امامت، روش شناختي و چيستي
احد فرامرز قراملكي امامت؛ روششناختي و چيستييني، از مباحث بخش اول (درآمد روششناختي بر امامتپژوهي) است. از مهمترين موضوعات بخش دوم (چيستي و حقيقت امامت) ميتوان به موارد زير اشاره كرد: گزارش تاريخي تعاريف امامت، امامت و واژههاي وابسته، تمايز امام از غير امام، تفاوت شيعه و سني در تعريف امامت، مراتب امامت و نسبت بين نبوت و امامت.كليد واژگان: كلام، امام، امامت، روششناختي امامت، تعريف امامت، چيستي امامت، حقيقت امامت، مراتب امامت، ولي، ولايت، نبي، نبوت.درآمد روششناختي بر امامت پژوهي
مطالعه در حقيقت و حقانيت امامت، سابقهاي بسيار طولاني در تاريخ انديشه اسلامي دارد. آثارگوناگون، بويژه رسالههاي مستقل درامامت ومسائل فرعي آن، نشانگر اهميت مسأله، نزد دانشمندان مسلمان است. علاوه بر شيوههاي نگارشي گوناگون در آثار مربوط به امامت، روشهاي متعددي نيز درامامتپژوهي وجود دارد كه در شش رويآورد عمده فقهي، تحليلي و كلامي، عرفاني، تفسيري و روايي، تاريخي و ميان رشتهاي، قابل تقسيمبندي است. در ميان رويآوردهاي ياد شده، مطالعه درونديني يا رويآورد تفسيري و روايي، نقش محوري و مؤثري دارد. امامت براي دانشمندان شيعه، خود نقش روششناسي در باورهاي ديني دارد و فهم توحيد و نبوت، مبتني بر آن است.طرح مسأله
مورخان انديشه اسلامي بر آنند كه نزاع بر سر جانشيني پيامبر گرامي اسلام صلياللهعليهوآلهوسلم از نخستين مباحث كلامي است كه پس از آن حضرت، نزد امت وي رواج يافت. مواجهه شيعه با مسأله جانشيني پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم ارائه نظريه امامت به عنوان استمرار نبوت بود كه آن را جزو تعاليم و آموزههاي ديني اسلام ميدانستند. به اين ترتيب، امامت، نه صرفا به عنوان نظريه سياسي، بلكه به عنوان ديدگاه كلامي و يكي از اصول اعتقادي به ميان آمد و مخالفتهاي فراواني را نيز برانگيخت.موافقان و مخالفان نظريه امامت، به بحث و تحقيق پرداخته، مواضع يكديگر را نقد كردند. تاريخ پرماجراي امامت در انديشه ديني نزد مسلمانان، پربار از پژوهشهاي گرانقدر در ساحت امامت است. اين پژوهشها با روي آوردها و روشهاي مختلفي ارائه شده است. تأمل در هر يك از رويآوردها و بهره جستن از آنها در برنامه مطالعات ميان رشتهاي، ميتواند ابعاد مختلفي از حقيقت امامت را نشان دهد.پيشينه امامتپژوهي نزد شيعه
دانشمندان شيعه در آثار تفسيري، شرحهاي نهجالبلاغه، كتابهاي تاريخي و رسالههاي كلامي و عرفاني خود، به بحث از امامت پرداختهاند. مؤلف معجم ما كتب عن الرسول و اهل البيت عليهمالسلام تعداد 13059 اثر درباره امام و امامت از شيعه را فهرست كرده است.1 آقابزرگ تهراني (1293ـ 1388ه·· .ق) كتابشناس بزرگ شيعي، فهرست بالغ بر 120 تك نگاره (رساله مستقل ومختص) دانشمندان مسلمان درباره امامت را گزارش كرده است.2امامتپژوهي، سابقهاي طولاني دارد و شيعيان كه به فضل و قرآن آگاهي، شهره بودند، در مواجهه با انحراف امامت به خلافت، به بحث و نقد و نظر در مسأله پرداختند. ابننديم، فهرستنگار و كتابشناس معروف، علي بن اسماعيل بن ميثم تمّار را نخستين كسي ميداند كه در باب امامت، رسالهاي نوشت و نام دو تكنگاره از وي را به نامهاي «الامامة» و «الاستحقاق» نيز به ميان ميآورد. وي همچنين هشام بن حكم، صحابي و شاگرد معروف امام صادق عليهالسلام را نيز از جمله دانشمنداني ميداند كه در امامت، رسالههاي متعددي نگاشت. ابننديم، دو رساله «الامامة» و «امامة المفضول» را از جمله تأليفات هشام بن حكم دانسته است.3قبل از گزارش اجمالي از ساير تكنگارههاي دانشمندان شيعي در باب امامت، اين نكته لازم به يادآوري است كه به موازات تأليفات شيعيان در تبيين حقيقت و حقانيت امامت، مخالفان آنها نيز در مقام رويهنويسي و نقد نظريه امامت برآمدند. گفتهاند ابوبكر اصم و هشام قوطي از نخستين كساني بودند كه در اين مقام به بحث پرداختند. يكي از معروفترين رويهنويسيها، كتاب تحفه اثني عشريه است كه در روزگاران متأخر و به زبان فارسي نوشته شد و ميرحامد حسين، دايرةالمعارف كمنظير خود، عبقات الانوار را در پاسخ به آن آفريد.4سابقه تكنگارهنويسي درباره امامت نزد دانشمندان شيعي، به اصحاب ائمهاطهار عليهمالسلام برميگردد. براي مثال، ابوجعفر احمد بن حسين بن عمر بن يزيد الصيقل كوفي، ثقه از اصحاب امام صادق عليهالسلام و امام كاظم عليهالسلام و نيز مولي ابي الصفا خليل بن احمد بصري (متوفي 160 يا 170 ه·· .ق) از اصحاب امام صادق عليهالسلام رسالهاي در امامت نوشتهاند.يكي از رسالههاي مستقل در باب امامت كه از قدمت زيادي برخوردار است، به ابيمحمد الحكم بن هشام بن الحكم منسوب است كه پدر وي (هشام) در سال 199 ه·· .ق درگذشته است. ديگر رساله قديمي در اين موضوع، از آنِ شيخ ابوالقاسم سعد بن عبداللّه بن أبي خلف اشعري قمي (متوفي 299 ه·· .ق) است.يكي از نكات مهم در تاريخ امامتپژوهي در دورههاي اوليه فرهنگ اسلامي، وجود تكنگارههاي متعدد از يك دانشمند است كه اهميت، حيات و پويايي پژوهش در اين موضوع را نشان ميدهد. معمولاً وقتي دانشمندي در موضوعي، چند رساله ميپردازد، آنها را به ترتيب قديم، جديد و اجد مينامد؛ مانند حواشي دواني و دشتكي بر شرح جديد تجريد الاعتقاد و خواجه طوسي و رسالههاي اثبات الواجب آن دو؛ اما كساني كه در امامت، رسالههاي متعددي نگاشتهاند، براي تمايز رسالهها، به جاي تعبيرهايي چون قديم، جديد و اجد، از تعابير كبير، صغير و مانند آنها استفاده كردهاند.براي نمونه، ابراهيم بن محمد بن سعيد ثقفي (متوفي 283 ه·· .ق) و سيدشريف ابيمحمد ناصر الحق (متوفي 304) الامامة الصغير و الامامة الكبير را نگاشتهاند. ابوجعفر محمد بن علي شامغاني، معروف به ابن ابيالعزافر (شهيد به سال 322 ه·· .ق) نيز رسالههاي متعددي درباره امامت نوشته است. دانشمندان بزرگ در تاريخ شيعه، غالبا تكنگارههايي درباره امامت دارند كه به برخي از اهم آنها اشاره ميكنيم:رساله الامامة و التبصرة من الحيرة از صدوق اول؛ يعني شيخ ابي الحسن علي بن حسين بن موسي بن بابويه قمي (متوفي 329 ه·· .ق)؛ رساله الامامة از شيخ صدوق (متوفي 381 ه·· .ق)؛ رساله الارشاد في معرفة حجج اللّه علي العباد از ابي عبداللّه محمد بن محمد بن النعمان العكبري، معروف به شيخ مفيد (336 ـ 413 ه·· .ق)؛ رساله دايرةالمعارفگونه الشافي في الامامة و ابطال الحجج العامة از سيدمرتضي علمالهدي (355 ـ 436 ه·· .ق) و تلخيص آن از شيخ طوسي؛ رساله الامامة شيخ قاضي اشرفالدين بريدي آبي از متكلمان معروف شيعه در سده ششم؛ رساله الامامة خواجه نصيرالدين طوسي؛ رساله الامامة شيخ زينالدين بياض نباطي، صاحب كتاب گرانقدر الصراط المستقيم (متوفي 877 ه·· .ق)؛ رسالة الامامة شيخ عبدالنبي بن سعدالدين جزائري (متوفي 1021)؛ رساله شيخ ابن الحسن سليمان بن عبداللّه الماحوزي (1070 ـ 1121 ه·· .ق) و دهها رساله ديگر از متأخران.يكي از نكات قابل تأمل در تاريخ امامتپژوهي، وجود تكنگارهها در تحليل مسائل فرعي مربوط به امامت است. متكلمان شيعه، نه تنها در امامت، بلكه در مباحث و مسائل فرعي آن نيز به تأليف رسالههاي مستقل پرداختهاند و اين، اهميت و بالندگي چنين پژوهشهايي را در تاريخ تفكر اسلامي نشان ميدهد.تأمل در اين كه چنين تكنگارههايي، در چه سدههايي و در چه مسائلي رواج يافته است، در فهم تطور انديشه ديني در فرهنگ اسلامي، مؤثر است. در اين جا تنها به ذكر چند رساله مهم بسنده ميكنيم: رساله عصمت از سيدمرتضي5، رساله فرق بين نبي و امام از شيخ مفيد6 و رساله مسأله ضرورت وجود امام در هر زمان از شهيد محراب، مرحوم قاضي طباطبايي رحمهالله 7 نمونههايي از چنين تكنگارههاست.از ديگر نكات قابل تأمل در تاريخ رسالهنويسي در امامت، تنوع سبكها و جهتگيريهاي كتابهاست كه اگر به نحو تاريخي، به دقت، توصيف و تبيين گردد، تطور و بالندگي انديشه شيعي را نشان ميدهد كه خود محتاج بررسي و پژوهش مستقلي است؛ گاهي كتاب آموزشي و متن درسي نوشتهاند كه كاملاً جهتگيري تعليمي دارد، و گاهي به شرح و بسط آن متنها پرداختهاند و به شرح، حاشيه و تعليقهنويسي روي آوردهاند. براي نمونه، ميتوان از رساله قاضيزاده كرهرودي نام برد كه از مفصلترين اين گونه آثار است. عدهاي به آفرينش متون در جامه نظم، بويژه در قالب ارجوزه روي آوردند؛ مانند ارجوزه المنهج القويم في تسليم التقديم ابن داوود حلّي8 (647 ـ 707 ه·· .ق) معاصر علامه حلي. اين ارجوزه، در اثبات برتري و شايستگي اميرمؤمنان عليهالسلام براي امر امامت و خلافت است كه در واقع، به امامت خاصه تعلق دارد.نگارش نقد، پاسخ به رويه و نقد نقد نيز در تاريخ امامتپژوهي، ماجراي مفصّل وقابل تأملي دارد. گاهي نيز كتابهايي در اسلوب گفتمان و يا مناظره تأليف شده است كه نمونه آن، شبهاي پيشاور9 است.رويآوردهاي متنوع در امامتپژوهي
