دگرگوني اجتماعي در انديشه‏ي آيت‏اللّه‏ مطهري (ره) - دگرگونی اجتماعی در اندیشه آیت اللّه‏ مطهری (ره) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دگرگونی اجتماعی در اندیشه آیت اللّه‏ مطهری (ره) - نسخه متنی

شریف لک‏زایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دگرگوني اجتماعي در انديشه‏ي آيت‏اللّه‏ مطهري (ره)

شريف لك‏زايي

دگرگوني اجتماعي، از جمله مسايلي است كه همواره ذهن انديشمندان را به خود مشغول داشته است و هر كدام به فراخور حال و وسع علمي خويش در اين باره اظهار نظر كرده‏اند. و نيز علل و عوامل آن را با توجه به ديدگاه خود، شرح و بسط داده‏اند. آيت‏اللّه‏ مطهري در شمار عالمان و انديشمنداني است كه نسبت به جايگاه مسأله واقف بوده و با توجه به اهميت بحث، به اين مهم پرداخته است. از آن جا كه بحث‏هاي فلسفه‏ي تاريخ و علل و عوامل تحولات اجتماعي از مباحث روز بوده است، ايشان در مقام مصلحي كه دگرگوني‏هاي اجتماعي در نظرش پراهميت است، به بحث در اين باره و نيز بسط، توسعه و تبيين پاره‏اي از مسايل مطروحه در اين باب پرداخته و برخي آرا و نظرات مطرح و قابل توجه را مورد نقد و بررسي قرار داده است. عمده‏ي مباحث استاد مطهري در اين باره، در كتاب‏هاي فلسفه‏ي تاريخ، جامعه و تاريخ و نيز اصول فلسفه و روش رئاليسم درج گرديده كه در مقاله‏ي حاضر خلاصه‏اي از اين ديدگاه‏ها عرضه شده است.

«پگاه»

انديشمندان در اين مسأله كه عامل اصلي تحولات و دگرگوني‏هاي اجتماعي چيست، اتفاق نظر ندارند و هر يك، عاملي را دخيل و مؤثر مي‏دانند. گروهي، عوامل مادي را منشأ اثر دانسته و عده‏اي شرايط جغرافيايي و خون و نژاد را عامل تحول مي‏دانند و برخي هم فرهنگ و عامل عقيده و ايدئولوژي و به طور كلي محتواي باطني انسان را مهم‏ترين عامل تلقي مي‏كنند. و بالاخره، عده‏اي هم از نقش شخصيت و نوابغ و قهرمانان سخن به ميان آورده و آن را يگانه عامل تحول اجتماعي مي‏شمارند. بديهي است كه هيچ عاملي به تنهايي نمي‏تواند باعث و باني دگرگوني‏هاي اجتماعي شود، نه عامل مادي، نه معنوي، نه سياسي و نه اقتصادي؛ بلكه در تحولات اجتماعي عوامل چندي دخيل‏اند كه مي‏توان گفت؛ عامل انديشه و محتواي باطني انسان‏ها و به تعبير آيت‏اللّه‏ مطهري فطرت انسان‏ها، مهم‏ترين عامل ايجادكننده‏ي دگرگوني‏هاي اجتماعي بوده و نقش رهبري آن را به عهده دارند.

استاد شهيد، ضمن ياد كرد ديدگاه‏ها، به نقد آراي ديگر و تثبيت مدّعاي خويش مي‏پردازند:

خون و نژاد: طبق اين نظريه، عامل اساسي پيش برنده‏ي تاريخ، نژادها هستند؛ زيرا بعضي نژادها و خون‏ها استعداد فرهنگ‏آفريني و تمدن‏گستري دارند و برخي ديگر خير؛ بعضي مي‏توانند علم و فلسفه و صنعت و اخلاق و غيره، توليد كنند و گروهي صرفا مصرف‏كننده هستند، نه توليدكننده. ارسطو برخي نژادها را مستحق برده داشتن و بعضي ديگر را مستحق برده شدن مي‏دانسته است. طرفدار اين نظريه «كنت گوبينو»، فيلسوف معروف فرانسوي است. اين نظريه به گوبينيزم نيز مشهور است. (جامعه و تاريخ، صص 241 و 242)

