نقد نگرش اسطوره‏اي به نهضت حسيني(2) - نقد نگرش اسطوره ای به نهضت حسینی (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نقد نگرش اسطوره ای به نهضت حسینی (2) - نسخه متنی

احمد میراحسان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نقد نگرش اسطوره‏اي به نهضت حسيني(2)

احمد ميراحسان

تفسير به رأي از كردار برگزيدگان الهي و سعي وافر در تطبيق عمل و كنش‏هاي نقش بسته بر پرده‏ي نخست نمايش اصيل با روح اين ترسيم حدسي نابسنده فرومي‏ريزد. روشنفكران عصر ما ـ كه اهل دين هم به‏شمار مي‏آيند ـ چگونه مي‏توانند فراموش كنند، آغاز انسان را كه نه تصادفي و نه به صورت انسان اوليه، بلكه آفرينش آدم، يك پيامبر، يك گفت‏وگوكننده با خدا، يك تعليم داده‏شده‏ي اسماي الهي و هر حادثه‏اي است كه در ترسيم تاريخ آدمي بنا به منظر آفرينش الهي با تأييد معرفت اللّه و سلسله‏مراتب هستي و اسماء الله و آگاهي بر وجود انسان كامل همراه بوده است. سپس انسان با فراموشي خاطره‏ي ازلي و پيمان خود با سرچشمه‏ي هستي‏اش و با فراموشي آگاهي‏هاي ارايه داده‏شده به او، و با غفلت، خودآگاهي نخستين خود را از دست داد و با غلبه‏ي جهل، به تصوّر خواب‏آلود و مخدوش و تحريف‏شده‏اي پرداخت كه خاطره‏ي ناخودآگاهش در ساختار خطري وجودش اثري از آن را باقي مي‏نهاد و او را به جست‏وجوي معناهاي كلي و اصلي فرامي‏خواند. تاريخ اسطوره‏اي در واقع تاريخ اين فراموشي و آگاهي فطري با هم، تاريخ آميزش و التقاط و جهل و ضمنا پاسخ به نيازهاي ساختاري و وجودي انسان، گسسته از راهنمايي الهي است كه ديگر تنها با امكانات دروني بشري‏اش تصاوير كژي و ناراستي از حقيقت يگانه ارايه مي‏دهد.

مي‏بينيم در هر عصر و زمان پيام‏آوري، حقيقت هستي و منشأ وجود و جايگاه آسمان و زمين و طبيعت را به انسان يادآوري مي‏كند و هر بار گسست از آگاهي اصل‏دار، تاريخي از غفلت و آگاهي مغشوش افسانه‏اي و جادويي و... را فراهم مي‏آورد. آگاهي انسان محور مدرنيته نيز نوعي از اين آگاهي مجعول و ناتمام و نصفه‏نيمه و فراموشكار منشأ اصيل و حقيقت يگانه و داراي وحدت و سرشت توحيدي است. اين است كه آگاهي حضرت آدم(ع) به توحيد و وجود يگانه‏ي حق‏تعالي در قابيل و فرزندانش به سبب گناه و فقدان تذكر به داستان‏هاي مجعول خلقت جهان تبديل مي‏شود و ساختار فطري‏شان پوسيده از غبار داستان‏هاي گوناگون را فراهم مي‏سازد. پيداست كه تفسير اسطوره و دين از منظر باورمندان به حقيقت الهي و وحي، كاملاً متفاوت است. حال اين كه تمايز اسطوره و دين، فراخواندن از اسطوره به آگاهي ديني، يكسر معنايي تازه به‏دنبال دارد كه با معناي متون مدرن متفاوت است. از منظر ديني، ما با تفسير مدرن اسطوره و دين نمي‏توانيم موافق باشيم. اجازه دهيد اندكي در اين حوزه بحث كنيم تا سپس به مسأله‏ي نسبت سينما با عاشورا از دو منظر مدرن و ديني بپردازيم.

در وهله‏ي اول با دو پرده‏ي نمايشگر هستي روبروييم:

