حکیم فرزانه نظامی گنجوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکیم فرزانه نظامی گنجوی - نسخه متنی

بهرام حسین زاده؛ پژوهش و گردآوری: ارشام پارسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حکيم فرزانه نظامي گنجوي




  • ترک صفتي بهاي ما نيست
    آن کو نسبِ بلند دارد
    او را سخنِ بلند ، بايد



  • ترکانه سخن سزاي ما نيست
    او را سخنِ بلند ، بايد
    او را سخنِ بلند ، بايد



(نظامي گنجوي)

جمال الدين ابو محمد الياس نظامي گنجه اي از اساتيد بزرگ در داستان سرايي و از پايه گذران شعر و ادب پارسي ايران زمين محسوب مي شود . عده اي بر اين باورند که زادگاه وي در روستاي تاد در تفرش مي باشد و هم اکنون نيز محلي به همين جهت وجود دارد . ولي بيشتر محققان از سروده هايي که وي پيرامون گنجه گفته است بر اين باورند که وي در گنجه که شهر ايران بوده است ( هم اکنون در جمهوري آذربايجان مي باشد ) بدنيا آمده است . گنجه تا پيش از حکومت ننگين قاجار بخش مهم ايران بوده است و در طي قرارداد ننگين گلستان به اشغال روس آمد . نظامي با سلاطيني همچون اتابکان آذربايجان و پادشاهان محلي ارزنگان و شروان و مراغه و اتابکان موصل در ارتباط بوده است و به همين جهت منظومه هاي خود را به نام آنان ايجاد نموده است . وي علاوه بر پنج گنج يا خمسه ( مخزن الاسرار - خسرو و شيرين - ليلي و مجنون - هفت پيکر - اسکندر نامه ) ديواني از قصيده ها و غزلها را ايجاد کرده است که اکنون بخشي از آن در دست ماست . با اينکه حماسه سرايي و شعر پارسي در پيش از او پايه گذاري شده بود ولي نظامي تا پايان قرن ششم توانست اين سبک را به حد علاي خود برساند و ستونهاي ادبيات کهن پارسي ايران را مستحکم نمايد .

وي در انتخاب الفاظ - کلمات - اختراع معاني - تشبيهات - توصيف حال بزرگان در تاريخ ايران کم نظير است . آرامگاه وي در شهر گنجه مي باشد که متاسفانه امروز تحت کنترل جمهوري جعلي آذربايجان قرار دارد . وي در سال 614 هجري بدرود حيات گفت . نظامي حکيمي بزرگ و فرزانه از ديار فرهنگ و تمدن جهان يعني ايران زمين بود . امروزه برخي نادانان ترک صفت که خود را جداي از مردمان نيک سرشت آذربايجان ميدانند در تلاش هاي کودکانه اي هستند که اين شخصيت برجسته ايراني را از خاندان ترکان مغول - چين و ترکستان معرفي کنند . ولي کاري بس بيهوده است که راه به جايي نخواهند برد . البته محرک اصلي اين طرح زشت بيگانگان به ياري دولت دست نشانده آنان در باکو مي باشد .

نظامي در ستايش کشورش ايران چنين مي سرايد :




  • همه عالم تن است و ايران
    چونکه ايران - دل زمين
    ميانگيز فتنه ميافروز کين
    تو را ملکي آسوده بي داغ و رنج
    مکن ناسپاسي در آن مال و گنج



  • دل نيست گوينده زين قياس خجل
    باشد دل ز تن - به بود يقين
    خرابي مياور در ايران زمين
    مکن ناسپاسي در آن مال و گنج
    مکن ناسپاسي در آن مال و گنج



نظامي در قسمت خسرو و شيرين ميگويد که تا زمان ساسانيان تمامي سرزمنيهاي گرجستان و آبخازيا و جمهوري آذربايجان و ارمنستان - ترکمنستان و ازبکستان و تاجيکستان جزوي از ايران بوده است . گويي اينکه نيازي به اثبات ندارد و تا قبل از سلاطين قاجار هم تمامي اين سرزمينها بخشي از اقوام ايران بوده و هستند و با هويت ايراني اداره مي شده است .




