شماره مقاله:880
اِبْنِاَزْرَق، شمسالدين ابوعبدالله محمدبنعلى بن محمداصبحى اندلسى
مالكى (832 -896ق/1428-1490م)، فقيه، قاضى، اديب، صاحب نظر در فلسفة تاريخ
و جامعهشناسى. ظاهراً نخستين كسى كه زندگى وي را با تفصيل بيشتر نگاشته
است، عبدالرحمان سخاوي (د 902ق/1497م) است كه معاصر ابنازرق است.
پژوهشگران بعدي عمدتاً در نقل زندگى و احوال او از نوشتة سخاوي سود جستهاند.
گويا شهرت او به ابن ازرق به سبب صفتى جسمانى بوده كه در خانوادة وي
وجود داشته، و وي ارتباطى با تيرة ازرقيان مشرق نداشته است (سامى النشار،
7).
بر اساس آنچه سخاوي و برخى ديگر نقل كردهاند، ابن ازرق در مالَقه، يكى از
شهرهاي اندلس، زاده شد، در همانجا رشد و كمال يافت، قرآن را آموخت و حافظ
آن شد. آنگاه مقدمات علوم، ادبيات، منطق، حساب و فقه را از عالمان آن
روزگار، مانند ابواسحاق ابراهيم بن احمد بدوي، ابوعمرو محمد بن محمد ابوبكر
بن منظور، خطيب ابوعبدالله محمد بن ابوطاهر بن محمد بن بكروب فهروي،
ابراهيم بن احمد بن فتوح (مفتى غرناطه) و ديگران آموخت. با عالمان ديگري،
از جمله قاضى ابويحيى بن محمد بن ابوبكر بن عاصم، در فاس، تلمسان و تونس
ديدار كرد و از آنها نيز بهره جست. او در آغاز در مالقه به مقام قضا گمارده
شد، ولى پس از آن قاضى وادياش گرديد و سرانجام قاضى غرناطه شد و اين مقام
را تا افتادن اندلس به دست غربيان حفظ كرد، اما پس از چندي ناگزير به
تلمسان رفت و از آنجا به مصر كوچ كرد. در مصر از قايتباي، سلطان مصر خواست
تا به ياري مردم اندلس بشتابد، اما بىفايده بود. پس از آن در 895ق/1489م
به سفر حج رفت و از مدينه ديدار كرد و بار ديگر به مصر بازگشت. بار ديگر
براي جلوگيري از سقوط اندلس از سلطان تقاضاي كمك كرد، ولى پاسخى نشنيد. در
896ق/1490م به قضاوت در قدس گمارده شد، اما پس از 61 روز زندگى و تصدي قضا
در قدس، درگذشت و در همانجا مدفون شد (سخاوي، 9/20-21؛ حنبلى، 2/255-256؛
سامى النشار، 10).
ابن ازرق از عالمان و قاضيان مالكىِ بنامِ روزگار خود بود كه به دانش،
پارسايى و ادب ستوده شده است. سخاوي او را ديده، و دربارة او نوشته است:
من او را از مردان روزگار يافتم (9/21). برخى از عالمان آن روزگار مانند
ابوعبدالله محمد بن حداد وادياشى (سامى النشار، 17) و حافظ ابن داوود از او
دانش و فقه آموختهاند (مخلوف،2/261). محققان چندي در آثار خود از ابن ازرق
روايت كرده، و از آراء و اقوال او سود جستهاند كه از آن ميان مىتوان به
احمد ابن يحيى ونشريشى در كتاب المعيار خود، ابوالعباس احمد باباتنبكتى
صنهاجى در كتاب نيل الابتهاج و ابن مريم در كتاب البستان فى ذكر الاولياء
و العلما بتلمسان اشاره كرد.
عقايد و آراء: ابن ازرق، افزون بر فقاهت، در تاريخ و تحليل تاريخ و
انديشههاي سياسى و اجتماعى نيز صاحبنظر بوده است. در نقد و تحليل تاريخى
از ابن خلدون اندلسى اثر پذيرفته، و شيوة او را دنبال كرده است. ظاهراً وي
نخستين كسى است كه در جهان اسلام راه و روش فكري و تحليل تاريخى ابن
خلدون را دنبال كرده، و اهميت چنان ديدگاه نقادانهاي را درك كرده است.
