فرهنگ و انديشه / گنجينه «در بزرگداشت 14 شهريور» نسيم بهشت از كرانه عشق دوران كودكي و زندگي خانوادگي شهيد آيتاللّه قدوسي
غلامرضا گليزوارهچشمه جوشان فضيلت
خصال انديشمندان پارسا و عالمان رباني همچون شهيد والامقام آيتاللّه قدوسي كه زندگي آنان مشحون از تلاشهاي علمي، فرهنگي، مبارزاتي و توأم با مشقتهاي طاقتفرساست، نمونهاي از ارزشهاي الهي است كه اين خداجويان خوشخو در طول حيات پرثمر خويش شمعگونه در عشق به معبود از وجود و جان خويش مايه گذاشتند و جان باختند، درك و درنگي در زندگي اين اسوههاي وارستگي فضيلت و نعمتي است تا با اقتداء به راه اين مربيان تقوا و راستقامتان جاودانه تاريخ پايههاي مكارم و فضايل را در جامعه استحكام بخشيده و در تداوم و ترويج فرهنگ فرزانگي و پرواپيشگي كوشا باشيم.شهيد آيتاللّه قدوسي عالمي پاكنهاد، بابصيرت و يكي از ذخاير ارزشمند حوزه علميه و محصول اهتمام اساتيد روشنگري بود كه با ژرفكاوي در حيطههاي علوم ديني و ربط آن به مسايل اجتماعي و سياسي پرورده شده بود. او همسان باشهيد آيتاللّه مطهري و شهيد دكتر بهشتي با انديشهاي خلاق و نوجو و ايجاد ساختاري همراه با نظم، تدبير و برنامهريزي دقيق سعي در جذب و هدايت فكري و عملي طلاب جوان در راستاي نهضت امام خميني داشت. شهيد قدوسي چشمه جوشان كرامت و فضيلت است كه باورهاي ديني را در كوير قحطيزده ماديات و مزرعه تشنه انسانها جاري ساخت. صريح بود و صراحت را ميپسنديد، سوز داشت و در پي ساختن بود، هرگز سخني نميگفت مگر آنكه قبلاً با عملش محك زده بود، چون كلامش از دلش برميخاست بر دلها مينشست، از خدا آن گونه سخن ميگفت كه عرشيان و قدسيان ميگويند، مهمترين ارزش و معيارش در ايجاد ارتباط به افراد، تفويض مسؤوليتها و جاذبههايش اخلاص و تقوا بود. شجاعترين فرد نزد او كسي بود كه از خدا بترسد، در قاموس او رودربايستي، مصلحتانديشي و اين گونه امور راه نداشت. ضمن پيمودن فرازين قلههاي علمي در عرصه فقاهت و حكمت به تهجد، نماز شب، ذكر و دعا اهتمام ميورزيد و زيارت و انس با اهل بيت(ع) نزد وي جايگاه خاصي داشت، اعتقاد داشت كسي كه نتواند بستر گرم و خواب را رها كند و براي نماز شب مهيا شود در آينده از خيلي چيزها نخواهد گذشت.نوشتار حاضر كوششي است در جهت آشنايي با والدين، خانواده و تلاشهاي وي براي اصلاح محيط خانه و نيز اهتمام در جهت تربيت خواهران مسلح به علم، اخلاق و استقامت. اميد آنكه مورد توجه علاقهمندان قرار گيرد.
خانوادهاي نيكوخصال
در يكي از محلات قديمي شهرستان نهاوند، واقع در جنوب همدان، خانوادهاي كه اهل علم و تقوا بودند ميزيستند و نزد مردم به خصال پسنديده شهرت داشتند. آخوند ملااحمد كه سرپرستي اين خانواده را عهدهدار بود، عالمي بزرگ و مرجع تقليد نهاوند و اطراف آن به شمار ميرفت و ميكوشيد به امور شرعي و ساير مشكلات مردم رسيدگي كند. نامبرده از بهار زندگي خود در جهت كسب كمالات و معارف استفاده كرد و براي تحصيل علوم ديني رهسپار عتبات عراق گرديد و آن قدر در اين راه اهتمام ورزيد كه از نظر جسمي دچار ضعف و كسالت گرديد و به همين دليل تا آخر عمر از درد و بيماري رنج ميبرد. او گفته بود هنگامي كه مشغول فراگيري علوم ديني بودم چه بسا شبها كه تا صبح به مطالعه ميپرداختم و متوجه نميشدم زمان چگونه سپري ميشود، ناگهان مشاهده ميكردم سپيده بردميده و غذايي كه براي شام ديشب روي چراغ گذاشتهام به دليل فراموشي سوخته و از بين رفته است و چون توانايي نداشتم كه بار ديگر غذايي تهيه كنم شب را گرسنه ميگذرانيدم. البته وضع مالي ملااحمد در وطن مساعد بود ولي به دليل دوري راه و نبودن ارتباط بين نهاوند و نجف، خانوادهاش نميتوانستند برايش كمك هزينه تحصيلي بفرستند.مادر علي گرچهاز كمالات علمي همسرش
بهرهاي نداشت
اما از تربيت خانوادگي
و نجابت ذاتي برخوردار بود
و با كولهباري از فضيلت
و محبت مدام در رونق
كانون گرم زندگي ميكوشيد
با اهتمام وافر درس انسانيت
و صفا را به فرزندانش
آموخت و آنان را براي
رويش مكارم
و شكوفايي پارسايي
پرورش داد.
