ابن سينا - دائرة المعارف بزرگ اسلامی جلد 4

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دائرة المعارف بزرگ اسلامی - جلد 4

مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ابن سينا

جلد: 4

نويسنده: فتح الله مجتبايي شرف الدين خراساني عليرضا جعفري نائيني

شماره مقاله:1356

اِبْن ِ سينا، ابوعلى حسين بن عبدالله بن سينا (370- 428ق /980- 1037م )، بزرگ ترين فيلسوف مشايى و پزشك نامدار ايران در جهان اسلام .

1- زندگى و سرگذشت

ما دربارة زندگى و سرگذشت ابن سينا آگاهى بس بيشتري داريم تا دربارة هر فيلسوف مسلمان ديگر. اين نيز به بركت زندگى نامه اي است كه ابوعُبيد جوزجانى (د 438ق /1046م ) شاگرد وفادار وي به نوشته آورده است و بخش نخست آن تقرير ابن سينا و بخش دوم آن گزارش و نوشتة خود جوزجانى است . اين نوشته ها بعدها به «سرگذشت » يا «سيره » مشهور شده است . كهن ترين متنى كه از اين سرگذشت در دست است ، كتاب تَتِمة صِوان الحكمة اثر ظهيرالدين ابوالحسن على بن زيد بيهقى است كه همچنين مطالب تازه اي دربارة ابن سينا در بر دارد. در كنار اين گزارش ، ما دو گزارش ديگر را از زندگى ابن سينا نزد ابن ابى اصيبعه در عيون الانباء وي و در تاريخ الحكماء اثر ابن ابى قفطى مى يابيم . گزارشهاي هر يك از اين دو منبع داراي اختلافاتى است . هر چند منبع مشترك آنها همان روايت جوزجانى به نقل از خود ابن سينا و سپس بقية گزارش جوزجانى از سرگ

ذشت است .

ابن خلّكان نيز در وفيات الاعيان (2/157- 162) گويا از روايت بيهقى بهره گرفته و نكاتى را آورده است كه در آثار ابن ابى اصيبعه و ابن قفطى يافت نمى شود. متنى هم از سرگذشت ابن سينا، سالها پيش از سوي احمد فؤاد اهوانى در حاشية دست نوشته اي از نُزهَةُ الارواح شهرزوري كشف شده بود كه به دست يحيى بن احمد كاشى در 754ق / 1353م نوشته شده بوده است . اهوانى اين سرگذشت را نوشتة كاشى پنداشته است و آن را به مناسبت هزارة تولد ابن سينا در مجموعة ذِكري ابن سينا در 1952م در قاهره ، با عنوان «نُكَت ٌ فى احوال الشيخ الرئيس ابن سينا» منتشر كرده است . در1974م ويليام گُلمَن 1 اين سرگذشت را بر پاية چندين دست نوشته به شيوه اي انتقادي تدوين و با عنوان «زندگانى ابن سينا2» با ترجمة انگليسى آن منتشر ساخت . اين متن تاكنون بهترين متنى است كه از سرگذشت ابن سينا در دست است ، هر چند در آن لغزشها و اشتباهاتى در خواندن و ترجمة برخى عبارات يافت مى شود كه مانفِرِد اولمان آنها را در نقدي كه بر آن كتاب در مجلة آلمانى «اسلام 3» (1975م ، ص نوشته ، يادآور شده است .

ما در اينجا زندگانى ابن سينا را برپاية روايت خودش و سپس دنبالة آن را به روايت جوزجانى مى آوريم . ابن سينا در حدود 370ق /980م در بخارا زاييده شد. پدرش از اهالى بلخ بود و در دوران فرمانروايى نوح ابن منصور سامانى (366-387ق /977-997م ) به بخارا رفت و در آنجا در يكى از مهم ترين قريه ها به نام خَرمَيثَن در دستگاه اداري به كار پرداخت ، او از قريه اي در نزديكى آنجا، به نام اَفشَنَه زنى (ستاره نام ؟) را به همسري گرفت و در آنجا اقامت گزيد. ابن سينا در آنجا به جهان چشم گشود. 5 سال پس از آن برادر كهترش به نام محمود به دنيا آمد. ابن سينا نخست به آموختن قرآن و ادبيات پرداخت و 10 ساله بود كه همة قرآن و بسياري از مباحث ادبى را فراگرفته و انگيزة شگفتى ديگران شده بود. در اين ميان پدر وي دعوت يكى از داعيان مصري اسماعيليان را پذيرفته بود و از پيروان ايشان به شمار مى رفت . برادر ابن سينا نيز از آنان بود. پدرش ابن سينا را نيز به آيين اسماعيليان دعوت مى كرد، اما وي هر چند به سخنان آنان گوش مى داد و گفته هايشان را دربارة عقل و نفس مى فهميد، نمى توانست آيين ايشان را بپذيرد و پيرو آنان شود. پدرش رسائل اخوان الصفاء را مطالعه مى كرد و ابن سينا نيز گاه به مطالعة آنها مى پرداخت . سپس پدرش وي را نزد سبزي فروشى به نام محمود مَسّاحى كه از حساب هندي آگاه بود، فرستاد و ابن سينا از وي اين فن را آموخت .

در اين هنگام دانشمندي به نام ابوعبدالله (حسين بن ابراهيم الطبري ) ناتِلى كه مدعى فلسفله دانى بود، به بخارا آمد. پدر ابن سينا وي را در خانة خود جاي داد و ابن سينا نزد او به آموختن فلسفه پرداخت . وي پيش از آمدن ناتِلى به بخارا، نزد مردي به نام اسماعيل زاهد فقه آموخته و در اين زمينه سخت پويا و با همة شيوه هاي اعتراض ، به روش فقيهان آشنا شده بود. آنگاه ابن سينا نزد ناتَلى به خواندن «مدخل منطق ارسطو» (اَيساگوگِه = ايساغوجى 4) اثر پُرفوريوس 5 فيلسوف نوافلاطونى (234-301 يا 305م ) پرداخت و در اين راه تا بدانجا پيش رفت كه نكات تازه اي كشف مى كرد و سبب شگفتى بسيارِ استادش مى شد. چنانكه وي پدر ابن سينا را وادار ساخت كه فرزندش را يكباره و تنها در راه دانش مشغول كند. ابن سينا بخشهاي سادة منطق را نزد ناتَلى فراگرفت ، اما او را دربارة دقايق اين دانش ناآگاه يافت ، از اين رو به خواندن كتابهاي منطق ارسطو و مطالعة شرحهاي ديگران بر آنها پرداخت ، تا اينكه در اين دانش چيره دست شد. وي همزمان كتاب «عناصر يا اصول هندسه » اثر اُقليدس (يوكلايدِس 6) رياضى دان مشهور يونانى (سدة 4و 3ق م ) را اندكى نزد ناتلى خواند و سپس بقية مسائل كتاب را نزد خود خواند و آنها را حل كرد. سپس خواندن كتاب معروف المجسطى (مِگيسته سونتاكسيس 7) اثر بطلميوس (كلاوديوس پتولِمايوس 8) ستاره شناس بزرگ يونانى (ثلث دوم سدة 2ق م ) را نزد ناتلى آغاز كرد و پس از خواندن مقدمات و رسيدن به شكلهاي هندسى آن ، ناتلى به وي گفت كه بقية كتاب را خودش بخواند و مسائل آن را حل كند و مشكلات را از وي بپرسد، اما به اين كار نپرداخت و ابن سنيا نزد خودش مسائل آن را حل كرد، چنانكه بسياري از مشكلها را ناتِلى نمى دانست ، مگر پس از آنكه ابن سينا آنها را براي وي توضيح مى داد.