استاد مطهري در نقد اين نظريه مي‏گويد؛ فرضا معتقد شويم كه تنها يك نژاد است كه تحول و تطور تاريخي به دست او صورت مي‏گيرد؛ يا اين كه بگوئيم همه‏ي انسان‏ها در تحول و تطور تاريخي دخيل‏اند، فرقي نمي‏كند و مشكلي حل نمي‏شود؛ زيرا معلوم نيست چرا زندگي انسان يا نژادي از انسان، متحول و متطور است و زندگي حيوان اين چنين نيست. اين كه يك نژاد عامل باشد يا همه‏ي نژادها، راز تحرك تاريخ را نمي‏گشايد. (همان، ص 245) البته استاد مطهري به صورت احتمال مطرح مي‏كند كه شايد نشود تفاوت نژادها را انكار كرد، كه در عين اين كه همه استعداد دارند؛ ولي برخي از نژادها استعداد بيش‏تري داشته باشند. (فلسفه‏ي تاريخ، ص 33)

شرايط اقليمي و جغرافيايي: براساس اين نظريه، عامل سازنده‏ي تمدن و به وجود آورنده‏ي فرهنگ و توليدكننده‏ي صنعت، محيط و شرايط اقليمي و جغرافيايي است. در مناطق معتدل، مزاج‏هاي معتدل و مغزهاي نيرومند و مبتكر به وجود مي‏آيد. علاوه بر اين، شرايط اقليمي و محيط جغرافيايي و منطقه‏اي بر روي نژادها تأثير گذاشته و استعدادهاي خاص ايجاد مي‏كند و در نهايت، آن‏ها عامل پيش برنده‏ي تاريخ مي‏شوند. «مونتسكيو» دانشمند جامعه‏شناس فرانسوي طرفدار اين نظريه است. (جامعه و تاريخ، ص 242)

بر طبق اين نظريه، محيط‏ها در رشد عقلي، فكري و ذوقي و نيز جسمي انسان‏ها مؤثرند. همچنين تاريخ، تنها در ميان انسان‏هاي برخي اقليم‏ها و منطقه‏ها تحرك دارد و در محيط‏ها و منطقه‏هاي ديگر، ثابت و يكنواخت و شبيه سرگذشت حيوان است. اما پرسش اصلي به قوّت خود باقي است كه مثلاً چرا زنبور عسل يا ساير جانداران اجتماعي كه در همان مناطق جغرافيايي زيست مي‏كنند، فاقد تحرك تاريخ‏اند؟ به عبارت ديگر، عامل اصلي كه سبب اختلاف اين دو نوع جاندار مي‏شود كه يكي ثابت مانده و ديگري به طور دائم از مرحله‏اي به مرحله‏ي ديگر انتقال مي‏يابد، چيست؟ (همان، ص 245) نتيجه اين كه، اين عامل نيز آن چنان كه بايد، از قوّت و استحكام چنداني برخوردار نيست.

نظريه‏ي الهي: بر طبق اين نظريه، آن چه در زمين پديد مي‏آيد، امري آسماني است كه بنابر حكمتي بر زمين فرود آمده است. تحولات و تطورات تاريخ را مي‏توان جلوه‏گاه مشيّت حكيمانه و حكمت بالغه‏ي الهي دانست. پس آن چه تاريخ را جلو مي‏برد و دگرگون مي‏سازد، اراده‏ي خداوند است. تاريخ پهنه‏ي بازي اراده‏ي مقدس الهي است. «بوسوئه»، مورخ و اسقف معروف متطّور، طرفدار اين نظريه است. (همان، ص 244)

استاد مطهري اين نظريه را بي‏ربط‏تر از ديگر نظريه‏ها مي‏داند و مي‏گويد؛ مگر تنها تاريخ است كه جلوه‏گاه مشيّت الهي است؟ نسبت مشيّت الهي به همه‏ي اسباب و علل جهان، علي‏السويه است.

