نظريات گوناگون معتقدين به عدم تجرّد روح
دكتر حسين حقّاني در قديم، در ميان متكلمان و فلاسفه، و مكاتب و مذاهب، هم درباره حقيقت روح، و هم در مورد امكان شناخت آن، نظريات مختلف و متضاد وجود داشته است.در اينكه روح يعني ركن اصلي وجود هستي انسانها در عالم واقع موجود بوده و متحقّق است، ميان فلاسفه و حكماء و اديان و مذاهب و حتّي نزد دانشمندان غربي و مادّيها و ماركسيستها، شكّي وجود ندارد. همه انسانهاي عاقل به اين امر اذعان داشته، قبول دارند كه ارواح انسانها موجود بوده، داراي حقيقت و واقعيّتي ميباشند. آري در مورد روح در دو مورد اختلاف وجود دارد:يكي اينكه حقيقت آن چيست؟
دوّم اينكه آيا ميتوان به حقيقت آن به هر نحوي كه باشد پي برد و آن را شناخت يا نه؟
در اين دو مسأله اختلاف نظرهاي وسيعي بين مذاهب و متكلمان و فلاسفه جديد و قديم ديده ميشود، لازم است اين نظريات در اين مسأله مهم روانشناسي و ديني و علمي تا حدودي مورد بحث قرار گيرد و در نهايت، نظر اسلام از ديدگاه قرآن و احاديث اهل بيت عصمت و طهارت عليهمالسلام مورد بررسي قرار گيرد.جمع كثيري از ارباب علم معاني و علم باطن و متكلمان معتقدند كه: «ما نميدانيم حقيقت روح چيست؟ و صحيح نيست كه ما ذات آن را توصيف كنيم، زيرا انسانها درباره ذات و حقيقت روح در وادي جهالت قرار دارند با اينكه علم يقيني به وجود روح حاصل است»1.جمعي ديگر معتقدند كه شناخت روح محال عقلي نيست. معتقدين به نظريه دوم نيز اختلاف دارند بين دو قول: برخي حقيقت روح را جوهر مجرّد از مادّه و آثار و خواصّ مادّه از جسمانيّت و داراي حجم و وزن و كمّ و كيف و مقدار و ... ميدانند و برخي آن را غير مجرّد ميدانند2.معتقدين به قول اوّل؛ روح انساني را همان نفس ناطقه انساني دانسته، آن را مجرّد از مادّه و خواصّ مادّه ميدانند.
اقوال معتقدين به عدم تجرّد روح
معتقدين به عدم تجرّد روح نيز نظريات گوناگون داشته، روح را به صورتها و تعريفهاي مختلفي توصيف و تبيين كردهاند و ما در اينجا به پارهاي از آنها اشاره ميكنيم:«ابراهيم نظّام»3 معتقد بود كه روح از قبيل اجسام لطيف جاري در بدن بوده، مانند آب و گلي كه در شاخه گل از اوّل عمر تا آخر آن باقي بوده، تحلّل و تبدّل در آن راه ندارد حتّي زمانيكه عضوي از بدن قطع شد، روح از اين عضو، قطع علاقه كرده، در ساير اعضاء باقي ميماند و واضح است كه متحلّل و متبدّل از اعضاء بدن، امر زايدي بوده كه به بدن ملحق شده و ميتواند از آن جدا گردد و لكن روح امر باقي در اعضاء بدن بوده از آن تا آخر عمر جدا نميشود، اين نظريه را به «امام رازي» و «امام الحرمين» و طائفه بزرگي از قدماي اهل سنت نيز نسبت دادهاند چنانكه در شرح طوالع بيان شده است4.برخي گفتهاند كه «روح جزء لا يتجزّا در قلب ميباشد زيرا روح قابل انقسام نبوده، داراي جزء نيست و آن در قلب است زيرا علم به او نسبت داده ميشود و اين عقيده ابن راوندي است»5.ـ برخي گفتهاند روح از قبيل جسم هوائي بوده، مستقرّ در قلب است6.- برخي ديگر گفتهاند كه روح همان مخ و مغز انسان ميباشد7.ـ برخي گفتهاند: روح قوّهاي است از قواي مخ و مغز كه مبدأ حسّ و حركت در انسانها ميباشد8.