شماره مقاله:372
آلِ اِلْياس، سلسلهاي از فرمانروايان ايراني که خاستگاه آنان سُغْد ماوراءالنهر
بود و دوران کوتاهي از 317 تا 357ق/929 تا 968م بر ايالت کرمان فرمان راندند و
سرانجام به دست آل بويه از ميان رفتند.
زمينة تاريخي: بنيادگزار اين سلسله ابوعلي محمدبنالياس از سرداران سامانيان بود.
پدر او الياسبنيسع سغدي از سوي نصربناحمد مأموريت يافت که با ده هزار سپاهي به
طبرستان رود و ابوالقاسم ناصر علوي مشهور به ناصر کبير را که در آن ايالت شورش کرده
بود، سرکوب کند. الياس پس از مدتي جنگيدن، با ناصر آشتي کرد و طبرستان را به او
سپرد، اما در راه بازگشت از ناصر خواست از گرگان را رها کند و از آن منطقه بيرون
رود و چون او بدين فرمان تن در نداد، نبرد ديگر بار ميان آنان درگرفت. در اين جنگ
الياس شکست خورد و کشته شد. بيشتر سپاهيان او از ميان رفتند و برخي امان خواستند و
به علويان پيوستند (ابناسفنديار، 271-272، 281). نام ابوعلي محمدبنالياس،
نخستينبار در شرح رويدادهاي 301ق/913م در کتابهاي تاريخ به ميان آمده است. در اين
سال پس از کشته شدن احمدبناسماعيل ساماني، فرزند هشت سالة او نصربناحمد به جايش
نشست. گروهي از اميران و بزرگان دولت ساماني در بخارا بر او شوريدند، ليکن
نصربناحمد همة اين شورشها را فرو خواباند (ابناثير، 8/79). ازجملة اميران شورشي،
محمدبنالياس بود که چون گرفتار شد، به فرمان نصربناحمد زنداني گرديد و سرانجام با
ميانجيگري ابوالفضل محمدبنعليبنعبيدالله بلعميِ وزير آزاد شد (ابناثير، 8/278؛
غفاري، 106). ابوعلي پس از آزادي به فرمان نصربناحمد، همراه ابوبکر
محمدبنمظفربنمحتاج، سپهسالار خراسان به گرگان رفت (ابناثير، 8/278).
در 317ق/929م يحيي، منصور و ابراهيم برادران نصربناحمد بر او شوريدند و در غيبت وي
بخارا را گرفتند و خزاين دولتي را ضبط کردند. محمدبنالياس هم به يحيي که رهبر
شاهزادگان شورشي بود پيوست، اما پس از چندي از او جدا شد و به ماکانبنکاکي، که
حامي نصر بود و امارت نيشابور را از سوي ابنمحتاج سپهسالار نصر در دست داشت، پناه
برد. يحيي نيز اندکي بعد به او پيوست و محمدبنالياس پس از خروج ماکان به سوي گرگان
يک چند خطبه به نام يحيي کردو نصر در تعقيب يحيي، آهنگ نيشابور کرد و چون ابوعلي از
اين خبر آگاه شد، آن شهر را رها ساخت و به سوي کرمان شتافت (ابناثير، 8/208-211).
فرمانروايان: از خاندان الياس اين کسان به فرمانروايي رسيدند:
1. ابوعلي محمدبنالياس (317-356ق/929-967م). به گفتة بيشتر مورخان، محمدبنالياس
نخستينبار در 317ق/929م به کرمان آمد و آنجا را به زير فرمان خويش درآورد
(ابناثير، 8/211). اما در اين زمينه آراي گوناگوني هست. منشي کرماني سال ورود
ابوعلي به کرمان را 310ق/922م (ص 15)، وزيري کرماني 315ق/927م (ص 59) و
اعتمادالسلطنه 318ق/930م (ص 243) ياد کرده است. ابوعلي در 322ق/934م از کرمان به
فارس رفت و در اصطخر به ياقوت، فرمانده نيروهاي خليفه عباسي برخورد و چنان وانمود
کرد که آهنگ پناه بردن به او را دارد، اما ياقوت از ترفند او آگاه شد و لشکرش را از
شهر بيرون آورد و آراست. محمدبنالياس پايداري نکرد و به کرمان بازگشت. در همين
هنگام نصربناحمد سپاهي به سرداري ماکانبنکاکي براي سرکوب ابوعلي به کرمان
فرستاد. در نبردي که درگرفت، ابوعلي شکست خورد و با نيروهاي خود به فارس شتافت، اما
در آنجا نيز از ياقوت شکست خورد و به دينور رفت (ابنمسکويه، 1/285-286؛ ابناثير،
8/278-279). د 323ق/935م که ماکان از کرمان رفت،ابوعلي به شهر بازگشت و پس از نبردي
با هواداران سامانيا، آنان را سرکوب کرد و فرمانروايي شهر را در دست گرفت
(ابناثير، 8/304).
