جلد: 4نويسنده: يوسف رحيم لو شماره مقاله:1487اِبْن ِ عَبْدون ، ابومحمد عبدالمجيد بن عبدالله بن عبدون قُرَشى فِهري يابُري نحوي (د ح 528ق /1134م )، اديب ، شاعر، كاتب و وزير اندلسى ، معروف به ذوالوزارتين . برخى از مآخذ نام او را محمد بن عبدالمجيد (رفعت افندي ، 1/37) يا محمد بن عبدالله (حاجى خليفه ، 2/1329) نوشته اند. ابن بشكوال (ص 369) و ذهبى (19/598) نام جد او را به ترتيب ، عبدربه و عيذون ضبط كرده اند. در مآخذ به تاريخ تولد وي اشاره اي نشده است ، اما از آنجا كه ابن عبدون در 13 سالگى نزد ابوالوليد معروف به ابن ضابط به شاگردي پرداخت (ابن بسام ، 4(1)/44) و اين ابوالوليد خود در 454ق در قرطبه حديث مى شنيد و سپس در بطليوس 1 (در حدود 100 كيلومتري جنوب غربى يابره ) ماندگار شد و به تدريس زبان و ادبيات روي آورد (ابن ابار، 1/407)، همچنين با توجه به شكوة ابن عبدون از متوكل ، امير افطسى (مق 487ق ) در ابياتى چند و اشاره به موي سپيد خود (ص 125، 126)، مى توان نتيجه گرفت كه سال تولد وي مى بايست در حدود 440ق /1048م بوده باشد. تاريخ درگذشت او در برخى از مآخذ قديم 520ق (ابن شاكر، فوات ، 2/388) و در برخى ديگر 527ق /1133م (ابن بشكوال ، 370) آمده است و در تحقيقات اخير، 1134م نيز بر تاريخهاي پيشين افزوده شده است (نك: هوار، 128 و به هر روي جملگى برآنند كه وي در كهن سالى و بر اثر بيماري كه در شعر و نثر خود از آن سخن گفته (ص 165-167، 196)، در يابُرَه 2 درگذشته است . ابن عبدون در شهر قديمى يابره ، از نواحى باجة3 اندلس (حميري ، 197)، واقع در پرتغال كنونى ، چشم به جهان گشود. ظاهراً دورة كودكى و آموزش را در همان زادگاه خود گذراند تا آنكه تيزهوشى و ماية ادبى او توجه حاكم شهر، عمر بن محمد افطسى را جلب كرد. اين امير چون در 473ق /1080م پس از مرگ برادرش يحيى مستقل شد (آيتى ، 142) و با عنوان متوكل زمام دولت افسطى را در بطليوس به دست گرفت ، او را با خود به مركز حكومت برد و به دبيري و وزارت خود برگماشت . ابن عبدون تا پايان حكومت متوكل در اين سمت باقى ماند و سقوط بطليوس به دست امير سيربن ابى بكر مرابطى و كشته شدن متوكل و دو پسرش عباس و فضل را در 487ق شاهد بود و از آن متأثر شد. اما ديري نپاييد كه - شايد از سرنيازمندي - سمت كتابت سردار فاتح و قاتلان ولى نعمت پيشين را برعهده گرفت . هنگامى كه على بن يوسف بن تاشفين بر تخت سلطنت مرابطون نشست ، ابن عبدون را به مراكش فراخواند و سمت انشا را بدو سپرد (مراكشى ، 164). اما وي اندكى