ابن ازرق مانند سلف خود ابن خلدون «عصبيت» را شالودة دولت و بنياد حكومت
مىداند، اما آن را خاص حكومتهاي شرعى مىشمارد. به نظر وي در حكومتهاي
غيردينى قوميت و نژادگرايى و امثال اينها شالودة حكومت است. به گفتة وي در
اسلام سياست شرعى و عرفى با هم تلفيق يافته، و خليفه يا حاكم و سلطان
مسلمانِ متعهدي است كه به پيروي از سنت رسول هر دوي آنها را يكجا اعمال
كند. در عين حال او خليفه را خليفةالله نمىداند، بلكه خليفه يا امام
ناميده مىشود (1/71). به گمان او اطاعت از فرمانرواي مسلمان از بزرگترين
واجبات است - حتى اگر او مستبد و ستم پيشه باشد. البته وي به استناد
رواياتى از پيامبر، اطاعت در معصيت و گناه شرعى را استثنا مىكند. ابن ازرق
خلافت خلفاي راشدين را خلافت محض مىداند و معتقد است كه پس از آن، از
دورة امويان تا اواسط دورة عباسيان (دورة متوكل) خلافت و سلطنت در هم آميخت
و پس از آن به سلطنت خالص تبديل شد و به زعم او اين روند، طبيعى و
اجتناب ناپذير بوده است. در عين حال، وي هيچ گونه اصراري بر عنوان خلافت
يا امامت و يا سلطنت ندارد و حتى در سرتاسر كتاب بدائع السلك از حاكم
اسلامى با عنوان «سلطان» ياد مىكند. آنچه وي بر آن تأكيد دارد، محتوا و
شرايط و عملكرد فرمانروايان است كه در صورت تحقق و عمل به آن شرايط، مانند
عدالت و مشورت و عمران و آبادانى و رفاه در جامعه و يكپارچگى ملت و علم و
اخلاق، حكومت مىتواند اسلامى و بهترين نظام سياسى باشد.
آثار: مهمترين اثر ابن ازرق يكى بدائع السلك فى طبائع الملك است كه به
سبب اهميت خاصى كه دارد، جداگانه - در همين مقاله - به شرح آن خواهيم
پرداخت. اين كتاب در 1977م با مقدمه و تحقيق سامىالنشار در دو جلد در عراق
چاپ شده است. ديگري كتاب الابريزالمسبوك فى كيفية آداب الملوك است كه در
1956م در الجزاير چاپ و منتشر شده است. دو كتاب در ادبيات نيز به او نسبت
داده شده است: شفاء الغليل فى شرح مختصر خليل (مقري، نفح الطيب، 2/701) و
روضة الاعلام بمنزلة العربية من علوم الاسلام (همو، ازهار الرياض، 3/318). از
اين دو اثر نشانى در دست نيست. از ابن ازرق به عنوان شاعري چيرهدست نيز
ياد شده است و برخى از اشعار او در كتاب نفحالطيب مقري تلمسانى آمده است
(2/702-704، 3/298- 303).
بدائع السلك فى طبائع الملك: اين كتاب از اين نظر اهميت دارد كه به گفتة
احمد عبدالسلام، نخستين «قرائت1» مقدمة ابن خلدون در دورة اسلامى به شمار
مىرود (ص 18 )، بدائع السلك به دو مقدمه، چهار كتاب (هر كتاب در دو باب) و
يك خاتمه (در دو قسمت) تقسيم شده است (ابن ازرق، 1/36-46؛ قس: سامى
النشار، 1/23؛ عبدالسلام، .(23 در نخستين مقدمه به مسائل بيست گانهاي
اشاره شده است كه بر مطالعة عقلانى قدرت سياسى (مُلك) تقدم دارد. ابن
ازرق در مسأله اول، به تبع حكما، انسان را مدنى بالطبع دانسته است و در
موافقت با ابنخلدون بيان مىكند كه اجتماع بشري يعنى عمران جهان ضروري
است (1/46-47). در مسأله دوم، از عوارض اجتماعى، سياسى و اقتصادي پنجگانة
ابن خلدون در تحليل جامعه بحث مىكند كه عبارتند از: جامعة بدوي؛ ثغلب كه
بر مبناي عصبيت به سلطنت (مُلك) تبديل مىشود؛ جامعة شهري (عمران حضري)؛
معاش كه بنا به تعريف به گذران و تهية رزق و كسب مربوط مىشود، و بالاخره
كسب علوم (همو، 1/47). اين عوارض در واقعيت اجتماعى نيز به ترتيبى ظاهر
مىشوند كه آورده شده است (عبدالسلام، .(20 بيشتر مسائل ديگر مقدمة اول
مربوط به مباحثى است كه ابن خلدون در تمايز ميان عمران بدوي و عمران
حضري و در خلقيات افراد آورده است. ابن ازرق در اين مقدمه به تنظيم
مطالب متشتت مقدمة ابن خلدون پرداخته است و شيوة بيان او بيشتر جنبة تعليمى
دارد.
