سه رويكرد در آموزش تعاليم دين(3) - سه رویکرد در آموزش تعالیم دین (3) نسخه متنی

This is a Digital Library

With over 100,000 free electronic resource in Persian, Arabic and English

سه رویکرد در آموزش تعالیم دین (3) - نسخه متنی

محمدتقی فعالی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سه رويكرد در آموزش تعاليم دين(3)

دكتر محمدتقي فعالي

قرآن به زبان هنر اهميت زيادي داده و اصولاً يكي از مهم‏ترين وجوه اعجاز قرآن، اعجاز ادبي است كه خود نوعي از اعجاز هنري است. اعتقاد نگارنده بر اين است كه اين رويكرد و اين روش، نسبت به دو رويكرد پيش‏گفته امتيازات بيشتري دارد و در اولويت است. شواهدي اين امر را تأييد مي‏كند كه در اين‏جا به چند نمونه از آن‏ها اشاره و بسنده مي‏كنيم؛ با ذكر اين نكته كه زبان هنري، قالب‏هاي مختلفي دارد و مي‏توان براي آن نمونه‏هاي مختلفي بيان كرد كه در اين‏جا تنها به يك نمونه؛ يعني زبان قصّه و رمان اكتفا مي‏شود. شاهد اول از قرآن است:

اگر به قرآن كه مهم‏ترين سند و منبع تفكر اسلامي است مراجعه كنيم، در آن آيات عقلي و استدلالي زيادي خواهيم يافت، اما حجم آنان كه نشانگر ميزان اهتمام قرآن است، به نسبت چندان زياد نيست. قرآن شيوه‏اي مهم‏تر مطرح كرده است و آن، شيوه‏ي تمثيل و قصّه‏گويي است. در اين كتاب آسماني بيش از هفتاد قصّه آمده كه تعداد 27 قصّه مربوط به انبياي الهي است و احسن آن‏ها قصّه‏ي يوسف است. نكته‏ي جالب اين‏كه تعداد آيات مربوط به قصص، حدود 1500 آيه است كه تقريبا 41 كل قرآن را تشكيل مي‏دهد. به‏راستي قرآن با اين همه آيات با ما چه مي‏گويد؟ آيا از اين مطلب مهم نبايد درس گرفت؟ و آيا درس گرفته‏ايم؟

نكته‏ي جالب‏تر اين‏كه اكثر آيات مربوط به قصص، مكّي است و مي‏دانيد كه آيات مكّي بيشتر درصدد القاي تعاليم ديني و مسايل اعتقادي مي‏باشند. اين امر بدين معناست كه قرآن كريم در 1400 سال پيش، قصّه را بهترين زبان و قالب براي انتقال مفاهيم اعتقادي معرفي كرده است و نه فلسفه را. اگر تنها 150 آيه چنان‏كه طنطاوي در مقدمه‏ي «الجواهر» مي‏گويد، يا حداكثر 450 آيه چنان‏كه مرحوم مقدس اردبيلي در «زبدة‏الاحكام» بيان كرده كه مربوط به احكام است، دستمايه‏ي ظهور علمي بزرگ به نام فقر شد، آيا نبايد 1500 آيه دستمايه‏ي ظهور جريان بزرگتر به نام رمان‏نويسي مي‏شد؟

قرآن به ما مي‏گويد: مسايل اعتقادي را مي‏توان محسوس نمود و در قالب مقوله‏هاي هنري به مخاطبين عرضه داشت و اين دقيقا همان كاري است كه امروزه بيگانه‏ها انجام مي‏دهند. امروزه بسياري از متفكران بزرگ غربي به اين شيوه روي آورده‏اند. و آثار افرادي هم‏چون راسل، سارتر، بكت، كوندرا، اونامونو، كوئولو و دهها نويسنده‏ي ديگر، بهترين شاهد اين مدعاست. كافي است كه انسان تنها يك بار «بار هستي» اثر كوندرا را بخواند تا ببيند چگونه مي‏توان انديشه‏هاي خشك، سرد، بي‏روح و زُمخت فلسفي را با زبان هنر و داستان بيان كرد. هم‏چنين كارتون‏هايي؛ نظير «دوقلوهاي افسانه‏اي»، «پينوكيو» و «بابا لنگ‏دراز» و «اي‏كيوسان» همه حامل يك فرهنگ و تمدن‏اند. مگر كارتون دوقلوهاي افسانه‏اي به مخاطب، اين انديشه را القاء نمي‏كند كه اتحاد دو ناهم‏جنس، و تمركز آنان قدرت مي‏آورد، و مگر اين خلاصه‏ي تفكر بودا نيست؟! اين در حالي است كه قرآن تنها اعتماد به حق و ياد خدا را مايه‏ي آرامش و قدرت مي‏داند «الا بذكرالله تطمئن‏القلوب».(1)

آيا كارتون پينوكيو يك دوره‏ي سير و سلوك و عرفان مسيحيت نيست؟ و آيا كارتون اي‏كيوسان تداعي‏كننده‏ي عرفان يوگا نيست؟ به‏هرحال، شيوه‏اي را كه قرآن 1400 سال پيش به مسلمانان تعليم داده به گوش نگرفتند، ولي امروزه بيگانه‏ها آن را به بهترين نحو ممكن به‏كار بسته، آثار فراواني را با تيراژهاي ميليوني به بازار جهاني و حتي بازار مسلمين روانه مي‏كنند.

