رازبقايايرانعنايتاهلالبيت(ع)
اشاره: شايد بارها در ذهن ما اين پرسش مطرح شده باشد كه راستي چگونه كشور ايران، در طول تاريخ پرفراز و نشيب خود، با وجود جنگها، فتنهها و آشوبهايي كه هر يك از آنها به تنهايي براي از پا در آوردن ملتي كافي بود، پايدار مانده و اگر چه بارها تا مرز سقوط كامل پيش رفته، اما باز قامت راست كرده و به حيات خود ادامه داده است؟ در سلسله مقالاتي كه از اين شماره تقديم شما عزيزان خواهد شد، نويسنده، تلاش كرده است كه پاسخي متقن و مستند به اين پرسش بدهد.
ايران ـ يا مشخصتر بگوييم: ايران اسلامي شيعه ـ طبق مشيّت الهي، در «طرحِ كلانِ خلقت» نقشي مهم و تاريخساز بر عهده دارد، كه عقل و نقل و تجربه و حسّ، گواه و شاهد آن است.
چنانچه با ديد «كُلّي» و «كَلان» به دستگاه خلقت بنگريم و بويژه با چراغ «وحيْ» بُطونِ تو در تو و پيچاپيچ آن را بكاويم و درنورديم، جهان را «مجموعهاي همسو و هدفمند» مييابيم كه به سوي استقرار «عدل مطلق» رهسپار است و از «اين منظر بلند، همه چيزِ آن حتي تلخيها و ناگواريهايش، در جاي خود، بجا و بهنجار است. چه بگويم: حتي ابليس با وسوسههاي عقل سوزش، و نفس امّاره با تمنيّاتِ بدآموزش نيز، از اسبابِ سعادت «اختياري» انسان، و ملزومات راهِ استكمالِ وي، خواهد بود. و شايد «حافظِ» قرآن، نظر به مردم ايران، بيش از هر ملت ديگر به روح اسلام توجه داشتند و به همين دليل، توجه ايرانيان به «خاندان رسالت» از هر ملت ديگر بيشتر بود و تشيّع در ميان ايرانيان ، نفوذ بيشتري يافت.
همين معنا داشته، آنجا كه گفته است:
آفرين بر نظر پاك خطا پوشش باد! پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت در طرح كلان خلقت ـ كه همان تقدير كلّي الهي است ـ جهان با آفرينش نور معصومين، عليهمالسلام، آغاز ميشود و سپس همايش عامّ « روز اَلَسْت» بر پا ميگردد... و آنگاه پس از گذشت روزگاران دراز، عرصه زمين به عنوان «محل آزمون نهايي» انسان در عمل به عهدنامه روز اَلَست، آماده ميشود و آدم ابوالبشر، با هبوط خويش بدين خاكدان، فصلي نو در كهنه كتابِ «تاريخ جهان» ميگشايد كه واژهها و جملات آن، انبوه انسانها و جماعات بشريند و فرزندان وي، چونان كارواني عظيم و پيوسته، در مسيري پرفراز و فرود گام مينهند و راهيِ منزلگاهي ميشوند كه از طوفان نوح و حجّ ابراهيم و خروج موسي و عروج عيسي و بعثت محمّد، صلّياللّهعليهوآله، و همايش غدير و قيام عاشورا... ميگذرد و در پايان، به فرج كلّي بشريت (تحت رهبري آخرين پيشواي معصوم از تبار پيامبر، صلّياللّهعليهوآله) ميرسد، كه آن خود، در حكم طلايه «قيام كُبري» و گشايش محكمه عدل الهي در رستاخيز اعظم است....
خداي جهان ـ جلّت عظمته ـ اراده قاطع خويش را نوعاً از طريق «علل و اسباب» پيش ميبرد1 و در فراهم ساختن زمينههاي تحقق آن «فرج كلّي» نيز، بي شك ايران اسلامي شيعه يكي از علل و اسباب است.