وي در دومين مقدمه به تأسيس اصول مربوط به بحثى شرعى در باب قدرت سياسى
(مُلك) پرداخته و آن را در بيست فاتحه بيان مىكند. در نخستين فاتحه،
ضرورت وجود مرجعى را متذكر مىشود كه به تبع ابن خلدون آن را «وازِع» (=
بازدارنده، حاكم، شهريار) مىنامد (1/67 - 68). در فاتحة دوم، اين مسأله را
طرح مىكند كه وازع مىتواند از قدرت خود سوءاستفاده كند، اما اين تجاوز از
حق در مقايسه با شرّي كه ممكن است در فقدان وازع ناشى شود، بسيار ناچيز
است (1/68). در فاتحة چهارم، ابن ازرق يادآور مىشود كه مطابق نظر «اهل
الحق» (اهل سنت) وجود امام شرعاً ضروري است و اجماع فقها نيز بر اين ضرورت
جاري شده است (1/69 -70). مىدانيم كه ابن خلدون نيز در مقدمه بر همين نظر
است (1/365 و بعد)، اما ابن ازرق به نظر تلمسانى مصري (د 644ق/1245م) فقيه
شافعى و ابن حزم اندلسى (د 456ق/ 1064م) استناد مىكند (همانجا). در فاتحة
پنجم، نظرية ابن خلدون در تمايز ميان ملك و خلافت و اشكال سه گانة سياسات
- يعنى خلافت، سلطنت طبيعى و سلطنت سياسى - را خلاصه مىكند و اظهار مىدارد
كه فقط خلافت مىتواند سعادت دنيا و آخرت را تأمين نمايد (1/71؛ قس: ابن
خلدون، 1/359 به بعد). در ششمين فاتحه بيان مىكند كه با گذشت زمان، خلافت
به سلطنت ميل نموده است. پيش از ابن خلدون نويسندگان ديگري اين معنا را
متذكر شده بودند، اما ابن ازرق به قرافى صنهاجى (684ق/1258م)، استناد
مىكند (1/72). ابن ازرق در همان فاتحه، عملاً شرايط امامت را به توانايى
اعمال قدرت منحصر كرده و در فاتحة هفتم (1/72-73) توضيح مىدهد كه در زمان
غزالى (نك: المستظهري) علم از شرايط ضروري نيل به خلافت نبوده، همچنانكه
عدالت (موضوع فاتحة نهم، 1/74- 75) و نسب قرشى (موضوع فاتحة دهم، 1/75-76)
نيز از شرايط ضروري به شمار نيامده است. در فاتحة يازدهم با استناد به ابن
عرفه و رغمى تونسى (د 803ق/1401م) اين نظر را مىپذيرد كه در شرايط خاص،
نصب چند امام در چند سرزمين جايز است و آنگاه در فاتحههاي دوازدهم تا
پانزدهم (1/77- 79) مطابق نصوص شرعى و مبانى عقلى، ضرورت اطاعت از مَلِك
براي حفظ مصالح عمومى را توضيح مىدهد و در تعليل آن مىگويد كه سرپيچى از
اطاعت، منشأ شرّ تواند بود. بنابر فاتحة شانزدهم (1/79-81) افراد، لايق همان
حكومتى هستند كه بر آنان فرمان مىراند. در دو فاتحة بعدي، ابن ازرق برخلاف
ابن خلدون كه سلطنت را وسيلة نيل به تمامى لذات مىداند، سلاطين را از
اينكه با مشغول شدن به دنيا، آخرت خود را به مخاطره افكنند، برحذر مىدارد
(1/82 -83)؛ و در فاتحة نوزدهم تأكيد مىكند كه سلاطين با تقوي در اين دنيا
عزيز داشته مىشوند و در آخرت نيز پاداشى بزرگ خواهند يافت (1/83 -84). در
فاتحة بيستم، صلاح و فساد سلطان را ماية صلاح و فساد رعيت مىداند (1/85).