ملااحمد پس از سالها دوري از خانواده و زندگي در غربت و تحمل مشقات فراوان به اشتياق دانشاندوزي نزد اساتيدي چون آيات عظام ميرزا حبيب اللّه رشتي، آخوند خراساني و ميرزاي شيرازي، با كسب درجه اجتهاد به زادگاه خويش بازگشت. او با وجود چنين رتبهاي علمي و به رغم آنكه ميتوانست در قم و تهران و ديگر مراكز علمي از موقعيت ممتازي برخوردار گردد تنها به دليل اطاعت از دستور والدين و اجراي اصل قرآني نيكي به پدر و مادر، به نهاوند بازگشت و تاآخر عمر در آنجا به سر برد. او به دليل ايمان، صفاي نفس و ارتباط مستمر با معارف ديني حتي در سنين بالا و در حالي كه صد سال داشت داراي حافظهاي عالي بود و تمامي دانستهها و آموختههاي خويش را به ياد داشت. آخوند ملااحمد داراي زمينهاي كشاورزي و باغ و بوستان بود و عدهاي از راه كار در اين اراضي امرار معاش مينمودند اما خود زاهدانه ميزيست و اعتنايي به املاك مزبور نداشت و در حالي كه خانواده، خويشاوندان، همسايگان و محرومين از محصولات زراعي و باغي وي استفاده ميكردند خود به غذايي ساده كه غالبا نان و پنير بود اكتفا ميكرد، مطالعه، عبادت و رسيدگي به امور مردم محور اصلي زندگي او بود.1
جويبار باطراوت
در پنجمين روز از ماه رجب كه با دوازدهم مرداد سال 1306ه···.ش مقارن بود در چنين خانوادهاي كه عطر ايمان و معرفت از بوستان آن استشمام ميگرديد، كودكي ديده به جهان گشود كه او را علي ناميدند. با وجود آنكه اين طفل نورسته آخرين فرزند خانواده مزبور به شمار ميرفت از همان دوران صباوت از خصالي برخوردار بود كه وي را در ميان ديگر فرزندان ملااحمد ممتاز ميكرد. دوران خردسالي علي در بوستان معرفت و جويبار عطوفت والديني وارسته سپري شد و مشك مشام معنا جان و روحش را نوازش داد و او را به عنوان فرزندي علاقهمند به ارزشها و باورها بار آورد. مادر علي گرچه از كمالات علمي همسرش بهرهاي نداشت اما از تربيت خانوادگي و نجابت ذاتي برخوردار بود و با كولهباري از فضيلت و محبت مدام در رونق كانون گرم زندگي ميكوشيد و با اهتمام وافر درس انسانيت و صفا را به فرزندانش آموخت و آنان را براي رويش مكارم و شكوفايي پارسايي پرورش داد. علي نيز در دامان پرمهر چنين بانويي دوران خردسالي را سپري كرد. اين مادر مهربان و مشفق بلاها و رنجها را به جان خريد تا واپسين فرزند خود را نيكو پرورش دهد، آسايش و آرامش خويش را نثار رويش كودكي نمود كه صفحاتي از تاريخ معاصر را با دانش، اخلاق و مبارزات خود درخشان ساخت، از آنجا كه پدر غالب اوقات خود را به امور شرعي و اجتماعي مردم و درس و بحث و عبادات اختصاص داده بود مادر علي سهم اساسي و مهمي را در شكوفايي استعدادها و فضايل او ايفا كرد و نبايد تلاش توأم با ايثار او را در مهيا كردن زمينههاي رشد چنين فرزندي دانشور و متدين و بااخلاص فراموش نمود. بدين گونه خانه پرمهر و باصفاي ملااحمد به وجود كودكي كه آثار هوش و سرعت انتقال از سر و رويش هويدا است مفتخر گرديد و كوچههاي نهاوند طفلي را مشاهده ميكند كه تا به حال كمتر مثل او را ديده است، اطفال محل با نوباوهاي دوست و همبازي شدهاند كه در برخورد با آنان رفتارهاي خوبي از خود بروز ميدهد كه موجب شگفتي مردم ميشود.علي دوران خردسالي را پشت سر نهاد و به سنين نوجواني گام نهاد، روح عالي و ذهن خلاق و بااستعدادش هرگز نميخواست در محدودهاي كوچك باقي بماند، تحرك فوقالعاده اين آخرين فرزند اعجاب خانواده و آشنايان را برانگيخته بود، اين گونه پويايي فكري و مختصات غير معمولي كه از آيندهاي درخشان و اميدواركننده و توأم با مباهات خبر ميداد نزد برخي آشنايان كوتهنظر گاهي با حركات رشكآلود و بيمهري توأم ميگرديد و اين گونه افراد بر باور موهوم خويش اصرار ميورزيدند كه بايد رفتارهاي علي را محدود و كنترل كرد و فكر مينمودند او هم بايد همچون ديگر افراد خانواده و نوجوانان آن محيط فردي آرام، سر به زير و به دور از هيجانهاي غير عادي باشد. در حالي كه اطرافيان ميگفتند بايد التهاب علي فروكش نمايد و رفتارش كنترل شده و در حد ديگر همسنهاي او تعديل گردد. پدر دانشمندش درك مينمود كه نبوغ فكري و توانايي ذهني موجب اين تكاپو و جست و خيزها شده و تحرك فوقالعاده فرزندش نه تنها مشكلي ندارد بلكه از آيندهاي اميدواركننده و شكوفايي شكوهمندي خبر ميدهد.2دوران دانشاندوزي