هم‏چنان كه زندگي متحوّل و متطوّر انسان جلوه‏گاه مشيّت الهي است، زندگي ثابت و يكنواخت زنبور عسل هم جلوه‏گاه مشيّت الهي است. پس سخن در اين است كه مشيّت الهي، زندگي انسان را با چه نظامي آفريده است و چه رازي در آن نهاده است كه متحوّل و متطوّر شده است، در صورتي كه زندگي جانداران ديگر فاقد آن راز است؟ (همان، صص 245 و 246)

نوابغ و قهرمانان: بر طبق اين نظريه، تحولات و دگرگوني‏هاي تاريخ را، چه از نظر علمي و سياسي يا اقتصادي و فني و يا اخلاقي، نوابغ به وجود مي‏آورند. تفاوت انسان‏ها با ساير جانداران در اين است كه ساير جانداران از نظر استعدادهاي طبيعي در يك درجه‏اند؛ برخلاف انسان‏ها كه از نظر استعداد، تفاوت‏هايي دارند. نوابغ و قهرمانان، افراد استثنايي هر جامعه‏اند كه قدرت خارق‏العاده‏اي از نظر عقل، اراده، ذوق و ابتكار داشته و هرگاه در جامعه‏اي پديد آيند، آن جامعه را از نظر علمي، فني، اخلاقي، اقتصادي، سياسي و نظامي به جلو برده و به سعادت و رفاه نزديك مي‏كنند. بر اين اساس، اكثريت افراد بشر فاقد ابتكار، دنباله‏رو و مصرف‏كننده‏اند؛ مصرف‏كننده‏ي انديشه و صنعت ديگران. اما همواره در هر جامعه‏اي يك اقليت استثنايي مبتكر، ابداع‏گر، پيش‏رو و پيشتاز، كه توليدكننده‏ي انديشه و آفريننده‏ي صنعت‏اند، وجود دارند كه تاريخ را جلو مي‏برند و باعث و باني دگرگوني‏ها هستند. «كارلايل»، فيلسوف معروف انگليسي چنين نظريه‏اي دارد. (همان، صص 242 و 243)

به نظر استاد مطهري اين نظريه، اعم از اين كه درست باشد يا نادرست، به طور مستقيم به فلسفه‏ي تاريخ؛ يعني به عامل محرك تاريخ مربوط مي‏شود. البته ايشان اين مطلب را كه فقط نوابغ و قهرمانان قدرت خلاق و ابتكارگرانه دارند، قبول نداشته و معتقد است؛ اين نظريه هم صحيح نيست كه تنها قهرمانان و نوابغ قدرت خلاقه دارند و اكثريت قريب به اتفاق مردم فقط مصرف‏كننده‏ي فرهنگ و تمدن‏اند. در تمام افراد بشر، بيش و كم استعداد خلاقيت و ابتكار وجود دارد و بنابراين همه‏ي افراد و لااقل اكثريت افراد مي‏توانند در خلق و توليد و ابتكار سهيم باشند؛ گو اين كه سهم‏شان نسبت به سهم نخبگان ناچيز است. (همان، ص 251)

اقتصاد و عامل مادي: بر طبق اين نظر، اقتصاد محرك تاريخ است. تمام شؤون اجتماعي و تاريخي هر قوم و ملت، اعم از شؤون فرهنگي و مذهبي و سياسي و نظامي و اجتماعي، جلوه‏گاه شيوه‏ي توليدي و روابط توليدي آن جامعه است. تغيير و تحول در بنياد اقتصادي جامعه است كه جامعه را از بيخ و بن زير و رو كرده و جلو مي‏برد. نوابغ، كه در نظريه‏ي قبل سخنشان به ميان آمد، جز مظاهر نيازهاي اقتصادي، سياسي و اجتماعي جامعه نيستند و آن نيازها به نوبه‏ي خود معلول دگرگوني ابزار توليد است. «كارل ماركس» از طرفداران چنين نظريه‏اي است. (همان، صص 243 و 244) شرح و بسط و نقدهايي كه بر اين نظريه وارد است، در ادامه‏ي بحث خواهد آمد.