در 324ق/936م ابراهيمبنسيمجور دواتي، سپهسالار سامانيان، ديگر بار ابوعلي را در
کرمان به محاصره افکند. در اين هنگام معرالدولة ديلمي به صوابديد برادرانش
عمادالدوله و رکنالدوله به کرمان لشکر کشيد. ابراهيمبنسيمجور پس از آگاهي،
محاصرة شهر را رها کرد و به خراسان بازگشت، و ابوعلي از قلعة کرمان بيرون آمد و به
بم رفت تا از تعرض معزالدوله در امان باشد، اما معزالدوله در تعقيب او به آن شهر
رفت. ابوعلي از نبرد پرهيز کرده به سيستان شتافت. هنگامي که ابوعلي در آن منطقه
سرگردان بود، معزالدوله در جيرفت به جنگ عليکلويه، رئيس قبيلههاي قفص و بلوچ،
رفت، اما به سختي شکست خورد. چون محمدبنالياس از اين جريان آگاه شد، دانست که
معزوالدوله او را تعقيب خواهد کرد. پس به جنابه رفت، ولي معزالدوله به او رسيد و در
نبرد شکستي سخت بر او وارد ساخت و خبر پيروزي خود را به آگاهي برادرش عمادالدوله
رساند (ابناثير، 8/324-326؛ ميرخواند، 4/148-149). به گفتة وزيري، معزالدوله
سرانجام با ابوعلي آشتي کرد به اين شرط که در شهرهاي کرمان نام عمادالدوله را پيش
از نام اين الياس در خطبهها ياد کنند (صص 62-63).
ظاهراً ابوعلي پس از اين تاريخ در کرمان مستقر گرديده و به عنوان فرمانرواي مستقل
به حکمراني پرداخته است. از همين زمان تا مدت 20 سال منابع موجود دربارة وي و
حوادثي که بر کرمان گذشته، خاموش است. به قراين ميتوان حدس زد که اين مدت را او
بدون مزاحمت حکومتهاي ساماني و آل بويه فرمان رانده است. روابط او بهويژه با آل
بويه نيکو بود. گفتهاند که معزالدوله مدتي پس از فتح بغداد، دختر ابوعلي
محمدبنالياس را براي پسرش عزالدولة بختيار خواستگاري کرد (ياقوت، معجمالادبا،
1/60-61) و خليفهالمطيع را واداشت تا خلعت ولواي حکومت براي ابوعلي به کرمان فرستد
(ابنمسکويه، 2/176)، اما از شواهد تاريخي نميتوان آشکارا دريافت که ابوعلي از آل
بويه فرمان ميبرده است، بهويژه آنکه در اواخر حکومت خويش قصد تسخير قلمرو
رکنالدوله را در سر ميپرورانده و عتبي نيز او را مطيع سامانيان دانسته است (ص
308).
