ابن غانم - دائرة المعارف بزرگ اسلامی جلد 4

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دائرة المعارف بزرگ اسلامی - جلد 4

مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ابن غانم

جلد: 4

نويسنده: احمد بادکوبه هزاوه

شماره مقاله:1564

اِبْن ِ غانِم ، عنوان چند تن از افراد خاندانى كه در سده هاي 7 و 8ق / 13 و 14م در عصر مماليك مصر و شام مى زيستند و بيشتر اديب ، شاعر، كاتب و يا عهده دار مناصب ديوانى بودند. نسب آنان به غانم بن على مقدسى كه از عارفان و صوفيان بيت المقدس بود، مى رسد. اگر چه وي نياي مادري برخى از آنان بوده است ، اما همه به ابن غانم شهرت يافته اند. برخى از افراد اين خاندان بعدها از بيت المقدس به مصر و شام كوچيدند. افراد شناخته شده و بنام اين خاندان بدين قرار است :

1. ابو محمد عزّالدين عبدالسلام بن احمد بن غانم (د شوال 678/ فورية 1280). از ميان منابع كهن تنها يونينى (4/13-27) دربارة او به تفصيل سخن رانده و منابع بعدي چيزي برگفته هاي او نيفزوده اند. از اين رو آگاهى ما از زندگى او اندك است . وي در بيت المقدس زاده شد. از آنجا كه وفات او را قبل از 50 سالگى گزارش كرده اند (همو، 4/25)، بى شك ولادتش را بايد پس از 628ق دانست . وي در آغاز جوانى به آموختن قرآن روي آورد و سپس علوم متداول زمان خود را فراگرفت و آنگاه به آثار و انديشه هاي صوفيانة جدش غانم بن على (د 632ق ) كه از مشايخ خانقاه صلاحيه و از صوفيان بنام بود، انس و الفت گرفت و گرايش به تصوف ، وي را براي ورود به ميدان وعظ و خطابه آماده ساخت . نخستين مجالس وعظ او به درخواست پسر عمّش و در خلوت انجام گرفت . از آن پس مجالس وي با حضور برخى از خواص ادامه يافت تا اينكه كم كم آوازه اش بالا گرفت و به رغم ميل خود، مردم براي شنيدن سخنان او شتافتند. پس از مدتى بيت المقدس را به قصد مصر ترك كرد و در قاهره رحل اقامت افكند. در آنجا نيز مجالسى ترتيب داد و سخنانش چنان مورد پسند مردم قرار گرفت كه در قاهره براي وي زاويه اي برپا كردند و از هيچ لطف و محبتى به او دريغ نورزيدند و او زندگى را تا پايان در آنجا سپري كرد، اما اقامت در قاهره را به سبب دوري از پدر و خويشانش خوش نداشت و پيوسته به قدس و دمشق سفر مى كرد. وي در اثناي اين سفرها، در جامع اموي دمشق مجالس وعظ تشكيل مى داد كه جمعى از عالمان و زاهدان در آن شركت مى جستند. درسخنوري چنان مهارت داشت كه خطبه هاي مراسم عيد را فى البداهه ايراد مى كرد، يونينى نمونه هايى از خطبه هاي او را كه در دمشق (ح 670ق ) و نيز در مراسم حج (675ق ) ايراد نموده ، گزارش كرده است (4/14-17، 19-22). ابن كثير (13/289) و ابن تغري بردي (4/128) سبك وي را در سخنوري همچون عبدالرحمان ابن جوزي و امثال او دانسته اند.