در اين هنگام ، ناتلى بخارا را به قصد گُرگانْج ْ و رسيدن به دربار ابوعلى مأمون بن محمد خوارزمشاه ، ترك كرد. در اين ميان سينا نزد خود به خواندن و آموختن متون و شرحهاي كتابهايى در طبيعيات و الهيات پرداخت تا به گفتة خودش «درهاي دانش به رويش گشوده شد». آنگاه به دانش پزشكى گرايش يافت و خواندن كتابهايى را در اين زمينه آغاز كرد. وي پزشكى را دانشى مى شمارد كه دشوار نيست و بدين سان مى گويد كه وي در اندك زمانى در آن مُبرّز شده ، چنانكه پزشكان برجسته نزد او آموختن پزشكى را آغاز كردند. خود ابن سينا نيز به درمان بيماران مى پرداخت و در اين رهگذر شيوه هايى درمانى ، برگرفته از تجربه ، بر وي آشكار مى شد كه به گفتة خودش نمى توان آنها را وصف كرد. وي همزمان به مطالعات خود در فقه و مناظره با ديگران در اين زمينه ادامه مى داد.

وي در اين هنگام 16 ساله بوده است . پس از آن ، ابن سينا يك سال و نيم ديگر به آموختن و خواندن پرداخت . بار ديگر خواندن كتابهاي منطق و همة بخشهاي فلسفه را از سرگرفت . وي در اين ميان حتى يك شب را در سراسر آن نمى خوابيد و روزها نيز جز به كار خواندن و آموختن نمى پرداخت . انبوهى از دسته هاي كاغذ در برابر خود مى نهاد و مسائل گوناگون را براي خود مطرح مى كرد و در هر مسأله اي مقدمات قياس و شروط آن را در نظر مى گرفت . هرگاه نيز با قياسى روبه رو مى شد كه نمى توانست به «حد اَوسط» آن دست يابد، برمى خاست و به مسجد مى رفت و نماز مى گزارد و از خداوند حل مشكل ِ خويش را خواستار مى شد تا بر وي گشوده مى گشت . آنگاه شب هنگام به خانه باز مى گشت ، چراغ پيش روي مى نهاد و به خواندن و نوشتن مشغول مى شد؛ هرگاه كه خواب بر چشمانش چيره مى شد يا احساس ناتوانى در تن خود مى كرد، پياله اي شراب مى نوشيد (برخى معتقدند كه در اينجا شراب مطلق نوشيدنى است ) و توان خود را باز مى يافت و بار ديگر به خواندن مى پرداخت . به گفتة خودش «هرگاه خوابش مى برد، خود آن مسائل را در خواب مى ديد و بسياري از آنها بر وي روشن و آشكار مى شد».

ابن سينا بدين شيوه پيش مى رفت تا برهمة دانشها آگاهى يافت و به اندازة توانايى انسانى ، بر آنها چيره گرديد، چنانكه خود مى گويد: «آنچه در آن زمان مى دانستم ، به همان گونه است كه اكنون مى دانم و تابه امروز چيزي بر آن نيفزوده ام ». ابن سينا در اين هنگام نزديك به 18 سال داشته ، در منطق ، طبيعيات و رياضيات چيره دست بوده است و آنگاه بر الهيات روي آورده و به خواندن كتاب متافيزيك ( مابعد الطبيعة ) ارسطو پرداخته و حتى به گفتة خودش 40 بار آن را خوانده بوده ، چنانكه متن آن را از برداشته ، اما هنوز محتوا و مقصود آن را نمى فهميده است . وي از خود نااميد شده و به خود مى گفته است «اين كتابى است كه راهى به سوي فهميدن آن نيست » تا اينكه روزي در بازار كتاب فروشان ، مردي كتابى را به بهاي ارزان بر او عرضه مى كند كه وي پس از ترديد آن را مى خرد؛ اين همان كتاب ابونصر فارابى دربارة اغراض ما بعد الطبيعة بوده است . پس از خواندن آن مقصود و محتواي آن كتاب بر وي روشن مى شود.

فرمانرواي بخارا در اين زمان نوح بن منصور سامانى بوده است . وي دچار يك بيماري مى شود كه پزشكان در درمان آن درمانده بودند. در اين ميان نام ابن سينا به دانشوري مشهور شده بود. پزشكان نام او را نزد آن بر نواحى به ميان آوردند و از او خواستند كه ابن سينا را به حضور بخواند. ابن سينا نزد بيمار رفت و با پزشكان در مداواي وي شركت كرد و از آن پس در شمار پيرامونيان و نزديكان نوح بن منصور درآمد. ابن سينا روزي از وي اجازه خواست كه به كتابخانة بزرگ و مشهور وي راه يابد، اين اجازه به او داده شد و ابن سينا در آنجا كتابهاي بسياري را در دانشهاي گوناگون يافت كه نامهاي بسياري از آنها را كسى نشنيده و خود وي نيز، هم پيش و هم پس از آن ، آنها را نديده بود. وي به خواندن آنها پرداخت و از آنها بهره هاي فراوان گرفت . پس از چندي آن كتابخانه آتش گرفت و همة كتابها سوخته شد. دشمنان ابن سينا مى گفتند كه خود وي عمداً آن را به آتش كشيده بود تا ديگران از كتابهاي آن بهره مند نشوند (دربارة اين كتابخانه و آتش گرفتن آن نك: مقالة ماكس و ايزوايلر1، «ابن سينا و كتابخانه هاي ايرانى زمان وي » در «يادنامة ابن سينا»، 63 -48 ، به ويژه 56 ، كه نويسنده حدس مى زند كتابخانه در ذيقعدة 389ق / اكتبر999م آتش گرفته است ). ابن سينا در اين هنگام ، به گفتة خودش به 18 سالگى رسيده و از آموختن همة دانشهاي زمانش فارغ شده بود. وي مى گويد: «در آن زمان حافظة بهتري در علم داشتم ، اما اكنون دانش من پخته تر شده است ، و گرنه همان دانش است و از آن پس به چيز تازه اي دست نيافته ام ».