دوران نوجواني علي با استبداد رضاخان و تحول تعليم و تربيت از شيوه سنتي به مدارس جديد، توأم بود، به دليل آشفتگيهاي فرهنگي و اخلاقي و عوارض ناگواري كه دانشآموزي در اين مدارس در پي داشت، خانوادههاي متدين و شخصيتهاي حوزوي ترجيح ميدادند فرزندان خود را به همان مكتبخانههاي قديم بفرستند، فرزندان ملااحمد به همين دليل راضي نبودند به مراكز آموزش جديد بروند اما علي فراتر از اين مسايل فكر ميكرد و ضمن آنكه در محيط آموزشي جديد حضور يافت و به فراگيري دروس مورد نظر پرداخت خود را از انحرافات فكري و اخلاقي و آلودگيهاي آن مصون و بر حذر داشت. او پس از اتمام دوران ابتدايي به مقطع دبيرستان رفت. هوش وافرش در اين محيط آرام و قرار را از همكلاسيها و معلمانش ميربود تا جايي كه برخي از معلمان از اين ويژگي برجسته و سرآمد بودنش به خانوادهاش گلايه كردند و چنين استعداد فوقالعادهاي را به جاي حُسن، يك نوع عارضه بر شمردند، اما علي به رغم اين ناگواريها با موفقيتي چشمگير و شگفتانگيز تحصيلات دوران ابتدايي و اول متوسطه را سپري كرد، او در صدد بود كه تحصيلات را در نظام جديد در شهرستانهاي ديگر پي گيرد اما پدرش آرزو داشت فرزندش بايد چنين توانايي فوقالعاده را در مسير فراگيري علوم ديني به كار گيرد و در سنگر حوزه و در كسوت روحانيت به تلاشهاي علمي، فرهنگي و تبليغي بپردازد. شهيد قدوسي خود به اين مسايل اشاره كرده و يادآور شده است:اوضاع آشفته و جو ضد مذهبي و غربي كه در مدارس جديد راه يافته بود با شؤونات خانواده ما در تباين بود. در اين حال من با مشقت بسيار بدون در نظر گرفتن اين مسايل به دبيرستان ميرفتم و در اين اوقات بحرانهاي فكري سختي را از ذهن خود عبور ميدادم.3ماجرايي جالب علي جوان را در مسيري جديد قرار داد زيرا يكي از روحانيان كه براي امور تبليغي به نهاوند آمده بود با وجود آنكه شناخت چنداني نسبت به خانواده ملااحمد قدوسي نداشت در مسجد محلهاي كه اين خانواده اقامت داشتند يك روز ضمن سخنراني خود اظهار داشت: در شب گذشته طي رؤيايي راستين رسول اكرم(ص) را ديدم كه به دست مبارك خود عمامه بر سر فرزند كوچك ملااحمد گذاشت، اگر ايشان چنين فرزندي دارد او را به من معرفي كنيد. حاضرين در مسجد علي را به وي نشان دادند. او پس از ختم خطابهاش، از فراز منبر پايين آمد و اين نوجوان را در آغوش گرفت و با او مصافحه كرد و مورد خطابش قرار داد و گفت: مقامي عالي در انتظارت ميباشد. حاضران در مسجد چون پروانه بر گرد شمع وجود علي قدوسي اجتماع كردند و به دليل اين لطف معنوي كه شامل حالش شده بود به وي تبريك گفتند. بعد از اين ماجرا تحول فكري خاصي در روح و روان فرزند ملااحمد پديد آمد و از پدرش خواست تا زمينههاي هجرت به قم را براي او فراهم نمايد.4بدين گونه علي در سال 1321ه···.ش و در حالي كه پانزده بهار را سپري كرده بود خانواده و وطن خود را ترك گفت و به شهر مقدس قم عزيمت نمود. در بدو ورود با وجود آنكه مورد توجه آيتاللّه صدر (كه از دوستان پدرش بود) قرار گرفت، چون امكانات مربوط به سكونت طلاب در آن موقع خيلي ناچيز بود وي با دشواريها و سختيهاي زيادي روبهرو گرديد. خودش به اين دوران اشاره دارد و ميگويد:بعد از آمدن به قم مشقات زيادي را تحمل كردم در حالي كه در سن كم در غربت بسيار به من سخت ميگذشت. به علت نبودن جا در حجرهاي كوچك همراه با چندين نفر ديگر زندگي ميكردم و مدتي در اتاقي كه بخشي از آن مفروش گرديده و قسمت ديگر آن فاقد فرش بود روزگار ميگذرانيدم. چون از تمام افرادي كه در اين حجره بودند كوچكتر و تازهكارتر بودم، در پايين اتاق ميخوابيدم و مدام لحاف و تشكم داخل آب ميرفت و خيس ميشد زيرا اين قسمت جايي بود كه آب شستشوي ظروف و وضو در آن ريخته ميشد. با همه اينها درس را ادامه دادم و از خواب و غذاي خود كم كردم تا بتوانم بيشتر درس بخوانم. جز دوران كمي، در سال تمام اوقات را به درس و مباحثه ميگذراندم و حتي در ايام محرم غير از روزهاي تاسوعا و عاشورا تمام لحظات خود را صرف درس ميكردم.اين گونه بود كه در اثر مشقات ضعفهاي بسياري بر بدن شهيد قدوسي روي آورد و تا آخر عمر اثرش باقي مانده و از آن رنج ميبرد. با اين وضع تحصيلات را تا حدي پي گرفت كه با درك محضر حضرات آيات بروجردي و امام خميني به درجه اجتهاد نايل گرديد. در همين درسها بود كه با رهبر انقلاب ـ امام خميني ـ آشنا گرديد و چنان نسبت به او اشتياق و ارادت نشان داد كه تا آخر عمرش از وي دست برنداشت و پيوسته و با تمامي توان يار صديق امام و حامي نهضت او بود.5چون از تمام افرادي كهدر اين حجره بودند كوچكتر
و تازهكارتر بودم
در پايين اتاق ميخوابيدم
و مدام لحاف و تشكم
داخل آب ميرفت
و خيس ميشد
زيرا اين قسمت جايي بود كه
آب شستشوي ظروف و وضو
در آن ريخته ميشد.
با همه اينها درس را
ادامه دادم و از خواب
و غذاي خود كم كردم
تا بتوانم
بيشتر درس بخوانم.