ابن غانم در آثار خود همواره در تبيين مبانى تصوف كوشيده و به بررسى شرح حال سرآمدان اين مسلك پرداخته است . شايد بتوان او را از صوفيانى دانست كه شيوة اعتدال برگزيدند. وي سعى داشت با تأويلات بجا ميان شريعت و طريقت كه از ديدگاه او ظاهر و باطن دين است ، سازش برقرار كند. به همين جهت بر حلاج خرده مى گرفت كه چرا راز نگه نداشت و جان بر سر آن نهاد (نك: صلاحيه ، 35؛ موسى پاشا، 468-469). وي انديشه هاي صوفيانة خود را نزديك به فهم مردم عادي بيان مى كرد و مجالس خود را به دور از جاه و جلال كاخهاي سلاطين و حتى مساجد و مدارس تشكيل مى داد و از همين رو پيوسته مورد توجه عموم قرار مى گرفت (همو، 472). چارچوب كلى اشعار وي نيز همان سبك و قالب سنتى قصيده است و مدايحش كه همانند اشعار ديگر شعراي صوفى اساساً به مضمون عشق تعلق دارد، همه آكنده از اشارات و تعبيرات صوفيانه و باورها و معتقدات مذهبى است و در عين حال روان ، ساده و دلنشين است و از ظرافتهاي صنايع بديعى و آرايشهاي لفظى چون جناس ، تضمين و اقتباس از آيات قرآن و روايات نبوي بهرة فراوان دارد (صلاحيه ، 31؛ موسى پاشا، 458). وي علاوه بر قصيده ، مخمسات و موشحاتى نيز دارد كه در لابه لاي نوشته هاي او پراكنده است . صفدي با نقل مديحه و موشحى از او شعرش را متوسط ارزيابى كرده است ( الوافى ، 18/415-416). نثر ابن غانم آهنگين ، مسجع و پرتصنع است (نك: يونينى ، 4/23) و گاه اشارات و رموز عرفانى در آن و قالب تمثيل عرضه شده است . ابن غانم درپى سقوط از پرتگاهى جان سپرد و در مقبرة باب النصر در قاهره به خاك سپرده شد (همو، 4/23-24، 25).

آثار

الف - چاپى

1. القول النفيس فى تفليس ابليس (= تفليس ابليس )، حاوي مناظرات خيالى و رو در رو با شيطان كه به شيوة جدل بر او چيره گشته است . همان گونه كه از نام اين اثر برمى آيد، ظاهراً مؤلف ، اين رسالة كوچك را در رد كتاب تلبيس ابليس ابن جوزي نوشته تا نشان دهد، شيطان را بر دل اوليا راهى نيست . اين اثر در بمبئى (1874م ) و در قاهره بارها به چاپ رسيده است و برخى آن را اشتباهاً به ابن عربى نسبت داده اند (نك: صلاحيه ، 32-34؛ موسى پاشا، 456، 465-467)؛

2. حل ّ الرموز و مفاتيح الكنوز. مؤلف در اين كتاب به تأوي و شرح برخى از مفاهيم اساسى تصوف پرداخته و ضمن آن مصايب حلاج را به روش داستانى و رمزگونه عرضه كرده است . اين اثر در 1317ق /1899م در قاهره به نام زبدة خلاصة التصوف به طبع رسيده است و به اشتباه به عزالدين بن عبدالسلام سُلمى (د 660ق ) نسبت داده شده است (نك: همو، 457، 467، 472؛ صلاحيه ، 34-36)؛

3. كشف الاسرار عن حِكم الطيور و الازهار، مشهورترين اثر ابن غانم است كه در آن اشارات و تعابير صوفيانه را در قالب داستانهايى از زبان پرندگان و گلها و حيوانات بيان كرده و در پايان هر داستان به مقتضاي حال ، ابياتى سروده است (نك: موسى پاشا، 456، 458- 465؛ صلاحيه ، 69 -80). ترجمة اين كتاب به فرانسه توسط گارسن دوتاسى 1 در 1821 و 1876م و به آلمانى به كوشش يايپر2 در 1850م به چاپ رسيده است . غير از چاپهاي متعدد اين كتاب در مصر (سنگى 1275، 1280ق ، بولاق ، 1290، 1307ق )، اخيراً در دمشق نيز در 1988م به كوشش احمد عبدالقادر صلاحيه و صبحى حبّاب ، چاپى محققانه از آن به عمل آمده است .