  • شکارستان او ( خسرو پرويز ) آبخازا و دربند
    شبيخونش به خوارزم و سمرقند



  • شبيخونش به خوارزم و سمرقند
    شبيخونش به خوارزم و سمرقند



تجزيه طلبي و نظامي گنجوي

از زماني که اردوگاه سوسياليستي فرو ريخت، افراد فراواني که سابقاً هوادار آن تئوري و اردوگاه بودند، از آن راهِ پيشين دست شسته و راه ناسيوناليسم* افراطي را در پيش گرفتند. به يکباره موضوعي بنام ستم ملي فارس آفريده شد و جاعلين و دروغگويان فراواني براي مقاصد خويش به دست بردن و تقلب در ادبيات و تاريخ ايران پرداختند.

موضوع اين سخن افرادي اند که اهل آذربايجان هستند که براي اغراض سياسي خود به دستکاري در وقايع تاريخي گذشته مي پردازند. در صورتي که هيچ لزومي ندارد، حتي براي جدا شدن از پيکره‍ي ايران کنوني و تجزيه طلبي، به دروغ و جعل تاريخ و نادان جلوه دادن خود متوسل شوند . گويي اينکه يک ايراني آگاه و اهل بينش و درک هرگز سخن از تجزيه نمي کند و در تلاش است که اتحاد بزرگتري براي کشورش به ارمغان بياورد ولي در نهايت مردمان يک واحد جغرافيايي ميتوانند طي يک رفراندوم عمومي از کشور حق انتخاب خويش را بمنصه‍ ظهور برسانند و خواست خود را بيان کنند؛ در صورت موافقت مردمان کشور اين کار ميتواند انجام گيرد . بر اساس ماده‍ ي اعلاميه حقوق بشر: «اراده مردم اساس قدرت حکومت است.» اراده‍ مردماني که طي يک انتخابات آزاد، بيان شود بالاترين اراده است و هيچ ارگان و نيرويي حق ندارد خويش را برتر از آن اراده بداند. اما از سويي ديگر بر اساس همان مفاد اعلاميه ي حقوق بشر برافروختن آتش اختلافات قومي و ملي نيز ممنوع اعلام شده است. و مرز حق برخورداري از حقوق تا ايجاد اختلافات قومي و ملي ، آنجايي ست که موضوع از حيطه‍ ي بحث و گفتگوي روشن به تاريکي نفرتِ قومي سوق داده مي شود و بجاي حق انتخاب آزاد مردم ، تدارک جنگ هاي قومي مي نشيند. مفاهيمي مانند کشور، ميهن، وطن و امثالهم بدون مردمانِ معاصر آن چيزي نيستند بجز خاک و خاشاک و خاطره هاي کهنه؛ و اين مردم حق دارند سرنوشت خويش را رقم بزنند اگر چه حتي اين انتخابشان راهي به جهنم بگشايد.

اعلاميه‍ ي حقوق بشر در تعارض جدي با هر دو طرفِ سرکوبگرانِ مللِ خواهان جدايي ؛ و آتش افروزان نفاق هاي قومي و ملي ست. البته آنچه که در سياست و بخصوص در جامعه‍ ي ما جايي ندارد، حقوق بشر است.

به مانند هر کنش سياسي ديگري لازم است که تئوري مورد نياز اين امر نيز بوجود آيد، در راستاي همين تمايل به جدايي آذربايجان، بايد تاريخ و ادبياتي همسو نيز خلق گردد و سابقه اي بر اين تمايل در طي تاريخ علم گردد. بايد آذربايجان در طول تاريخ ترک باشد تا امروز بتوان بر اين تمايل جدايي از پيکره‍ ي ايرانِ آريايي و پيوند با بقيه‍ ي ترکان صحه گذاشت، که: ما برادراني بوديم که در طول تاريخ از هم جدا افتاده ايم و حالا مي خواهيم به يگانگي در کنار هم ترکستان بزرگ را بنياد نهيم.

