چند و چون عقب نشینی مسلمانان از اسپانیا نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

چند و چون عقب نشینی مسلمانان از اسپانیا - نسخه متنی

عبدالله همتی گلیان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

چند و چون عقب‏نشيني مسلمانان از اسپانيا

دکتر عبداللّه همتي‏گليان (1)

به هنگامي که مسلمانان در ادامه‏ي فتوحات خويش در اواخر سده‏ي اول هجري در شبه جزيره‏ي «ايبريا» استقرار يافتند، اين سرزمين به‏صورت عرصه‏ي وسيعي درآمد که گاه به‏تعامل ميان مسلمانان و مسيحيان و گاه به‏چالش و مناقشه بين اين‏دو انجاميد.

پس از ورود مسلمانان به شبه جزيره ايبريا، اغلب ساکنان آن بنا به دلايلي که در آثار تاريخي مربوط به اسپانياي عصر اسلامي به تفصيل بيان شده، با فاتحان کنار آمدند؛ شايد مهم‏ترين عامل اين همراهي، آشفتگي دستگاه سياسي، و روحيه‏ي تسامح پيروان مسيح بوده است. در واقع وضعيت موجود به گونه‏اي بود که هيچ يک از نيروهاي دولت و کليسا تحرک و پويايي کافي براي مقابله با مسلمانان نداشتند. (2) در اين ميان عده‏اي از مسيحيان که عمدتاً اشراف، روحانيون برجسته و از طبقه حاکم بودند به مخالفت برخاستند، اما چون نتوانستند در برابر مسلمانان مشکل جديد ايجاد کنند؛ با عقب‏نشيني به مناطق کوهستاني شمال اسپانيا و بهره‏گيري از مخفيگاه‏هاي نواحي صعب‏العبور آن ديار، در انتظار فرصتي ماندند تا به‏مقابله با حاکمان جديد بپردازند.

بايد توجه داشت که مسلمانان در جريان فتح اسپانيا موفق نشدند که تمام مناطق آن را به زير فرمان خويش درآورند. آنان علاوه بر روي‏آوري به منازعات قبيله‏اي در درون خويش، بيشتر قواي اسلامي را در آن سوي پيرنه و جنوب فرانسه متمرکز کردند، اما از طريق درگير شدن با فرانک‏ها جبهه و دشمن جديدي را آفريدند.

قواي اسلامي پس از حدود يک دهه حضور موفقيت‏آميز در جنوب فرانسه، سرانجام در نبرد پواتيه ( Poitiers ) به سال 114 ق / 732 م از فرانک‏ها شکست خوردند و از پيشروي در اين ناحيه بازماندند. با اين شکست روحيه‏ي پيروان مسيح قوت گرفت، در پي آن فرانک‏ها براي مقابله با خطر اسلام با مسيحيان پناهنده به نواحي شمال غربي اسپانيا در سنگر واحدي قرار گرفتند. (3)

به نظر مي‏رسد به دنبال استقرار حاکميت مسلمانان در اندلس، چنان که در سرزمين‏هاي ديگر نيز شاهد بوده‏ايم، بخش قابل توجهي از مسيحيان اسپانيا به اسلام روي آوردند و يا مستعرب شدند. گفتني است که انزواي جغرافيايي شبه جزيره‏ي ايبريا از ساير مناطق رومي از دوره‏هاي باستان همواره اين سرزمين را در معرض نفوذ انديشه‏ها و عقايد شرقي قرار داده بود. نفوذ فينيقي‏ها، سپس در سده‏ي سوم ميلادي انتشار مسيحيت، آن گاه در سده‏ي چهارم ميلادي افکار و تصورات يکتاپرستي قوم يهود وارد آن جا شد و در سده‏ي پنجم ميلادي عقايد ضد تثليثي يا توحيدي آريانيست‏ها، پيروان آريوس اسقف اسکندريه که اصل تثليث را نپذيرفته بود، در اسپانيا به ويژه نواحي جنوبي آن رونقي به سزا يافت. در سده‏ي هشتم ميلادي پيروان آريوس غالباً به سوي اسلام گرايش پيدا کردند، اما آنان که پيرو مسيحيت تثليثي (کاتوليک‏ها) بودند به مناطق شمالي اسپانيا رفتند و در برابر مسلمانان به تشکيل جبهه پرداختند. (4)

در حالي که مسيحيان اهتمام جدي داشتند تا قواي از دست رفته خويش را ترميم و بازسازي کنند، مسلمانان اسپانيا گرفتار منازعات داخلي شدند. تفرقه‏جويي از عمده‏ترين مشکلات جامعه‏ي اسلامي اندلس بود که پيوسته مسلمانان را در معرض تهديد جدي قرار مي‏داد و شايد اين عامل بيش از هر مورد ديگري زمينه را براي تجديد قواي مسيحيان فراهم کرد. در اواخر عصر خلافت امويان در سراسر قلمرو خلافت درگيري‏هاي قبيله‏اي به ويژه بين عرب يماني و مصري به اوج خود رسيده بود که اندلس نيز از آن مستثنا نبود.

افزون بر آن، در اين سرزمين منازعات بين اعراب و بربرها اين بحران اجتماعي را پيچيده‏تر کرده بود؛ درگيري بين اين دو گروه بدان سبب نبود که اعراب مناطق حاصلخيز اندلس را به خود اختصاص داده بودند، بلکه بنا بر سنت عصر جاهلي تصور مي‏کردند که از ديگران برترند و رفتار خشن و ظالمانه‏اي نسبت به بربرها داشتند: اعراب آنان را ملتي محکوم مي‏پنداشتند که از شايستگي‏هاي لازم براي تدبير امور برخوردار نيستند. قهراً نسبت به اين گونه رفتارها قوم بربر واکنش نشان مي‏داد، از جمله آنان در ناحيه‏ي مارده ( Merdia )به سال 124 ق / 741 م دست به شورش زدند که واليان عرب در عوض چاره‏جويي و رفع تبعيض‏ها، به شدت آن را سرکوب کردند. (5)

همچنين اعراب با فرستادن بربرها به مناطق کوهستاني و لم‏يزرع لئون ( Leon )، جليقيه و آستوريا ( Asturia )هم قوم بربر را از خود دور ساختند و هم اين که آنان را گرفتار جنگ مداوم با مسيحيان شمال اسپانيا کردند. از اين وضعيت بربرها به شدت ناخشنود بودند تا آن جا که در اواخر دهه‏ي سوم سده‏ي 2 ق / 8 م بار ديگر بر ضد اعراب پرچم قيام را برافراشتند. شورش از ناحيه جلّيقيه شروع شد و تقريبا به سرتا سر منطقه شمالي اسپانيا به استثناي سرقسطه ( Saragoza )، تنها ناحيه شمالي که اغلب ساکنان آن را عرب‏ها تشکيل مي‏دادند، گسترش يافت. بربرها به منظور درهم شکستن قدرت اعراب، نيروهاي خويش را به سه دسته تقسيم کردند:

بخشي را مأمور محاصره طليطله ( Toledo )، گروه ديگري را براي حمله به قرطبه ( Cordova )آماده کردند و سومين دسته از بربرها قرار شد در الجزيره الخضراء ( Algeciras )استقرار يابند تا مانع ورود نيروهاي تازه نفس شامي، که در سبته ( Ceuta )تمرکز يافته بودند، به اندلس شوند (6) ؛ اما به رغم موانع موجود، نيروهاي شامي هوشيارانه وارد اندلس شدند. با ورود آنان به‏اين سرزمين - افزون‏بر صف‏آرايي‏هاي قبلي مسلمانان در برابر يک‏ديگر - جبهه ديگري با عنوان شاميون در مقابل بلديون نيز گشوده شد. مسلماناني که در مرحله‏ي نخست به همراه موسي بن نصير به اندلس قدم نهاده بودند به بلديون موسوم شدند و آنان که در مرحله‏ي بعدي به سرکردگي بلج بن بشر قشيري از سرزمين شام آمده بودند، به شاميون شهرت يافتند. (7) ابن الأبّار از اين دو گروه ستيزه‏جو با عنوان «جُندَين» ياد مي‏کند. (8)

گروه ديگري که در منازعات جامعه‏ي اسلامي اندلس داخل مي‏شدند نو مسلمانان اسپانيولي بودند. اينان به سبب خشونت‏ها و کشمکش‏هاي موجود و غرور طايفه‏اي، هم از اعراب و هم از بربرها نفرت داشتند؛ (9) از فرزندان اين گروه در تاريخ اندلس با عنوان مولّدان ياد مي‏گردد که بعدها آنان نسبت به تفاخرات و تفوق جويي‏هاي قبايل عرب مقيم اندلس واکنش نشان دادند و مشکلات جدي براي حکمرانان اموي اسپانيا پديد آوردند.