ب - خطى

1. الا´جوبة القاطعة لحجج الخصوم الواقعة فى كل العلوم . در اين اثر مؤلف به مشكلاتى از مسائل دينى و علم نحو و اصول فقه پاسخ گفته است (دارالكتب ، 6/201)؛

2. اصطلاحات الصوفية. نسخه اي از آن در كتابخانة ظاهريه موجود است (ظاهريه ، تصوف ، 1/88). شيوة نگارش اين اثر با سبك ابن غانم سازگار نيست ، از اين رو در انتساب آن به وي جاي ترديد است (نك: صلاحيه ، 43)؛

3. اِفراد الا´حد عن اَفراد العدد. اين اثر در مجموعة خطى مينكانا (گوتشالك ، و مكتبة الا´سد (صلاحيه ، 51؛ قس : زركلى ، 3/355) موجود است ؛

4. ديوان شعر. در كتابخانة احمديه در حلب نسخه 60 برگى و منحصر به فرد آن نگهداري مى شود كه در واقع بخشى از ديوان دو جلدي او را تشكيل مى دهد و شايد دو قصيدة بلند صوفيانه كه در برلين ( آلوارت ، شم موجود است ، پاره اي از ديوان او باشد (يونينى ، 4/26؛ صلاحيه ، 30)؛

5. خُطَب (طلس ، 156)؛

6. ذكر اهل الحقية و مشايخ الطريقة ( آلوارت ، شم 8786 )؛

7. رسالة تشبيه (جسم ) الانسان بمملكة كاملة البنيان . در كتابخانة ظاهريه (نك: ظاهريه ، همان ، 1/631، مجاميع ، 1/388) نسخه اي از آن موجود است و در واقع فصلى از كتاب حل الرموز و مفاتيح الكنوز هموست (نك: صلاحيه ، 36-39)؛

8. رسالة فى شرح حديث السبعة الذين يظهرهم الله فى ظهوره )، GAL,S,I/809) احتمالاً اين رساله اشاره به حديث نبوي «سبعة يظلّهم الله بظلّه ...» دارد كه مؤلف در ابتداي كتاب نزهة اللواحظ فى التصوف و المواعظ، پس از ذكر آن به شرح 7 گروه مزبور پرداخته است (نك: صلاحيه ، 48-50)؛

9. رسالة فى القضاء و القدر و الارادة ( آلوارت ، شم 2480 )؛

10. الروض الانيق و الوعظ الرشيق ، مجموعه اي از پند و اندرزهاي عارفانه كه گويا توسط يكى از شاگردان او گردآوري شده (ظاهريه ، تصوف ، 1/753-754؛ آلوارت ، شم 8789 II/51ا , 2 ESC)؛

11. شجرة الايمان ، كه موسى پاشا (ص 458) و صلاحيه (ص 45- 48) دربارة آن گزارش داده اند. بروكلمان ، GAL,S) همانجا) نسخه اي با عنوان الشجرة فى التصوف معرفى كرده است كه يكى بودن اين دو بعيد نيست ؛

12. شرح حال الاولياء و مناقب الاتقياء (همانجا)؛

13. طرق الوسائل و تملّق السائل . نسخه هايى از آن در كتابخانة اسكوريال II/27-28) , 2 ESC)، دارالكتب (نك: ، GAL,S همانجا) و هامبورگ (بروكلمان موجود است ؛

14. الفتوحات الغيبية فى الاسرار القلبية. در اين كتاب ، مؤلف با تكيه بر 3 عنصر عقل ، قلب و نفس ، چگونگى تسلط و آگاهى عقل بر اسرار قلب را در صحنة وجود خويش به شيوة محاوره نوشته است (نك: صلاحيه ، 39-40؛ موسى پاشا، 457). نسخه هاي اين اثر در قاهره (سيد، 2/175)، دمشق (ظاهريه ، همان ، 2/365-367) و برلين يافت مى شود؛

15. كشف الاسرار و مناقب الابرار و محاسن الاخيار. نسخه هايى از آن در برلين ( آلوارت ، شم و مونيخ (اومر، موجود است .

