل آن، آداب پيامبران و پيامبر اسلام (ص) ، منطق (ايساغوجى)، قاطيغورياس (مقولات دهگانه‏اى كه هريك اسمى براى يك جنس از موضوعات است)، ادبيات و قياس برهان. 2. رسائل جسمانيه طبيعيه بيشتر اين رساله‏ها عبارتند از: هيولى و صورت، آسمان جهان، كون وفساد، آثار الهى و حوادث جوى، كيفيت تكوين معادن، ماهيت طبيعت، انواع گياهان، انواع حيوانات، تركيب جسم انسان، صغير بودن آدمى، حساس ومحسوس، چگونگى انعقاد نطفه و حلول روح، كيفيت نشر نفسهاى جزئى در اجساد بشرى و اجسام طبيعى، كيفيت‏بلوغ انسان، طاقت انسان و توان او در دانشها، مرگ وزندگى، عالم كون وفساد، حقيقت معاد، ماهيت لذات و دردهاى جسمانى و روحانى و علل اختلاف زبانها، خطها، مذاهب و اعتقادات. 3. رسائل نفسانيه عقلانيه اين رساله‏ها شامل عناوين ذيل است: مبانى و مبادى عقلى براساس نظر فيثاغوريان، مبادى و مبانى عقلى براساس نظر اخوان الصفا، كبير بودن جهان انسان و داشتن نفس و روح زنده، عقل و معقول و توضيح عقل هيولائى، عقل بالقوه، عقل بالفعل، عقل مستفادو عقل فعال، اختلاف دورانهاو زمانها، ماهيت عشق، ماهيت قيامت و حساب، چگونگى معراج، انواع حركات و كيفيت اختلاف آنها، علتهاو معلولها، حدها و رسمها وشناخت‏حقايق اشيا. 4. رسائل ناموسيه الهيه برخى عناوين اين رساله‏ها عبارتند از: آرا و مذاهب، ماهيت وصول به خداوند، بيان اعتقاد اخوان الصفا و خلان الوفاء، چگونگى معاشرت اخوان الصفا، ماهيت ايمان و ويژگيهاى مؤمنان، ماهيت قانون الهى و شرع، شرايط نبوت، چگونگى دعوت به سوى پروردگار- عزوجل-، چگونگى افعال روحانيون و جن وفرشتگان، تعداد و انواع سياسات، چگونگى پيداش جهان، مراتب موجودات ونظام هستى و ماهيت‏سحر و جادو. تعداد رساله‏ها، پنجاه‏ودو تاست. ولى در متن، ده‏بار سخن از پنجاه‏ويك رساله آمده است. در رساله پنجاه ودوم، اشاره به پنجاه رساله سابق شده كه آخرين آنها مربوط به سحر و جادو مى‏باشد، كه رساله پنجاه‏ويكم خوانده شده است. ولى در رساله جامعه، كه اثر ديگر اخوان الصفا و خلاصه ابواب رسائل است، تعداد رساله‏ها پنجاه‏ودو رساله ذكر شده است. به نظر مى‏رسد علت اين اختلاف، يا اشتباه استنساخ كنندگان است‏يابه اين دليل مى‏باشد كه دوعنوان از رساله‏ها، در اصل يكى بوده ولى بعد از آن مجزا شده‏اند. غير از رساله‏هاى پنجاه‏ويك گانه يا پنجاه‏و دوگانه‏اى كه از اخوان به جا مانده است، اخوان الصفا آثار ديگرى نيز داشته‏اند. در رساله جامعه خطاب به ياران خود چنين گفته‏اند (اخوان الصفا، بى‏تا،ج‏2، صص 395-396): «... و بر آنان از مدارس چهارگانه، كتابهاى هفتگانه، دوجفر، رساله‏هاى بيست و پنج‏گانه، رساله‏هاى پنجاه‏ويك گانه و رساله جامعه هر چه بتوانى بخوان ...» ولى امروز غير از رساله‏هاى پنجاه‏ويك گانه- يا پنجاه‏و دوگانه- و رساله جامعه،چيزى در دست ما نيست. به گفته اخوان الصفا، آنان علوم خود را از چهار منبع به دست مى‏آوردند: 1. كتابهايى كه در علوم رياضى و طبيعى، به وسيله علماى سلف تاليف شده بود. 2. كتابهاى آسمانى، كه مهمترين آنها عبارتند از: قرآن، تورات وانجيل. 3. كتاب طبيعت، كه شامل همه مخلوقات واقعى است. 4. كتاب الهى، كه فقط اصفياو افراد مطهر و پاك از آن آگاهند; مثل ملائكه كه فقط با اشخاص منتخب و ارواح با كرامت انس دارند. انديشه‏هاى اخوان الصفا اخوان الصفا در رساله‏هاى خود، انديشه‏هايشان را در زمينه‏هاى گوناگون بيان كرده‏اند. در ذيل، به طور اجمالى انديشه‏هاى گوناگون آنان بررسى مى‏شود. وحدانيت الهى به عقيده اخوان الصفا، تركيب پيدايش اشيا و نظم آنها، درست مثل اعداد است كه از يك شروع مى‏شود تا كثرت مخلوق پديد آيد. همين كثرت، بر وحدانيت‏خداوند دلالت دارد. علم عدد در نظر اخوان، راه وصول به توحيد و حكمت ماوراء الطبيعه است. ايشان عدد را اولين فيض عقل بر نفس، و آن را زبان توحيد و تنزيه مى‏دانستند. در رساله جامعه - كه جنبه سير باطنى داشته است - اخوان عدد واحد يا همان يك را با وجود خداوند و صفر را باذات پروردگار متعال انطباق داده بودند. در اين تشبيه، صفر را نشانه و تمثيل ذات حق مى‏دانستند; همان طورى كه عرفا نيز صفر را نور سياه و آن را از هر قيدى حتى قيد عارى بودن از قيد، مبرا مى‏شمردند (نصر،بى‏تا، صص‏79-80). شناختن نورسياه به عنوان نور ذات الهى در تصوف و عرفان، ريشه‏اى عميق دارد. شيخ نجم‏الدين دايه (د.656 ق) در كتاب مرصادالعباد (دايه، بى تا،صص 165-170) پس از ذكر انوار مختلفى كه سالك در وصول به مقامات سلوك مشاهده مى‏كند، چنين مى‏گويد: «... هفتم، نور سياه است. و او، علامت هيجان است، و نور ذات است.