با عنايت به وضعيت حاکم در ميان مسلمانان اندلس، زمينه مساعد براي سازماندهي مجدد و رشد گروه مغلوب (مسيحيان) پديد آمد. خلافت اموي با توجه به مشکلاتي که دستگاه خلافت در شرق جهان اسلام داشت، اندلس نيز سال‏هاي پرآشوبي را سپري کرد و در نتيجه زمينه براي گسترش فعاليت مسيحيان مساعدتر شد. سرانجام پس از چندين مرحله آنان موفق شدند که مسلمانان را در سال 133 ق/ 752م از جلّيقيه اخراج کنند؛ بدين‏گونه آن گروه پراکنده‏ي مسيحي که مسلمانان آنان را حقير مي‏شمردند، انسجام يافتند و برضد مسلمانان دست به‏تعرض زدند.

بدين ترتيب، در سال‏هاي پاياني عصر واليان اندلس (95 ق / 713م - 138 ق / 756م) مسيحيان ناحيه‏ي آستوريا از موقعيت استوار و ممتازي برخوردار شدند، در سال 133 ق / 752 م آلفونس اول، جد بزرگ پادشاهان مسيحي مشهوري که بعدها به نام خوانده شدند، رهبري مسيحيان شمال را بر عهده گرفت. او اهتمام خاصي به تقويت جبهه‏ي مسيحي داشت، موقعيت نيز به نفع آنان بود؛ بربرها، که تقريباً جمعيت مسلمان تمام مناطق شمالي اسپانيا را تشکيل مي‏دادند، بر ضد اعراب قيام کرده بودند. اين نابساماني‏هاي از آغاز سال 132 هجري به مدت پنج سال متوالي ادامه داشت که بر اثر آن بربرهاي مقيم اين نواحي متحمل خسارت‏هاي سنگيني شدند تا جايي که اغلب آنان تصميم گرفتند اسپانيا را ترک گويند و به قبايلشان در شمال افريقا بپيوندند. (10)

با توجه به وضع آب و هوايي و جغرافيايي دشوار در مناطق جنگي شمال و نظر به مشکلاتي که مسلمانان اندلس در آغاز حکومت عبدالرحمن داخل با آن‏ها مواجه بودند، به نظر مي‏رسد که حفظ آن نواحي تقريباً براي قواي اسلامي غيرممکن بوده است. منطقه‏ي شمال غرب اسپانيا به لحاظ قرار گرفتن در معرض بادهاي سرد اقيانوس اطلس براي مسلمانان، که به چنين آب و هوايي خو نگرفته بودند، بسيار آزاردهنده بود. علاوه بر اين، وجود منابع طبيعي متعدد نيز برقراري ارتباط اين منطقه را با ساير بخش‏ها مشکل مي‏ساخت. مرکز شبه جزيره‏ي ايبريا را جلگه‏اي مرتفع و فلات مانند به صورت حايل بين شمال و جنوب فراگرفته که امروزه به آن مِزِتا گويند. مرز شمالي اين فلات را کوه‏هاي کانتابريا و مرز جنوبي آن را جبل‏الشادات تشکيل مي‏دهد. کوه‏هاي طليطله نيز تقريباً در وسط اين جلگه مرتفع قرار گرفته و آن را به دو بخش تقسيم کرده است. (11) يادآور مي‏شوم که اين وضعيت جغرافيايي که براي مسلمانان مشکل‏ساز بوده در عقب‏نشيني آنان از نواحي شمالي بي‏تأثير نبوده‏است.

هنگامي که بخش وسيعي از مناطق شمالي شبه جزيره‏ي ايبريا توسط مسلمانان تخليه شد، مسيحيان فرصتي يافتند تا به دور از تهديدات رقيب به تقويت مواضع و استحکامات خويش بپردازند. در اين ميان فرانک‏ها نيز دست به کار شدند تا مرز جنوبي سرزمينشان را از خطر مسلمانان ايمن سازند. آنان موفق شدند در سال 185 ق / 801 م شهر برشلونه ( Barcelona )را بعد از 7 ماه محاصره از تصرف مسلمانان خارج نمايند. (12) بدين گونه، آنان در اين سوي پيرنه پايگاهي به دست آوردند تا با تقويت کردن جبهه مسيحيان شمال اسپانيا، بتوانند در امور اين سرزمين دخالت کنند.

بنابر آنچه گذشت دولت مسيحي آستوريا در زمان آلفونس اول بر اثر پايداري در برابر نيروهاي اسلامي بر قلمرو گسترده‏اي تسلط يافت. جانشينان او نيز به منظور بازسازي شهرها و دژهايي که در جريان کشمکش با مسلمانان آسيب ديده بودند، گام‏ها مؤثري برداشتند. در اين ميان، آلفونس دوم (175 - 227 ق / 791 - 842 م) پس از سامان بخشيدن به امور مسيحيان شمال و به هنگامي که هشام اول و حکم اول (حاکمان اموي اندلس) گرفتار ناآرامي‏هاي داخلي بود، از سمت غرب شبه جزيره‏ي ايبريا مسلمانان را عقب راند و تا صحراي ليسبون (اُسبونه) پيش آمد. او به منظور برخورداري از حمايت‏هاي امپراتوري فرانک، اهتمام ورزيد تا با شارلماني قرارداد اتحاد منعقد نمايد. (13)

بايد گفت که بعد از فتح اسلامي، مسيحيان اسپانيا سعي کردند که همه‏ي عناصر اصلي سياسي و نظامي را در شمال اين سرزمين متمرکز کنند تا از تهديدات مسلمانان در امان باشند. در اين ميان به سبب از بين رفتن مرکزيت کليساي اسپانيايي - گوتيک تا مدتي فاقد تشکيلات ديني بودند که مسيحيان از طريق مطرح کردن داستان يعقوب مقدس، (14) سازمان کليسايي جديدي در شمال اسپانيا تأسيس کردند تا از آن به مثابه‏ي ابزاري کارآمد براي تثبيت قدرت خويش استفاده کنند.

ظهور دولت قشتاله در سرحد اسلامي

بايد توجه داشت که تا پايان سده‏ي 3 ق / 9 م علاوه بر پادشاهي آستوريا، چندين اميرنشين مسيحي ديگر از قبيل، کاتالونيا، ناوارا، آراگون در نواحي شمالي اسپانيا شکل گرفتند که مهم‏ترين آن‏ها پادشاهي قشتاله بود. در عين حال، هنور ذره حاصلخيز رود ابرو( Ebro ) ، واقع در شمال شرقي اسپانيا، در اختيار مسلمانان قرار داشت که از مرکز آن يعني شهر سرقسطه بر اين ناحيه حکم مي‏راندند. با عنايت به اين که مسلمانان اين منطقه از هر سو در معرض تهديدات دشمن قرار داشتند، براي در امان ماندن از حملات آنان دژهاي مستحکمي ساختند. با اين همه، مسيحيان آستوريا، کانتابريا و باسک پيوسته مناطق مسلمان‏نشين شمال شرقي شبه جزيره را مورد تعرض قرار مي‏دادند، چنان که بر اثر دوام اين حملات بخش قابل توجهي از اراضي اين ناحيه را تصاحب کردند؛ در نتيجه، در اين بخش از قلمرو مسلمانان اشراف مسيحي و صاحبان صومعه‏ها داراي اراضي وسيعي شدند.

