فرهنگ و انديشه / گنجينه «در بزرگداشت 14 شهريور» نسيم بهشت از كرانه عشق دوران كودكي و زندگي خانوادگي شهيد آيت‏اللّه‏ قدوسي - نسیم بهشت از کرانه عشق نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نسیم بهشت از کرانه عشق - نسخه متنی

غلامرضا گلی زواره

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فرهنگ و انديشه / گنجينه «در بزرگداشت 14 شهريور» نسيم بهشت از كرانه عشق دوران كودكي و زندگي خانوادگي شهيد آيت‏اللّه‏ قدوسي

غلامرضا گلي‏زواره

چشمه جوشان فضيلت

خصال انديشمندان پارسا و عالمان رباني همچون شهيد والامقام آيت‏اللّه‏ قدوسي كه زندگي آنان مشحون از تلاشهاي علمي، فرهنگي، مبارزاتي و توأم با مشقتهاي طاقت‏فرساست، نمونه‏اي از ارزشهاي الهي است كه اين خداجويان خوش‏خو در طول حيات پرثمر خويش شمع‏گونه در عشق به معبود از وجود و جان خويش مايه گذاشتند و جان باختند، درك و درنگي در زندگي اين اسوه‏هاي وارستگي فضيلت و نعمتي است تا با اقتداء به راه اين مربيان تقوا و راست‏قامتان جاودانه تاريخ پايه‏هاي مكارم و فضايل را در جامعه استحكام بخشيده و در تداوم و ترويج فرهنگ فرزانگي و پرواپيشگي كوشا باشيم.

شهيد آيت‏اللّه‏ قدوسي عالمي پاك‏نهاد، بابصيرت و يكي از ذخاير ارزشمند حوزه علميه و محصول اهتمام اساتيد روشن‏گري بود كه با ژرف‏كاوي در حيطه‏هاي علوم ديني و ربط آن به مسايل اجتماعي و سياسي پرورده شده بود. او همسان با
شهيد آيت‏اللّه‏ مطهري و شهيد دكتر بهشتي با انديشه‏اي خلاق و نوجو و ايجاد ساختاري همراه با نظم، تدبير و برنامه‏ريزي دقيق سعي در جذب و هدايت فكري و عملي طلاب جوان در راستاي نهضت امام خميني داشت. شهيد قدوسي چشمه جوشان كرامت و فضيلت است كه باورهاي ديني را در كوير قحطي‏زده ماديات و مزرعه تشنه انسانها جاري ساخت. صريح بود و صراحت را مي‏پسنديد، سوز داشت و در پي ساختن بود، هرگز سخني نمي‏گفت مگر آنكه قبلاً با عملش محك زده بود، چون كلامش از دلش برمي‏خاست بر دلها مي‏نشست، از خدا آن گونه سخن مي‏گفت كه عرشيان و قدسيان مي‏گويند، مهمترين ارزش و معيارش در ايجاد ارتباط به افراد، تفويض مسؤوليتها و جاذبه‏هايش اخلاص و تقوا بود. شجاع‏ترين فرد نزد او كسي بود كه از خدا بترسد، در قاموس او رودربايستي، مصلحت‏انديشي و اين گونه امور راه نداشت. ضمن پيمودن فرازين قله‏هاي علمي در عرصه فقاهت و حكمت به تهجد، نماز شب، ذكر و دعا اهتمام مي‏ورزيد و زيارت و انس با اهل بيت(ع) نزد وي جايگاه خاصي داشت، اعتقاد داشت كسي كه نتواند بستر گرم و خواب را رها كند و براي نماز شب مهيا شود در آينده از خيلي چيزها نخواهد گذشت.

نوشتار حاضر كوششي است در جهت آشنايي با والدين، خانواده و تلاشهاي وي براي اصلاح محيط خانه و نيز اهتمام در جهت تربيت خواهران مسلح به علم، اخلاق و استقامت. اميد آنكه مورد توجه علاقه‏مندان قرار گيرد.

خانواده‏اي نيكوخصال

در يكي از محلات قديمي شهرستان نهاوند، واقع در جنوب همدان، خانواده‏اي كه اهل علم و تقوا بودند مي‏زيستند و نزد مردم به خصال پسنديده شهرت داشتند. آخوند ملااحمد كه سرپرستي اين خانواده را عهده‏دار بود، عالمي بزرگ و مرجع تقليد نهاوند و اطراف آن به شمار مي‏رفت و مي‏كوشيد به امور شرعي و ساير مشكلات مردم رسيدگي كند. نامبرده از بهار زندگي خود در جهت كسب كمالات و معارف استفاده كرد و براي تحصيل علوم ديني رهسپار عتبات عراق گرديد و آن قدر در اين راه اهتمام ورزيد كه از نظر جسمي دچار ضعف و كسالت گرديد و به همين دليل تا آخر عمر از درد و بيماري رنج مي‏برد. او گفته بود هنگامي كه مشغول فراگيري علوم ديني بودم چه بسا شبها كه تا صبح به مطالعه مي‏پرداختم و متوجه نمي‏شدم زمان چگونه سپري مي‏شود، ناگهان مشاهده مي‏كردم سپيده بردميده و غذايي كه براي شام ديشب روي چراغ گذاشته‏ام به دليل فراموشي سوخته و از بين رفته است و چون توانايي نداشتم كه بار ديگر غذايي تهيه كنم شب را گرسنه مي‏گذرانيدم. البته وضع مالي ملااحمد در وطن مساعد بود ولي به دليل دوري راه و نبودن ارتباط بين نهاوند و نجف، خانواده‏اش نمي‏توانستند برايش كمك هزينه تحصيلي بفرستند.

