جلد: 4نويسنده: شرف الدين خراساني شماره مقاله:1763اِبْن ِ مَسَرَه ، محمد بن عبدالله بن مسرّة جبلى قرطبى (7 شعبان 269-319ق /19 آوريل 883 -931م )، متفكر و عارف اندلسى . عبدالله ، پدر ابن مسرّه ، گويا از موالى بنى اميه يا يكى از قبايل بربر به نام ابوقُرّه در اندلس بوده است ، اما چهرة سرخ و سفيدش نمايانگر آن بوده كه اصل اسپانيايى داشته است (ابن فرضى ، 1/217؛ آسين پالاسيوس ، .(30 عبدالله در جوانى در 240ق /854م ، به همراهى برادر بزرگ ترش ابراهيم ، قرطبه را به سوي شرق ترك گفته و به بصره رسيد. بصره در آن زمان ، يكى از مراكز مهم و بزرگ علم و ادب بود و بسياري از اندلسيان به قصد آموختن علم به آنجا مى رفتند. عبدالله در بصره نزد چند تن از محدثان نامدار به آموختن پرداخت . وي همچنين در آنجا به محافل معتزليان رفت و آمد داشت و عقايد ايشان را پذيرفت ، چنانكه بعدها متهم به «قدري » بودن شد و پس از آن همواره عقايد و گرايشهاي معتزلى خود را حتى از نزديك ترين شاگردانش ، پنهان مى داشت و آنها را تنها با كسان و خويشاوندان نزديك خود، به ويژه فرزندش محمد در ميان مى نهاد. عبدالله پس از چندي به قرطبه بازگشت و در آنجا شاگردانى بر وي گرد آمدند، اما وي همواره مى كوشيد كه عقايد، انديشه ها و دانسته هاي خود را به فرزندش محمد منتقل كند. ابن مسره هنوز جوانى نوخاسته بود كه پدرش در زير فشار وامهاي سنگين ، ناگزير شد كه بار ديگر زادگاهش را ترك گويد و واپسين سالهاي زندگى خود را در سرزمينهايى دور از وطن سپري كند. بدين سان پدر كسب و كارش را به فرزند سپرد و راهى سفر شد تا سرانجام در مكه پناه گرفت و در همانجا در 286ق /899م درگذشت (ابن فرضى ، 1/217- 218؛ آسين پالاسيوس ، .(30-31 ابن مسره در هنگام مرگ پدر 17 ساله بود. نويسندگان سرگذشت وي ، دربارة اين مرحله از زندگى او آگاهيهاي چندانى به ما نمى دهند و از استادان او، جز پدرش از ابن وضّاح وخُشَنى نام مى برند كه هر دو از فقيهان مالكى مذهب بوده اند (ابن فرضى ، 2/39؛ قفطى ، 16). تذكره نويسان ابن مسره را در واپسين سالهاي خلافت عبدالله بن محمد بن عبدالرحمان ، هفتمين فرمانرواي اموي در قرطبه (275-300ق /888 -912م )، در وقتى به ما معرفى مى كنند كه وي در عزلتگاهى كه خود بر صخره هاي كوههاي قرطبه بنا كرده بود، با شاگردان و مريدانش به سر مى برد. ابن مسره در اظهار و اشاعة عقايد و نظرياتش بسيار محتاط بوده است . با وجود اين ، پس از چندي به تهمت زندقه گرفتار آمد و به ويژه در محافل درس خواندگان شايع شد كه وي ، افزون بر عقايد معتزليان ، عقايد و انديشه هاي فلسفى و عرفانى انباذقلس (امپدكلس 1، فيلسوف يونانى پيش از سقراط) (492-432 ق م ) را تبليغ مى كرده است (آسين پالاسيوس ، .(33 به هر روي ، چنين پيداست كه ابن مسره حساسيت اوضاع سياسى - اجتماعى و به ويژه خطر واكنش فقيهان را به خوبى احساس مى كرده است ، زيرا در همين احوال قاضى و فقيه و محدث نامدار زمان ، احمد بن خالد مشهور به حَبّاب ، رساله اي برضد ابن مسره و عقايد وي منتشر كرده بود (همو، .