زماني كه اسلام از مرزهاي عربستان گام بيرون زد، دو سدّ بزرگ را فراروي خويش يافت؛ امپراتوري روم شرقي، و امپراتوري ايران ساساني. اوّلي ، به رغم از دست دادن مهمترين مستعمراتش مصر و شامات، بيش از 8 قرن مقاومت ورزيد تا دژ مركزيش (بيزانس) زير ضربات ارتش اسلام فرو ريخت ؛ ولي دومي ـ امپراتوري ساساني ـ در همان دهههاي نخست قرن اول هجري به سرعت فرو پاشيد و اسلام، براي هميشه، آيينِ مردم ايران شد.
اين دوگانگي را چگونه ميتوان توجيه كرد؟ اگر ارتش اسلام، توانِ كوبيدنِ سريعِ يك امپراتوري عظيم را دارا بود، پس چگونه تسخير و فروپاشي بيزانس، 800 سال به تأخير افتاد؟!
پاسخ اين است كه نابودي سريع امپراتوري ساساني، گذشته از فساد عميقي كه خرچنگوار بر جان آن امپراتوري چنگ انداخته بود، معلولِ موج انفجار اصول نجاتبخش اسلام بود. روشنتر بگوييم: فروپاشي رژيم ساساني، «شكست» يك ملت در عرصه نظامي از قشون بيگانه و عدالتخواه از آرمانهاي رهايي بخش اسلام بود، كه نويد رهايي از يوغِ «جَور» و «فساد» و «تبعيض» را ميداد؛ اما مردم ايران، در برابر پيامبري كرنش كردند كه صلاي عدل و آزادي در داده بود؛ پيامبري كه فراتر از «طبقه» و «نژاد» ميانديشيد، همه چيز را براي همگان ميخواست، و ملاك برتري را تنها و تنها «تقوا» ميشمرد، و بس.
آري، جاذبه آن اصول رهاييبخش بود كه ايرانيِ خسته از فساد و تبعيض ساساني را، مشتاقانه به پيشواز اسلام فرستاد و موج انفجارش بنياد فرسوده آن رژيم را درهم ريخت . و درست به همين دليل نيز، زماني كه اين ملّت بزرگ دريافت، حكّام اموي ـ در پوشش عنوان خليفةالرسول ـ در پي تحميل «عُروبه» (حاكميت نژاد عرب بر ديگر ملل و اقوام)اند، به «تشيّع» روي آورد كه اسلامِ خاندان پيامبر، صلّياللّهعليهوآله، است و به تأسّي از قرآن و سيره رسول، صلّياللّهعليهوآله، را نه بر «نژادپرستي» و «تبعيض طبقاتي»، كه بر «عدل» و «تقوا» و «تساوي در برابر قانون» مينهد و تشنگان حقيقت را مستقيماً از زلال معنويت اسلام، سيراب ميسازد.2 استاد شهيد مرتضي مطهري، در اين باب ـ رمز اسلام و تشيع ايرانيان ـ سخني نغز دارد. ايشان در كتاب «خدمات متقابل ايران و اسلام» مينويسد:
حقيقت اين است كه، علت تشيّع ايرانيان و علّت مسلمان شدنشان يك چيز است: ايراني روح خود را با اسلام سازگار ديد و گمگشته خويش را در اسلام يافت. مردم ايران كه طبعاً مردمي با هوش بودند و به علاوه سابقه فرهنگ و تمدن داشتند، بيش از هر ملت ديگر نسبت به اسلام شيفتگي نشان دادند و به آن خدمت كردند.
مردم ايران، بيش از هر ملت ديگر به روح اسلام توجه داشتند و به همين دليل، توجه ايرانيان به «خاندان رسالت» از هر ملت ديگر بيشتر بود و تشيّع در ميان ايرانيان ، نفوذ بيشتري يافت. يعني ايرانيان روح اسلام و معني اسلام را در نزد خاندان رسالت يافتند. فقط خاندان رسالت بودند كه پاسخگوي پرسشها و نيازهاي واقعي روح ايرانيان بودند.