مادر علي گرچه
از كمالات علمي همسرش
بهره‏اي نداشت
اما از تربيت خانوادگي
و نجابت ذاتي برخوردار بود
و با كوله‏باري از فضيلت
و محبت مدام در رونق
كانون گرم زندگي مي‏كوشيد
با اهتمام وافر درس انسانيت
و صفا را به فرزندانش
آموخت و آنان را براي
رويش مكارم
و شكوفايي پارسايي
پرورش داد.
ملااحمد پس از سالها دوري از خانواده و زندگي در غربت و تحمل مشقات فراوان به اشتياق دانش‏اندوزي نزد اساتيدي چون آيات عظام ميرزا حبيب اللّه‏ رشتي، آخوند خراساني و ميرزاي شيرازي، با كسب درجه اجتهاد به زادگاه خويش بازگشت. او با وجود چنين رتبه‏اي علمي و به رغم آنكه مي‏توانست در قم و تهران و ديگر مراكز علمي از موقعيت ممتازي برخوردار گردد تنها به دليل اطاعت از دستور والدين و اجراي اصل قرآني نيكي به پدر و مادر، به نهاوند بازگشت و تاآخر عمر در آنجا به سر برد. او به دليل ايمان، صفاي نفس و ارتباط مستمر با معارف ديني حتي در سنين بالا و در حالي كه صد سال داشت داراي حافظه‏اي عالي بود و تمامي دانسته‏ها و آموخته‏هاي خويش را به ياد داشت. آخوند ملااحمد داراي زمينهاي كشاورزي و باغ و بوستان بود و عده‏اي از راه كار در اين اراضي امرار معاش مي‏نمودند اما خود زاهدانه مي‏زيست و اعتنايي به املاك مزبور نداشت و در حالي كه خانواده، خويشاوندان، همسايگان و محرومين از محصولات زراعي و باغي وي استفاده مي‏كردند خود به غذايي ساده كه غالبا نان و پنير بود اكتفا مي‏كرد، مطالعه، عبادت و رسيدگي به امور مردم محور اصلي زندگي او بود.1

جويبار باطراوت

در پنجمين روز از ماه رجب كه با دوازدهم مرداد سال 1306ه···.ش مقارن بود در چنين خانواده‏اي كه عطر ايمان و معرفت از بوستان آن استشمام مي‏گرديد، كودكي ديده به جهان گشود كه او را علي ناميدند. با وجود آنكه اين طفل نورسته آخرين فرزند خانواده مزبور به شمار مي‏رفت از همان دوران صباوت از خصالي برخوردار بود كه وي را در ميان ديگر فرزندان ملااحمد ممتاز مي‏كرد. دوران خردسالي علي در بوستان معرفت و جويبار عطوفت والديني وارسته سپري شد و مشك مشام معنا جان و روحش را نوازش داد و او را به عنوان فرزندي علاقه‏مند به ارزشها و باورها بار آورد. مادر علي گرچه از كمالات علمي همسرش بهره‏اي نداشت اما از تربيت خانوادگي و نجابت ذاتي برخوردار بود و با كوله‏باري از فضيلت و محبت مدام در رونق كانون گرم زندگي مي‏كوشيد و با اهتمام وافر درس انسانيت و صفا را به فرزندانش آموخت و آنان را براي رويش مكارم و شكوفايي پارسايي پرورش داد. علي نيز در دامان پرمهر چنين بانويي دوران خردسالي را سپري كرد. اين مادر مهربان و مشفق بلاها و رنجها را به جان خريد تا واپسين فرزند خود را نيكو پرورش دهد، آسايش و آرامش خويش را نثار رويش كودكي نمود كه صفحاتي از تاريخ معاصر را با دانش، اخلاق و مبارزات خود درخشان ساخت، از آنجا كه پدر غالب اوقات خود را به امور شرعي و اجتماعي مردم و درس و بحث و عبادات اختصاص داده بود مادر علي سهم اساسي و مهمي را در شكوفايي استعدادها و فضايل او ايفا كرد و نبايد تلاش توأم با ايثار او را در مهيا كردن زمينه‏هاي رشد چنين فرزندي دانشور و متدين و بااخلاص فراموش نمود. بدين گونه خانه پرمهر و باصفاي ملااحمد به وجود كودكي كه آثار هوش و سرعت انتقال از سر و رويش هويدا است مفتخر گرديد و كوچه‏هاي نهاوند طفلي را مشاهده مي‏كند كه تا به حال كمتر مثل او را ديده است، اطفال محل با نوباوه‏اي دوست و همبازي شده‏اند كه در برخورد با آنان رفتارهاي خوبي از خود بروز مي‏دهد كه موجب شگفتي مردم مي‏شود.

علي دوران خردسالي را پشت سر نهاد و به سنين نوجواني گام نهاد، روح عالي و ذهن خلاق و بااستعدادش هرگز نمي‏خواست در محدوده‏اي كوچك باقي بماند، تحرك فوق‏العاده اين آخرين فرزند اعجاب خانواده و آشنايان را برانگيخته بود، اين گونه پويايي فكري و مختصات غير معمولي كه از آينده‏اي درخشان و اميدواركننده و توأم با مباهات خبر مي‏داد نزد برخي آشنايان كوته‏نظر گاهي با حركات رشك‏آلود و بي‏مهري توأم مي‏گرديد و اين گونه افراد بر باور موهوم خويش اصرار مي‏ورزيدند كه بايد رفتارهاي علي را محدود و كنترل كرد و فكر مي‏نمودند او هم بايد همچون ديگر افراد خانواده و نوجوانان آن محيط فردي آرام، سر به زير و به دور از هيجانهاي غير عادي باشد. در حالي كه اطرافيان مي‏گفتند بايد التهاب علي فروكش نمايد و رفتارش كنترل شده و در حد ديگر هم‏سنهاي او تعديل گردد. پدر دانشمندش درك مي‏نمود كه نبوغ فكري و توانايي ذهني موجب اين تكاپو و جست و خيزها شده و تحرك فوق‏العاده فرزندش نه تنها مشكلي ندارد بلكه از آينده‏اي اميدواركننده و شكوفايي شكوهمندي خبر مي‏دهد.2

