ابن مناذر - دائرة المعارف بزرگ اسلامی جلد 4

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دائرة المعارف بزرگ اسلامی - جلد 4

مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ابن مناذر

جلد: 4

نويسنده:

شماره مقاله:1816

اِبْن ِ مُناذِر، ابوجعفر (ابوعبدالله ، ابوذريح ) محمد بن مناذر بصري (د 198ق /814م )، از موالى بنى صبير بن يربوع تميمى ، شاعر دانشمند عهد برامكه . وي در خانواده اي عجم نژاد از مردم عدن به دنيا آمد و گويا به انگيزة طلب علم به بصره كوچ كرد و در آنجا اقامت گزيد و در محضر استادان بزرگ از جمله خليل بن احمد عروضى و ابوعُبَيده مَعْمَر بن مُثَنّى ، در ادب و لغت به كمال رسيد (ابن معتز، 119؛ ابوالفرج ، 17/9؛ ياقوت ، 19/56؛ صفدي ، 5/64؛ سيوطى ، 107).

دربارة ابن مناذر، رواياتى نسبتاً متعدد و غالباً نكته آميز در دست است كه اگر - طبق معمول روايات عرب - تاريخچة زندگى او را روشن نمى سازد، دست كم تا حدودي پرده از چهرة شخصيت شگفت او برمى دارد. از سدة اول 5 و 6ق به عدة بسياري شاعر و نويسنده برمى خوريم كه چهرة دو گانة آنان پيوسته محققان را دچار سرگردانى كرده است : از يك سو نمايندة برخى پديده هاي ناپسند اخلاقى و اجتماعيند و از سويى آثار اعتقاد پاك صادقانه چنان در وجودشان متجلى است كه خواننده نمى داند اين دو خصلت متناقض را چگونه در وجود يك مرد جمع آورد (نك: مثلاً ابن حجاج ، نمونة بارز «سخف »؛ ابونواس ، نمايندة «مجون »...). شايد مطالعات جامعه شناختى گسترده روزي بتواند اين امر را، خواه در وجود شعرا و نويسندگان ، خواه در دربار خلفا، چنان باز شكافد كه پژوهشگران ديگر نخواهند به هر نحو كه شده از آن مردان شگفت يا پارسايانى متقى بسازند يا زنديقانى مفسد.

شايد يكى از جالب ترين شخصيتهاي دو چهرة سدة 2ق ، ابن مناذر باشد كه هم به دين داري متصف است و هم به زشت ترين و مضحك ترين كارها متهم . حال اگر آميزش اين دو خصلت را در وجود او بپذيريم ، ديگر نياز نيست كه زندگيش را به دو بخش كرده ، بگوييم : نخست پارسا بود و آنگاه بر اثر دلدادگى و سپس مرگ محبوب (كه پسري خوبروي بود) به هرزگى گراييده است (نك: ابن قتيبه ، 2/747؛ ابن معتز، ابوالفرج ، همانجاها).

ابن مناذر شاعري خوش قريحه و توانا بود. ديرزمانى از بركت مدايحى كه براي برامكه و نيز خليفه مهدي و هارون عباسى سرود (ابن قتيبه ، همانجا؛ ابن معتز، 125؛ ابوالفرج ، 17/9-10؛ ابن خلكان ، 6/224)، در آسايش و گشايش زيست وصله اي گران از هارون دريافت داشت (نك: ابوالفرج ، 17/17، 24). با اينهمه وي بيشتر شهرت خود را مديون هجاهاي گستاخانة خويش است . حاضر جوابى ، صراحت لهجه و بى آزرمى ، همه موجب شده بود كه آن هجاها سخت گزنده و آكنده به الفاظ ركيك شرم انگيز شود (قس : همو، 17/11-12-16-19، 22-24). آنچنانكه حتى استادش ابوعبيده از گزند زبان وي در امان نماند (نك: زبيدي ، 177- 178). وي حتى در زمان مجاورت مكة معظمه نيز (نك: دنبالة مقاله ) دست از اين بدزبانى و ناسزاگويى نكشيد (نك: ابن معتز، 119-120؛ ابوالفرج ، 17/21-22). بى گمان وي به چيره دستى خويش در اين كار مغرور بود؛ هنگامى كه جوانى خوبروي در پاسخ او شعري هم سنگ اشعار خود وي عرضه كرد، شگفت زده پرسيد: «آيا تو ابونواسى ؟». همين ماجرا آغاز آشنايى وي با شاعر بزرگ عباسى بود (همو، 17/11).

