نقش خواجه نصيرالدين طوسي در سقوط بغداد افسانه يا واقعيت؟
دكتر علي اكبر حسني بسياري از مورخان كه به ماجراي سقوط بغداد و قتل خليفه عباسي پرداختهاند، هيچ نامي از خواجه نبردهاند!Ÿ
مبارزه خواجه با خرافات خلفا
خلفاي بني عباس در رواج عقايد خرافي خود مبني بر دارا بودن مقام قدسي و الهي بسيار ميكوشيدند و علماي اهل سنّت آن را به عنوان كرامت و معجزه خلفا نقل ميكردند. از جمله عالِم و منجم مشهور و مقرب هلاكو، حسامالدين منجم، به وي گفته بود: اگر وارد بغداد شوي شش فساد رخ ميدهد:1. همه اسبان ميميرند و لشگريان بيمار ميشوند.2. آفتاب طلوع نميكند.3. باران نميبارد.4. باد صرصر برميخيزد و جهان بر اثر زلزله خراب ميشود.5. گياهي از زمين نميرويد.6. پادشاه بزرگ در آن سال فوت ميكند.پس از فتح بغداد، هلاكو، حسامالدين را خواست و او را كشت1.در اين مورد هلاكو خواجه را طلبيد و از او استفسار كرد. خواجه گفت: بسياري از صلحا و صحابه بزرگ شهيد شدند و هيچ فسادي (در اركان) عالم ظاهر نشد. «مأمون» برادرش «امين» را كشت و «متوكل» را پسرش به اتفاق وزرايش كشتند. «منتصر» و «معتز» را غلامان و امرايش كشتند2 فسادي ظاهر نشد.«ابن طقطقي» شبيه اين نقل را آورده با اين تفاوت كه ميگويد: خواجه به شهادت علي و حسين بن علي عليهماالسلام مثال زد3.بنابراين، در تاريخ تنها در دو مورد به حضور خواجه اشاره شده است آن هم هيچ دلالتي بر تشويق هلاكو در فتح بغداد، و قتل مستعصم ندارد. زيرا هلاكو از طرف برادرش مأمور به فتح بغداد و در صورت عدم تسليم خليفه، مأمور به قتل او شده بود كه اكثر مورخان آن را يادآوري كردهاند.تلاش خواجه براي حفظ ميراثهاي علمي
وجود خواجه اگر هم مسلم باشد، او تنها براي دو كار همت گماشت:1. تقليل كشتار و جنايات در حد امكان.2. حفظ ميراثهاي گرانبهاي علمي و كتب ارزنده و ناياب كه مغول همه را به آتش ميكشيد. چنان كه در فتح قلعههاي «الموت» و «اسماعيليان» چنين كرد. او يك شيعه امامي آگاه بود و از جناياتي كه در گذرگاه تاريخي، توسّط حجّاج، زياد و پسرش و بني اميه و حتي بنيعباس عليه علويان و شيعه گذشت، اطلاع داشت و لذا به حفظ ميراث آنها همت ميگماشت و به همين جهت در پايان عمر خود به كارهاي علمي در دولت فراگير مغول مشغول شد و پس از او دو فرزندش كار پدر را ادامه دادند4.در زمان سيطره مغول، بسياري از انديشمندان ايران و فرهيختگان مسلمان از جمله برادران «جويني» همراه مغول بودند و خواجه و امثال او بيش از اين نفوذي در خان مغول نداشتند. بعدها چون خان مغول(خدابنده) توسط «علامه» و «خواجه» مسلمان شد، خواجه توانست آنان را از خونريزي بيشتر باز دارد و از تخريب آثار علمي و فرهنگي و آتشزدن كتب مفيد و سودمند جلوگيري كند، و حتي موفق شد تا وحشيگري و مستي و نيروهاي عظيم تخريبي آنان را مهار كرده و از آنان به نفع اسلام بهره گيرد.شواهد تاريخي بر نفي نقش خواجه در سقوط بغداد
به همين علت از همراهي و تشويق وي در سقوط بغداد و مرگ خليفه وقت، در منابع موثق و همزمان شيعه و سني تا يك قرن بعد از سقوط بغداد خبري نيست و تنها يك قرن بعد، آن هم تنها توسط «ابن تيميه»، دشمن سرسخت شيعه ساخته و پرداخته شده و سپس توسط نويسندگان بعدي اشاعه يافته است.شواهد اين ادعا عبارتند از:1. «ابن طباطبا»(ابن طقطقي، متوفاي 709ق) مورخ نقّاد در كتابش كه در 701ق نگاشته است، احوال مستعصم خليفه وقت و فتح بغداد را نوشته، ولي از خواجه نامي نبرده است جز اين كه5 ميگويد: هنگامي كه «ابن علقمي» نزد هلاكو آمد، خواجه او را معرفي كرد6.2. «رشيدالدين فضلالله»، مورخ مشهور عصر مغول نيز مطالبي درباره فتح بغداد دارد و حرف «حسامالدين منجم» را در كرامت خليفه آورده است ولي چيزي از خواجه نصيرالدين ندارد7.3. «ابوفداء» مورخ مشهور عرب و صاحب «المختصر في اخبار البشر»، مطالبي درباره فتح بغداد و حتي شرح حال و نكات مهمي از خواجه آورده است ولي به نقش او اشاره نميكند8.4. «ابن عبري» (متوفاي 