بسا مى‏شود كه مشاهده اين انوار باهم جمعا يا منفردا يا برحسب اوقات مختلفه پديد آيد. و اين معرفت‏شامل حال سالك با معرفت است و ارائه شيخ راهبر و راهنما.» از اين رو، بعضى از فرقه‏هاى تصوف خرقه و لباس خود رابه رنگ نورى كه در مقامات سلوك مشاهده مى‏كردند، مى‏پوشيدند. به همين دليل، شيخ محمدلاهيجى شارح گلشن راز شبسترى و محمد بن عبدالله نوربخش، در همه عمر لباس سياه پوشيدند. شيخ حسن ازرق‏پوش، لباس كبود مى‏پوشيد. پير گلرنگ و شيخ روزبهان بقلى- كه سلسله خرقه «حافظ‏» به او مى‏رسيد-، لباس سرخ گلرنگ مى‏پوشيدند. حافظ در شعر ذيل، به همين مطلب اشاره دارد (سودى،بى‏تا، ج‏2، ص 188; معين، بى‏تا، ج‏1، ص‏417): پيرگلرنگ من اندر حق ازرق‏پوشان رخصت‏خبث نداد ارنه حكايتها بود به عقيده اخوان الصفا، خداوند شخص و صورت نيست، بلكه هويتى وجدانى است كه قوه واحد و افعال بسيار دارد. هيچ مخلوقى نمى‏داند كه او چيست، كجاست و چگونه است; مثل عدد واحد كه جزء و مثل ندارد. خداوند بر حسب اقتضاى حكمت‏خود، معرفت‏خويش را در سرشت نفوس قرار داده است تا شناخت او بدون تعلم و اكتساب محقق شود. بنابر اين، وجود خدا روشن است و نيازى به اثبات ندارد. به عقيده اخوان، مثل خدا به جهان، مثل معمار به خانه نيست‏بلكه مثل نور چراغ يا خورشيد است (فشاهى، 1354، ص‏384). نفس اخوان الصفا، در دو بخش از نفس بحث كردند; يكى نفس كلى يا نفس عالم، و ديگرى نفس انسانى. نفس كلى، منشا همه افعال وتغييرات عالم هستى است. نفس انسانى، فيض خود را از نفس كلى مى‏گيرد.هدف نفس انسان سير به سوى نفس كلى و نزديكى به آن است. راه اين نزديكى، تصفيه و تزكيه نفس از راه دين و فلسفه و همچنين اجتناب از معاصى و دورى از تفاخر، سعى در تهذيب نفس و كوشش در برادرى، برابرى و يك رنگى با ديگران است. لذا، اخوان در رعايت اين امر، تلاش و كوشش بسيار مى‏كردند. به نظر اخوان الصفا، نفس كلى روح عالم است. قيامت كبرى هنگامى پديد مى‏آيد، كه نفس كلى از عالم هيولا مفارقت كند و به علت نخستين خود بازگردد. ولى اين وضع پس از گذشت زمانهاى بسيار زيادى صورت مى‏گيرد.وقتى نفس كلى عالم جسمانى را ترك كرد، جهان نابود مى‏شود; فلك از گردش، ستارگان از حركت و اركان از اختلاط باز مى‏ايستند، همه موجودات راه نيستى مى‏گيرند، و جسم از اشكال ونقوش بى‏بهره مى‏شود (صفا، بى‏تا، ص‏317). بنابر اين، در نظر اخوان الصفا قيامت واقعى هنگامى است، كه نفوس جزئى و نفس كلى به سوى خدا باز مى‏گردند. اين نظر با گفته‏هاى اديان آسمانى از جمله با معتقدات اسلامى، سازگار است. در نظر اخوان الصفا، نفس كلى پانزده قسمت دارد; هفت قسمت مربوط به ماوراى بشرى، هفت قسمت مادون بشرى و يك قسمت‏بشرى است. قواى ملائك و انبيا جزء مراحل ماوراى بشرى، و قواى حيوانى ونباتى جزء مراحل مادون بشرى نفس كلى است. از نظر اخوان الصفا، هر اندازه كه انسان بتواند علم رابه فلسفه و دين در آميزد، به همان اندازه نفس او ارتقا مى‏يابد. و هنگامى كه انسان به حد نهايت ارتقابرسد، در صف فرشتگان قرار مى‏گيرد(حلبى،بى‏تا، ص‏139). به نظر اخوان الصفا همان طور كه جهان يك انسان بزرگ است، انسان هم يك جهان كوچك است. نفس انسان تراوشى از نفس كلى يا نفس جهان است. نفوس افراد انسانى، جوهرى را تشكيل مى‏دهند كه آن را مى‏شود نفس مطلق يا نفس انسانى ناميد(اخوان الصفا، بى‏تا، ص‏161). به عقيده اخوان الصفا، هنگامى كه نفس ناطقه به سوى نفس كلى حركت مى‏كند واين حركت را هدف خود قرار مى‏دهد، توانايى و نشاط لازم را براى اين حركت مى‏يابد. و چنانچه از اين مسئله غافل باشد، به سنگينى وكثيفى گرفتار مى شود و توانايى خلاصى از آن را نخواهد داشت، و در عالم كون و فساد در حال آلودگى به انواع گناه و اعمال قبيح باقى خواهد ماند. اينكه آداب دينى براى انسان واجب شده، براى اين است تا در نهايت او را به سوى خداوند- عزوجل- رهنمون شود. شرع و دين براى اين است تا همه عالم اعم از: آسمان و زمين، جن وانس، وعقل ونفس را در طريق عبادت حق متعال، شناخت وى و رسيدن به او، هدايت كند (اخوان الصفا، بى‏تا، صص 161-162). فلسفه دين به اعتقاد اخوان الصفا، دين عامل هوشيار كننده و بيدارى دهنده مردم به هنگام سرگرم شدن ايشان به كار دنياست. آنان دين را شامل سه بخش مى‏دانستند: 1. بخشى كه شايسته خواص است. 2. بخشى كه ويژه عوام است. 3. بخشى كه مخصوص متوسطان و افراد ميان خواص و عوام است. بخش نخست، شامل علم و عمل است. بخش دوم، عمل به ظاهر شريعت را شامل مى‏شود. بخش سوم، تصديق قول پيامبر وعمل به احكام است در حدى كه از عذاب دوزخ رهايى يابند(اخوان الصفا،1347 ق، ج‏3، صص‏452-453). به عقيده اخوان، همان‏طور كه انسان شامل جسم و روح است، احكام دين نيز بر دو نوع است; يكى ظاهر (اعمالى كه اندامهاى بدن انجام مى‏دهند)، و ديگرى باطن (معتقداتى كه در باطن انسان نهان است). ايشان مى‏گفتند: پيامبران در اعتقادات دينى خود با يكديگر اختلافى نداشتند. لذا، معتقد بودند كه اختلاف شرايع اشكالى ندارد، زيرا دين يكى است.