در مورد ديگر نسخه هايى خطى به بروكلمان مراجعه شود (نك: GAL,S ، GAL, همانجاها). از برخى آثار او نيز از جمله تفسير القرآن العظيم ، مختصر الشفاء قاضى عياض ، شرح احاديث المصطفى (ص ) و اعتذارات ، جز نامى برجاي نمانده است (نك: يونينى ، 4/26-27).

2. شهاب الدين احمدبن محمدبن سلمان بن حمائل (650 -737ق / 1252-1337م )، كاتب و شاعر. كنية او را به اختلاف ابوجعفر (ابن فضل الله ، 16/218) و ابوالعباس (ابن شاكر، عيون ، 534؛ ابن رافع ، 1/171) آورده اند. جد مادري وي غانم بن على مقدسى بوده و ابن حجر نسب وي را از سوي پدر به جعفر بن ابى طالب رسانده است (1/314). وي در مكه زاده شد (صفدي ، همان ، 8/20؛ ابن شاكر، فوات ، 1/128) و احتمالاً دوران كودكى و نوجوانى را در دمشق گذراند، آگاهى ما دربارة زندگى او و به ويژه تحصيلاتش اندك است . تنها مى دانيم كه پيش از 14 سالگى درپى اختلاف با پدر، به باب الصغير (در دمشق ) رفت و با مسافرانى از اعراب خفاجه ، راه سماوه - ميان كوفه و بصره - را پيش گرفت (صفدي ، همان ، 8/23-24؛ ابن شاكر، عيون ، 535؛ ابن حجر، 1/315). به گزارش ابن شاكر از آنجا به بحرين و نجد رفت (همانجا) و به گفته اي بر اميرحسين بن خفاجه وارد شد و چندي ملازم او گشت و در همين مدت كوتاه ، گويش مردم آنجا را آموخت (نك: ابن فضل الله ، 16/219؛ صفدي ، همان ، 8/24؛ ابن حجر، همانجا). در آن هنگام فرزند خليفه مستعصم در اثناي حملة مغولان به بغداد، ناپديد شده بود. مردم سماوه وي را كه تنها به آن ديار رفته بود و ظاهراً نام و نشان خويش را بر كسى آشكار نمى ساخت ، پسر خليفه پنداشتند و عزيزش داشتند و به نام خليفه به او سلام گفتند. اين خبر، ملك ظاهر بَيْبَرس را در مصر نگران كرد. از اين رو از عيسى بن مهنّا خواست كه او را به مصر بفرستد. شهاب الدين در قاهره هويت خويش را بر خليفه آشكار كرد و گروهى نيز به صدق گفتار او شهادت دادند. آنگاه خليفه ، پدر او را از دمشق احضار كرد تا فرزند نوجوان را به دستش سپارد (ابن فضل الله ، همانجا).

گويا وي پس از اين واقعه بود كه به فراگيري علم و ادب همت گماشت و نزد برخى از علما از جمله : ابن عبدالدائم ، زين (زين الدين ) خالد، ايوب حمامى ، محمد بن نشبى ، يحيى بن ناصح ، ابن بانياسى ، ابن ابى اليُسر و ابن مالك شاگردي كرد (صفدي ، همان ، 8/20؛ ابن حجر، 1/314- 315). وي كتاب عمدة الحافظ و عدة اللافظ را از مؤلفش ابن مالك فرا گرفت . پس از ابن مالك ، چندي نزد فرزند او بدرالدين محمد و نيز مجدبن ظهير اربلى دانش آموخت (همانجاها؛ ابن رافع ، 1/173). ابن غانم به حفظ شعر و لغت كه لازمة مشاغل ديوانى بود، عنايت خاصى داشت ، چندانكه زهديات و لزوميات ابوالعلاء معرّي را از بر مى دانست (صفدي ، همان ، 8/19). مدتى نيز در مصر، دمشق ، صفد، غزّه و قلعة الروم ، منشى ديوان انشا و گاه منشى مخصوص (كاتب السر) بود (ابن فضل الله ، 16/219، 221؛ صفدي ، همانجا). فراز و نشيبهاي زندگى او كه بيشتر به ماجراجويى شباهت دارد و نيز وقايعى كه او را از اين دربار به آن دربار و از دياري به ديار ديگر مى كشاند، مربوط به همين دوران است . وي مدتى در دمشق كاتب شمس الدين غبريال بود، اما به سبب اختلافى كه منشأ آن خرده گيري غبريال بر نوشته هاي او بود، وي را فروگذاشت و به يمن گريخت . در جنوب يمن بر ملك مؤيّد (د 696ق ) وارد شد و مورد احترام و اكرام بسيار قرار گرفت . چندي بعد به سبب بيماري فرزندانش و پاره اي گرفتاريها، به صنعا رفت و مورد توجه امام زيديان قرار گرفت ، سپس آهنگ مكه كرد. در اواخر شعبان 732 همراه ابن فضل الله عمري به شام رفت ، ولى سال بعد، از فرط پيري و ناتوانى نتوانست همراه او به مصر بازگردد (ابن فضل الله ، همانجا). وي در اواخر عمر مفوج و گرفتار اختلال حواس شد و سرانجام در دمشق درگذشت و در دامنة كوه قاسيون به خاك سپرده شد (ابن شاكر، عيون ، همانجا؛ ابن رافع ، 1/172).