ابن سينا به 22 سالگى رسيده بود كه پدرش درگذشت (بيهقى ، على ، 44). وي در اين ميان برخى كارهاي دولتى امير سامانى عبدالملك دوم را برعهده گرفته بود. از سوي ديگر، در اين فاصله ، سركردة خاندان قراخانيان ايلَك نصر بن على به بخارا هجوم آورد و آن را تصرف كرد و در ذيقعدة 389/ اكتبر 999 عبدالملك بن نوح ، يعنى آخرين فرمانرواي سامانى را زندانى كرد و به اوزگَند فرستاد. بدين سان ابن سينا بايستى ظاهراً در حدود دو سال در دربار عبدالملك بن نوح به سر برده باشد، يعنى از زمان مرگ نوح بن منصور (387ق /997م ) تا پايان كار عبدالملك (نك: بارتولد، 268 .(267,

اين دگرگونيهاي سياسى و سقوط فرمانروايى سامانيان در بخارا، انگيزة آن شد كه ابن سينا بار سفر بربندد و به گفته خودش «ضرورت وي را بر آن داشت كه بخارا را ترك گويد».

وي در حدود 392ق در جامة فقيهان با طيلسان و تحت الحَنَك از بخارا به گرگانج در شمال غربى خوارزم رفت و در آنجا به حضور على ابن مأمون بن محمد خوارزمشاه ، از فرمانروايان آل مأمون (تا ح 387- 399ق /997-1009م ) معرفى شد. در اين هنگام ابوالحسين سهيلى كه به گفتة خود ابن سينا «دوستدار اينگونه دانشها» بوده مقام وزارت را برعهده داشته است . نام اين مرد در متن گزارش ابن سينا و نيز متن على ابن زيد بيهقى (ص 45) ابوالحسين آمده است ، اما ثعالبى در يتيمةالدهر (4/254) نام وي را ابوالحسن احمد بن محمد سهيلى آورده است و مى گويد وي در 404ق /1013م به بغداد رفت و در آنجا در 418ق / 1027م درگذشت . در گرگانج حقوق ماهيانه اي براي ابن سينا مقرر گرديد كه به گفتة خودش براي «معاش كسى چون او كفايت مى كرد».

پس از چندي ، به گفتة ابن سينا، بار ديگر «ضرورت وي را بر آن داشت » كه گرگانج را ترك كند. وي دربارة چگونگى اين ضرورت چيزي نمى گويد، اما از سوي ديگر، نظامى عروضى (ص 77) داستانى را مى آورد كه بنابر آن ، سلطان محمود غزنوي (حك 388-421ق / 998-1030م ) از خوارزمشاه ابوالعباس مأمون بن مأمون درخواست كرد كه چند تن از دانشمندان دربار خود، از جمله ابن سينا را به دربار وي گسيل دارد. تنى چند از ايشان ، از جمله ابوريحان بيرونى ، به اين سفر رضايت دادند، اما ابن سينا و دانشمند ديگري به نام ابوسَهل مسيحى از رفتن سرباز زدند و ناگزير شدند كه گرگانج را ترك گويند.

در اين داستان مى توان بذري از حقيقت را يافت . محمود غزنوي سنى مذهب متعصبى بوده است ، در حالى كه ابن سينا، بنابر سنت خانوادگيش شيعى مذهب بوده است (چنانكه ديديم پدرش به اسماعيليان گرويده بود). محمود غزنوي همچنين با فلسفه و فيلسوفان ميانة خوشى نداشته است ، چنانكه وي را در هجوم به ري در 420ق مى يابيم كه در آن شهر «مقدار 50 خروار دفتر روافض و باطنيان و فلاسفه ، از سراهاي ايشان بيرون آورد و زير درختهاي آويختگان (يعنى كسانى كه ايشان را بر درختان به دار آويخته بودند) بفرمود سوختن » ( مجمل التواريخ و القصص ، 404). با وجود اين نمى توان انگيزة اصلى ابن سينا را براي ترك گرگانج معين كرد و به حقيقت تاريخى اين «ضرورت » پى برد.

به هر حال در حدود 402ق /1012م ابن سينا از راه شهرهاي نَسا، اَبيوَرد (يا باوَرد)، طوس ، سَمَنگان (سمنقان ) به جَاجَرْم ْ سرحد نهايى خراسان رفت و سپس به شهر گرگان رسيد. به گفتة خود ابن سينا، قصد وي از اين سفر پيوستن به در بار شمس المَعالى قابوس بن وشمگير (حك 367- 402ق /978-1012م ) فرمانرواي زياري گرگان بوده است . اما در اين ميان ، سپاهيان قابوس بر وي شوريده و او را خلع و زندانى كرده بودند. وي در 403ق درگذشت . جانشين قابوس ، پسرش منوچهر، خود را دست نشاندة محمود غزنوي اعلام كرد و دختر او را به همسري گرفت . روشن است كه ابن سينا نمى توانست با وي از در سازش درآيد و بار ديگر ناگزير شد كه گرگان را ترك گويد. در اين ميان ابوعُبَيد جوزجانى ، شاگرد وفادارش به وي پيوست و تا پايان عمر ابن سينا، يار و همراه او بود، و نيز نخستين نويسندة سرگذشت ابن سينا به نقل از خودش بود.

از اينجا به بعد، جوزجانى به تكميل بقية زندگانى و سرگذشت ابن سينا مى پردازد و مى گويد كه در گرگان مردي بود به نام ابومحمد شيرازي كه دوستدار دانشها بود و در همسايگى خود، براي ابن سينا خانه اي خريد و او را در آنجا مسكن داد.

در حدود 404ق ابن سينا گرگان (جُرجان ) را به قصد ري ترك كرد. وي در ري به خدمت سَيّده (با نام شيرين دختر سپهيد شروين و ملقب به اُم ّالملوك (د 419ق /1028م ) بيوة فخرالدوله على بويه (د 387ق / 997م ) و مادر مجدالدوله ابوطالب رستم بن فخر الدوله ) پيوست . مادر و فرزند ابن سينا را بنابر توصيه هايى كه همراه آورده بود، گرامى داشتند. در اين ميان ابن سينا مجدالدوله را كه دچار بيماري سوداء (ماليخوليا) شده بود، درمان كرد. وي همچنان در ري ماندتا هنگامى كه شمس الدوله ابوطاهر پسر ديگر فخرالدوله كه پس از مرگ پدرش در 387ق /997م فرمانرواي همدان و قَرميسَن (كرمانشاه ) شده بود، در 405ق /1015م به ري حمله آورد. اين حمله پس از درگيري وي با هلال بن بَدر بن حسنويه روي داد. وي از دودمان كردهاي فرمانروا بر نواحى جَبَل و قرميسن بوده است . هلال بن بدر كه از سوي سلطان الدوله (د 412ق /1021م ) در بغداد زندانى شده بود، آزادي خود را باز يافته و از سوي سلطان الدوله لشكري در اختيارش نهاده شده بود تا با شمس الدوله كه در اين ميان بر سرزمينهاي ديگري نيز دست يافته بود، به جنگ برخيزد. در نبردي كه در ذيقعدة 405 / مة 1015 ميان ايشان درگرفت ، هلال بن بدر كشته شدو سپاهيان سلطان الدوله ناچار شدند كه به بغداد بازگردند (ابن اثير، حوادث سال 405ق ).