دوران دانش‏اندوزي

دوران نوجواني علي با استبداد رضاخان و تحول تعليم و تربيت از شيوه سنتي به مدارس جديد، توأم بود، به دليل آشفتگي‏هاي فرهنگي و اخلاقي و عوارض ناگواري كه دانش‏آموزي در اين مدارس در پي داشت، خانواده‏هاي متدين و شخصيتهاي حوزوي ترجيح مي‏دادند فرزندان خود را به همان مكتب‏خانه‏هاي قديم بفرستند، فرزندان ملااحمد به همين دليل راضي نبودند به مراكز آموزش جديد بروند اما علي فراتر از اين مسايل فكر مي‏كرد و ضمن آنكه در محيط آموزشي جديد حضور يافت و به فراگيري دروس مورد نظر پرداخت خود را از انحرافات فكري و اخلاقي و آلودگيهاي آن مصون و بر حذر داشت. او پس از اتمام دوران ابتدايي به مقطع دبيرستان رفت. هوش وافرش در اين محيط آرام و قرار را از هم‏كلاسيها و معلمانش مي‏ربود تا جايي كه برخي از معلمان از اين ويژگي برجسته و سرآمد بودنش به خانواده‏اش گلايه كردند و چنين استعداد فوق‏العاده‏اي را به جاي حُسن، يك نوع عارضه بر شمردند، اما علي به رغم اين ناگواريها با موفقيتي چشمگير و شگفت‏انگيز تحصيلات دوران ابتدايي و اول متوسطه را سپري كرد، او در صدد بود كه تحصيلات را در نظام جديد در شهرستانهاي ديگر پي گيرد اما پدرش آرزو داشت فرزندش بايد چنين توانايي فوق‏العاده را در مسير فراگيري علوم ديني به كار گيرد و در سنگر حوزه و در كسوت روحانيت به تلاشهاي علمي، فرهنگي و تبليغي بپردازد. شهيد قدوسي خود به اين مسايل اشاره كرده و يادآور شده است:

اوضاع آشفته و جو ضد مذهبي و غربي كه در مدارس جديد راه يافته بود با شؤونات خانواده ما در تباين بود. در اين حال من با مشقت بسيار بدون در نظر گرفتن اين مسايل به دبيرستان مي‏رفتم و در اين اوقات بحرانهاي فكري سختي را از ذهن خود عبور مي‏دادم.3

ماجرايي جالب علي جوان را در مسيري جديد قرار داد زيرا يكي از روحانيان كه براي امور تبليغي به نهاوند آمده بود با وجود آنكه شناخت چنداني نسبت به خانواده ملااحمد قدوسي نداشت در مسجد محله‏اي كه اين خانواده اقامت داشتند يك روز ضمن سخنراني خود اظهار داشت: در شب گذشته طي رؤيايي راستين رسول اكرم(ص) را ديدم كه به دست مبارك خود عمامه بر سر فرزند كوچك ملااحمد گذاشت، اگر ايشان چنين فرزندي دارد او را به من معرفي كنيد. حاضرين در مسجد علي را به وي نشان دادند. او پس از ختم خطابه‏اش، از فراز منبر پايين آمد و اين نوجوان را در آغوش گرفت و با او مصافحه كرد و مورد خطابش قرار داد و گفت: مقامي عالي در انتظارت مي‏باشد. حاضران در مسجد چون پروانه بر گرد شمع وجود علي قدوسي اجتماع كردند و به دليل اين لطف معنوي كه شامل حالش شده بود به وي تبريك گفتند. بعد از اين ماجرا تحول فكري خاصي در روح و روان فرزند ملااحمد پديد آمد و از پدرش خواست تا زمينه‏هاي هجرت به قم را براي او فراهم نمايد.4

بدين گونه علي در سال 1321ه···.ش و در حالي كه پانزده بهار را سپري كرده بود خانواده و وطن خود را ترك گفت و به شهر مقدس قم عزيمت نمود. در بدو ورود با وجود آنكه مورد توجه آيت‏اللّه‏ صدر (كه از دوستان پدرش بود) قرار گرفت، چون امكانات مربوط به سكونت طلاب در آن موقع خيلي ناچيز بود وي با دشواريها و سختيهاي زيادي روبه‏رو گرديد. خودش به اين دوران اشاره دارد و مي‏گويد:

بعد از آمدن به قم مشقات زيادي را تحمل كردم در حالي كه در سن كم در غربت بسيار به من سخت مي‏گذشت. به علت نبودن جا در حجره‏اي كوچك همراه با چندين نفر ديگر زندگي مي‏كردم و مدتي در اتاقي كه بخشي از آن مفروش گرديده و قسمت ديگر آن فاقد فرش بود روزگار مي‏گذرانيدم. چون از تمام افرادي كه در اين حجره بودند كوچكتر و تازه‏كارتر بودم، در پايين اتاق مي‏خوابيدم و مدام لحاف و تشكم داخل آب مي‏رفت و خيس مي‏شد زيرا اين قسمت جايي بود كه آب شستشوي ظروف و وضو در آن ريخته مي‏شد. با همه اينها درس را ادامه دادم و از خواب و غذاي خود كم كردم تا بتوانم بيشتر درس بخوانم. جز دوران كمي، در سال تمام اوقات را به درس و مباحثه مي‏گذراندم و حتي در ايام محرم غير از روزهاي تاسوعا و عاشورا تمام لحظات خود را صرف درس مي‏كردم.

اين گونه بود كه در اثر مشقات ضعفهاي بسياري بر بدن شهيد قدوسي روي آورد و تا آخر عمر اثرش باقي مانده و از آن رنج مي‏برد. با اين وضع تحصيلات را تا حدي پي گرفت كه با درك محضر حضرات آيات بروجردي و امام خميني به درجه اجتهاد نايل گرديد. در همين درسها بود كه با رهبر انقلاب ـ امام خميني ـ آشنا گرديد و چنان نسبت به او اشتياق و ارادت نشان داد كه تا آخر عمرش از وي دست برنداشت و پيوسته و با تمامي توان يار صديق امام و حامي نهضت او بود.5