ـ برخي گفتهاند: كه روح قوّهاي است در قلب كه مبدأ و منشأ حيات و هستي بدن به شمار ميرود9.ـ برخي ديگر روح را همان حيات انسان فرض كردهاند10.ـ برخي ديگر روح را اجزاء آتشي دانسته، آن را به حرارت غريزي تعبير آوردهاند11.ـ برخي روح را اجزاء آبي دانسته كه همان اخلاط چهارگانه مزاج انسانها ميباشد، هم از لحاظ مقدار و هم از لحاظ كيفيت12.ـ برخي ديگر از دانشمندان روح را همان خون معتدل ميدانند كه با اعتدال خود در بدن انسان، حيات و هستي را براي انسانها حفظ ميكند و با فناي آن، اعتدال حيات و هستي نيز خاتمه مييابد13.ـ برخي نيز روح را همان هواي موجود و محدود زندگي انسان ميدانند كه با قطع آن زندگي انسانها ناگهان خاتمه مييابد14.ـ نزد اكثر متكلّمان فرقه معتزله و جماعتي از اشاعره روح همان هيكل مخصوص انسانها ميباشد15.ـ به اطباء قديم نسبت دادهاند كه روح به معناي مزاج انسان است ماداميكه اين مزاج معتدل در انسان برقرار باشد، انسان را از فساد و نابودي حفظ ميكند و اگر اين اعتدال از بدن خارج شد، بدن نيز حالت عدمي پيدا ميكند و اعضاي آن از يكديگر جدا ميگردد16.ـ و برخي ديگر روح را نزد اطبّاء چنين توصيف كردهاند كه روح، جسم لطيف بخاري است كه از لطافت اخلاط چهارگانه مزاج و بخار بودن آنها پيدا ميشود و به اين اعتبار روح را به سه قسم: روح حيواني و روح نفساني و روح طبيعي تقسيم كردهاند17.و بالاتر اينكه برخي همان سه قوّه حيوانيت و قوّه طبيعيه و قوّه نفساني را به معناي همان روح، به حساب آوردهاند و در كتاب «بحر الجواهر» وارد شده است كه روح نزد اطبّاء اينگونه تصوير گرديده: «روح، جوهر لطيفي است كه از خون وارد بر قلب در سمت چپ قلب، پيدا ميشود نه سمت راست قلب، زيرا سمت راست قلب به جذب خون از كبد مشغول است»18.ـ و برخي ديگر دانشمندان گفتهاند: نفس كه همان روح است، با بدن رابطه نزديكي داشته، جسم لطيف مثل لطافت هواي تاريك منتشر در اجزاء بدن بوده، مثل كف روي شير و مثل روغن در گردو و ... يعني نفس در بدن انسان مثل كف روي شير و روغن در گردو سرايت كرده و بدن را به حركت وا ميدارد حتي در عالم خواب نيز همراه بدن بوده، تنها به هنگام مرگ بدن را به كلي ترك و بدن به صورت ميّت در ميآيد19.اين نظريات درباره معنا و حقيقت روح كه از نظر خوانندگان گذشت، نمونههاي اندكي از نظريات و عقايد بسيار زيادي است كه در حقيقت روح و نفس انساني توسط دانشمندان اظهار گرديده و به تعبير مؤلف كتاب: «كشّاف الاصطلاحات الفنون» (ج 1، ص 541) تعداد اين اقوال و عقايد و نظريات درباره حقيقت روح متجاوز از 100 مورد ميباشد20 اين حقيقت در همه اين اقوال كه نام برديم و آنها كه نام نبرديم مشترك است كه روح با حلول خود در بدن، ناظر بر اعمال بدن و جسد بوده، هيچ جزئي از بدن و اعضاي آن خالي از روح نبوده و از نظارت آن غفلت نكرده، دائماً حالت سلامتي را براي اعضاي بدن به ارمغان ميآورد.از اينرو در كتاب «في الإنسان الكامل»21 در بيان اهميّت و عظمت حفظ بدن توسط روح دو بيت شعر سروده شده است:
آدمي زاده طرفه معجوني است
گر كند ميل اين شود بد از اين
ور كند ميل آن شود به از اين