از رابطه علمي تا ارتباط عاطفي
شهيد قدوسي از آغاز دانشاندوزي در قم علاقه خاصي نسبت به اهل عرفان و پويندگان مسير معنويت داشت و پيوسته هر كجا نشاني از سراي اهل سلوك مييافت دنبال آن را ميگرفت تا شايد از نهانخانه يار نشاني به دست آورد.6 در اين سالها يكي از حوادثي كه در سرنوشت شهيد قدوسي اثر بسياري گذاشت آشنايي او با علامه طباطبايي بود. يكي از شخصيتهايي كه موجب گرديد بعد عرفاني شهيد قدوسي را بارور و شكوفا سازد علامه طباطبايي بود. او همراه با شهيد مطهري به محضر اين عالم رباني راه يافت و از خرمن خردش خوشهها برميچيد و جرعههايي از حكمت و معنويت اين چشمه جوشان ملكوتي را به كام ذهن خويش روانه ميساخت و به تدريج از شاگردان مشهور و برجسته علامه طباطبايي در مباحث تفسيري، عرفاني و فلسفي قلمداد گرديد و بعد از سالها شاگردي نزد آن حكيم عاليقدر چنان مورد توجه ايشان قرار گرفت كه استاد جويبار
عنايت علامه طباطبايي
به شهيد قدوسي
در حدي بود كه وقتي وي
از دختر او خواستگاري كرد
بدون درنگ موافقت كرد
و اين در حالي بود كه دخترش
پانزده سال داشت
و مشغول درس خواندن
در مدرسه بود.
عطوفتش را به سوي وي جاري ساخت و وي را به سمت دامادي خود پذيرفت و دخترش ـ نجمهالسادات طباطبايي ـ را به عقد ازدواج وي در آورد.7
آري شهيد قدوسي كه خود تنديسي از اخلاص و وارستگي بود در علامه طباطبايي گمشدهاي مييافت كه در جاي ديگري امكان دسترسي به آن مشكل بود، علامه طباطبايي نيز به وجود اين شاگرد بااستعداد اهل ابتكار و باتقواي خويش نيز پي برد و چنين ارتباط معنوي ادامه پيدا كرد تا آنكه در سال 1334ه···.ش شهيد قدوسي داماد آن بزرگوار گرديد.8 يكي از شاگردان شهيد قدوسي ميگويد:عنايت علامه طباطبايي به شهيد قدوسي در حدي بود كه وقتي وي از دختر او خواستگاري كرد بدون درنگ موافقت كرد و اين در حالي بود كه دخترش پانزده سال داشت و مشغول درس خواندن در مدرسه بود.9نجمةالسادات طباطبايي ميگويد: پدرم از همان ابتدا چون خودشان بسيار مبادي آداب بودند ميگفتند كه پسر آيتاللّه آخوند ملااحمد هم بايد چنين باشد. آقاي قدوسي از شاگردان پدرم بودند و پدرم به سبب همين نكات برجسته ايشان بود كه عليرغم سن كم، با ازدواج من با ايشان موافقت كردند. پدرم در مجموع براي آقاي قدوسي احترام خاصي قايل بود و البته آقاي قدوسي هم مقام پدرم را ارج مينهاد. پدرم هميشه ميگفت: خدا به اين مرد عقل و درايت عجيبي داده. به همين سبب هم بسياري از كارهاي مهم خود را به ايشان ميسپردند و اعتماد عجيبي به آقاي قدوسي داشتند، تا جايي كه ميگفتند هر وقت به ايشان كاري ميسپرم ديگر از آن كار آسودهخاطر و فارغم.10خانم طباطبايي در جاي ديگر در باره شهيد قدوسي ميگويد:ايشان در سن پانزده سالگي آمدند قم براي تحصيل و در زمان مرحوم آقاي صدر و نيز به ايشان سپرده بودند كه درس بخوانند و مرتب مشغول تحصيل بودند تا حدود سن بيست و پنج سالگي يا بيست و شش سالگي شاگرد علامه طباطبايي (پدر بنده) بودند، با همان آشنايي ازدواج كردند، من شاگرد مدرسه بودم كه اين پيوند صورت گرفت و يكي دو سالي هم نامزد بوديم تا اينكه من به منزل ايشان آمدم. از اول مرد خيلي محكمي بود، با وجود جواني خيلي تدين و ادب داشت. به قدري مؤدب بود كه هيچ گاه امكان نداشت پهلوي پدرم و در حضور ديگر افراد خانواده و بستگان حتي لباسشان را عوض كنند. حتي يك مرتبه نشد حرفي ناجور، يك بياحترامي، سخني نادرست بر زبان بياورند، حدود 26 يا 27 سال با هم زندگي كرديم اما نشد كه حرف زننده يا سبكي بگويند. ادب ايشان در بين ما معروف بود، در عين حال مهربان و رؤوف بودند.11علامه طباطبايي نظر ويژهاي به اين خانواده داشت و مراقب بود بين فرزندش و والدين شهيد قدوسي اسباب كدورت پيش نيايد و هر زمان كه با دخترش (نجمةالسادات) ديداري داشت، توصيه مينمود مبادا آسمان عطوفت اين خانواده مبتلا به ابرهاي تيره و تار گردد. اصولاً تربيت دختران علامه منحصرا به ايام كودكي و نوجواني منحصر نگرديد چنانچه خانم طباطبايي ميگويد: من پس از ازدواج هم هميشه از رهنمودهاي پدرم بهرهمند ميشدم. اوايل تشكيل خانواده هر وقت به خانه پدرم ميرفتم عوض اينكه مثلاً بپرسند وضعت چطور است؟ فقط سفارش ميكردند: مبادا كاري كني كه موجبات ناراحتي خانم (مادرشوهرم) فراهم شود كه خدا از تو نخواهد گذشت. تو بايد به او خدمت كني!البته علاقه علامه به فرزندانشان زياد بود و در سالهايي كه شهيد قدوسي در تهران اقامت داشت نجمةالسادات هفتهاي دو بار به قم ميآمد ولي مشخص نبود كه چه وقتهايي ميرود ولي هر وقت ميرفت همسر علامه طباطبايي ميگفت كه چندين ساعت است آقا قدم ميزند و در انتظارت لحظهشماري ميكند. وقتي وي از پدر ميپرسيد شما از كجا ميدانستيد كه من ميآيم علامه جواب مشخص نميداد و تا آخر هم نجمةالسادات متوجه نشد كه پدر چگونه از آمدن او به قم باخبر ميشود!12
