نراقي و خبر واحد
موسوي گرگاني همه آشنايان با مسائل شرعي و فقه و فقاهت، خوب ميدانند كه فقه اسلامي متكي به ادله و مباني شرعي است و فقيه كسي است كه هر فتوايش به شرع مقدّس مستند باشد؛ زيرا استنباط و بيان حكم شرعي به دليل و مدرك شرعي نيازمند است وگرنه تهمتي آشكار است كه از كبائر محرّم خواهد بود. اگر چه ممكن است فقيه تنها به بيان وظيفه عقلي مكلّفان بپردازد، ليكن اوّلاً، موارد آن بسيار نادر است و ثانيا، در اين صورت نه ميتوان به چنين شخصي فقيه گفت و نه بيانگر حكم شرعي.در بين مدارك و مباني احكام شرعي، اخبار و احاديث، نقش اساسي و عمده دارند؛ زيرا قرآن كريم كتاب معجزه پيامبر(ص) است، نه بيانگر احكام شرعي فرعي و لذا به ندرت به بيان احكام فرعي پرداخته است و عقل نيز اين توان را ندارد كه حكم شرعي فرعي را بيان كند و تنها بعضي از موارد كلي احكام فرعي را ميتواند جولانگاه خود قرار دهد. بنابراين، تنها كانالي كه بايد از آن گذر كرد و به احكام الهي رسيد، احاديث ائمه اطهار(ع) است.در اين كه بايد احكام و وظايف شرعي را از سنّت و اخبار برداشت كرد جاي نزاع ندارد. مورد بحث و نزاع اين است كه آيا ميتوان به اخبار و احاديثي كه صدور و دلالتشان قطعي نيست عمل كرد، يا تنها به خبري ميتوان عمل كرد كه دست كم، صدورش از معصوم(ع) قطعي باشد كه به آن «خبر متواتر» يا «خبر محفوف به قرينه» تعبير ميكنند؟ به تعبير ديگر آيا ميتوان به خبر واحد نيز عمل كرد؟ آيا خبر واحد حجّيت دارد يا نه؟در اين جا دو نظريه پديد آمده است: يكي نظريه حجيّت خبر واحد است و ديگري نظريه عدم حجيّت آن. منظور از حجيّت خبر واحد اين است كه اخبار و احاديثي كه قطعي الصدور نيستند، حجتند؛ يعني دليل خاصي وجود دارد كه بر اعتبار آنها دلالت دارد و منظور از عدم حجيت خبر واحد اين است كه دليل خاصي بر اعتبار روايات غيرقطعي الصدور، وجود ندارد.مشهور فقيهان، نظريّه حجيّت خبر واحد را پذيرفتهاند و به عدّهاي از آنان نسبت داده شده است كه نظريّه عدم حجّيت آن را قبول كردهاند.كساني كه خبر واحد را حجّت ميدانند، مطلق خبر واحد را معتبر نميدانند، بلكه شرايطي را براي آن قائلند. مثلاً علماي پيشين خبري را حجّت ميدانستند كه راويانش شيعه و عادل باشند، ولي متأخران اتفاق دارند كه ثقه بودن راويان براي تصديق خبر كفايت ميكند.اين عمده اختلاف در ميان قائلان به حجّيت خبر واحد است، اگر چه سخنان ديگري هم هست كه چندان اهميتي ندارد. تنها سخن بسيار با اهميت مرحوم ملا احمد نراقي است كه قابل توجّه و بررسي است، زيرا اين سخن بيرون از مدار سخنان قدما و متأخران قرار گرفته و محتواي بسيار نو و جديدي را در بر دارد و در صورت پذيرفتن آن، راه بسيار وسيعي به سوي احكام شرع باز ميگردد.مرحوم نراقي مدّعي است هر خبري كه موجب علم يا ظنّ به حكم شرعي گردد، حجّت است و بايد مكلّف به آن عمل كند، چه راويان آن شيعه باشند و چه نباشند، چه از عدالت و وثاقت برخوردار باشند و چه نباشند؛ زيرا تمام ملاك براي حجّيت يك خبر اين است كه مفيد ظنّ باشد و ادّعاي ديگر آن مرحوم اين است كه تمام اخبار و احاديث در كتابهاي شيعه، اين خصوصيّت را دارند، مگر خبري كه دليل خاصّي بر عدم جواز عمل به آن داشته باشيم. بنابراين ميتوان گفت: اهم مصاديق حجت در فقه، اخبار و احاديث در كتابهاي شيعه است، به ويژه اخبار كتابهاي معتبر اصحاب. پيدا است كه اين نظريه كاملاً متمايز از دو نظريه مذكور است؛ اگر چه ميتوان قائلان ديگري هم براي اين نظريه پيدا كرد، ليكن ادلّهاي كه براي اثبات آن در كلام نراقي آمده است در كلمات ديگران وجود ندارد؛ لذا بررسي دلايل او ضروري به نظر ميرسد.براساس گفته نراقي، وي داراي چهار كتاب اصولي بوده است و در آنها دراين زمينه سخن گفته است، ليكن چون هيچ يك از آن كتابها دراختيار نگارنده نيست و از طرفي كتاب عوائد الأيّام آخرين كتابي است كه پارهاي از مسائل اصولي از جمله مسأله حجّيت خبر واحد در آن مورد بررسي دقيق قرار گرفته، ديدگاههاي او را براساس اين كتاب، مورد بحث و بررسي و تجزيه و تحليل قرار ميدهيم.نراقي در آغاز مقالهاي كه در اين كتاب براي اثبات اصالت حجّيت اخبار موجود در كتابهاي اصحاب به رشته تحرير در آورده، پنج مقدّمه را ذكر ميكند و سپس مقاصدش را در پنج مقام مطرح و اثبات مينمايد. او مقام اوّل را به اثبات جواز عمل به اخبار في الجمله اختصاص ميدهد و چهار دليل براي اثبات اين مدّعا اقامه ميكند. در مقام دوم اين مدّعا را مطرح ميكند كه به هر خبري كه دليل قطعي يا ظنّي بر منع عمل به آن وجود ندارد، ميتوان عمل كرد و براي اثبات اين مدّعا به دو بيان كه در مقام اوّل داشته، اكتفا كرده است. در مقام سوم به اثبات حجّيت خبر في الجمله ميپردازد، و اين مدّعا را نيز با چهار دليل اثبات ميكند. او در مقام چهارم، در صدد اثبات حجّيت هر خبري برميآيد كه مظنون الصدق است، چه اين ظنّ از ناحيه راويان آن حاصل شود و چه از ناحيه امور ديگر، مگر اين كه دليل و برهاني بر عدم حجيتش وجود داشته باشد. بالاخره درمقام پنجم حجّيت هر خبري را كه از ائمه اطهار نقل شده، ثابت ميكند. در اين مقال به نقل و شرح اين مطالب بسيار پر ارزش ميپردازيم و گاه در پايان هر مسأله، به اختصار، نظر خود را نيز اظهار ميداريم.مقدّمات نراقي
مقدمه اوّل: نراقي در مقدمه نخست مينويسد:
عقل اين معنا را به طور ضروري درك ميكند كه فعل يا ترك كاري كه عقلاً قبيح نيست، جايز است؛ زيرا فرض اين است كه نه عقل، فعل يا تركش را قبيح ميداند و نه شرع نسبت به آن حكمي دارد و معناي جواز عقلي همين است كه عقل، فعل و ترك چيزي را قبيح نداند، بلكه ميتوان گفت: عقل در چنين مواردي نه تنها به جواز عقلي، بلكه به جواز شرعي آن نيز حكم ميكند و اين يا براي آن است كه فعل و تركِ جايز شرعي، منع و حرجي ندارد، كه در اين جا چنين است، يا براي اين است كه عقل به طور صريح، حكم ميكند به اين كه شارع نسبت به فعل و ترك كاري كه درباره آن امر و نهي ندارد، عقاب ندارد.1به نظر ميرسد كه عقل ناتوانتر از اين است كه حُسن و قبح افعال جزئي را درك كند و لذا ترديدي نيست كه نسبت به افعال جزئي حكمي ندارد نه اين كه حكمش اين باشد كه نه فعل اين كار قبيح است و نه تركش. خلاصه اين كه در چنين مواردي اين مسأله مطرح است كه آيا أصل، اباحه است يا حظر و منع، و بديهي دانستن اباحه، امري مخدوش و مردود است، اگر چه مسأله قبح عقاب بلا بيان، ترديدناپذير و غير قابل انكار است، ليكن اين به معناي حكم عقل به عدم قبح دو طرف فعل و ترك و حكم به جواز آن دو نيست. اگر از اين مدعا تنزّل كنيم و بپذيريم كه در چنين مواردي، عقل به جواز فعل و ترك حكم ميكند بيترديد جواز شرعي آن از اين حكم عقلاني استفاده نميشود؛ زيرا قاعده ملازمه در چنين مواردي جاري نميشود. دقت كنيد.مقدّمه دوم: مرحوم نراقي مينويسد:
هرگز نميتوان چيزي را مدرك حكم شرعي قرار داد مگر مفيد علم يا ظنّ به حكم شرعي باشد يا اين كه علم يا ظنّ به حجّيت آن داشته باشيم وگرنه چگونه ميتوانيم آن را نشانه حكم شرعي قرار دهيم؟!2سخن ما اين است كه تنها چيزي كه در مقدّمه ميتوان گفت اين است كه امور موجب علم به احكام، ميتوانند مدارك احكام قرار داده شوند، چنان كه اگر چيزي حجّت باشد نيز ميتواند جزء مدارك احكام قرار داده شود، اما اين كه امور ظنّ آور هم ميتوانند جزء مدارك احكام قرار داده شوند يا نه، چيزي است كه بايد در ذي المقدّمه مورد بررسي قرار گيرد. لذا نميتوان آن را مفروض گرفت و به عنوان مقدّمه خودش پذيرفت و سپس درباره آن بحث كرد.مقدّمه سوم:
راههاي حصول علم به احكام شرعي محدود است و آن عبارت است از: عقل، شنيدن از معصوم، خبر متواتر، خبر محفوف به قرينه و اجماع قطعي. راههاي تحصيل ظنّ به احكام شرعي نيز محدود است و آن جز ظواهر كتاب و اخبار و شهرت بين اصحاب و اجماع منقول و اصل و عدم ظهور مخالف، چيز ديگري نيست؛ زيرا ظنون حاصل از ظنّ به علّت و حكمت حكم و حمل بر افراد ديگر و مانند اينها، جزء مصاديق قياسي و در مذهب ما ممنوع است.3نقد آشكار به اين مقدّمه اين است كه جزء بديهيات است كه راههاي تحصيل ظنّ به احكام، منحصر در آنچه در كلام مرحوم نراقي آمده، نيست، چنان كه همه ظنون ديگر، ظنون قياسي نيست؛ زيرا ظنّ قياسي تعريف خاصّي دارد و براساس آن تعريف، موارد خاصي پيدا ميكند و بديهي است كه ظنون حاصل از غير آن موارد، ظنون قياسي به حساب نميآيد.مقدّمه چهارم:
در فرض بقاي تكاليف واقعي و انسداد باب علم به آنها، اين امكان هست كه شارع مقدّس احتياط را واجب كند و همه مكلّفان را ملزم به احتياط كند، ليكن اين تنها در صورتي امكانپذير است كه جمع بين محتملات، ممكن باشد يا آنها قدر مشتركي داشته باشند، تا احتياط ممكن شود، وگرنه در فرض دَوران امر بين حرمت و وجوب يا بين استحباب و كراهت، كه جمع بين محتملات آنها امكان ندارد و قدر مشتركي هم وجود ندارد، احتياط، امكانپذير نيست و به حكم عقل و شرع نميتوان مكلّف را در چنين مواردي ملزم به احتياط كرد.4اين سخن كه در دوران امر بين دو محذور، احتياط امكان ندارد، سخني است متين و غير قابل انكار، ليكن حكم به اين كه احتياط در غير اين موارد، امكان دارد، خالي از مناقشه نيست؛ زيرا در فرض اين كه احتياط، اختلال نظام را به دنبال داشته باشد، چنان كه در احتياط كلّي چنين است، نميتوان امكان آن را از طرف خداوند متعال، قبول كرد.مقدّمه پنجم:
مرحوم نراقي مقدّمه پنجم را بسيار مفصّل و طولاني بيان كرده است و ما تنها به ذكر خلاصه آن ميپردازيم: منظور از اين فصل ـ كه ما آن را مقاله ميناميم ـ بيان اثبات حجّيت اخبار و احاديث ائمّه(ع) به طور قطع و يقين است وگرنه وجود ادلّه ظنّي بر حجّيت آنها روشن است و جاي بحث و بررسي نيست؛ زيرا افزون بر اخبار و روايات زيادي كه بر اين معنا دلالت دارند، شهرت، اجماع محصّل، اجماعات منقول و ظواهر قرآن نيز بر اين مطلب دلالت دارند و پس از اين به آنها اشاره خواهد شد.5شايان ذكر است كه منظور از اين مقاله، اثبات حجّيت خبر واحد است كه حدّ اكثر، مفيدظنّ است و پيدا است كه اثبات حجّيت ظنّي چون خبر واحد به ظنّ ديگر مانند خود آن، امكانپذير نيست، بلكه بايد پشتوانه حجّيت هر ظنّي، قطع و يقيني باشد كه حجيتش ذاتي است. بنابراين قيام شهرت و اجماع و مانند اينها بر حجّيت خبر واحد، كه حجّيت خود آنها محل گفتگو است، كمترين فايدهاي را در بر ندارد و در نتيجه بايد در مقام اثبات حجّيت خبر واحد، دليل قطعي ارائه كرد و دست كم مدّعا را با ظنّ خاص به اثبات رساند. گويا نظر مرحوم نراقي به همين معنا باشد؛ يعني گويا ميخواهد بگويد: ما ادلّه ظنّي معتبري داريم كه بر حجّيت خبر واحد دلالت ميكنند.مرحوم نراقي پس از ذكر مقدّمات ياد شده ميگويد:حال كه اين مقدّمات روشن گرديد، بايد دانست كه ما در اين مقاله دو بحث داريم: يكي اين كه آيا عمل كردن به اخبار و احاديث مدوّن در كتابهاي شيعه، جايز است يا نه؟ ديگر اين كه آيا آنها حجّت و معتبرند و در نتيجه عمل به آنها واجب است؟ و چون طرح بحث در هر يك از آن دو، دو گونه است: يكي اجمالاً و به طور مهمل و ديگري تفصيلاً و به طور عموم. چهار بحث خواهيم داشت و ما اين چهار بحث را در چهار مقام مورد بررسي قرار ميدهيم.آن مرحوم پس از اين سخنان، وارد مقام اوّل ميگردد، ليكن با تصريح ياد شده، به بحث در چهار مقام اكتفا نميكند، بلكه مقام ديگري را به آ ن مقامات ميافزايد، اگر چه اين امكان هست كه مقام پنجم را يكي از صغريات مقام چهارم دانسته، ليكن به جهت رعايت نكتهاي كه خود او در همان جا به آن اشاره ميكند به تبيين و شرح ويژه مقام پنجم ميپردازد:مقام اوّل ـ اثبات اصالت جواز عمل به خبر في الجملهمرحوم نراقي در آغاز اين فصل ميگويد: «سه دليل براي اثبات اين مدّعا وجود دارد.» ولي در مقام استدلال چهار دليل ذكر ميكند:دليل اوّل: از دو حال خارج نيست: يا ما نسبت به عمل به اين اخبار حكمي داريم ـ كما اين كه نسبت به هر واقعهاي حكمي داريم ـ يا نداريم. اگر نسبت به اين واقعه حكم شرعي نداشته باشيم، به حكم مقدمه اوّل بايد فعل و ترك آن جايز باشد و بدينسان مطلوب، ثابت ميشود و اگر نسبت به آن، حكم شرعي داشته باشيم، بايد به دنبال آن حكم رفت و آن را به دست آورد و چنانچه ادلّه حجّيت خبر، كه در ادامه ميآيد، پذيرفته شوند مطلوب ما ثابت ميشود و در غير اين صورت دليل قاطعي بر حرمت عمل به آن اخبار و احاديث وجود ندارد، بلكه در مقدّمه پنجم گذشت كه ظنون فراواني بر حجّيت آنها دلالت ميكنند؛ بنابراين، اگر راه رسيدن ما به حكم اين واقعه، بسته باشد و در عين حال حكم آن براي ما بماند، ناچار بايد به مطلق ظنّ يا ظنّ خاصّ يا اصل عملي يا تخيير عمل كنيم، ولي احتياط امكان ندارد، همان طور كه در مقدّمه چهارم اشاره شد؛ زيرا به اتّفاق اُمّت، امر، داير است بين وجوب و حرمت، و هر كدام را كه بگيريم، مطلوب ما ثابت ميشود.6مرحوم نراقي پس از اين سخنان همين مطالب را مفصّلتر بيان كرده و نشان داده است كه عمل به هر يك از اين امور مستلزم جواز عمل به خبر واحد است و نتيجه گرفته است كه جواز عمل به خبر واحد، امري اجتنابناپذير و غير قابل انكار است.نقد آشكار بر اين گفتار اين است كه:
اوّلاً، بحث اساسي درباره مسأله حجّيت خبر واحد اين است كه آيا اخبار و احاديث منقول از ائمه(ع) اعتبار شرعي خاصّي دارند يا نه؟ به عبارت ديگر آيا دليل خاصّي وجود دارد كه به اين اخبار اعتبار و حجيّت داده باشد يا نه، بلكه حجّيت آنها از باب حجّيت ظنّ مطلق است؟بنابراين جواز عمل به خبر فيالجمله هر چند از باب ظنّ مطلق، فايدهاي را در بر ندارد.ثانيا، در آن استدلال آمده است كه اگر حكم شرعيِ عمل به خبر واحد باقي باشد، دليلي بر حرمت آن وجود ندارد و لذا راه رسيدن به آن حكم منسدّ است، در حالي كه اصل حرمت عمل به ظنّ، اصل مسلّم و انكار ناپذيري است كه افزون بر عقل، آيات زيادي بر آن دلالت ميكند. با اين حساب چگونه آن مرحوم ميگويد: دليلي بر حرمت عمل به خبر واحد وجود ندارد؟!پاسخ اين است كه آن مرحوم به اين آيات توجّه داشته است و لذا در صدد پاسخگويي از اين اشكال برآمده است و آن اين كه آيه «لاََتَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ» به پيامبر(ص) اختصاص دارد و هيچ ربطي به ديگران ندارد. و آيه «إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ» و آيه «وَ مَا يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنّا» به اعتبار تضمّن مذمّت بر حرمت عمل به ظنّ دلالت دارد، ولي در اين دو آيه، پيروي از ظنّ مذمت نشده است، بلكه عدم پيروي از غيرظنّ مورد مذمّت قرار گرفته است و آيه «إِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الَحْقِّ شَيْئا» تنها بر اين امر دلالت ميكند كه ظنّ از چيزي بينياز نميكند، نه اين كه بر حرمت عمل به ظنّ دلالت كند.7اينها جوابهاي مرحوم نراقي است، ليكن بيترديد هيچ يك از آنها قانع كننده نيست. اين كه درباره آيه اوّل گفته است كه به پيامبر(ص) اختصاص دارد، حرف عجيبي است؛ زيرا نهي در مواردي درست است كه احتمال مخالفت باشد و امر در جايي درست است كه متعلّقش ممكن باشد. پيدا است كه در اين جا پيامبر به ظنّ و شك و وهم عمل نميكرده و جاي توهّم عمل كردن هم نيست، تا مورد نهي الهي واقع شود؛ زيرا چگونه پيامبري كه وابسته به منبع وحي الهي و «مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَي» است به ظنّ و شك غيرمعتبر عمل ميكند، پس بايد پذيرفت كه خطاب «لاَتَقْفُ» نه تنها به پيامبر اختصاص ندارد، بلكه شامل او نيز نميشود مگر به نوعي تأويل، همان طور كه خطاب «لاَءِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ»8 نيز چنين است.جواب دوم شگفتانگيزتر است؛ زيرا مذمّت عدم پيروي جز از ظنّ و گمان دست كم مذمّت بر پيروي از ظنّ نيز هست، وگرنه بايد مذمّت، متوجّه پيروي نكردن از علم و به دنبال علم نرفتن، گردد، در حالي كه چنين نشده است. بنابر اين بيترديد فهم عرفي در اين گونه تعبيرات، توجّه مذمّت به مستثنا است و لذا اگر به كسي گفته شود: شما كاري جز ولگردي انجام نميدهي و اين موجب شرمندگي ما شده است، مفهوم عرفياش اين است كه او را بر ولگردي مذمّت ميكند نه بر انجام ندادن كاري براي گوينده يا براي خودش و اگر هم انجام ندادن كار مثبت، موردنظر مذمّت كننده باشد، به طور قطع ولگردي نيز مورد نظر بوده و مذمّت، متوجّه آن نيز گرديده است. در اين جا پيروي از ظنّ مورد تخطئه و مذمّت خداوند متعال واقع شده است. به گمان ما دلالت جمله «إِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئا» كه به دنبال بعضي از آيات گذشته آمده است بر حرمت و عدم جواز عمل به ظنّ، قابل انكار نيست؛ زيرا وقتي ظنّ، حقّ نباشد، باطل است و وقتي باطل باشد و به خدا و شريعت نسبت داده شود قطعا حرام است؛ چه اين كه تهمت ناروايي است كه خداوند متعال دربارهاش گفته است: «ءَ آللّه أذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَي اللّهِ تَفْتَروُنَ». خلاصه، بحث درباره جواز و عدم جواز عمل به احاديثي است كه از احكام الهي حكايت دارند و فرض اين است كه اين اخبار، بيش از ظنّ را افاده نميكنند و معناي جواز عمل به بعضي از آنها اين است كه مفاد آن بعض را به عنوان حكم الهي تلقّي كرده و به آن عمل كنيم وگرنه عمل به مُثبتات آنها از باب رجاي مطابقت با واقع، به اين حرفها نياز ندارد. چگونه ميتوان چيزي را كه نميدانيم از طرف خدا است، امر الهي بدانيم؟ آيا اين همان افترا در آيه ياد شده، نيست؟!ثالثا، مرحوم نراقي، با پذيرش مقدّمات انسداد، مدّعايش را اثبات كرد، در حالي كه او پيش از اين و در فصل جداگانه انسداد را باطل دانسته است. از سوي ديگر، يكي از مقدّمات انسداد اين است كه احتياط، ممكن يا واجب نباشد، در حالي كه در باب عمل به اخبار، احتياط امكان دارد و سر از اختلال نظام هم در نميآورد، تا گفته شود چنين احتياطي جايز نيست؛ زيرا ميتوان از باب احتياط و رجاي مطابقت با واقع به همه اخبار مثبِت تكاليف عمل كرد؛ زيرا احتمال حرمت عمل به آنها در خصوص صورتي است كه انسان بخواهد مفاد آنها را نادانسته به خداوند متعال نسبت دهد و پيدا است كه عمل احتياطي به معناي نسبت دادن حكم آن به خداوند متعال نيست، پس در باب عمل به خبر واحد امر بين وجوب و حرمت داير نيست تا از قبيل دوران امر بين دو محذور باشد و احتياط، امكان نداشته باشد، چنان كه عمل به اخبار مثبت تكاليف از باب احتياط و رجاي مطابقت با واقع، مطلوب مرحوم نراقي را در اين مقام اثبات نميكند؛ زيرا عمل بر وفق خبر از باب احتياط غير از جواز عمل به خود خبر است. مرحوم نراقي پس از اين جوابها گفته است:به فرض، دلالت آيات ياد شده بر حرمت را بپذيريم، مفاد آنها حرمت عمل به ظنّ است نه حرمت عمل به خبر واحد، و ظنّ، همان رجحان نفساني و غير از خبر است.در پاسخ نراقي بايد گفت: كسي كه به خبري عمل ميكند از پنج حالت خارج نيست؛ زيرا يا يقين به مفاد آن پيدا ميكند و به دنبال اين يقين به آن خبر عمل ميكند و يا دليل معتبري بر جواز عمل به آن دارد ـ و پيدا است كه اين دو مورد از محلّ بحث ما خارج است ـ و يا مفاد خبر مظنون او است و اين ظنّ او را وادار به عمل ميكند و يا مفاد آن، مورد شك يا وهم او است. آيات ياد شده، عمل به خبر را در صورت سوم حرام ميكنند و به طريق اولي صورت چهارم و پنجم را حرام ميكنند؛ زيرا وقتي مفاد آنها حرمت عمل به ظنّ باشد، به طريق اولي عمل به وهم و شك حرام خواهد بود و ديگر راهي براي عمل به خبر باقي نميماند؛ بنابراين اگر مفاد آيات ياد شده به حسب فهم عرفي حرمت مطلق آنچه مفيد ظنّ است، نباشد، ناچار حرمت عمل به آن، مفاد التزامي آنها خواهد بود.دليل دوم: شارع مقدّس نسبت به عمل به خبر واحد حكم دارد؛ زيرا عمل به خبر پديدهاي مانند ساير پديدهها است و شرع مقدّس براي هر پديدهاي حكمي دارد. حال اگر اين حكم باقي نباشد، عمل كردن به خبر، بدون حكم ثابت ميشود و در نتيجه هم ميتوان به خبر عمل كرد و هم ميتوان عمل نكرد. اگر آن حكم باقي باشد، يا حكمي از احكام خمسه به طور تخيير است و يا حكم خاصّي است.صورت اوّل، جواز عمل به خبر را درونش دارد و در فرض دوم يا آن حكم خاصّ را شارع بيان نكرده و راهي به سوي آن وجود ندارد يا آن را بيان كرده و راهي را به سوي آن معيّن كرده است. فرض اوّل، محال است؛ زيرا تكليف به امري غيرممكن است و در فرض دوم، آنچه حكم خاص را معين ميكند يا علم است يا غير علم. بديهي است كه ادعاي وجود علم به آن، ادعايي باطل و كاذب است، پس بايد تعيين كننده حكم خاص، غير علمي باشد و آن منحصر به اصل و اخبار و ظنّ و احتياط است. سه مورد اوّل، مستلزم جواز عمل يا وجوب عمل به خبر واحد است و چنان كه گذشت احتياط هم ممكن نيست.9اين استدلال نيز مخدوش است؛ زيرا اوّلاً، گذشت كه آيات زيادي بر حرمت عمل به ظنّ دلالت ميكنند، پس به حكم اين آيات نميتوان مفاد اخبار و احاديث را به عنوان حكم شرعي مورد عمل قرار داد، چنان كه عقل، نسبت دادن چيزي را كه معلوم نيست از مولا است به او، امري قبيح و ناروا ميداند. آري عمل كردن به مفاد اخبار مثبت تكاليف از روي احتياط، محذوري ندارد، ليكن از محل بحث خارج است.