آنان به منظور مقابله با واکنش مسلمانان و حفظ اين اراضي، در شرق و جنوب اين منطقه، که مسلمانان ساکن بودند، قلعه‏ها( Castles ) و دژهاي استواري همانند برج‏هاي باستاني بنا کردند؛ به گونه‏اي که پس از چندي در آن جا قلعه‏هاي متعددي نمودار شد. از اين رو، به اسپانيولي نام کاستيل ( Castilla )بر اين ناحيه نهادند (15) که مسلمانان با معرب کردن، به آن «قشتاله» مي‏گفتند. به دليل وجود دژهاي فراوان در منطقه برخي منابع اسلامي نيز از آن تعبير به قِلاع کرده‏اند. (16) مسيحيان ساکن در اين قلعه‏ها همواره در آمادگي جنگي به سر مي‏بردند.

اينان تا چندي چون از حمايت‏هاي دولت آستوريا برخوردار بودند خود را تابع اين دولت مي‏خواندند، اما در حدود سال 318 ق / 930 م شهسواران ناحيه‏ي قشتاله ديگر حاضر نشدند از پادشاهان آستوريا اطاعت کنند و دولتي مستقل به نام قشتاله که مرکز آن شهر بُرغُش بود، برپا کردند. (17) اين دولت بعدها بر بخش عظيم قلمرو اسلامي تسلط يافت و تقريباً همه‏ي ممالک مسيحي اسپانيا را نيز تحت سلطه‏ي خويش درآورد و بدين ترتيب، به صورت يکي از پادشاهي‏هاي بزرگ مسيحي درآمد.

در واقع پيدايش اميرنشين‏هاي متعدد مسيحي در نيمه‏ي شمالي اسپانيا به معناي وجود اختلاف در جبهه‏ي مسيحي بود، هر يک از اين اميرنشين‏ها احساس قومي و محلي خاصي داشتند که مانع از آن مي‏شد تا سياست مشترکي را بر ضد مسلمانان دنبال کنند. مناسبات دوستانه نيز بين خودشان حاکم نبوده است. هر اميرنشيني سعي داشت تا از منطقه‏اي که تصرف کرده بود با چنگ و دندان دفاع کند، همچنين هيچ يک از امارت‏هاي مسيحي از فرهنگ و مدنيت درخور توجهي برخوردار نبودند تا بتوانند ديگر اميرنشين‏ها را به سوي خود جلب کنند. گاه تضاد در درونشان به حدي مي‏رسيد که اشراف مسيحي براي مقابله با رقيب مسيحي خويش به صفوف مسلمانان مي‏پيوستند. (18) با توجه به اين اختلافات بود که مسيحيان در سده‏ي 4 ق / 10 م قادر نبودند قلمرو مسلمانان اندلس را مورد تهديد جدي قرار دهند؛ درگيري‏هاي آنان با قواي اسلامي در اين ايام در طول مرزها محدود مي‏شده است.

بايد توجه داشت که جامعه‏ي اسلامي اندلس به سبب برخورداري از گروه‏هاي مختلف فرهنگي، قومي، نژادي و ديني داراي پيچيدگي‏هاي خاصي بوده است. در اين جامعه، حکمرانان اموي از سياست‏هاي منطقي و معقولانه‏اي پيروي نمي‏کردند؛ آنان علاوه بر اين که توجهي به معادلات اجتماعي نداشتند، در مورد فضاسازي مناسب ديني يا فرهنگي نيز نه تنها اقدام مؤثري به عمل نياوردند، بلکه برخي اقوام را سرآمد ديگران مي‏پنداشتند که اين سياست قهراً واکنش گروه‏هاي ديگر را در پي داشت؛ اين در حالي بود که به قول حميري اطراف مسلمانان را اصناف کفر احاطه کرده بودند (19) که آنان هم پيوسته در اين جامعه بحران‏آفريني مي‏کردند. در نتيجه، مي‏توان گفت اغلب اوقات جامعه‏ي اسلامي اندلس با اختلافات و ناسازگاري‏هاي فزاينده مواجه بوده و شورش‏ها و فتنه‏ها با انگيزه‏هاي گوناگون از مشخصات آن به شمار مي‏رفته است.

در هر حال، حکومت مرکزي مسلمانان در اندلس به تناوب گاه از قوت و استحکام کافي برخوردار بوده و بر امور کشور کاملاً مسلّط بود و گاه توانايي لازم را نداشت تا به طور مؤثر به وظيفه‏ي خويش عمل کند و در کشور هرج و مرج و شبه ملوک‏الطوايفي پديدار مي‏شد، اين فراز و نشيب قدرت تا سده‏ي 5 ق / 11 م ادامه داشت تا آن که از اين تاريخ براي هميشه حکومت مرکزي از ميان رفت و ملوک‏الطوايف بر همه جا استقرار يافتند. (20)

در سده‏ي 4 ق / 10م يعني به هنگامي که امويان اندلس بر خود نام خلافت نهاده بودند، عبدالرحمن ناصر با استفاده از اختلافات موجود در ميان مسيحيان شمال تصميمات سنجيده‏اي گرفت و تا حدودي به اندلس اسلامي انسجام بخشيد و با قدرت مانع از اقدامات حاکمان محلي شد. در عين حال، در اين ايام استحکامات مرزي مسلمانان به دو ثغر عمده‏ي اقصي و ادني محدود شد؛ ثغر اعلي(اقصي) که همان حوزه‏ي سرقطه بود، و محدوده‏ي ثغر ادني از طليطله تا مدينه سالم امتداد مي‏يافت که به‏منزله‏ي خاکريز مسلمانان در برابر تهاجمات پادشاهي قشتاله بود. (21)

چندي بعد شخصيت بزرگي همچون ابن ابي عامر با نيروي تازه به ميدان جنگ و سياست گام نهاد. او براي مدتي با اقدامات جسورانه‏ي خويش مسيحيان شمال اسپانيا را گرفتار بيم و وحشت شديدي کرد و با حملات متعدد اغلب بلاد شمال و مراکز دولت‏هاي مسيحي آن جا را پيمود و بر بسياري از آن‏ها آسيب وارد آورد، حتي در يکي از نبردهايش بر شهر شَنت ياقُب (سانتياگو) دست يافت، جايي که مسيحيان از آن تقديس و تجليل خاصي مي‏کردند. (22) دوران يکه‏تازي ابن ابي عامر چندان نپاييد، آنچه بعد از اين برخوردها برجسته مي‏نمود تشديد احساسات ديني در ميان مسيحيان بود که اين تعصب نسبت به مسيحيت آنان را در جبهه‏اي واحد بر ضد مسلمانان گرد مي‏آورد. طبيعت جنگ‏هاي بين پيروان مسيح مسلمانان درحال دگرگون شدن بود و رنگ ديني به‏خود مي‏گرفت.

از اين پس، مسيحيان مقتدرانه جنبش استرداد اراضي را با قداست فزاينده‏اي آغاز کردند. هم به کاستن از زمينه‏هاي اختلافات پرداختند و هم اين که از کمک‏هاي مادي و معنوي هم‏کيشانشان در خارج از اسپانيا برخوردار شدند، اما اندلس اسلامي که ثغور دوردست جهان اسلام به شمار مي‏رفت، (23) تقريباً هيچ رابطه‏ي سياسي با قلمرو بزرگ اسلامي نداشت. اين عضو کوچک پيکر بزرگ جهان اسلام بيش از 300 سال افزون بر دفع فتنه‏هاي داخلي با توطئه‏ها و حملات مسيحيان شمال اسپانيا نيز مقابله کرد. اين موقعيت باعث شد تا به تدريج بي‏رمقي بر آن مستولي گردد و سرانجام در اوائل سده‏ي 5 ق / 11 م آن وحدت صوري نيز از اين جامعه رخت بربندد.

