نعمت آزرم* به عنوان درآمد مي بايد بگويم که ما وام خودمان را به ميراث فرهنگي مان - که يکي از سه چهار فرهنگ ديرينه سال و پايدار جهان است- ادا نکرده ايم. يعني 155 سال پس از گشايش دارالفنون و هفتاد سال پس از گشايش رسمي دانشگاه تهران، هنوز تاريخ فرهنگ ايران را ننوشته ايم. همچنان که تاريخ بسياري ديگر از نمادهاي زندگي معنوي ما در درازناي روزگاران و در دل اين فرهنگ، مثل تاريخ تحولات انديشه اجتماعي ما در زمينه هاي فلسفي و سياسي نه نوشته شده و نه در برنامه هاي آموزش هاي رسمي ما جائي دارند. ما هنوز حتي يک دوره تاريخ عمومي که گزارشگر علمي و حقيقي گذران پر نشيب و فراز و دراز دامن ميهنمان- در معيارهاي جهاني تاريخ نويسي، يعني فارغ از ملاحظات ديني و سياسي- باشد، نداريم. روشن است که کوشش هاي ارجمند خودانگيخته دانشوران فرهيخته اي که در دهه هاي اخير با نثار نقد هستي شان و با قبول تهمت و دشنام، گوشه هائي از کار را به شايستگي گرفته اند، يعني زنده يادان: امثال، قزويني، فروغي، هدايت، اقبال، دهخدا، پورداود، بهار، کسروي، سعيد نفيسي، فروزانفر، زرين کوب و محمد محمدي و زنده بادان مانند: شفيعي کدکني و پرويز رجبي و ... به هيچ عنوان به حساب نهادهاي رسمي و مسئول آموزش رسمي کشور نبايد گذاشته شوند. بسيار از آنچه ها که در کتاب هاي تاريخ و فرهنگ و ادبيات آموزشي ما بويژه در دوره دبيرستان در اين سال ها آمده است، اگر در شمار جرائم فرهنگي نباشد باري مشمول نام شرمساري ملي است...!* شعر فارسي مهم ترين رسانه و شناسه فرهنگي ما ايرانيان است. هنر هنرهاست. هنر ملي ماست. افزون بر اين، شعر فارسي بار فرهنگ و ناگفته هاي تاريخ ما با همه خشم و خراشه هاي آوار شده بر اندام اين تاريخ را بر دوش دارد. آميختگي تاريخ ايران با شعر فارسي چندان است که بي شناخت دقيق و همه جانبه ميراث شعر فارسي از رودکي تا امروز، تاريخ حقيقي ما بازشناخته نمي شود. منظورم از تاريخ البته آنچه ها نيست که بيشترينه مستوفيان، خوشايند فرمان روايان را، به شيوه هاي مقرر دروغ بافي کرده اند. منظورم حرف و حديث و درد دل جان هاي روشن و نگران ارزش هاي انساني ست. به عنوان نمونه: سيماي ايران قرن چهارم هجري از آن بيشتر که حتي در نهصد صفحه تاريخ بيهقي نمايان باشد در ميان صد بيت فردوسي است در نامه رستم فرخ هرمز به برادرش ... و يک بيت از آن: زيان کسان از پي سود خويش | بجويند و دين اندر آرند پيش* فرهنگ يعني شيوه نگاه و برخورد سنجشگرانه آدمي به زندگي، به آدم و عالم. در اين نگاه است که آدمي ساحت هاي گوناگون زندگي فردي و جمعي اش را ارزشگذاري مي کند. برخي هنجارها را در زندگي و در طبيعت ارج مي گذارد و اين ارزش گذاري ها در درازناي زمان به گونه آئين هاي ملي و ارزش هاي اخلاقي فرهنگ ملي را شکل مي بخشند. و از آنجا که در شيوه نگاه آدمي به زندگي و به طبيعت، داده هاي اقليمي و جغرافيائي، در چگونگي مديريت اجتماعي و در نتيجه در نوع زيست و نگاه آدمي تأثير قطعي دارند، فرهنگ ها البته داراي جغرافيا هستند.* فرهنگ در اخلاق - آئين هاي سور و سوگ و سلوک - زبان و ادبيات و هنرها بازتاب اصلي دارد. اخلاق و دين از آنجا که قلمرو هردوشان گستره شايست و نشايست، نيک و بد و زشت و زيباست، با هم، اينهماني دارند. اما از آنجا که پاسداري از ارزش هاي اخلاقي، وجداني و دروني است و آدمي در برابر من انساني اش بايد پاسخگو باشد، اما نظارت بر ارزش هاي ديني با نهادهاي اجتماعي ست و سرباز زدن علني از آنها - در جوامع مذهبي - کيفر دارد، اخلاق و دين نا همسازي و ناهماني دارند. يعني دين امري حقوقي مي شود. ارزش هاي ديني وقتي صورت قانوني و حقوقي مي گيرند ديگر در شمار و در کنار ارزش هاي اخلاقي نيستند و به عکس اگر ارزش هاي ديني از نظام حقوقي و آموزشي برکنار باشند، آنگاه ارزش هاي ديني همچون ارزش هاي اخلاقي خواهند بود.* در جامعه هائي که دين، بومي همان جامعه باشد، يعني برخاسته از تاريخ و فرهنگ خود آن جامعه باشد، دين با آئين هاي ملي نمي تواند تضادي داشته باشد. چون هر دو خاستگاهي يکسان دارند - مثل آئين زرتشت در ايران پيش از اسلام- اما اگر دين وارداتي باشد آنهم از جامعه اي با فرهنگ و تاريخي بسيار متفاوت و بويژه با شمشير فاتحان ابلاغ شده باشد - مانند شيوه ورود اسلام به ايران - آنگاه ميان ارزش هاي ديني و ارزش هاي آئيني و ملي ناهمسازي اصولي خواهد بود ... چالشي که به صورت جدال کفر و دين در کارنامه هزارساله شعر فارسي خودنمائي دارد بيانگر اين واقعيت تاريخي است.* سخنگويان بزرگ فرهنگ ايران مانند: فردوسي- مولوي- سعدي- حافظ (و ادبيات عرفاني ايران به طور کلي) با تأکيد فراوان بر مفاهيمي مثل خردورزي، آئين هاي ملي، رواداري مذهبي، انسان دوستي بي قيد و شرط و خوشباشي- که ارزش هاي جهان شمول هستند- به همساز کردن اين ناهمسازها کوشيده اندو ديگر سخنگويان بزرگ فرهنگ ايران که زبان تاًويل پذير شعر، پناهگاه عذرخواهشان نبوده است ، از:روزبه دادبه تا سهروردي و عين القضات ، جان بر سر اين سودا يعني کوشش براي هم ساز کردن اين ناهم سازها گذاشته اند و حکايت همچنان باقي ست* برگرفته از پژوهش منتشر نشده :تاريخ فرهنگ ايران