از اين رو، اختلافى كه در طول تاريخ در اديان ديده مى‏شود، در واقع به علت اختلاف بيماريهاى روحى مردم در زمانهاى مختلف است. ولى غايت امر، مداواى بيماريهاى روحى ونفسانى مردم است (اخوان‏الصفا،1347ق، ج‏3، صص‏486-487). به عقيده اخوان الصفا، تعبيرات حسى كه در قرآن آمده، به اين علت‏بوده است كه قوم بيانگرد عرب جمال و زيبايى را درك نمى‏كرد و فكرشان در اين باره رشد نكرده بود. لذا، روحانيت‏سراى ديگر را نمى‏فهميدند. از اين رو، تعبيرات با فهم اين قوم، قرابت و نزديكى داشت. ولى براى كسانى كه فرهنگ بالاترى دارند، شايسته است اين تعبيرات را چنان تاويل كنند كه صفت‏حسى آن زايل شود و مفهوم روحانى داشته باشد. به نظر اخوان الصفا، از آنجا كه دينهاى مسيحيت و زردشتى در ميان اقوام پيشرفته پديد آمده است، لذا تعبيرات كتابهاى آسمانى اين اديان با قرآن تفاوت دارد. محققان در مطالعه آثار اخوان الصفا در يافته‏اند كه ايشان به يك دين عقلى بالاتر از اديان مختلف معتقد بودند، و مى‏خواستند كه آن را به كمك عقل استنباط نمايند. لذا، ايشان ميان خدا و عقل فعال- كه آن را نخستين آفريده خدا مى‏دانستند-، به «ناموس‏» الهى معتقد شدند كه شامل همه خوبيهاست. آنان، آن راوضع ثابت و قانون تغيير ناپذيرى از سوى خداى رحيم مى‏دانستند كه براى كسى شر نمى‏خواهد(كربن، 1361، ص‏184). انديشه‏هاى اخوان الصفا در باره دين و فلسفه دينى، در پانزده رساله با عنوان: «رسائل ناموسية الهية شرعية‏» آمده است. پيامبران و صاحبان شرايع به عقيده اخوان الصفا، انسان اكمل حيوانات است. ميان انسانها كسى كه عقل كامل داشته باشد، ارجح است. و در ميان عاقلان، علما از ديگران ارجحند. و از ميان اين گروه، پيامبران و صاحبان شرايع شان و مقام برترى دارند. درخصوص ويژگيهاى پيامبران وصاحبان شرايع، در رساله‏هاى اخوان الصفا آمده است كه پيامبر بايد تام الاعضاء، سريع الانتقال و التصور، با حافظه، باهوش، نيكو بيان، دوستدار دانش، صداقت پيشه و خوش رفتار، افراط نكننده در خوردن وآشاميدن، بلند همت، زاهد به دنيا، عدالتخواه، و بيباك و صاحب عزم قوى باشد(اخوان الصفا،1347ق، ج‏4، صص‏129-130). فلسفه اخلاق اخوان الصفا اخلاق را وسيله‏اى براى بهره‏مندى نفس انسانى از ابديت و وصول به سعادت اخروى مى‏دانستند. به نظر ايشان، اگر كار خير آگاهانه و از روى اختيار باشد، عامل آن شخصى خردمند و كامل است.ارتباط خير وشر، دستورهاى الهى است. غايت‏خير، رسيدن انسان به كمال مطلق است. كسى كه مراحل تزكيه نفس را پشت‏سر مى‏گذارد و فضايل اخلاقى را كسب مى‏كند، انسان واقعى است و شايستگى خليفة‏اللهى را دارد (اخوان‏الصفا،1347ق، ج‏1،ص‏306). اخوان الصفا به تن نيز عنايت داشتند. آنان معتقد بودند كه بايد به تن نيز توجه كنيم تا آنچه براى نفس لازم است، برايش فراهم شود.به عقيده ايشان، انسان كامل كسى است كه: نسبش فارسى، دينش عربى، ادبش عراقى، مخبر يا باطنش عبرى، منهج‏يا سلوكش ترسائى، زهدش شامى، علمش يونانى، بينشش هندى، سيرتش صوفيانه، اخلاقش ملكى، رايش ربانى و معرفتش الهى باشد(اخوان الصفا،1347ق، ج‏1،صص‏118-119). به عقيده اخوان، عمل نيك وقتى با ارزش است، كه برآمده از تفكر عقلى باشد. ايشان همانند متصوفه، محبت را بالاترين فضايل مى‏دانستند، و بالاترين مرتبه محبت را فناى در خدا يامحبوب اول مى‏شمردند. درنظر ايشان، محبت‏بيشتر به صورت صبر در خفا ظاهر مى‏شود، و باعث اطمينان نفس و آزادى قلب مى‏گردد و آدمى را به درخواست ميسور در اين دنيا بر مى‏انگيزد(اخوان الصفا،1347ق، ج‏1، صص‏149-155). در رفتار اخلاقى،آنان نيز همچون ارسطو، به نظريه وسط معتقد بودند. مثلا، اخوان‏الصفا شجاعت را حد وسط بين جبن و تهور، عدل را حد وسط ظلم وستم‏كشى، و اقتصاد را حد وسط بخل و اسراف مى‏دانستند (اخوان الصفا، بى‏تا، ج‏2، صص‏316-317). به عقيده ايشان، كار خيرونيك را از آن جهت كه نيك است، بايدانجام داد.از اين‏رو، براى آن نبايد پاداشى درنظر داشت، زيرا در اين صورت عارى از خير و نيكى خواهد شد. ايشان اخلاق را به ذاتى (مركوزى) و اكتسابى تقسيم مى‏كردند. اخوان الصفا اخلاق ذاتى را تحت تاثير عواملى، همچون تاثير عامل ستارگان بر جنين قبل از تولد مى‏دانستند. لذا، عقيده داشتند كسانى كه در برجهاى مختلف متولد مى‏شوند، از نظر اخلاقى باهم متفاوتندهمچنين، آنان اخلاق ذاتى را تحت تاثير نحوه تركيب عناصر اربعه در بدن تصور مى‏كردند. به طور مثال، ايشان معتقد بودند كه يا بسان (كسانى كه عنصر خاك دربدنشان غلبه دارد) در انجام كارها ثابت قدمند، محروران ( كسانى كه عنصر آتش در بدنشان غلبه دارد) بيباك، كم ثبات، سريع الغضب، بى‏كينه وتيز هوشند، مبرودان (كسانى كه عنصر باد در بدنشان غالب است) كودنند و طبع غليظ دارند،مرطوبان (كسانى كه عنصر آب در آنان قوى‏تر است) سماحت نفس دارند ودر عين حال فراموشكار و بيباكند. سومين عاملى را كه دراخلاق ذاتى مؤثر شمردند، تاثير محيط طبيعى وشرايط زيستى انسان بود. از اين رو، تفاوت اخلاقى افراد مشرق زمين و ساكنان مغرب زمين را به دليل محيط طبيعى آنان مى‏دانستند. اخلاق اكتسابى افراد تحت تاثير عواملى از جمله: تربيت، همنشينى و مذهبى است كه با تعلميات آن رشد مى‏كند(اخوان‏الصفا، بى‏تا، ج‏1، ص‏399). در رساله‏هاى نهم از قسم رياضى، توصيه‏هاى اخلاقى اخوان الصفا خلاصه شده و از اين قرار است: 1. عمل خير را به خاطر آنكه خير است انجام بده، نه از ترس عذاب ونه به خاطر طمع در پاداش نيك. حتى براى نام و ننگ نيز اقدام به كارى مكن، زيرا در اين صورت منافق خواهى بود; و منافق لايق جاى گرفتن در كنار پاكان نيست. 2. در دنيا زاهد باش، درخوردن و آشاميدن امساك كن، و از كبر، غرور و اعتماد به راى برحذر باش. 3. آنچه براى خود مى‏خواهى، براى ديگران نيز بخواه. بر هيچ‏كس حسد مبر. بر همه انسانها ببخشاى، و بلكه بر همه حيوانات