چون از تمام افرادي كه
در اين حجره بودند كوچكتر
و تازه‏كارتر بودم
در پايين اتاق مي‏خوابيدم
و مدام لحاف و تشكم
داخل آب مي‏رفت
و خيس مي‏شد
زيرا اين قسمت جايي بود كه
آب شستشوي ظروف و وضو
در آن ريخته مي‏شد.
با همه اينها درس را
ادامه دادم و از خواب
و غذاي خود كم كردم
تا بتوانم
بيشتر درس بخوانم.
از رابطه علمي تا ارتباط عاطفي
شهيد قدوسي از آغاز دانش‏اندوزي در قم علاقه خاصي نسبت به اهل عرفان و پويندگان مسير معنويت داشت و پيوسته هر كجا نشاني از سراي اهل سلوك مي‏يافت دنبال آن را مي‏گرفت تا شايد از نهانخانه يار نشاني به دست آورد.6 در اين سالها يكي از حوادثي كه در سرنوشت شهيد قدوسي اثر بسياري گذاشت آشنايي او با علامه طباطبايي بود. يكي از شخصيتهايي كه موجب گرديد بعد عرفاني شهيد قدوسي را بارور و شكوفا سازد علامه طباطبايي بود. او همراه با شهيد مطهري به محضر اين عالم رباني راه يافت و از خرمن خردش خوشه‏ها برمي‏چيد و جرعه‏هايي از حكمت و معنويت اين چشمه جوشان ملكوتي را به كام ذهن خويش روانه مي‏ساخت و به تدريج از شاگردان مشهور و برجسته علامه طباطبايي در مباحث تفسيري، عرفاني و فلسفي قلمداد گرديد و بعد از سالها شاگردي نزد آن حكيم عالي‏قدر چنان مورد توجه ايشان قرار گرفت كه استاد جويبار
عنايت علامه طباطبايي
به شهيد قدوسي
در حدي بود كه وقتي وي
از دختر او خواستگاري كرد
بدون درنگ موافقت كرد
و اين در حالي بود كه دخترش
پانزده سال داشت
و مشغول درس خواندن
در مدرسه بود.
عطوفتش را به سوي وي جاري ساخت و وي را به سمت دامادي خود پذيرفت و دخترش ـ نجمه‏السادات طباطبايي ـ را به عقد ازدواج وي در آورد.7
آري شهيد قدوسي كه خود تنديسي از اخلاص و وارستگي بود در علامه طباطبايي گمشده‏اي مي‏يافت كه در جاي ديگري امكان دسترسي به آن مشكل بود، علامه طباطبايي نيز به وجود اين شاگرد بااستعداد اهل ابتكار و باتقواي خويش نيز پي برد و چنين ارتباط معنوي ادامه پيدا كرد تا آنكه در سال 1334ه···.ش شهيد قدوسي داماد آن بزرگوار گرديد.8 يكي از شاگردان شهيد قدوسي مي‏گويد:

عنايت علامه طباطبايي به شهيد قدوسي در حدي بود كه وقتي وي از دختر او خواستگاري كرد بدون درنگ موافقت كرد و اين در حالي بود كه دخترش پانزده سال داشت و مشغول درس خواندن در مدرسه بود.9

نجمة‏السادات طباطبايي مي‏گويد: پدرم از همان ابتدا چون خودشان بسيار مبادي آداب بودند مي‏گفتند كه پسر آيت‏اللّه‏ آخوند ملااحمد هم بايد چنين باشد. آقاي قدوسي از شاگردان پدرم بودند و پدرم به سبب همين نكات برجسته ايشان بود كه علي‏رغم سن كم، با ازدواج من با ايشان موافقت كردند. پدرم در مجموع براي آقاي قدوسي احترام خاصي قايل بود و البته آقاي قدوسي هم مقام پدرم را ارج مي‏نهاد. پدرم هميشه مي‏گفت: خدا به اين مرد عقل و درايت عجيبي داده. به همين سبب هم بسياري از كارهاي مهم خود را به ايشان مي‏سپردند و اعتماد عجيبي به آقاي قدوسي داشتند، تا جايي كه مي‏گفتند هر وقت به ايشان كاري مي‏سپرم ديگر از آن كار آسوده‏خاطر و فارغم.10

خانم طباطبايي در جاي ديگر در باره شهيد قدوسي مي‏گويد:

ايشان در سن پانزده سالگي آمدند قم براي تحصيل و در زمان مرحوم آقاي صدر و نيز به ايشان سپرده بودند كه درس بخوانند و مرتب مشغول تحصيل بودند تا حدود سن بيست و پنج سالگي يا بيست و شش سالگي شاگرد علامه طباطبايي (پدر بنده) بودند، با همان آشنايي ازدواج كردند، من شاگرد مدرسه بودم كه اين پيوند صورت گرفت و يكي دو سالي هم نامزد بوديم تا اينكه من به منزل ايشان آمدم. از اول مرد خيلي محكمي بود، با وجود جواني خيلي تدين و ادب داشت. به قدري مؤدب بود كه هيچ گاه امكان نداشت پهلوي پدرم و در حضور ديگر افراد خانواده و بستگان حتي لباسشان را عوض كنند. حتي يك مرتبه نشد حرفي ناجور، يك بي‏احترامي، سخني نادرست بر زبان بياورند، حدود 26 يا 27 سال با هم زندگي كرديم اما نشد كه حرف زننده يا سبكي بگويند. ادب ايشان در بين ما معروف بود، در عين حال مهربان و رؤوف بودند.11

علامه طباطبايي نظر ويژه‏اي به اين خانواده داشت و مراقب بود بين فرزندش و والدين شهيد قدوسي اسباب كدورت پيش نيايد و هر زمان كه با دخترش (نجمة‏السادات) ديداري داشت، توصيه مي‏نمود مبادا آسمان عطوفت اين خانواده مبتلا به ابرهاي تيره و تار گردد. اصولاً تربيت دختران علامه منحصرا به ايام كودكي و نوجواني منحصر نگرديد چنانچه خانم طباطبايي مي‏گويد: من پس از ازدواج هم هميشه از رهنمودهاي پدرم بهره‏مند مي‏شدم. اوايل تشكيل خانواده هر وقت به خانه پدرم مي‏رفتم عوض اينكه مثلاً بپرسند وضعت چطور است؟ فقط سفارش مي‏كردند: مبادا كاري كني كه موجبات ناراحتي خانم (مادرشوهرم) فراهم شود كه خدا از تو نخواهد گذشت. تو بايد به او خدمت كني!

