جلد: 4نويسنده: صادق سجادي شماره مقاله:1475اِبْن ِ عَبْدِرَبِّه ، ابوعثمان سعيد بن ابراهيم (يا عبدالرحمان : صاعد، 187، و به پيروي از او، ابن ابى اصيبعه ، 2/44؛ در حالى كه ابن ابار، 2/544 - 545 به صراحت آن را مردود شمرده است ) بن محمد بن عبدربه بن حبيب بن حُدير (محمد؟) بن سالم ، پزشك و داروشناس قرطبى اندلسى سدة 4ق /10م و برادرزادة ابوعمر احمد بن عبدربه صاحب عقدالفريد. سالم نياي بزرگ ابوعثمان از موالى هشام بن عبدالرحمان اول از امويان اندلس بود. گذشته از اختلاف نويسندگان در نام نياي وي ، برخى سعيد را پسر احمد بن عبدربه دانسته و او را فقيه و قاضى خوانده اند (ابن فرحون ، 124؛ ابن فرضى ، 1/202؛ قس : ابن ابار، 2/545). با توجه به گزارش ابن فرحون (همانجا)، ظاهراً ابن عبدربه در 263ق زاده شد. از دوران رشد و تحصيلات و استادان او اطلاعى در دست نيست ، ولى وي را پزشكى نامور دانسته اند كه روشى خاص در مداواي تبها داشت و قرصهايى نيز براي درمان آن تهيه كرده بود (ابن جلجل ، 104).وي همچنين در شناسايى حركت كواكب و هواشناسى بسيار ماهر بود (صاعد، همانجا) و به كتابهاي يونانى و علوم اوايل و فلسفه عنايت داشت و از نخستين كسانى بود كه در اندلس شعر زجل سرود (پالنثيا، 156؛ براي بعضى اشعار او، نك: ابن جلجل ، 105؛ ثعالبى ، 2/56). نويسندگان متأخرتر، از وي به عنوان قاضى و مفتى و فقيهى ياد كرده اند كه مشاور قاضى منذربن سعيد بلوطى بود (ابن ابار، 2/545، 3/710؛ ابن فرحون ، 124) و از كسانى چون محمد بن عمر بن لُبابه ، اسلم بن عبدالعزيز و احمد بن خالد حديث شنيد (ابن فرضى ، 1/202؛ قاضى عياض ، 4/434) و بسياري مانند ابوحرملة فقيه از او حديث شنيدند (قاضى عياض ، همانجا). احتمال دارد كه اين نويسندگان ، او را با سعيد بن احمد بن محمد، فقيه و قاضى قرطبى كه ابن فرضى در جاي ديگري از اثر خود به او اشاره كرده (1/208)، اشتباه كرده باشند. به هر حل سعيد بن عبدربه به رغم آنكه دانشمندي مشهور بود، هرگز نزد سلاطين نمى رفت . او مردي تند زبان و پرخاشجو بود (صاعد، 188؛ پالنثيا، همانجا) و گفته اند كه چون ناصر مروانى براي مباحثة علمى ابن عبدربه را دعوت كرد، او چنان سخن گفت كه امير را ناخوش افتاد و وي را دور ساخت ( المغرب فى حلى المغرب ، 1/121). سعيدابن عبدربه ، چنانكه از اشعار احمد ابن عبدربه برمى آيد كه مردي بخيل بوده است و گويا عمويش احمد ابن عبدربه نيز به سبب همين خصوصيات از معاشرت با او كراهت داشت و حتى در بيماريش به عيادت وي نرفت (ابن جلجل ، 105). ابن عبدربه كه در اواخر عمر نابينا شده بود (همانجا)، سرانجام در 342ق /953م (ابن ابار، 2/545) و به قولى در 332ق يا در آغاز 356ق /967م درگذشت (ابن فرضى ، 1/202؛ ابن فرحون ، همانجا).
آثار
1. كتاب قراباذين ، مهم ترين اثر ابن عبدربه است كه خود وي آن را الدكان ناميده است . اين كتاب در 17 باب تدوين شده و دربارة طرز ساختن و منافع و تأثير انواع خوردنيها و نوشيدنيها و معجونها و روغنها و داروهاي چشم و قرصها و جز آن است . الدكان نخستين كتاب از نوع خود در اندلس به شمار مى رود و گفته اند از لحاظ تأثير در غرب جهان اسلام مانند قراباذين شاپوربن سهل در شرق قلمرو اسلام بوده است . نسخة كامل اين اثر در كتابخانة ظاهرية دمشق به شمارة 3159- طب 34 موجود است (ظاهريه ، حمارنه ، 236-241؛ همان ، خيمى ، 2/366)؛ 2. ارجوزة، در طب . ابن جلجل (ص 104) يادآور شده كه ابن عبدربه قصيده اي پزشكى در بحر رجز داشته كه بر احاطة او بر دانش پزشكى و مكاتب كهن اين دانش دلالت مى كرده است . اين ارجوزه بر اساس نسخة يگانه اي از آن كه در كتابخانة مجلس شوراي تهران (شم 6520) هست ، توسط روزاكونه 1 در مجلة القنطرة، ج 1 (1980م ) در اسپانيا به چاپ رسيده است (كونه ، 279 -238 )؛ 3. تعاليق و مجربات فى الطب (ابن ابى اصيبعه ، 2/45).
مآخذ
ابن ابار، محمد، التكملة لكتاب الصلة، به كوشش فرانسيسكو كودرا، مادريد، 1915م ؛ ابن ابى اصيبعه ، احمد، عيون الانباء، به كوشش آوگوست مولر، قاهره ، 1299ق /1882م ؛ ابن جلجل ، سليمان ، طبقات الاطباء و الحكماء، به كوشش فؤاد سيد، قاهره ، 1955م ؛ ابن فرحون ، ابراهيم ، الديباج المذهب ، قاهره ، 1351ق ؛ ابن فرضى ، عبدالله ، تاريخ العلماء و الرواة للعلم بالاندلس ، به كوشش عزت عطار حسينى ، قاهره ، 1954م ؛ پالنثيا، آنخل گنثالث ، تاريخ الفكر الاندلسى ، ترجمة حسين مؤنس ، قاهره ، 1950م ؛ ثعالبى ، يتيمة الدهر، به كوشش على محمد عبداللطيف ، قاهره ، 1352ق ؛ صاعد اندلسى ، طبقات الامم ، به كوشش حياة بوعلوان ، بيروت ، 1985م ؛ ظاهريه ، خطى (الطب و الصيدله )، حمارنه ؛ همان ، خيمى ؛ قاضى عياض ، ترتيب المدارك و تقريب المسالك ، به كوشش احمد بكير محمود، بيروت ، 1387ق ؛ المغرب فى حلى المغرب ، به كوشش شوقى ضيف ، قاهره ، 1953م ؛ نيز: Kuhne, Rosa, X La Ury = za ril-tibb de Sa q U dibn q Abd Rabbihi n Al-qantara, Madrid, 1980, vol. I. صادق سجادي