ذى روح نيز مهربان باش. 4. نسبت‏به دوستانت اخلاص داشته باش. 5. اگر مى‏توانى همسرى نكنى، چنين كن. ولى اگر ازدواج كردى، به همسرت مهربانى فراوان كن زيرا زن متلون‏المزاج است و زود فاسد مى‏شود. 6. تنگدستى خودت را بر اطرافيانت آشكار مكن، زيرا موجب خوارى تو مى‏شود. مراتب مردم و اخلاق آنان اخوان الصفا در رساله نهم از رسائل رياضيه تعليميه، تحت عنوان: «فصل فى مراتب الناس فى الاخلاق حسب الاعمال‏»، مردم را در هشت مرتبه قرار داده وبراى هر مرتبه‏اى صفاتى مقرر كرده‏اند، كه به قرار ذيل مى‏آيند (اخوان‏الصفا،1347ق، ج‏1،صص‏321-323): در مرتبه اول، قاريان، حافظان و معلمان كتابهاى‏الهى قرار دارند، كه ويژگيهاى ايشان: فصاحت الفاظ، قدرت زبان، خوبى‏سخن، سرعت عمل در حفظ، تواضع و فروتنى در تعليم است. در مرتبه دوم، راويان اخبار و احاديث وحافظان سيره پيامبر(ص) جاى دارند، كه ويژگيهاى اين گروه عبارتند از: قدرت شنوايى، درك تمام كلام، ضبط الفاظ، نگاشتن دقيق مطالب، پرهيز از كم و زياد كردن مطالب، صداقت، دورى از دروغگويى و تلاش در نشر روايات. در مرتبه سوم، فقها وعلما قرار دارند، كه خصوصيات اين دسته عبارتند از: آگاهى از حلال و حرام، آشنايى با قياس وروش استنباط احكام، دورى از شبهات، دقت وافر، دورى از حسد، اجتناب از خودخواهى، بى ميلى به دنيا، عفاف جنسى، اقدام به واجبات الهى و يكى بودن قول وفعل. در مرتبه چهارم، مفسران قرآن جاى دارند، كه شناخت‏شان نزول آيات، علت استعمال الفاظ خاص و اطلاع از معانى الفاظ و كلمات كتاب الهى ونظاير آن، ويژگى اين دسته از مردم است . در مرتبه پنجم، مجاهدان و مرزداران قرار دارند، كه ويژگيهاى اينان عبارتند از: برخوردارى از غيرت و تعصب دينى، پرهيز از حرام، نفرت از دشمنان و كم شمردن هيبت ايشان، شجاعت، مكروحيله به هنگام جنگ، صبرواستقامت، و تقيه براى حفظ جان ونيل به پيروزى. در مرتبه ششم، خلفا و رئيسان جماعت جاى دارند، كه قناعت‏پيشگى، كف نفس از ورود به شهوات و لذات، قلت‏حرص و ولع، ترك دنيا، دورى از جاه طلبى، كثرت ذكر مرگ ويادآورى فناپذيرى دنيا وناپايدارى ملك و مقام، ومطالعه احوال گذشتگان وتفكر و تعقل درباره آنها،از صفات ايشان است. در مرتبه هفتم، زاهدان، راهبان و وعاظ قرار دارند، كه علم وعمل به واجبات الهى، قيام براى اقامه حق،آشنايى به امور دنيا وتدبير وسياست آن،آشنايى بااحكام الهى ونظاير آن،خصوصيت ايشان است. در مرتبه هشتم، طالبان و دوستداران كسب علوم الهى و قوانين خدايى جاى دارند، كه ويژگيهاى ايشان عبارتند از: تلاش خستگى ناپذير دركسب علوم الهى و دانشهاى مورد نياز جامعه، آگاهى از سنن پيامبران گذشته و نواميس الهى و تلاش در آموزش آن به مشتاقان وعلاقه‏مندان. همان‏طور كه ملاحظه مى‏شود، اينها صفات و ملكات آرمانى است كه هر يك از اين اقشار بايد واجد آن باشند; وگر نه روشن است كه بسيارى از اين قشرها، از بسيارى از اين ملكات عارى‏اند وحتى اضداد آنها را دارند. نظريه شناختاخوان الصفا رشد عقلانى انسان را در دو بخش: علوم و صناعات دانسته‏اند. در نظر ايشان، علم صورت معلوم در نفس عالم است، ولى صناعات صورتى است كه در فكر صانع پيدا مى‏شود(حلبى، بى‏تا، ص‏137). در نظر ايشان، معرفت وشناخت از سه طريق به دست مى‏آيد: 1. راه حواس خمسه: اين راه، قدم اول است. همه آدميان دراين راه با هم مشتركند، و همه علوم انسانى از آن پديد مى‏آيد. 2. طريق عقل فطرى و تفكر محض: عقل بايد به وسيله حواس ما يارى شود، وگرنه قادر به كسب دانش نخواهد بود.به همين دليل، مفاهيمى كه باحواس ما رابطه ندارند، با عقل قابل درك نيستند. به طور مثال، از آنجا كه خداوند با حواس ما قابل درك نيست، عقل ما نيز به ماهيت آن پى نمى‏برد. 3. راه عقل از طريق ارادت، مريد و مرادى يا استفاضه و افاضه:اين راه با مشى باطنى اخوان الصفا انطباق دارد. يعنى كسب علم بايد از معلمى باشد كه خود او علم را از پيشوايى گرفته، و او نيز از پيشوا يا مراد ديگرى به دست آورده است.اين سلسله بايد به ائمه و ازايشان نيز به پيامبر (ص)- كه او آن رااز خداوند، منبع نهايى علم كسب كرده است- برسد. به عقيده اخوان الصفا، احساس، مرتبت اول علم وآگاهى است. خداوند امور محسوس را امثله ودلالاتى بر امور عقلى قرار داده است. نفوس جزئى به همان اندازه كه به نفس كلى نزديك شده‏اند، قدرت فيض‏پذيرى دارند.لذا هر چه نفوس به آن نفس كلى نزديكتر باشند، از ساير همجنسان خود شريفترند. نفوس پيامبران اين گونه‏اند، زيرا فيض نفس كلى بر آنها افاضه شده است. به همين علت، كتابهاى انبيا پر از اسرار و معانى خفيه است. كاهنان، مرتاضان و حكيمان نيز به نوبه خود چنين افاضاتى را دريافت كرده‏اند. اخوان الصفا برعكس افلاطون، علم را فطرى نمى‏دانستند. ايشان براى ادعاى خود، به آيه مباركه «هوالذى اخرجكم من بطون امهاتكم لاتعلمون شيئا وجعل لكم السمع و الابصار والافئدة لعلكم تشكرون‏» (نحل،78) استناد مى‏كردند. در حالى كه افلاطون عقيده داشت كه نفس قبل از حلول در بدن، همه چيز را مى‏دانست. از اين‏رو، معرفتهاى او در دنيا، در واقع يادآورى همان معانى است. هرگاه انسان چيزى رامى‏بيند، چيزى را كه در