با همه‏ي آن‏چه عنوان شد، مسلمانان تا سده‏ي پنجم هجري برتري خويش را در برابر مسيحيان شمال اسپانيا حفظ کردند، اما اختلافات و ناسازگاري‏هاي جدي در ميان مسلمانان از آغاز اين سده به سبب اختلالي بود که در دستگاه خلافت امويان اندلس راه يافته بود. در چنين اوضاعي عناصر مختلف و طوايف مسلماني که در طول حکومت امويان در اندلس به نحوي از اين حکومت آسيب ديده بودند با تحريک و ترغيب حاکمان مسيحي در ميدان سياست فعال شدند. در نتيجه، اندلس اسلامي، به رغم برخورداري از وحدت فرهنگي و مذهبي، تمرکز سياسي خويش را از دست داد. در زمينه‏ي نظامي نيز صاعد طليطلي (د 462 ق) که خود شاهد اوضاع و احوال مسلمانان اين سرزمين بوده، مي‏گويد: سامان دفاعي نيز دچار ضعف شده بود، به گونه‏اي که مسلمانان نمي‏توانستند موانع مؤثري در برابر تهاجمات پيروان مسيح ايجاد کنند. (24)

در حالي‏که مسلمانان اندلس دچار ناهمسازگاري بودند و هر روز سستي کار آنان شدت مي‏يافت، حاکمان مسيحي که تا اين زمان در موضعي انفعالانه قرار گرفته بودند؛ از اين پس بامساعدت هاي همکيشان خود در خارج از اسپانيا به ترميم ضعف‏هاي خويش اهتمام ورزيدند پس از چندي در صحنه‏ي سياسي و نظامي ابتکار عمل را در دست گرفتند. اين حرکت که نويسندگان غربي از آن به جنبش «استرداد» يا باز پس‏گيري ياد مي‏کنند، موجب تسريع در پيشروي شد و آنان در اندلس بر بخش‏هاي ديگري از قلمرو اسلامي استيلا يافتند.

ناسازگاري‏هاي اندلس اسلامي

تفرقه جويي و پريشاني هايي که از سده‏ي 5 ق / 11 م اندلس اسلامي را فرا گرفته بود، در واقع پيامد طبيعي يک سلسله عوامل سياسي و اجتماعي بود که به دوره‏هاي پيشين مربوط مي‏شد. حکومت مرکزي از همان آغاز شکل‏گيري پيوسته با گرايش‏هايي خاص و بدون توجه به بافت اجتماعي و ساير ويژگي‏هاي اندلس، به تدبير امور مي‏پرداخت و هيچ گاه در صدد ايجاد پيوندي پايدار با قوميت‏ها و طوايف اين سرزمين برنيامد که اين سياست و طرز رفتار، ناخشنودي گروه‏هايي را در پي داشت و گاهي نيز موجب بروز فتنه‏هاي گوناگون مي‏شد که اوج آن‏ها در نيمه‏ي دوم سده‏ي 3 ق/ 9 م پايه هاي حکومت امويان اندلس را به لرزه درآورد. در سده‏ي 4 ق / 10 م عبدالرحمن ناصر به منظور جلب گروه‏هاي مختلف تشکيلات خلافت را پديد آورد، اما همو نيز در اداره‏ي امور و ايجاد نظم بدون توجه به ساير طوايف، بيشتر از موالي و صقالبه بهره گرفت.

اين رويکرد موجب ناخشنودي اعراب و بربرها شد. سپس ابن ابي عامر به قصد استوار کردن سلطه‏ي خويش پاي عنصر بربر را به ميان کشيد و از آنان به مثابه‏ي تکيه‏گاه قدرت سود جست که خشم و کين ساير گروه‏هارا بر انگيخت، و با سقوط او و از اواخر سده‏ي 4 ق / 10 م انسجام از حکومت مرکزي رخت بربست. از آن پس عناصر مختلف که منتظر فرصتي بودند تا بر سر قدرت در ميدان مبارزه خود نمايي کنند، اوضاع را براي فعاليت مساعد يافتند. (25)

افزون بر تعصبات قومي و محلي و برتري جويي‏هاي اشرافي اعراب، مشکلات ارتباطي ناشي از موانع طبيعي، از قبيل سلسله کوه‏هاي مختلف و رودهاي پر آب و خروشان اندلس نيز در گرايش‏هاي تجزيه طلبانه مؤثر بود. همچنين از سده‏ي 4 ق / 10 م به سبب افزايش ثروت، ظواهر زندگي و جنبه‏هاي مادي آنان چنان مورد توجه گروه‏هاي مسلمان قرار گرفت که نه تنها براي حفظ وحدت و پايداري نظم مايل به فداکاري نبودند، بلکه در جهت تأمين مطامع خويش با همديگر به رقابت‏هاي ناسالم روي آوردند. (26)

در سال‏هاي 399 - 400 ق / 1009 - 1010 م، قبل از سقوط نهايي خلافت امويان اندلس، نابساماني‏ها و اختلافات به حدي رسيد که هر گروهي اطراف فردي از خاندان اموي گرد آمدند: بربرها از خلافت مستعين و سايرين از ادعاي مهدي حمايت کردند. (27) مستعين به منظور غلبه بر رقيب خويش دست ياري به سور مسيحيان قشتاله دراز کرد، مهدي نيز به فرانک‏هاي حاکم برشلونه (بارسلونا) پناه برد تا در ازاي تسليم مدينه سالم به مسيحيان از کمک‏هاي امير آنجا برخوردار گردد. (28 ) بدين گونه، با راهنمايي مدعيان خلافت اموي از آغاز سده‏ي پنجم هجري به طور مستقيم مسيحيان وارد نزاع‏هاي داخلي مسلمانان شدند. (29) اين موقعيت ذلت‏بار خلفا تاثير نامطلوبي بر روحيه‏ي ديني و عزت قومي مسلمانان اندلس برجاي نهاد و همساز گرايي زير پرچم خلافت نيز به صورت امري ناممکن و مشکلي ناگشودني درآمد.

به هنگامي که نزاع ،دستگاه خلافت اندلس را فراگرفته بود بزرگان صقالبه، رهبران بربرها و رؤساي خاندان‏هاي عربي که از قبل وزير، والي، قاضي، حاجب و صاحب منصب بودند، بناي نافرماني نهادند و به همراه افراد طايفه‏ي خويش در جايي که استقرار داشتند دم از استقلال زدند. (30) به زودي حدود سي چهل دولت شهر در اندلس اسلامي سر بر آوردند که در تاريخ اين سرزمين به ملوک الطوايف معروف شدند. (31) گفتني است اين دولت‏هاي کوچک براي ويراني‏هاي بزرگ پديد آمده بودند که خود خواهي، خود بزرگ بيني کاذب ،تبعيضات ناروا، اتکاء به غير، فزون طلبي و بي تفاوتي نسبت به مصالح مردم برخي از ويژگي‏هاي آنها بود. خصومت‏هاي گروه‏هاي منفعت‏طلبي‏هاي قومي چنان بر همه جا سايه افکنده بود که گويا دستورهاي قرآني پيرامون لزوم وحدت و يکپارچگي مسلمانان به بوته‏ي فراموشي سپرده شده بود. بر اثر اين ناسازگاري ها حوادثي رخ نموده که مسلمانان اندلس از اوج قدرت و پيشرفت به ورطه‏ي جنگ‏هاي داخلي کشيده شدند، اوضاع پديد آمده نيز حاکي از آن بود که غم‏انگيزترين دوره‏ي تاريخ اسپانياي اسلامي فرارسيده است.

در اين اوضاع و احوال که موقعيت سياسي مسلمانان اندلس به شدت وخيم شده بود و هر بي‏اصل و نسبِ جاه‏طلبي به بهانه‏ي واهي فتنه برپا مي‏کرد، مسيحيان فرصت جو که عرصه را از رقيبان قوي خالي ديدند به گونه‏اي فعال به ويژه در ناحيه‏ي ثغور (مرزها) نمودار شدند. (32) وضعيتي پديدار شده بود که قوي، طمع در قلمرو ضعيف مي‏کرد، ضعفا نيز براي حفظ موجوديت خويش ناگزير بودند با همسايه نيرومند، خواه مسلمان و چه غير مسلمان، هم پيمان گردند، در نتيجه، چندين دولت شهر که از توانايي بيشتري برخوردار بودند بر تعدادي از ملوک الطوايف غلبه يافتند و يا برخي از آن‏ها را تحت حمايت خويش درآوردند. بدين گونه بربرها در جنوب اندلس، در نواحي غرناطه، مالقه و غيره، به برتري دست يافتند. در جنوب غربي و ناحيه اشبيليه، اعراب بني عباد موقعيتي بر جسته کسب کردند و چندي به منظور بيرون راندن بربرها از جنوب اندلس با آنان به منازعه پرداختند و سرانجام، از راه خدعه و يا جنگ بر امراي بربري جنوب، استيلا يافتند. دولت‏هاي مسيحي که کشمکش هاي امراي مسلمان را ديدند به بهانه هاي مختلف به مداخله در امور آنان پرداختند.