دانشمندان مسلمان، در بحث از مسأله امامت، روي آوردهاي متعددي دارند. يكي از اختلافهاي اهل سنت و شيعه در مسأله امامت، به همين امر بر ميگردد. دانشمندان اهل سنت، در بحث از امامت، رويآورد فقهي را اخذ كردهاند، در حالي كه از نظر شيعه، اخذ اين روي آورد، تفسيري ناقص و تحويليانگارانه (مبتني بر مغالطه كنه و وجه) از امامت به دست ميدهد. به اختصار، اهم رويآوردهاي دانشمندان مسلمان در تحليل امامت را گزارش ميكنيم:1. رويآورد فقهي
دانشمندان اهل سنت، مسأله امامت را صرفا به عنوان نظريهاي سياسي انگاشتهاند و آن را به عنوان يكي از مباحث فروع و متعلق به دانش فقه تلقي كردهاند. آنها بر اساس چنين تلقياي، اگر چه به تبع دانشمندان شيعه، در مباحث كلامي به بحث از امامت ميپردازند، و لكن رويآورد فقهي اخذ كرده و انتخاب امام را به عنوان واجب شرعي و پذيرش آن را به عنوان واجب كفايي، مورد تحليل و پژوهش قرار ميدهند.102. رويآورد تحليلي ـ كلامي
متكلمان شيعه بر اساس اين ديدگاه كه نظريه امامت، از اركان آموزههاي ديني است، بحث از آن را در آثار كلامي طرح ميكنند. روش متكلمان شيعه در بحث از امامت عامه، روش تحليلي و منطقي است. آنها با ابزارهاي منطقي، به تحليل شرايط استمرار نبوت و چگونگي عدم نفي غرض از نبوت پس از رحلت پيامبر گرامي اسلام صلياللهعليهوآلهوسلم ميپردازند و ضرورت عقلي نصب امام به وسيله خداوند و شرايط امام؛ همچون عصمت و ساير مباحث مربوط به آن را طرح ميكنند.روش متكلمان در اين رويآورد، پايبندي به اصل «نحن ابناءالدليل، نميل حيث يميل» و البته مراد از استدلال (justification) در اين رويآورد، انحصارا استدلال برهاني نيست، بلكه مفهوم اعمي است كه آنتوني كني به صورت روشن، آن را در كتاب ايمان چيست ترسيم كرده است.11متكلمان، هم در مقام اثبات و تبيين و هم در مقام دفاع و نقد، روشهاي متنوعي دارند. آنها بر خلاف فيلسوفان كه تكروشي «monomethodic»اند و «نحن ابناء الدليل» را به معناي «نحن ابناء البرهان» تلقي ميكنند، از تعدد روش در استدلال «polymethodic» برخوردار هستند. به همين دليل است كه در بسياري از مباحث امامت خاصه، بر خلاف امامت عامه، به جاي شيوههاي تحليلي ـ برهاني، از روشهاي نقلي و درونديني بهره ميجويند.12خواجه نصيرالدين طوسي، متكلم مؤثر شيعي كه او را مؤسّس كلام فلسفي شيعه ناميدهاند، در رسالة الامامة سعي كرده است تا بيش و كم، شبيه روش وي در قواعد العقايد، ساختار منطقي به مباحث امامت دهد و آنها را با شيوهاي تحليلي ـ منطقي، مورد پژوهش قرار دهد. وي بر اساس تقسيمبندي منطقي پرسشها و مطالب، تمام مباحث امامت را در پنج مسأله: «ما»، «هل»، «لم»، «كيف» و «مَن» نظام بخشيده است.3. رويآورد عرفاني
انسان كامل، در عرفان نظري و عرفان عملي، جايگاه معرفتي بسيار مهمي دارد13 و نظريه انسان كامل، نزد عرفا با ولايت و امامت، ارتباط وثيق و همبستگي دقيقي دارد. در واقع، رويآورد عرفاني به مسأله امامت، تحليل ضرورت وجود ولي و امام را به عنوان انسان كامل و نقش او را در سلوك الي الحق، مورد بحث قرار ميدهد. به تعبير استاد مطهري، عاليترين مرتبه امامت، آن است كه به انسان كامل مربوط ميشود و عرفا به آن نظر دارند.14بنابراين، امامت در رويآورد عرفاني، تصوير خاصي مييابد. اين تصوير در عرض تصويرهاي مأخوذ از ساير رويآوردها نيست و مانع جمع با ديگر تفاسير از امامت ـ البته به جز تفسير فقهي اهل سنت ـ نميباشد، بلكه همانگونه كه ملاصدرا تحليل كرده15 و استاد مطهري، مورد تأكيد قرار داده است، تصوير عرفاني، ابعاد ژرفتري از حقيقت امامت را نشان ميدهد و آنچه با چنين رويآوردي به دست ميآيد، از نگرش اصيل شيعي بيرون نيست.تكنگاره پرارج سيدحيدر آملي، عارف شيعي معروف در قرن ششم؛ يعني رساله الأمانة في بيان الإمامة و تحقيقها، نمونه بارزي از رهيافت عرفاني به مباحث امامت است.اين نكته نيز نبايد مورد غفلت واقع شود كه رهيافت عرفاني به مباحث امامت، منحصر به امامت عامه نيست، بلكه عرفا، بويژه در عرفان عملي، در خصوص امامت خاصه و مخصوصا امام نخست، حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام نيز تأملات فراوان داشتهاند. مولانا جلالالدين محمد بلخي، معروف به مولوي، نمونهاي از اين حقيقت است. وي امام علي عليهالسلام را خسرو دين ميداند كه ناظر به تصويري شيعي از امامت است.16
وقت شادي شد، چو بگسستند بند
چون كه ايشان خسرو دين بودهاند
چون كه ايشان خسرو دين بودهاند
چون كه ايشان خسرو دين بودهاند
اي پس از سوءالقضا، حسنالقضا
راز بگشا اي علي مرتضي
راز بگشا اي علي مرتضي
راز بگشا اي علي مرتضي
4. رويآورد تفسيري و روايي
يكي از مهمترين رويآوردها در امامتپژوهي، رويآورد درونديني است كه با مراجعه به نصوص ديني، آيات وحي منزل و سنّت پيامبر گرامي اسلام صلياللهعليهوآلهوسلم و ائمه اطهار عليهمالسلام ميكوشد تا حقيقت و حقّانيّت امامت را بيان كند.جستار در آيات و روايات براي تبيين امامت، سابقه بسيار طولاني در ادبيات تفسيري و روايي دارد. مفسّران و محدّثان، آثار گرانبهايي در تحليل مسائل امامت آفريدهاند. كتاب شريف الغدير علامه اميني، در اين ميان، برنامه پژوهشي بيسابقهاي را به ميان آورده است. مهمترين برنامه پژوهشي در اين رويآورد، از آن ميرحامد حسين17 (1246 ه·· .ق) است؛ دايرةالمعارفي عميق و پر درر عبقات به زبان فارسي و در ردّ تحفه اثني عشريه نوشته شده است. بخش اول آن به بحث از حقيقت و حقّانيت امامت در قرآن و با رويآورد كاملاً درونديني ميپردازد و بخش دوم آن به تحليل امامت در اخبار و احاديث، اختصاص مييابد. اين بخش، متضمن پژوهشي سترگ در حديثشناسي است كه به تحليل احاديث غدير18، منزلت، ولايت، طير (طير مشوي)، مدينة العلم، اشباه، مناصبت، نور، علي مع الحق، ثقلين و... پرداخته است. از اين كتاب پرارج، خلاصهاي نيز به نام نفحات الازهار في خلاصة عبقات الانوار تدوين و منتشر شده است.195 . رويآورد تاريخي
رهيافت تاريخي در امامتپژوهي، غالبا به امامت خاصه متعلق است. مورخان فرهنگ و تمدن اسلامي، مسأله امامت را نخستين مسأله سرنوشتساز در تاريخ اسلام ميدانند و بر اساس اين نگرش، سعي دارند با ابزارها و روشهاي رايج در دانش تاريخ، به تحليل آن بپردازند. مسأله اساسي دانشمنداني كه با رويآورد تاريخي به تحليل امامت پرداختهاند، اين است كه آيا پيامبر گرامي اسلام صلياللهعليهوآلهوسلم براي پس از رحلت خود، شخص معيني را براي تصدي امر امامت معين فرمودهاند يا نه. و شيوه آنها، نه تحليل كلامي است كه منطقا به دليل اهميت امر امامت در استمرار نبوت، پاسخ مثبت به سؤال، اجتنابناپذير است و نه تحليل درونديني است كه به نقد و تحليل روايات ميپردازند، بلكه شيوه آنها، مراجعه به اسناد و دلايل تاريخي است كه از صدر اسلام به جاي مانده است. پرداختن به ماجراي مواجهه امت با مسأله خلافت پس از رحلت پيامبر گرامي اسلام صلياللهعليهوآلهوسلم و نقد و تحليل اين ماجرا، يكي از عمدهترين مباحث رويآورد تاريخي است.20مورخان در اين رهيافت، آثار متعددي پرداختهاند و نمونهاي از آن، كتاب السقيفة و الخلافة استاد عبدالفتاح عبدالمقصود (1291ـ1372 ه·· .ق) است.216 . رويآورد ميانرشتهاي
مطالعه ميانرشتهاي، مولود بصيرت دانشمندان به آفات حصر توجه به رويآورد خاص و غفلت از ساير رويآوردهاست؛ غفلتي كه موجب خطاي كنه و وجه (در تعبير منطقدانان مسلمان) وخطاي تحويلينگري (در تعبير دانشمندان مغربزمين) ميشود.براي مثال، حصر توجه به رويآورد تاريخي و بيتوجهي به رويآوردهاي ديگر، تنها بُعدي از حقيقت امامت را نشان ميدهد و محقق را به خطاهايي مياندازد. نمونه بارز حصرگرايي روششناختي، متكلمانند كه در غالب مسائل اعتقادي، به تحليلهاي كلامي حصر توجه دارند و از رويآورد اصيل و غني تفسيري، غفلت ميورزند. قاعده «اهل البيت ادري ما في البيت» در انديشههاي اعتقادي و ديني نيز جاري است. حقيقت توحيد، حقيقت عصمت و دامنه آن و ديگر مسائل اعتقادي را بايد از وحي و سنّت؛ يعني معارف اهل بيت فرا گرفت.در رويآورد ميانرشتهاي، سعي ميشود حقيقت امامت با نگرش تفسيري، روايي، كلامي، تاريخي و عرفاني شناخته شود و اين به معناي جمع جبري و التقاط و درآميختن ديدگاهها نيست.22اهميت روششناختي امامت در انديشه ديني