پيش از 521ق ، گويا براي ديدار اقوام و شايد به علت پيري و ناتوانى در انجام كارهاي حكومتى ، به زادگاهش يابره بازگشت و تا هنگام مرگ در آن شهر بماند (ابن بشكوال ، 370). از استادان ابن عبدون نامهاي ابوالوليد ابن ضابط، ابوالحجاج اعلم شنتمري ، ابوبكر عاصم بن ايوب و ابومروان ابن سراج در مآخذ ياد شده است (همو، 369؛ مراكشى ، 87 - 88؛ مقري ، 3/397- 398). از كسان بسياري كه از او اخذ علم كرده اند، نام قاضى ابوالفضل عِياض بن موسى و قاضى ابوعبدالله ابن زَرقون به ما رسيده است (ابن زبير، 42). ابن خاقان (ص 145) كه خود را از دوستان ابن عبدون دانسته است نيز از زمرة شاگردان او به شمار مى آيد (نك: مقري ، 7/30). ابن عبدون در انواع گوناگون شعر روزگار خود و بيش از همه در دو فن ّ مدح و رثا مهارت داشت . او سخت شيفتة متنبى بود و شايد بتوان دو قصيدة بائيّة وي در مدح المعتمد بن عباد (ص 110، 114) را بهترين نمونه هاي تقليد وي از سبك متنبى دانست (تنير، 85). در آثار بر جاي مانده از وي شعر عاشقانه اندك است ، زيرا به سبب طبع سركش و شرايطى كه او را به مهاجرتهاي بسيار وا مى داشت ، نه عشق در زندگى او نقشى اساسى داشت و نه از عيش و عشرت بهرة فراوان مى برد (همو، 71، 72). از اين رو ناله و شكوه كه شايد صادقانه ترين بخش شعرهاي وي را تشكيل مى دهد، با شخصيت او سازگارتر مى نمايد. ابن عبدون در شعر صنعت پرداز بود و صنايعى همچون مراعات نظير، طباق ، ترصيع و تضمين را در شعرهاي وي فراوان مى توان ديد. با اينهمه او شاعري كم گوي بود و شهرت او در دربارهاي افطسى و مرابطى بيشتر به سبب دبيري و رسايل وي بود، اگر چه منابع تنها يك نامة رسمى به نام امير سير بن ابى بكر از او آورده اند و ديگر رسايل وي در شمار اخوانيات است (ابن عبدون ، 196 به بعد). او در نامه هايش به سجع پردازي و تصنع پرداخته و صنايعى همچون جناس و طباق را به كار برده است . ظرافت انديشة او در چگونگى تركيب حروف زايد در كلمات مشتق عربى به صورت «امان و تسهيل » و ارائة آن در ضمن يك بيت جلب نظر كرده است (ابن دحيه ، 180-181). گذشته از اينها، ابن عبدون را به آگاهى بر خبر و اثر و معانى حديث نيز ستوده اند (ابن بشكوال ، 370). روايت ابوبكر محمد بن زُهر (د 595ق /1199م ) دربارة قدرت حافظة ابن عبدون ، كه تمام كتاب الاغانى را از جوانى به ياد داشته است (مراكشى ، 91)، شگفت انگيز است . ابن خاقان (ص 145) و ذهبى (19/599) و مراكشى (ص 75-76) با عباراتى فخيم مراتب فضل و ادب ابن عبدون را ستوده اند.