در آغاز از دو آذربايجانِ جدا افتاده در طول تاريخ صحبت مي کنند و گويي به هيچوجه نمي خواهند باور کنند که آذربايجان در طول تاريخ هميشه به زير رود ارس گفته مي شده است و آذربايجان بالايي، از سال و طي کنگره‍ ي حزب مساوات بود که به اين نام مزين شد و نام پيشين آن خانات قفقاز بوده است و بطور مثال در دو قرار داد گلستان و ترکمن چاي يعني قرارداد واگذاري اين اراضي به دولت روس بهيچوجه نامي از آذربايجان برده نمي شود، زيرا اين مناطق که بالاي رودِ ارس بوده اند جزو آذربايجان به حساب نمي آمده اند.

مشکل ديگر اين جاعلين، ترک زبان کردنِ اين مناطق است. اينان مدعي هستند که در هميشه‍ ي تاريخ، زبان اين نواحي ترکي بوده و زبان آذري بعنوان زباني از خانواده‍ ي زبان هاي ايراني، دروغي بيش نيست. و دروغي ديگر براي تهييج خودشان نيز مبني بر آريايي نژاد بودن ايران مي سازند و خلاصه تا آنجا پيش مي روند که شاعراني مانند نظامي گنجوي را ترک اعلام مي کنند** بطور مثال در مقدمه‍ ي ديوان لفات الترک به ترجمه ‍ي حسين محمدزاده صديق مترجم از قول نظامي بيتي را نقل مي کند:




  • پدر بر پدر مر مرا ترک بود
    به فرزانگي هر يکي گرگ بود



  • به فرزانگي هر يکي گرگ بود
    به فرزانگي هر يکي گرگ بود



که آدرس و نام اثري که اين بيت از آن برداشته شده را نمي دهد. پس از جستجوي فراوان در آثار نظامي و نيافتن اين بيت در ميان آثار منتشر شده‍ ي او؛ دوستي که تماسي با مترجم مزبور داشت از وي در باره‍ ي آدرس اين بيت سوال کرد که ايشان در پاسخ فرمودند: «اين بيت را خانمي در يکي از نسخ خطي کتابخانه اي از کتابخانه هاي ترکيه ديده است.» و بهمين دليل در آثار چاپ شده نمي توان آن را يافت. به اين مي گويند سنگ قلاب کردنِ ادبي. زيرا کاملا با آن بيتي که گفته است ترک صفتي بهاي ما نيست مغاير است و بدون شک جعل ادبي مي باشد .

چه راهِ ديگري براي دريافتِ صحت و سقمِ انتساب اين بيت به نظامي باقي مي ماند بجز رجوع به خود اين بيت:

-که مثلا بايد جستجو کرد و ديد آيا در جاي ديگري از آثار نظامي نيز به اين موضوع ترک بودن پدرش اشاره کرده است؟

نتيجه‍ ي جستجو منفي است. در هيج جاي ديگري از آثار نظامي به اين موضوع که پدر و پدرانش ترک بوده اند اشاره اي نشده است.

- آيا مثلاً از ترکيبات پدر بر پدر يا مر مرا در آثار نطامي استفاده شده است؟

باز هم پاسخ کاملاً منفي است. هيچکدام ازين دو ترکيب را در آثار نظامي نمي توان يافت. اما ترکيب مر مرا در آثار فرخي سيستاني، فردوسي، عطار، انوري، سنايي، اميرخسرو دهلوي، ناصر خسرو و مولوي به کرات بکار برده شده است اما دريغ از يکبار کار برد آن در آثار نظامي. حتي واژه‍ ي مر که در ادبيات کلاسيک ما کاربرد فراواني دارد در آثار نظامي تنها در يک مورد بکار رفته است در کتاب خسرو و شيرين؛ بخشِ طلب کردن طغرل شاه، حکيم نظامي را :




  • فرو خواندم مر آن فرمان به فرهنگ
    کليدم ز آهن آمد، آهن از سنگ.



  • کليدم ز آهن آمد، آهن از سنگ.
    کليدم ز آهن آمد، آهن از سنگ.



و ترکيب پدر بر پدر نيز اگر چه در اثري مانند شاهنامه پر کاربرد است:




  • پدر بر پدر شاه ايران تويي
    گزين سواران و شيران تويي.



  • گزين سواران و شيران تويي.
    گزين سواران و شيران تويي.



اما در نزد نظامي کاربردي نداشته است.