به گفتة جوزجانى ، در اين هنگام «حوادثى روي داد كه ابن سينا را ناگزير ساخت كه ري را ترك كند». اما وي دربارة ماهيت اين حوادث چيزي نمى گويد. به هر حال مى توان گمان برد كه اين بار نيز اوضاع سياسى و اجتماعى ري چنان شده بود كه ابن سينا ديگر نمى توانست بيشتر در آن شهر بماند. در اين ميان شايد تهديدهايى كه از سوي محمود غزنوي به ري مى شد، در تصميم ابن سينا به ترك آن شهر بى تأثير نبوده باشد، زيرا در گزارشى از خواندمير (ص 128-129) آمده است كه «در آن وقت كه سلطان محمود غزنوي به طرف عراق رايت آفتاب اشراق برافراشت ، شيخ (يعنى ابن سينا) از ري به قزوين و از قزوين به همدان شتافت ».

به هر روي ، ابن سينا به همدان رفت . در اين ميان شمس الدوله به بيماري قولنج دچار شد. ابن سينا را به كاخ وي بردند و او به معالجه پرداخت تا شمس الدوله بهبود يافت . ابن سينا 40 روز را در كاخ گذرانيد و در پايان خلعتهاي فراوان گرفت و به خانة خود بازگشت ، در حالى كه درشمار نزديكان و همنشينان شمس الدوله درآمده بود. پس از چندي شمس الدوله براي نبرد با عَنّاز به سوي قَرميسَن لشكر كشيد. حسام الدين ابوشَوك فارِس بن محمد بن عَنّاز سركردة قبيلة كرد شاذَنجان بود كه در دو سوي رشته كوههاي ميان كرمانشاه و قصر شيرين كنونى فرمانروايى داشت . پس از شكست هلال بن بدر به دست شمس الدوله و از دست رفتن سرزمينهايش ، عنّاز كه همساية دورتر او بود، بر آن شد كه آن سرزمينها را تصرف كند. بنابراين شمس الدوله براي پيشگيري از دست اندازيهاي عناز به جنگ وي رفت ، در حالى كه ابن سينا نيز همراه او بود. در اين نبرد، شمس الدوله شكست خورد و به همدان بازگشت . اين واقعه در 406ق /1015م بود. در اين هنگام شمس الدوله ابن سينا را به وزارت خود گماشت . اما پس از چندي ميان ابن سينا و سپاهيان شمس الدوله كه تركيبى از پياده نظام ديلمى و سواره نظام ترك بودند، درگيري روي داد. سپاهيان كه شايد از شكست خوردن از عَنّاز ناآرام تر شده بودند و براي خود از سوي ابن سينا احساس خطر مى كردند، بر وي شوريدند، خانه اش را محاصره كردند و پس از دستگيري وي همة دارايى او را به تاراج بردند. افزون بر اين از شمس الدوله خواستار كشتن وي شدند، اما شمس الدوله از اين كار سرباز زد و براي آرام كردن سپاهيان ، ابن سينا را فقط از دستگاه دولت دور كرد. ابن سينا متواري شد و 40 روز را در خانة مردي به نام ابوسَعد (يا ابوسعيد) بن دَخدول (يا دَخدوك ) به سر برد. در اين هنگام ، شمس الدوله بار ديگر دچار بيماري قولنج شد و ابن سينا را احضار كرد و از وي بسيار پوزش خواست . ابن سينا به معالجة وي پرداخت تا بهبود يافت . شمس الدوله بار ديگر وزارت را به وي سپرد.

بنابر گزارش جوزجانى ، شمس الدوله در اين ميان از ابن سينا خواسته بود كه شرحى بر نوشته هاي ارسطو بنويسد، اما ابن سينا به وي گفته بود كه فراغتى براي اين كار ندارد، اما اگر وي راضى شود، به نوشتن كتابى دربارة دانشهاي فلسفى (بى آنكه در آن با مخالفان مناظره يا عقايد ايشان را رد كند) خواهد پرداخت و بدين سان تأليف كتاب شفا را از «طبيعيات » آن آغاز كرد. وي كتاب اول قانون در پزشكى را پيش از آن تأليف كرده بود. در اين ميان چنين مى نمايد كه ابن سينا از زندگانى آرامى برخوردار بوده است ، زيرا بنابر گزارش جوزجانى ، روزها را به كارهاي وزارت شمس الدوله مى گذراند و شبها دانشجويان بر وي گرد مى آمدند از كتاب شفا و قانون مى خواندند.

چند سالى بدين سان گذشت ، تا هنگامى كه شمس الدوله براي جنگ با امير طارُم برخاست . طارم ناحيه اي بود در كوهستانهاي ميان قزوين و گيلان . امير آن در هنگام حملة شمس الدوله به آنجا (412ق /1021م ) ابراهيم بن مرزبان بن اسماعيل بن وَهْسودان بود كه پس از مرگ فخرالدوله (387ق /997م ) شهرهايى را در ناحية طارم به تصرف خود درآورده بود و آنها را تا 420ق /1029م كه محمود غزنوي به جبال هجوم آورد، در دست داشت (ابن اثير، حوادث سال 420ق ). اين فرمانروا از خاندان وَهسودان و از سلسله اي بوده است كه به آل افراسياب (يا سالاريان يا كَنگَريان ) معروف است . اما در نزديكى طارم ، شمس الدوله دوباره به سختى دچار بيماري قولنج شد كه بيماريهاي ديگري را نيز به همراه داشت . سپاهيان از مرگ وي بيمناك شدند و او را در تخت روان به سوي همدان بازگرداندند، اما او در راه درگذشت (412ق /1021م ).