1. پرده‏ي نمايشگر خلقت الهي و آفرينش يگانه كه با انواع اصطلاحات، به توحيدي يكتا اشاره مي‏كنند: خلق، ايجاد، تجلّي، صدور، ظهور زيبايي، غيب‏الغيوب و برون افتادن زيبا از معماي سياه، و پوشيده و ذات نام‏ناپذير و نامكشوف و... همه و همه جلوه‏هايي متفاوت و تأويل‏هاي با ذايقه‏هاي گوناگون، دالّ بر حقيقت خداوندي و پيدايش جهان و انسان است. آگاهي بر اين نمايش خداوندي همه‏ي هستي خود را مرهون لطف الهي، آموختن اسماء به انسان مي‏داند. و هم‏چنين برانگيختن پيامبران براي تذكر حقيقت يگانه، و مقابله با غفلت و فراموشكاري آدمي است. نسبت انسان با منشأ هستي، انسان با اين جهان و جهان غيب، انسان با انسان، انسان با طبيعت و جايگاه سلسله‏مراتب وجود از عالم جبروت و لاهوت و از عالم ملكوت تا عالم ناسوت و طبيعت و سريان وجود، در اين ترسيم وحياني و پايدار ثبت است. گوهر مشترك اديان و دلايل تفاوتهاي موجود و هم‏چنين تأثير زمان و تحريف بشري، همه و همه به‏وضوح در مدل الهي فهم بازگو مي‏شود و بحث آفرينش آسمان‏ها و زمين و انسان و دو جهان هستي و مراحل سير انسان و حيات جاودانه در منظر ديني، بحثي قلبي و خودساخته و بشري نيست، بلكه اخباري است كه رسولان خداوند آن را از وحي الهي كسب كرده و با مردمان در ميان نهاده‏اند. و قطعا هيچ ترديدي در آيات و بيان آنچه از سوي فرشته‏ي وحي قرائت شده وجود ندارد. و عاشورا نيز بر اين پرده قابل تفسير است.

2. پرده‏ي آگاهي و نمايشگر هستي‏هاي اسطوره‏اي، چه در سيماي كلامي و چه قدرت‏هاي اسطوره‏اي، با نوعي نيروي آغازين خود را به نمايش درمي‏آورند، البته اين نيرو به تفنّن برنيامده و هيچ و پوچ محسوب نمي‏شود و متكي بر ساختار وجودي خود انسان است. و درست به همين علت، نقشي محدود به تجربه‏ي بشري در سپيده‏دمان تاريخ‏اش محسوب مي‏شود و به سبب همين ماهيت بشري و بريده شدن از حقيقت متعال وحي شده، چيزي جز اندكي از ذهنيت گروهي از مردمان را نشان نمي‏دهد كه نقش‏هايش نمايشگر تصورات و يا نمايشگر آينده‏اي است كه از طريق تمايلات نفساني قومي ساخته و پرداخته شده و چون انسان بدون وحي الهي و با خيال منفصل، راه به حقيقت ماجراي آفرينش ندارد، پس تنها آينه‏ي تمام نما يا كژمژ ذهنيت آرماني قوم و باورهاي نهاني و آرزوهاي بشري اوست و نه اصل ماجرا.

جهان مدرن امروزي كه دين را در ادامه جادو و افسانه بودن معرفي مي‏كند، به ماجراهاي آن، هويتي اسطوره‏اي مي‏بخشد؛ يعني دين را بشري و عرفي معرفي مي‏كند. ريشه‏ي اسطوره‏اي خواندن ماجراي عاشورا در نگاه مدرن از همين جاست. پس اصرار بر تمايز عاشورا با اسطوره به اين است كه اين نمايش درپرده‏ي نخست، برپرده‏ي آفرينش و تجلي الهي و حقيقت متعال جاي دارد، نه برپرده‏ي نمايشگر فراورده‏هاي ذهن بشري و آگاهي اسطوره‏اي. نگرش‏هاي آغشته به اغتشاش مدرنيت، اين مرز را درهم مي‏شكنند و سرشت حقيقت الهي عاشورا را به فراموشي مي‏سپرند و آن را در مرز انسان و زمان و تاريخ محبوس مي‏دارند. چنانكه مسلمانان متجددي كه تحت تأثير تاريخي‏گري مدرن انديشيده‏اند، كوشيده‏اند به چنين تفسيرهايي منطبق با عقلانيت مدرن و انسان محور روي آورند و كنش حسيني را در محدوده‏ي آرمان بشري و حماسه و انقلاب و ايدئولوژي انساني گردآورند. البته اينان هم به جست‏وجوي عناصر راز آلودي برمي آيند كه در تجربه‏ي بشري در متن انسان و در متنِ متن؛ يعني در آفريده‏هاي كلامي رويدادهاي انساني وجود دارد. اما در اينجا هم بر متن عقلانيت مدرن اين پندارها و خيال‏ها هرگز طنيني خدا بنياد ندارد. اسطوره شناختي گرچه بيش از فرم‏شناسي، ساختارگرايي و حتي روانشناسي و دلمشغول، كشف سيماي رمزي كنش انسان و متن اوست، اما در افق مدرنيته بي‏ترديد اين جست‏وجو از مفهوم جهان خود بنياد در نمي‏گذرد و در مرز انسان متوقف مي‏ماند. پس آنان كه با هزار لفظ و توجيه مي‏كوشند براي اسطوره‏شناسي مدرن، وجهه‏اي الهي دست و پاكنند، دچار التقاطي درمان‏ناپذير هستند. نگرش و نگاه ديني قادر است به رمزشناسي اسطوره‏ها اقدام كند و به نحو علمي به آن بپردازد، ولي هرگز دچار توهم نشده و آن را با آگاهي‏هاي وحياني هم عرض و يكسان نمي‏پندارد. نگرش مدرن امروزي، آگاهي از وحي الهي را تا سرحد رمزپردازي به قصه‏پردازي ذهن بشري تقليل مي‏دهد. البته بايد اذعان داشت كسي مثل يونگ با بهره‏برداري فراوان از حكمت معنوي شرق، كوشيد تا در متن تفكر مدرن، آگاهي‏هاي موجود در اخبار شرقي را به كارگيرد. ليكن آميختن آن آگاهي‏ها با خيالات بشري و پنهان نگاه داشتن منشأ وحياني آن به نگرش تازه‏اي منجر گشته كه سبب اغتشاش شده است؛ در واقع معناهاي شفاف وحياني را پيچيده و كدر و يا ناتمام نموده است.