البته علاقه علامه به فرزندانشان زياد بود و در سالهايي كه شهيد قدوسي در تهران اقامت داشت نجمة‏السادات هفته‏اي دو بار به قم مي‏آمد ولي مشخص نبود كه چه وقتهايي مي‏رود ولي هر وقت مي‏رفت همسر علامه طباطبايي مي‏گفت كه چندين ساعت است آقا قدم مي‏زند و در انتظارت لحظه‏شماري مي‏كند. وقتي وي از پدر مي‏پرسيد شما از كجا مي‏دانستيد كه من مي‏آيم علامه جواب مشخص نمي‏داد و تا آخر هم نجمة‏السادات متوجه نشد كه پدر چگونه از آمدن او به قم باخبر مي‏شود!12

مشق مشقّت

شهيد قدوسي از سال 1331ه···.ش در صحنه‏هاي سياسي و مبارزاتي حضور داشت و با فداييان اسلام ارتباط برقرار كرد و با شهيد نواب صفوي هم‏فكري داشت.13 او به عنوان يكي از برجسته‏ترين شاگردان امام امت در صف پيشتازان نهضت اسلامي و در شمار آن گروه از اساتيد حوزه بود كه فرياد دشمن‏كوب آن رهبر والامقام را با تمام وجود لبيك گفتند.14 به دنبال دستگيري امام و تبعيد ايشان به تركيه، شهيد قدوسي به همراه گروهي برجسته از اساتيد حوزه يك گروه سازمان‏يافته مخفي را تشكيل داد كه متناسب با شرايط اختناق با برنامه‏ريزي خاصي مبارزه با رژيم را پي گرفت. البته اين جمعيت مخفي نتوانست به كار خود ادامه دهد و در سال 1345ه···.ش اساسنامه آن به دست ساواك افتاد و افرادش تحت تعقيب مأمورين رژيم پهلوي قرار گرفتند. شهيد قدوسي جزو دستگيرشدگان بود كه در زندان قزل قلعه بسيار شكنجه و اذيت شد تا از او اعتراف بگيرند ولي نتوانستند حتي يك جمله اعتراف از او بگيرند و با وجود آنكه آزادش كردند هر چند روز يك بار به خانه‏اش هجوم مي‏آوردند و همسر و اهل خانه‏اش را تحت فشار قرار مي‏دادند.15

آيت‏اللّه‏ گيلاني طي سخناني مي‏گويد: آيت‏اللّه‏ قدوسي نه تنها خود مبارز بلكه مبارزساز بود و به همين دليل ساواك از وي هراس داشت و به خانه‏اش يورش بردند و حتي طلاهاي همسرش را به تاراج بردند.16

مبارزات مستمر ايشان بر فضاي خانواده‏اش تأثير ناگواري نهاد و شرايط دشوار و آشفته‏اي را بر وي و همسرش تحميل كرد. خانم طباطبايي از آن روزگار تلخ و اندوهبار اين چنين ياد مي‏كند:

مرتب كارشان مبارزه بود تا اينكه همراه عده‏اي ديگر به زندان افتادند، مي‏گفتند كه دوران حبس آنان طولاني خواهد بود ولي نمي‏دانم چطور شد كه ايشان را خيلي زودتر آزاد كردند ولي هر چند روز يك بار اينها (مأموران) مي‏ريختند خانه و اذيت مي‏كردند، تهديد مي‏نمودند، ولي ايشان استوار بود و ذره‏اي هراس به دل راه نمي‏داد. گاهي كه از ايشان مي‏پرسيدم: وضعتان چطور مي‏شود آيا به زندان ابد مي‏رويد؟ جواب مي‏داد: سرانجام پيروز مي‏شويم و اين حوادث ناراحتي ندارد، شما بچه‏ها را طوري تربيت كن كه فكر نكنند اگر من زندان رفتم ناگواري پيش مي‏آيد. در زندان خيلي شكنجه ديد، آن زمان رييس زندان گفته بود: حتي شلاق آورديم و او را كتك زديم و هيچ ناراحتي پيدا نكرد. واقعا نه خستگي، نه ترس، نه ناراحتي، هيچ كدام برايش مطرح نبود. وقتي مي‏پرسيديم: آنجا چه مي‏كردند؟ تا آخر هم بروز ندادند و رازدار بودند. يك برنامه‏اي داشتند كه حتي لحظه‏اي از آن واقعا غافل نمي‏شدند؛ يعني بي‏جهت وقتشان را تلف نمي‏كردند، حتي مايل نبودند وقت خود را به امور عادي بگذرانند چون شرايط اجازه نمي‏داد و احساس مسؤوليت مي‏نمودند، اگر چه برنامه‏ها فشرده و خسته‏كننده جلوه مي‏نمود ولي ايشان به گونه‏اي اهل خانه را تربيت كرده بودند كه با چنين شرايطي عادت نمايند و از اين جهت چون مقصد مقدس و عالي بود ناراحت نمي‏شديم كه چرا حتي در روزهاي تعطيل هم وقت تفريح و تفرج نداريم و حتي در اين اوقات كارمان سنگين‏تر و بيشتر بود.17

در واقع منزل شهيد قدوسي به كانوني براي مبارزات سياسي و فرهنگي تبديل گرديد كه حاكميت چنين شرايطي بر فضاي خانواده وي براي همسر و فرزندانش خالي از رنج و سختي نبود. طبيعي است يك انساني كه تحت تعقيب و فشار رژيم و در آن اختناق هيأت حاكمه نمي‏تواند در شرايط آرام و امني زندگي كند و اهل خانه‏اش نيز بايد در مقابل اين دشواريها مقاومت كنند و در محل سكونت يعني جايي كه بايد آرامش و آسايش آنان برقرار گردد بر اثر فشارهاي سياسي در نگراني به سر مي‏بردند و مصايب گوناگوني را تحمل مي‏كردند اما چون همه اين رنجها به رغم ظاهري تلخ و مرارت‏بار در جهت اهداف مقدس و اعتلاي حقيقت و دفع جهل و ستم صورت مي‏گرفت براي خانم طباطبايي به عنوان همسر شهيد قدوسي شيرين مي‏گرديد و لذتي روحاني از وراي اين همه گرفتاري احساس مي‏گرديد زيرا او پيرو زينب كبرا بود كه با وجود تحمل مصايب گوناگون و مشاهده كشته شدن برادران و فرزندانش گفت: چيزي جز زيبايي نديدم.