يكي از مباحث مهمي كه متكلمان شيعه بر آن تأكيد فراوان دارند، نقش و اهميت روششناختي نظريه امامت در معرفت ديني است. اين مسأله، در اساس، به بحث از ضرورت شناخت امام برميگردد؛ مسألهاي كه يكي از محوريترين مباحث در رويآورد تفسيري و روايي است و در احاديث، مورد توجه فراوان قرار گرفته است، زندگي بدون شناخت امام، زندگي جاهلانه است و از حيات طيبه اسلام، برخوردار نيست: «من مات و لميعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية.»23در بحث از ضرورت شناخت امام، دو رهيافت وجود دارد: رهيافت نخست آن كه تبعيت از امام و برخورداري از هدايت امام، منوط به شناخت اوست و رهيافت دوم، چيزي است كه آن را نقش و اهميت روششناختي امامت در معرفت ديني ميناميم.شيخ مفيد، فهم عميق و راستين از توحيد را منوط به امامت دانسته است. خلاصه ديدگاه وي اين است كه شناخت «من وجهٍ» در توحيد، با جهل فاصلهاي ندارد و شناخت كامل براي بشر و به روشهاي بشري، قابل حصول نيست و تنها طريق شناخت كامل، شناخت از طريق امامت است.24شيخ طوسي نيز در ديباچهاي كه بر تلخيص الشافي (شافي از سيد مرتضي علمالهدي) نوشته است، بر اين نكته تأكيد كرده است.شناخت امامت، اشتغال به پژوهش درباره اموري است كه اگر مكلّف در اين امور اهمال بورزد، در واقع، خداشناسي او مختل ميشود؛ زيرا اگر در آن امور اخلالي ايجاد شود، در واقع، خداشناسي وي عاري از شبهه و خلل نخواهد بود و اين امر كه اخلال در آن، مستلزم اخلال در خداشناسي است، امامت ميباشد. سرّ اين كه اخلال در امامشناسي، مستلزم اخلال در خداشناسي است، دو امر ميباشد:اولاً، امامت، لطف در تكاليف عقلي است و اگر تفصيلاً شناخته نشود، هرچند كه اجمالاً لطف بودن آن شناخته گردد، ممكن است فرد در عدل الهي شك كند و به تدريج، سر از كفر درآورد.ثانيا، در شريعت، افعالي وجود دارد كه تا روز رستاخيز، الطاف شرعي براي مكلفان است و اگر به يقين معلوم نباشد كه فراتر از اين افعال، حافظي وجود دارد كه از شريعت نگهداري ميكند، مكلّف، از اين كه هميشه بهرهمند از تكاليف شرعي باشد، مطمئن نخواهد بود و اين نيز وي را به ترديد و كفر ميرساند.25بنابراين، امامت، شاخص فهم راستين عقايد ديني است و تمايز بين فهم درست از قرائتهاي نادرست از اصول عقايد ديني، به وسيله امامت حاصل ميشود.امامت در تفسير اهل سنت، چنين تصوير نميشود، اما در نگرش شيعي، امامت، استمرار نبوت و هادي و مهتدي است.مؤلف زادالمسافر (تكنگارهاي در معرفت امام) بيان قابل توجهي در اين باره دارد:بدان كه معرفت امام عليهالسلام اصل ايمان و دروازه اسلام است و بلكه معرفت اللّه و [شناخت] اسماء اللّه و معرفت رسول اللّه و [فهم] معني صفات و اسماء الهي، بدون معرفت امام، حاصل نميشود. محبّت، فرع معرفت است و هر كس، به قدر معرفت خود محبّت پيدا ميكند و جميع اعمال و عبادات، بدون محبت و معرفت، لغو و هباء منثورا است.26مراد از اين كه هر كس به قدر معرفت خود، محبت پيدا ميكند، نزد اين دانشمندان به معناي كثرتگرايانه نيست، بلكه همانگونه كه شيخ مفيد تأكيد دارد، ذومراتب بودن معرفت و محبت، در نهايت به معرفت ناقص ومعرفت كامل برميگردد كه معرفت ناقص در حكم جهل و عدم شناخت است. به همين دليل، مؤلف زاد المسافر گويد: «مراد آن است كه معرفت خداي سبحان و معرفت رسول، بدون معرفت علي عليهالسلام حاصل نميشود.»27چيستي و حقيقت امامت
سخن از حقانيت امامت و ادله ضرورت آن، از چند جهت، مسبوق به تصور روشن و كامل از آن است. اولاً، مقام تصور، منطقا مقدم بر مقام تصديق است و اقامه ادله در مقام نفي و اثبات، مسبوق بر تحرير محل نزاع و طرح مسأله است. ثانيا، برگرفتن هر دليلي در مقام اثبات مدعا، مشروط به سنخيت دليل و مدعاست. اگر دلايل مدعا با تصوري كه از آن داريم، منطبق نباشد، استدلال را منطقا «اخذ ما ليس بعلة علة» (دليلپنداري امري كه دليل نيست) ميخوانند.فراتر از آنچه بيان شد، يكي از مهمترين مواضع خلاف بين شيعه و اهل سنت در مسأله امامت كه ساير مواضع خلاف، به نحوي به آن برميگردد، تصوري است كه آنها از امامت ارائه ميكنند. منشأ بسياري از اختلاف نظرها در باب امامت، در واقع به اختلاف در مقام تصور برميگردد. اينكه بحث از امامت، به اصول مربوط است يا به فروع امامت، مسألهاي فقهي است يا كلامي؟ نصب امام، واجب است يا نه؟ وجوب نصب امام، بر خداوند است يا مكلفان؟ و اوصاف و شرايط امامت، كدام است؟ همه بر تصور ما از امامت استوار است.عدهاي از دانشمندان در مواجهه با تعريف، به طور كلي، راه افراطگرايانه پيمودهاند و در تعريف، چنان دچار مداقّهها و نازكبينيها و مناقشات منطقي شدهاند كه فراتر از تعريف نرفتهاند و گروهي ديگر، به تفريط رفتهاند و در برابر مناقشات بيحاصل گروه نخست، دست از تعريف شسته و نسبت به هرگونه تعريف، بياعتنا شدهاند. طريق اعتدال، آن است كه قبل از چون و چرا و نقد و استدلال، از تعريف و تصور امر مورد نزاع سؤال كنيم و سعي نماييم به تصوري روشن و واضح از مدعا دست يابيم.بر مبناي آنچه بيان شد، هم ضرورت تعريف امامت روشن ميشود و هم جايگاه و ارزش بحث از تعريف معلوم ميگردد. روش ما در تعريف امامت، اين است كه ابتدا به اختصار، توضيح شرح اللفظي واژه امامت و ديگر واژههاي مربوط به آن؛ چون «ولايت» ميآيد و سپس به تعريف حقيقي امامت ميپردازيم و به تفاوت ديدگاه شيعي و اهل سنت در حقيقت امامت، اشاره ميكنيم. مراتب سهگانه امامت، هويت آن را بيشتر نشان ميدهد و بيان نسبت بين نبوت و امامت نيز تصوير شيعي از امامت را روشنتر بيان ميكند.اهميت بحث از تعريف امامت
سؤال از چيستي، مقدم بر ديگر سؤالهاست؛ چرا كه با اين سؤال، ابتدا تصور روشني از موضوع مييابيم، آنگاه از وجود، احكام و خواصش بحث ميكنيم. اما ابهامهاي گوناگوني وجود دارد كه موجب ميشود نسبت به ضرورت طرح بحث از تعريف امامت، ترديد داشته باشيم كه به برخي از اين ابهامها اشاره نموده، پاسخ ميدهيم.1. ممكن است پرسيده شود كه اگر پرداختن به تعريف امامت، تا اين حد، ضرورت و اهميّت دارد، چرا خواجه نصير طوسي در تجريد الاعتقاد و ديگران به آن پرداختهاند؟در پاسخ گوييم: آثار متكلمان، دو گونه است: آثار تحقيقي و مفصّل و آثار مختصر و موجز. خواجه در مسأله امامت، تك نگاهاي مفصّل و تحقيقي دارد كه در آن، پرداختن به چيستي و تعريف امامت را نخستين مسأله امامت دانسته است كه ديگر مباحث، بر آن استوار است. وي در برخي از آثار مختصر خود نيز به تعريف امامت پرداخته است؛ از جمله، در فصول نصيريه و قواعد العقائد. نبود تعريف امامت در تجريد الاعتقاد، ايجاز و اختصار بيش از حد آن است كه طرح برخي از مباحث را بر عهده كساني ميگذارد كه به شرح، تدريس و بحث از آن ميپردازند. به همين دليل، برخي از شارحان وي؛ همچون اسفرايني (متوفي 749) در تعزير الاعتماد28 و قوشچي در شرح تجريد اين نقصان را برطرف كردهاند.البته اين واقعيتي تاريخي است كه متكلمان، به تدريج، به اهميّت تعريف امامت نسبت به ساير مباحث آن، وقوف بيشتري يافتهاند، و لكن اين نكته نيز از واقعيّات انكارناپذير تاريخ علم كلام است كه كمتر متكلم صاحب نظري را ميتوان يافت كه تعريف مدوّني از امامت ارائه نكرده باشد. فهرست مهمترين تعاريف متكلمان اهل تشيّع و تسنّن را در همين فصل خواهيم آورد.2. ممكن است تصوّر شود كه پرداختن به تعريف، در واقع، اشتغال به نزاع لفظي است. تعاريف، الفاظ اعتباري است و هر كس مجاز است به تعريفي اكتفا كند. شأن محقق و متعلّم علوم حكمي، اقتضا ميكند كه از پرداختن به منازعات لفظي و امور اعتباري بيفايده و يا كمبهره، دوري كند.در پاسخ بايد گفت كه در اين تصور، دو خطاي عمده وجود دارد: خطاي نخست، تصور نادرست از اصل اعتباري بودن تعريف است كه به آن خواهيم پرداخت و خطاي دوم، خلط شرح اللفظ و شرح الاسم و تعريف حقيقي است. آنچه نزاع لفظي است، شرح اللفظ است كه به علم لغت و سماتيك مربوط است و جزو مطالب (پرسشهاي علمي) ششگانه (ماي شارحه و ماي حقيقي، هل بسيطه و هل مركبه، لم ثبوت و لم اثبات) نيست البته پرداختن به شرح اللفظ نيز همه جا بيفايده نيست، بلكه در مواضعي كه ايهام در لفظ و اشتراك در اسم، موجب خطا ميشود، پرداختن به شرح اللفظ، واجب است؛ زيرا:
اشتراك گبر و مؤمن در تن است
اشتراك لفظ دائم رهزن است
اشتراك لفظ دائم رهزن است
اشتراك لفظ دائم رهزن است