(34 ابن مسره به همراهى دو تن از نزديك ترين شاگردانش ، محمد بن مدينى و ابن صيقل ، قرطبه را ترك گفت و روانة شهرهاي شمال افريقا شد و در مدارس و محافل علمى آنجا، همچون دانشجويى شركت مى كرد و چون هنوز شهرت وي از مرزهاي اندلس بيرون نرفته بود، در آنجا كسى وي را نمى شناخت . مى دانيم كه در قيروان در مجلس درس فقيه مشهور احمد بن ناصر (د 317ق /929م ) شركت داشته است (ابن عذاري ، 1/201-202؛ آسين پالاسيوس ، همانجا)، اما از سفرهاي او در شهرهاي شرق اسلامى آگاهى نداريم ، تنها مى دانيم كه به مدينه رفته و مدتى را نيز در مكه گذرانده بوده و در آنجا يقيناً با ابوسعيد ابن عربى (د 314ق /925م ) شاگرد عارفان و صوفيان مشهور ري مانند جنيد، سفيان ثوري و ديگر بزرگان تصوف ، ديدار داشته است . از سرگذشت ابن مسره ، از آن پس تا هنگامى كه به اندلس بازگشت ، چيزي نمى دانيم . تاريخ دقيق اين بازگشت معلوم نيست ، اما مى توان حدس زد كه همزمان با آغاز فرمانروايى عبدالرحمان سوم ، الناصرلدين الله (حك 300-350ق /912-961م ) بزرگ ترين فرمانرواي اموي و نخستين خليفه در سراسر اندلس بوده است . در دوران فرمانروايى او، قرطبه بزرگ ترين و مهم ترين مركز سياسى و اقتصادي اندلس شده بود. عبدالرحمان پس از فرونشاندن شورشهاي متعدد و از ميان برداشتن مراكز مقاومت كه آخرين آنها با مرگ عمر بن حفصون (د 305ق / 917م ) از ميان رفت ، يك دوران طولانى آرامش را به اندلس بازگردانيد. وي با اهل علم نيز سياستى بردبارانه تر و آشتى جويانه تر در پيش گرفته بود. مى توان تصور كرد كه ابن مسره در چنين دورانى قصد بازگشت به زادگاهش را كرده باشد. وي پس از بازگشت به قرطبه ، به همان عزلتگاه خود رفت و همان شيوة زندگانى زاهدانة خود را در پيش گرفت (همو، و بار ديگر شاگردان و مريدان بر او گردآمدند. چنين پيداست كه ابن مسره اين بار نيز همان روش و رفتار محتاطانة پيشين را در ابراز عقايد و انديشه هايش دنبال مى كرده است . در ميان نزديك ترين و برجسته ترين شاگردان وي در اين دوران مى توان از حى بن عبدالملك ، خليل بن عبدالملك قرطبى و احمد بن منتيل ، نام برد. گفته مى شود كه ابن مسره ، يك سال را صرف تصحيح هريك از نوشته هاي خود مى كرده و در اين ميان به كسى اجازة نسخه برداري از آنها را نمى داده است ، اما حى بن عبدالملك بى اجازة استاد، از كتاب التبصرة او نسخه اي برداشته بود و استاد پس از آگاه شدن از اين كار، حى را نفرين كرد و از آن پس آن كتاب را به كسى نداد (ابن ابار، 1/284- 285؛ آسين پالاسيوس ، .(37-38 از جزئيات زندگانى ابن مسره در اين دوران چيزي دانسته نيست ، اما چنين پيداست كه وي سالهاي پايانى عمر خود را در آرامش گذرانيده و از احترام معارضان و ارادت فراوان مريدان و شاگردانش برخوردار بوده است . انديشمندي مانند ابن مسره بى گمان نوشته هايى چند داشته است ، اما از آن ميان جز عنوان دو اثر شناخته نيست ، يكى التبصرة كه بدان اشاره شد و ديگري كتاب الحروف كه ابن عربى از آن نام برده است (2/581). از گفتة ابن حزم چنين برمى آيد كه برخى از آثار ابن مسره تا سدة 5ق موجود بوده است (5/14). عقايد و آراء، برخى از منابع ، ابن مسره را هم عقيده و هوادار سرسخت امپدلكس به شمار آورده اند (نك: صاعد اندلسى ، 73؛ ابن ابى اصيبعه ، 1/59؛ قفطى ، همانجا). بايد