از فرشته سر رشته وز حيوان
ور كند ميل آن شود به از اين
ور كند ميل آن شود به از اين
1. «ولا تعلم حقيقته و لا يصحّ وصفه و هو ممّا جهل العباد بعلمه مع اليقين بوجوده» (كشّاف اصطلاحات الفنون تأليف: محمّد بن علي التهانوي، ج 1، چاپ كلكته، سال 1862، ماده روح، ص 540).2. مدرك بالا
3. ابراهيم بن سيّار بن هاني بلخي بصري مُكنّي به ابواسحاق و مشهور به نظّام (او را بدان سبب نظّام گفتهاند كه شغل او در بازار بصره در رشته كشيدن مهره و فروختن آن بود يا خود به جهت حسن انتظام كلمات نثري و نظمي او بوده است (ريحانة الادب ج 4 ص 207) از اعاظم دانشمندان عهد بني عبّاس و از اجلّه علماي معتزله است. در علم كلام و طبيعيات و الهيات تبحّر داشت و در عهد خلافت مأمون و معتصم شهرتي فوق العاده يافت و او را اشعري مذهب نيز دانستهاند (ريحانة الادب و رياض العلماء) و فرقه نظاميّه بدو منصوب است
4. قال النظّام: «انه اجسام لطيفة سارية في البدن سريان ماء الورد في الورد باقية من اوّل العمر الي آخره لا يتطرّق اليه تحلّل و لا تبدّل حتّي اذا قطع عضو من البدن انقبض ما فيه من تلك الاجزاء الي ساير الاعضاء ...» (كشّاف و اصطلاحات الفنون ج 1، ص 541.).5. قيل «انّه جزء لايتجزّي في القلب لعدم دليل علي عدم الانقسام و اقناع وجودات المجرّدات فرداً و هو في القلب لانّه الّذي ينسب اليه العلم واختاره الرّاوندي».6. قيل: «جسم هوائي في القلب» مدرك سابق.7. قيل: «هي الدّماغ» مدرك سابق.8. قيل: «قوّة في الدماغ مبدأ للحسّ و الحركة» مدرك سابق.9. قيل: «في القلب مبدأ للحياة في البدن» مدرك سابق.10. قيل: «الحيوة». مدرك سابق.11. قيل اجزاء ناريّة و هي المسمّاة بالحرارة الغريزيّة» مدرك سابق.12. قيل: «اجزاءٌ مائية هي الاخلاط الاربعة المعتدلة كمّاً و كيفاً» مدرك سابق.13. قيل: «الدم المعتدل اذ بكثرته و اعتداله لقوي الحياة و بفنائه منعدم الحياة» مدرك سابق.14. قيل: «الهواء اذ بانقطاعها ينقطع الحياة طرفة العين.» مدرك سابق.15. قيل: «الهيكل المخصوص المحسوس هو المختار عند جمهور المتكلّمين من المعتزلة و جماعة من الاشاعرة» مدرك سابق.16. قيل: «المزاج و هو مذهب الاطباء فما دام البدن علي ذلك المزاج الذي يليق به الانسان كان مصوناً عن الفساد ماذا خرج عن ذلك الاعتدال بطل المزاج و تفرّق البدن كذا في شرح الطوالح» مدرك سابق.17. «قيل الرّوح عند الاطبّاء جسمٌ لطيفٌ بخاريٌ يتكوّن من لطافة الاخلاط و بخاريتها ... و بهذا الاعتبار ينقسم الي ثلاثة أقسام: روح حيواني ـ روح نفساني و روح طبيعي ...» مدرك سابق،ص 541.18. قيل: «الرّوح هذه القوي الثلاثة اي الحيوانية و الطبيعية و النفسانية و في بحر الجواهر: الرّوحُ عند الاطبّاء جوهر لطيف يتولّد من الدّم الوارد علي القلب و بطن الايسر منه لانّ الأيمن منه مشغول بجذب الدّم منالكبد» مدرك سابق.19. في مجمع السلوك: «انّ النفس جسم اللطيف كلطافة الهواء ظلمانية غير زاكية منتشرة في اجزاء البدن كالزّبد في اللبن و الدّهن في الجوز». مدرك سابق ص 541.20. «اختلقوا في تفسيره علي اقوال كثيرة قيل انّ الاقوال بلغت المأة».21. مدرك سابق ج 1 ص 541 ـ شرح طوالح.