الاتري سمّي قولاً شارحا
مساويا صدقا، يكون اوضحا
مساويا صدقا، يكون اوضحا
مساويا صدقا، يكون اوضحا
گزارش تاريخي تعاريف امامت
نقد و تحليل تصويرهاي گوناگونِ امامت و گزينش تصوير روشن و متمايز، مسبوق به آشنايي متكلمان، نسبت به امامت است. وقوف به سير تاريخي و تطور تعريف امامت نزد متكلمان، تفاوت و تشابه بين ديدگاههاي مختلف در احكام امامت را روشن ميسازد به همين دليل، گزارش تاريخي از اهم تعاريف ارائه شده از امامت را با ترتيب تاريخي ارائه ميكنيم كه در سراسر اين فصل، به اين گزارش تاريخي ارجاع و اسناد خواهد شد. لذا براي سهولت مراجعه و دقّت توأم با اختصار در گزارش، آن را به صورت جدول ارائه ميكنيم.در گزارش تعريفهاي امامت، به اين نكته توجه شده است كه هرگونه خبري در خصوص امامت، هرچند در ظاهر، ساختار نحوي قول شارح را داشته باشد، لزوما تعريف نيست، بلكه ممكن است مقصود گوينده، صرفا بيان حكمي درباره آن باشد مواردي به عنوان تعريف انتخاب شده است كه گوينده آن، در مقام بيان تعريف بوده باشد. براي مثال، تعاريف بيان شده در منابع اصطلاحشناسي و هرآنچه به عنوان تعريف، مورد بحث قرار گرفته است، در اين گزارش آمده است.رديف | نام متكلم | فرقه كلامي | تاريخ حيات (ه·· .ق) | مأخذ | تعريف | 1 | شيخ مفيد | شيعه | 336ـ413 | اوائل المقالات، ص73 | انّ الائمة القائمين مقام الانبياء في تنفيذ الاحكام و اقامة الحدود و حفظ الشرائع و تأديب الأنام، معصومون كعصمة الانبياء. | 2 | قاضي عبدالجبار همداني | معتزلي | ؟ـ 415 | شرح اصول خمسه | الامام اسم لمن له الولاية علي الامة و التصرف في امورهم علي وجهٍ لايكون فوق يده يدٌ | 3 | سيدمرتضي علمالهدي | شيعه | 355ـ 436 | الحدود و الحقايق | الامامة رياسة عامة في الدين بالاصالة لا بالنيابة عمن هو في دار التكليف | 4 | ماوردي | اشعري | 364ـ450 | الاحكام السلطانيه | الامامة رياسة عامة في امر الدين و الدنيا خلافة عن النبيّ صلياللهعليهوآلهوسلم | رديف | نام متكلم | فرقه كلامي | تاريخ حيات (ه·· .ق) | مأخذ | تعريف | 5 | شيخ طوسي | شيعه | 385ـ460 | شرح العبارات المصطلحة بينالمتكلمين | الامام هو الذي يتولي الرياسة العامة في الدين و الدنيا جميعا | 6 | قاضي شرفالدين صاعد بريدي آبي | شيعه | قرن ششم | الحدود و الحقايق | الامامة التقدم لامر الجماعة | 7 | ابوالحسن سيفالدين آمدي | | 551 ـ631 | ابكار الافكار | خلافة شخص من الاشخاص للرسول صلياللهعليهوآلهوسلم في اقامة قوانين الشرع و حفظ حوزة الملّة علي وجهٍ يجب اتباعه علي كافة الامة | 8 | خواجه نصيرالدين طوسي | شيعه | 598 ـ672 | الفصول النصيريه | الامام: رئيس قاهر آمر بالمعروف ناه عن المنكر مبيّن لما يخفي علي الامة عن غوامض الشرع، منفد احكامه ليكونوا الي الصلاح أقرب و من الفساد ابعد و يأمنوا من وقوع الفتن | 9 | همو | شيعه | 598 ـ672 | رسالة في الامامة | الامام هو الانسان الذي له الرياسة العامة فيالدين والدنيا بالأصالة في دار التكليف | 10 | همو | شيعه | 598 ـ672 | قواعد العقائد | الامامة رياسة عامة دينية مشتملة علي ترغيب عموم الناس في حفظ مصالحهم الدينية و الدنيوية و زجرهم عمّا يضرهم بحسبها | رديف | نام متكلم | فرقه كلامي | تاريخ حيات (ه·· .ق) | مأخذ | تعريف | 11 | كمالالدين ميثم ابن ميثم بحراني | شيعه | 636 ـ 699 | قواعد المرام | رياسة عامة في امر الدين و الدنيا بالاصالة | 12 | علامه حلّي | شيعه | 648 ـ 726 | نهج المسترشدين | رياسة عامة لشخص من الاشخاص في امور الدين و الدنيا بحق الاصالة | 13 | علاّمه حلي | شيعه | 648 ـ 726 | الباب الحاديعشر | رياسة عامة في الدين و الدنيا لشخص من الاشخاص | 14 | همو | شيعه | 648 ـ 726 | الابحاث المفيدة في تحصيل العقيدة | تعريف نهج المسترشدين بدون قيد بحق الاصالة | 15 | اسفرايني (شارحتجريد) | | ؟ـ 749 | تعزيرالاعتماد | و هي رياسة عامة في الدين و الدنيا نيابة عن النبيّ صلياللهعليهوآلهوسلم | 16 | فخرالمحققين (فرزند علاّمه حلي) | شيعه | 682 ـ771 | ارشاد المسترشدين | رئاسة عامة في امور الدين و الدنيا نيابة عن النبيّ صلياللهعليهوآلهوسلم | 17 | قاضي عضدالدين ايجي | اشعري | 708701 ـ 756 | المواقف في علم الكلام | خلافة الرسول في اقامة الدين بحيث يجب اتباعه علي كافة الامة | 18 | محمد اصفهاني شارح تجريد | اشعري | | شرح التجريد | خلافة شخص من الاشخاص للرسول صلياللهعليهوآلهوسلم في اقامة قوانين الشريعة و... | 19 | سعدالدين تفتازاني | اشعري | 712ـ793 | شرح المقاصد | رياسة عامة في امر الدين و الدنيا خلافة عن النبيّ صلياللهعليهوآلهوسلم | 20 | ابن خلدون | سنّي | 742ـ 808 | مقدمه | خلافة عن صاحب الشرع في حراسة الدين و سياسة الدنيا | رديف | نام متكلم | فرقه كلامي | تاريخ حيات (ه·· .ق) | مأخذ | تعريف | 21 | فاضل مقداد سيوري | شيعه | ؟ـ 828 | شرح واجب الاعتقاد | تعريف علامه حلي در نهج المسترشدين | 22 | قوشچي (شارحتجريد) | اشعري | ؟ـ 879 | شرح تجريد الاعتقاد | رياسة عامة في امر الدين و الدنيا خلافة عن النبي صلياللهعليهوآلهوسلم | 23 | حميد مفتي | سنّي | قرن نهم | قاموسالبحرين | رياست عامه در دين و دنيا | 24 | مير سيد شريفالدين جرجاني | اشعري | 740ـ 816 | التعريفات | رياست عامه در دين و دنيا | 25 | ابن ابيجمهور احسائي | شيعه | نهم و دهم | التحفة الكلاميه | رئاسة عامة في امور الدين و الدنيا نيابة عن النبي صلياللهعليهوآلهوسلم بواسطة او بغير واسطة | 26 | عبدالرزاق لاهيجي | شيعه | ؟ـ1072 | گوهر مراد | رياست عامه مسلمين در امور دنيا و دين بر سبيل خليفگي و نيابت از پيغمبر صلياللهعليهوآلهوسلم | 27 | مولي محمد مهدي نراقي | شيعه | متوفي 1297 | انيس الموحدين | تعريف عبدالرزاق لاهيجي | 28 | ميرزا رفيعا نائيني | شيعه | 988 ـ1083 | شجرة الهيه | شخصي است كه اطاعت او در ترويج شريعت و اقامت عدل بر كل ناس واجب باشد به جاي اطاعت و انقياد نبي در حال حياتش | 29 | طبرسي نوري | شيعه | 1254ـ1320 | كفاية الموحدين | رئاسة العامة الالهية خلافة عن رسول اللّه صلياللهعليهوآلهوسلم في امور الدين و الدنيا بحيث يجب اتباعه علي كافة الأمة | 30 | ميرزا احمد آشتياني | شيعه | 1300ـ1395 | لواقع الحقايق | تعريف رديف 29 |شرح اللفظ امامت و واژههاي وابسته
در اين بخش، به بيان معناي لغوي واژه امام و امامت و واژههاي وابسته به آن كه توجه به آنها در فهم مفهوم امامت روشنگر است، ميپردازيم.امامت و امام
واژه امام از ريشه «امم» مهموز الفاء و مضاعف است و در لغت، به معاني زير آمده است:الف) آنچه مورد اقتدا و تبعيّت قرار گيرد؛ طريحي گويد: امام به كسر الف، بر وزن فعال به معناي كسي است كه مورد پيروي است: مؤلف معاني الاخبار نيز در توضيح وجه تسميه امام گويد: امام را امام ناميدند، به دليل اين كه او پيشرو و مردم، پيرواند.34ب) مقدّم35ج) قيّم و سرپرستد) طريق و راه36ه·· ) ناحيه37در خصوص سه معناي نخست (الف، ب و ج) كه بيارتباط با هم نيستند، گفته شده است كه مفاد لغوي واژه، مطلق است و شامل هر فردي ميشود كه نسبت به عدهاي، مقدم، مقتدا و سرپرست است؛ چه او مستحق چنين تقدم و رهبرياي باشد يا نه.38ابن منظور در لسان العرب معتقد است كه أَمام (جلو و مقدم) با اِمام (پيشوا) همريشه است هر دو از ريشه «أمَّ يؤمّ» به معناي قصد كردن و پيشي گرفتن است.39واژه امام در قرآن در غالب معاني لغوي آن به كار رفته است. تفليسي در وجوه القران، بر آن است كه «امام» در قرآن بر پنج وجه و معني به كار رفته است:وجه نخستين امام به معناي پيشرو است؛ چنان كه خداي متعال در سوره بقره آيه 124 فرموده است «اني جاعلك للناس اماما» و نيز در سوره فرقان، آيه 74 فرموده است: و جعلنا للمتقين اماما؛ يعني قائدا في الخير.وجه دوم به معناي «نامه» است؛ چنان كه در سوره بنياسرائيل، آيه 71 فرموده است: «يوم ندعوا كل اناسٍ بامامهم»؛ يعني بكتابهم الذي عملوا في الدنيا.وجه سوم به معناي «لوح محفوظ» است؛ چنان كه در سوره يس، آيه 12 فرموده است: «كل شيء احصيناه في امام مبين»؛ يعني في اللوح المحفوظ.وجه چهارم به معناي «توريه» است چنان كه در سوره هود، آيه 17 فرموده است: «و من قبله كتاب موسي اماما»؛ يعني التورية، و در سوره احقاف، آيه 13 فرمود: «و من قبله كتاب موسي اماما»؛ يعني التوريه.وجه پنجم به معناي راه روشن و پيداست؛ چنان كه در سوره فجر آيه 79 فرمود: «و انّهما لَبِامامٍ مبين»؛ يعني الطريق الواضح40غالبا معناي امام نزد عرب، امري است كه مورد تبعيت باشد؛ چه انسان باشد كه كردار و گفتارش، مورد تبعيّت است و چه كتاب باشد (مانند آئيننامه) و چه محقّ باشد يا مبطل.41نبيّ