ظاهراً ابوعلي تا 356ق/967م در کرمان بود. به گزارش ابوعلي مسکويه و ابناثير وي در
اواخر زندگاني در حالي که مدتي دراز بر اين ايالت فرمان رانده بود، به بيماري فلج
گرفتار شد. پس فرزندانش اليسع، الياس و سليمان را فرا خواند و اليسع را به جانشيني
خود برگزيد و مقرر کرد که پس از او الياس فرمانروا باشد، اما چون از دشمني ميان
اليسع و سليمان آگاه بود، سليمان فرمان پدر را به کار نبست و از ميان راه به سيرجان
شتافت. ابوعلي پس از آگاهي از اين امر، اليسع را به جنگ او فرستاد. سليمان مقاومتي
نکرد و به خراسان تارانده شد. به دنبال اين رويداد، اليسع نيز آماج بدگماني پدر گشت
و به زندان افتاد. در اين هنگام بيماري ابوعلي شدت يافت، و مردم کرمان که از
فرمانروايي درازمدت او خسته شده بودند و به گفتة حمدالله مستوفي، از بيداد او به
ستوه آمده بودند (ص 380)، به فرمانروايي اليسع گراييدند. زنان و کنيزان ابوعلي
وسايل آزادي اليسع را فراهم آوردند و با ياري سرداران سپاه، او را به حکومت
نشاندند. چون ابوعلي نتوانست با آنان مقابله کند، از اليسع خواست که به او اجازه
دهد تا با اموال و حشم خود به بخارا برود. اليسع موافقت کرد و ابوعلي راه بخارا را
در پيش گرفت. چون به آنجا رسيد، از توجه و عنايت منصوربننوح ساماني برخوردار گشت.
او منصور را تشويق کرد که لشکري گرد آورد و به قلمرو آل بويه در ري حمله کند، اما
در بخارا بيماري وي شدت يافت و حال دگرگون شد. به گزارش افضل کرماني «از علوسن و
صعوبت حادثه، او را عقل زايل شد و پشم و دوک در دست ميگرفت و تاب ميداد و ميگفت
که من شهري بنا کردم و چندين قلاع بساختم، و کودکان با وي سخريه ميکردند»
(عقدالعلي، 125). او سرانجام در شوال 356ق/سپتامبر 967م در بخارا درگذشت
(ابنمسکويه، 2/232-233؛ عتبي، 308؛ ابناثير، 8/581، 585-586؛ افضل کرماني؛
عقدالعلي، 124). از سکهاي که در 334ق/945م در کرمان (بردسير) به نام ابوعلي
محمدبنالياس ضرب شده و در 1394ق/1974م به دست آمده است، چنين برميآيد که ابوعلي
در اين سالها به استقلال بر کرمان فرمانروايي داشته است. ابوعلي را بيشتر مورخان،
شخصي زراندوز به شمار آوردهاند. او در دوران زندگاني خود گنجينهاي از اموال،
کالاها و جواهرات گوناگون فراهم آورد که در زمان جانشينان او به دست عضدالدولة
ديلمي افتاد (ابنمسکويه، 2/249). غزالي داستاني از برخورد او با ابوعلي دقّاق نقل
کرده و به طور ضمني وي را ستوده است (صص 97-98). نظامالملک نيز همين داستان را
روايت کرده و حکايت ديگري دربارة روابط سلطان محمود يا ابوعلي ذکر کرده که با
واقعيات تاريخي تطبيق ندارد (صص 74-75). پارهاي از تاريخنويسان ابوعلي را مردي
عيارمنش و راهزن دانستهاند که پيوسته در بيابانهاي ميان فارس و خراسان راهزني
ميکرد و مالها را در خزينهها مياندوخت (افضل کرماني، عقدالعلي، 124؛ منشي
کرماني، 15).
2. اَليَسَعبنمحمدبنالياس (356-357ق/967-968م). چون محمدبنالياس به بخارا رفت،
سران سپاه و بزرگان کرمان، اليسع را به فرمانروايي برگماشتند، اما حکومت او چندان
نپاييد. او در آغاز کار به تحريک يسربنمهدي براي برانداختن برادرش سليمان از
سيرجان کوشش بسيار کرد. نخست وي را به بهانة مشورت از سيرجان فراخواند، ليکن چون
سليمان زير بار نرفت به آنجا تاخت و او را به بخارا تاراند. پس از ان به فارس رفت.