3- تحسينِ پدران، با اطلاق عنوان فرزانگي امري کاملاً بجاست. اما تشبيه فرزانه و گرگ به هم؟ يعني گرگ را فرزانه دانستن، عمل بيهوده ايست. حکيم نطامي در تمام مواردي که از کلمه‍ ي گرگ استفاده کرده است ازين حيوان به بدي نام برده است. مثلا او را نه تنها فرزانه نمي داند بلکه کودن فرض مي کند:




  • از آن بر گرگ روبه راست شاهي
    يا:
    کين راي بزرگ دارد آن خرد.
    مردماني بدند و بد گهرند
    يا:
    نهفته مکن شير در چرم گرگ.
    نهفته مکن شير در چرم گرگ.



  • که روبه دام بيند گرگ ماهي.
    روباه ز گرگ بهره زان برد
    يا:
    يوسفاني ز گرگ و سگ بترند
    پيامت بزرگست و نامت بزرگ
    نهفته مکن شير در چرم گرگ.



آري اينهاست شمه اي از صفات گرگ از نظر حکيم نظامي. ( گرگ نمادي از تجزيه طلب دست نشانده است که نماد آن را با انگشتان دست به يکديگر در آذربايجان ايران نشان مي دهند شايسته است ملت ايران با هرگونه از اين نشان ها برخورد جدي کنند ) حالا آيا منطقي به نظر مي رسد که کسي پدرانش را به چنين موجود بد و زشت و کودني تشبيه کند؟

نظامي و ترکان:

نظامي در سرزميني مي زيد که در زير سيطره‍ ي ترکان است، ترکاني مانند شيروان شاه که فردي فرزانه و ادب دوست است و از قضاي روزگار دلبسته‍ ي زبان فارسي. نظامي در ابتداي ليلي و مجنون در توضيح چگونگي سرايش اين اثر ميگويد که اين کار بنا به تقاضاي شيروانشاه صورت گرفته است:




  • خاصه ملکي چو شاه شروان
    شروان که چه شهريار ايران.



  • شروان که چه شهريار ايران.
    شروان که چه شهريار ايران.



که در مورد خودش به نظامي مي گويد:




  • داني که من آن سخن شناسم
    کابيات نو از کهن شناسم.



  • کابيات نو از کهن شناسم.
    کابيات نو از کهن شناسم.



يعني سواد ادبي جناب شروانشاه خوب بوده است. نظامي که شديداً تحت تأثير فردوسي بزرگ است، خود را وارث او مي شمارد در شرفنامه مي آورد:




  • سخنگوي پيشينه داناي طوس
    در آن نامه کان گوهر سفته راند
    بسي گفتني هاي ناگفته ماند.



  • که آراست روي سخن چون عروس
    بسي گفتني هاي ناگفته ماند.
    بسي گفتني هاي ناگفته ماند.



ناگفته هايي را فردوسي نگفت تا نطامي که وارث اوست آن ناگفته ها را بر زبان بياورد.

خطاب به شاه مي گويد که مبادا آنچنان که سلطان محمودِ ترک در حق فردوسي ناسزاوار رفتار کرد تو هم با من چنين کني (اقبال نامه):




  • ز کاس نظامي يکي طاس مي
    ستامي بدان طاس طوسي نواز
    دو وارث شمار از دو کان کهن
    تو را در سخا و مرا در سخن.



  • خوري هم به آيين کاووس کي
    حق شاهنامه ز محمود باز
    تو را در سخا و مرا در سخن.
    تو را در سخا و مرا در سخن.



و اين داستان سلطان محمود و فردوسي آنچنان در نظر شروانشاه زننده مي آمد که در هنگام سفارش به سرودن ليلي و مجنون به نظامي اطمينان مي دهد که او کسي از قبيل سلطان محمود با وفاي ترکانه اش نيست و رفتاري همانند او نخواهد داشت:




  • ترکي صفت وفاي ما نيست
    آن کز نسب بلند زايد
    او را سخن بلند بايد.



  • ترکانه سخن سزاي ما نيست.
    او را سخن بلند بايد.
    او را سخن بلند بايد.