ثانيا، اگر بپذيريم مقدّمات انسداد نسبت به حكم عمل به اخبار و احاديث تمام است لازمهاش اين است كه بايد به ظنّ عمل كرد و جواز يا وجوب عمل به ظنّ مستلزم جواز عمل به خبر نيست آن طور كه مرحوم نراقي فكر ميكند؛ زيرا نتيجه مقدّمات انسداد، اين است كه د رعصر غيبت و وقتي كه راه علم و علمي به سوي احكام الهي بسته است و انسان نسبت به اين احكام نميتواند احتياط كند يا احتياط واجب نيست، بايد از ظنّ و گمان خودش پيروي كند و پيدا است كه بنابر حكومت، متعلّق ظنّ، حكم الهي نيست، در نتيجه، عمل به ظنّ اوّلاً، عمل به خبر نيست، آن طور كه خود مرحوم نراقي در شرح و تفسير آيات ناهي از عمل به ظنّ بيان كرده است.ثانيا، حكم ظنّي بنابر حكومت، يك حكم شرعي مستفاد از خبر نيست و گذشت كه مورد بحث، جواز عمل به خبر از اين حيث است.ثالثا، در شرح دليل اوّل گذشت كه عمل به احاديث مثبت تكاليف از روي احتياط، امكان دارد و به اعتراف خود مرحوم نراقي، مطلوب او را كه جواز عمل به خبر واحد فيالجمله باشد، نتيجه نميدهد؛ زيرا عمل به خبر از روي احتياط، عمل به خبر از جهت اين كه خبر است نميباشد، تا آن نتيجه، از جواز چنين عملي گرفته شود.رابعا، اگر كسي براي تعيين حكم عمل به خبر، به اصل عملي رجوع كند، مطلقا نتيجهاي را كه مرحوم نراقي گرفته است نميگيرد؛ زيرا عمل به خبر از جهت اين كه عمل به خبر واحد است و مفادش حكم الهي، در صورتي جايز است كه آن خبر، حجت باشد و در نتيجه شك در جواز و عدم جواز عمل به خبر واحد، معلول شك در حجّيت و عدم حجّيت آن است و پيدا است كه حجّيت آن، مسبوق به عدم است و در صورتي كه نوبت به اصل عملي برسد، با اجراي استصحاب، عدم حجّيت آن ثابت ميگردد، اگر چه مجرّد شك در حجّيت و عدم حجّيت چيزي مساوي با عدم حجّيت آن است. هر يك از اين دو كلام را كه بپذيريم، مُفادش اين ميشود كه در فرض شك در حجّيت و عدم حجّيت اخبار، نميتوان به آنها، هر چند في الجمله عمل كرد.دليل سوم: اگر نسبت به خبر واحد، حكمي نداشته باشيم، ميتوانيم به آن عمل كنيم و جاي بحث هم ندارد، همان طور كه در بعضي از مقدّمات گذشت و اگر چنين حكمي براي ما باشد، بايد مأخذش را به دست آوريم، ولي بيترديد باب علم به آن منسد است. لذا چند راه باقي ميماند: بايد از راه خبر به آن رسيد، از طريق ظنّ، معتقد به تخيير شويم، به اصل عملي رجوع كنيم يا احتياط كنيم. گذشت كه احتياط، ممكن نيست؛ زيرا از قبيل دوران امر بين دو محذور است و لذا بايد براي تعيين آن به يكي ديگر از آن امور رجوع كرد و با رجوع به هر يك از آن امور، مطلوب ما ثابت ميگردد.10 شايد نياز به بيان نباشد كه اين دليل مرحوم نراقي، سخن تازهاي نيست، بلكه تكرار بخش پاياني دليل دوم است كه به تفصيل، نقل و نقد كرديم و لذا از آن ميگذريم.دليل چهارم: اگر نتوانيم دليلي علمي يا ظنّي بر وجوب عمل به خبر، ارائه كنيم، آشكار است كه دليل علمي يا ظنّي بر حرمت آن وجود ندارد و به حكم مقدّمه اوّل، حرمت آن را نميپذيريم، و قهرا بايد جايز باشد، كه همان مطلوب ما است.11اين دليل هم در لابه لاي سخنان گذشته مورد بررسي قرار گرفت و خلاصه آنچه ميتوان درباره آن بيان داشت اين است كه اگر دليل معتبري بر جواز عمل به خبر واحد نداشته باشيم به حكم عقل و نقل نميتوانيم مفاد آن را به خداوند متعال اسناد دهيم و براساس آن عمل كنيم؛ زيرا اگر طبق خبري عمل كنيم و عمل خود را به آن مستند نكنيم، در واقع به آن خبر عمل نكردهايم و اگر عمل خود را به آن مستند كنيم و چنين پنداريم كه اين كلام شرع است، افترا و تهمت زدهايم كه حرام است و اگر عمل ما بر طبق خبر باشد، ليكن از باب احتياط باز هم به خبر عمل نكردهايم، بلكه احتياط كردهايم و در ضمن پذيرفتهايم كه ميتوان در باب عمل به خبر، احتياط كرد. مقام دوم ـ اثبات جواز عمل به هر خبري كه منع شرعي نداردمرحوم نراقي براي اثبات اين مدّعا كه ميتوان بر هر خبري كه مظنون البطلان نيست عمل كرد، دليل تازهاي اقامه نكرده است، بلكه دليل آن را دو دليل از چهار دليل در مقام اوّل، دانسته و به تقرير يكي از آن دو پرداخته است. در اين جا آن تقرير را ذكر ميكنيم: در مورد هر خبري اين سخن جاري است كه عمل كردن به آن، واقعهاي از وقايع عالم است و در نتيجه يا ما نسبت به آن، حكمي داريم و آن حكم براي ما باقي است و يا چنين نيست. بديهي است كه صورت دوم، مستلزم ثبوت مطلوب ما است. براساس فرض اوّل بايد حكم آن را به دست آوريم و مفروض خصم انسداد باب علم به آن است، پس بايد دنبال چيز ديگري بود، تا از آن راه، حكم اين واقعه را به دست آورد و آن امر يا ظنّ مطلق است يا ظنّ خاص يا اماره مخصوص. معلوم است كه هيچ يك از اينها بر عدم حجّيت خبر و حرمت عمل به آن دلالت نميكنند.گذشت كه احتياط ممكن نيست، پس بايد يكي از اين امور را پذيرفت. تخيير، رجوع به اصل، رجوع به ادّله ظنّياي كه بر حجّيت خبر واحد دلالت دارند، مثل رواياتي كه پيش از اين به آنها اشاره شد و پس از اين نيز مورد اشاره قرار ميگيرند و گفتن ندارند كه مقتضاي آنها جواز عمل به مطلق خبر واحد است، بلكه اگر ما دليل ظنّي هم بر حجّيت خبر واحد نداشته باشيم، مطلوبمان را اثبات ميكنيم؛ زيرا فرض اين است كه دليل ظنّي بر عدم حجّيت آن و حرمت عمل به آن نداريم و قهرا مرجع ما اصل عملي يا تخيير خواهد بود.12خود مرحوم نراقي اشاره كرده است كه در اين سخنان، مطلب تازهاي به چشم نميخورد، بلكه اينها بعضي از استدلالهاي گذشته است و قهرا نظر ما نيز پيش از اين دانسته شد. در عين حال ميگوييم:اوّلاً، بنا به فرض عدم بقاي حكم عمل به خبر در صورتي ميتوان به جواز آن حكم كرد كه در تعارض بين قاعده قبح عقاب بدون بيان با قاعده دفع ضرر محتمل، اوّلي را مقدّم بداريم. ثانيا، در همين فرض نيز جوازي كه استفاده ميشود جواز عقلي است نه شرعي و بحث در جواز شرعي است.ثالثا، در فرض بقاي حكم عمل به هر خبر واحد و فرض انسداد و جواز عمل به خبر از راه انسداد، جواز عمل به خبر به دليل خاصّ ثابت نميشود و مهمّ اثبات اين معنا است.رابعا، گذشت كه در باب عمل به خبر واحد ميتوان احتياط كرد و از راه احتياط به آن عمل نمود.خامسا، آيات و روايات زيادي بر عدم جواز عمل به خبر واحد دلالت ميكنند، اگر چه رواياتي هم بر جواز آن دلالت دارند، ليكن پيدا است كه ترجيح با روايات عدم جواز است، در نتيجه حكم عمل به خبر واحد، حرمت است نه جواز. اين مضمون از متن آيات زيادي استفاده ميشود و افزون بر آن، روايات بيشماري نيز بر همين معنا دلالت دارند.سادسا، اگر حكم عمل به هر خبري از ادلّه قطعي يا ظنّي استفاده نشود، و نوبت به اصل عملي برسد، گذشت كه مفاد اصل عملي عدم حجّيت و در نتيجه حرمت عمل به خبر است.مقام سوم ـ حجّيت خبر واحد في الجمله