بحث از نسبت بين نبي و امام، از مباحث مهم در امامت است كه در مبحث تحليل مفهومي امام، به آن خواهيم پرداخت. در اينجا يادآور ميشويم كه نبي در لغت به چهار معني آمده است: خبير، مخبر، طريق واضح، رفيعالمنزلة، كه در دو معناي اخير، با معناي لغوي واژه امام، مشترك است.ولايت، وليولاء، وَلايت، وِلايت، ولي، مولي، اولي و امثال آنها، همه از ماده (و ل ي) اشتقاق يافته است. اين واژه، از پراستعمالترين واژههاي قرآن كريم است كه به صورتهاي مختلفي به كار رفته است. در 124 مورد، به صورت اسم و 12 مورد، در قالب فعل به كار آمده است. معناي اصلي اين كلمه، چنان كه راغب در المفردات گفته است، قرار گرفتن چيزي در كنار چيز ديگري است، به نحوي كه فاصلهاي در كار نباشد. به همين مناسبت، طبعا اين كلمه درباره قرب و نزديكي به كار رفته است؛ اعم از قرب مكاني و قرب معنوي، و باز به همين مناسبت درباره دوستي، ياري و معاني ديگر استعمال شده است؛ چون در همه اينها، نوعي مباشرت و اتصال وجود دارد.42راغب راجع به كلمه «ولايت» از نظر موارد استعمال، ميگويد: وِلايت به كسر واو، به معناي نصرت است و امّا وَلايت به فتح واو، به معناي تصدّي و صاحب اختياري يك كار است. و گفته شده است كه معناي هر دو، يكي است و حقيقت آن، همان تصدّي و صاحب اختياري است.43تفليسي معتقد است كه واژه «وليّ» در قرآن به شش معني آمده است:1. فرزند: «فهب لي من لدنك وليّا»44؛ يعني «ولدا»2. يار: «و لميكن له وليّ من الذّلّ»45 يعني «لميكن له صاحب ينتصر به من ذَلّ أصابه» و نيز «و من يضلل فلن تجد له وليا مرشدا»46 يعني «صاحبا مرشدا».3. خويشاوند: «و ما لكم من دون اللّه من ولي و لا نصير»47 يعني «من قريب ينفعكم و لا ناصرٍ ينصركم».4. پروردگار: «قل أغير اللّه اتّخذوا وليا فاطر السموات و الارض»48 يعني «اتّخذوا ربّا» و نيز «ام اتّخذوا من دونه اولياء فاللّه هو الوليّ»49 يعني «هو الربّ» از اين معني در قرآن بسيار است.5 . ولي به معناي خدا و أوليا به معناي خدايان: «مثل الذين اتخذوا من دون اللّه أولياء»50 يعني «الإلهه»6 . نصيحتكننده: «لايتخذ المؤمنون الكافرين أولياء من دون المؤمنين»51 يعني «في المناصحة» و نيز در سوره نساء، آيه 144 و ممتحنه، به همين معني آمده است.واژه مولي در روايت معروف «من كنت مولاه فعلي مولاه» كه اعلام نصب حضرت علي عليهالسلام به امامت از جانب خداست، از ريشه (و ل ي) است و ارتباط معنايي آن با امام، در بحث امامت، حائز اهميّت است. مخالفان شيعه، غالبا گفتهاند كه مولي به لحاظ لغت، ربطي به امام و «مفترض الطاعة و الرياسة» ندارد. شيخ مفيد، تكنگارهاي52 در ردّ ديدگاه آنها نوشته و با استناد به سرودههاي شاعران مُخضرم (شعرايي كه دوره جاهليّت و اسلام را درك كردهاند)؛ يعني شاعراني چون اخطل، كميت، قيس بن سعد بن عباده و حسان بن ثابت، اثبات ميكند كه معناي ولي در حديث ياد شده، فقط امام است.تعريف امام و امامت
مروري بر تعريفهايي كه در جدول ارائه شد، نشان ميدهد كه غالبا تعريف امامت، نزد متكلمان و حتي بين فرق مختلف كلامي يكسان بوده است و تفاوت ظاهري بسيار اندكي دارد. از اين بررسي گزارش تاريخي ياد شده، نكات زير در چيستي امامت به دست ميآيد:1. همه متكلمان در مقام تعريف امامت، به چيستي و حصول حقيقت امامت و به دست آوردن اين كه مفهوم امامت، دقيقا از چه مؤلفههايي تركيب شده است، نظر داشتهاند. اين مقصود، با تحليل، به خوبي حاصل ميشود.2. حصول وجه تمايز امامت با اموري چون: نبوت، ولايت فقيه و ساير منصبهاي ديني و سياسي در جامعه.مؤلفههاي حقيقت امامت
بر اساس تعريفهاي ارائه شده، ميتوان گفت كه مفهوم امامت، از مؤلفههاي زير تشكيل شده است:الف) جانشيني پيامبر گرامي اسلام صلياللهعليهوآلهوسلم ؛ امام كسي است كه پس از پيامبر اسلام صلياللهعليهوآلهوسلم بر مسند او مينشيند. كساني چون شيخ مفيد، فخرالمحققين، فاضل مقداد سيوري، ابن ابيجمهور احسائي، عبدالرزاق لاهيجي، محمدمهدي نراقي و ميرزا رفيعا نائيني از متكلمان شيعه، بر اين مفهوم در تعريف امامت تصريح كردهاند و همه معاصران، از آنها تبعيّت كردهاند. در ميان اهل سنّت نيز ماوردي، سيفالدين، آمدي، ابن خلدون، قاضي ايجي و تفتازاني، مفهوم خلافت و نيابت پيامبر گرامي اسلام صلياللهعليهوآلهوسلم را در تعريف امامت، اخذ كردهاند.ب) ولايت و سرپرستي همه مكلفان؛ متكلمان، غالبا رياست عامه يا ولايت بر همه مكلفان را در تعريف امامت، اخذ كردهاند، و لكن در برخي نكات جنبي، اختلاف وجود دارد كه به اختصار، گزارش ميشود.برخي مسأله ولايت بر امّت و تصرف در امور آنها را به صورت مطلق آوردهاند؛ مانند سيد مرتضي علمالهدي، و بسياري از متكلمان، ولايت بر امت در امور ديني و دنيوي را ذكر كردهاند؛ مانند ماوردي، ابن خلدون و تفتازاني از اهل سنّت و شيخ طوسي، خواجه طوسي، ابن ميثم بحراني، علامه حلي، فخر المحققين، احسائي، لاهيجي، نوري طبرسي از شيعه.برخي از معاصران، خرق اجماع كرده، بر اين ديدگاه تأكيد ميكنند كه اخذ ولايت در امور دنيوي در مفهوم امامت به معناي تنزّل منصب امامت است در حالي كه امامت مانند نبوّت به امور ديني متعلق است و نه دنيوي.53در نقد اين ديدگاه، ذكر چند نكته لازم است:اوّلاً، اخذ ولايت در امور ديني و دنيوي در تعريف امامت، امر مستحدثي نيست، بلكه اجماع متكلمان شيعه از شيخ صدوق و شيخ مفيد تا امروز است. و اگر در تعريف علمالهدي در مسأله «الحدود و الحقايق»، قيد «امور دنيا» نيامده است، با مبناي وي كاملاً ناسازگار است. وي در الشاني بر شأن ولايت بر امور دنيوي امام تأكيد فراوان دارد و احتمالاً اين قيد در استنتاج و تصحيح نسخ، حذف شده است.ثانيا، اين كه جهتگيري دعوت انبيا، تنها به امور اخروي و ديني متعلّق باشد، فرضي قابل بحث و نقد است كه در مبحث نبوت، به تفصيل در اين باب سخن گفته شد. متكلمان شيعه، بويژه از زمان ابن ميثم بحراني به بعد، در تفسير نبوت، ديدگاه جامعنگرانهاي اخذ كردهاند54 حتي برخي از بزرگان شيعه؛ مانند شيخ كه معتقدند نبي بما هو نبي، لزوما ولايت و تصرف در امور ندارند، بلكه انبياي خاصي چنيناند، در امامت، تصرف در امور را جزء لاينفك آن ميدانند.55برخي از متكلمان در ذيل مفهوم ولايت و سرپرستي قيد «ديني»56 و يا «الالهيه»57 آوردهاند كه حاكي از دقت قابل تحسين آنهاست. اين قيد كه با تعبير «امور ديني» تفاوت دارد، فرق اساسي ولايت طاغوت را با ولايت امام، نشان ميدهد. در امامت به مفهوم شيعي، سرپرستي و ولايت، هويت ديني دارد. در مباحث آن، در خصوص اين قيد، به تفصيل سخن گفته خواهد شد.دقت قابل تحسين ديگر در ذيل ولايت و سرپرستي و يا جانشيني پيامبر گرامي اسلام صلياللهعليهوآلهوسلم ، آوردن قيد «حفاظت از شريعت» است. ابن خلدون، تعبير «خلافة عن صاحب الشرع في حراسة الدين» را آورده است. عضدالدين ايجي تعبير «في اقامة الدين» را بيان ميكند. و ميرزا رفيعا نائيني، «ترويج شريعت» را ذكر ميكند. مراد اين است كه امام، علاوه بر اين كه به تنظيم امور ديني و دنيوي مردم ميپردازد، حافظ شريعت پيغمبر گرامي صلياللهعليهوآلهوسلم نيز هست. حفظ شريعت نبوي، به معناي استمرار نبوت در دين خاتم است.ج) واجب الاطاعة بودن؛ برخي از متكلمان، قيد واجب الاطاعة بودن را نيز در تعريف امامت آوردهاند. امام، جانشين پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم و ولي امّت است، به گونهاي كه اطاعت از فرمان او در حد اطاعت از فرمان پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم وجوب دارد. امام، صرفا يك راهنما و هدايتگر نيست كه امّت در قبال وي هيچ وظيفهاي نداشته باشد، بلكه امّت، هم در امور دين و هم در امور دنيا بايد از وي اطاعت كند.البته قيد سرپرستي و ولايت، بالالتزام، وجوب طاعت را هم حكايت ميكند، و لكن تصريح به آن در تعريف امامت، رافع ابهام در مقام تعيين مصداق از جهت شرايط امامت است. هر امامي، واجبالاطاعة است و اين وجوب، صرفا مفهوم حقوقي ندارد، بلكه مفهوم ديني نيز دارد و به معناي گناه كبيره بودن عدم اطاعت اوست. البته نميتوان گفت كه هر واجب الاطاعهاي، امام است؛ آنگونه كه برخي از اهل سنّت گمان كردهاند؛ زيرا استنتاج امام بودن ولي و سرپرست واجبالاطاعة از واجبالاطاعة بودن امام، مغالطه ايهام انعكاس است.سيفالدين آمدي در ابكار الافكار، خواجه طوسي در الفصول النصيريه، قاضي ايجي در المواقف، ميرزا رفيعا نائيني در الشجرة الالهيه و نوري طبرسي در كفاية الموحدين بر اخذ اين قيد (واجب الاطاعة بودن) در تعريف امامت، تصريح كردهاند. نائيني گويد: «امام كسي است كه اطاعت او در ترويج شريعت و اقامه عدل بر كل مردم واجب باشد، به جاي اطاعت و انقياد نبي در حال حياتش.»58تمايز امام از غير آن