آثار
از جمله آثار برجاي مانده از ابن عبدون اشعار و نامه هاي پراكنده اي است كه برخى از مؤلفان گذشته به مناسبت ترجمة حال و ذكر مشاعره و مكاتبة او با معاصرانش آورده اند و سليم تنير همة آثار برجاي مانده از وي را گردآورده و در كتابى با عنوان ديوان ابن عبدون به چاپ رسانده است . كتابى نيز دربارة نصرة ابى عبيد على ابن قتيبه (ابن بشكوال ، 369) يا الانتصار لابى عبيد على ابن قتيبة (ذهبى ، 19/599؛ قس : بغدادي ، 1/619) به وي نسبت داده اند كه تاكنون نسخه اي از آن به دست نيامده است . در برخى از مراجع معاصر گفته شده كه ابن عبدنون كتاب الانتصار ابن قتيبة را به طرزي نو مرتب كرده بوده است TA,) .(XIX/489 بغدادي (همانجا) تنها مؤلفى است كه اثر ديگري با عنوان المستعرب فى تعليم رمى البندق به ابن عبدون نسبت داده است . از ميان آثار ابن عبدون آنچه ماية بلندي آوازة او شده است ، بيش از همه قصيدة تاريخى معروف اوست كه با عنوانهاي «البسامة بأطواق الحمامة» يا «البَشامة»، «القصيدة العبدونية» و «رائية ابن عبدون » اشتهار يافته است (براي متن قصيده ، نك: فروخ ، 5/195-199). اين قصيده كه با مصراع «الدهر يفجع بعدالعين بالا´ثر» آغاز مى شود، در مآخذ مختلف با شمار ابيات از 50 تا 75 بيت نقل شده است . 8 بيت نخست قصيده در مسائل عمومى و مربوط به زمانه و نشيب و فرازهاي آن است . بيت نهم پيوندگاه اين مقدمه با موضوعات تاريخى است كه نزديك به 58 بيت را در بر مى گيرد، بدين سان : 9-21 مربوط به رجال تاريخ پيش از اسلام ، 22-42 دربارة رجال مقتول در دورة اسلامى تا مقتدر عباسى و 43- 65 ياد امراي بنى مظفّر يا افطسى و مصائب و مناقب و حسرت روزگار آنان است . بقية ابيات در تسليت و آرزوي صبر و ياد دگرگونيهاي روزگار و اميدواري به اشتهار اين قصيده و درود بر پيامبر و آل و اصحاب اوست . اين قصيده در خطة اسلامى به شكلى بى سابقه شهرت يافت . نويسندگان بعد از ابن عبدون قصيدة او را با عبارات ستايش آميزي ياد كرده ، آن را يگانه و كم نظير (مراكشى ، 76؛ ابن دحيه ، 27) و مشتمل بر نكته هاي تاريخى بسيار دانسته اند (ابن خلكان ، 7/217؛ ابن خطيب ، 189)، ولى همين نكته هاي تاريخى است كه از سهولت فهم قصيده مى كاهد. از اين رو برخى درصدد شرح آن برآمدند. مفصل ترين و معروف ترين شرح را اديب ابومروان عبدالملك بن عبدالله بن بدرون حضرمى شِلْبى (د بعد از 608ق / 1211م ) نوشت و آن را كمامة الزهر و صدفة الدر يا كمامة الزهر و فريدة الدهر نام نهاد (ابن شاكر، عيون التواريخ ، 12/247؛ حاجى خليفه ، همانجا). دوزي اين شرح را همراه متن قصيده و تعليقات فراوان در ليدن (1846م ) منتشر كرده است . شرحى ديگر را به جمال الدين عبدالرحمان بن على جوزي (د 597ق /1201م ) نسبت داده اند (حاجى خليفه ، همانجا؛ قس : قاموس ). سومين شرح قصيده از آن ِ اسماعيل بن احمد بن اثير حلبى (د 699ق /1300م ) است كه آن را عبرة اولى الاخيار من ملوك الامصار ناميده اند (حاجى خليفه ، همانجا؛ زيدان ، 3/30). ابن اثير به كوتاه كردن شرح ابن بدرون پرداخته ، آنچه را نيكو يافته ، برگرفته و هر چه را نخواسته ، فروگذاشته و در ضمن به رفع مشكلات لغوي آن برخاسته است . افزون بر اين ، ذيلى در پنجاه واند بيت بر قصيدة ابن عبدون افزوده و مطلب را از سال 333 تا 697ق با ذكر چهل واند دولت بر همان وزن و قافيه ادامه داده است (صبري ، 3). بعضى قسمتهاي شرح ابن اثير و همة ذيل او همراه متن قصيده در آخر شرح ابن بدرون در قاهره (1340ق ) چاپ شده است . دوزي ستايش نويسندگان قديم عرب را از اين قصيده مبالغه آميز و دور از حقيقت دانسته است . به نظر او اين قصيده علم و آگاهى دامنه دار سرايندة آن را به خوبى نشان مى دهد، اما برآمده از صميم دل شاعر و برخاسته از سوبداي خاطر او نيست و آرايشهاي لفظى و تصورات دور از ذهن شعر او را سنگين كرده است (پالنثيا، 119-120). نيكل در برابر دوزي و پيروان نظر او بر آن است كه اين قصيده بحق شايستة آوازه اي است كه يافته ، و معتقد است كه انسان بايد مسلمان يا قادر به درك احساس مسلمانان باشد و نكات تاريخى مورد اشاره در اين قصيده را بداند، تا با خواندن آن تمام طنين آن را در جان خود دريابد (ص .(176 براي چاپهاي مختلف متن و شرح قصيده و ترجمه هاي فرانسوي و اسپانيايى مى توان به 2 EIمراجعه كرد.