دانست كه در تاريخ فلسفه دو شخصيت از امپدكلس مشاهده مى شود: امپدكلس اصيل و امپدكلس مجعول . سبب اين امر آن است كه در دوران فرهنگى «هلنيسم » به ويژه در دواير نوافلاطونى گرايشى پديد آمده بود كه شخصيتهاي فلسفى يونان باستان را به دلخواه خود بازسازي كنند. در اين ميان عقايد و آرائى به آنان نسبت مى دادند كه هرگز از ايشان نبوده است و در ميان آثار اصيل بازمانده از آنان كمترين نشانى از آن عقايد يافت نمى شود. امپدكلس نيز چنين سرنوشتى داشته است و عقايد نگاران عرب از طريق ترجمة همين منابع با وي آشنا شده و ابن مسره را پيرو او دانسته اند. بنابراين اصول عقايد ابن مسره را بايد در ميان گزارشهايى جست و جو كرد كه دربارة امپدكلس «معجول » به ما رسيده است (نك: ه د، انباذقلس ؛ دربارة امپدكلس اصيل ، نك: شرف ، 339-392). همچنين احتمالاً ابن مسره منابعى در دست داشته است كه اكنون در دست ما نيست . اما با وجود اين ، به يقين نمى توان گفت كه وي چه انديشه ها يا نظرياتى را از امپدكلس مجعول پذيرفته و از آن خود كرده يا چه اندازه آنها را ديگر شكل كرده و با بينش و باورهاي ويژة خود درهم آميخته است . در اينجا بايد اين نكته را بيفزاييم كه مقايسه ها و نتيجه گيريهاي آسين پالاسيوس در كتابش دربارة ابن مسره ، در بسياري موارد دور از هدف و تصورات شخصى اوست . آنچه ما در منابع معتبر و دست اول موجود دربارة عقايد و نظريات ابن مسره مى يابيم ، اشاره اي به پيروي وي از عقايد امپدكلس معجول ندارد. ابوسليمان سجستانى كه تقريباً معاصر ابن مسره بوده است ، در صوان الحكمة كه يكى از كهن ترين منابع عربى دربارة فيلسوفان يونان است ، هنگام سخن از امپدكلس مجعول ، به ابن مسره اشاره اي ندارد. انتساب ابن مسره به امپدكلس مجعول ، نخست در طبقات الامم (همانجا) صاعد اندلسى (د 462ق /1070م ) ديده مى شود. ابن فرضى در تاريخ علماء اندلس كه كهن ترين منبع دربارة زندگانى و سرگذشت ابن مسره است ، گزارش مى دهد كه وي متهم به زندقه شد و از اندلس گريخت و مدتى را در شرق اسلامى گذرانيد و با اهل جدل و كلام و معتزليان آميزش داشت . سپس به اندلس بازگشت و پرهيزگاري و پارسايى از خود نشان داد. مردمان فريب ظاهر او را خوردند و به او روي آوردند و به سخنانش گوش مى دادند. سپس بداعتقادي وي بر آنان آشكار شد و هر كه داراي ادراك و علم بود، از وي روي گردان شد و گروهى از نادانان همچنان پيرو وي باقى ماندند (2/39). وي سپس مى افزايد كه ابن مسره معتقد به آزادي ارادة انسان (استطاعت ) و اِنفاذ وعيد بود و در بسياري موارد قرآن را به نادرست تأويل مى كرد، اما با وجود اين ، مدعى بود كه همچون ذوالنون مصري (د 245ق 859م ) و ابويعقوب نهرجوري (د 330/941م ) سخن دربارة تصحيح اعمال و محاسبة نفس مى گويد. زبانش نيز توانايى سخن پردازي و ظاهرآرايى الفاظ و پنهان كردن معانى را داشته است . نظر مردمان دربارة ابن مسره دو گونه بود: گروهى وي را در علم و زهد تا حد امامت مى رساندند و گروهى او را به سبب بدعتهايى در سخنانش دربارة وعد و وعيد و بيرون شدن او از شيوة علوم متداول در اندلس كه برپاية مذهب تقليد و تسليم بوده است ، نكوهش و سرزنش مى كردند (2/39-40). در ميان عقايد نگاران نيز، ابن حزم (د 456ق /1064م ) نخستين كسى است كه به برخى از عقايد ابن مسره اشاره مى كند. وي مى گويد كه ابن مسره با معتزليان در اعتقاد به «قدر» موافق بوده و مى گفته است كه علم و قدرت خدا دو صفت محدث و مخلوقند و نيز خدا داراي دو علم يا آگاهى است كه يكى را كلاً پديد آورده و آن آگاهى از كليات است كه همان علم غيب است ، مانند آگاهى او از اينكه در جهان ، كافران و مؤمنان خواهند بود و نيز روز رستاخيز و پاداش و كيفر خواهد بود؛ ديگري آگاهى او از جزئيات است كه همان علم شهادت است ، يعنى آگاهى خدا از كفر فلان و ايمان بهمان و مانند اينها كه علم خداوند پس از روي دادنشان به آنها تعلق مى گيرد و به اين آيه استناد مى كرده است : عالِم ُ الغَيْب ِ و الشَّهادَةِ (انعام /6/73). ابن حزم سپس مى افزايد كه آنچه ابن مسره را به اين اعتقاد برانگيخته بود، هواداري وي از اصول معتزليان بود كه مى گفتند اگر خدا جاودانه بداند كه فلان هرگز ايمان نخواهد آورد و بهمان هرگز كافر نخواهد شد و سپس به آدميان اين توانايى را بدهد كه سخن پروردگار را تكذيب كنند و آنچه جاودانه بوده است ، باطل سازند، آنگاه تناقض آشكاري پديد آيد (5/40). در اين مورد، ابن حزم به نظريات يكى از معاصران خود به نام اسماعيل بن عبدالله رُعَينى ، از پيروان ابن مسره اشاره مى كند و مى گويد: او متعبد و زاهد بوده است ، اما عقايدي را به ميان آورده كه برخى از پيروان ابن مسره بدان سبب از وي دوري گزيدند. از ميان عقايد رعينى يكى اين بوده است كه بدنهاي آدميان در روز رستاخيز زنده نمى شوند، بلكه روانها بعث و حشر دارند. وي همچنين معتقد بوده است كه در هنگام مرگ انسان و جدا شدن روح از تن ، حساب روح آغاز مى شود و به بهشت يا دوزخ مى رود. از عقايد ديگر رعينى اين بوده است كه جهان هرگز فنا نمى پذيرد، بلكه به همين شكل كنونى بى پايان ادامه دارد. وي همچنين مى گفته است كه عرش ، مدبّر جهان است و خدا برتر از آن است كه اصلاً فعلى را به وي نسبت دهند. وي اين نظريه را به ابن مسره نسبت مى داده است ، ولى ابن حزم مى گويد كه او خود چنين نظريه اي را در نوشته هاي ابن مسره نيافته است . از عقايد ديگر رعينى اين بوده است كه پيامبري اكتسابى است و هركس كه به غايت نيكوكاري و پاكيزگى نفس برسد، پيامبري مى يابد و بدين سان پيامبري امري اختصاصى نيست . بسياري از پيروان رعينى اين نظريه را به ابن مسره نسبت مى داده و براي اثبات آن به عباراتى از وي در نوشته هايش استناد مى كرده اند كه به گفتة ابن حزم ، به چنين نظريه اي اشاره دارند (5/40-41). از سوي ديگر، محيى الدين ابن عربى نيز در دو جا از فتوحات مكيه از ابن مسره نام مى برد و به نظريات او اشاره مى كند. در يكجا، در بارة «حاملان عرش » به سخن پيامبر(ص ) اشاره مى كند كه شمار حاملان عرش را در اين جهان 4 و در جهان ديگر 8 تن قرار مى دهد و سپس مى افزايد كه از ابن مسره - كه او را يكى از بزرگ ترين اهل طريق ، علماً حالاً و كشفاً، مى داند - روايت شده است كه «عرش محمول » همان ملك (يعنى قلمرو آفرينش ) است ، و محصور در جسم ، روح ، خوراك و مرتبه است . آدم و اسرافيل براي صورتها يا