در اين هنگام گروهي از لشکريان عضدالدوله به او پيوستند. اليسع در آغاز آنان را
نواخت و خلعت داد، ولي چون گروهي از اينان گريختند و نزد عضدالدوله برگشتند، به
ديگران بدگمان شد و همه را مثله کرد. چون سپاهيان زبردست وي چنين خشونتي از او
مشاهده کردند، دسته دسته به سوي لشکرگاه عضدالدوله شتافتند و يکبار 1000 تن از
افراد او دسته جمعي به عضدالدوله پيوستند. اليسع چون وضع را بر اين منوال ديد، با
نزديکان خود به بخارا گريخت. عضدالدوله به دنبال او شتافت و در رمضان 357ق/ژوئية
968م به کرمان رسيد و شهر را به تصرف خود درآورد و همة اموال و املاک آل الياس را
تصاحب کرد. و پس از چندي کرمان را به فرزند خود ابوالفوارس شيرزيل ملقب به
شرفالدوله سپرد و خود به فارس برگشت (ابنمسکويه، 2/249-253). اليسع نيز چون به
بخارا رسيد، از توجه منصوربننوح برخوردار شد، ولي با پادشاه ساماني، به اين سبب که
وي را در جنگ با عضدالدوله ياري نکرده بود، به درشتي سخن راند و به گفتة عتبي «در
بعضي ايام در اثناي معاشرت که سُورتِ شراب عنان تماسک او بسِتده بود، مباسطتي بيش
از قدر خويش آغاز نهاد و بر لفظ راند که اگر دانستمي که همت آل سامان از اغاثت
ملهوف و اعانت مکروب قاصر است، به طرفي ديگر التجا ساختمي و از جانبي ديگر مدد
خواستمي» (ص 310). اين سخن موجب تبعيد او به خوارزم شد. ابوعليبنسيمجور نيز اموال
او را در يکي از شهرهاي خراسان به يغما برد (عتبي، 309-310؛ ابناثير، 8/585-587).
اليسع در خوارزم به چشم درد سختي گرفتار شد به گونهاي که تابِ تحمل آن نداشت. روزي
در اثر شدت درد با دست خود چشمش را از حدقه درآورد و پس از اندکي جان سپرد (عتبي،
310؛ ابناثير، 8/587؛ افضل کرماني، عقدالعلي، 125؛ منشي کرماني، 15؛ غفاري، 16).
3. سليمانبنمحمدبنالياس (359ق/970م). به شرحي که ياد شد، او در زمان پدرش مدتي
فرمانرواي سيرجان بود. در 359ق/970م سليمان از منصوربننوح پادشاه ساماني خواست که
لشکري به او سپرده شود تا به همراهي قفصها و بلوچها کرمان را از دست آل بويه پس
بگيرد. منصور موافقت کرد. سليمان چون به آنجا رسيد، با قبيلههاي ياد شده به جنگ
کورکيربنجستان نايب عضدالدوله در کرمان، رفت ولي در گيرودار جنگ، او و دو
برادرزادهاش ـ بکر و حسين که فرزندان اليسع بودند ـ با گروهي از سرداران خراسان
کشته شدند. سرهاي آنان براي عضدالدوله فرستاده شد و او اين ارمغان را براي پدرش
رکنالدوله فرستاد (ابناثير، 8/609).
مورخان گزارش ميدهند که در 364ق/974م در ايالت کرمان آشوبهايي رخ داد. در اين
هنگام حسينبنابوعليبنالياس که در خراسان ميزيست، چون از اين خبرها آگاهي يافت،
گروه انبوهي را گرد خود آورد و عازم تسخير کرمان شد. در نزديکي آن شهر نبردي ميان
وي و مطهربنعبدالله که هوادار آل بويه بود، درگرفت، حسين شکست خورد و اسير شد.
کرمان پس از آن به طور کامل به اختيار عضدالدوله درآمد (ابنمسکويه، 2/359-361؛
ابناثير، 8/655-656).
آثار عمراني: ابوعلي محمدبنالياس احتمالاً به دليل اينکه ميخواست مرکز فرمانروايي
خود را از قلمرو آل بويه دور کند، پايتخت خود را از سيرجان به بردسير (کرمان
امروزي) منتقل کرد. از آن زمان اين شهر به عنوان مرکز ايالت کرمان تثبيت شد. او در
آباداني اين شهر کوششها کرد. مقدسي ميگويد که ابوعلي چاهي بزرگ و شگفت در کرمان
حفر کرد و مبلغي هنگفت در اين راه خرج کرد. اين چاه در داخل قلعة بزرگ کرمان جاي
داشت. به گفتة افضل کرماني «چاهي عجيب که بر سنگ فرو شده بود و من ظاهر آن ديدم
قريب هشت گز در هشت گز طول و عض سر چاه بود؛ و بر چهار قسمت کرده بودند و چهار چرخ
بر نهاده» (المضاف، 50-51). اين چاه را در 605ق/1208م خواجه قوامالدين زوزني که به
عنوان فرمانرواي کرمان تعيين شده بود با خاک پر کرد (همانجا).