عالم بالا ديده بود به ياد مى‏آورد. نظر ابوعلى سينا در قصيده معروف عينيه، نظير نظر افلاطون است. وى در اين باره مى‏گويد: هبطت اليك من المحل الارفع ورقاء ذات تعزز و تمنع محجوبة عن كل مقلة عارف وهى التى سفرت ولم تتبرقع به عقيده اخوان الصفا، معرفت واقعى پروردگار جز باتزكيه نفس، زهدو پارسايى در انجام دادن كارهاى نيك به دست نمى‏آيد. براى وصول به اين شايستگى، بايد آيينه نفس را از زنگار هوى وهوس پاك كرد. ايشان نيز مانند عرفا معتقدند كه موهبت وحى و الهام، فقط نصيب گروه اندكى از افراد بشر مى‏شود(مهرين، 1361، ص‏363). ايشان مى‏گفتند كه انسان نمى‏تواند علم ومعارف را يكباره تحصيل كند. دانش آموز بايد از دانشهاى ساده همچون: زبان و ادبيات شروع كند، پس از آن علوم دينى و كلام را فرا گيرد، و پس از رسيدن به مرحله اتقان به تحصيل فلسفه بپردازد. اخوان الصفا، كواكب را اجسام عاقل مى‏دانستند، و آنها را در جهان خاكى و زندگى انسان مؤثر مى‏شمردند. ايشان مشترى، زهره و خورشيد را داراى تاثير سعد، و زحل، مريخ وماه را داراى تاثير نحس مى‏دانستند، و معتقد بودند كه عطارد هم تاثير سعد و هم تاثير نحس دارد. به نظر ايشان، طول عمر يا كوتاهى حيات انسان، تابع همين تاثيرات است(اخوان الصفا،1347ق ،ج‏1، ص‏211و ج‏4،صص 170-172). ولى در همين اعصار، دانشمندان ديگرى بودند كه اعتقادى به سعد و نحس ستارگان نداشتند. امام فخررازى (251-313ق) در تفسير آيه: «ان الله يبسط الرزق لمن يشاء ويقدر» (زمر، 53) چنين اظهار نظر مى‏كند (فخررازى، بى‏تا،ج‏26، ص‏289): خداوند بر هركه بخواهد روزى را تنگ مى‏كند، و بر هر كه بخواهد آن را مى‏گشايد. سبب تنگى يافراخى روزى، دانايى يا نادانى انسانها نيست، زيرا بسيار اتفاق مى‏افتد كه افراد عاقل و دانا در تنگدستى و فقر زندگى مى‏كنند، و نادانان، بيماران و ناتوانان در رفاه وثروت به سر مى‏برند.سپس وى، در اين باره اين‏گونه نظر مى‏دهد: سبب اين امر طبايع ستارگان و افلاك هم نيست، زيرا در همان ساعتى كه پادشاه مقتدرى‏زاده مى‏شود، بسيارى از مردم، گروه زيادى از جانوران و بيشمارى از گياهان مى‏رويند.با دقت در سرنوشت ايشان معلوم مى‏گردد كه اينان از نظر سعادت و شقاوت با يكديگر فرق دارند.بنابراين، مؤثر در عالم جز خداى بزرگ موجود ديگرى نيست. سپس،امام فخررازى شعرى را از شاعرى اين گونه نقل مى‏كند: فلا السعد يقضى به المشترى و لا النحس يقضى علينا الزحل و لكنه حكم رب السما و قاضى القضاة تعالى و جل يعنى، نه سعد حكم مشترى، و نه نحس حكم زحل است.بلكه، همه اينها فرمان پروردگار آسمان وحكم ضرورى خداوند- عزوجل- است. نمونه‏هاى ديگر از اين معتقدات و اظهار نظرهاى متفاوت وجود دارند، كه به دليل اجتناب از تطويل از ذكر آنها خوددارى مى‏شود. اخوان الصفا علوم را به سه دسته اصلى تقسيم مى‏كردند: اول، علوم اوليه را شامل مى‏شود، كه برخى از آنها عبارتند از: خواندن ونوشتن، لغت و نحو، حساب و معاملات، شعرو عروض، فالگيرى سحرو عزائم، كيمياو حيل (مكانيك)، حرف وصنايع، و تجارت و كشاورزى. دوم، مربوط به علوم دينى است، كه رشته‏هايى از قبيل: علم تنزيل وحى، تفسير، روايات و اخبار، فقه و سنن واحكام، زهد و تصوف، و تاويل خواب در برمى‏گيرد. سوم، دانشهاى فلسفى است، كه برخى از آنها عبارتند از: رياضيات (حساب، هندسه، نجوم وموسيقى)، منطق، علوم طبيعى( علم مبادى اجسام، علم افلاك و ستارگان، علم كون وفساد، علم حوادث جوى، علم معادن ونبات و حيوان‏و ...) و علوم الهى. ايشان در تاليفات خود از همين تقسيم بندى متاثر بودند. تاثير كتابهاى پهلوى -كه به عربى ترجمه شده بود- در نوشته‏هاى اخوان‏الصفا، كاملا آشكار است‏به طور مثال، آنان در داستان آفرينش، تحت تاثير همين آثار بودند. نوشته‏هاى ايشان با ذكر شواهد، امثال و حكايات، بيانى ساده و قابل فهم دارد. ديدگاههاى سياسى اخوان الصفا ديدگاههاى سياسى اخوان الصفا به دو صورت در مكتوبات جا مانده از ايشان منعكس است; يكى به طور پراكنده در خلال نوشته‏هاى مختلف، و ديگر در رساله پنجاهم از رساله‏هاى ايشان كه اساسا با عنوان:« سياست‏» است. ولى بايد توجه داشت كه منظور اخوان الصفا از كلمه سياست‏با اصطلاح رايج امروزى سياست، يكسان نيست. سياست در نظر اخوان الصفا- همانند معمول قدما-، به معناى: تدبير امور شخص، خانواده و اجتماع است. سياست همه اين محدوده‏ها را در بر مى‏گيرد، و نيز شامل تدبير امور اخروى و روحانى هم مى‏شود. ايشان در مقدمه رساله «سياسات‏» گفته‏اند كه سياست دو نوع است; يكى جسمانى و دنيايى، و ديگرى روحانى و اخروى. از رعايت آنها، منافع دنيا و آخرت به دست مى‏آيد. ايشان سياست را از سياست جسم و روح شروع مى‏كنند، سپس به سياست‏خانواده و خدمتگزاران مى‏رسند، پس از آن به سياست قبيله و شهر مى‏پردازند، ودر آخر به سياست ناموس و قانون الهى مى‏رسند.