آنچه كه بيش از هر چيز ديگر، روح تشنه ايراني را به سوي اسلام ميكشيد عدل و مساوات اسلامي بود. ايراني قرنها از اين نظر محروميت كشيده بود و انتظار چنين چيزي را داشت . ايرانيان ميديدند كساني كه بدون هيچگونه تعصّبي، عدل و مساوات را اجرا ميكنند و نسبت به آن بينهايت حساسيت دارند خاندان رسالتاند . خاندان رسالت، پناهگاه عدل اسلامي، مخصوصاً از نظر مسلمانان غير عرب بودند.
اگر اندكي به تعصبات عربي و تبعيضاتي كه از ناحيه برخي خلفا ميان عرب و غير عرب صورت ميگرفت و دفاعي كه علي بن ابيطالب، عليهالسلام، از مساوات اسلامي وعدم تبعيض ميان عرب و غير عرب مينمود توجه كنيم، كاملاً اين حقيقت روشن ميشود.
سخن استاد را دانشمند مسيحي لبناني نيز تصديق ميكند:
فرزند ابيطالب، شهيد عظمتش شد. او از اين جهان درگذشت در حالي كه نماز ميان دو لبش بود و قلبش از شوق خدا لبريز بود. عرب، حقيقت مقام و مرتبت وي را نشناخت، تا آن كه گروهي از همسايگان و يا برادران ايرانيِ اعراب بپا خاستند و ميان جواهر و سنگريزه تفاوت گذاردند.
ايراني مسلمان، با كشف هوشمندانه «علي و خاندان پاك نبي، عليهمالسلام» در ميان اصحاب پيامبر، وايمان استوارش به «راه و رسمِ» اين خاندان يعني «تشيّع»، گام در گردونه تقدير كلي الهي (همان طرح كلان خلقت) گذارد و در نتيجه، بار سنگين رسالت الهي مبني بر آماده سازي تدريجي جهان براي تحقق «فرج كلّي» (يعني حاكميت توحيد بر سراسر گيتي، به رهبري قائم آل محمّد، صلّياللّهعليهوآله) بر دوش وي نهاده شد. بيجهت نيست كه طبق روايات ظهور، اصحاب شاخص مهدي، عجّلاللّهتعاليفرجه، يعني آن 313 تني كه با برخاستن نداي حضرت، برقآسا از اقطار گيتي به وي خواهند پيوست تا بازوي پرتوان وي در اصلاح جهان باشند، همگي يا ايرانياند و يا ايراني تبار! چنان كه باز به گواه روايات، مسئوليت شناخت و شناسايي تشيّع (به عنوان يگانه مكتب حق) به جهان را پيش از ظهور مهدي، عجّلاللّهتعاليفرجه، قم بر عهده دارد3 و قم نيز ـ به مثابه پايتخت معنوي شيعه در جهان ـ از ايران است.
مطلب را درست دريابيم:
اسلام، البته با «امتيازات» نژادي» سر سازش ندارد و صرفاً به اعتبار طبقه و نژاد، ارباب قرشي را بر برده حبشي رجحان نمينهد، امّا در عين بيجهت نيست كه طبق روايات ظهور، اصحاب شاخص مهدي، عجّلاللّهتعاليفرجه، يعني آن 313 تني كه با برخاستن نداي حضرت، برقآسا از اقطار گيتي به وي خواهند پيوست تا بازوي پرتوان وي در اصلاح جهان باشند، همگي يا ايرانياند و يا ايراني تبار!