پس از مرگ شمس الدوله ، پسرش سَماءالدوله ابوالحسن به جاي او نشست و از ابن سينا خواست كه وزارت او را بپذيرد، اما ابن سينا از پذيرفتن اين مقام سرباز زد. سماءالدوله از 412ق دو سال مستقلاً فرمانروايى كرد و سپس زير فرمانروايى علاءالدوله قرار گرفت و از 421ق كه علاءالدوله فرمانداري براي همدان منصوب كرد، خبري از وي در دست نيست (همو، حوادث سال 421ق ). در اين ميان روزگار آل بويه به سر آمده بود و نشانه هاي انحطاط و فروريزش دولت آنان آشكار مى شد. ابن سينا صلاح خود را در آن ديد كه كناره گيرد. جوزجانى گزارش مى دهد كه «روزگار ضربات خود را فرود مى آورد و آن مُلك به ويرانى مى گراييد. وي (ابن سينا) ترجيح داد كه ديگر در آن دولت نماند و به آن خدمت ادامه ندهد و مطمئن شد كه احتياط در آن است كه براي رسيدن به دلخواه خود، پنهان بزيد و منتظر فرصتى باشد تا از آن ديار دور شود» (نك: جوزجانى ، 2).

بدين سان ابن سينا چندي متواري بود و در خانة مردي به نام ابوغالب عطار پنهان مى زيست و نوشتن بقية كتاب شفا را از سرگرفت و پس از پايان دادن به همة بخشهاي «طبيعيات » (جز كتاب «الحيوان » و «الهيات » آن ، بخش «منطق » را آغاز كرد و برخى از آن را نوشت . در اين ميان ظاهراً ابن سينا نهانى با علاءالدوله (بوجعفر محمد بن دشمنزار يا دشمنزيار معروف به ابن كاكويه ) فرمانرواي اصفهان مكاتبه مى كرده است . علاءالدوله را سَيّده از 398ق /1008م به حكومت اصفهان منصوب كرده بود. علاءالدوله خويشاوند دور آل بويه و پدرش دايى يا خالوي (كاكوي ) سيّده مادر مجدالدوله و شمس الدوله بوده است . وي تا سال مرگش (431ق /1041م ) - جز براي مدت كوتاهى كه چنانكه گفته خواهد شد، سرداران سلطان مسعود غزنوي ، وي را از آنجا بيرون راندند - بر اصفهان حكومت مى كرد. از سوي ديگر، بنابر گزارش على ابن زيد بيهقى (ص 50) علاءالدوله خود مكاتبه با ابن سينا را آغاز كرده و از وي خواسته است كه به اصفهان و دربار وي برود. به هر روي ، پس از چندي تاج الملك كوهى (ابونصر ابراهيم بن بهرام ) كه بنابر گزارش ابن اثير (حوادث سال 411ق ) ظاهراً پس از امتناع ابن سينا از پذيرفتن وزارت شمس الدوله براي بار دوم ، وزير وي شده بود، ابن سينا را متهم كرد كه با علاءالدوله نهانى نامه نگاري مى كند. سپس كسان را به جست و جوي وي برانگيخت .

دشمنان ابن سينا نهانگاه وي (خانة ابوغالب عطار) را نشان دادند و وي را يافتند و دستگير كردند و به قلعه اي به نام فَردَجان فرستادند و در آنجا زندانى كردند. قلعة فردجان كه همچنين بَرَهان يا براهان (فراهان ) ناميده مى شده است ، به گفتة ياقوت (3/870) در 15 فرسنگى همدان در ناحية جَرّا قرار داشته و اكنون پَردَگان ناميده مى شود و در 110 كيلومتري راه ميان همدان و اصفهان قرار دارد (نك: ابن اثير، حوادث سال 421ق ). ابن سينا 4 ماه را در آن قلعه سپري كرد. بنابر گزارش ابن اثير، در نبردي كه در 411ق /1020م ميان سربازان كرد و ترك شمس الدوله در همدان در گرفته بود، تاج الملك سركردة سربازان كرد بوده است (همو، حوادث سال 411ق ). وي از علاءالدوله براي سركوب سربازان ترك ياري خواست ، اما 3سال بعد، يعنى در 414ق / 1024م ، سَماءالدوله پسر شمس الدوله بروجرد را به محاصره درآورد و فرماندار آنجا فرهاد بن مرداويج از علاءالدوله ياري خواست و هر دو همدان را محاصره كردند، اما كمبود خواربار ايشان را ناچار به عقب نشينى كرد. سپس در نبردي با تاج الملك ، علاءالدوله نخست به جُرفاذقان (گلپايگان ) عقب نشست ، بارديگر به همدان هجوم برد. در نبردي سماءالدوله شكست خورد و تسليم شد. اما علاءالدوله مقدم وي را گرامى داشت و تاج الملك به همان قلعة فردجان پناه برد (همو، حوادث سال 414ق ). سپس علاءالدوله همراه سماءالدوله به قلعة فردجان رفت و تاج الملك تسليم شد. و آنگاه همة ايشان همراه ابن سينا به همدان بازگشتند و ابن سينا در خانة مردي علوي سكنى گزيد و به نوشتن بقية بخش «منطق » شفا پرداخت .

ما دربارة نام اين مرد علوي چيزي نمى دانيم ، اما از سوي ديگر، ابن سينا در همدان رسالة ادوية قلبيّة خود را به مردي به نام شريف السعيد ابوالحسين على بن حسين الحَسَنى تقديم كرده است كه چنانكه پيداست علوي بوده و احتمالاً همان مرد باشد (نك: مهدوي ، 335).

ابن سينا مدتى را در همدان گذرانيد و تاج الملك در اين ميان وي را با مواعيد زيبا سرگرم مى داشت . سپس ابن سينا تصميم گرفت كه همدان را به قصد اصفهان ترك كند. وي به همراهى شاگردش جوزجانى و دو برده ، با لباس مبدل و در جامة صوفيان روانه شد و پس از تحمل سختيهاي بسيار راه ، به جايى به نام طَيران (يا طهران يا طَبَران ) در نزديكى اصفهان رسيد. اين محل اكنون يكى از روستاهاي حومة اصفهان و در سمت شمال محلة آب بخشان ، متصل به شهر است و بيدآباد و تيران (آهنگران ) نام دارد. اصل نام آن از تير فارسى به معناي سيّارة عطارد با الف و نون نسبت است (همايى ، 241، حاشيه ). دوستان ابن سينا و نيز ياران و نديمان علاءالدوله كه از آمدن ابن سينا آگاه شده بودند به پيشواز وي آمدند و جامه ها و مركوبهاي ويژه به همراه آوردند. وي در اصفهان در خانة مردي به نام عبدالله بن بى بى در محله اي به نام كوي گنبد فرود آمد. آن خانه اثاثه و فرش و وسايل كافى داشته است . از اين هنگام به بعد (414ق /1023م ) دوران 14 سالة زندگى آرام و خلاّق ابن سينا آغاز مى شود.