مآخذ
آيتى ، محمد ابراهيم ، آندلس ، تهران ، 1363ش ؛ ابن ابار، التكملة لكتاب الصلة، به كوشش عزت عطار حسينى ، قاهره ، 1956م ؛ ابن بسام ، الذخيرة فى محاسن اهل الجزيرة، به كوشش احسان عباس ، ليبى /تونس ، 1979م ؛ ابن بشكوال ، خلف ، الصلة، به كوشش عزت عطار حسينى ، قاهره ، 1374ق /1955م ؛ ابن خاقان ، فتح ، قلائد العقيان ، بولاق ، 1284ق ؛ ابن خطيب ، محمد، اعمال الاعلام ، به كوشش لوي پرووانسال ، بيروت ، 1956م ؛ ابن خلكان ، وفيات ؛ ابن دحيه ، عمر، المطرب ، به كوشش ابراهيم ابياري و ديگران ، 1374ق /1955م ؛ ابن زبير، ابوجعفر احمد، صلة الصلة، به كوشش لوي پرووانسال ، رباط، 1937م ؛ ابن شاكر كتبى ، محمد، عيون التواريخ ، به كوشش فيصل سامر، بغداد، 1397ق /1977م ؛ همو، فوات الوفيات ، به كوشش احسان عباس ، بيروت ، 1971م ؛ ابن عبدون ، ديوان ، به كوشش سليم نتير، دمشق ، 1988م ؛ بغدادي ، هديه ؛ پالنثيا، آنخل گنثالث ، تاريخ الفكر الاندلسى ، ترجمة حسين مؤنس ، قاهره ، 1955م ؛ تنير، سليم ، مقدمه بر ديوان (نك: ابن عبدون در همين مآخذ). حاجى خليفه ، كشف ؛ حميري ، محمد، صفة جزيرة الاندلس ، به كوشش لوي پرووانسال ، قاهره ، 1937م ؛ ذهبى ، محمد، سيراعلام النبلاء، به كوشش شعيب ارنؤوط، بيروت ، 1405ق / 1984م ؛ رفعت افندي ، احمد، لغات تاريخية و جغرافية، استانبول ، 1299ق ؛ زيدان ، جرجى ، تاريخ آداب اللغة العربية، قاهره ، 1957م ؛ صبري ، محيى الدين ، مقدمه بر شرح قصيدة ابن عبدون ، قاهره ، 1340ق ؛ فروخ ، عمر، تاريخ الادب العربى ، بيروت ، 1983-1984م ؛ قاموس الاعلام ؛ مراكشى ، عبدالواحد، المعجب ، به كوشش محمد سعيد عريان و محمد العربى العلمى ، قاهره ، 1368ق /1949م ؛ مقري تلمسانى ، احمد، نفح الطيب ، به كوشش احسان عباس ، 1388ق /1968م ؛ نيز: EI 2 ; GAL, S; Huart, CI., Litt E rature arabe, Paris, 1923; Nykl, A. R., Hispano - Arabic Poetry, Baltimore, 1946; TA. يوسف رحيم لو