در اين‏جا بايد به اين نكته‏ي مهم توجه داشت كه قصّه‏هاي قرآني ويژگي‏هاي مختص به خود را دارد، از اين روي با رمان‏هاي امروزي بسيار متفاوت است. از آن‏جمله اين‏كه در قصّه‏هاي قرآن شبهه‏زدايي مي‏شود، تكرار در قصّه‏هاي قرآن به گونه‏اي است كه ملال‏آور نيست؛ عناصر بازيگر در اين قصّه‏ها بسيار متنوع و جذابند. تمام قصّه‏هاي قرآن حاوي پيام‏هاي اخلاقي، عرفاني و اعتقادي است و مهم‏تر از همه اين‏كه تمام قصص قرآني از عنصر واقعيت بهره دارند. قرآن افسانه نيست؛ خصيصه‏ي مهم داستان‏هاي قرآن، آن است كه تنها بخشي از حوادث و رخدادهاي واقعي را برگزيده تا تأثير مثبت روحي و اخلاقي در وجود مخاطبين داشته باشد.

شاهد دوم، بخش مهمي از روايات است كه در اين‏جا تنها به ذكر يك نمونه قناعت مي‏شود. روايت شده است كه پيامبر اكرم(ص) سوره‏ي «فصلت» را براي يكي از سركردگان فساد تلاوت مي‏كرد تا به اين آيات رسيد: «فإنْ أَعرضوا فقل انذرتُكم صاعقةً مِثل صاعقة عادٍ و ثمودَ اذ جاءتهم الرسل من بين ايديهم و من خلفهم ألاّ تعبدوا الاّ الله قالوا لوشاء ربنا لاَنزل ملائكةً فاِنّا بما اُرسِلتم به كافرون فأمّا عاد فاستكبروا في الارض بغير الحق و قالوا مَنْ أشدُّ مِنّا قوة أَولم يروا أنَّ الله الذي خلقهم هُوَ أَشَدُّ منهم قوةً و كانوا بآياتنا يجحدون فارسَلنا عليهم ريحا صرصرا في أَيامٍ نحسات لنذيَقُهم عذابَ الخِزي فِي‏الحيوةِ الدنيا و لعذابُ الاخرة أخزي و هم لايُنصَرون.» يعني پس اگر اعراض كردند، بگو: شما را از صاعقه‏اي همانند صاعقه‏اي كه بر عاد و ثمود فرود آمد مي‏ترسانم. آنگاه كه رسولان پيش و بعد آنها نزدشان آمدند و گفتند كه جز خداي يكتا را مپرستيد، گفتند: اگر پروردگار ما مي‏خواست فرشتگاني را از آسمان نازل مي‏كرد و ما به آنچه شما بدان مبعوث شده‏ايد ايمان نمي‏آوريم. اما قوم عاد، به ناحق در روي زمين گردنكشي كردند و گفتند: چه كسي از ما نيرومندتر است؟ آيا نمي‏ديدند كه خدايي كه آن‏ها را آفريده است از آن‏ها نيرومندتر است كه آيات ما را انكار مي‏كردند؟ ما نيز تندبادي سخت و غرّان در روزهايي شوم به سرشان فرستاديم تا در دنيا عذاب خواري را به آنها بچشانيم. و عذاب آخرت خواركننده‏تر است و كسي به ياريشان برنخيزد.

آن‏گاه كه اين بخش از آيات بر آن مفسد تلاوت شد، لرزش شديد سراپايش را فراگرفت و با پريشاني و خودباختگي پيامبر را سوگند داد كه از تلاوت آيات بازايستد. سپس با حالي دگرگون نزد قوم خود بازگشت، چنان‏كه ديگر آثار عناد و استكبار در چهره‏اش پيدا نبود.

شاهد سوم، فرهنگ اسلامي ايراني است. قصّه‏گويي، فرهنگ ايرانيان است. نقالي‏ها، پرده‏خواني‏ها، تعزيه‏گويي‏ها، قوالّي‏ها، قصّه‏گويي‏هاي دربار شاهان، قصّه‏هاي هزارويك شب و مهم‏تر از همه، قصّه‏هاي مادران براي فرزندان، همه و همه از عناصر اصيل فرهنگ اين مرز و بوم است و پيداست كه اين فرهنگ خاستگاهي جز دين و قرآن ندارد.