آنان معتقدند كه اگر كسى در اجراى اين سياستها توفيق يابد، به بزرگترين سعادتها دست مى‏يابد، امكان صعود به افلاك را پيدا مى‏كند و آنجا جزاى خير مى‏بيند. در اين مرحله، انسان مرگ را بالاترين سعادتها مى‏شمارد. (اخوان‏الصفا،1347ق،ج‏3،ص‏148). ايشان هدف از فرمانروايى را نيز حفظ نواميس الهى مى‏دانستد;زيرا اگر ناموس الهى ترك شود، دين و دنياى مردم تباه مى‏گردد. بنابراين مى‏توان گفت كه اخوان الصفا، به پيوند سياست و ديانت اعتقاد داشتند. اخوان در باره سياست جسم مى‏گويند: در بعضى مواقع، بيماريهاى جسمى انسان ناشى از سوء تغذيه است. ولى همه بيماريها چنين نيستند، بلكه در بعضى مواقع ناشى از امورنجومى و سماوى و همچنين ناشى از ويژگى انسان به عنوان يك موجود فانى است. همواره انسان در حال دگرگونى و اضمحلال است. از اين‏رو، صحيح نيست مردم بيماريهاى خود را به مسائل مربوط به خوردن و آشاميدن مرتبط كنند، و از عوامل سماوى و ويژگى انسان به عنوان موجودى فناپذير غافل بمانند. به عقيده اخوان بهترين سياست جسمانى، اهتمام به امر دين و رعايت نواميس‏الهى است. آنان درباره عوارض آسمانى و فلكى مى‏گويند كه اين عوارض، از سوى نفس كلى هدايت مى‏شوند. براى معالجه بيماريهاى ناشى از آن، فقط صبر، تحمل، كاهش نگرانى، به ياد خدا بودن و به امر الهى متوسل شدن، لازم است (اخوان الصفا،1347ق، ج‏4، 258). اخوان در باره سياست نفسانى معتقدند كه اين سياست، مستلزم احراز اخلاق نيك، امانتدارى، رعايت‏حقوق ديگران، حسن همجوارى، يكدلى با دوستان، محبت‏بى ريا، حرص اندك و معقول نسبت‏به دنيا و خيرخواهى نسبت‏به ديگران است. به عقيده ايشان، نفس انسان ذاتا خيرخواه است. اگر انسان خيرخواهى نداشته باشد، در واقع منافق است; زيرا بر خلاف نفس و طينت‏خود عمل كرده است (اخوان‏الصفا،1347ق،ج‏4،ص 258).به عقيده اخوان، بايد كار خير را از آن جهت كه خير است، انجام داد. از اين رو، اگر كار خير براى به دست آوردن پاداش انجام شود. براى چنين كارى خير وخوبى نخواهد ماند. بايد صفات الهى را به دست آورد، و با مخلوق او به مهربانى ودوستى رفتار كرد; همان‏طور كه خدا عمل مى‏كند. بابه دست آوردن اين صفات، انسان ملكى از ملائك الهى مى‏شود و در بهشت جاودانه مى‏ماند. اخوان درباره سياست‏خانواده مى‏گويند كه اين سياست‏بايد ثابت، تغييرناپذير و با قاطعيت‏باشد; و حتى در شرايط بحران از آن عدول نشود. اين سياست‏بايد در برخورد با زنان قاطعيت‏بيشترى داشته باشد، زيرا زنان متلون المزاج و سريع التاثرند. حقوق كارگران بايد بموقع پرداخت‏شود. و در غير اين صورت، اگر شخصى به اين قشر نيازمند باشد، از هيبت و صلابتش كاسته مى‏شود. سياست‏با ياران و دوستان، بايد بر اساس مهر، محبت، انس ويكرنگى باشد. در ضمن، بايد كرم و نرمى، با ترساندن از گناه و دادن آگاهى همراه باشد. خانواده و دوستان شخص بايد با او همدين و هم اعتقاد باشند،زيرا سياست‏خلاف آن موجب بى‏معنا شدن خانواده مى‏شود(اخوان‏الصفا،1347ق، ج‏4،صص 260-261) نظام اجتماعى به نظر اخوان الصفا، انسان موجودى اجتماعى است، و نيازهاى خود را جز در اجتماع نمى‏تواند بر طرف كند. انسان به دليل گناه آدم (ع)، از بهشت رانده شد.لذا، آدمى به اين دنيا- كه عالم كون وفساد و همنشين با شياطين و سپاهيان ابليس مى‏باشد - گرفتار شده است. رهايى از مشكلات اين دنيا، جز با يارى و معاونت‏برادران ناصح، دوستان صادق و فاضلان خداشناس ميسر نيست. اخوان‏الصفا در اين باره، داستان كبوتر طوقى را-كه در كتاب كليله ودمنه آمده است- توجه مى‏دهند. به نظر آنان، همان طور كه كبوتران به راهنمايى كبوتر طوقى توانستند از دام صياد رهايى يابند، آنان نيز به كمك يكديگر قادرند كه مسائل و مشكلات خود را حل كنند (اخوان‏الصفا،1347ق،ج‏1،صص‏99-100). اخوان الصفا از اجتماعى بودن انسان، به ضرورت وجود دولت مى‏رسند. همچنين، دين و دولت را دو نهاد جدايى‏ناپذير مى‏دانند. نظريه دولتبه عقيده اخوان الصفا، دولتها نيز همانند انسانها به وجود مى‏آيند، به سن كمال مى‏رسند و پير مى‏شوند. حكومت همواره از خاندانى به خاندان ديگر و از ملتى به ملت ديگر، دست‏به دست مى‏شود. اخوان الصفا ادوار فلكى را در اين تغييرات مؤثر مى‏دانند. اخوان دولت را به دولت‏خير ودولت‏شر تقسيم مى‏كنند. دولت‏خير، از فاضلترين حكيمان، با عهد وميثاق محكم، باراى و دين واحد و دور از كينه‏جويى تشكيل مى‏شود. ولى دولت اهل شر، نقطه مقابل دولت اهل خير مى‏باشد، روزبروز در نقصان و انحطاط است و تضاد كامل با منافع دين و دنيا دارد. اخوان الصفا تغيير و تبديل دولتها را به تغيير شب و روز و دگرگونى فصلهاى سال، تشبيه مى‏كنند. به عقيده ايشان هر دولتى وقتى دارد كه از آن آغاز مى‏شود، و غايتى دارد كه به سوى آن مى‏رود. هنگامى كه حيات دولتى به دورترين ايت‏خود برسد، نقصان و انحطاط به آن راه مى‏يابد وگروهى ديگر نضج وقدرت مى‏گيرند. هر قدر اين گروه قدرت مى‏گيرد، گروه اول ضعيفتر مى‏شود تا آنكه دولت اولى مضمحل و دولت جديد جايگزين آن شود; همان‏طور كه قرآن فرموده است: «وتلك الايام نداولها بين الناس‏» (آل عمران،140) به نظر اخوان الصفا، دولت‏حق جز رضاى خدا چيزى نمى‏خواهد.