وي اكنون از نزديكان و همنشينان علاءالدوله بود كه مردي دانش دوست و دانشمند پرور به شمار مى رفت . شبهاي جمعه مجلس منظاره اي در حضور وي تشكيل مى شد كه ابن سينا و دانشمندان ديگر در آن شركت مى كردند. ابن سينا در همة دانشها سرآمد ايشان بود. وي در اصفهان كتاب شفا را با نوشتن بخشهاي «منطق »، «مجسطى »، «اُقليدِس »، «رياضيات » و «موسيقى » به پايان رسانيد، جز دو بخش «گياهان » و «جانوران » (كه آنها را هنگامى كه علاءالدوله به شاپور خواست ، واقع در جنوب همدان و غرب اصفهان ، حمله كرد و ابن سينا نيز همراه وي بود، در ميان راه نوشت ). كتاب النجاة نيز در همين سفر و در ميان راه نوشته شده بود.

بنابر گزارش ابن اثير، علاءالدوله چند بار به شاپور خواست حمله كرده بود، از جمله در سالهاي 417ق /1026م و 421ق /1030م و 423ق / 1032م (نك: حوادث اين سالها)، اما از سوي ديگر جوزجانى مى گويد كه ابن سينا هنگام به پايان رساندن كتاب شفا 40 ساله بوده است (ص 3). اكنون اگر سال تولد ابن سينا را 370ق بدانيم تاريخ پايان نوشتن شفا 410ق مى شود، مگر اينكه فرض كنيم كه مقصود جوزجانى پايان بخشهاي «نبات » و «حيوان » شفا بوده است كه چنانكه اشاره شد، ابن سينا نوشتن آنها را در همراهى علاءالدوله در يكى از حمله هاي او به شاپور خواست ، و احتمالاً در 421ق / 1030م در ميان راه به پايان رسانده بوده است . ابن سينا كتاب الانصاف را نيز در اصفهان تأليف كرده بود، اما اين كتاب در حملة سلطان مسعود غزنوي به اصفهان و تصرف آن از ميان رفت . مسعود غزنوي (حك 421-432ق /1031- 1041م ) در 421ق به اصفهان حمله كرد و شهر را به تصرف درآورد. سپاهيان وي ، پس از كشتار فراوان به تاراج اموال علاءالدوله و نيز خانة ابن سينا دست زدند و اموال و كتابهاي وي را غارت كردند و سپس آنها را به شهر غزنه فرستادند. اين كتابها در 545ق /1150م به دست سربازان علاءالدين جهانسوز غوري به آتش كشيده شدند (بيهقى ، ابوالفضل ، 12، 14، 15؛ مافَرّوخى ، 107؛ قس : همايى ، 2/265 به بعد). علاءالدوله ، پس از حملة مسعود به اصفهان همچنان فرمانرواي آنجا باقى ماند.

ابن سينا همچنان در اصفهان روزگار مى گذرانيد، تا هنگامى كه علاءالدوله در 427ق /1036م به نبرد با تاش فَرّاش سپهسالار سلطان مسعود در ناحية كَرَج (يا كرخ ) نزديك همدان شتافت . ابن سينا كه در اين سفر علاءالدوله را همراهى مى كرد، دچار بيماري قولنج شد و به درمان خود پرداخت و به قصد بهبود هر چه زودتر در يك روز هشت بار خود را تنقيه مى كرد و در نتيجه دچار زخم روده شد. سپس در همين حال بيماري به اصفهان برده شد و همچنان به مداواي خود ادامه مى داد تا اندكى بهبود يافت ، چنانكه توانست در مجلس علاءالدوله حضور يابد. تا اينكه علاءالدوله قصد رفتن به همدان كرد. ابن سينا نيز وي را همراهى كرد، اما در راه بيماريش عود كرد. پس از رسيدن به همدان ، وي از معالجة خود دست كشيد و پس از چند روز در نخستين جمعة رمضان 428/ژوئن 1037، در 58 سالگى درگذشت و در همان شهر به خاك سپرده شد (نك: گلمن ، «زندگانى ابن سينا»، متن عربى ، 16- 88؛ بيهقى ، على 38- 58).

دربارة سرگذشت ابن سينا، در آن بخشى كه خودش آن را براي شاگردش جوزجانى تقرير كرده است و مى توان آن را «اتوبيوگرافى » وي ناميد، نكات مبهمى وجود دارد كه شايسته است به آنها اشاره شود. از يك سو، ابن سينا هنگامى كه به يكى از رويدادهاي زندگيش اشاره مى كند، به انگيزه هاي عينى و ذهنى آن نمى پردازد و زمينة تاريخى و زمانى آن را توضيح نمى دهد، بلكه با اشاره اي كوتاه از كنار آن مى گذرد و به ويژه ، گويى تعمّد دارد كه پيوند ميان انگيزه هاي عينى ، يعنى سياسى - اجتماعى يك رويداد زندگيش را با انگيزه هاي درونى تصميم خودش ، براي خواننده مبهم گذارد و مكرراً به تعبيرهايى مانند «ضرورت مرا بر آن داشت كه ...» اكتفا مى كند و نمى گويد كه آن چه «ضرورتى » بوده است . از سوي ديگر گويى زندگى و سرگذشت انديشه اي و علمى براي ابن سينا، براي او از زندگى بيرونيش از اهميت بيشتري برخوردار بوده است . بنابر اين رويدادهاي درونى و تاريخ روحى و عقلى او برايش از «بُعد زمان » بيرون بوده است . از اينجاست كه شايد بتوان گمان برد كه چرا وي از تصريح به «تاريخ » (سالهاي ) رويدادهاي بيرونى زندگيش خودداري مى كرده است (در اين باره نك: لولينگ 1، .(III(1)/496-516

نوشته ها

ابن سينا، على رغم زندگانى ناآرام و پرحادثة خود، انديشمند و نويسنده اي پركار بوده است . آنچه از نوشته هاي خرد و كلان وي برجاي مانده است ، نمايندة ذهنى فعال و پوياست كه گويى در هر شرايطى ، حتى در سخت ترين و توان فرساترين آنها، از فعاليت و خلاقيت باز نمى ايستاده است . استعداد وي در فراگيري و حفظ خوانده ها و آموخته ها زبانزد همگان بوده است و چنانكه در سرگذشتش ديديم ، خود او نيز به توانايى شگرف خويش در يادگيري در دوران نوجوانيش اشاره مى كند و ما بار ديگر در زمينة ديگري به آن اشاره خواهيم كرد. حافظة نيرومند وي كار تأليف را نيز بر او آسان مى ساخت . شاگردش جوزجانى مى گويد هنگامى كه - چنانكه ديديم - ابن سينا متوارياً در خانة ابوغالب عطّار به سر مى برد، از او خواسته بود كه نوشتن بقية كتاب شفا را به پايان رساند و سپس مى افزايد كه در اين هنگام ، ابن سينا هيچ كتابى يا مرجعى در اختيار نداشت ؛ هر روز 50 ورق مى نوشت ، تا اينكه همة «طبيعيات » و «الهيات » شفا و سپس بخشى از «منطق » را به پايان آورد (گلمن ، 58).