ابن غانم مردي ظريف ، طنزپرداز و حاضر جواب بود و در اين باب ، داستانهايى نيز نقل كرده اند (نك: ابن فضل الله ، 16/221-222؛ صفدي ، همان ، 8/22، 23، 24؛ ابن شاكر، فوات ، 1/130، 132)، اما شعر و نثر او، با آنكه ديرزمانى منشى ديوان بود، سخت مورد انتقاد معاصرانش قرار گرفته است ، تا آنجا كه او را نويسنده اي ناتوان خوانده اند كه براي نگارش قطعه اي ، رنج بسيار مى كشد و وقت بسيار مى نهد و شايستگى منشيگري ديوان را ندارد (ابن فضل الله ، 16/224- 225؛ صفدي ، همان ، 8/20)؛ هر چند كه برخى ديگر وي را فصيح و توانا وصف كرده اند (ابن شاكر، عيون ، همانجا؛ ابن رافع ، 1/173). شعر او نيز خوش اقبال تر از نثرش نبود. ابن فضل الله (16/221) آن را نيز سست وملال آور و پرتكلف خوانده است .

اگرچه صفدي (همان ، 8/19) و ابن عماد (6/114) او را شافعى مذهب دانسته اند، اما پيوند او بازيديان يمن و دوستى وي با افرادي با گرايش شيعى مانند نورالدين بن هلال الدوله و نيز سخنان گزنده و نيشدار وي در تعريض به ابوبكر و معاويه را نبايد از نظر دور داشت (نك: ابن فضل الله ، 16/221-222).

3. علاءالدين ابوالحسن على بن محمد (651 - محرم 737ق / 1253- اوت 1336م )، اديب ، كاتب و شاعر (برادر كوچك تر شهاب الدين احمد كه اندكى قبل از او درگذشت ). زادگاه علاءالدين به درستى روشن نيست ، ولى چنين به نظر مى رسد كه در دمشق (محل اقامت پدرش ) به دنيا آمد و در همانجا نيز به تحصيل علوم پرداخت . ابتدا قرآن را حفظ كرد و سپس به فراگيري حديث و فقه مشغول شد و كتاب التنبيه در فقه را از بر كرد، آنگاه به ادبيات و نحو روي آورد. گروهى از مشايخ وي از اين قرارند: ابن عبدالدائم ، ابن ابى اليسر، زين خالد، على بن عبدالواحد، ابن ناصح ، ابن ابى عمر مقدسى (ذهبى ، ذيول ، 4/106، معجم ، 2/41؛ ابن شاكر، عيون ، 525؛ ابن رافع ، 1/129). از برخى قراين چنين برمى آيد كه وي با برادر خود شهاب الدين روابط صميمانه اي نداشت و همواره برادر را رقيب و مزاحم خويش مى پنداشت (صفدي ، همان ، 8/20). علاءالدين در روايت و حديث دستى داشت و راوي صحيح مسلم و بخاري بود (ذهبى ، همان ، 2/42، ذيول ، 4//107). برجسته ترين راويان او در حديث ، ذهبى و برزالى (ذهبى ، معجم ، 2/41؛ ابن رافع ، 1/130) و در نقل متون و آثار ادبى ، صفدي ، و وادي آشى بوده اند (صفدي ، الوافى ، 22/34، 35، اعيان ، 7/39؛ وادي آشى ، 91).