658ق) مورخ و مؤلف معروف مسيحي، بحث مفصلي درباره فتح بغداد آورده9 و از وفات خواجه و علوم مربوط به او بحث مفصلي مطرح كرده است، ولي از مسائل سياسي و نقش او در فتح بغداد و يا تشويق خواجه، سخني نياورده است.5. «ابن فوطي»، در كتاب «الحوادث الجامعه» كه در سال 657ق نوشته، سقوط بغداد را آورده است ولي اشارهاي به نقش خواجه ندارد10.6. مؤلّف «طبقات ناصري» نيز كه ضمن حوادث سال 658ق از محاصره بغداد و پيروزيهاي خيالي و خيانت ابن علقمي بحث كرده است، هيچ اسمي از خواجه نميآورد11.7. «حمدالله مستوفي» مورخ و جغرافيدان قرن هشتم قمري ضمن شرح فتح بغداد هيچ اشارهاي به خواجه ندارد12.8. «محمد بن شاكر كتبي»(متوفاي 764ق) صاحب كتاب «فوات الوفيات»13 از زندگي خواجه و حرفشنوي هلاكو از وي سخن به ميان آورده ولي به تأثير خواجه در فتح بغداد و تحريك هلاكو اشارهاي ندارد.9. «ابن وردي» (متوفاي 749ق) مورخ قرن هشتم قمري در تاريخش واقعه بغداد را آورده و درباره نقش علقمي وزير، سخن گفته است ولي سخني از خواجه ندارد14.او در تعيين سال وفات خواجه از وفات او در سال 671ق و خدمت علمي او به هلاكو و ساختن رصدخانه، سخنان زيادي دارد ولي هيچ اشارهاي به تأثير او در فتح بغداد ندارد15.10. «ذهبي»، رجالي و محدث اهل سنت كه تعصّب ضدّ شيعي دارد(متوفاي 746ق)، ضمن بيان فتح بغداد (656 - 657ق) و بيان موضع علقمي، اشارهاي به خواجه ندارد16.11. «نخجواني» در تاريخ خود كه در سال 724ق آن را نوشته است، ضمن بيان فتح بغداد سخني از خواجه ندارد17.12. «غساني»(متوفاي761ق)ضمن اهانتهاي زياد به «ابن علقمي» در مورد فتح بغداد، اسمي از خواجه و نقش او نميبرد18.13. «ابن كازروني»(611 - 697ق) در كتابش اسمي از خواجه ندارد19.14. «ابن تغري بردي» بدزبان نسبت به فاطميان و شيعيان در كتاب «النجومالزاهره»،20 ضمن بيان عدم تدبير و عياشي خليفه و گوش سپردن او به ساز و آواز، هيچ اشارهاي به نقش خواجه ندارد.15. «سيوطي» در «تاريخ الخلفاء» با اين كه مثل «ابن وردي» و «ذهبي»، تعصب خاصي نسبت به شيعه دارد، اشارهاي به نقش خواجه ندارد و اگر خواجه نقش داشت، اينان به عنوان نكوهش از شيعه آن را بيان ميكردند و ميآوردند.16. «اميرعلي» در «مختصر تاريخالعرب» ضمن نقل جزئيات جنايات مغول در بغداد و خيانت ابن علقمي، اسمي از خواجه نبرده است21. تا قبل از «ابن تيميه» و سپس شاگردش «ابن قيم جوزيه» و «شيبي» يا «خواندمير»، هيچ اشارهاي به نقش خواجه نيست. اين خود دليل بر صحيح نبودن تهمت به خواجه و عدم صحت نقلهاي مغرضانه است. «ابن خلدون» در «العبر»، با اين كه شديدا «ابن علقمي» را به باد انتقاد گرفته و مستعصم را ميستايد، از خواجه سخني ندارد.و «ابن كثير» حنبلي كه خود پيرو ابن تيميّه است و وزارت خواجه براي هلاكو را تأييد ميكند، نظريه حضور نقش خواجه را در فتح بغداد رد ميكند22.1. حبيب السير، ج3، ص107.2. جامعالتواريخ، ج2، ص706 - 707.3. فخري، ص189 - 190.4. سرگذشت و عقايد خواجهنصيرالدينطوسي، ص78 - 79، تاريخ مغول در ايران، ص297 و تاريخ تشيع در ايران، ص617.5. الفخري، ص449 - 450.6. همان، ج7، ص453.7. جامعالتواريخ، همان.8. المختصر في اخبار البشر، ج3، ص193 - 194.9. تاريخ مختصر الدول، ص270 - 274و ر.ك، ص286 - 287.10. تاريخ تشيع در ايران به نقل از، تحقيق من وجهة نظر التاريخ، ص87.11. طبقات ناصري، ص30.12. مستوفي، همان، ص369 - 589.13. ابوالفداء، المختصر في اخبار البشر، ر.ك، منهاج السراج، ص 497، ج3، ص 193 و 194.14. تاريخ ابن الوردي، ج2، ص279 - 281.15. همان، ص318.16. دول الإسلام، ص360 - 373.17. هندوشاه، تجارب السلف، تصحيح اقبال آشتياني / طهوري (تهران، 1357)، ص357.18. العسجد المسبوك، الملك الأشرف، الغساني، بغداد، دارالبيان، 1975م، ص563 - 622.19. مختصر التاريخ، ص271 - 273.20. النجوم الزاهره، ج7، ص64 - 51 - 47.21. ابن خلدون، العبر، ج3، ص284، چاپ بيروت لبنان.22. البداية و النهاية، ج13، ص267 - 268.