حال، «تمايزات ذاتي و اكتسابيِ» اقوام و ملل را (از حيث هوش و همّت و استعداد دستيابي به عاليترين مقامات علمي و معنوي، و بويژه پيشتازي و پيشوايي جامعه و تمدن بزرگ اسلامي) منكر نشده، بلكه به عنوان يك «واقعيت عيني و طبيعي» به رسميّت ميشناسد و حتي براي شكوفايي و ثمرهچيني از آن به سود بشريّت، روي آن سرمايهگذاري هم ميكند. اين سخن معروف پيامبر كه:
اگر علم و ايمان به ستاره پروين آويخته باشد مرداني از سرزمين ايران بدان دست خواهند يافت.4 و آن همه تعريف وي از سلمان فارسي و هموطنان وي (به مناسبت نزول آيات شريفه 54 مائده، 133 نساء، 89 انعام، 5 اسراء، 198 و 199 شعراء، 38 محمد، صلّياللّهعليهوآله، 16 فتح، و 3 جمعه، كه كتب حديثي و تفسيري شيعه و سنّي آن را نقل كردهاند) همه و همه انگيزهاي جز جلب توجه امّت اسلام به نقش خطير ايرانيان مسلمان در تاريخ، و نيز تحريض رجال مستعد ايران به اجراي هر چه بهتر نقش سترگ خويش در طرح كلان تاريخ بشر نداشته است؛ نقشي كه امروزه نيز پس از گذشت 15 قرن از عصر بعثت، آگاهان منصف به تاريخ تمدن اسلامي در شرق و غرب جهان بر آن مُهر تأكيد ميزنند.
ابن خلدون مغربي در مقدمه تاريخش فصلي مستقل گشوده و اظهار داشته است كه، حاملان علوم در اسلام غالباً از ايرانيان بودهاند و عبدالرحمان بدوي، نويسنده نوانديش مصري، نيز سلمان فارسي را «آغازگر نقش يگانه»اي ميداند كه به قول او: ملت ايران در شكوفايي «حيات معنوي اسلام» يعني «نهضت تشيع»، بر عهده دارد:
سلمان، اين نخستين ايراني [مسلمان ]، نداي پر طنين و نيرومندي بود كه نقش «اعظم»ي را كه نژاد وي در تكوين حيات معنوي در اسلام بازي كرد اعلام مينمود. گفتيم نقش «اعظم»، و بهتر بود ميگفتيم نقش «يكتا و يگانه». چه، در واقع ميتوان گفت كه حيات معنوي اسلام، همه چيزش را مديون اين نژاد آرياييِ چند پهلويِ پُر مَلَكات است و از اين است كه نهضت تشيع، بدان معني كه بزودي خواهيم گفت، به دست وي پا گرفت، زيرا در ميان همه نژادهايي كه به اسلام آمدهاند، تنها اوست كه بر ايجاد چنين نهضتي تواناست.
در ميان آياتي كه فوقاً بدان اشاره شد، تقارن آيه 54 مائده «...فسوف يأتي اللّه بقوم يحبّهم و يحبّونهم» كه در روايات به ايرانيانِ هموطن سلمان تأويل شده ،با آيه معروف «إنّما وليُّكم اللّه و رسوله و الّذين أمنوا» (55 مائده) كه از ولايت خدا و رسول و ائمه طاهرين، عليهمالسلام، سخن ميگويد، تقارني بسيار معنيدار و قابل ملاحظه است. خاصّه آن كه در آيه بعد (56 مائده) پيروان ولايت عَلَوي، به عنوان «حزب پيروز خداوند» قلمداد شدهاند:
اي كساني كه ايمان آوردهايد، هر كه از شما از دينش باز گردد چه باك؛ زودا كه خدا مردمي را بياورد كه دوستشان بدارد و دوستش بدارند. در برابر مؤمنان فروتنند و در برابر كافران سركش؛ در راه خدا جهاد ميكنند و از ملامت هيچ ملامتگري نميهراسند. اين فضل خداست كه به هر كس كه خواهد ارزاني دارد و خداوند بخشاينده و داناست. جز اين نيست كه ولي شما خداست و رسول او و مؤمناني كه نماز ميخوانند و همچنانكه در ركوعند انفاق ميكنند. و هر كه خدا و پيامبر او و مؤمنان را ولي خود گزيند، بداند كه پيروزمندان، گروه (حزب) خداوندند.5 براستي كه پيرامون ربط و تناسب اين آيات، مشخصات ملّتِ «ولايت شعارِ» ايران، ارتداد اصحاب سقيفه از خط اسلامِ ناب محمدي و آنچه كه بيش از هر چيز ديگر، روح تشنه ايراني را به سوي اسلام ميكشيد عدل و مساوات اسلامي بود.