شايد اين مقام، مهمترين مقامي باشد كه مرحوم نراقي آنها را در اين مقاله مورد بحث و بررسي قرار داده است؛ زيرا او در اين مقام اثبات ميكند كه خبر واحد حجّيت دارد و هر كس در اين عصر و زمان بايد براي دستيابي به احكام شرعي به خبر واحد عمل كند. علامه نراقي براي اثبات اين مدّعا چهار دليل ميآورد كه به قول خودش توجّه به آنها براي هر انسان با انصافي كافي است:دليل يكم ـ بناي عقلا: مرحوم نراقي اين دليل را به تفصيل بيان كرده است و ما چكيده آن را ميآوريم: بناي خداوند متعال و معصومان(ع) بر اين است كه احكام شرعي را همان گونه كه در بين مردم متداول و معروف است بيان كنند و شريعت مقدّس ما ملاك و معيار اطاعت و عصيان را همان قرار داده است كه در بين مردم، به عنوان ملاك و معيار اطاعت و عصيان شناخته شده است. مردم از قديم تاكنون در تمام مسائل ميان خود به علم عادي خود عمل ميكرده و ميكنند و خبر ثقه را ردّ نميكنند. سلاطين، تجّار، علما و ساير طبقات مردم در تمام كارهاي خود به خبر واحد عمل ميكنند و اين راه و روش در ميان مردم به عنوان ملاك اطاعت و عصيان وجود داشته و دارد، بلكه ميتوان يقين پيدا كرد به اين كه راه و رسم انبيا و اوصياي ايشان نيز همين بوده است و مردم را به واسطه مخبران ثقه به عمل به احكام الهي دعوت ميكردهاند. خلاصه، همه مردم در همه مكانها و زمانها به همين روش، مشي كرده و ميكنند و پيامبران و معصومان(ع) نيز همين را برگزيده و عمل كردهاند، پس بايد اين راه و روش مورد قبول آنان باشد.13قطعا اين دليل مهمترين دليل براي اثبات حجّيت خبر واحد است؛ زيرا به تمام دليلهاي ديگر اين مدّعا، خدشههاي فراوان شده است و تنها اين دليل تا امروز مقاومت كرده و خبر واحد را به عنوان حجّتي شرعي در اختيار فقيهان گذاشته است ولذا بيشتر فقيهان و اصوليان در قرن اخير، اين دليل را تنها دليل اثبات كننده حجّيت خبر واحد ميدانند؛ زيراهمان طور كه اشاره شد، و پس از اين نيز اشاره خواهد شد، ساير ادله حجّيت خبر واحد، جدّا مخدوشند.شايان ذكر است كه اين دليل، همان دليلي است كه امروزه از آن به عنوان بناي عقلا و سيره عقلايي، ياد ميكنند، ولي پيدا است كه سيره عقلايي در صورتي حجّيت دارد كه مورد امضاي شرع مقدّس واقع شود و دست كم پاسداران وحي آن را رد نكرده باشند و لذا بايد سيره، سيره مستمر و متّصل به عصر معصومان(ع) باشد و متعلّقش حكم يا موضوعي باشد كه داراي اثر شرعي است و معصوم(ع) از آن اطّلاع يافته و توان ردّش را داشته باشد و ردّ نكرده باشد. در چنين فرضي ميتوان يقين پيدا كرد كه جريان سيره، مورد قبول معصوم(ع) بوده است وگرنه به حكم سمت پاسداري از احكام الهي بايد رد ميكرد.با توجّه به اين نكته ميگوييم: آيا بناي عقلا بر عمل به هر خبر واحدي است، هر چند بين مخبرٌ له بيش از هزار سال فاصله شده باشد و وثاقت راويان و خبر دهندگان براي مخبرٌله بدون واسطه معلوم نباشد؟! بيترديد چنين سيرهاي براي ما معلوم نيست و ما حتي يك مورد پيدا نميكنيم كه سيره در چنين مواردي جاري شده باشد. بر اين اساس ميتوان گفت: اين درست است كه عقلا به خبر ثقه عمل ميكنند، ليكن ثقهاي كه او را ميشناسند و وثاقتش را خود احراز كردهاند، امّا در غير اين مورد به ويژه اگر واسطهها زياد شوند و عقلا آنان را نشناسند مگر از طريق توثيق ديگران ـ كه معلوم نيست بر چه اساسي انجام گرفته است ـ معلوم نيست عقلا به خبر واحد عمل كنند. به فرض تصور كنيم كه در چنين موردي نيز عمل ميكنند، احراز امضا و قبول آن از طرف شرع مقدّس معلوم نيست.خلاصه، ما در وجود سيره در نظير اخبار رسيده شك داريم، چنان كه در امضاي آن از سوي شرع مقدّس ترديد داريم. پيدا است كه در چنين وضعيّتي بايد قدر متيقن دليل را گرفت و قدر متيقن سيره عقلايي در باب عمل به خبر واحد، موردي است كه يا اصلاً واسطهاي بين مخبر و مخبرٌله نباشد و يا يكي، دو واسطه وجود داشته باشد و مخبرٌله خود، آنها را بشناسد و وثاقتشان را احراز كرده باشد.دليل دوم: تقرير معصومان(ع): معصومان(ع) عمل مردم به خبر واحد را رد نكردهاند، بلكه آن را پذيرفتهاند و به آن ترغيب و تشويق كردهاند؛ زيرا بيترديد زنان، مردان و نوجوانان در اوايل بلوغ در شهرها و روستاها و بيابانها، احكام ديني خود را از طريق خبر ثقه دريافت ميكردهاند و ائمه اطهار(ع) با اين كه از اين جريان اطلاع داشتهاند، آنان را از اين كار، منع نكردهاند، پس آن عمل راقبول داشتهاند.پيدا است كه نميتوان گفت: مردم در تمام اين موارد، علم پيدا ميكردهاند و به علمشان عمل مينمودهاند نه به خبر واحدي كه موجب علم نميشود؛ زيرا علم از يكي از اين راهها حاصل ميشود: عقل، عادت، حسّ، اجماع، خبر متواتر يا از خبر همراه با قرينه. معلوم است كه طريق اوّل و دوم درباره احكام، كاربرد ندارد و طريق سوم تنها براي كساني امكان دارد كه بتوانند به حضور معصوم برسند و راه چهارم درباره مسائل اندكي كاربرد دارد و آن هم نه براي همه مردم، چنان كه دو راه اخير نيز اين گونه است.بنابراين، بايد پذيرفت كه بيشتر احكام شرعي از طريق خبر واحد به مردم ميرسيده است و ائمه(ع) با آگاهي از اين وضع، آنان را رد نكردهاند.14گويا مرحوم نراقي در اين استدلال ميخواهد به سيره متشرّعه تمسك كند وگرنه پايه و مايه دليل اوّل نيز تقرير معصومان(ع) است، پس او در دليل اوّل به سيره عقلايي تمسك كرده است و در دليل دوم به سيره متشرعه، ولي عين سخني كه در آن جا به عنوان نقد كلام مرحوم نراقي مورد اشاره قرار گرفت، در اين جا نيز جريان دارد. افزون بر اين كه با قبول وجود سيره عقلايي بر عمل به خبر ثقه نميتوان در عرض آن به سيره متشرعه معتقد شد؛ زيرا اين احتمال وجود دارد كه متشرعه از آن جهت كه جزء عقلا هستند، به خبر ثقه عمل ميكردهاند، نه از اين جهت كه اهل شرع مقدس بودهاند. بنابراين، دليل دوم دليل ديگري در برابر دليل اوّل نخواهد بود، بلكه همان دليل است كه در مورد خاصي تقرير شده است، و در نتيجه، نقد آن بر اين تقرير نيز وارد خواهد شد.دليل سوم ـ اجماع قطعي: مرحوم نراقي در باره ادعاي اجماع نوشته است: حجّيت اين اخبار في الجمله، چيزي نيست كه بتوان درباره آن بحث و نزاع كرد، بلكه جزء ضروري مذهب و دين، گرديده است، و علم ما به وجوب عمل به اين اخبار فيالجمله، از علم ما به مكلّف بودنمان ضعيفتر نيست و ما يقين داريم به اين كه اگر اين اخبار ترك شوند، دين و مذهب از بين ميرود و احكام شرع باطل ميگردد و دين، غير از چيزي ميشود كه براي پيامبر(ص) فرستاده شده است و تارك اين روايات معاقب خواهد بود. شاهدش اين است كه از صدر اسلام تاكنون، ائمه(ع) و فقيهان همه و همه به خبر واحد عمل كردهاند، و احكام دين را از همين راه در بين مردم رواج دادهاند و روايات ائمه را در اصول چهارصدگانه جمع آوري كردهاند و همه علماي ما به حجّيت خبر واحد عقيده داشتهاند و بسياري از آنان اجماع فقيهان ديگر را بر عمل به خبر واحد ادّعا كردهاند و لذا از اين امور و مانند اينها يقين پيدا ميكنيم كه علماي ما بر عمل به اين اخبار و احاديث فيالجمله اجماع و اتّفاق داشتهاند.15سه سؤال در برابر اين استدلال وجود دارد و تا از آنها پاسخ داده نشود، استدلال تمام نميشود: آيا مطلق اجماع حجّيت دارد يا خصوص اجماع تعبّدي؟ آيا اجماعي بر حجّيت خبر واحد وجود دارد يا نه؟ آيا حجّيت اجماع، ذاتي است يا عرضي؟بيترديد حجّيت اجماع ذاتي آن نيست ـ آن طور كه مخالفان ميپندارند ـ بلكه حجّيت آن، به اعتبار دخول قول معصوم(ع) در اجماع كنندگان است و يا تقرير معصوم(ع) است كه به آن اعتبار ميبخشد وگرنه وجهي براي حجّيت آن، وجود ندارد، بنابراين اگر چه جواب سؤال دوم مثبت است و ميپذيريم كه علماي تمام اعصار و امصار، خبر واحد را حجّت ميدانستهاند و در نتيجه، اجماع، ثابت است ـ اگر چه اجماع واتّفاق قولي قابل اثبات نيست، ليكن حدس قوي، بر اين امر مساعدت ميكند و انسان ميتواند از برخورد علماي اسلام با اين مسأله اين نتيجه را بگيرد كه همه آنان بر اين معنا اتّفاق نظر داشتهاند ـ ليكن از اين جهت كه اجماع ايشان بدون قول يا تقرير معصوم(ع) اعتبار ندارد، بايد اجماع به گونهاي باشد كه ما نظر معصوم(ع) را از آن كشف كنيم. اين در صورتي امكانپذير است كه معقد اجماع و مورد اتّفاق علما، دليل ديگري نداشته باشد وگرنه بايد آن دليل را كه منشأ اتفاق علما گرديده مورد بررسي قرار داد، تا اگر درست است مدلولش مورد پذيرش قرار گيرد و اگر درست نيست، مردود تلقّي شود و لذا همه كساني كه اجماع را به عنوان يك مدرك فقهي معرّفي ميكنند ميگويند: اجماعي حجّت است كه مدركي يا محتمل المدرك نباشد؛ زيرا اجماع مدركي يا محتمل المدرك كاشف از قول و نظر معصوم نيست. روشن است كه در محل بحث ادلّه ديگري هم وجود دارد؛ زيرا همين اجماع كنندگان كتاب و سنت و سيره را به عنوان مدرك مدعاي خود مطرح كردهاند، پس اجماع آنان، اجماعي مدركي، خواهد بود و هرگز نميتواند كاشف از قول معصوم باشد. از همه اينها گذشته، اجماع در اين جا نميتواند مفيد باشد؛ زيرا كساني كه به خبر واحد عمل كردهاند، و بر حجّيت آن اتّفاق نظر دارند، بعضي آن را از آن جهت كه مفيد علم است حجّت ميدانند و بعضي آن را از اين جهت كه مفيد اطمينان است معتبر ميدانند و بعضي به جهت اين كه خبر واحد مفيد ظن است پذيرفتهاند و بعضي هم آن را بدين جهت قبول دارند كه مفيد ظنّ نوعي است و لذا شارع آن را تعبّدا حجّت كرده است. پس مباني قائلان به حجّيت خبر واحد متعدّد و گوناگون است و با اين وضع، نميتوان پذيرفت كه اجماع علما بر حجّيت خبر واحد اثري دارد كه مورد نظر استدلال كننده است؛ زيرا اگر نظر استدلال كننده به اين است كه خبر واحد مفيد علم حجّت است، پيدا است كه اجماعي بر اين معنا وجود ندارد؛ زيرا اكثر علما، به آن عقيده ندارند، يعني اكثر آنان، نسبت به حجّيت خبر واحد، چيز ديگري ميگويند، اگر چه ميپذيرند خبر واحدِ مفيدِ علم به فرض اين كه مورد بحث باشد حجّت است، ولي مدّعاي استدلال كننده اين معنا نيست. اگر مدّعاي استدلال كننده اين است كه خبر واحدِ مفيد ظنّ، حجّت است چنين مدّعايي را همه علما قبول ندارند؛ زيرا عدّهاي از آنان، خصوص خبر مفيد علم را حجّت و معتبر ميدانند؛ وانگهي مدّعاي مستدلّ، حجّيت خبر ثقه و اخبار موجود در كتابهاي معتبر شيعه است و روشن است كه هر خبر ثقه، مفيد ظنّ نيست، كما اين كه تمام اخبار در كتابهاي معتبر ما مفيد ظنّ نيستند. اگر منظور اين است كه اجماع و اتفاق بر حجّيت خبر ثقه است، چنين چيزي واقعيّت خارجي ندارد؛ زيرا بعضي از قائلان به حجّيت خبر واحد خصوص خبري را معتبر ميدانند كه مفيد علم يا اطمينان است و معلوم است كه هر خبر ثقهاي اين ويژگي را ندارد؛ چنان كه هر خبر ثقهاي مفيد ظنّ نيست، در حالي كه عدّهاي افاده ظنّ را شرط حجّيت خبر واحد ميدانند. بنابراين، وجود اجماع بر حجّيت خبر واحد هيچ فايدهاي را در بر ندارد.دليل چهارم ـ اخبار: احاديث فراواني وجود دارند كه ميتوان گفت: به جهت اقتران آنها به قرائن و شواهدي، مفيد قطع و يقين به حجّيت خبر واحد هستند، بلكه ميتوان گفت: با چشمپوشي از احتفاف آنها به قرائن مفيد علم، خود آنها متواتر و مفيد يقين به حجّيت خبر واحدند.16مرحوم نراقي پس از اين سخنان، هيجده مورد از رواياتي را كه به نظر وي دلالت آشكاري بر حجّيت خبر واحد دارند ذكر كرده و پس از آن به بيست و دو مورد به عنوان قرائن مفيد علم به همان معنا، اشاره كرده و نتيجه گرفته است كه اگر انسان همه اينها را مورد توجه قرار دهد وجدانش به عنوان قاضي بپذيرد ترديد نميكند كه خبر واحد در شريعت مقدّس ما حجّيت و اعتبار دارد.پس از مرحوم نراقي، مرحوم شيخ انصاري و پس از وي مرحوم ناييني و ديگران در اين باب جولان زيادي دادهاند و اخبار زيادي را به رخ خصم كشيدهاند و بالاخره به اين نتيجه رسيدهاند كه اين اخبار و احاديث، تواتر اجمالي دارند؛ يعني گفتهاند: يقين داريم به اين كه بعضي از آنها از امام معصوم صادر شده است، و اين بعض، ديگر خبر واحد مورد بحث نخواهد بود و لذا ميتوان براساس اين روايتِ قطعيّ الصّدور، به هر خبر ثقهاي اعتبار بخشيد.برخي از فقيهان متأخّر به اين نكته وقوف پيدا كردهاند كه در چنين مواردي تنها اخصّ همه آن روايات حجّيت پيدا ميكند، و لذا بايد اخصّ اين روايات را اخذ كرد، ولي اين تنها در صورتي مفيد، واقع ميشود كه مفاد خبر اخصّ حجّيت هر خبر ثقهاي باشد و خوشبختانه چنين پيشامدي رخ داده و در ميان اين روايات چنين خبري وجود دارد، پس هر خبر ثقهاي حجّت است.اين فشرده تمام تلاشي است كه تاكنون انجام گرفته، تا حجّيت خبر واحد به دليل روايات اهلبيت(ع) ثابت شود، ولي به زعم ما اين تلاش ناكام است؛ زيرا اوّلاً، همه اين روايات به كتابهاي چهارگانه برميگردد يا به اضافه چند كتاب ديگر و اين را نميتوان تواتر اجمالي خواند. ثانيا، به فرض، اين روايات تواتر اجمالي داشته باشند، عدّه زيادي از آنها بر مطلوب مورد بحث دلالت نميكنند و ممكن است همانها از ائمه(ع) صادر شده باشند نه آنهايي كه به صراحت بر حجّيت خبر واحد دلالت دارند.ثالثا، به فرض، بعضي از آنهايي كه برحجّيت خبر واحد دلالت دارند مقطوع الصّدور باشند، اخص همه آنها، آن بعضي است كه بايد گرفته شود و بيترديد چنين اخصّي وجود ندارد كه مفادش حجّيت خبر ثقه باشد، بلكه اخصّ همه آنها خبري است كه مورد اجماع باشد، آن طور كه در حديث امام كاظم(ع) آمده است و در روايات ديگر امامي بودن و عدالت و وثاقت راوي نيز اعتبار شده است، پس اخصّ، روايتي است كه همه اين صفات را دارد و چنين روايتي در ميان اين روايات پيدا نميشود كه مفادش حجّيت خبر ثقه باشد، پس تواتر اجمالي، براي مستدلّ، سودمند نيست، به ويژه اگر بدون واسطه از امام معصوم گرفتن را ـ كه مورد عدّهاي از اين روايات است ـ نيز قيد ديگري براي اخصّ بودن آنها به حساب آوريم.خلاصه، اين روايات كه به چهار دسته جمعبندي شدهاند بسيار مختلف و گوناگون هستند و اگر ضعيفها و فاقد اعتبارها و آنهايي را كه از حيث دلالت، ربطي به حجّيت خبر واحد ندارند، كنار بگذاريم، تعداد بقيّه، به حدّي نميرسد كه يقين به صدور بعضي از آنها پيدا كنيم، به ويژه اگر به اين نكته توجّه كنيم كه همه آنها به چند كتاب محدود برميگردند و به فرض تواتر اجمالي، بايد خبري را گرفت و صادر شده تلقّي كرد كه از همه آنها خاصتر باشد، و اين خبر چه عدالت و وثاقت را با هم در خبر واحد اعتبار كند و چه به ضميمه اين دو صفت، اجماعي بودن آن را هم اعتبار كند، مدلولش در ميان اخبار موجود در كتابهاي ما از تعداد انگشتان بيشتر نميشود و فاجعه بارتر اين است كه قدر متيقن از چنين خبري، خبر واحدي است كه بين مخبرٌ عنه و مخبرٌ له واسطه زيادي نباشد، بلكه برخي از اين روايات، خصوص چنين موردي را مورد توجّه قرار دادهاند، پس بايد اين خصوصيّت نيز در خبر اخصّ ملحوظ گردد.اگر داستان به اين جا پايان يابد، بديهي است كه حجّيت خبر مستفاد از آن روايات، هيچ ربطي به اخبار موجود در كتابهاي حديثي ما ندارد.مقام چهارم ـ حجّيت هر خبر مظنون الصّدق