يكي از مشكلات درك و فهم در اينجا آن است كه روشنفكر ديني، يا متفكر مسلمان متجددي كه تحت تأثير منابع تفكر غربي است، تشخيص نمي‏دهد وقتي انديشمند مدرن از بيان ماوراي طبيعي و فقدان مرز ميان طبيعي و مافوق طبيعي سخن مي‏گويد، همه‏ي اين مصطلحات، تنها بنا بر متن عقلانيت مدرن قابل معني كردن است. در همه‏ي اين احوال، اسطوره شناسان مدرن وقتي تأكيد مي‏كنند اسطوره راه مبهم و كژ و كوژ يا مُعلق بيان واقعيت نيست، «بلكه تنها راه است» هرگز اعتباري براي حقيقتي به نام وحي الهي، هم چون بيان متعال و گوهرين واقعيت‏هاي اساسي قايل نيستند تا در مقايسه با آن متوجه شوند و آن شكل اسطوره‏اي كه نشان از نحوه‏ي زيستن انسان ابتدايي و آزمايش وجدان و فهمش از روابط بنيادين است تا چه حد، توصيف حقيقت هستي را كژمژ بيان مي‏دارد.

نقش‏هاي نمايشگرانه‏ي پرده‏ي دوم و آگاهي اسطوره‏اي و تفاسير مدرن، گاه مسلمانان متجدد را كه فاقد استحكام ريشه‏اي و حكمي و اجتهادي و فقهي‏اند به بد راهي مي‏كشاند. نويسنده‏اي اظهار داشته است:

«وظيفه‏ي رهبران ديني اجتماع است كه موقعيت اسطوره‏ي زمان خود را دريابند و تدبير خود را بر اساس آن سامان دهند. كاري كه اسطوره‏ي ابراهيم(ع) كرده، قيام عليه بت‏ها و رفتن در آتش بود. و كاري كه حسين(ع) مي‏كند درك اسطوره‏ي زمان خود است؛ بنابراين كار او يك كار تطبيقي است. او جامعه‏ي ديني عصر خود را به تماشاي اسطوره‏ي زمان خود فرامي‏خواند و عاشورا صحنه‏ي اين نمايش با شكوه است. از اين جا اين حقيقت رخ مي‏نمايد كه وظيفه‏ي رهبران ديني نه پرداخت اسطوره‏اي نو، بلكه تطبيق با اسطوره‏هاي پيشين است».

همين نويسنده‏ي ارجمند درباره‏ي هنر منطبق بر زمان خود كه آن را هنر منفعل مي‏نامد و شهود هنر پيشرو كه همين شهود اسطوره‏هاي نو و بعد است و آن را هنر فعّال مي‏خواند، مي‏گويد: «هنر زمان، شهود اسطوره‏ي حاكم در تفرّق مثالي خود و ديدن موقعيت خود است و هنر پيشرو، شهود اسطوره‏هاي بعدي است و در اين هنر، هنرمند با درك اسطوره‏هاي پسيني به تعالي از زمان خود مي‏رسد. هنر اول هنر منفعل است و هنر دوم، هنر فعال است».

و بالاخره سينما به عنوان اسطوره‏ي جهان مدرن معرفي مي‏شود كه تقرّبش به جهان روايات معنوي، اسطوره‏هاي ديني، اسطوره‏ي آدم و نوح، ابراهيم و يونس، يوسف و مسيح(عليهم السلام) را باز مي‏آفريند و... .