متكلمان براي تفكيك منصب امامت از ساير منصبهاي ديني، قيدهايي را در تعريف امامت ذكر كردهاند:1. نيابت از پيامبر گرامي اسلام؛ اين قيد، تمايز امامت با نبوت را نشان ميدهد. در خصوص اين قيد، در مبحث تمايز نبي و امام، بحث خواهيم كرد.2. رياست عامه؛ قيد عامّه، امامت را از ديگر منصبهاي تحت ولايت امام؛ مانند قضاوت و حكومت در ايالتهاي مختلف، متمايز ميكند. برخي براي اين تمايز، از قيد «علي وجه لايكون فوق يده يدٌ» استفاده كردهاند59 و برخي قيد «بحق الاصالة يا بالاصالة لا بالنيابة» را آوردهاند.60 به هر حال، مراد اين است كه امامت، عاليترين منصب در جامعه ديني پس از پيامبر گرامي اسلام صلياللهعليهوآلهوسلم است.3. رياست الهيّه يا رياست ديني؛ كساني چون خواجه طوسي و ميرزا رفيعا نائيني با ذكر اين قيدها سعي كردهاند تفاوت حكومتهاي غير ديني ملاك و پادشاهان را با ولايت ائمه نشان دهند. بنابراين، ميتوان به عنوان حاصل جمع بين تعريفهاي ارائه شده، امامت را چنين تعريف كرد:امامت، پيشوايي و رياست عامه ديني بر امت مسلمان در امور ديني و دنيوي آنهاست كه به جانشيني پيامبر گرامي صلياللهعليهوآلهوسلم حافظ شريعت و تداومگر هدايت الهي است.تفاوت شيعه و سنّي در تعريف امامت
مروري بر گزارش تاريخي از تعريفهاي امامت، نشان ميدهد كه در ظاهر، تفاوت چنداني بين متكلمان شيعه و سنّي در اين خصوص وجود ندارد؛ يعني بر حسب ظاهر عبارات، نميتوان گفت از امامت، دو تصوير متمايز و متخالف (تصوير شيعي و تصوير سنّي) وجود دارد. برخي از سادهانگاران، بر حسب يكساني لفظ، گمان كردهاند كه حقيقتا شيعه و سنّي در تصوّر امامت و چيستي آن، اختلاف عقيده ندارند و اختلاف آنها فقط به مصداق برميگردد؛ يعني به اين كه امام كيست، و نه امامت چيست (من هو مورد اختلاف است، نه ما هو). در حالي كه تفاوت ديدگاه اهل تشيّع و تسنّن در تصور امامت، نهتنها تفاوت بيّن و آشكاري است، بلكه اساس اختلاف اين دو گروه در همه مسائل امامت (نحوه وجوب، نحوه نصب، عصمت و ويژگيهاي امام...) است.مرحوم عبدالرزاق لاهيجي، متكلّم متصلّب شيعي در قرن يازدهم كه دقّت او در تحليل تاريخي مسائل كلامي، كمنظير است، تشابه ظاهري تعاريف شيعه و سنّي از امامت را معمّايي تلقّي كردهاند كه بايد حل شود؛ زيرا در باطن اين تشابه، تخالف بيّن و غير قابل جمعي وجود دارد.گزارش بيان لاهيجي و تحليل و احتجاج بر مدعاي وي، تعريف امامت نزد شيعه را روشنتر ميسازد:و از عجايب امور، آن است كه تعريف مذكور [رياست عامه مسلمانان در امور دنيا و دين] براي امامت ميان ما و مخالفان ما متفق عليه است و حال آن كه هيچ يك از خلفا و ائمه كه ايشان مختصند به قول به امامت ايشان به مجموع امور مقيده در مفهوم امامت در تعريف مذكور متّصف نيستند؛ چه رياست در امور ديني، لامحالة موقوف است به معرفت امور دينيّه، بالضرورة و ايشان عالم بودن امام را شرط نميدانند در امامت و مدعي آن هم نيستند كه هيچ يك از ائمه ايشان، عالم به جميع امور ديني بودهاند. و نيز رياست در امور دين، موقوف است به عدالت، بالضرورة و ايشان آن را نيز شرط ندانستهاند. و تصريح به عدم اشتراط ديني دو امر در اكثر كتب ايشان موجود است. از جمله در شرح مقاصد گفته كه يكي از اسباب انعقاد خلافت، قهر و غلبه است و هر كه متصدي امامت به قهر و غلبه شود، بدون بيعت، اگرچه فاسق يا جاهل باشد، عليالاظهر خلافت براي او منعقد ميشود... و نيز خليفگي از پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم موقوف است به اذن پيامبر بالضرورة و از آنچه از شرح مقاصد نقل شد، عدم اعتبار اين شرط نيز ظاهر است... .61حاصل بيان لاهيجي اين است كه اهل سنّت در مسأله امامت، گرفتار تناقض شدهاند. از طرفي، به تعريفي پايبند هستند كه امام را اسلامشناسي عادل و مجاز از طرف رسول صلياللهعليهوآلهوسلم ميدانند و از طرف ديگر، در مقام تعيين مصداق، نه اين شرايط را اخذ ميكنند و نه چنين شرايطي در امامان آنها وجود دارد.امّا ريشه تناقض در چيست؟اگر مراد متكلمان اهل سنّت از تعريف امامت، همانگونه كه ظاهر الفاظ اقتضا ميكند، حقيقتا همان تصوير شيعي از چيستي امامت باشد، اين تناقض، قابل حل نيست، اما به نظر ميرسد وراي ظاهر الفاظ متكلمان شيعي و سنّي، امامت از ديدگاه آنها دو هويت كاملاً متخالف دارد كه به دلالت صريح مطابقي نميتوان از بيان آنها به اين هويت رسيد.برخي از معاصران به اين نكته توجه كردهاند كه اساسا اختلاف شيعه و سنّي در مسائل امامت، به تباين تصوير آنها از حقيقت امامت برميگردد و نه صرفا اختلاف شيعه و سنّي در مصداق.62دليل ما بر اختلاف اساسي متكلمان شيعه و سنّي در حقيقت و تعريف امامت، دو اختلاف آنهاست:اولاً، كلامي بودن مسأله امامت نزد شيعه و فقهي و فرعي بودن آن نزد اهل سنت، نشانگر دو تصوير كاملاً متخالف از امامت نزد آنهاست. در اين خصوص، در مقدمه (جايگاه معرفتي بحث امامت) سخن گفته شد.ثانيا، نزد شيعه، وجوب نصب امام، بر خداست و نزد اهل سنّت، بر امّت و مكلفان. اين اختلاف نظر، حاكي از وجود دو تصوير متخالف از امامت است. با توضيح اين مدعا، سعي ميشود تصوير شيعي امامت را روشن كرده، وجوه اختلاف آن را با تصوير سنّي بيان كنيم:ميدانيم كه حدّ و برهان، در مواردي، متشارك الاجزاست؛ يعني حد اوسط در برهان، ممكن است مؤلفهاي در حدّ باشد. در مبحث نبوت، اين مسأله را به تفصيل بيان كردهايم. آنچه به منزله حد اوسط، وجوب نصب امام بر خدا را اثبات ميكند، در واقع، جزئي از هويت امامت است. امامت، با توجه به بُعد خاص هويت آن، از مقولهاي است كه نصب آن بر خدا واجب است. اين بُعد خاص از امامت، از طرفي، بخشي از هويت آن است كه در مقام تحديد و تحليل مفهومي بيان ميشود و از طرفي، علت اثبات وجوب نصب امام بر خداست كه در مقام برهان حد اوسط قرار ميگيرد و آن، لطف بودن امام است.لطف بودن امام، جايگاه خاصي نزد متكلمان شيعه دارد و لكن دليل وجوب نصب امام بر خدا (نه وجوب نصب امام مطلقا) نزد شيعه، لطف بودن امام است؛ همانگونه كه مهمترين دليل متكلّمان بر وجوب بعثت انبيا بر خدا، لطف بودن نبي است. لطف بودن امام، جانشيني پيامبر و در راستاي رسالت بودن امامت را به خوبي نشان ميدهد و كلامي بودن مسأله امامت را نيز به روشني تفسير مينمايد.لطف، آن است كه مكلِّف (خدا) در حق مكلَّفان (عباد) جهت تقرّب آنها به انجام تكاليف، انجام ميدهد. بنابراين، لطف بودن امام، هويت الهي و آسماني بودن او را نشان ميدهد؛ هويتي كه اگر متكلمان اهل سنت، آن را در تعريف امام اخذ ميكردند، هرگز نميتوانستند آن را منصوب ملّت بدانند و مسأله امامت را مسأله فرعي فقهي (وجوب كفايي) تلقّي كنند و شرايط مهم مذكور در بيان لاهيجي را ناديده بگيرند.به همين دليل، برخي از متكلمان شيعه، قيد «رياست عام ديني يا رياست عام الهيّه» را آوردهاند تا اين جنبه از هويت امامت را نشان دهند.لطف بودن امام، اين جنبه از هويت امامت را نيز توضيح ميدهد كه امامت، صرفا تنظيم ارتباط مكلفان با يكديگر بر اساس شرع مقدّس و تنظيم نظام معيشتي آنها بر اساس قوانين اسلام نيست و حتي آن رابطه انسانها با خدا نيز نيست، بلكه امامت، اولاً و بالذّات، رابطه خدا با انسان است؛ مانند نبوت كه ابتداءً رابطه خدا با انسان است و البته در پي اين رابطه، مسأله هدايت انسان به سوي خدا و تنظيم مناسبات بين انسانها (حراست دين و سياست دنيا) ميآيد. به همين دليل، مسأله امامت، مسألهاي اعتقادي است و نصب آن بر خدا واجب است و نه بر مكلفان؛ درست مانند نبوت.به عبارت ديگر، تعبير جانشيني نبي در تعاريف امامت نزد شيعه و سنّي، به اشتراك لفظ اشبه است؛ زيرا هر دو گروه، دو مفهوم متخالف از جانشيني پيامبر را قصد ميكنند:از نظر هر دو گروه شيعه و سنّي، پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم سه مقام دارد: 1. تلقّي و ابلاغ وحي؛ 2. تبيين وحي؛ 3. رياست بر امور دنياي مردم و اداره امور جامعه اسلامي (حكومت). همچنين از نظر هر دو گروه، پس از وفات پيامبر اسلام صلياللهعليهوآلهوسلم وحي به معناي وحي نبوّت، نه وحي به معناي الهام و تحديث، منقطع شده است. پس كسي بعد از پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم ، مقام اوّل پيامبر را نميتواند عهدهدار بشود. اما در خصوص دو مقام ديگر، پس از پيامبر، چه كسي عهدهدار آنهاست؟ پاسخ شيعه اين است كه عهدهدار اين دو مقام، شخصي است كه از طرف خدا تعيين ميشود و اهل سنّت با اين پاسخ، مخالفند. تعيين جانشيني پيغمبر براي عهدهداري دو مقام ياد شده، به عهده شخص پيامبر نيست و لذا اساسا نبايد اختلاف ياد شده در مسأله امامت را به اين برگردانيم كه آيا پيامبر جانشين خود را تعيين فرمود يا نه؟ اين كار، مربوط به پيغمبر نيست، مربوط به خداست. در فرهنگ شيعه، شخصي با اين خصوصيات، امام ناميده ميشود. اين «امام» اصطلاح خاصي است، وگرنه اهل تسنّن هم امام را ميپذيرند، ولي امام به معني رئيس جامعه در امور دين و دنيا. كه اين امام با امام مورد پذيرش شيعه، بسيار متفاوت است. امام در فرهنگ شيعه، شخصي است كه مقام تبيين پيغمبر را دارد و كلامش در تبيين وحي، حجّت است و واجب الاطاعة. همچنين در امور اجتماعي مردم؛ اعم از امور نظامي، سياسي، اقتصادي، سياست خارجه و... فرمان او مطاع است.63بنابراين، يكي از مؤلفههاي اساسي امامت نزد شيعه، لطف بودن آن است كه بايد در تعريف، اخذ شود تا جانشيني پيامبر را به تمام و كمال، معني كند. امام مانند نبي، واسطه بين وحي و مخاطبان آن است. همانند نبي، واسطهاي معصوم است. البته بر خلاف نبي، تنها مبيّن وحي است و نه دريافتكننده وحي نبوي.امامت در مفهوم سنّي، تداوم نبوّت نيست، بلكه به منزله تئوري حكومت در جامعه ديني است كه يا به تفكيك دين از سياست ميانجامد و يا به ابراز كردن دين براي سياست ميرسد كه هر دو تجربه، در تاريخ دولتهاي اسلامي اهل تسنّن، رخ داده است.امامت در مفهوم شيعي، تداوم نبوت نبي خاتم صلياللهعليهوآلهوسلم است و هدايت الهي و عدالت اجتماعي، از وظايف عمده اوست و به همين مبنا، شيعه معتقد است كه ائمه عليهمالسلام بايد معصوم باشند و اقوال و رفتار آنها، عين دين است؛ مانند اقوال و رفتار پيامبر گرامي صلياللهعليهوآلهوسلم كه ميتواند منشأ استنباط احكام فقهي و عقايد كلامي باشد.مفهوم شيعي امامت، بر خلاف تصوّر آن نزد اهل سنّت، بر تقسيمبندي همه انسانها به دو گروه انسان هادي و انسان هابطه مبتني است. انسان هابط (سقوطيافته)، انساني است كه مورد خطاب «اهبطوا الي الارض» قرار گرفته است و به زمين ظلمتساران ماده و طبيعت، تبعيد شده است، در حالي كه آمدن انسان هادي، از مقوله هبوط و سقوط نيست، بلكه از مقوله فرستاده شدن و مأموريت (و به اصطلاح كلامي، از مقوله لطف الهي) است؛ مأموريت براي هدايت كه جامع تزكيه و تعليم و تربيت و سياست است؛ يعني ساختن فرد و جامعه. و اين ارسال و مأموريت از جانب خداوند متعال، يا بيواسطه (پيامبران) يا با واسطه است (اوصيا و ائمه عليهمالسلام ).64متكلمان شيعه، بر اساس چنين تصويري از امامت، بر الهي و آسماني بودن آن تأكيد دارند. همانگونه كه انسان هابط نميتواند پيامبر را انتخاب كند، نميتواند وصيّ پيامبر را نيز انتخاب كند. چگونه ميشود مردمي جمع شوند و به كسي بگويند تو پيامبري! ما تو را به پيامبري انتخاب كرديم و برو وحي بياور! انتخاب كردن مردم، با مفهوم پيامبري منافات دارد. پيامبر بنا به تعريف، لطف الهي است و فرستاده او، نه رئيس منتخب مردم. همينگونه هم نميشود مردم جمع شوند و به كسي بگويند: تو وصي پيامبر و خليفهاي! در جاي پيامبر بنشين! ادامه حضور جامع پيامبر در ميان امت باش و علم كتاب را بدان و بياموز و رموز آن را تفسير كن!برگشت اين سخن، به اين است كه انسان هابط بتواند انسان هادي را برگزيند و اين، محال است؛ همچنان كه انسان هابط نميتواند انسان هادي اوّل (پيامبر) را برگزيند، نميتواند انسانِ هادي دوم (وصي و امام) را نيز برگزيند.بنابراين، ريشه اختلاف تشيّع و تسنّن در مسائل امامت، به دو گانگي تصوير آنها از امامت برميگردد؛ امامت در تصوير شيعي، تداوم نبوت است و هويت لطف الهي بودن و مأموريت آسماني در هدايت و مديريت جامعه ديني را داراست.مراتب امامت
استاد مطهري، رويآورد ديگري در تبيين تفاوت متكلمان شيعه و سني در مفهوم امامت اخذ كردهاند كه دقيقتر و پرسودتر است و آن، بحث از مراتب امامت است. امامت و تبعِ آن، تشيّع، امري ذومراتب است؛ زيرا جانشيني پيامبر كه مهمترين مؤلّفه امامت است و در ظاهر، مورد اشتراك بين تشيع و تسنن است، خود داراي درجاتي است كه همراهي اين دو گروه كلامي در همه درجات و مراتب امامت، تحقق ندارد:الف) رياست عامه و زعامت جامعه؛ نخستين مرتبه امامت، رياست عامه است. وقتي پيامبر از دنيا ميرود، يكي از شؤون او كه بلاتكليف ميماند، رهبري اجتماع است. اين مرتبه از امامت، مورد وفاق اهل سنت و اهل تشيع است و اختلاف در اين خصوص، فقط مصداقي و تاريخي است.اگر مسأله امامت در همين حد و مرتبه محدود بود، يعني سخن فقط در رهبر سياسي مسلمانان بعد از پيامبر بود، انصافا ما هم كه شيعه هستيم، امامت را جزء فروع دين قرار ميداديم و نه اصول دين؛ مانند نماز.65ب) امامت به معناي مرجعيّت ديني؛ امامت در اين مرتبه، نوعي كارشناسي اسلام است، امّا كارشناسي خيلي بالاتر از حدّ يك مجتهد. كارشناس از جانب خداوند؛ يعني افرادي كه اسلامشناس هستند؛ البته نه اسلامشناساني كه از روي عقل و فكر خودشان اسلام را شناخته باشند، كه قهرا جايزالخطا باشند، بلكه افرادي كه از يك طريق رمزي و غيبي كه بر ما مجهول است، علوم اسلام را از پيامبر گرفتهاند. علم معصوم، عاري از خطاست و هيچ خطا نميكند.اهل تسنّن براي هيچ كس چنين مقامي قائل نيستند، پس آنها در اين مرتبه از امامت، اصلاً نه قائل به وجود امام هستند و نه قائل به امامت؛ نه اين كه قائل به امامت باشند و فقط اختلاف مصداقي با شيعه داشته باشند.ج) مرتبه سوم امامت كه اوج مفهوم آن است، امامت به معناي ولايت است؛ مفهومي كه تصوف، آن را از تشيع اخذ كرده است. مسأله در اين مرتبه، مسأله انسان كامل و حجّت زمان است:تا قيامت آزمايش دايم است66 پس به هر دوري وليّ قائم است در هر دورهاي، يك انسان كامل كه حامل معنويت كلي انسانيت است، وجود دارد. امام نزد شيعه، انسان كاملي است كه مقامات و درجات زيادي براي او قائلند و همه آنها در زيارات و ادعيه شيعه آمده است. اهل سنت و حتي برخي از شيعيان، در اين مرتبه، به امامت معتقد نيستند.استاد مطهري با توجه به ذومراتب بودن امامت، معتقدند كه تشيع هم مراتب دارد. بعضي از شيعيان، قائل به امامت به همان معناي رهبري اجتماعي هستند و برخي ديگر، مرحله دوم را هم قائلند، ولي به مرحله سوم نميرسند، اما اكثريت شيعه و علماي آنان، به مرحله سوم هم اعتقاد دارند.67نسبت بين نبوت و امامت
بحث از تفاوت و تشابه و عبارت دقيقتر، نسبت بين نبي و امام، از مسائل متداول كلامي است. در مباحث پيشين روشن شد كه امام، در چند جهت با نبي، مشترك است: لطف بودن، مأمور الهي و هادي بودن (در مقابل هابط) و برخورداري از دو مقام تبيين وحي و تدبير امور ديني و دنيوي مردم. حال سؤال اين است كه آيا بين نبي و امام، تباين است يا نه؟ يعني هيچ نبياي امام نيست و يا هيچ امامي نبي نيست؟