امراي قوي را برضد حاکمان ضعيف تحريک مي‏کردند تا از اين طريق ضعف ا را با خود هم‏پيمان و تحت سلطه در آورند. حاکمان مسلمان هم بي اعتنا به تهديدات دشمن در انديشه‏ي تعرض به همديگر بودند. در اين جهت، گاه با جنگ، توطئه‏چيني و يا فريب دادن وارد صحنه مي‏شدند و گاه از شيوه‏هاي ديگر همچون تطميع افراد با نفوذ و يا بستن معاهدات سود مي‏گرفتند. (33)

پريشاني اوضاع عصر ملکوت الطوايف تنها معلول تزلزل سياسي نبوده، بلکه بخش عمده‏ي آن ناشي از بي‏عدالتي‏ها و ناهنجاري‏هاي اخلاقي بود. از اين رو، امراي طوايف، براي تقويت سلطه‏ي خويش به فقها و رجال دين توسل مي‏جستند، امّا آنان نيز از جاده‏ي فضيلت منحرف شده به مراکز اين قدرت‏هاي لرزان روي آورده بودند و براي دست يابي به شوکت و ثروت حاضر مي‏شدند تا لباس علم را به حرص مال و منصب آلوده کنند و ظلم و جور حاکمان را توجيه و آنان را نزد عامه محبوب جلوه دهند. در اين ايام اغلب فقهاي اندلس به ناروا در کار سياست دخالت مي‏کردند و به نام شرع و بنابه ميل سلاطين فتوا مي دادند، اما برخي از علماي ديني شکوه نمودند، ابن حزم (د 456 ق) مي‏گويند: فقها به دنياداري مشغول‏اند و براي برخورداري از حمايت‏ها و هداياي سلاطين به توجيه فتنه‏هاي آنان مي‏پردازند، بدين گونه حاکمان را بر انجام فسق و فجورشان ترغيب مي‏نمايند. (34) ابن حيان (د 469 ق) نيز از ناياب بودن فقيه حقيقت خواه مي‏نالد و از سکوت فقها در برابر ظلم‏ها و رذائل اخلاقي افسوس مي‏خورد؛ (35) به گفته مقري: در گذشته، سلاطين به سوي علما مي‏رفتند، ولي در اين ايام علما به سوي ملوک مي‏شتافتند. (36)

اندلس عصر ملوک‏الطوايف مشحون از رقابت‏ها و دسته‏بندي گوناگون مسلمانان بر سر مسائل بي‏ارزش بود. اين کشمکش‏ها تا سقوط طليطله به‏دست مسيحيان در سال 478ق/ 1085م و حتي پس از آن همچنان تا دهه‏ي پاياني سده 9ق/ 15م تداوم يافت. دراين درگيري‏ها گاه امراي مسلمان براي غلبه بر رقيب از سپاهيان مزدور که عمدتاً از مسيحيان بودند، کمک مي‏گرفتند. (37) علاوه‏بر مسيحيان در دستگاه اغلب امراي طوائف يهوديان نيز حضور چشمگير داشتند و برخي‏از آنان مناصب مهمي را اشغال کرده بودند (38) ؛ از جمله وزير معتصم صاحب‏المريه يهودي بود. (39) مسلمانان از همان آغاز فتح اندلس يهوديان را به مناصب گوناگون مي‏گماشتند، اما به هنگامي که از سده‏ي 5ق/ 11م مسيحيان در عرصه‏هاي سياسي و نظامي بر مسلمانان پيشي گرفتند، آنان به انحاي مختلف در صدد آن بودند تا پيروان مسيح را بر ضد مسلمانان ياري کنند. (40) به سبب اين همکاري‏ها بود که در نيمه‏ي سده‏ي 5 ق / 11 م «الکساندر دوم» به اسقف‏هاي اسپانيا چنين نوشت: از يهوديان حمايت کنيد و خاطرنشان کرد که قضيه‏ي آنان با مسلمانان يکسان نيست، رحمت الهي شامل يهوديان شده که آنان در پشيماني ابدي، به طور پراکنده و تحت انقياد زندگي کنند؛ بنابراين کسي نبايد آنان را به قتل برساند؛ اما جنگيدن با مسلمانان و کشتن آنان رواست، چون به آزار و اذيت مسيحيان پرداخته‏اند و... (41)

بايد توجه داشت که در اين دوره مستعربان که در قلمرو مسلمانان اندلس زندگي مي‏کردند، در ايجاد خصومت، نفاق، فتنه و غيره در بين امراي طوائف از هيچ کوششي دريغ نورزيدند و در جهت بازپس‏گيري مناطق اسلامي خدمات مهمي به دولت‏هاي مسيحي شمال اسپانيا کردند تا جايي که ابن رشد، فيلسوف معروف اندلسي (د 595 ق) فتوا داد: چون معاهدان (مستعربان) نيز با مسيحيان معاند همکاري مي‏کنند بايد در مورد اخراج آنان از قلمرو اسلامي لحظه‏اي درنگ نکرد. (42)

امراي طوايف در کار سياست و اداره‏ي امور قلمرو خود از مسير حق و انصاف اعراض کردند و به هيچ عهدي وفادار نماندند. آنان مملکت را همچون ملک شخصي مي‏پنداشتند و در برابر رعيت هيچ احساس وظيفه‏اي جز اخذ ماليات و عوارض سنگين نداشتند. اين درآمدها را در بناي کاخ‏ها، گردشگاه‏ها، تقديم هداياي فراوان به شاعران و غيره هزينه مي‏کردند و در مقدم داشتن منفعت خود بر مصلحت مسلمانان نيز با يک‏ديگر به رقابت مي‏پرداختند. (43) اين در حالي بود که اغلب مردم در تنگناي اقتصادي قرار داشتند و از فرط گرسنگي گاه به خوردن گياهان روي مي‏آوردند و... (44) سخن ابن حزم گوياي وضع حاکم بر آن ايام اندلس است، او مي‏گويد: خداوندا از ظلم و فساد بزرگان اين ديار به درگاه تو شکوه مي‏کنم، آنان از اجراي احکام شريعت غافل گشته و به حُطام دنيوي روي آورده‏اند، خود را به بناي کاخ‏ها و ديگر تزيينات زندگي سرگرم کرده‏اند. با طمع مفرط اموال گزافي جمع نموده‏اند که به سبب آن آبادي‏ها ويران گشته و مردم خويش را در سختي‏ها فراموش کرده و به دشمنان اعتماد کرده‏اند. (45)

با توجه به گسترش عيوب و مفاسد اجتماعي، اخلاقي و اقتصادي بين حکام، وزرا و رؤسا در دوره‏ي ملوک‏الطوايف، مردم نيز گرفتار منکراتي از قبيل احتکار، شرب خمر، رباخواري، دزدي و غيره شده بودند چنان که عده‏اي مي‏گفتند اين اوضاع جز توسط نبي، اصلاح نمي‏گردد. (46) در هر حال، گسترش اعمالي قبيح در اين ايام، مقاومت مردم را در برابر تهاجمات حاکمان جديد به شدت ضعيف کرده بود، از اين رو، مسلمانان اندلس هرگاه که تحت محاصره دشمن قرار مي‏گرفتند چاره‏اي جز تسليم نداشتند.