شهيد قدوسي در دوران مبارزه عليه استبداد، رسيدگي به اوضاع خانواده‏هاي زندانيان سياسي را در برنامه خود قرار داد. اين زندانيان به دليل ارتباط با ايشان در نهاوند، دستگير شده و برخي از آنان در ايام حبس بر اثر شكنجه شهيد شده بودند. او اهتمام فوق‏العاده‏اي به اين امر داشت و بسيار مقيد بود كه مبادا اين خانواده‏ها دچار سختي شوند و خود را به شدت در اين مورد مسؤول مي‏ديد. در عين حال اين خدمات را به گونه‏اي برنامه‏ريزي مي‏كرد كه كمتر كسي متوجه مي‏شد، انگيزه‏اش از مخفي نگه داشتن امور فوق علاوه بر كاهش حساسيت ساواك، حفظ اخلاص و جلب رضايت خداوند بود. در بسياري موارد حتي همسرش از اين عمل مطلع نمي‏شد و علاوه بر آن شهيد قدوسي مي‏كوشيد عزت و شخصيت همسران و فرزندان زندانيان سياسي با اين كمكهاي مالي و فرهنگي آسيب نپذيرد.18

شهيد قدوسي نسبت به رفع محروميت از افراد مستمند حساس بود و علاقه داشت كه وضع محرومين را در حد امكانات و توانايي و ميزان آشنايي او، مورد رسيدگي قرار دهد. همسر محترمش، مي‏گويد: به هر نحوي كه ممكن بود در آستانه فرا رسيدن سال نو براي عده‏اي از فقيران لباس تهيه مي‏نمود و در سالهاي متمادي اين سنت نيكويش استمرار داشت، حتي از امكانات خودش كم مي‏كرد و به مردم مي‏داد و مي‏گفت درست نيست كه ما در رفاه باشيم و مردم شرايط سختي را بگذرانند. براي اشخاصي ماهيانه مقرري تعيين مي‏كرد و آنها مراجعه مي‏كردند و مبلغ مورد نظر را در خانه مي‏گرفتند، گاهي كه افرادي مي‏آمدند دنبال پول، مي‏پرسيدم چه مي‏خواهيد؟ از قيافه آنها متوجه مي‏شدم كه مي‏خواهند از كمكهاي شهيد قدوسي برخوردار شوند.19

انتظار مي‏رفت با پيروزي انقلاب اسلامي و محو باطل و طلوع خورشيد جمهوري اسلامي شهيد قدوسي از فشارهاي قبلي رهايي يافته و خانواده‏اش در فضاي آرام و توأم با امنيت خاطر زندگي كنند اما به دليل
حدود 26 يا 27 سال با هم
زندگي كرديم اما نشد كه
حرف زننده يا سبكي بگويند.
ادب ايشان در بين ما
معروف بود، در عين حال
مهربان و رؤوف بودند.
مسؤوليت حساس ايشان كه دادستاني كل انقلاب اسلامي بود اين وضع محقق نگرديد و نگرانيها به شكل و شيوه‏اي ديگر ادامه داشت و خانه شهيد قدوسي محل مراجعه افرادي با تقاضاهاي گوناگون بود. همسر شهيد قدوسي مي‏گويد:
از سال 1359 كه ترورهاي منافقين شخصيتهاي برجسته را به شهادت مي‏رسانيد، شهيد قدوسي حاضر به قبول محافظت خوب و مطمئن نبود. ما در يك آپارتمان زندگي مي‏كرديم كه طبقه پايين آن فردي بود كه باانقلاب رابطه خوبي نداشت و منزل بخصوص در شبها از هر گونه محافظي بي‏بهره بود. يك روز يكي از زنان طاغوتي با فريب صاحبخانه در منزل را باز كرده و بدون هيچ شرم و حيا وارد ساختمان شد. من و شهيد قدوسي و دخترم در داخل آپارتمان نشسته بوديم كه ناگهان با يك زن غريبه مواجه شديم. به شدت ترسيدم چون احتمال ترور و توطئه وجود داشت. بلند شدم جلو او را گرفته و اعتراض كردم كه چرا بدون اجازه وارد منزل شده‏اي؟ او گفت: با دادستان كار دارم! من به زور او را از آپارتمان بيرون كردم. در طول اين مدت شهيد قدوسي سكوت اختيار نموده و پس از رفتن آن زن، مرا به خويشتن‏داري دعوت كرد.20
البته شهيد قدوسي ضمن صلابت و ابهت در اجراي عدالت، نسبت به برخي خانواده‏هاي زندانيان دلسوزي و رأفت نشان مي‏داد. يك روز درِ منزل شهيد قدوسي به صدا در آمد و چون آن را باز كردند مشاهده شد چند دختر بزرگ و كوچك ايستاده‏اند كه بزرگترين آنها هيجده سال داشت و زن سالخورده‏اي هم با آنان است، زن مسن با عجز و التماس مي‏گفت اينها فرزند پدر و مادري هستند كه يكي به دليل قاچاق و ديگري به دليل اعتياد در زندان به سر مي‏برند و من همسايه آنان هستم و اينها كسي را ندارند. شهيد قدوسي وقتي از اين ماجرا باخبر شد گويي دنيايي از غم بر دلش نشسته است، به يكي از اطرافيان تأكيد كرد با قسمت مربوطه تماس بگير و از قول من بگو بايد مادر اين دختران آزاد شود. هر بار كه شهيد قدوسي در مورد اين افراد سفارش مي‏نمود چنان با ترحم و مهرباني سخن مي‏گفت كه گويي فرزندان خودش در زندان هستند.21