اختراعات و تكنولوژي: اين عامل را شايد نتوان يك عامل مستقل به حساب آورد، مگر اين كه كسي بگويد در ميان دانش‏هاي بشري، دانش‏هايي سبب تحول و تحرك تاريخ شده‏اند كه طبيعي بوده‏اند. علم طبيعت و همچنين رياضيات، تا حدي كه در طبيعت مي‏توان آن را پياده كرد، روي دانش‏هاي ديگر در اين جهت تأثيري نداشته‏اند. كه البته اين هم سخن درستي نيست؛ زيرا نيمي از تمدن و فرهنگ بشر مادي است و نيمي انساني و معنوي. (فلسفه‏ي تاريخ، صص 31 و 32)

فطرت: انسان داراي خصايص و ويژگي‏هايي است كه به موجب آن‏ها، زندگي اجتماعي‏اش در حال تكامل و پيشرفت است. ويژگي نخست انسان، حفظ و جمع تجارب و آموخته‏هاي ديگران و استفاده از آن‏هاست. ويژگي دوم، يادگيري از راه بيان و قلم است. ويژگي سوم، مجهز بودن انسان به نيروي عقل و ابتكار است. ويژگي چهارم، ميل ذاتي و علاقه‏ي فطري به نوآوري است؛ يعني حُبّ ذاتي انسان به نوآوري و خلاقيت محدود به هنگام ضرورت نيست كه بخواهد چيزي را خلق و ابداع كند؛ بلكه اين ميل به طور ذاتي در او به وديعه نهاده شده است و جزء لاينفكّ سرشت او محسوب مي‏شود.

استعداد حفظ و نگهداري تجارب و استعداد نقل و انتقال تجارب به يكديگر، به همراه استعداد ابداع و ابتكار و خلاقيت و نوآوري و ميل ذاتي به آن، نيرويي است كه همواره انسان را به جلو مي‏راند. در حيوانات ديگر، نه استعداد نگهداري تجربه‏ها و نه استعداد نقل و انتقال مكتسبات و نه استعداد خلق و ابتكار كه خاصيت قوه‏ي عاقله است و نه ميل شديد به نوآوري، هيچ‏كدام وجود ندارد. اين است كه حيوان در جا مي‏زند و زندگي يكنواختي دارد و انسان به پيش مي‏رود و زندگي‏اش به طور دائم در حركت و تغيير است و از حالي به حالي دگرگون مي‏گردد. (جامعه و تاريخ، ص 248 و 249)

استاد مطهري، وجود چنين ويژگي‏ها و خصوصيت‏ها در انسان را سبب تكامل بشر تلقي كرده و آن را نظريه‏اي عالي مي‏داند؛ زيرا فطرت كمال‏جوي و افزون‏طلب انسان اين‏گونه است كه هر مقدار واجد چيزي باشد، باز مي‏خواهد مرحله‏ي بالاتري را طي كند و افق‏هاي جديدي را به رويش بگشايد و به وضع موجود قانع نگردد. (فلسفه‏ي تاريخ، ص 30)

نتيجه اين‏كه، چنين استعدادي است كه سبب مي‏شود تاريخ و جامعه در يك مرحله باقي نماند و دم‏به‏دم و مرحله به مرحله به جلو برود و قدم به قدم به سعادت و تكامل بيشتري برسد. نظريه‏ي فطرت، نظريه‏ي «استاد مطهري» است.