از اين‏رو، آنان توصيه مى‏كنند كه اگر چنين دولتى به وجود آمد، به فرموده قرآن: «فان حزب الله هم الغالبون‏» (مائده،56)به يارى آن برخيزند (اخوان‏الصفا،1347ق، ج‏4، صص‏234-235). هر چند اخوان الصفا بحث از دولت و سياست را به‏طور پراكنده در رساله‏هاى خود آورده‏اند،اما در در رساله: «الحيوان و الانسان‏» در خلال داستانهاى رمزى، نقطه نظرهاى سياسى و حكومتى خود را نشان داده‏اند. خلافت وامامتدر رساله چهل و دوم اخوان الصفا، بحثى با عنوان: «فصل فى بيان اختلاف العلماء فى الامامة‏» آمده است. به عقيده اخوان الصفا، شقاق و اختلافى كه بر سر جانشينى پيامبر (ص) و رهبرى جامعه اسلام پيش آمد، نه تنها بر طرف نمى‏شود، بلكه روز بروز اين اختلاف دامنه‏دارتر خواهد شد. براى امت، امامى لازم است تا جانشين پيامبر(ص) باشد. وظيفه او اين است كه شريعت را حفظ نمايد، سنت را احيا كند، امر به معروف ونهى از منكر نمايد، حدود و ثغور مملكت را نگاه دارد، ماليات وجزيه بگيرد، بيضه اسلام را حفظ كند، عدل را به پا دارد ظلم وجور را نفى كند. همچنين، جامعه فقيهانى لازم دارد تا پس از امامان با فتواها و نظرهاى شرعى خود، مرجع امور دينى باشند. اخوان الصفا مى‏گويند كه گروهى عقيده دارند كه امام و خليفه بايد افضل باشد، وبعضى چنين اعتقادى ندارند. بدين ترتيب، اينان ديدگاه شيعه و اهل سنت را بيان مى‏كنند. اگر چه اخوان الصفا در اينجا موضعى خاص نمى‏گيرند، ولى در جاهاى ديگر عقايد شيعى خود را بيان مى‏دارند. ايشان در بحث از ولايت، چنين اظهار عقيده مى‏كنند (اخوان‏الصفا، 1347ق، ج‏4،ص‏103): «... اين ولايت، مخصوص اهل بيت پيامبر(ص) است. ايشان در اين ولايت نيازمند عالمان و آگاهانى غير از خودشان نيستند، و مردم نمى‏توانند براسرار ايشان آگاهى يابند.» اخوان در جاى ديگر درباره امامت مى‏گويند (اخوان الصفا،1347ق، ج‏4، ص 105): «اى برادر! آگاه باش كه خانه‏اى كه سرخلافت وعلم نبوت در آن است، خانه است كه به سبب آيات و معجزاتى كه از صاحبان اين خانه ظاهر مى‏شد، دشمنان خانه مزبور را به سحر بزرگ نسبت دادند. معاندان گفتند كه ايشان ساحرند و يارانى از جن به ايشان كمك مى‏كنند...» و در جاى ديگر مى‏گويند: (اخوان الصفا،1347ق، ج‏4،ص‏486)«... از رسول خدا پرسيدند كه آيا هر كس «لااله‏الاالله‏»بگويد وارد بهشت مى‏شود؟ فرمود: آرى، هركس اين جمله را از روى اخلاص بگويد، وارد بهشت مى‏شود. گفتند: اخلاص آن چگونه است؟ فرمود: شناخت‏حدود آن واداى حقوقش. گفتند: اى رسول خدا! حدود وحقوق آن را چگونه مى‏توان شناخت؟ فرمود: آرى من شهر علمم، و على در آن است. و هر كس آنچه را كه در شهر است‏بخواهد، بايد از در آن وارد شود. بدين ترتيب، پيامبر(ص) مردم را به كسى راهنمايى كرد تاايشان را ارشاد و هدايت كند...» اخوان الصفا در جاى ديگرى از رساله‏هاى خود با آوردن داستانى در باره زندگانى حيوانات، بر بساط خلافت وعقيده اهل سنت دراين باره طعن مى‏زنند.آن داستان، چنين است (اخوان‏الصفا،1347ق،ج‏2، صص‏363-367): «پس از مرگ فرمانرواى دادگر و مهربان كلاغان، بزرگان قوم تصميم مى‏گيرند كه فرمانرواى جديد رااز ميان خانواده او انتخاب نكنند. وچنين استدلال مى‏كنند كه اگر جانشين پادشاه از ميان افراد خانواده او انتخاب شود، چون فرمانروايى و خلافت را حق خود مى‏داند، لذا ممكن است‏برايشان فخر بفروشد و از حد قدرت خود خارج شود. در صورتى كه اگر فردى را از بيرون اين خاندان برگزينند، در اين صورت كلاغانند كه بر گردن او حق دارند، چون چنين امتياز بزرگى به او داده‏اند. لذا، مى‏توانند برهوسهاى او مهار بزنند. از اين‏رو، شاهين را برتخت پادشاهى خود نشاندند. ولى ديرى نپاييد كه شاهين فربه و تنومند شد و آغاز ستمگرى كرد. و كم‏كم كار به جايى رسيد كه غذاى روزانه كلاغان را نيز از ايشان مى‏گرفت. و در اين وقت، كلاغان به اشتباه خود پى‏بردند، ولى ديگر كار از كار گذشته بود و آب رفته به جوى باز نمى‏آمد...» منظور ايشان از اين داستان انتقاد از نظريه سياسى اهل سنت است كه بر اساس آن، خلافت رااز خاندان پيامبر (ص) بيرون بردند، و نابسامانى در جامعه و ظلم وفساد در دستگاه خلافت راايجاد كردند. هر چند چنين مطالبى نشاندهنده نقطه نظرهاى شيعى اخوان الصفاست، ولى ضرورتا به اين معنا نيست كه ايشان شيعه اثنى عشرى بودند. اخوان الصفا به خلافت ورهبرى جامعه از ديدگاهى ديگر توجه كردند. از اين ديدگاه، خلافت‏به خلافت نبوت و خلافت پادشاهى تقسيم شد. به نظر مى‏رسد كه در اينجا منظور ايشان از خلافت، خليفة‏اللهى انسان در زمين است. ايشان ويژگيهاى خلافت نبوت را در رساندن پيام‏الهى، تبيين حلال وحرام و ارشاد مردم مى‏دانند. همچنين، خلافت پادشاهى را حكومت كردن، حفظ نظم اجتماع و ديگر لوازم ملكدارى مى‏بينند. به اعتقاد ايشان، گاهى اين دو خلافت در شخص واحدى همچون پيامبر اسلامى (ص) جمع مى‏شود. گاهى نيز خلافت در دو نفر است; يكى پيامبر(ص)، و ديگرى سلطان. پيامبر اسلام (ص) در مكه ويژگيهاى نبوت و در مدينه هر دو ويژگى را با هم گرد آوردند. به عقيده اخوان، دين و پادشاهى همبسته‏اند وقوام هيچ يك بدون ديگرى ميسر نيست. اين بود مختصرى از شرح حال، افكار و انديشه گروهى به نام اخوان الصفا كه در تاريخ فكر وانديشه براى خود جايگاه شايسته‏اى بازكرده‏اند; گروهى كه براى دورى از ريا و تظاهر، تهذيب نفس يا به سائقه آرمان سياسى وانسان سازى، چهره خود را مخفى كردند ولى آثار به جاى ماندنى از خود به يادگار گذاشتند.