او بيش از 60 سال از عمر خود را در مناصب ديوانى گذراند و برخلاف برادرش ، توانگر بود (وادي آشى ، همانجا). گاه از پذيرش مشاغل دولتى در شهرهاي ديگر طفره مى رفت و ترجيح مى داد در دمشق بماند (صفدي ، همان ، 7/40). تذكره نويسان خوي پسنديده و گشاده دستى او را ستوده اند (ابن فضل الله ، 12/343-344). وي با ابن صصري روابط دوستانة نزديكى داشت و اين دوستى چنان بود كه وي يك بار به حيله از طرف جمال الدين افرم نايب السلطنه به يكى از دست اندركاران حكومت نامه اي نوشت و توصيه كرد كه ابن صصري را به قاضى القضاتى شام برگزيند و او چنين كرد. پس از چندي حيلة ابن غانم برملا شد و به جرم آن مقرر گرديد كه دست او را قطع كنند، اما افرم از او درگذشت و مانع اجراي حكم شد، از آن پس ابن زملكانى كه مدعى قاضى القضاتى شام بود، از او سخت دلگير شد. در عوض مقام وي نزد ابن صصري بيش از پيش فزونى گرفت (ابن شاكر، فوات ، 3/79-81). او نزد برخى از دولتمردان ازجمله ، حسام الدين لاچين ،قبجق (قبجاق )، افرم و امير تنكز منزلتى خاص داشت (صفدي ، همان ، 7/38)، با اينهمه چندين بار مورد بى مهري و اذيت و آزار قرار گرفت (همو، الوافى ، 22/34؛ زغلول ، 2/74)، اما هيچ گاه از جادة صواب پافراتر ننهاد و كينه توزي و انتقامجويى پيشه نساخت (صفدي ، همانجا). وي بارها حج گزارد و در سفر آخر به هنگام بازگشت از حج در تبوك درگذشت و در همانجا به خاك سپرده شد (ابن شكر، عيون ، همانجا؛ ابن رافع ، 1/128-129).

علاءالدين با ادباي زمان خويش مكاتبات شعري داشت و برخى چون جمال الدين ابن نباته او را ستوده اند (صفدي ، همان ، 22/34- 35)، ولى گويا بيشتر از همه با شهاب الدين محمود پيوند دوستى داشته است (همان ، 22/35-36؛ ابن شاكر، فوات ، 4/94- 95، عيون ، 527 -531؛ ابن قاضى ، 1/321-322، 3/225-227). در تمجيد از شعر او ابن فضل الله عمري مى گويد كه اگر اين اشعار به قلائد العقيان ابن خاقان و ذخيرة ابن بسام راه يافته بود، از بهترين اشعار آن كتابها به شمار مى رفت (12/347). علاءالدين در رثاي ابن تيميه قصيده اي سروده است كه نسخه اي از آن در كتابخانة برلين موجود است ( آلوارت ، شم .(7847 قطعاتى از نثر مسجع و پرتكلف او نيز كه ويژگيهاي نثر آن روزگار را دارد، به طور پراكنده در برخى منابع آمده است (نك: ابن فضل الله ، 12/344-347؛ صفدي ، همان ، 22/37- 38).