مشق مشقّت
شهيد قدوسي از سال 1331ه···.ش در صحنههاي سياسي و مبارزاتي حضور داشت و با فداييان اسلام ارتباط برقرار كرد و با شهيد نواب صفوي همفكري داشت.13 او به عنوان يكي از برجستهترين شاگردان امام امت در صف پيشتازان نهضت اسلامي و در شمار آن گروه از اساتيد حوزه بود كه فرياد دشمنكوب آن رهبر والامقام را با تمام وجود لبيك گفتند.14 به دنبال دستگيري امام و تبعيد ايشان به تركيه، شهيد قدوسي به همراه گروهي برجسته از اساتيد حوزه يك گروه سازمانيافته مخفي را تشكيل داد كه متناسب با شرايط اختناق با برنامهريزي خاصي مبارزه با رژيم را پي گرفت. البته اين جمعيت مخفي نتوانست به كار خود ادامه دهد و در سال 1345ه···.ش اساسنامه آن به دست ساواك افتاد و افرادش تحت تعقيب مأمورين رژيم پهلوي قرار گرفتند. شهيد قدوسي جزو دستگيرشدگان بود كه در زندان قزل قلعه بسيار شكنجه و اذيت شد تا از او اعتراف بگيرند ولي نتوانستند حتي يك جمله اعتراف از او بگيرند و با وجود آنكه آزادش كردند هر چند روز يك بار به خانهاش هجوم ميآوردند و همسر و اهل خانهاش را تحت فشار قرار ميدادند.15آيتاللّه گيلاني طي سخناني ميگويد: آيتاللّه قدوسي نه تنها خود مبارز بلكه مبارزساز بود و به همين دليل ساواك از وي هراس داشت و به خانهاش يورش بردند و حتي طلاهاي همسرش را به تاراج بردند.16مبارزات مستمر ايشان بر فضاي خانوادهاش تأثير ناگواري نهاد و شرايط دشوار و آشفتهاي را بر وي و همسرش تحميل كرد. خانم طباطبايي از آن روزگار تلخ و اندوهبار اين چنين ياد ميكند:مرتب كارشان مبارزه بود تا اينكه همراه عدهاي ديگر به زندان افتادند، ميگفتند كه دوران حبس آنان طولاني خواهد بود ولي نميدانم چطور شد كه ايشان را خيلي زودتر آزاد كردند ولي هر چند روز يك بار اينها (مأموران) ميريختند خانه و اذيت ميكردند، تهديد مينمودند، ولي ايشان استوار بود و ذرهاي هراس به دل راه نميداد. گاهي كه از ايشان ميپرسيدم: وضعتان چطور ميشود آيا به زندان ابد ميرويد؟ جواب ميداد: سرانجام پيروز ميشويم و اين حوادث ناراحتي ندارد، شما بچهها را طوري تربيت كن كه فكر نكنند اگر من زندان رفتم ناگواري پيش ميآيد. در زندان خيلي شكنجه ديد، آن زمان رييس زندان گفته بود: حتي شلاق آورديم و او را كتك زديم و هيچ ناراحتي پيدا نكرد. واقعا نه خستگي، نه ترس، نه ناراحتي، هيچ كدام برايش مطرح نبود. وقتي ميپرسيديم: آنجا چه ميكردند؟ تا آخر هم بروز ندادند و رازدار بودند. يك برنامهاي داشتند كه حتي لحظهاي از آن واقعا غافل نميشدند؛ يعني بيجهت وقتشان را تلف نميكردند، حتي مايل نبودند وقت خود را به امور عادي بگذرانند چون شرايط اجازه نميداد و احساس مسؤوليت مينمودند، اگر چه برنامهها فشرده و خستهكننده جلوه مينمود ولي ايشان به گونهاي اهل خانه را تربيت كرده بودند كه با چنين شرايطي عادت نمايند و از اين جهت چون مقصد مقدس و عالي بود ناراحت نميشديم كه چرا حتي در روزهاي تعطيل هم وقت تفريح و تفرج نداريم و حتي در اين اوقات كارمان سنگينتر و بيشتر بود.17در واقع منزل شهيد قدوسي به كانوني براي مبارزات سياسي و فرهنگي تبديل گرديد كه حاكميت چنين شرايطي بر فضاي خانواده وي براي همسر و فرزندانش خالي از رنج و سختي نبود. طبيعي است يك انساني كه تحت تعقيب و فشار رژيم و در آن اختناق هيأت حاكمه نميتواند در شرايط آرام و امني زندگي كند و اهل خانهاش نيز بايد در مقابل اين دشواريها مقاومت كنند و در محل سكونت يعني جايي كه بايد آرامش و آسايش آنان برقرار گردد بر اثر فشارهاي سياسي در نگراني به سر ميبردند و مصايب گوناگوني را تحمل ميكردند اما چون همه اين رنجها به رغم ظاهري تلخ و مرارتبار در جهت اهداف مقدس و اعتلاي حقيقت و دفع جهل و ستم صورت ميگرفت براي خانم طباطبايي به عنوان همسر شهيد قدوسي شيرين ميگرديد و لذتي روحاني از وراي اين همه گرفتاري احساس ميگرديد زيرا او پيرو زينب كبرا بود كه با وجود تحمل مصايب گوناگون و مشاهده كشته شدن برادران و فرزندانش گفت: چيزي جز زيبايي نديدم.