جوزجانى در جاي ديگري از سرگذشت ابن سينا مى گويد «من 25 سال در خدمت و مصاحبت او بودم و هرگز نديدم كه هرگاه كتاب تازه اي به دستش مى رسيد، آن را از آغاز تا پايان بخواند، بلكه يك باره به قسمتهاي دشوار و مسائل پيچيدة آن و نظريات نويسندة كتاب مى پرداخت تا به مرتبة وي در آن دانش و درجة فهم او پى ببرد» (همو، 68).

براي آگاهى از مجموعة نوشته هاي اصيل ابن سينا و نوشته هاي منسوب به وي ، اكنون فهرست جامعى به كوشش يحيى مهدوي در دست است كه ما را از همة كوششهاي ديگر در اين راه بى نياز مى سازد (نك: مهدوي ، فهرست نسخه هاي مصنفات ابن سينا ). در اين فهرست 131 نوشتة اصيل از ابن سينا و 111 اثر منسوب به وي يا نوشته هايى با عنوانهاي ديگر معرفى شده است . ما در اينجا تنها نوشته هاي چاپ شده و ترجمه شده به زبانهاي ديگر ذكر مى كنيم :

1. الشفاء

از اين مهم ترين اثر فلسفى ابن سينا، بخشهاي «طبيعيات » و «الهيات » براي نخستين بار يك چاپ سنگى در تهران (1303ق /1886م ) منتشر شده است . بخش «منطق » و همة بخشهاي ديگر آن از 1952 تا 1983م به مناسبت هزارة تولد ابن سينا، زير نظر ابراهيم مذكور و به كوشش شماري از محققان ديگر در قاهره منتشر شده است . بخش «برهان »از«منطق » شفا، جداگانه به كوشش عبدالرحمان بدوي در قاهره ، 1954م (چاپ دوم 1966م ) منتشر شده است . متن عربى و ترجمة فرانسوي بخش روان شناسى (كتاب النفس ) شفا را، يان باكوش در دو جلد، در 1956م در پراگ و متن عربى آن را فضل الرحمان در آكسفورد (انگلستان ) منتشر كرده است . ترجمة قديمى لاتينى آن نيز براي نخستين بار در 1508م در ونيز ايتاليا و چاپ انتقادي جديد آن ترجمه به كوشش سيمون فان ريت در دو جلد زير عنوان «ابن سيناي لاتينى ، كتاب دربارة روان » در لوون سويس در سالهاي 1968 و 1972م همراه مقدمه اي دربارة نظريات روان شناسى ابن سينا از ج . وِربِكه منتشر شده است

2. چاپ انتقادي جديد ترجمة لاتينى «الهيات » شفا نيز به كوشش سيمون فان ريت ، با مقدمه اي از وِربِكه در دو جلد (ج 1، مقاله 4-1 ج 2، مقاله 10- 5 را در بر مى گيرد) در سالهاي 1977 و 1980م در لوون سويس انتشار يافته است 3

2. النّجاة

اين كتاب كه مطالب آن مختصر و گزيده اي از مطالب شفا است ، از مهم ترين نوشته هاي ابن سيناست كه فشردة فلسفة وي را در بردارد. نخستين بار در 1331ق /1913م ، به كوشش محيى الدين صبري الكردي و بار دوم در 1357ق /1938م ، در قاهره منتشر شد. چاپ ديگري از آن به كوشش محمدتقى دانش پژوه در 1364ش در تهران انتشار يافته است . بخش «الهيات » آن به وسيلة نعمت الله كرم به لاتينى ترجمه و در 1926م در رم منتشر شده است

4. ترجمة انگليسى بخش «نفس » (روان شناسى ) آن نيز به وسيله فضل الرحمان در كتابش به عنوان «روان شناسى ابن سينا» نخست در 1952م و بار دوم در 1981م در لندن منتشر شده است 5

3. الاشارات و التنبيهات

ظاهراً آخرين نوشتة ابن سينا و از برجسته ترين آثار اوست . نثر عربى ادبى شيوا از ويژگيهاي آن است . نخستين بار به كوشش ژ. فورژِه 6 در 1892م در ليدن و دومين بار در 3 جلد (4 بخش ) همراه با شرح نصيرالدين طوسى بر آن ، به كوشش سليمان دنيا ميان سالهاي 1957-1960م در قاهره منتشر شده است . ترجمة فرانسوي آن به وسيلة ابن سينا شناس فرانسوي ، آن ماري گواشون در 1951م در پاريس انتشار يافته است 7

4. كتاب الانصاف

نوشتة بزرگى بوده است كه به گفتة خود ابن سينا، نزديك به 28 هزار مسأله را در بر مى گرفته است . تنها دست نوشتة آن در حملة مسعود غزنوي به اصفهان به تاراج رفت . ابن سينا، به گفتة خودش ، قصد داشته است كه اگر فرصتى و فراغتى يابد آن را دوباره بنويسد، اما ظاهراً به اين كار موفق نشده است . پاره هايى از اين نوشته را عبدالرحمان بدوي يافته و در مجموعه اي به نام ارسطو عندالعرب ، (قاهره ، 1947م : چاپ دوم ، كويت ، 1978م ) منتشر كرده است (نك: ص 121، سطر 7). در اين مجموعه همچنين شرح ابن سينا بر كتاب دوازدهم متافيزيك ( مابعد الطبيعة )ارسطو (ص 22-33) و شرح وي بر تكه هايى از اثولوجيا منسوب به ارسطو (ص 35-74) و پاره هايى از كتاب المباحثات ابن سينا (ص 122-239) و نيز تعليقات بر حواشى كتاب النفس ارسطو (ص 75-116) يافت مى شود.

5. منطق المشرقيين

نخستين بار در 1910م در قاهره و سپس در 1982م در بيروت چاپ و منتشر شده است .

6. رسالة اَضحَويّة فى امر المعاد

به كوشش سليمان دنيا، قاهره ، 1954م .

7. عيون الحكمة

به كوشش عبدالرحمان بدوي ، قاهره ، 1954م ، كويت ، 1978م .

8. تسع رسائل فى الحكمة و الطبيعيات

قاهره ، 1326ق /1908م كه اين نوشته ها را در بر دارد: «رسالة فى الحدود»، «رسالة فى اقسام العلوم العقلية»، «رسالة فى اثبات النبوّات »، «رسالة النيروزيّة»، «فى الطبيعيات من عيون الحِكمة»، «فى الاجرام العلوية»، «فى القوي الانسانية و ادراكاتها»، «فى العهد» و «فى علم الاخلاق ».