ابن ازرق بار ديگر در كتابهاي چهارگانة بدائع السلك اين مسائل را به طور
مشروح مورد بحث قرار مىدهد. نخستين كتاب به تعريف «حقيقت سلطنت، خلافت و
ديگر صورت رياسات و شرط وجود آنها» مربوط مىشود كه به دو باب تقسيم شده
است: در باب نخست، 3 «نظر» وجود دارد كه عبارتند: از تعريف سلطنت به طور
كلى، خلافت و ساير رياسات كه رياست دينى بنىاسرائيل و مسيحيان از آن
جمله است. البته نبايد فراموش كرد كه در جامعة اسلامى، اهل كتاب: امتهاي
مستقلى را تشكيل مىدهند كه به وسيله رؤساي مذهبى خود اداره مىشوند. به
دنبال اين مطلب، ابن ازرق از گروههاي انسانى صحبت مىكند كه در تحول
سياسى خود به مرحلة سلطنت نرسيدهاند. در نزد اين گروهها، قدرت سياسى يا به
وسيله يك فرد و يا به وسيلة جمعى از سالخوردگان اعمال مىشود. اين شكل اخير
قدرت نزد بنىاسرائيل پيش از حضرت موسى(ع) وجود دارد. تأثير ابن خلدون و
مقدمة او در اين باب و به ويژه در فقرات مربوط به كتب مقدس يهوديان و
نصارا آشكارتر از جاهاي ديگر به چشم مىخورد (1/89 -104؛ عبدالسلام، .(22
باب دوم از كتاب اول به 3 بخش تقسيم مىشود: نخستين بخش به اين مسأله
مربوط مىشود كه منشأ وجود و شرط سلطنت را بايد در نياز جامعه به يك قوة
قاهره (وازع) پيدا كرد (1/105-111). بخش دوم در بيست مسأله به بحث عصبيت
پرداخته و مجموعة نظريات پراكندة ابنخلدون كه در مقدمه دربارة «ديالكتيك
پيچيدة قدرت در جوامع عربى - اسلامى» (عبدالسلام، آمده است، به طور منظم
باز مىكند (1/111- 155) و بخش سوم به تحليل جنگ به عنوان مهمترين تظاهر
طبيعى تعارض بيان عصبيتها مىپردازد (1/155-171).
كتاب دوم در دو باب، سلطنت و شالودههاي اصلى (ضروري) و فرعى بناي آن را
مورد بررسى قرار مىدهد. نخستين باب به «افعال» يا نهادهايى مربوط مىشود كه
به سلطنت، صورت وجودي مىبخشد. ابنازرق در اين فصل، 20 ركن قدرت را
برمىشمارد كه عبارتند از: 1. انتخاب وزير؛ 2. تقويت شريعت؛ 3. تشكيل ارتش؛
4. تنظيم ماليه؛ 5. عمران يا اقتصاد؛ 6. اجراي عدالت؛ 7. ترتيب مناصب دينى؛
8. ترتيب مناصب سياسى (سلطانية)؛ 9. احترام به احكام سياسى؛ 10. تشكيل
شورايى از خبرگان و فرزانگان؛ 11. استماع نصيحت شرعى شيوخ؛ 12. نظم و نسق
دادن به امور اداري بر مبناي تدبير؛ 13. انتصاب استانداران (ولاة) و مأموران
مالى (عمال)؛ 14. انتخاب اطرافيان سلطان؛ 15. ترتيب تشريفات مجالس؛ 16.
تشريفات نزول اجلال؛ 17. رسيدگى به خواص و نزديكان؛ 18. احترامات نسبت به
علماي دين، اعيان و سران قوم؛ 19. اعطاي هدايا به خدمتگزاران سابق؛ 20.