شهيد قدوسي در دوران مبارزه عليه استبداد، رسيدگي به اوضاع خانوادههاي زندانيان سياسي را در برنامه خود قرار داد. اين زندانيان به دليل ارتباط با ايشان در نهاوند، دستگير شده و برخي از آنان در ايام حبس بر اثر شكنجه شهيد شده بودند. او اهتمام فوقالعادهاي به اين امر داشت و بسيار مقيد بود كه مبادا اين خانوادهها دچار سختي شوند و خود را به شدت در اين مورد مسؤول ميديد. در عين حال اين خدمات را به گونهاي برنامهريزي ميكرد كه كمتر كسي متوجه ميشد، انگيزهاش از مخفي نگه داشتن امور فوق علاوه بر كاهش حساسيت ساواك، حفظ اخلاص و جلب رضايت خداوند بود. در بسياري موارد حتي همسرش از اين عمل مطلع نميشد و علاوه بر آن شهيد قدوسي ميكوشيد عزت و شخصيت همسران و فرزندان زندانيان سياسي با اين كمكهاي مالي و فرهنگي آسيب نپذيرد.18شهيد قدوسي نسبت به رفع محروميت از افراد مستمند حساس بود و علاقه داشت كه وضع محرومين را در حد امكانات و توانايي و ميزان آشنايي او، مورد رسيدگي قرار دهد. همسر محترمش، ميگويد: به هر نحوي كه ممكن بود در آستانه فرا رسيدن سال نو براي عدهاي از فقيران لباس تهيه مينمود و در سالهاي متمادي اين سنت نيكويش استمرار داشت، حتي از امكانات خودش كم ميكرد و به مردم ميداد و ميگفت درست نيست كه ما در رفاه باشيم و مردم شرايط سختي را بگذرانند. براي اشخاصي ماهيانه مقرري تعيين ميكرد و آنها مراجعه ميكردند و مبلغ مورد نظر را در خانه ميگرفتند، گاهي كه افرادي ميآمدند دنبال پول، ميپرسيدم چه ميخواهيد؟ از قيافه آنها متوجه ميشدم كه ميخواهند از كمكهاي شهيد قدوسي برخوردار شوند.19انتظار ميرفت با پيروزي انقلاب اسلامي و محو باطل و طلوع خورشيد جمهوري اسلامي شهيد قدوسي از فشارهاي قبلي رهايي يافته و خانوادهاش در فضاي آرام و توأم با امنيت خاطر زندگي كنند اما به دليلحدود 26 يا 27 سال با هم
زندگي كرديم اما نشد كه
حرف زننده يا سبكي بگويند.
ادب ايشان در بين ما
معروف بود، در عين حال
مهربان و رؤوف بودند.
مسؤوليت حساس ايشان كه دادستاني كل انقلاب اسلامي بود اين وضع محقق نگرديد و نگرانيها به شكل و شيوهاي ديگر ادامه داشت و خانه شهيد قدوسي محل مراجعه افرادي با تقاضاهاي گوناگون بود. همسر شهيد قدوسي ميگويد:
از سال 1359 كه ترورهاي منافقين شخصيتهاي برجسته را به شهادت ميرسانيد، شهيد قدوسي حاضر به قبول محافظت خوب و مطمئن نبود. ما در يك آپارتمان زندگي ميكرديم كه طبقه پايين آن فردي بود كه باانقلاب رابطه خوبي نداشت و منزل بخصوص در شبها از هر گونه محافظي بيبهره بود. يك روز يكي از زنان طاغوتي با فريب صاحبخانه در منزل را باز كرده و بدون هيچ شرم و حيا وارد ساختمان شد. من و شهيد قدوسي و دخترم در داخل آپارتمان نشسته بوديم كه ناگهان با يك زن غريبه مواجه شديم. به شدت ترسيدم چون احتمال ترور و توطئه وجود داشت. بلند شدم جلو او را گرفته و اعتراض كردم كه چرا بدون اجازه وارد منزل شدهاي؟ او گفت: با دادستان كار دارم! من به زور او را از آپارتمان بيرون كردم. در طول اين مدت شهيد قدوسي سكوت اختيار نموده و پس از رفتن آن زن، مرا به خويشتنداري دعوت كرد.20
البته شهيد قدوسي ضمن صلابت و ابهت در اجراي عدالت، نسبت به برخي خانوادههاي زندانيان دلسوزي و رأفت نشان ميداد. يك روز درِ منزل شهيد قدوسي به صدا در آمد و چون آن را باز كردند مشاهده شد چند دختر بزرگ و كوچك ايستادهاند كه بزرگترين آنها هيجده سال داشت و زن سالخوردهاي هم با آنان است، زن مسن با عجز و التماس ميگفت اينها فرزند پدر و مادري هستند كه يكي به دليل قاچاق و ديگري به دليل اعتياد در زندان به سر ميبرند و من همسايه آنان هستم و اينها كسي را ندارند. شهيد قدوسي وقتي از اين ماجرا باخبر شد گويي دنيايي از غم بر دلش نشسته است، به يكي از اطرافيان تأكيد كرد با قسمت مربوطه تماس بگير و از قول من بگو بايد مادر اين دختران آزاد شود. هر بار كه شهيد قدوسي در مورد اين افراد سفارش مينمود چنان با ترحم و مهرباني سخن ميگفت كه گويي فرزندان خودش در زندان هستند.21
به صلابت كوه به لطافت گل