موقعيت مسيحيان اسپانيا

دولت‏هاي مسيحي شمال اسپانيا از آغاز شکل‏گيري تا سده‏ي 5 ق / 11 م چندان اشتياقي به تبليغ مسيحيت و دفاع از آن در مقابل مسلمانان نداشتند و تاخت و تازهاي اين دولت‏ها به مناطق اسلامي يا به خاطر دست‏يابي به غنيمت و يا ناشي از ميل شديد آنان به استقلال و حفظ موجوديت خويش بود و فاقد هرگونه طرح و برنامه‏اي براي بازپس‏گيري سرزمين‏هاي خود بودند. اما در پي فروپاشي خلافت امويان اندلس، که در آن زمان يکي از قدرتمندترين واحدهاي سياسي در اروپاي غربي به شمار مي‏رفت، حملات منظم مسلمانان بر ضد مسيحيان اسپانيا به سر آمد و از آن پس نوبت تهاجمات سازمان‏يافته‏ي حاکمان مسيحي فرا رسيد. تحولات مهم، زماني رخ داد که اين حاکمان از مساعدت‏هاي هم‏کيشان خويش در خارج از اسپانيا نيز برخوردار شدند. به سبب آن، جنبش بي‏سابقه‏اي در جامعه‏ي اندلس به منظور بازپس‏گيري اراضي اسپانيا پديد آمد و در پي تداوم کمک‏هاي دارالمسيحيت به دولت‏هاي مسيحي اسپانيا، هر روز بر اعتبار نيروي سياسي و قدرت نظامي آنان افزوده شد و به تدريج در امور اندلس نقش تعيين‏کننده‏اي بر عهده گرفتند.

در خور نگرش است که روحيه‏ي ديني در ميان پيروان مسيح که با مساعي اربابان ديرکلوني (47) تقويت شده بود، به سرعت روبه رشد نهاد و تأثير آن از نيمه‏ي نخست سده‏ي 5 ق / 11 م چنان در اسپانيا انعکاس يافت که پاپ‏ها نيز در امور آن دخالت مي‏کردند؛ از جمله پاپ اوربان دوم، که در شوراي کلرمون مسيحيان را به جنگ مقدس فراخوانده بود، به حمايت از جنگجويان مسيحي اسپانيا پرداخت. همو به آنان که قصد زيارت بيت‏المقدس را داشتند، توصيه مي‏کرد که هزينه‏ي سفر خويش را در راه بازسازي شهرهايي که در اسپانيا طي جنگ بامسلمانان آسيب ديده‏اند، صرف کنند. وي به آنان مي‏گفت: جنگيدن با مسلمانان اندلس توفيقي بزرگ است که اهميت آن کمتر از جنگ صليبي شرق نيست. (48)

بدين ترتيب، طي سده‏ي 5 ق / 11 م مسيحيان خارج از اسپانيا به منظور تقويت جنبش بازپس‏گيري رابطه‏ي استواري با اسپانياي مسيحي برقرار کردند که حاصل مهم آن فتح طليطله در اواخر همان سده بود. همچنين با مساعدت‏ها و هدايت‏هاي دارالمسيحيت همگرايي ديني و سياسي بي‏سابقه‏اي در بين دولت‏هاي مسيحي اسپانيا پديد آمد که بر اثر آن، اين دولت‏ها در شبه‏جزيره‏ي ايبريا به امتيازات درخور توجهي دست يافتند؛ از جمله با تسلط بر حدود نيمي از مناطق اسپانيا، در اين سرزمين موقعيت استواري کسب کردند. وانگهي اهداف آنان نيز تغيير يافت: اگر تا کنون حاکمان جديد به هنگام حمله به قلمرو مسلمانان اندلس غالباً در انديشه‏ي غارت کردن و کسب غنيمت بودند، از آن پس در ديدگاه آنان تحولي اساسي رخ داد و با جديّت در صدد بازپس‏گيري نواحي شبه‏جزيره برآمدند و به کمتر از آن راضي نمي‏شدند. (49) به طور کلي در حالي که مسلمانان دچار از هم گسستگي جبران‏ناپذيري شده بودند، اوضاع به نفع حاکمان جديد تغيير کرد و آنان در موقعيت و مسير فائق آمدن قرار گرفتند.

استمداد امراي طوائف از مرابطان

سقوط طليطله به منزله‏ي راهيابي مسيحيان به قلب مناطق اسلامي اندلس بود، زيرا مملکت طليطله سرزمين وسيعي را در مرکز شبه‏جزيره شامل مي‏شد که در طول رود تاجه از شرق به غرب گسترش يافته بود. تسلط مسيحيان بر اين نواحي به معناي درهم‏شکستن دژ مستحکم و سنگر مرکزي مسلمانان به شمار مي‏آمد. به دنبال اين واقعه تقريباً تمام مزارع، باغ‏ها و شهرهاي واقع در امتداد رود تاجُه که در سمت جنوب تا کوه‏هاي قرطبه گسترده بود، به دست فاتحان افتاد و شکاف عميقي در مرکز نواحي اسلامي رخ داد. (50) از آن پس، وضعيتي بر مسلمانان اندلس تحميل شده بود که ديگر از طريق پرداختن باج و تقديم هدايا نيز نمي‏توانستند تهديد و خطر را دفع کنند، بلکه يا بايد تسليم مي‏شدند و يا از قدرت اسلامي رو به گسترش مرابطان در مغرب (شمال غربي آفريقا) طلب ياري مي‏کردند؛ از اين رو، پس از مشورت‏ها گزينه‏ي دوم را انتخاب کردند. (51)

به طور کلي حضور مرابطان در اندلس تأثيرات نامطلوبي بر مسلمانان آن‏جا برجاي نهاد. آنان نه تنها در جهت ايجاد همگرايي اسلامي اقدامات مؤثري انجام ندادند، بلکه با اعمال تنگ‏نظري‏ها و رفتارهاي خشن، مسلمانان اين سرزمين را دچار بي‏تحرکي و سردرگمي کردند. (52) به‏سبب اين‏که مرابطان در نواحي شمال غربي افريقا پرورش يافته بودند، جايي که نسبت به اندلس اسلامي محيطي بدوي به‏شمار مي‏رفت؛ از اين رو، استعداد و توانايي آن را نداشتند تا خود را با محيط فرهنگي اندلس هماهنگ سازند و سياستي پيش گرفتند که براساس آن به جنبه‏ي ظاهرآرايي دين بيش از ساير جنبه‏هاي آن اهميت دادند.

در اين جهت، موانعي بر سر راه پويايي فرهنگي اندلس پديد آوردند و افزون بر آن، از لحاظ اقتصادي نيز شرايط سختي را بر مسلمانان اين ديار تحميل کردند. مرابطان به بزرگان اندلس وعده داده بودند که به اموال مردم تعرض نکنند، ولي به هنگام تسلط بر غرناطه اموال اهالي آن جا از دستبردشان در امان نماند. (53) در واقع مسلمانان اسپانيا در اين ايام علاوه بر تهديدات فزاينده، از سوي مرابطان نيز سخت تحت فشار قرار گرفتند.

ورود موحدان به ميدان منازعات اسپانيا

همزمان با اضمحلال قدرت مرابطان (حدود نيمه سده‏ي 6 ق / 12 م)، اندلس اسلامي گرفتار فتنه‏ها و ناآرامي‏هاي متعددي شده بود. در اين هنگام، حاکمان جديد در صدد برآمدند تا با حملات مکرر خويش به مسلمانان، بخش جنوبي اندلس را نيز تصاحب کنند؛ اما موحدان که در سال 541 ق/1146 م از شمال آفريقا وارد اندلس شده بودند، موانع جدي در برابر توسعه‏طلبي‏هاي آنان ايجاد کردند. بايد توجه داشت که موحدان نيز براي اتحاد و تقويت جبهه‏ي اسلامي هيچ برنامه‏اي نداشتند. آنان در آغاز به منظور استقرار در اندلس ناگزير بودند علاوه بر مسيحيان با نيروهاي مرابطه و ديگر فتنه‏جويان هم مبارزه کنند؛ در نتيجه به موفقيت‏هاي پايداري دست نيافتند. گرچه گه‏گاهي سپاه عظيمي را از مغرب تدارک مي‏ديدند و با يورش به مسيحيان اسپانيا به طور موقتي آنان را دچار وحشت و نگراني مي‏کردند، اما از امکانات کافي براي ايجاد تغييرات اساسي در موازنه‏ي قدرت بين اسپانياي مسيحي و اندلس اسلامي برخوردار نبودند. (54) وانگهي موحدان نيز کمتر به مصلحت مسلمانان اندلس مي‏انديشيدند و بيشتر اهتمام مي‏ورزيدند تا اوضاع آشفته‏ي اين سرزمين را به نفع خويش بهره‏برداري کنند. بنابراين، آنان در اوج قدرت نيز نتوانستند سلطه‏ي خويش را فراتر از پنج ناحيه اشبيليه، قرطبه، مرسيه و بلنسيه اعمال کنند. در نتيجه ساير شهرهاي مسلمان نشين اندلس همچنان در دست مسيحيان باقي ماند. (55)