شاهد چهارم، شاهكارهاي ادبي ايران اسلامي است. شاهنامه، افسانه‏هاي مثنوي، حكايات گلستان و بوستان، داستان‏هاي كليله و دمنه و نمونه‏هاي ديگر، نشانه‏هاي بارزي از نفوذ و تأثير عظيم فرهنگ داستان‏پردازي و قصّه‏گويي در جامعه‏ي ديني ما بوده و هست. اين نكته را بايد يادآور شد: آن زمان كه برخي متشرعان، شاهنامه را پشت سر انداختند و اين سند فرهنگ ايراني را «كارنامه‏ي گبران» و «نامه‏ي آتش‏پرستان» دانستند و فردوسي را مروج آيين زرتشت و مانوي قلمداد مي‏كردند، صوفيان شاهنامه مي‏خواندند و به جان گوينده‏اش آفرين مي‏گفتند. و در اين مطالب شكي نداشتند كه اين حماسه سراي بزرگ ايران با كتاب كريم الهي به‏خوبي آشنا بود و از آن كاملاً متأثر.

«احمد غزالي روزي در مجمع و مجلس وعظ روي به حاضران آورد و گفت: اي مسلمانان! هرچه من چهل سال از سرِ اين چوب‏پاره شما را مي‏گويم، فردوسي در يك سخن گفته است، اگر بر آن خواهيد رفت از همه مستغني شويد:




  • ز روز گذر كردن انديشه كن
    پرستنده‏ي آز و جوياي كين
    به گيتي ز كس نشنود آفرين



  • پرستيدن دادگر پيشه كن
    به گيتي ز كس نشنود آفرين
    به گيتي ز كس نشنود آفرين



شاهد ديگر اين‏كه اهتمام به قصّه تا بدان حد بود كه حتي سرآمد نوابغ و فيلسوفان؛ يعني ابن‏سينا، عاقبت به اين روش روي مي‏آورد و قصّه‏ي «سلامان و آبسال» و نيز «رسالة الطير» مي‏نگارد. چنان‏كه غزالي هم در پايان عمر همت خود را بر گردآوري داستان‏هاي مفيد و آموزنده قرار داد.

شاهد ششم اين‏كه، بسياري از متفكران و انديشمندان دريافته بودند كه بهترين، آسان‏ترين و سودمندترين شيوه‏ي تعليم و تربيت و پرورش نيروهاي معنوي «روش تمثيل» است. آنان مزاج و طبيعت مردم را نيك مي‏شناختند. و آگاه بودند كه توده‏ي مردم به داستان و قصّه دل خوش دارند و از شنيدن آن سرمست شوند. از اين رو افسانه‏هاي زيبا و مفيد را برمي‏گزيدند و از اين طريق افكار بلند و انديشه‏هاي الهي خود را در قالب‏هاي جذاب و دلنشين عرضه مي‏داشتند. عارفان نيك مي‏دانستند كه فكر نيك را نيك بايد بسته‏بندي كرد و بهترين كالا زماني بدان اقبال مي‏شود كه به صورتي دل‏انگيز و دل‏نشين عرضه شود.

نتيجه:

با توجه به شواهد متعددي كه وجود دارد، مي‏توان گفت كه استفاده از شيوه‏ي داستان‏پردازي و قصه‏نويسي، جايگاهي ويژه، هم در قرآن و هم در فرهنگ ايراني داشته و دارد. به همين دليل بايد فتوا به ترجيح آن داد. البته ممكن است افرادي پرداختن به قصّه را كسر شأن خود بدانند، يا چنان اهل احتياط و حجب و حيا باشند كه از قرائت سوره‏ي يوسف سرباز زنند و يا از گزارش داستان موسي با دختر شعيب صرف‏نظر نمايند. اما خداوند تبارك و تعالي چنين نكرده و هم از نظر كميت و هم از نظر كيفيت، شيوه‏ي هنري و قصّه‏پردازي را در اولويت قرار داد و به ما آموخت كه مي‏توان با اين زبان به بهترين شكل ممكن اصول اعتقادي، اخلاقي، عرفاني، فكري و انساني را تعليم داد. اگر بخواهيم ميان سه رويكرد پيش‏گفته اولويت قائل شويم، بايد گفت كه شيوه‏ي هنري، نخستين اولويت را است و شيوه‏ي عرفاني در رتبه‏ي دوم و شيوه‏ي عقلي و فلسفي در رتبه‏ي سوم قرار دارد. البته اين هرگز به معناي بسندگي به يكي نيست و نبايد تك‏روشي و انحصارگرا شد. بلكه بايد از هر سه روش بهره برد؛ با توجه به اين نكته‏ي مهم كه هر شيوه‏اي جايگاه، فضا، شرايط و مخاطبين خاص خود را دارد، اما در مجموع رويكرد هنري و شيوه‏ي قصّه‏پردازي جايگاهي ممتاز و ويژه دارد.

در پايان اين نكته را هم بايد متذكر شد كه آنچه تاكنون تحقق يافته است، استفاده از روش عقلي ـ فلسفي است. اما هنوز از دو شيوه‏ي ديگر به‏خصوص روش هنري در اين روزگاران بهره‏گيري نشده است. لذا مطلوب آنچه در اين‏جا به عنوان يك ايده و فكر مطرح شد، بايد به مرحله‏ي طرح عملياتي برسد، براي آن مدل تعريف شود و بر اساس آن اثري توليد گردد.


1. سوره‏ي رعد، آيه‏ي 28.

2. سوره‏ي فصلت، آيات 13 تا 16.

/ 1