شهيد قدوسي به آداب اجتماعي و مسايل تربيتي اهميت زيادي ميداد، بسيار متين، مؤدب و رعايتكننده موازين اخلاقي در برخورد با خانواده، دوستان و بستگان بود، در عين حالي كه دوستانه و فروتنانه رفتار مينمود وقار و هيبت خاصي داشت و خداوند متعال محبتش را در دلها قرار داده بود. در برابر مشكلات و مصايب چون كوه استوار و پابرجا بود و تحمل فوقالعادهاي داشت.22 در امور خانواده و به هنگام ارتباط با فرزندان بيش از حد صميميت نشان ميداد و براي آشنايان و خويشاوندانش انيس و غمخوار و محرم راز بود، از مجالست با او كسي احساس خستگي و افسردگي نميكرد. هيچ گاه حاضر نميشد به خاطر روابط دوستانه و آشنايي با افراد از ضوابطي كه به آن اعتقاد داشت عدول كند و ضعفها و خلافها برايش غير قابل تحمل محسوب ميگرديد. او بر اين باور بود كه اگر جامعه بخواهد اصلاح شود اول بايد از افراد شروع كرد و ميگفت بياييد اصلاح را از خودمان و از افراد و اطفالي كه سرپرستي آنها را عهدهدار شدهايم آغاز نماييم، از زير بار مسؤوليت سنگيني كه هر فرد شرافتمند به دليل حفظ فضايل انساني در مقابل حق و حقيقت به عهده گرفته شانه خالي نكنيم زيرا انسان گاهي به آساني و سادگي از آنچه بر او واجب است خود را به غفلت ميزند، حقكشي مينمايد، سكوت ميكند غافل از آنكه بالاخره آلودگيهاي اجتماعي افراد سالم را هم خراب مينمايد.23شهيد قدوسي ميكوشيد آنچه را به ديگران ميگويد خود عمل كند و صراحت، راستي و درستي را در مناسبات خانوادگي و اجتماعي متداول سازد. مقام معظم رهبري، حضرت آيتاللّه خامنهاي فرمودهاند: سالي ايشان آمده بود مشهد، منزل پدرم همراه با خانوادهاش دعوت بودند، آن روز دقيقا يادم نيست چه مناسبتي بود ولي ظاهرا سخني از بچهها پرسيده شد يا مسأله ديگري بود، شهيد قدوسي گفت: من مواظبم كه اين كودكان به چيزي به نام دروغ التفات پيدا نكنند يعني توجه نيابند كه ميتوان دروغ هم گفت تا يك قدري بزرگ شوند و ذهنشان قوي گردد و بشود به آنان فهمانيد كه دروغ بد است.24حاصل زندگي شهيد قدوسي شش فرزند شامل چهار پسر و دو دختر است. فرزند ارشد ايشان محمدحسن قدوسي دانشجوي دانشگاه مشهد و از دانشجويان پيرو خط امام بود و بر اثر فعاليتهاي سياسي يك بار دستگير شد و در روز هفدهم شهريور 1357 در ماجراي يك درگيري مسلحانه در مشهد زخمي شد ولي موفق به فرار گرديد و بعد از انقلاب اسلامي مسؤوليت انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه مشهد را عهدهدار گشت، با آغاز جنگ تحميلي عراق عليه ايران به جبهههاي نبرد حق بر ضد باطل شتافت و در روز 28 صفر مطابق 15 دي 1359 در هويزه همراه با 160 نفر ديگر از همرزمانش در محاصره قواي بعثي قرار گرفت و به شهادت رسيد. شهيد قدوسي به هنگام شهادت اين فرزند لايق و ممتاز آن چنان بردباري و استقامت نشان داد كه از حد توصيف خارج است25 و در همان حال به همسر خود گفت: مواظب باش براي چيزي كه در راه خدا دادهاي كنترل خود را از دست ندهي و ضجه و ناله نكني.26يادآور ميشود علامه طباطبايي به فرزندان شهيد قدوسي و خصوصا محمدحسن علاقهاي خاص داشت.خانم طباطبايي ميگويد، پدرم، حسن را عصاي دست من ميدانستند، بعد از شهادت او، به تهران آمدند ولي من نميدانستم چطور با ايشان برخورد كنم كه ناراحت نشوند و ايشان نيز اين تصور را در مورد من داشتند. وقتي آمدند پرسيدند: نجمه، من به تو چه گويم؟ گفتم: هيچي شكر خدا، گفتند: احسنت. نه ايشان به روي خود آوردند و نه من. گفتند: شكر خدا كه پروردگار اگر بچهاي به تو داده خوبش را داده است. ولي در مجموع شهادت حسن بر پدرم اثر گذاشت و ميگفتند: وقتي يادم ميآيد كه حسن ميآمد و از من سؤال ميكرد، حالم دگرگون ميشود.27سرانجام شهيد قدوسي كه فرزندش را در هويزه به مسلخ عشق فرستاده بود خود نيز در 14 شهريور 1360 با توطئه منافقين و بر اثر انفجار بمب در دادستاني انقلاب اسلامي به فيض شهادت نايل گرديد و كسي كه عمري را در جهاد اكبر، تزكيه نفس، صفاي باطن و اخلاص گذرانيده بود ميهمان قدسيان و آشناي عرشيان گرديد.گامي بلند و اساسي (تأسيس مكتب توحيد ويژه بانوان)
يكي از گامهاي مهم شهيد قدوسي در جهت پيشبرد فرهنگ اسلامي و ترويج معيارها و ارزشهاي ديني در جامعه و پيريزي اركان اجتماع بر اساس اعتقادات مذهبي آشنا كردن بانوان با اين فرهنگ مولد و زندگيساز است. قبل از ايشان انديشمندان مسلمان كمتر به فكر ايجاد يك حركت بنياد براي رشد علمي و فرهنگي زنان بودهاند، با توجه به اين مسأله بود كه شهيد قدوسي ايجاد يك مدرسه ديني براي تحصيل زنان را لازم تشخيص داد. با تأسيس مكتب توحيد توسط وي، نامبرده با موج استقبال خواهران مشتاق از سراسر كشور كه براي تحصيل علوم ديني به قم ميآمدند مواجه گرديد. البته در ابتداي اين حركت با اشكالات زيادي روبهرو شد. از يك سو عوامل ساواك در صدد بر هم زدن آن بود و از سوي ديگر برخي از اهل