ماترياليسم تاريخي و دگرگوني اجتماعي

اين كه طبيعت اصلي تاريخ، فرهنگي است يا سياسي؛ مذهبي است يا اخلاقي؛ مادي است يا معنوي؛ و يا طبيعتي است متشكل از عوامل مادي و معنوي، از مهم‏ترين مسايل مربوط به تاريخ است. (جامعه و تاريخ، ص 90)

در پاسخ به اين سؤال، نظريه‏اي به وجود آمده كه به «ماترياليسم تاريخي» معروف و مشهور شده است و برخي مكاتب ازجمله ماركيسم از آن پيروي مي‏كند.(3) ماترياليسم تاريخي؛ يعني برداشتي اقتصادي از «تاريخ» و برداشتي اقتصادي و تاريخي از «انسان» بدون برداشتي انساني از اقتصاد يا از تاريخ. بر طبق اين نظريه، تاريخ ماهيتي مادي دارد نه معنوي و عامل اقتصاد، نقش تعيين‏كننده‏اي در تحولات اجتماعي داراست و تمامي دگرگوني‏هاي اجتماعي و تاريخي، زاييده‏ي آن است. نيز اساس همه‏ي حركت‏ها و جنبش‏ها و نمودها و تجليات تاريخي هر جامعه، سازمان اقتصادي آن جامعه است؛ يعني نيروهاي توليد مادي و روابط توليدي آن جامعه و مجموعا وضع توليد و روابط توليدي است كه به همه‏ي نمودهاي معنوي اجتماعي، اعم از اخلاق، علم، فلسفه، مذهب، قانون، فرهنگ، شكل داده و جهت مي‏بخشد و با دگرگون شدن خود، آن‏ها را دگرگون مي‏سازد. (همان، ص 91 و 92)

همچنين اين نظريه، ريشه‏ي انقلاب‏ها را دوقطبي شدن جامعه‏ها از نظر معيشت مي‏داند و مدعي است كه تمام خصلت‏هاي مادي و معنوي انسان مأخوذ از جامعه است و در سرشت انسان، آن‏چه را الهيون فطرت مي‏نامند، وجود ندارد. انسان و وجدانش را جامعه به كمك عوامل بيروني مي‏سازد. بر اين اساس، انسان همانند نواري خالي است كه نسبت به آن‏چه در آن ضبط مي‏شود، حالت بي‏تفاوتي و بي‏طرفي مطلق دارد و هيچ عكس‏العملي نسبت به آن نشان نمي‏دهد. (پيرامون انقلاب اسلامي، صص 129 الي 131)

نظريه‏ي ماترياليسم تاريخي بر اصول و مباني‏اي بنا شده است كه به اجمال اشاره شده و مورد نقد و بررسي قرار مي‏گيرد.

تقدم ماده بر روح: بر اساس اين اصل، با وجود آن‏كه انسان هم جسم دارد و هم روح، عناصر معنوي و روحي افراد؛ يعني انديشه‏ها و ايمان‏ها، احساس‏ها و گرايش‏ها، نظريه‏ها و ايدئولوژي‏ها به كناري نهاده مي‏شوند و اصالت ندارند، بلكه صرفا يك سلسله انعكاس‏هاي مادي از ماده‏ي عيني بر اعصاب و مغز مي‏باشند. نيز اين اصل مدعي است كه امور رواني اساسا نيرو نيستند. نيروهاي واقعي وجود انسان، همان‏هايي است كه به عنوان نيروي مادي شناخته مي‏شوند. امور رواني قادر نيستند حركت‏زا و جهت‏بخش شوند و هرگز اهرمي براي حركت جامعه به شمار نمي‏روند و اگر در مسير جريان نيروهاي مادي تاريخي قرار گيرند، به حركت تاريخ كمك مي‏كنند؛ ولي هيچ‏گاه خود آن‏ها نمي‏توانند حركتي به وجود آورند و هرگز نيرويي در برابر نيروهاي مادي به‏شمار نمي‏روند. اصل تقدم ماده بر روح و تقدم جسم بر روان و اصالت نداشتن نيروهاي رواني و ارزش‏هاي روحي و معنوي، از اصول اساسي «ماترياليسم فلسفي» است. (جامعه و تاريخ، صص 93ـ95)