در نيمه‏ي سده‏ي 6 ق / 12 م يعني در ايام تسلط موحدان بر اندلس بود که مسلمانان اين سرزمين از سه طرف مورد تهاجم قرار گرفتند. از سمت شرق شبه جزيره، دولت آراگون، از بخش مرکزي حاکم قشتاله و از طرف غرب، دولت تازه استقلال‏يافته پرتغال آنان را تحت فشار قرار دادند. اين سه دولت مسيحي تا نيمه‏ي سده‏ي 7 ق / 13 م از ملوک صاحب قدرت و سياست در شبه جزيره بودند و هدف عمده‏ي آنان از جنگ مداوم با مسلمانان استرداد اراضي بود؛ گرچه گاه در بين آنان درگيري رخ مي‏داد، اما به هنگام رويارويي با قواي اسلامي وحدت خويش را حفظ مي‏کردند. در نتيجه، به موفقيت‏هاي بزرگي دست يافتند. البته همياري مسيحيان خارج از اسپانيا نيز در پيشرفت کار آنان مؤثر بود؛ در مقابل، جهان اسلام نه تنها با مسلمانان اندلس همدلي نکردند، بلکه حاکمان مسلمان اندلس هم در برابر نيروي جديد، با يک‏ديگر ائتلافي نداشتند و گاه با هم چنان مشغول منازعه بودند که در اثناي آن شهرهاي بزرگ ديگري از مسلمانان به دست حاکمان مسيحي افتاد؛ از جمله آن چه امروز به کشور پرتغال معروف است در جريان منازعات داخلي مسلمانان اندلس و بين سال‏هاي 552 ق / 1157 و 572 ق/ 1177 م به تصرف آنان درآمد. (56)

گفتني است اين حاکمان، به قصد صيانت از مناطقي که از مسلمانان بازپس گرفته بودند، در نيمه‏ي دوم سده‏ي 12 ميلادي در بخش‏هاي مختلف شبه‏جزيره اقدام به تشکيل گروه‏هاي مبارز و نظامي کردند.

اما در جبهه‏ي اسلامي نه فقط هيچ طرح و نقشه‏اي براي رويارويي با آنان وجود نداشت، بلکه از اختلافاتي که بر سر نواحي متصرفه بين خود مسيحيان رخ مي‏داد نيز بهره نمي‏بردند و گاه به دلجويي از طرف‏هاي مسيحي درگير مي‏پرداختند. (57)

انحلال کلي قدرت مسلمانان اندلس در سده‏ي 7 ق / 13م

همکاري گسترده حاکمان مسيحي، و اوضاع آشفته‏ي اندلس اسلامي به رهبري موحدين، گوياي آن بود که تغييراتي اساسي در تعادل قوا در شرف وقوع است. اکنون حاکمان مسيحي اسپانيا نه فقط ادعاي برتري جويي داشتند، بلکه در انديشه‏ي آن بودند تا جنوب اندلس را نيز که در اختيار مسلمانان بود، تحت کنترل خويش درآورند. نيل به اين هدف در پي شکست مسلمانان از نيروهاي صليبي در نبرد عِقاب (609 ق / 1212 م) تحقق يافت. (58)

سرانجام پس از چندين سده کشمکش با مسلمانان، سرانجام در در شبه‏جزيره‏ي ايبريا بر آنان غلبه يافتند. در اين ميان گرچه آنان بر قلمرو دولت بني نصر (ناحيه‏ي غرناطه) به طور مستقيم تسلط نداشتند، اما اين دولت مسلمان نيز از منظر سياسي تحت نفوذ و سلطه‏ي قشتالي‏ها قرار گرفت.

بايد گفت هرچند عوامل متعددي بر بقاي دولت بني‏نصر تا پايان سده‏ي 9 ق / 15 م در ناحيه‏ي محدود غرناطه تأثير نهادند، اما از رقابت بين دو دولت مسيحي قشتاله و آراگون بايد به منزله‏ي عامل اصلي ياد کرد. دولت قشتاله با ابن احمر سازش کرد و وي را تحت حمايت خويش درآورد تا مانع پيشروي بيشتر دولت آراگون به سمت جنوب اندلس و سواحل استراتژيکي اين ناحيه گردد و بدين گونه سياست‏هاي توسعه طلبانه‏ي اين دولت را کنترل نمايد. (59)

در هر حال، اين دو دولت مسيحي با توجه به دعاي کثير مسلماني که در قلمرو خويش داشتند و نيز به منظور توجيه مشکلات خود تا مدت‏ها براي تصرف غرناطه، آخرين پايگاه مسلمانان در اندلس، با يک‏ديگر به توافق نرسيدند؛ اما به محض اين که در نيمه‏ي دوم سده‏ي 9 ق / 15 م رقابت‏ها را کنار نهادند و با هم به اتحاد سياسي دست يافتند، دولت بني نصر را نيز از ميان برداشتند.

اگر تا حدود نيمه‏ي سده‏ي 7 ق / 13 م مسلمانان نسبت به پيشروي‏ها و سلطه‏جويي‏هاي دولت‏هاي مسيحي اسپانيا واکنش نشان مي‏دادند، ولي از آن پس به جهت تفرفه‏گرايي و ضعف حاکم بر جهان اسلام، به ويژه بخش غربي آن، پيشروي‏هاي مسيحيان به قلمرو اسلامي بدون پاسخ باقي ماندند. در اين ايام قلمرو گسترده‏ي موحدان متلاشي شده و بر ويرانه‏هاي آن چهار دولت مستقل پديد آمده بود:

1- دولت بني حفص در تونس در 627 ق/ 1230م

2- دولت بن زيّان (بني عبدالواد) در تلمسان و نواحي مغرب اوسط در 632 ق / 1235م

3- دولت بني مرين با بني عدالحق بعد از آن که آخرين بقاياي موحدان را در 668 ق / 1269م در مراکش از ميان بردند، در فاس شکل گرفت.

4- دولت بني نصر که در غرناطه و جنوب اندلس تا 635 ق / 1238 م قدرتش تثبـيت شـد. (60)

اين دولت‏ها به سبب منازعاتي که با هم داشتند به اندلس توجهي نکردند و هيچ گاه به طور جدي در صدد اعاده حيثيت مسلمانان آن جا برنيامدند و سرنوشت آنان را به دست فاتحان جديد سپردند. در اين زمان اوضاع شرق جهان اسلام به دليل يورش بي‏امان مغول بهتر از غرب آن نبود، اما براي حاکمان مسيحي و اروپاي غربي سده‏ي 7 ق / 13 م عصر حرکت و نهضت آغاز پيشرفت بود و از دست‏يابي آنان به ميراث اسلامي در اندلس بايد به مثابه‏ي مهم‏ترين عامل تحرک اين جنبش ياد کرد.

1 . عضو هيأت علمي دانشگاه فردوسي مشهد.

2 . اولا گوئه، ايگناسيو، هفت قرن فراز و نشيب تمدن اسلامي در اسپانيا، ترجمه ناصر موفقيان، تهران 1365 ش، ص 431.

3 . ابن اثير، عزالدين ابوالحسن علي بن محمد الجرزي، الکامل فيالتاريخ، بيروت، دار إحياء التراث العربي، 1989، /3 339؛ ارسلان، شکيب، تاريخ غزوات العرب في فرنسا و سويسرا و ايطاليا و جزائر البحر المتوسط، بيروت، دار مکتبة الحياة، 1966، ص 119 - 120 ؛ قس: Dozy, Reinhart, Spanish Islam, Tr.by F.G.stokes, London , 1988, p.138 .

4 . اولاگوئه، ص 145 - 147.

5 . ابن العذاري المراکشي، البيان المغرب في أخبار الأندلس والمغرب، تحقيق ج. س. کولان و ا. لوي پروونسال، بيروت دارالثقافة، صص 145 - 147.

6. Dozy, Spanish Islam, P.140 .

7 . ابن الخطيب، أبوعبدالله محمدبن عبدالله، الإحاطة في أخبار غرناطة، تحقيق محمدعبدالله عنان، قاهره، 2001 م، 1 / 102.