ابن مناذر شعر خود را از شعر شاعران قديم برتر مى دانست و از ادباي همروزگارش انتظار داشت كه بدون توجه بر تقدم و تأخر زمانى شعر او را با شعر امرؤالقيس و نابغه و زهير مقايسه كنند و به انصاف رأي دهند (مرزبانى ، 267؛ قس : ابوهلال عسكري ، 311، 316؛ ابوالفرج ، همانجا). ارزيابى اديبان و ناقدان پس از وي نيز غالباً به سود اوست . اشعار و اقوال او در آثار جاحظ (د 255ق /869م ) نيز مقبول افتاده است ( البخلاء، 2/185، البيان ، 1/32-33، 2/170-171، الحيوان ، 6/402- 403). مبرد از او به عنوان دانشمندي بزرگ ، شاعري خوش قريحه و خطيبى توانا ياد كرده و ادب او را ستوده و شعرش را جامع استواري شعر گذشتگان و شيرينى نوخاستگان مى دانست (1/345).

ابن معتز او را يكى از دانشمندان طراز اول بصره در فقه و حديث و ادب معرفى مى كند (ص 119) و ابوالفرج اصفهانى اخبار و اقوال او را در مقام شاعري نكته سنج و دانشمندي بزرگ در لغت به تفصيل در كتاب خويش جاي داده است (17/9-30). با اينهمه آنچه امروز از آثار او باقى است ، با همة زيبايى و استواري ، شايستة اين همه ستايش نيست . وي به قول ابوالعتاهيه (همو، 17/11، 29) در سرودن شعر كند بود و همة سعى خود را بر آن مى نهاد كه از عدي بن زيد تقليد كند (اصمعى ، 11؛ ابوالفرج ، 17/12؛ قس : پلا، .(169 مى توان از برخى هجاها، نكته ها و ناسزاهاي ابن مناذر، با آنهمه صراحت و بى پروايى ، برداشتهاي انتقادي دربارة شعرا و آثارشان كرد. مثلاً ابوالعتاهيه را از اين ادعا كه در هر شب هزار بيت شعر مى سرايد، با پاسخى مستند و متين منفعل و شرمسار گردانيد (مرزبانى ، 232؛ ابوالفرج ، 17/11، 29)؛ اشعار ابوحية نميري را فاقد ارزش شعري خواند واو را سخت خشمگين ساخت (حصري ، 1/235-236؛ ابوالفرج ، 17/26)؛ از سوي ديگر، قطعه شعري از ابونواس را چون شنيد، بى آنكه بداند ازآن كيست ، بسيار ستود و پس از آنكه دانست از آن رقيبش ابونواس است ، پشيمان شد (خطيب ، 7/445)، اما همو، ابوالعتاهيه را در زمينة ديگري ، به سبب چند نمونه از اشعارش ، در ميان نوخاستگان شاعري ممتاز به حساب آورده است (همو، 7/444). ابن مناذر معيار توانايى شاعر را آن مى داند كه در نسيب و تشبيب هرچه بيشتر بازيگري كند و چون به غرض اصلى خود مى پردازد، هرچه جدي تر و استوارتر سخن گويد (همو، 7/443)، خود نيز چنين مى كرد.

ابن مناذر، به حكم لغت دانى ، در علم قرائت نيز استاد بود و از خود قرائتى متفاوت با قرائات متواتر و مشهور و آرائى استثنايى ابراز مى داشت (ياقوت ، همانجا؛ ابن جزري ، 2/265). وي حتى چندي به سبب اشتغال به قرائت قرآن و حديث ، سرودن شعر را ترك گفت و تشويق يحيى برمكى نيز در او مؤثر نيفتاد (ابوالفرج ، همانجا؛ ابن حجر، 5/393).

بسياري از بزرگان نزد او علم لغت آموخته اند (ابوالفرج ، 17/9؛ ياقوت ، همانجا). آگاهى وي در اين باب چندان بود كه سفيان بن عيينه محدث بزرگ همروزگارش الفاظ غريب مندرج در احاديث را با او در ميان مى نهاد و ابن مناذر يكايك آنها را با شواهد متعدد براي او توضيح مى داد (ابن قتيبه ، همانجا؛ ابن معتز، 121؛ ابوالفرج ، همانجا).