نقطه‏ي مقابل اين اصل، اصل فلسفي ديگري مبني بر اصالت روح است. روح، واقعيتي است اصيل در حوزه‏ي وجود انسان، و انرژي روحي، مستقل از انرژي‏هاي مادي است؛ از اين رو نيروهاي رواني، يعني نيروهاي فكري، اقتصادي، ايماني و عاطفي، عامل مستقلي براي پاره‏اي حركت‏ها، چه در سطح فرد و چه در سطح جامعه، به‏شمار مي‏روند و از اين اهرم‏ها براي حركت تاريخ مي‏توان استفاده كرد. اصالت روح و نيروهاي روحي، يكي از اركان «رئاليسم فلسفي» يا «بينش اصيل اسلامي» است.

البته اسلام منكر تأثير عامل اقتصادي در تحولات اجتماعي نيست؛ ولي هيچ‏گاه عامل ماده را بر روح مقدم نمي‏دارد؛ بلكه معتقد به اصالت جسم و روح به طور توأم است و بر اين اعتقاد است كه وجود اصيل انسان را نمي‏توان با ماده و شؤون آن توجيه و تفسير كرد. (همان، صص 95 و 96)

تقدم نيازهاي مادي بر نيازهاي معنوي: انسان در وجود خود دو نوع نياز را احساس مي‏كند؛ نيازهاي مادي از قبيل: نياز به نان، آب، مسكن، جامه، دارو و...؛ و نيازهاي معنوي از قبيل: نياز به تحصيل، دانش، ادبيات، هنر، تفكرات فلسفي، ايمان، ايدئولوژي، نيايش، اخلاق و... . اين اصل بر آن است كه نيازهاي مادي اولويت و تقدم دارند و خاستگاه نيازهاي معنوي، نيازهاي مادي است و نيازهاي مادي، سرچشمه نيازهاي معنوي است و نيازهاي معنوي، نيازهاي ثانوي است و در حقيقت، وسيله‏اي است براي رفع بهتر نيازهاي معنوي. (همان، ص 97)

در مقابل اين اصل، اصل اصالت نيازهاي معنوي قرار دارد. طبق اين اصل، هرچند نيازهاي مادي در انسان زودتر جوانه مي‏زند و خود را نمايان مي‏سازد؛ ولي به‏تدريج نيازهاي معنوي كه در سرشت انسان نهفته است، مي‏شكفند؛ به طوري كه در سنين رشد و كمال، انسان نيازهاي مادي خويش را فداي نيازهاي معنوي مي‏كند. به تعبير ديگر، لذت‏هاي معنوي در انسان، هم اصيل است و هم نيرومندتر از لذت‏ها و جاذبه‏هاي مادي. در جامعه‏هاي بدوي، نيازهاي مادي بيش از نيازهاي معنوي حكومت دارد؛ ولي به هر اندازه جامعه متكامل‏تر گردد، نيازهاي معنوي ارزش و تقدم مي‏يابند و به صورت هدف انساني درمي‏آيند و نيازهاي مادي را تحت‏الشعاع قرار داده و در حد وسيله، تنزل مي‏دهند. (همان، صص 98 و 99) البته در اسلام، هم به نيازهاي معنوي توجه شده و هم به نيازهاي مادي؛ ولي اسلام اولويتي براي نيروها و نيازهاي مادي بر نيازها و نيروهاي معنوي قائل نيست.