شيخ طوسي رسالهاي مختصر و تكنگاره68 در پاسخ به اين سؤال نوشته است. متكلمان متأخر تا آن جا كه تحقيق كردهايم، نكته تازهاي بر مطالب آن نيفزودهاند و هرچه بيان كردهاند، شرح و تفصيل سخنان وي است. وي تفصيل سخن را در اين رساله به دو اثر مهم خود، كتاب الامامة و المسائل الجليه ارجاع داده است. با توجه به اهميّت ديدگاه شيخ الطائفه (شيخ طوسي) نظر وي را به اختصار بيان ميكنيم:نبي، پيامرسان از جانب خداوند متعال است، بدون واسطه بشري. چنين معنايي، مختص نبي است و لاغير. ائمه و راويان حديث نيز به يك معني، پيامآور از جانب خداوند متعال هستند، ولكن نه بدون واسطه بشري. اما از لفظ و واژه «امام» دو معني قابل استفاده است: يك معني مقتدا بودن امام در افعال و گفتارش است. اين معني با معناي لغوي، مناسبت كامل دارد. معناي ديگر آن، كسي است كه به تدبير امت و سياست آن قيام ميكند، به دفاع از حريم جامعه ديني و جنگ با دشمنان آن برميخيزد و ولايت اُمراء و قضات را تعيين ميكند و حدود را اقامه ميكند و... . از حيث معناي نخست، امام با نبي تفاوتي ندارد؛ زيرا نبي نيز كسي است كه كردار و رفتارش مورد اقتدا قرار ميگيرد، اما از حيث معناي دوم بايد گفت: قيام به تدبير و سياست است و به دست گرفتن امور حكومتي جامعه، بر هر نبياي واجب نيست؛ زيرا محال نيست كه مصلحت اقتضا كند، خداوند صرفا براي ابلاغ اموري كه به مصلحت مردم و لطف در واجبات عقلي است، پيامبري را فروفرستد؛ بدون آن كه تأديب كسي و يا محاربه با كسي و يا تدبير امور جامعه رااز او نخواهد. كساني كه معتقدند نبي از آن حيث كه نبي است، پرداختن به امور سياست و تدبير جامعه، بر او واجب است، از حقيقت دور افتادهاند و ادعاي بدون دليل به ميان آوردهاند. از مفاد آيه 247 سوره بقره نيز مدعاي ما استنباط ميشود. جمع بين نبوت و حكومت، تنها در خصوص برخي از انبيا؛ مانند داود و سليمان و پيامبر گرامي اسلام صلياللهعليهوآلهوسلم بوده است. بنابراين، امامت به معناي دوم، لازمه نبوت بماهيهي نيست؛ اگرچه در خصوص برخي از پيامبران، نبوت و امامت (به معناي ولايت) با هم بوده است.69شيخ مفيد، اين ديدگاه را مطابق با نظر جمهور شيعه ميداند. مقدس اردبيلي (متوفي 993) تفاوت چنداني بين نبي و امام قائل نيست، جز مسأله تلقّي وحي:امام، شخصي است كه حاكم باشد بر خلق، از جانب خدا و به واسطه آدمي، در امور دين و دنياي ايشان؛ مثل پيغمبر صلياللهعليهوآلهوسلم ، الاّ آن كه پيغمبر صلياللهعليهوآلهوسلم از جانب خدا، بيواسطه آدمي نقل ميكند و امام، به واسطه آدمي كه پيغمبر است... هر فايدهاي كه به وجود رسول و نبي مترتب است، بر وجود ولي و نايب نيز مترتب است... .70بنابراين، بايد گفت كه بر اساس همه اجزاي تعريف نبي و امام، اين دو مفهوم، نسبت متباين دارند، و لكن بر حسب برخي از اجزاي تعريف، دو ديدگاه عمده در تعريف نبوّت وجود دارد:بر حسب ديدگاه نخست، نبي بما هو نبي، همانگونه كه به امور ديني (ابلاغ وحي) ميپردازد، به امور دين نيز ميپردازد، لذا هر نبياي لزوما ولايت و سرپرستي و تصرف در امور نيز دارد.در ديدگاه دوم، نبي بما هو نبي، فقط مأمور ابلاغ وحي است، نه تدبير و سياست مردم، لذا برخي از انبيا، امامت به معناي سياست مدن داشتهاند و برخي نه.ديدگاه اخير، به شيخ مفيد و متقدمان شيعه متعلق است و ديدگاه نخست، از ابن ميثم بحراني به بعد، نزد شيعه متداول شده است.در خصوص امامت، اجماع شيعه و اهل سنّت بر اين است كه پرداختن به دين و دنيا و تصرّف در امور مسلمانان، در تعريف امامت اخذ ميشود، و لكن اگر همه اجزاي تعريف لحاظ شود، امام با واسطه بشري است و با نبي كه بلاواسطه بشري است تباين خواهد داشت، ولي اگر هسته اصلي امامت لحاظ شود؛ يعني تصرف در امور مسلمانان و ولايت در دين و دنيا، بر حسب ديدگاه نخست، هر نبياي امام نيز هست و بر حسب ديدگاه دوم، تنها برخي از انبيا امام هستند؛ چنان كه روشن است و شيخ مفيد بر آن اشاره كرده است، اين بحث، مبتني بر نظريه خاصي در جهتگيري دعوت انبياست.1. عبدالجبار رفاعي، معجم ما كتب عن الرسول و اهل البيت، ج5، ص133 و ج10، ص69.
2. آقابزرگ تهراني، الذريعه الي تصانيف الشيعه، ج2، ص320ـ344.
3. ابن نديم، الفهرست، فن2، مقاله 5، ص327.
4. در همين مقاله به معرفي كتاب ميرحامد حسين خواهيم پرداخت.
5. آقابزرگ تهراني، الذريعه، ج15، ص273 و ج20، ص390.
6. شيخ طوسي، الرسائل العشر، رسالة في الفرق بين النبي و الامام.
7. فاضل مقداد سيوري، اللوامع الالهية في المباحث الكلاميه، تحقيق قاضي طباطبايي، ص660.
8. ابن داود، سه ارجوزه در كلام، امامت و فقه، تحقيق و تعليق از حسين درگاهي، حسن طارمي، ص109 ـ 173.
9. سلطان الواعظين شيرازي، شبهاي پيشاور.
10. براي تفصيل سخن در اين مقام ر.ك: همين مجموعه، «جايگاه معرفتي امامت در انديشه ديني».
11. see: Kenny Anthony, What is Faith?, oxford university press, 1992, p.19-33.
12. ر.ك: احد فرامرز قراملكي، روششناسي مطالعات ديني.
13. در خصوص انسان كامل، نزد عرفا ر.ك: نيكلسون، «الانسان الكامل»، دايرة المعارف الاسلامية، ج3، ص48؛ هانس هانريش، «نظرية الانسان الكامل عند المسلمين مصدرها و تصويرها الشعري»، الانسان الكامل في الاسلام، به كوشش عبدالرحمن عبدي، ص6؛ سعاد الحكيم، «الانسان الكامل»، الموسوعة الفلسفية العربية، ج1، ص135؛ مرتضي شجاري، انسان از ديدگاه ابن عربي و ملاصدرا (پاياننامه دكتراي دانشكده الهيات دانشگاه تهران)، ص166 ـ 224.
14. مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج4، ص848 ـ 849.
15. ملاصدرا، تفسير القرآن، ج6، ص299 ـ 300.
16. ر.ك: رضا بابايي، «مولا در چشم و دل مولانا»، آينه پژوهش، شماره 66، بهمن و اسفند 1379، ص30 ـ 37.
17. ر.ك: محمدرضا حكيمي، ميرحامد حسين.
18. بخش حديث غدير عبقات را استاد مولانا بروجردي در ده مجلد منتشر كرده است (1404ـ1411 ه·· .ق، قم).
19. براي آشنايي اجمالي با عبقات ر.ك: محمد صحتي سردرودري، «عبقات الانوار، كاري كارستان»، آينه پژوهش، شماره 66، بهمن و اسفند 1379، ص93 ـ 105.
20. نمونهاي از اين رهيافت، مقاله «ماجراي امامت پس از رحلت پيامبر گرامي صلياللهعليهوآلهوسلم » است كه در بخش پاياني كتاب امامت از ديدگاه شيعه، معتزله و اشاعره (در دست چاپ) آمده است.
21. عبدالفتاح عبدالمقصود، خاستگاه خلافت؛ سقيفه، نقطه جدايي خلافت و امامت، ترجمه حسن افتخارزاده، ص568.
22. براي تفصيل سخن در چيستي مطالعه ميانرشتهاي و تمايز آن از تفكر التقاطي كه به خلط گفتارها ميپردازد، ر.ك: احد فرامرز قراملكي، روششناسي مطالعات ديني.
23. علامه مجلسي، بحارالانوار، ج78، حديث 9؛ نعماني، الغيبة، ص63.
24. شيخ مفيد، الحكايات، ص22.
25. شيخ طوسي، تلخيص الشافي، ج1، ص49 و50.
26. شيخ علي بن محمدرضا مرندي، زاد المسافر، نسخه خطي متعلق به كتابخانه شخصي احد فرامرز قراملكي، برگ 1.
27. همان، برگ 2.
28. ابوالعلاء اسفرايني بهشتي، تعزير الاعتماد في شرح تجريد الاعتقاد، بخش الهيات بالمعني الاخص، تصحيح براتعلي حاتمي، به راهنمايي دكتر احد فرامرز قراملكي، دانشگاه كرج، 1375، ص91.
29. علامه حلّي، الجوهر النضيد، ص222.
30. در خصوص شرايط منطقي تعريف نزد قدما ر.ك: خواجه نصيرالدين طوسي، شرح اشارات، ج1، ص95 ـ111.
31. Descartes. Discourse on method and the meditiation. tran.F.E.Sutdiffe. Pengnin, Books, 1977.
32. تفتازاني، شرح المقاصد، ج5، ص237.
33. عبدالرزّاق لاهيجي، گوهر مراد، ص289.
34. فخرالدين طريحي، مجمع البحرين؛ شيخ صدوق، معاني الاخبار.
35. ابن منظور، لسان العرب، ج12، ص24 و 25.
36. مجمع البحرين: «يقال للطريق امام لأنه يؤمّ ان يقصد ليتبع»
37. رفيعا نائيني، شجرة الهيّه، نسخه خطي شماره 159، موقوفه علياصغر حكمت، كتابخانه مركزي دانشگاه تهران.
38. قاضي عبدالجبار معتزلي، شرح اصول خمسه.
39. لسان العرب، ج12.
40. تفليسي، وجوه القران، مهدي محقق، ص28 و 29.
41. راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن، ص24.
42. همان، ص533 و 535.
43. مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج3، ص255.
44. مريم/ 5.
45. بنياسرائيل/ 11.
46. كهف/ 17.
47. عنكبوت/ 22.
48. انعام/ 14.
49. شوري/ 9.
50. عنكبوت/ 41.
51. ال عمران/ 28.
52. شيخ مفيد، رسالة في معني المولي، نسخه خطي، كتابخانه نجفي مرعشي، مجموعه شماره 243.
53. مهدي بازرگان، آخرت و خدا، هدف بعثت انبياء.
54. در خصوص تبيين اين كه جهتگيري دعوت انبيا شامل همه امور دنيوي و اُخروي هست يا نه، ر.ك: احد فرامرز قراملكي، مباني كلامي جهتگيري دعوت انبيا، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي 1376؛ قلمرو قيام پيامبران.
55. شيخ طوسي، الرسائل العشر، ص111ـ114.
56. «رئاسة عامة دينية»: خواجه طوسي، قواعد العقائد.
57. رئاسة العامة الالهيّة: نوري طبرسي، كفاية الموحدين.
58. ميرزا رفيعا نائيني، شجرة الهيّة، نسخه خطي شماره 159، موقوفه علياصغر حكمت، كتابخانه مركزي دانشگاه تهران.
59. مانند قاضي عبدالجبار معتزلي.
60. مانند علمالهدي و غالب متكلمان شيعي.
61. گوهر مراد، ص289 و 290.
62. محمدتقي مصباح يزدي، راهنماشناسي، ص396ـ411.
63. همان، ص408ـ410.
64. محمدرضا حكيمي، كلام جاودانه، ص48ـ 50.
65. مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج4، ص848 ـ850.
66. مولوي، مثنوي معنوي، تصحيح نيكلسون، دفتر سوم، بيت 815.
67. مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج4، ص848 ـ 850.
68. شيخ طوسي، الرسائل العشر، «رسالة في الفرق بين النبي و الامام».
69. شيخ طوسي، الرسائل العشر، ص111ـ114.
70. مقدس اردبيلي، حديقة الشيعة.