به صلابت كوه به لطافت گل

شهيد قدوسي به آداب اجتماعي و مسايل تربيتي اهميت زيادي مي‏داد، بسيار متين، مؤدب و رعايت‏كننده موازين اخلاقي در برخورد با خانواده، دوستان و بستگان بود، در عين حالي كه دوستانه و فروتنانه رفتار مي‏نمود وقار و هيبت خاصي داشت و خداوند متعال محبتش را در دلها قرار داده بود. در برابر مشكلات و مصايب چون كوه استوار و پابرجا بود و تحمل فوق‏العاده‏اي داشت.22 در امور خانواده و به هنگام ارتباط با فرزندان بيش از حد صميميت نشان مي‏داد و براي آشنايان و خويشاوندانش انيس و غمخوار و محرم راز بود، از مجالست با او كسي احساس خستگي و افسردگي نمي‏كرد. هيچ گاه حاضر نمي‏شد به خاطر روابط دوستانه و آشنايي با افراد از ضوابطي كه به آن اعتقاد داشت عدول كند و ضعفها و خلافها برايش غير قابل تحمل محسوب مي‏گرديد. او بر اين باور بود كه اگر جامعه بخواهد اصلاح شود اول بايد از افراد شروع كرد و مي‏گفت بياييد اصلاح را از خودمان و از افراد و اطفالي كه سرپرستي آنها را عهده‏دار شده‏ايم آغاز نماييم، از زير بار مسؤوليت سنگيني كه هر فرد شرافتمند به دليل حفظ فضايل انساني در مقابل حق و حقيقت به عهده گرفته شانه خالي نكنيم زيرا انسان گاهي به آساني و سادگي از آنچه بر او واجب است خود را به غفلت مي‏زند، حق‏كشي مي‏نمايد، سكوت مي‏كند غافل از آنكه بالاخره آلودگيهاي اجتماعي افراد سالم را هم خراب مي‏نمايد.23

شهيد قدوسي مي‏كوشيد آنچه را به ديگران مي‏گويد خود عمل كند و صراحت، راستي و درستي را در مناسبات خانوادگي و اجتماعي متداول سازد. مقام معظم رهبري، حضرت آيت‏اللّه‏ خامنه‏اي فرموده‏اند: سالي ايشان آمده بود مشهد، منزل پدرم همراه با خانواده‏اش دعوت بودند، آن روز دقيقا يادم نيست چه مناسبتي بود ولي ظاهرا سخني از بچه‏ها پرسيده شد يا مسأله ديگري بود، شهيد قدوسي گفت: من مواظبم كه اين كودكان به چيزي به نام دروغ التفات پيدا نكنند يعني توجه نيابند كه مي‏توان دروغ هم گفت تا يك قدري بزرگ شوند و ذهنشان قوي گردد و بشود به آنان فهمانيد كه دروغ بد است.24

حاصل زندگي شهيد قدوسي شش فرزند شامل چهار پسر و دو دختر است. فرزند ارشد ايشان محمدحسن قدوسي دانشجوي دانشگاه مشهد و از دانشجويان پيرو خط امام بود و بر اثر فعاليتهاي سياسي يك بار دستگير شد و در روز هفدهم شهريور 1357 در ماجراي يك درگيري مسلحانه در مشهد زخمي شد ولي موفق به فرار گرديد و بعد از انقلاب اسلامي مسؤوليت انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه مشهد را عهده‏دار گشت، با آغاز جنگ تحميلي عراق عليه ايران به جبهه‏هاي نبرد حق بر ضد باطل شتافت و در روز 28 صفر مطابق 15 دي 1359 در هويزه همراه با 160 نفر ديگر از همرزمانش در محاصره قواي بعثي قرار گرفت و به شهادت رسيد. شهيد قدوسي به هنگام شهادت اين فرزند لايق و ممتاز آن چنان بردباري و استقامت نشان داد كه از حد توصيف خارج است25 و در همان حال به همسر خود گفت: مواظب باش براي چيزي كه در راه خدا داده‏اي كنترل خود را از دست ندهي و ضجه و ناله نكني.26

يادآور مي‏شود علامه طباطبايي به فرزندان شهيد قدوسي و خصوصا محمدحسن علاقه‏اي خاص داشت.

خانم طباطبايي مي‏گويد، پدرم، حسن را عصاي دست من مي‏دانستند، بعد از شهادت او، به تهران آمدند ولي من نمي‏دانستم چطور با ايشان برخورد كنم كه ناراحت نشوند و ايشان نيز اين تصور را در مورد من داشتند. وقتي آمدند پرسيدند: نجمه، من به تو چه گويم؟ گفتم: هيچي شكر خدا، گفتند: احسنت. نه ايشان به روي خود آوردند و نه من. گفتند: شكر خدا كه پروردگار اگر بچه‏اي به تو داده خوبش را داده است. ولي در مجموع شهادت حسن بر پدرم اثر گذاشت و مي‏گفتند: وقتي يادم مي‏آيد كه حسن مي‏آمد و از من سؤال مي‏كرد، حالم دگرگون مي‏شود.27

سرانجام شهيد قدوسي كه فرزندش را در هويزه به مسلخ عشق فرستاده بود خود نيز در 14 شهريور 1360 با توطئه منافقين و بر اثر انفجار بمب در دادستاني انقلاب اسلامي به فيض شهادت نايل گرديد و كسي كه عمري را در جهاد اكبر، تزكيه نفس، صفاي باطن و اخلاص گذرانيده بود ميهمان قدسيان و آشناي عرشيان گرديد.

گامي بلند و اساسي (تأسيس مكتب توحيد ويژه بانوان)

يكي از گامهاي مهم شهيد قدوسي در جهت پيشبرد فرهنگ اسلامي و ترويج معيارها و ارزشهاي ديني در جامعه و پي‏ريزي اركان اجتماع بر اساس اعتقادات مذهبي آشنا كردن بانوان با اين فرهنگ مولد و زندگي‏ساز است. قبل از ايشان انديشمندان مسلمان كمتر به فكر ايجاد يك حركت بنياد براي رشد علمي و فرهنگي زنان بوده‏اند، با توجه به اين مسأله بود كه شهيد قدوسي ايجاد يك مدرسه ديني براي تحصيل زنان را لازم تشخيص داد. با تأسيس مكتب توحيد توسط وي، نامبرده با موج استقبال خواهران مشتاق از سراسر كشور كه براي تحصيل علوم ديني به قم مي‏آمدند مواجه گرديد. البته در ابتداي اين حركت با اشكالات زيادي روبه‏رو شد. از يك سو عوامل ساواك در صدد بر هم زدن آن بود و از سوي ديگر برخي از اهل تحجر و جمود با اين حركت مخالف بودند و مي‏خواستند آن را به تعطيلي بكشانند و مي‏كوشيدند با ايجاد حوادثي مردم را نسبت به اين مدرسه كه ويژه خواهران بود بي‏اعتماد سازند. ولي تمامي مشكلات مزبور به لطف خداوند و هوش و ذكاوت شهيد قدوسي و تجربيات چندين ساله‏اش در مدرسه حقاني (به عنوان مديريت آن) پشت سر نهاده شد و اين بوستان ويژه بانوان به شكوفايي شكوهمندي رسيد.28