نظامي سرزمين هاي ترکان را در آثار خويش به روشني بيان مي کند. هنگاميکه خاقان چين به جنگ بهرام گور مي آيد و سپس شکست خورده و تا مرزهاي دو کشور عقب مي نشيند:




  • لشگر ترک را ز دشنه ‍ي تيز
    تا به جيحون رسيد گرد گريز.



  • تا به جيحون رسيد گرد گريز.
    تا به جيحون رسيد گرد گريز.



و از جانب شمال نيز:




  • ز کوه خزر تا به درياي چين
    همه ترک بر ترک بينم زمين.



  • همه ترک بر ترک بينم زمين.
    همه ترک بر ترک بينم زمين.



و اسکندر (که قهرمان بزرگ مورد ستايش نظامي ست) هنگامي که به نبرد با روس ها مي پردازد از نيروي ترک هاي شکست داده استفاده مي کند (شرف نامه):




  • اگر چه نشد ترک با روم خويش
    به پيکان ترکان اين مرحله
    بسا زهر کو در تن آرد شکست
    سگالنده‍ي کاردان وقت کار
    ز دشمن به دشمن شود رستگار.



  • هم از رومشان کينه با روس بيش
    توان ريخت بر پاي روس آبله
    به زهري دگر بايدش باز بست
    ز دشمن به دشمن شود رستگار.
    ز دشمن به دشمن شود رستگار.



يعني که ترکان را زهري مي داند که با آن بايد به مقابله با زهر روس پرداخت و ترکان را به روشني جزو دشمنان مي شمارد. دشمني که به وسيله ‍ي او مي توان از شر دشمن ديگري يعني روس ها خلاص شد. او به سروده هاي خود به زبان فارسي مغرور است و آنها را چون نوري مي داند که تنگ چشمي را از ترکانِ غالب برگرفته است و ايشان را به رفتاري بزرگ منشانه کشانده است (خسرو و شيرين):




  • ز بس کاورده ام در چشم ها نور
    ز ترکان تنگ چشمي کرده ام دور.



  • ز ترکان تنگ چشمي کرده ام دور.
    ز ترکان تنگ چشمي کرده ام دور.



او زبان فارسي را دّر دري مي نامد (خسرو و شيرين):




  • سخن پيماي فرهنگي چنين گفت
    به وقت آنکه دّره اي دري سفت.



  • به وقت آنکه دّره اي دري سفت.
    به وقت آنکه دّره اي دري سفت.



يا در شرف نامه:




  • چو در من گرفت آن نصيحت گري
    زبان برگشادم به دّر دري.



  • زبان برگشادم به دّر دري.
    زبان برگشادم به دّر دري.



يا در شرفنامه:




  • نظامي که نظم دري کار اوست
    دري نظم کردن سزاوار اوست



  • دري نظم کردن سزاوار اوست
    دري نظم کردن سزاوار اوست



ولي در باره ‍ي زبان ترکي حتي يک سخن مهرآميز بکار نمي برد. او نه تنها شيفته‍ ي زبان فارسي و ايران معاصرش است که حتي به ايران باستان و زبان پهلوي نيز دلبستگي دارد، عموم داستانهايش در فضاي ايران پيش از اسلام رقم مي خورد. اسکندر با تمام بزرگي اش، ادامه دهنده‍ ي شاهان کياني ست (شرفنامه):




  • سکندر که شاه جهان گرد بود
    به هر تختگاهي که بنهاد پي
    خردنامه ها را ز لفظ دري
    به يونان زبان کرد کسوت گري



  • به کار سفر توشه پرورد بود
    نگهداشت آيين شاهان کي
    به يونان زبان کرد کسوت گري
    به يونان زبان کرد کسوت گري



در حال و هواي ايران باستان و دهقانان آن دوران است. (ليلي و مجنون):




  • دهقان فصيحِ پارسي زاد
    از حال عرب چنين کند ياد.



  • از حال عرب چنين کند ياد.
    از حال عرب چنين کند ياد.