شايد بتوان گفت: در سه مقام گذشته، چندان فرقي بين نظريّه مرحوم نراقي و ساير فقيهان درباره دليل و حجّيت خبر واحد وجود ندارد و فرق اساسي بين نظريّه او و ساير علما در چيزي است كه او در اين مقام بيان داشته است؛ زيرا در اين مقام، به اين نظريه، معتقد ميشود كه هر خبر مظنون الصّدق، حجّيت دارد و براساس آن، فقيه فتوا دهنده، ميتواند فتوا دهد، و اين نقطه، نقطه تمايز ديدگاه آن مرحوم با ساير فقيهان و اصوليان است. اگر اين مدّعا اثبات شود و از گزند مناقشه در امان بماند، تحوّل بسيار عظيمي را در فقه به دنبال ميآورد و راه بسيار پر ثمري را براي فقيهان باز ميكند.مرحوم نراقي براي اثبات اين مدّعا دو استدلال دارد: يك) در مقام پيشين گذشت كه عرف و عادت و اجماع و خبر محفوف به قرينه، بر حجّيت واحد فيالجمله دلالت دارند، مگر خبري كه دليل خاصّي بر عدم حجّيتش دلالت كند و پيدا است كه اين ادلّه، بر حجّيت هر خبري دلالت ميكنند كه مظنون الصّدق است و رواياتي هم كه بر حجّيت خبر واحد دلالت داشتند خبري را معتبر ميدانستند كه مظنون الصّدق است.دو) آنچه را شارع حجّت قرار داده و مكلّفان را ملزم به قبول آن كرده است، يا هر خبري است كه از ائمّه(ع) نقل شده است و يا نوع خاصي از اخبار و احاديث، مورد اعتبار شرعي قرار گرفته است. اگر سخن اوّل پذيرفته شود، مطلوب ما كه حجّيت تمام اخبار مظنون الصّدق(ع) است، ثابت ميشود و اگر سخن دوم مورد قبول افتد، بايد آن خصوصيت، همان افاده ظنّ باشد كه جنبه صدور آن را تقويت ميكند؛ زيرا خصوصيّت ديگر نميتواند نقشي در صدق خبر و حجّيت آن در نظر شارع داشته باشد، و لذا وجود چنين خصوصيّتي با عدمش فرقي نميكند، و در نتيجه بايد پذيرفت كه خبرِ حجّت در نظر شارع كه پيش از اين حجيتش، ثابت شد خبر مظنون الصدق است، چه اين ظنّ از ناحيه وثاقت راويان پيدا شود و چه از ناحيه ديگر؛ مثل همراهي شهرت و مانند آن، با خبر.17پيدا است كه هر دو استدلال مبتني بر اين است كه در مقام پيشين، حجّيت خبر واحد فيالجمله ثابت شود، ولي به تفصيل گذشت كه هيچ يك از ادله ياد شده در آنجا تمام نيست و دليل خاصي بر حجّيت خبر واحد به طور خاص وجود ندارد، پس نميتوان مدّعاي ياد شده در مقام چهارم را با اين دو دليل ثابت كرد؛ زيرا اساس آن دو دليل تماميّت ادله حجّيت خبر واحد فيالجمله است ومفصّلاً توضيح داده شد كه دليل تامّي وجود ندارد كه خبر واحد بما هو خبر واحد را به عنوان حجّت خاصي در نظر شارع معرفي كند.نقد ديگري كه متوجه اين مقام ميگردد، اين است كه قطعا مفاد ادلّه حجّيت خبر واحد اين نيست كه هر خبر مظنون الصّدق حجّيت دارد؛ زيرا گذشت كه مفاد اخبار و احاديث، حجّيت خبر خاص و مقيد به قيودي نظير ثقه و عادل بودن راوي و مانند اينها است و قدر متيقن از اجماع هم چنين خبري است نه مطلق خبر مظنون الصدق و بناي سيره عقلا هم بر عمل به خبر ثقه است، نه هر خبر مظنون الصدق ودست كم قدر متيقن از بناي عقلا خصوص خبر ثقه است، پس اگر پذيرفته شود كه ادله ياد شده بر حجّيت خبر واحد دلالت دارند، نميتوان گفت: مفاد آنها حجيت هر خبري است كه موجب پيدايش ظنّ شود، بلكه بايد منظور از حجّيت و اعتباري كه از آنها استفاده ميشود، حجّيت خاصّه باشد، ولي هيچ دليلي وجود ندارد كه مدلول اجماع و سيره عقلايي را تعيين كند و لذا بايد قدر متيقن گيري كرد و ظاهرا قدر متيقّن از معقد اجماع، خبر عادل ثقه است، چنان كه قدر متيقن از سيره عقلايي، عمل به خبر ثقه است و بعيد نيست كه گفته شود: قدر متيقن از بناي ايشان، عمل به خبر ثقه مظنون الصّدور است؛ زيرا در غير اين مورد، عمل آنان، محرز نيست و گفتن ندارد كه اين معنا غير از ادعاي مرحوم نراقي است؛ زيرا او ميگويد: هر خبري كه از ائمه نقل شده است و در كتابهاي شيعه آمده، چه سند داشته باشد و چه نداشته باشد، حجّيت دارد اما به شرط اين كه مظنون الصدور باشد، ولي اين سؤال مطرح است كه منظور از اين ظنّ، چه ظنّي است؟ آيا منظور، ظنّ نوعي است يا ظنّ شخصي؟ اگر منظور، ظنّ نوعي باشد اشكالش اين است كه كدام نوعي است كه اخبار رسيده از ائمه اطهار(ع) را مظنون الصّدق ميداند؟!!!بديهي است كه هيچ ظنّ نوعي نداريم كه بر اين معنا مساعدت داشته باشد، تا گفته شود: ادلّه مقام پيشين به اين گونه احاديث اشاره دارند. از سوي ديگر اگر چنين ظنّي داشته باشيم خود آن براي حجّيت اخبار مروي از ائمه(ع) كفايت ميكند؛ زيرا منظور از ظنّ نوعي، امارهاي است كه نوعا مفيد ظنّ است يا براي نوع مردم موجب ظنّ ميگردد، مگر اين كه اعتبار شرعي ويژهاي نداشته باشد، ولي چنين ظنّي از محل بحث خارج ميشود؛ زيرا اگر براي من ظنّ حاصل نشود و اعتبار شرعي هم به واسطه اين كه نوعا مفيد ظنّ است نداشته باشد، چگونه ميتواند براي من حجّيت را به ارمغان بياورد؟بنابراين بايد پذيرفت كه منظور از ظنّ به صدق خبر، ظنّ شخصي است نه نوعي، ولي اشكال اين فرض هم اين است كه هيچ روشن نيست كه عقلاي بشر در امور مهم و در غير فرض انسداد باب علم به ظنّ شخصي خود عمل كنند، و به فرض احراز آن، احراز امضاي شرعي آن، كار آساني نخواهد بود. خلاصه، نميتوان از اجماع و سيره عقلايي چنين استفاده كرد كه هر خبر مظنون الصدّق حجّيت دارد، چه اين كه اوّلاً، اين دو دليل براي حجّيت خبر واحد فيالجمله ناتمام است چه رسد به حجّيت هر خبر مظنون الصدّق. ثانيا، به فرض قبول مقام پيشين، ضميمه خصوصيت ظنّ به صدق، به خبري كه آن ادلّه آن را معتبر ميدانند، دليلي ندارد، چه اين كه ممكن است خصوصيّتي كه عقلا را به عمل به خبر واحد وادار ميكند، اطمينان به صدور خبر باشد و يا ممكن است عمل ايشان به خبر مظنون الصدق در موارد غيرمهم باشد و يا آنان در فرض انسداد باب علم به هر ظنّي عمل ميكنند، پس با وجود اين احتمالات چگونه ميتوان حجّيت خصوص خبر مظنون الصّدق را از اين دو دليل لبّي استفاده كرد؟!امّا در مورد دليل سوم گذشت كه مفاد حجّيت خصوص خبر ثقه عادل، اجماعي است كه از تعداد انگشتان يك دست فراتر نميرود، بنابراين انصاف اين است كه محتواي مقام چهارم قابل اثبات نيست و هر چند مقام سوم را بپذيريم.مقام پنجم ـ اثبات حجّيت هر خبر رسيده از ائمّه(ع)