البته، بسيارى از آثارعلمى اين گروه به دليل حوادثى نابود شد، ولى همين مقدار باقيمانده جايگاه ارزشمند اين انسانهاى بى‏ادعا وصادق را در فرايند انديشه انسانى و اسلامى نشان مى‏دهد. اطلاعات درباره ايشان بويژه آثار بازمانده از اين دانايان، گوياى اين نكته است كه اين گروه، مسلمانانى راستين وانديشمند بودند كه راه رسيدن به سعادت فردى و دگرگونيهاى اجتماعى را درتحول فكرى مى‏ديدند. به همين دليل، آنان تلاش بسيارى در به وجود آوردن گروه ممتاز پيشتازى داشتند تا نقش رهبرى اين تحول را برعهده گيرد. اگر چه ايشان موفق نشدند در حيات خود شاهد اين دگرگونى باشند، ولى تلاشهاى ايشان نمونه خوبى براى آيندگان بود و صفحه درخشانى را در تاريخ علم، انديشه وآرمان سياسى باز كرد.از اين‏رو، مى‏توان پذيرفت كه زمزمه‏هاى خلوت نشينان جلسه‏هاى سرى و تعليمات زير زمينى اخوان الصفا، تاثير زيادى در شكل‏گيرى نهضت اسماعيليه وبنيان قلعه‏ها و استحكامات استوار نظامى آنان همچون: گازرخان، لمبسر، شاه‏دژ، طبس و قهستان داشت. و شايد همين تعليمات، به طور غير مستقيم در فراهم كردن زمينه رشد مذهب شيعه درايران نقش شايان توجهى راايفا كرده باشد. كتابنامه 1. آژند، يعقوب، نهضت قرامطه، تهران: مؤسسه ميراث ملل، 1368 2. ابن جوزى،عبدالرحمن بن على، تلبيس ابليس، تهران: مركز نشر دانشگاهى، 1368 3. اخوان الصفا،رسائل،قاهره: بى‏نا،1347ق 4. همو،الرسالة الجامعة،تحقيق: عارف تامر، بيروت: دارمكتبة الحياة، بى‏تا 5. اعلمى حائرى، محمد،دائرة المعارف شيعه، بيروت: مؤسسه علمى مطبوعات،1993م 6. امين،احمد، ظهر الاسلام، بيروت: دارالكتاب العربى، 1364ق 7. امين، محسن، اعيان الشيعة، بيروت: بى‏نا، 1968م 8. جمعى از نويسندگان،دانشنامه ايران و اسلام،تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1360 9. حلبى، على‏اصغر،تاريخ تمدن اسلام،تهران: اساطير، 1372 10. همو،تاريخ فلاسفه ايران، تهران: انتشارات زوار، 1361 11. حموى، ياقوت، معجم الادباء، بيروت: التراث العربى، بى‏تا 12. دايه، نجم‏الدين، مرصادالعباد، تصحيح: شمس العرفا، تهران: كتابخانه سنائى،1363 13. زرين كوب، عبدالحسين، ارزش ميراث صوفيه، تهران: انتشارات اميركبير 14. سودى، شرح سودى بر ديوان حافظ، ترجمه: ستارزاده، تهران: زرين; نگار،1366 15. شيخ، سعيد، مطالعات تطبيقى در فلسفه اسلامى، تهران: خوارزمى،1369 16. صفا، ذبيح‏الله، تاريخ علوم عقلى در تمدن اسلامى، تهران: دانشگاه تهران، 1371 17. غنى، قاسم،تاريخ تصوف در اسلام و تطورات و تحولات آن،تهران: زوار،1356 18. فاخورى، حنا، تاريخ فلسفه در جهان اسلامى، تهران: كتاب زمان، 1358 19. فخررازى،محمدبن عمر، تفسير كبير، تهران: اساطير 1371 20. فراى،ريچارد ن.، عصرزرين فرهنگ ايران، ترجمه: مسعود رجب‏نيا، تهران: انتشارات سروش، 1358 21. فشاهى، محمدرضا، مقدمه‏اى بر سيرتفكر در قرون وسطى، تهران: گوتنبرگ، 1354 22. كربن، هانرى، تاريخ فلسفه اسلامى، ترجمه: اسدا... مبشرى، تهران: اميركبير، 1361 23. لاهورى، محمد اقبال، سير فلسفه در ايران، ترجمه: 1.ج. آريان‏پور، تهران: انتشارات اميركبير،1357 24 معين، محمد، حافظ شيرين سخن، تهران: انتشارات معين، 1370 25. مهرين، مهرداد، فلسفه شرق،تهران: مؤسسه مطبوعاتى عطائى، 1361 26. نصر، سيدحسين، نظر متفكران اسلامى درباره طبيعت، تهران: انتشارات خوارزمى،1359 27. وجدى، فريد، دائرة المعارف قرن العشرين، ج‏1، مصر: الازهر،1967م







× عضو هيئت علمى دانشگاه امام صادق (ع)

معرى. و بدترين ايشان ابوحيان بود، زيرا وى زندقه خود را پنهان مى‏كرد. يا قوت حموى او را وحيد روزگار ويگانه دهر دانسته است. او در رى با ابن‏عميد و صاحب‏ابن عباد ملاقات كرد، ولى ايشان را نپسنديد و كتابى در مذمت ايشان به نام مثالب الوزيرين نوشت. به گفته ياقوت در معجم الادباء و براساس مداركى كه در دست است، ابوحيان تا رجب سال چهارصد هجرى زنده بود و بيش از هشتاد سال عمر

كرد.او مدت بيست‏سال در بغداد زندگى كرد، ولى مردم از او دورى مى‏كردند. وى در اواخر عمر، كتابخانه خود را سوزاند. ابوحيان در زمينه‏هاى مختلف علوم تاليفات بسيار گرانبهايى داشت. نوشته‏اند وزن مركبى كه براى نوشته‏هاى خود به كار برد، بيش از چهار صد رطل بوده است (حموى،بى‏تا، ج 5 ، ص 380). ابن ابى الحديد در شرح آخرين خطبه نهج‏البلاغه، ادعيه و مناجاتهاى بسيار زيبايى از ابوحيان نقل مى‏كند كه شبيه مناجاتهاى خواجه عبدالله انصارى است.

1- ابوحيان توحيدى يكى از چهره‏هاى درخشان تاريخ علم و فرهنگ اسلام، و يكى از هياهو بر انگيزترين دانشمندان است. اصل وى را شيرازى، نيشابورى، واسطى يا بغدادى خوانده‏اند. بعضى او را صحيح‏الدين، برخى كذوب و گروهى او را زنديق دانسته‏اند. ابن جوزى در تلبيس ابليس (جوزى، بى‏تا،ج 1، ص 184) گفته است كه زنديقان اسلام سه نفر بودند: ابن‏راوندى، ابوحيان توحيدى وابوالعلاء

2- شمس‏الدين محمدبن محمود شهرزورى، مؤلف كتاب نزهة الارواح وروضة الافراح، از خويشاوندان شهاب‏الدين سهروردى بود كه در قرن ششم و هفتم هجرى مى‏زيست. شهرزور در كردستان عراق، نزديك مرز ايران قرار دارد.

/ 1