8 . ابن الأبّار، أبوعبدالله محمدبن عبدالله القضاعي، الحلة السيرا، تصحيح حسين مؤنس، قاهره، 1963، 1 / 64.

9. Imamuddin,S.M.A Political history of muslim spain, Dacca, 1969, p.47 .

10. Dozy , Spanish Islam , p.411 .

11. Hillgarth,J.N.the spanish Kingdoms 1250 -1516, Oxford University , 1976 , Vol I,p.3 .

12 . المقري، نفخ‏الطيب، 1 / 339.

13. Imamuddin , P.219 .

14 . به باور برخي راهبان مسيحي، يعقوب مقدس يکي از دوازده حواري مسيحي بوده که در اسپانيا به نشر آيين مسيح پرداخته است و پس از مرگ، او را در «شنت ياقُب» (سانتياگو) دفن کردند. اين محل در زمان آلفونس دوم شناسايي شد و ديري نپاييد که به صورت يکي از اماکن مقدس مسيحيان درآمد. (نگاه کنيد به: ابن العذاري، 2/294؛ المقري، نفخ‏الطيب، 1/413 - 414)

15. Imamuddin , p.219 .

16 . مؤنس، حسين، رحله الاندلس، ص 349.

17. Durant, Will, the story of civilization: the Age of faith, Newyork,1950 , Vol IV, p.459 .

18. Tate, R.B. the Medieval Kingdoms of the Iberian, Spain A companion to Spanish studies, ed.by P.E. Russell, London, 1973, P.72 .

19 . الحميري، محمدبن‏عبدالنعيم، الروض المعطار في خبر الاقطار، تحقيق احسان عباس، بيروت، 1984، ص 33.

20. Harvey.L.P. Islamic Spain 1250 - 1500(the University of chicago,1990,P.42 .)

21. Latham, J.D. althughur the Encyclopaedia of Islam (EI2) Brill , 2000, Vol.×,pp.441-448 .

22 . ابن العذاري المراکشي، 2 / 294 - 296؛ ابن خلدون، العبر، 1 / 320؛ المقري، نفخ‏الطيب، 1 / 413 - 416.

23 . الضبي، احمدبن يحيي، بُغيه الملتمس في تاريخ رجال اهل‏الاندلس، مادريد، 1884، ص 14.

24 . صاعد الطليطلي، صاعدبن‏احمدبن‏صاعد التغلبي الأندلسي، طبقات الاُمم، نجف، المکتبة الحيدرية، 1387 ق / 1967، ص 89.

25 . عنان، محمدعبدالله، دولة الإسلام في الأندلس (العصر الثاني: دول الطوائف، قاهره، 1417 ق / 1997)، صص. 13-11.

26. watt, W.M.and cachia, P.A history of Islamic spain, Edinburagh University, 1965, pp.86-87 .

27 . ابن بسام، أبو الحسن علي بن بسام الشنتريني، الذخيرة في محاسن أهل الجزيرة، تحقيق سالم مصطفي البدري، دار الکتب العلمية، بيروت، 1419 ق / 1998 م، 1 / 25 - 27؛ ابن الکردبوس، أبو مروان عبدالملک بن الکردبوس، تاريخ الأندلس، تحقيق أحمد مختار العبادي، معهد الدراسات الإسلامية، مادريد، 1971، صص 67 - 68؛ ابن العذاري المراکشي، البيان المغرب في أخبار الأندلس والمغرب، تحقيق ا. لوي پروونسال، پاريس، 1930، 3 / 81 - 83 و 87 - 92.

28 . ابن العذاري، 3 / 93 - 95؛ ابن الخطيب، لسان الدين محمد بن عبدالله، تاريخ اسبانيا الإسلامية او کتاب أعمال الأعلام، تحقيق ا. لوي پروونسال، دارالمکشوف، بيروت، 1956 م. صص 114 - 115.

29 . ابن بسام، 1 / 21.

30 . ابن الکردبوس، ص 67.

31. Wasserstein, D.J.the Encyclopaedia of Islam (EI2), Brill, 2000, vol . VII,p.552 .

32 . ابن الکردبوس، ص 68.

33 . ابن‏الخطيب، اعمال الاعلام، ص 144؛ المقري، احمدبن محمد، نفخ‏الطيب من غصن الاندلس الرطيب، تحقيق احسان عباس، دارصادر، بيروت، 1997، 1 / 213 - 215.

34 . ابن حزم الأندلسي، علي بن احمد، الردّ علي ابن النغزيلة اليهودي ورسائل اخري، تحقيق إحسان عباس، مکتبة دار العروبة، 1380 ق / 1960 م، ص 174.

35 . ابن العذاري، البيان المغرب في أخبار الأندلس والمغرب، 3/ 254.

36 . المقري، نفخ‏الطيب، 1 / 215.

37 . ابن العذاري، 3 / 160 - 161.

38. Wasserstein, D.J. DI2 , Vol. VII, P.552 .

39 . الضبي، احمدبن يحيي، بُغية الملتمس في تاريخ رجال أهل الأندلس، مادريد، 1884، ص 332.

40 . مؤنس، حسين، فجرالاندلس، قاهره، 1959، صص 523 - 527.

41. Mastnak, Tomaz, Crusadiny Peace Christendom the muslim World and Western Political order, University of California 2002, pp. 40-41 .

42 . النشريسي، احمدبن يحيي، المعيارالمعرب والجامع المغرب عن فتاوي علماء افريقيا والأندلس والمغرب، دارالغرب الإسلامي، بيروت، 1410 ق / 1981 م، 2 / 151.

43 . ابن بسام، 1 / 367 - 370.

44 . ابن العذاري، 3 / 162.

45 . ابن حزم، الردّ علي ابن النغزيلة، ص 175.

46 . ابن بسام، 1 / 593 و 2 / 56 - 57.

47 . کلوني شهري واقع در بخش شرقي فرانسه، در مرز بين اين کشور و آلمان بوده است.

The new Encyclopeadia Britannica, 1989,vol.III, p. 403 )

48 . رانسيمان، استيون، تاريخ جنگ‏هاي صليبي، ترجمه‏ي منوچهر کاشف، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، 1371 ش، 1 / 121 و 141؛ اشباخ، يوسف، 1 / 131.

49. Livermore, H.V.the origins of Spain and Portugol, London , 1971, PP.392-393 .

50 . الإدريسي، أبوعبدالله محمدبن محمدبن عبدالله بن إدريس، نزهة المشتاق في اختراق الآفاق، قاهره، 1994، 2 / 536؛ ابن الکردبوس، ص 87؛

Levi-Provencal,E.EI2, Vol.×, P.604 .

51 . ابن‏الکردبوس، صص 83 - 87، الحميري، محمد بن عبدالمنعم، صفة جزيرة الأندلس، تحقيق ا. لوي پروونسال، قاهره، 1937، صص 84 - 85؛. Dozy, pp.693-694

52 . المقري، نفخ‏الطيب، 1 / 221 و 4 / 570 - 508.

53 . مذاکرات الامير عبدالله آخر ملوک غرناطة من بني زيري (483 - 496 ق) المسماة بکتاب التبيان، تحقيق ا. لوي پروونسال، دائرة‏المعارف، قاهره، بي تا، ص 155 و 164-165.

54. Watt,W.M. and cachia, P.A history of Islamic Spain, P.107 .

55. Burns, Robert Ignatius, S.J. Islam under the Crusaders, Princeton University, 1973, pp. 16-18 .

56 . مؤنس، حسين، رحله‏الاندلس، قاهره، 1963، ص 27.

57 . ابن صاحب الصلاة، عبدالملک، المنّ بالإمامة، تاريخ بلادالمغرب والأندلس في عهد الموحّدين، تحقيق عبدالهادي التازي، دارالغرب الإسلامي، بيروت، 1987، صص 284-285.

58. Tate, R.B. P.77 .

59. Harvey, L.P.Islamic Spain 1250 to 1500, the university of chicago, 1990 , PP.10-11 .

60 . مقلدالغنيمي، عبدالفتاح، موسوعة‏المغرب العربي، قاهره، 1994، 3 / 15-16؛ العروي عبدالله، مجمل تاريخ‏المغرب، الدارالبيضاء، 1994، /2 186.


/ 1