آن شهيد والامقام در زماني به تأسيس «مكتب توحيد» مبادرت نمود و اين اقدام آگاهانه و بنيادي را آغاز كرد كه بانوان مسلمان مورد ظلم مضاعف بودند زيرا علاوه بر فشار سياسي و فرهنگي رژيم جناحهاي گوناگون بر حسب تفكرات منحرف خود به نوعي مانع رشد فكري و فرهنگي آنان مي‏شدند، عواملي كه در جهت اشاعه فرهنگ غرب در ايران فعاليت مي‏نمودند، مي‏كوشيدند زنان را به عرصه‏هاي خودنمايي، ظاهرآرايي و تبديل نمودن آنان به كالايي براي رسيدن به مقاصد شوم خود، بكشانند كه در مواقعي موفقيتهايي هم به دست آوردند. در مقابل اينها، جناحي بودند كه اعتقاد داشتند زنان نبايد در مسايل اجتماعي و فرهنگي شركت نمايند و بايد در خانه بمانند. گروههاي چپ و التقاطي نيز با استفاده از جاذبه‏هاي كاذب سعي در جلب زنان داشتند، اين مسايل موجب شد كه شهيد قدوسي در ميان امواج آشفته اجتماع چنين چشمه‏اي بابركت را جاري سازد.29

طولي نكشيد كه دهها خواهر متعهد و علاقه‏مند در مكتب توحيد به تحصيل پرداختند و پس از مدتي كوتاه گروهي از بهترين ايشان از آن فارغ‏التحصيل شدند و خدمات ارزشمندي به زنان كشور و فرهنگ اجتماع نمودند، تعدادي از آنان به شهرستانها رفتند و فعاليتهاي تبليغي را پي گرفتند، در آستانه پيروزي انقلاب اسلامي هر كدام از آنان عوامل خوب و مؤثري براي بسيج كردن بانوان عليه رژيم شاه بودند و در حساس‏ترين مناطق ارزنده‏ترين نقشها را به عهده گرفتند.30

كار ايجاد مدرسه براي طلاب دختر از كارهاي ابتكاري بود كه به تدريج در شهرهاي ديگر هم شكل گرفت و اين برنامه به كشورهاي اسلامي هم سرايت كرد و حتي دختراني براي تحصيل علوم ديني از كشورهاي آسيايي و آفريقايي به قم مهاجرت كرده‏اند. مكتب توحيد بعد از پيروزي انقلاب اسلامي به «جامعة الزهرا» تبديل شد كه وجود دهها مركز تحصيل خواهران و هزاران زن مبلغ و متدين در سراسر كشور از نتايج آن است.


1 ـ زندگاني زعيم بزرگ عالم تشيع آيت‏اللّه‏ بروجردي، علي دواني، ص321 ـ 320، پاورقي، ديدار با ابرار، ج79، محمدحسين قدوسي، ص21 ـ 18، روزنامه اطلاعات، 15/6/1367، شماره 18555، ص6.

2 ـ شهيد قدوسي پارساي پرتلاش (از مجموعه ديدار با ابرار)، محمدحسين قدوسي، ص21، مجله پاسدار اسلام، شماره 237، مقاله پرتوهاي پرهيزگاري.

3 ـ از سجاده نماز عارفانه شب تا مبارزه در متن مردم (سيري در زندگي و مبارزات شهيد قدوسي)، روزنامه اطلاعات، شماره 18555.

4 ـ جرعه‏هاي جانبخش، از نگارنده، ص121 ـ 120.

5 ـ يادنامه شهيد قدوسي، مقالات و مصاحبه‏هايي از اساتيد حوزه و دانشگاه، ص24.

6 ـ جرعه‏هاي جانبخش، ص121.

7 ـ ياد و يادگارها، علي تاج‏ديني، ص51.

8 ـ شهيد قدوسي پارساي پرتلاش، ص39.

9 ـ مجله پيام انقلاب، شماره 92، ص42.

10 ـ مجله زن روز، شماره 892، مصاحبه با نجمه السادات طباطبايي، يادها و يادگارها، ص51.

11 ـ مصاحبه با همسر شهيد قدوسي، نشريه شاهد بانوان، شماره 12، 15 آبان 1360، ص13 ـ 12.

12 ـ مجله زن روز، شماره 892، همان مصاحبه.

13 ـ پيشتازان شهادت در انقلاب سوم، ص65.

14 ـ روزنامه اطلاعات، شماره 18555، ص6.

15 ـ مقاله پرتوهاي پرهيزكاري، پاسدار اسلام، ش237.

16 ـ يادنامه شهيد آيت‏اللّه‏ قدوسي، روزنامه جمهوري اسلامي، بي‏تا، ص6.

17 ـ مجله شاهد، همان شماره، ص13.

18 ـ عدالت در خون (يادواره دومين شهيد سنگر قضاوت و فقاهت آيت‏اللّه‏ علي قدوسي)، گروهي از نويسندگان، ص6؛ ديدار با ابرار، ج79، ص54 و 61.

19 ـ مجله شاهد بانوان، همان، ص13.

20 ـ ديدار با ابرار، همان، ص117.

21 ـ همان، ص118.

22 ـ يادنامه شهيد قدوسي، ص82.

23 ـ عدالت در خون، ص53.

24 ـ مصاحبه با حضرت آيت‏اللّه‏ خامنه‏اي (مقام معظم رهبري)، يادنامه قدوسي، ص154 ـ 153.

25 ـ عدالت در خون، ص26، يادنامه شهيد قدوسي، ص58.

26 ـ ديدار با ابرار، ج79، ص140.

27 ـ مصاحبه با نجمة‏السادات طباطبايي، مجله زن روز، شماره 892 و نيز يادها و يادگارها، ص50 ـ 49.

28 ـ پيشتازان شهادت در انقلاب سوم، ص67 ـ 66.

29 ـ يادنامه شهيد قدوسي، ص38.

30 ـ گفتگو با شهيد شاهچراغي، پيام انقلاب، شماره 92، ص44.

/ 1