به گفتة مقدسي، ابوعلي در زرند کرمان نيز دژي ساخت و کاريزي احداث کرد که آب ان در
دژ جريان داشت. همچنين در نزديک شهر غبيرا بازاري ايجاد کرد (2/681-684). افضل
کرماني نيز از جملة بناهاي ابوعلي از بارو و خندق و قلعة کوه را نيز به دليل آنکه
اين بيت بر سقف آن نگاشته شده از عمارات او ميداند (ص 15):
بناک ابنالياس و حلک غيره کذا الدهر يمضي تاره و يعود
مآخذ: ابناثير، عزالدين، الکامل، بيروت، دار صادر، 1402ق؛ ابناسفنديار،
محمدبنحسن، تاريخ طبرستان، به کوشش عباس اقبال، تهران، کلالة خاور، 1320ش؛
ابنمسکويه، احمدبنمحمد، تجاربالامم، به کوشش آمدروز، مصر، 1332ق؛ اعتمادالسلطنه،
محمد حسن خان، تاريخ منتظم ناصري، به کوشش محمداسماعيل رضواني، تهران، دنياي کتاب،
1363ش، 1/249، 270، 272؛ افضل کرماني، محمدبنحامد، عقدالعلي، به کوشش عليمحمد
عامري ناييني، تهران، روزبهان، 1356ش، صص 122، 131؛ همو، المضافالي بدايعالازمان،
به کوشش عباس اقبال، تهران، 1331ش؛ خواندمير، غياثالدين، حبيبالسير، به کوشش محمد
دبيرسياقي، تهران، خيام، 2/363؛ زامباور، ادوارد ريتر، نسب نامة خلفا و شهرياران،
ترجمة محمدجواد مشکور، تهران، خيام، 1356ش، 327؛ عتبي، ابونصر، تاريخ يميني، ترجمة
ابوالشرف ناصحبنظفر جرفادقاني، به کوشش جعفر شعار، تهران، بنگاه ترجمه و نشر
کتاب، 1345ش، ص 311؛ غزالي، محمد، نصيحهالملوک، به کوشش جلالالدين همايي، تهران،
انجمن آثار ملي، 1351ش؛ غفاري، قاضي احمد، تاريخ جهان آرا، تهران، حافظ، 1343ش؛
لسترنج، گاي، سرزمينهاي خلافت شرقي، ترجمة محمود عرفان، تهران، مرکز انتشارات علمي
و فرهنگي، 1364ش، ص 323؛ مستوفي، حمدالله، تاريخ گزيده، به کوشش عبدالحسين نوايي،
تهران، اميرکبير، 1362ش، صص 379-381؛ مقدسي، محمدبناحمد، حسنالتقاسيم، ترجمة
علينقي منزوي، تهران، شرکت مؤلفان و مترجمان ايران، 2/696؛ منشي کرماني،
ناصرالدين، سمطالعلي للحضرهالعليا، به کوشش عباس اقبال، تهران، اساطير، 1362ش؛
ميرخواند، محمدبنخاوندشاه، روشهالصفا، تهران، خيام، 1338ش، 4/154؛ نظامالملک،
حسن، سياستنامه، به کوشش محمد قزويني، تهران، زوار، 1344ش؛ وزيري کرماني، احمدعلي،
تاريخ کرمان، به کوشش باستاني پاريزي، دانشگاه تهران، 1340ش، صص 59-68، 137، 249،
433، 461، 463؛ ياقوت حموي، ابوعبدالله، معجمالادباء، بيروت، دارالفکر، 1400ق؛
همو، معجمالبلدان، به کوشش فرديناند ووستنفلد، لايپزيک، 1866م.
سيدعلي آل داود