تقدم كار بر انديشه: انسان موجودي است كه هم مي‏انديشد و هم كار مي‏كند؛ حال آيا كار مقدم است يا انديشه؟ آيا جوهر و شرافت انسان به كار است و انسان مولود آن يا به‏عكس؛ جوهر و شرافت انسان به انديشه است و انسان مولود آن؟ ماديت تاريخ بر اساس اصالت كار و تقدم آن بر انديشه است؛ كار را اصل و انديشه را فرع مي‏شمارد. بر اساس اين اصل؛ كار، كليد و معيار انديشه است. جوهر انسان كار توليدي او است. كار، هم منشأ شناخت انسان است و هم سازنده‏ي او. ماركس مي‏گويد: «سراسر تاريخ جهاني، جز خلقت انسان، به وسيله‏ي كار بشري است». انگلس مي‏گويد: «خود انسان را نيز كار آفريده است»؛ زيرا انسان از ابتدا به جاي تفكر عليه ناملايمات طبيعي، با كار پرزحمت خود بر محيط خارجي خويش غلبه كرده و از همين راه (عمل انقلابي) در برابر زورمندان متجاوز، جامعه‏ي دلخواه خود را پيش مي‏برد و مي‏سازد. اين اصل، يك اصل فلسفي ماركسيستي است كه به «پراكسيس» معروف است و ماركس آن را از «فويرباخ» و «هگل» فراگرفته است. (همان، صص 99 و 100)

نقطه‏ي متقابل اين اصل، اصل فلسفي رئاليستي (بينش اصيل اسلامي) است كه به تأثير متقابل كار و انديشه و تقدم انديشه بر كار اعتقاد دارد. در اين فلسفه جوهر انسان، انديشه است. در اين بينش، كار منشأ انديشه و انديشه، منشأ كار است؛ كار، معيار انديشه و انديشه، معيار كار است. شرافت انسان به دانش، ايمان، عزت و كرامت نفس او است و كار از آن جهت مايه‏ي شرافت است كه وسيله‏ي تأمين اين كرامت‏ها و شرافت‏هاست. انسان هم سازنده‏ي كار است و هم ساخته شده‏ي او؛ و اين امتياز، خاص انسان است. ولي سازندگي انسان نسبت به كار، سازندگي «ايجادي» و «ايجابي» است، و سازندگي كار نسبت به انسان، سازندگي «اعدادي» است؛ يعني انسان واقعا كار خويش را خلق مي‏كند؛ اما كار واقعا انسان را خلق نمي‏كند؛ بلكه كار و ممارست و تكرار عمل، زمينه‏ي خلق شدن انسان را از درون فراهم مي‏كند. و آن‏جا كه رابطه‏ي متقابل دو شي‏ء از يك طرف، «ايجابي» و «ايجادي» است و از طرف ديگر، «اعدادي» و «امكاني»؛ تقدم همواره با طرف ايجابي و ايجادي است. نتيجه اين كه انسان بر كار مقدم است نه كار بر انسان. (همان، صص 101ـ103)

تقدم جامعه‏شناسي انسان بر روان‏شناسي انسان: بر طبق اين اصل، ابعاد انساني از قبيل: تكامل، شخصيت، اخلاق، فلسفه، انديشه، علم، هنر، مذهب و... يكسره معلول عوامل اجتماعي شمرده مي‏شود. بر اين اساس، انسان صرفا موجودي است «پذيرنده» نه «پوينده»؛ ماده‏ي خامي است كه هر شكلي به آن داده شود، بي هيچ تفاوت و دخل و تصرفي، آن را مي‏پذيرد؛ نواري خالي است كه پس‏دهنده‏ي آن چيزهايي است كه در او ضبط شده است. جان كلام اين كه، سازنده‏ي شخصيت آدمي و آن‏چه او را از صورت «شي‏ء» خارج مي‏كند و «شخص» مي‏سازد، عوامل اجتماعي بيروني است كه از آن، به كار اجتماعي تعبير مي‏شود. (همان، صص 103ـ106)

نقطه‏ي مقابل اين اصل، اصل انسان‏شناسي ديگري است مبني بر اين‏كه پايه و اساس شخصيت انساني كه مبناي تفكرات و گرايش‏هاي متعالي اوست، در متن خلقت آدمي به دست عوامل آفرينش نهاده شده است و قبل از آن‏كه انسان از جامعه‏ي خويش تأثير پذيرد، يك جنبه‏ي ماورايي خدايي بالقوه در نهادش موجود است. اين جنبه همچون بذري آماده‏ي رشد است و نياز به نور، حرارت و... دارد تا به كمال برسد. نواري خالي نيست كه آن‏چه درونش ضبط شده، پس دهد. درست است كه انسان، برخلاف نظريه‏ي معروف افلاطون، با شخصيتي ساخته و پرداخته به دنيا نمي‏آيد؛ اما اركان و پايه‏هاي اصلي شخصيت خود را از آفرينش دارد نه از اجتماع. جامعه، انسان را از نظر استعدادهاي ذاتي يا پرورش مي‏دهد و يا مسخ مي‏كند.