مفاد اين مقام، بيشتر با مسلك اخباريها مناسبت دارد و در ميان اصوليها كم كساني هستند كه با اين حدّت و شدّت به حجّيت اخبار، معتقد باشند، زيرا عدّهاي از اصوليان، خبري را حجّت ميدانند كه راويانش شيعه و عادل باشند و عدّهاي ديگر از آنان، خبري را حجّت ميدانند كه راويانش ثقه باشند و بعضي وثاقت را تعميم دادهاند و گفتهاند: اگر وثاقت، وثاقت خبري هم باشد، خبر، حجّيت پيدا ميكند و هر چند وثوق مخبري در بين نباشد.از عنوان اين مقام آشكار است كه مرحوم نراقي، هم در مقام چهارم، راهش را از اين دانشمندان جدا كرده است و هم در اين مقام؛ زيرا در اين مقام، به صدد اثبات اين مدّعا است كه هر خبر رسيده از ائمّه اطهار(ع)، حجّت است. اين سخن، عجيب است؛ زيرا اخباريهاي سرشناسي مثل شيخ حر عاملي و محدّث بحراني آن را قبول ندارند، ولي چندان اهميّتي ندارد كه چه كساني آن را قبول دارند و چه كساني قبول ندارند، زيرا مهم در مسائل علمي، استحكام خود نظريّه و برخورداري آن از پشتوانه محكم است، بنا بر اين بايد ديد اين نظريّه چيست و دليلش كدام است؟مرحوم نراقي در اين باره ميگويد: هر خبري كه از ائمّه اطهار نقل شده باشد، حجّيت دارد، مگر اين كه دليل خاصي بر عدم حجّيت آن وجود داشته باشد؛ زيرا روايات بسيار زيادي وجود دارد كه بر حجّيت خبر واحد دلالت دارند و ما در مقام سوم به آنها اشاره كرديم، و بيترديد آن روايات، مظنون الصّدقند؛ زيرا هم در كتابهاي معتبر ذكر شدهاند و هم شهرت و اجماع، موافق با آنها است و هم راويانشان ثقهاند و هم خودشان زيادند. اين روايات عموم و اطلاق دارند و لذا ميتوان با تمسّك به عموم و اطلاق آنها حجّيت هر خبر منقول از ائمّه(ع) را ثابت كرد، مگر دليل خاصّي، بعضي از اخبار مروي از ائمّه(ع) را از اين قاعده خارج كند.18در آغاز مقاله اشاره شده كه مرحوم نراقي در ابتداي اين بحث، نوشته است كه مسأله حجّيت خبر واحد را در چهار مقام مورد بحث و بررسي قرار ميدهد، ولي در اين جا از آن نظرش برگشته و مقام ديگري را به چهار مقام مورد نظرش، ضميمه كرده است و در مقام توجيه اين كه چرا مقام پنجم را افزوده، نوشته است:گرچه ما در كتابهاي خود ثابت كردهايم كه هر خبر مظنون الصّدق حجّت است ليكن اخبار ضعيف و رواياتي كه در كتابهاي غير معتبر ذكر شدهاند و شهرت يا اجماع، ضعف آنها را جبران ميكند و يا يكي از اصحاب اجماع در سند آنها است و در حصول ظنّ به صدق آنهاترديد است، در آن كبراي كلي داخل نيستند و لذا اين مقام را براي اثبات حجّيت آنها افزوديم.به نظر ميرسد كه در اين سخن، نوعي تهافت وجود دارد؛ زيرا اگر در مقام پنجم ثابت ميشود كه هر خبري حجّت است ـ آن طور كه ظاهر دليل ياد شده در اين مقام است ـ ديگر مقيّد كردن آن به خبري كه مشهور است يا اجماع بر آن وجود دارد و مانند اينها، معنا ندارد، زيرا اخبار ديگري هم وجود دارند كه از ائمه(ع) روايت شدهاند و دليل هم به حسب فرض، آنها را معتبر ميداند. اگر در مقام پنجم حجّيت خبري ثابت ميشود كه مظنون الصّدق باشد، معلوم است كه اين معنا در مقام چهارم، ثابت شده و ديگر نياز به انعقاد مقام پنجم نخواهد بود.خلاصه، خبري كه ضعيف است و يا در كتاب غير معتبر نقل شده و شهرت يا اجماع منقول بر وفق آن وجود دارد و يا يكي از اصحاب اجماع در سند آن حضور دارد، يا مظنون الصدق هست يا نيست؟ اگر مظنون الصدق است، حجّيتش در مقام چهارم ثابت شده و به انعقاد مقام پنجم نياز نيست. اگر مظنون الصّدق نيست ـ كه ظاهرا همين معنا مورد نظر است ـ اعتبار شهرت يااجماع منقول يا وجود بعضي از اصحاب اجماع در سند آن براي حجّيت، بدون وجه است؛ زيرا به حسب فرض، در مقام پنجم حجّيت هر خبري ثابت ميشود كه از ائمه(ع) نقل شده است، چه موافق مشهور باشد و چه نباشد و چه اجماع منقول مفاد آن را تأييد كند و چه نكند. افزون بر اين، خبر مشهور يا خبر همراه با اجماع منقول، مظنون الصدق ميگردد و جاي شكي در آن نيست و قهرا چنين خبري به حكم مقام چهارم، حجّيت پيدا ميكند و ديگر وجهي براي ذكر مقام پنجم باقي نميماند، مگر براي اثبات حجّيت ساير اخباري كه در كتابهاي غير معتبر آمده و هيچ گونه ظنّ و گماني به صدق آنها وجود ندارد، ولي سخن مرحوم نراقي اين است كه مقام پنجم براي اثبات حجّيت اين گونه احاديث نيست.نقد آشكاري كه متوجّه دليل مقام پنجم ميگردد اين است كه چگونه ميتوان اخبار و احاديث ظنّي را دليل حجّيت مطلق خبر منقول از ائمّه اطهار دانست، در حالي كه حجّيت خود خبر مظنون الصّدق، محل بحث و نزاع است مگر اين كه گفته شود: حجّيت احاديثي را كه بر حجّيت روايات دلالت دارند، به پشتوانه سيره و اجماع حجّت و معتبر ميدانيم و آن گاه به وسيله اطلاق و عموم آنها هر خبر مروي از ائمه(ع) را حجّت ميكنيم، ليكن اين سخن جدّا مخدوش است؛ زيرا قدر متيقن از اجماع و سيره، حجّيت خبري است كه راويانش ثقه باشند، نه هر خبر موجود در كتابهاي معتبر شيعه، بنابراين، اگر سيره و اجماع، شرايط حجّيت را دارا باشند و قدر متيقن از آنها خصوص خبر بدون واسطه نباشد، تنها خبر ثقه را اعتبار ميبخشند و در بين اخبار دال بر حجّيت خبر واحد، خبري وجود ندارد كه خبر ثقه باشد و مفادش حجّيت مطلق خبر باشد، تا با تمسّك به آن بتوانيم هر خبري را كه از ائمه(ع) نقل شده است، اعتبار ببخشيم. شايان ذكر است كه اين استدلال، استدلال بسيار جالب و جديدي است و شايد به مرحوم نراقي اختصاص داشته باشد؛ زيرا در اين استدلال با انديشهاي بسيار بديع، اخبار دال بر حجيت خبر واحد با سيره و اجماع، حجيّت پيدا كرده و آن گاه از اين حجّت استفاده شده و هر خبري كه از امام معصوم نقل شده، حجّيت پيدا كرده است، اما همان طور كه گذشت اين استدلال بر دو چيز توقف دارد: يكي اطلاق سيره و ديگري وجود خبري از اخبار دال بر حجّيت خبر واحد كه مفاد عامّي داشته باشد تا با اين مفاد عامّ تمام اخبار ائمه اطهار، حجّيت پيدا كنند، ولي سيره اطلاق ندارد، چنان كه اجماع اطلاق ندارد و اگر سيره، اطلاق نداشته باشد جاي اين مناقشه هست كه سيره نميتواند اين اخبار و احاديثي را كه با واسطه زياد از ائمه(ع) روايت شدهاند، حجّيت ببخشد و در نتيجه، حجّيت اخبار دال بر حجّيت خبر واحد زير سؤال ميرود و قهرا نميتوان با خبر واحدي كه حجّيت آن محرز نيست ساير اخبار مروي از ائمه(ع) را اعتبار بخشيد. و گفتن ندارد كه از راه تواتر اجمالي آنها نيز نميتوان ساير اخبار به ويژه هر خبر مروي از ائمه اطهار را معتبر كرد؛ زيرا گذشت كه تواتر اجمالي به فرض قبولش، هر خبري را حجّت نميكند.1. عوائد الأيام، چاپ سنگي، ص 154.
2. همان.
3. همان.
4. همان.
5. همان، ص 155.
6. همان، ص 156.
7. همان، ص 157.
8. سوره زمر، آيه 65.
9. همان، ص 159 ـ 158.
10. همان، ص 159.
11. همان.
12. همان، ص 159.
13. همان، ص 160.
14. همان، ص 161.
15. همان، ص 161 و 162 و 163.
16. همان، ص 163.
17. همان، ص 177 ـ 176.
18. همان، ص 167.