خيرات و مبرات در جهت جاودانگى ياد شهريار (تخليد مفاخر الملك) (1/175-417).
در فصلى كه خلاصة آن آورده شد، فقراتى از مقدمه با نظرياتى از فقها درهم
آميخته شده است. در بخشهاي بعدي كتاب، ذكري از ابن خلدون به ميان
نيامده و تنها به بيان مسائل مربوط به احكام شرعى و اخلاقى بسنده شده
است (عبدالسلام، .(24
باب دوم از كتاب دوم با مقدمهاي در تعريف فضيلت و فضايل اصلى آغاز
مىشود. آنگاه ابن ازرق در 20 بخش (قاعده) به تحليل فضايلى مانند عقل،
علم، شجاعت، عفّت، سخا، حلم و ... مىپردازد (1/419- 557) كه بايد شهريار به
آنها آراسته باشد. مجموعة مباحث اين باب نشان مىدهد كه تحليل ابن ازرق
داراي صبغهاي دينى است و احتمالاً وي در اين باب به كتاب ادبالدنيا
والدين ماوردي نظر داشته است، به ويژه آنكه عنوان «قاعده» كه فقرات
مختلف اين باب را از يكديگر متمايز مىسازد، يادآور تقسيمبندي ماوردي در
كتاب مذكور است؛ با اين تفاوت كه ماوردي زير عنوان قاعدهها، از «عوامل
ششگانة سازمان درست اجتماعى در اين جهان و صلح انسان در آخرت» سخن
مىگويد (عبدالسلام، 26 ؛ قس: ماوردي؛ 132 و بعد). مطالعة تطبيقى اين دو اثر
شباهت محتوايى آن دو را نشان مىدهد، ولى ابنازرق در هيچ جا اشارهاي به
متن ماوردي ندارد.
كتاب سوم به بررسى تكاليفى مىپردازد كه سلطان براي استقرار اركان قدرت
خود بايد بدانها عمل كند. مقدمة كتاب، اعمالى را كه از نظر شرعى و سياسى
مىتواند مانع رسيدن سلطان به اهداف ياد شده در بالا باشد، ذكر مىكند و او
را از آنها نهى مىكند. باب اول كتاب سوم به شرح وظايف پادشاه و اطرافيان
او مربوط مىشود. در فصل اول اين باب ابن ازرق درباره سياست مَلِك در
قبال رعايا و «امور عارضه» بحث مىكند: پادشاه بايد از سويى به تأمين معاش
رعايا بپردازد و از سوي ديگر آنان را در تحت اطاعت خود نگاهدارد. در اينجا ابن
ازرق نيز از اعتقاد اهل تسنن در باب اطاعت از پادشاه پيروي مىكند و با
استناد به كتب فقهى توضيح مىدهد كه هيچگونه مخالفتى با سلطان (جز در حد
«نصيحت») جائز نيست. سپس به سياست «امور عارضه» نظير جهاد، آفات آسمانى،
جنگ داخلى، قحطى و ...، و احكام آن مىپردازد. «سياسة الوزير» موضوع دومين
فصل اين باب است. در اين فصل نصايحى آورده شده كه عمدتاً از نوشتههايى
مانند افلاطونيات و العهود اليونانية گرفته شده است، اما دربارة نقش وزير كه
در كشورهاي اسلامى اهميت بسزايى داشته، در اين بخش بسيار كم سخن گفته
شده است (عبدالسلام، .(28 ظاهراً باب دوم كتاب سوم داراي اهميت بيشتري
است، زيرا در آن از تكاليفى بحث مىشود كه پادشاه در آغازِ به دست گرفتن
زمام امور كشور، عمل به آنها را وعده داده است. اما تمامى اين تكاليف
(احترام به شرع، اجراي حدود و رتق و فتق امور كشور) از ديدگاه فقهى بررسى
شده و نشانگر فضاي عمومى تحليل مؤلف است. لازم به توضيح است كه در اينجا
واژة سياست به معناي «وظايف و ترتيباتى است كه نه از شرع بلكه از عمل
دولتهاي اسلامى ناشى مىشود، و اين از زمانهاي قديم پذيرفته شده است»
(همو، .(29 همچنين ابن ازرق متعرض مسائل مربوط به مشروعيت اين وظايف و
ترتيبات، و تعارض آنها با صلاحيت قاضى مىشود و مانند بسياري از مؤلفان
اسلامى بىآنكه به رد چنين استنباطى از سياست بپردازد، مىكوشد تا آن را در
حدود عدم تعارض با شرع نگاه دارد.