تحجر و جمود با اين حركت مخالف بودند و ميخواستند آن را به تعطيلي بكشانند و ميكوشيدند با ايجاد حوادثي مردم را نسبت به اين مدرسه كه ويژه خواهران بود بياعتماد سازند. ولي تمامي مشكلات مزبور به لطف خداوند و هوش و ذكاوت شهيد قدوسي و تجربيات چندين سالهاش در مدرسه حقاني (به عنوان مديريت آن) پشت سر نهاده شد و اين بوستان ويژه بانوان به شكوفايي شكوهمندي رسيد.28آن شهيد والامقام در زماني به تأسيس «مكتب توحيد» مبادرت نمود و اين اقدام آگاهانه و بنيادي را آغاز كرد كه بانوان مسلمان مورد ظلم مضاعف بودند زيرا علاوه بر فشار سياسي و فرهنگي رژيم جناحهاي گوناگون بر حسب تفكرات منحرف خود به نوعي مانع رشد فكري و فرهنگي آنان ميشدند، عواملي كه در جهت اشاعه فرهنگ غرب در ايران فعاليت مينمودند، ميكوشيدند زنان را به عرصههاي خودنمايي، ظاهرآرايي و تبديل نمودن آنان به كالايي براي رسيدن به مقاصد شوم خود، بكشانند كه در مواقعي موفقيتهايي هم به دست آوردند. در مقابل اينها، جناحي بودند كه اعتقاد داشتند زنان نبايد در مسايل اجتماعي و فرهنگي شركت نمايند و بايد در خانه بمانند. گروههاي چپ و التقاطي نيز با استفاده از جاذبههاي كاذب سعي در جلب زنان داشتند، اين مسايل موجب شد كه شهيد قدوسي در ميان امواج آشفته اجتماع چنين چشمهاي بابركت را جاري سازد.29طولي نكشيد كه دهها خواهر متعهد و علاقهمند در مكتب توحيد به تحصيل پرداختند و پس از مدتي كوتاه گروهي از بهترين ايشان از آن فارغالتحصيل شدند و خدمات ارزشمندي به زنان كشور و فرهنگ اجتماع نمودند، تعدادي از آنان به شهرستانها رفتند و فعاليتهاي تبليغي را پي گرفتند، در آستانه پيروزي انقلاب اسلامي هر كدام از آنان عوامل خوب و مؤثري براي بسيج كردن بانوان عليه رژيم شاه بودند و در حساسترين مناطق ارزندهترين نقشها را به عهده گرفتند.30كار ايجاد مدرسه براي طلاب دختر از كارهاي ابتكاري بود كه به تدريج در شهرهاي ديگر هم شكل گرفت و اين برنامه به كشورهاي اسلامي هم سرايت كرد و حتي دختراني براي تحصيل علوم ديني از كشورهاي آسيايي و آفريقايي به قم مهاجرت كردهاند. مكتب توحيد بعد از پيروزي انقلاب اسلامي به «جامعة الزهرا» تبديل شد كه وجود دهها مركز تحصيل خواهران و هزاران زن مبلغ و متدين در سراسر كشور از نتايج آن است.1 ـ زندگاني زعيم بزرگ عالم تشيع آيتاللّه بروجردي، علي دواني، ص321 ـ 320، پاورقي، ديدار با ابرار، ج79، محمدحسين قدوسي، ص21 ـ 18، روزنامه اطلاعات، 15/6/1367، شماره 18555، ص6.
2 ـ شهيد قدوسي پارساي پرتلاش (از مجموعه ديدار با ابرار)، محمدحسين قدوسي، ص21، مجله پاسدار اسلام، شماره 237، مقاله پرتوهاي پرهيزگاري.
3 ـ از سجاده نماز عارفانه شب تا مبارزه در متن مردم (سيري در زندگي و مبارزات شهيد قدوسي)، روزنامه اطلاعات، شماره 18555.
4 ـ جرعههاي جانبخش، از نگارنده، ص121 ـ 120.
5 ـ يادنامه شهيد قدوسي، مقالات و مصاحبههايي از اساتيد حوزه و دانشگاه، ص24.
6 ـ جرعههاي جانبخش، ص121.
7 ـ ياد و يادگارها، علي تاجديني، ص51.
8 ـ شهيد قدوسي پارساي پرتلاش، ص39.
9 ـ مجله پيام انقلاب، شماره 92، ص42.
10 ـ مجله زن روز، شماره 892، مصاحبه با نجمه السادات طباطبايي، يادها و يادگارها، ص51.
11 ـ مصاحبه با همسر شهيد قدوسي، نشريه شاهد بانوان، شماره 12، 15 آبان 1360، ص13 ـ 12.
12 ـ مجله زن روز، شماره 892، همان مصاحبه.
13 ـ پيشتازان شهادت در انقلاب سوم، ص65.
14 ـ روزنامه اطلاعات، شماره 18555، ص6.
15 ـ مقاله پرتوهاي پرهيزكاري، پاسدار اسلام، ش237.
16 ـ يادنامه شهيد آيتاللّه قدوسي، روزنامه جمهوري اسلامي، بيتا، ص6.
17 ـ مجله شاهد، همان شماره، ص13.
18 ـ عدالت در خون (يادواره دومين شهيد سنگر قضاوت و فقاهت آيتاللّه علي قدوسي)، گروهي از نويسندگان، ص6؛ ديدار با ابرار، ج79، ص54 و 61.
19 ـ مجله شاهد بانوان، همان، ص13.
20 ـ ديدار با ابرار، همان، ص117.
21 ـ همان، ص118.
22 ـ يادنامه شهيد قدوسي، ص82.
23 ـ عدالت در خون، ص53.
24 ـ مصاحبه با حضرت آيتاللّه خامنهاي (مقام معظم رهبري)، يادنامه قدوسي، ص154 ـ 153.
25 ـ عدالت در خون، ص26، يادنامه شهيد قدوسي، ص58.
26 ـ ديدار با ابرار، ج79، ص140.
27 ـ مصاحبه با نجمةالسادات طباطبايي، مجله زن روز، شماره 892 و نيز يادها و يادگارها، ص50 ـ 49.
28 ـ پيشتازان شهادت در انقلاب سوم، ص67 ـ 66.
29 ـ يادنامه شهيد قدوسي، ص38.
30 ـ گفتگو با شهيد شاهچراغي، پيام انقلاب، شماره 92، ص44.