9. ا. ف . مِرِن از 1889 تا 1899م برخى از نوشته هاي ابن سينا را در 4 جزء زير عنوان «رسائل عرفانى ابن سينا»، همراه ترجمة آزاده فرانسوي ، تدوين و در ليدن منتشر كرده است 1، در اين مجموعه ، اين نوشته ها يافت مى شود: «رسالة حى بن يقظان » (در جزء يكم )، «رسالة الطير» (در جزء دوم )، «رسالة فى ماهيّة العشق »، «رسالة فى ماهيّة الصلاة»، «رسالة فى معنى الزيارة» (هر 3 در جزء سوم ) و «رسالة فى القَدَر» (در جزء چهارم ). افزون بر اينها، مجموعه اي از رسائل ابن سينا با عنوان جامع البدايع در 1335ق / 1917م در قاهره منتشر شد كه علاوه بر رسالة «شرح سورة الاخلاص » 6 رساله را كه درمجموعه هاي مرن يافت مى شود، نيز در بر دارد. در 1354ق / 1935م نيز مجموعه اي با عنوان مجموعة رسائل الشيخ الرئيس به كوشش عبدالله ابن احمد العلوي در حيدرآباد منتشر شد كه افزون بر برخى از رسائل نامبرده در بالا، «رسالة فى السعادة» و «رسالة فى الذكر» را نيز در بر مى گيرد. در 1953م ، حلمى ضيا اولكن نيز مجموعه اي از رسائل ابن سينا را با عنوان رسائل ابن سينا 2، در استانبول منتشر كرده است كه اين نوشته ها را در بر مى گيرد: «جواب ست ّ عشرة مسألة لابى ريحان »، «اجوبة مسائل سَأَل عنها ابوريحان »، «مكاتبة لابى على بن سينا»، «رسالة فى اِبطال احكام النجوم »، «مسائل عن احوال الروح »، «اجوبة عن عشرة مسائل »، «رسالة فى النفس و بقائها و معادها» و «الجواب لبعض المتكلّمين ». رسالة حى بن يقظان بار ديگر در 1952م به كوشش هانري كُربَن تدوين و همراه ترجمه و شرح قديم فارسى و ترجمة فرانسوي آن در تهران منتشر شد. وي سپس در 1954م در نوشتة ديگري با عنوان «ابن سينا و تمثيل عرفانى ، مطالعه اي دربارة سلسله تمثيهاي ابن سينا» به تحليل و پژوهش دربارة رسائل عرفانى ابن سينا پرداخت

2. آ. م . گواشون نيز در 1959م ، ترجمة فرانسوي و شرح و پژوهشى دربارة رسالة حى بن يقظان را در پاريس منتشر ساخت 3

10. فى معانى كتاب ريطوريقا

به كوشش م . س . سليم ، قاهره ، 1950م .

11. رسالة فى الاكسير

به كوشش احمد آتش ، استانبول ، 1953م .

12. رسالة فى معرفة النَّفس التناطقة و احوالها

قاهره ، 1934م ، ترجمة لاتينى آن به وسيلة آندرِئاس آلپاگوس 4 در 1546م در ونيز منتشرشد. متن و ترجمة آلمانى آن را اس . لانداور5 با عنوان «روان شناسى ابن سينا» در «مجلة انجمن خاوري آلمان 6» شمارة 29، در 1876م منتشر ساخت (ص 375-418 .(335-372, ترجمة انگليسى آن نيز با عنوان «مختصري دربارة روان » در سال 1906م به وسيلة اي . آ. وانديك 7 در ورونا، انتشار يافت .

13. التعليقات

به كوشش عبدالرحمان بدوي ، قاهره ، 1972م .

14. القانون فى الطب

كتاب مشهور ابن سينا در پزشكى ، متن عربى آن نخستين بار در 1953م در رم و سپس در 1290ق در قاهره ؛ در 1294ق در بولاق و در سالهاي 1307- 1308 و 1324ق در لكنهو چاپ و منتشر شد. ترجمة لاتينى آن به وسيلة گراردوس كرمونايى 8 در سدة 12م انجام گرفت . و چندين بار در ايتاليا (ميلان ، 1473م ، پادوآ، 1476م ، ونيز 1482م ، 1591م و 1708م ) به چاپ رسيد.

15. النُّكَت ُ و الفوائد

اين رسالة ناشناختة ابن سينا كه دست نوشته اي از آن در كتابخانة فيض الله استانبول ، به شمارة 1217 يافت مى شود، مختصري از «منطق »، «طبيعيات » و «الهيات » را در بردارد و مطالب آن يادآور مطالب النجاة و الاشارات است . با وجود اختصار، اين رساله ارزش بسيار دارد. فن پنجم از كتاب دوم «طبيعيات » اين نوشته را ويلهلم كوچ در «يادنامة ابن سينا» (ص 149-178 ) تدوين و منتشر كرده 1 و نويد داده است كه بخشهاي «الهيات »، «منطق » و بقية «طبيعيات » نيز از سوي پ . ورنست 2 تدوين و منتشر خواهد شد.

16. المبدأ و المعاد

به كوشش عبدالله نورانى ، تهران ، 1363ش .

نوشته هاي فارسى

ابن سينا چند نوشته به فارسى دارد كه مهم ترين آنها دانشنامة علائى است . وي آن را براي علاءالدوله كاكويه و به درخواست او نوشته و به وي تقديم كرده است . در كتاب نزهت نامة علائى نكتة توجه انگيزي آمده است كه مى گويد: «شنودم كه خداوند ماضى علاءالدوله قَدَّس الله روحَه ... خواجه رئيس ابوعلى سينا را گفت : اگر علوم اوائل به عبارت پارسى بودي ، مى توانستمى دانستن ، بدين سبب به حكم فرمان دانشنامة علائى بساخت ، و چون بپرداخت و عرضه كرد، از آن هيچ نتوانست دريافتن » (نك: شهمردان ، 22، متن ). بخش «منطق » و «الهيات » دانشنامه نخستين بار به كوشش احمد خراسانى در 1315ش در تهران منتشر شد. سپس به مناسبت هزارة تولد ابن سينا بخش «الهيات » آن به كوشش محمد معين در 1331ش و بخش «طبيعيات » آن به كوشش سيد محمد مشكوة در همان سال در تهران انتشار يافت ، ترجمة فرانسوي بخشهاي «طبيعيات » و «رياضيات » به وسيلة محمد آشنا و هانري ماسه در دو جلد در سالهاي 1955 و 1956م در پاريس منتشر شد

3. بخش «الهيات » آن را پرويز مروج با شرح و حواشى به انگليسى ترجمه كرده و در 1973م در نيويورك منتشر كرده است

4. افزون بر اينها، رسالة «رگ شناسى » از ابن سينا نيز به كوشش سيد محمد مشكوة در 1330ش و بخش «رياضيات » دانشنامه به وسيلة مجتبى مينوي در 1331ش در تهران منتشر شده است . همچنين رسالة فارسى كنوز المعزمين و رسالة جرّثقيل از ابن سينا هر دو به كوشش جلال الدين همايى در 1331ش در تهران انتشار يافته است .

/ 479