كتاب چهارم از آفات سلطنت (مُلك) سخن مىگويد و بيشترين بخش آن از مقدمة
ابن خلدون فراهم آمده است. همچنين در خاتمة كتاب، مباحثى در سياست
اجتماعى و اخلاق اقتصادي (سياسة الناس و عيشة) مطرح مىكند كه به طور عمده
از كتاب احياء علومالدين غزالى گرفته شده است.
كتاب بدائع السلك، تأليفى است كه نزديك به نيمى از آن (دو مقدمه، كتاب
اول و تقريباً تمامى كتاب چهارم) عيناً از مقدمة ابن خلدون نقل شده است.
در باب اول از كتاب دوم نقل قولهاي مقدمه چندان زياد نيست و در باب دوم
همان كتاب و كتاب سوم و خاتمه يعنى بخشهايى از كتاب كه به مسائل اخلاقى
مربوط مىشود، تقريباً هيچ نقل قولى از ابن خلدون نمىتوان يافت. محتواي
اين بخشها از قرآن و حديث و نيز كتابهايى مانند العهود اليونانية، افلاطونيات
و سياست منسوب به ارسطو (همو، فراهم آمده است. آنچه در كتاب بدائع السلك
بدون تأثير پذيرفتن از مقدمة ابن خلدون آمده، مباحث مربوط به «اخلاق
اسلامى» است كه بر اساس منابع شرعى، فلسفى و شبه فلسفى تأليف شده است.
چنانكه گفته شد در فقراتى از كتاب مىتوان تأثير ادب الدنيا والدين ماوردي
را ملاحظه كرد كه از قرن (5ق/11م) به بعد يكى از منابع مهم «اخلاق
اسلامى» به شمار مىرود. بدائع السلك مانند ادب الدنيا و الدين مجموعهاي
است از آيات و روايات كه به دنبال هم نقل گرديده و جا به جا ضرب المثلها
و مأثورات تاريخى نيز بر آن افزوده شده است. اين فصول و فصولى كه از نقل
قولهاي مقدمة ابن خلدون فراهم شده است تار و پود كتاب بدائع السلك را
تشكيل مىدهد. بايد يادآوري كرد كه مقدمة ابن خلدون، يگانه منبع مباحث
عقلى بدائع السلك است كه به تحليل عمران، اجتماع، وازع، ملك و عصيبت
مىپردازد (همو، .(23
مآخذ: ابن ازرق، ابوعبدالله، بدائع السلك فى طبائع الملك، به كوشش على
سامى النشار، بغداد، 1397ق/1977م؛ ابن خلدون، مقدمه، ترجمة محمد پروين
گنابادي، تهران، 1336ش؛ حنبلى، مُجيرالدين، الانس الجليل بتاريخ القدس و
الخليل، عمّان، 1973م؛ سامىالنشار، على، مقدمةبدائعالسلك ابنازرق،
بغداد،1397ق/1977م؛ سخاوي، عبدالرحمان، الضوء اللامع، قاهره، 1936م؛
ماوردي، ابوالحسن ادب الدنيا والدين، به كوشش محمد صباح، بيروت، 1986م؛
مخلوف، محمد بن محمد، شجرة النور الزكيّة، بيروت، 1930م؛ مقري تلمسانى، احمد،
ازهار الرياض، به كوشش مصطفى السقا و ديگران، قاهره، 1939م؛ همو، نفح
الطيب، به كوشش احسان عباس، بيروت، 1969م؛ نيز:
Abdesselem, Ahmed, Ibn Khaldun et ses lectures, Paris, 1983; GAL.
حسن يوسفى اشكوري - معرفى كتاب بدايع السلك از سيدجواد طباطبائى تايپ مجدد
و ن * 1 * (رب) 29 و 30/11/75
ن * 2 * (رب) 23/1/76