اجسامند، جبرئيل و محمد(ص ) براي ارواحند، ميكائيل و ابراهيم براي ارزاقند و مالك و رضوان براي وعد و وعيدند و در قلمرو آفرينش جز اينها نيست (1/147- 148). آنگاه ابن عربى ، پس از بحث مهمى دربارة عرش به معناي «ملك » و عدد 8 كه آن را به نسبتهاي هشتگانه اي كه خدا موصوف به آنهاست ، باز مى گرداند، يعنى : حيات ، علم ، قدرت ، اراده ، كلام ، شنوايى ، بينايى و ادراك ِ مطعوم و مشموم و ملموس ، مى گويد كه از اين 8 پاية قلمرو جهان آفريده (ملك )، 4 در دنيا آشكار است كه عبارتند از صورت ، خوراك و 2 مرتبه (يعنى سعادت و شقاوت ) و در رستاخيز هر 8 با هم به چشم مى آيند، چنانكه خدا مى گويد: «و در آن روز، عرش پروردگارت را بر فراز ايشان ، هشت تن مى كشند» (حاقه /69/17). در حالى كه به گفتة پيامبر، آنان اكنون در اين جهان ، چهارند. اين تفسير عرش به معناي ملك است ، اما تفسير آن به معناي اورنگ (سرير) اين است كه خدا فرشتگانى دارد كه اورنگ او را بر دوشهايشان مى كشند و امروز چهارند و فردا هشت تن مى شوند، تا آن اورنگ را به زمين حشر بكشانند. دربارة صورتهاي آن حاملان چهارگانة اورنگ خدايى ، سخنانى آمده است كه همانند گفتة ابن مسره است كه بر پاية آن يكى به چهرة انسان است ، دومى به چهرة شير، سومى به چهرة كركس و چهارمى به چهرة گاو (1/149). ابن عربى ، در جاي ديگري پس از توضيح و تحليل مفهوم «تنزيه توحيد» مى گويد كه منزل تنزيه ، هر چند جوياي احديت و تنزيه از همة وجوه است ، اما در كشف صوري مقيد به ظاهر، مانند خانه اي است كه بر 5 ستون استوار است كه بر بالاي آنها سقفى قرار دارد كه ديوارهايى آن را احاطه كرده اند و دري در آن گشوده نيست و هيچ كس نمى تواند داخل آن خانه شود، اما از سوي ديگر، در بيرون آن خانه ستونى برپاست ، چسبيده به ديوار خانه كه اهل كشف آن را مسح مى كنند. اين ستون ، هر چند از اين منزل است ، اما افزوده بر آن نيست و خاص آن نيست ، بلكه در هر منزل الهى موجود است ، چنانكه گويى ترجمان ميان ماست و آنچه منازل از معارف به ما مى دهند. ابن مسره در كتاب الحروف خود، به اين نكته توجه داده است . اين ستون داراي زبان فصيحى است كه آنچه منازل در بر دارند، براي ما بيان مى كند و ما آگاهى از آن منزل را از او بهره مى گيريم (2/581).
مآخذ
ابن ابار، محمد، التكملة لكتاب الصلة، به كوشش عزت عطار حسينى ، قاهره ، 1956م ؛ ابن ابى اصيبعه ، احمد، عيون الانباء، بيروت ، 1376ق /1956م ؛ ابن حزم ، على ، الفصل ، قاهره ، 1964م ؛ ابن عذاري ، محمد، البيان المغرب ، به كوشش دوزي ، ليدن ، 1841-1851م ؛ ابن عربى ، محمد، الفتوحات المكية، بولاق ، 1329ق ؛ ابن فرضى ، عبدالله ، تاريخ علماء الاندلس ، قاهره ، 1966م ؛ ابوسليمان سجستانى ، محمد، صوان الحكمة، به كوشش عبدالرحمان بدوي ، تهران ، 1974م ؛ شرف ، شرف الدين خراسانى ، نخستين فيلسوفان يونان ، تهران ، 1357ش ؛ صاعد اندلسى ، طبقات الامم ، به كوشش حياة بوعلوان ، بيروت ، دارالطليعة؛ قفطى ، على ، تاريخ الحكماء (اختصار زوزنى )، به كوشش ليپرت ، لايپزيگ ، 1903م ؛ نيز: Palacios, Miguel, Aben Masarra ysuescuela origenes, Madrid, 1914. شرف الدين خراسانى (شرف )