در ستايش از همين ايران کهن (خسرو و شيرين):




  • چنين گفت آن سخنگوي کهن زاد
    کهن کاران سخن پاکيزه گفتند
    سخن هاي کهن زالي مطراست
    وگر زال زر است انگار عنقاست



  • که بودش داستان هاي کهن ياد
    سخن بگذار مرواريد سفتند
    وگر زال زر است انگار عنقاست
    وگر زال زر است انگار عنقاست



يا در شرفنامه:




  • درين فصل فرخ ز نو تا کهن
    ز تاريخ دهقان سرايم سخن



  • ز تاريخ دهقان سرايم سخن
    ز تاريخ دهقان سرايم سخن



نظامي در ستايش آيين کهن چنان تند مي رفت که حتي مورد اعتراض دوستان نزديکش واقع مي شد که تو که مسلماني چرا چيزي در باره‍ي توحيد نمي سرايي و اينهمه به آيين مغ ها چسبيده اي (خسرو و شيرين) :




  • يگانه دوستي بودم خدايي
    درآمد سر گرفته سر گرفته
    پس از پنجاه چله در چهل سال
    چرا چون گنج قارون خاک بهري
    نه استاد سخن گويانِ دهري؟



  • به صد دل کرده با جان آشنايي
    عتابي سخت با من درگرفته:
    مزن پنجه درين حرف ورق مال
    نه استاد سخن گويانِ دهري؟
    نه استاد سخن گويانِ دهري؟






  • درِ توحيد زن کاوازه داري
    چرا رسم مغان را تازه داري.



  • چرا رسم مغان را تازه داري.
    چرا رسم مغان را تازه داري.



اين پژوهش صرفاً سر آن دارد که نظامي را آنگونه که در آثارش متبلور شده نشان بدهد و نه آنگونه که اغراض سياسي مايلند. تاريخ و ادبيات را از دعواهاي سياسي بيرون بگذاريد. بدون نظامي هم آموزش به زبان مادري ترکي در آذربايجانِ حقوق حقه‍ ي مردمان اين خطه است. مهم نيست که اين مردمان از چه نژاد و تباري هستند و اين زبانِ ترکي از چه زماني به اين سرزمين آمده است. آنچه که مهم است اين است که در حال حاضر مردماني با اين زبان در سرزميني زندگي مي کنند و حق دارند به اين زبان بگويند و بنويسند و آموزش ببينند. براي اين حق و ساير حقوق انساني، نيز نيازي به دستکاري تاريخ نيست. هر آذري که مايل است زبان محلي اش در شهرش تدريس شود بايستني است که از دولت وقت اين امر را درخواست نمايد .

*- ناسيوناليسم را در هر شکلي که ببينيم در معناي برتري ملي بکار مي رود و بر همين اساس در جهان غرب، بيشترين کاربردش را در ميان فاشيست ها دارد و نيروهاي مترقي و دموکرات، ازين صفت براي معرفي خويش استفاده نمي کنند. اما در شرقِ کهنه‍ ي ما، فراوانند نيروهايي که تلاش مي کنند با تعبيري ديگر و مثبت از آن استفاده کنند. اگر شعار ايران براي همه‍ ي ايرانيان حزب مشارکت را در آلمان و براي آلمان بکار ببريم که: آلمان براي همه آلماني ها ، قطعاً سر و کارمان با پليس و دادگاه خواهد بود.

**- هفت هشت سال پيش، طي بحثي با يکي از همين انترناسيوناليست هاي سابق و شوينيست هاي فعلي، او مدعي شد که نظامي نه تنها ترک است که حتي ديوان غزلياتي به ترکي نيز دارد. من که چنين چيزي را نديده بودم و باور نداشتم، اما در مقام پرس و جو، به استاد زنده ياد، ذبيح الله صفا که در آنموقع ساکن شهر کيل در شمال آلمان بود تلفن کردم و در اين باره از او پرسيدم، وي به محکمي جواب داد که نظامي حتي يک بيت ترکي ندارد، چه برسد به غزل و ديوان. آن مدعي پس از چند روز کتابي آورد که بر رويش نوشته شده بود: نظامي نين تورکي غزللري چاپ باکو بود. پس از يکه خوردنِ اوليه، هنگامي که به فهرست پايان کتاب مراجعه کرديم در مقابل هر غزل مترجم ترک زبان آن اثر نيز معرفي شده بود، سراپاي کتاب ترجمه‍ ي غزلياتي بود از نظامي به زبان ترکي.

بهرام حسين زاده

پژوهش و گردآوري از ارشام پارسي

/ 1