با همه‏ي تلاشي كه نويسنده در حفظ گوهر الهي معرفت به كار مي‏برد، باز دچار لغزش است. او تحت تأثير فهم عصري از دين از يك سو، و نيز اسطوره شناختي مدرن و ناتواني‏اش در نقد انديشه‏ي غربي و تمايلش به آميزش و التقاط فكر غربي و منظر قرآني از سوي ديگر، دچار تفاسيري مي‏شود كه حيرت آور است. اصرار در اسطوره‏اي دانستن ماجراي عاشورا و درك آن در پرتو فكري غربي، مشكلات عديده‏اي برايش به بار آورده است كه بر مي‏شمرم:

1 ـ چه كسي گفته كه وظيفه‏ي رهبران ديني اجتماع است كه موقعيت اسطوره‏ي زمان خود را در يابند و تدبير خود را براساس آن سامان دهند؟ آيا بيان يك متفكر با تفاسير دلنجوا، مجوز كافي براي قطعي شمردن اين ايده است؟

اولاً: «موقعيت اسطوره‏ي زمان خود» يعني چه؟ ثانياً: منظور نويسنده از رهبران ديني با توجه به مثال از حضرت ابراهيم (ع) و حضرت امام حسين (ع) بايد رهبران برگزيده‏ي الهي باشد ـ و حال آن كه رهبران ديني هرگز وظيفه‏شان دريافت موقعيت اسطوره‏ي زمان خود نيست، بلكه تذكر و يادآوري توحيدي است كه هرگز محبوس اين زمان و يا آن زمان نيست. طبيعتاً اين‏يادآوري، پيامدهاي گوناگوني در رفتارهاي فردي، اجتماعي، اين جهاني و جهان اخروي براي انسان داشته و مسير كمال او را وضوح مي‏بخشيده است. امّا اصل، همان راهنمايي انسان براي تقرّب به خدا بوده است.

ثالثاً: كاري كه امام حسين (عليه السلام) كرد، هرگز با مفهوم «درك اسطوره‏ي زمان خود» و «يك كار تطبيقي» معناپذير نيست. اين بيان خود رأيِ، معناي الهي عمل امام شهيد (ع) را تحريف مي‏كند و به عملي تاريخمند و به عمل انسان ناكامل و معمولي تقليل مي‏دهد. ارزش جهان‏شمولي و هرزماني‏اش را به بباد داده و هسته‏ي رمزي ـ توحيدي جذابش و نيز حضور زنده‏اش را در اكنون و آينده به نابودي مي‏كشاند.

عدم درك پارادوكس پايان وحي، با مقام حضرت ختمي مرتبت محمد مصطفي(ص) و هم‏چنين پيام سازي نو به نو در متن انقطاع وحي بوسيله‏ي مقام ولايت و وصي معصوم(ع) از امام اول تا امام غائب(عج) سبب خطاي عظيم نويسنده‏اي شده كه تصور كرده قالب تنگ تفكر اسطوره شناسانه‏ي مدرن، قابليت ترسيم تمام و كمال ماجراي عاشورا را دارد! آلودگي به انديشه‏ي مغشوش تفكر غربي، سبب بيراه رفتن او شده كه گويا امام حسين (ع) وظيفه‏اش آن بوده تا «جامعه‏ي ديني عصر خود را به تماشاي اسطوره‏ي زمان خود» فرا خواند و اين وظيفه با اسطوره‏ي مقاومت در برابر ظلم يزيد در كربلا به پايان مي‏رسيده و «كار او يك كار تطبيقي» در حوزه‏ي زمان خود بوده و والسلام.

اين نگاه؛ يعني تباه كردن همه‏ي شالوده‏ي احياي ديني قيام امام حسين(ع) و نقش جايگاه آن در همه‏ي زمان‏هاي آينده تا قيام مهدي موعود(عج).

از يادبردن آنكه نو به نو عاشورا در هر زمان و كربلا و در هر زمين تكرار مي‏شود و بالاتر از آن رويارويي حسين و ضد حسين در درون هر مسلمان، در هر لحظه رخ مي‏دهد و تنها با مراقبه‏ي مدام و پيروي از فرامين وحي، نو به نو اين جدال به سود حسين درون ما پيش مي‏رود، همه و همه محصول دست شستن از انگاره‏هاي اسلامي ـ شيعي و تسليم شدن به انگاره‏هاي مدرنيّت در تفسير ماجراي معصومين (عليهم السلام) و از جمله عاشورا است. اسطوره پنداشتن عاشورا، طبيعتاً چنين لغزش‏هايي را به دنبال دارد كه شگفت‏آور و خطر خيز است و پيام سازي نو به نوي عاشورا و هسته و آموزه‏ي فرازماني آن ناديده انگاشته شود و بر غلط، كار امام شهيد(ع) يك كار محدود به زمان خود و درك اسطوره زمان خود به حساب آيد و بس!!

/ 1