علوي، و مجاهدات پيگير ايراني مسلمان در دفاع عاشقانه از امامت معصومين، عليهمالسلام، در تاريخ پردرد و رنج اسلام، و بالأخره آينده روشني كه در برابر منطق استوار تشيع از هم اكنون به چشم ميخورد، ميتوان كتابي مستقل بلكه كتابها نوشت و در خاتمه ثابت كرد كه تاريخ اسلام و جهان با همه فراز و فرودهايش، چيزي جز صحنه استجابت تدريجي اين دعاي پيامبر، صلّياللّهعليهوآله، در همايش با شكوه غدير نيست، آنجا كه فرمود:
من كنت مولاه فهذا عليٌّ مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله...
بر اهل نظر پوشيده نيست كه «غيبتِ» حضرت وليّ عصر حجة بن الحسنالعسكري،عجّلاللّهتعاليفرجه، هرگز به معني «به خود وانهادگيِ مطلق» شيعه و محروميّت آنها از الطاف و عنايات خاص آن حضرت نيست؛ الطاف و عنايات آن جناب، بويژه در مواقع سخت و بحراني تاريخ، بسان درخشش خورشيد از خلال ابر، گهگاه برقي ميزند و جلوهاي بارز مييابد. همانگونه كه، در ساير مواقع نيز سايه روشنِ لطفِ آن «آفتاب پنهان» ، كمابيش بر اهل دل محسوس است. در اين باب، بايستي خصوصاً از ايران اسلامي شيعه ياد كرد كه بالأخص در دو قرن اخير تاريخِ پر تلاطمِ خويش، بارها و بارها آينهدارِ تابش «مِهرِ» يار بوده است. به قول محمود شاهرخي (جذبه)، شاعر زبردست و دلآگاه معاصر:
بيمي نبود ما را از لطمه طوفانها
تا كشتي امت را، سكّان به كف نوح است
تا كشتي امت را، سكّان به كف نوح است
تا كشتي امت را، سكّان به كف نوح است
توضيح اين معني، منوط به بحث پيرامون اهميت فوقالعاده ايران در دايره مطامع و دسايس استعماري»، و «دوام و بقاي شگفتانگيز اين كشور، به رغم توطئهها و تجاوزهاي مستمر و رنگارنگ جهانخواران شرق و غرب» است، كه در آينده بدان ميپردازيم.
«1. أبي اللّه أن يجري الأشياء بأسبابها»، فرمايش امام صادق، عليهالسلام، (اصول كافي، كتاب الحجة، باب معرفة الامام و الرد اليه، حديث 7).
. «سيأتي زمان تكون بلدة قم و أهلها حجّة علي الخلائق و ذلك في زمان غيبة قائمنا الي ظهوره و لو لا ذلك لساخت الأرض بأهلها»، فرمايش امام صادق، عليهالسلام، (بحارالأنوار، ج60، ص213) و نيز: «ستخلوا كوفة من المؤمنين و يأزر عنها العلم كما تأزر الحيّة في جحرها ثمّ يظهر العلم ببلدة يقال لها قم و تصيرُ معدناً للعلم و الفضل حتي لا يبقي في الأرض مستضعف في الدّين حتي المخدرات في الحِجال و ذلك عند قرب ظهور قائمنا فيجعل اللّه و أهله قائمين مقام الحجّة و لو لا ذلك لساخت الأرض بأهلها و لم يبق في الأرض حجة
2. در اين باب، بتفصيل در كتاب «رمز اسلام و تشيع ايرانيان» (مخطوط) بحث كردهايم.
4. لو كان العلم منوطاً بالثريا لتناوله رجالٌ من فارس (بحارالأنوار، ج1، ص195، به نقل از قرب الأسناد).
5. سوره مائده (5)، آيه 56 ـ 54.