4. جمال الدين عبدالله بن علاءالدين . يكى ديگر از افراد اين خاندان كه در زمان خود شهرتى داشته ، اما آگاهى چندانى از زندگى او در دست نيست ، جمال الدين عبدالله بن علاءالدين على بن محمد (711- اواخر شوال 744ق /1311- مارس 1344م ) است . صفدي (همان ، 17/351-362) كه با وي روابط دوستانه و نزديكى داشته ، ضمن ستايش از نظم و نثر او، حدود 60 بيت از اشعار او را كه خطاب به خود وي سروده ، نقل كرده است . ابن فضل الله عمري (12/354-360) نيز ضمن تجليل بسيار از او و اظهار تأسف از اينكه در جوانى جان خود را از دست داده ، ابياتى از اشعار و قطعه اي از نثر مسجع او را كه دربارة آتش سوزي دمشق در 740ق از طرف امير تنكز نايب شام نوشته ، آورده است .

مآخذ

ابن تغري بردي ، المنهل الصافى ، به كوشش محمد امين ، قاهره ، 1984م ؛ ابن حجر عسقلانى ، احمد، الدرر الكامنة، حيدرآباد دكن ، 1392ق /1972م ؛ ابن رافع ، محمد، الوفيات ، به كوشش صالح مهدي عباس و بشار عوّاد معروف ، بيروت ، 1402ق /1982م ؛ ابن شاكر كتبى ، محمد، فوات الوفيات ، به كوشش احسان عباس ، بيروت ، 1394ق /1974م ؛ همو، عيون التواريخ ، وقايع 700-760ق ، نسخة خطى كتابخانة سليمانية استانبول ، شم 276؛ ابن عماد، عبدالحى ، شذرات الذهب ، قاهره ، 1351ق ؛ ابن فضل الله عمري ، احمد، مسالك الابصار، فرانكفورت ، 1408ق / 1988م ؛ ابن قاضى مكناسى ، احمد، درّة الحجال ، به كوشش محمد احمدي ابوالنور، تونس / قاهره ، 1391ق /1971م ؛ ابن كثير، البداية؛ دارالكتب ، فهرست ؛ ذهبى ، محمد، ذيول العبر، به كوشش محمد سعيد بن بسيونى زغلول ، بيروت ، 1405ق /1985م ؛ همو، معجم الشيوخ ، به كوشش محمد حبيب هيلة، طائف ، 1408ق /1988م ؛ زركلى ، اعلام ؛ زغلول سلام ، محمد، الادب فى العصر المملوكى ، قاهره ، 1400ق /1980م ؛ سيد، خطى ؛ صفدي ، خليل ، اعيان العصر، نسخة عكسى موجود در كتابخانة مركز؛ همو، الوافى بالوفيات ، ج 8، به كوشش محمد يوسف نجم ، بيروت ، 1391ق /1971م ؛ همان ، ج 17، به كوشش دُرُتئا كراوولسكى ، بيروت ، 1401ق /1981م ؛ همان ، ج 22، به كوشش رمزي بعلبكى ، بيروت ، 1404ق /1983م ؛ صلاحيه ، احمد عبدالقادر و صبحى حبّاب ، مقدمه بر كشف الاسرار ابن غانم ، دمشق ، 1988م ؛ طلس ، محمد اسعد، الكشاف عن مخطوطات خزائن كتب الاوقاف ، بغداد، 1372ق /1962م ؛ ظاهريه ، خطى ؛ موسى پاشا، عمر، تاريخ الادب العربى ( العصر المملوكى )، دمشق ، 1409ق /1989م ؛ وادي آشى ، محمد بن جابر، برناج ، به كوشش محمد محفوظ، بيروت ، 1982م ؛ يونينى ، موسى ، ذيل مرآة الزمان ، حيدرآباد دكن ، 1380ق /1961م ؛ نيز:

Ahlwardt; Aumer, Joseph, Catalogus codicum manuscriptorum bibliothecae regiae Monacensis, Wiebaden,1866;Brockelmann,Carl, Katalog der Handschriften der Staats und Uniuersit L tsbibiothed zu Hamburg, Hamburg, 1969; ESC 2 ; GAL; GAL,S; Gottschalk, H.L. etal., Catalogue of the Mingana Collection of Manuscripts, ed. D. Hopwood, Birmingham, 1963,

احمد بادكوبه هزاوه

/ 479