بنابراين، آدمي از نظر اصول اوليه‏ي انديشه، گرايش و نيز جاذبه‏هاي مادي و معنوي، مانند هر موجود زنده‏ي ديگري است كه ابتدا همه‏ي اصول به صورت بالقوه در او وجود دارد و سپس اين خصلت‏ها در او جوانه زده و رشد مي‏كند. در اين حال است كه انسان تحت تأثير عوامل بيروني، شخصيت فطري خود را پرورش مي‏دهد و به كمال رسانده و يا آن را مسخ و منحرف مي‏كند. اين اصل در معارف اسلامي به اصل «فطرت» معروف است.(4) (همان، صص 105 و 106. پيرامون انقلاب اسلامي، ص 136)

تقدم جنبه‏ي مادي جامعه بر جنبه‏ي معنوي جامعه: تقدم نهاد مادي جامعه بر نهاد معنوي آن با اصل تقدم كار بر انديشه متناظر است، اصل تقدم كار بر انديشه، در سطح فرد مطرح مي‏شود و اصل نهاد مادي جامعه بر ساير نهادهاي اجتماعي، در حقيقت همان تقدم كار بر انديشه است؛ اما در سطح اجتماعي و با توجه به اين كه طرفداران اين اصل، طرفدار تقدم جامعه‏شناسي انسان بر روان‏شناسي او نيز هستند، پس تقدم كار فردي بر انديشه‏ي فردي، مظهر و نتيجه‏ي تقدم نهاد مادي بر ساير نهادهاي اجتماعي است؛ برخلاف اين كه اگر روان‏شناسي انسان را بر جامعه‏شناسي او مقدم بدانيم، تقدم نهاد مادي جامعه بر نهادهاي ديگر معلول و نتيجه‏ي تقدم كار فردي بر انديشه‏ي فردي محسوب مي‏شود.

بنابراين بر طبق اين اصل، نهادهاي مادي جامعه كه نيازهاي اقتصادي آدمي را تأمين مي‏كنند، بر نهادهاي معنوي جامعه كه نيازهاي روحي و رواني وي را تأمين مي‏كنند، تقدم و اصالت دارند. لازم به ذكر است كه نهاد مادي جامعه كه از آن به ساخت اقتصادي و بنياد اقتصادي نيز تعبير مي‏شود، شامل دو بخش است؛ يكي، ابزار توليد كه محصول رابطه‏ي انسان با طبيعت است و ديگر، روابط اقتصادي افراد جامعه در زمينه‏ي توزيع ثروت است كه از آن به روابط توليدي تعبير مي‏شود. آن‏جا كه مي‏گويند اقتصاد زيربنا است و نهاد مادي جامعه بر ساير نهادها تقدم دارد؛ مقصود، مجموع دستگاه توليدي است، اعم از ابزار توليد و روابط توليدي.

همچنين بر طبق اين اصل، تكامل مادي جامعه، معيار تكامل معنوي آن است؛ يعني همان‏طور كه عمل، معيار انديشه است و صحت و سقم انديشه را با عمل بايد سنجيد، نه با معيارهاي فكري و منطقي؛ معيار تكامل معنوي هم تكامل مادي است.

اين طرز تفكر البته براي كساني كه هستي واقعي انسان را «من» او مي‏دانند و اين «من» را جوهري غيرمادي تلقي مي‏كنند و آن را محصول حركات جوهري طبيعت مي‏شمارند نه محصول اجتماع، شگفت مي‏نمايد.

/ 1