در آن زمان ، لغت شناسان و زبان دانان عرب هر يك مى كوشيدند زبان بروبوم خود را، پاك ترين زبان و به كلام الهى نزديك تر قلمداد كنند. ابن مناذر نيز زبان زيستگاه خود را (و نه خاستگاهش را) كه بصره بود، از همه پاك تر مى پنداشت و ادعا مى كرد كه زبان اديبان بصره ، از زبان اهل حجاز هم به قرآن كريم نزديك تر است (جاحظ، البيان ، همانجا؛ ابوالفرج ، 17/27؛ قس : پلا، .(27

وي چندان به شعرشناسى خود اعتماد داشت كه در مقابل خليل بن احمد نيز سر تسليم فرود نمى آورد. روزي خليل نزد او خود را ستود و ادعا كرد كه سكان كشتى شعر است ، شاعران همه از او پيروي مى كنند و به داوري او ارجمند يا خوار مى گردند. او براي آنكه ثابت كند به خليل عروضى نيازمند نيست ، قصيده اي زيبا در مدح هارون الرشيد سرود و 20 هزار درهم جايزه گرفت (همو، 17/16، 17). بعيد نيست كه وي در قصيده اي كه افاعيل عروضى وزن قصيده را هم در آن ذكر كرده ، به خليل تعريض كرده باشد (ابن قتيبه ، 2/748؛ ابن معتز، همانجا).

ابن مناذر در روايت حديث نيز دست داشت و محدثان از او نقل حديث كرده اند (ابوالفرج ، 17/28). اما با توجه به غلبة هزل و مجون بر سخن او، يحيى بن معين كه خود بسياري از اخبار و اشعار را از او نقل كرده ، روايت حديث را از او منع كرده است (ياقوت ، همانجا؛ ذهبى ، 4/47؛ صفدي ، 5/64؛ ابن حجر، 5/390).

ابن مناذر غالباً حلقه هاي درس تشكيل مى داده (ابوالفرج ، 17/16، 21-22) و مدتى در مسجد بنى يربوع در بصره امامت نماز جماعت نيز مى كرده و به نوافل سخت پاي بند بوده است (نك: همو، 27/9-11). اينك با توجه به اين روايات ، ابن مناذر را دانشمندي پاك دامن ، پاك زبان و مؤمن مى توان پنداشت ، به خصوص كه گذشتگان گاه بر اين امر تصريح كرده اند (ابن معتز، 119؛ ابوالفرج ، 17/9)، اما ناگهان عشق جوانى از مردم بصره ، حال او را چنان دگرگون كرد كه دست از همه چيز شست و سر به جنون گذاشت .

ترديد نيست كه ماجراي جوان بصري در زندگى او تأثير بسيار داشته است ، اما تقسيم زندگى اخلاقى و اجتماعى او به دو بخش متفاوت و متضاد، چنانكه اشاره شد، شايد چندان هم صواب نباشد. ما امروز قادر نيستيم تاريخ هجاهاي گزنده و شرم انگيز او را معين كنيم و به قطع بگوييم كه وي همه را بعد از عشق جوان بصري سروده ؛ اگر وي را دهري (همو، 17/10) يا زنديق خوانده اند (همو، 17/29؛ ابن حجر، همانجا؛ قس : وايدا، 215 )، يا اگر مردم از او كه امامت مسجد را به عهده داشته ، انتقاد مى كنند و هجايش مى گويند، اگر براي جوان خوب روي ديگري كه اتفاقاً همان ابونواس بوده ، شعر عاشقانه مى نويسد (ابوالفرج ، 17/11) و اگر با گروه هرزه گردان بصره معاشر است ، همه مى تواند دليل بر آن باشد كه وي آنچنانكه در منابع آمده ، پاك دامن و پارسا نبوده و حتى پيش از عشق به جوان بصري هم ، زندگيش از مجون تهى نبوده است .

در هر حال ، گويى نويسندگان ميل دارند كه همة حوادث شگفت زندگى او را در دوران دوم زندگى او نهند: دلدادگى او، ظاهراً در 60 سالگى ، به عبدالمجيد ثقفى كه فرزند عبدالوهاب محدث بزرگ بوده ، كار او را به پرده دري و هجوگويى و رسوايى كشاند، چندانكه از مسجد بيرونش راندند و او نيز نمازگزاران را به زشتى تمام هجو گفت و تنها بدان بسنده نكرد، بلكه در مسجد بصره عقرب رها مى كرد و شبها در آب وضوخانه ها مركب مى ريخت تا سروصورت ايشان را به سياهى بيالايد (همو، 17/9؛ ياقوت ، ذهبى ، همانجاها). موعظة معتزليان و حتى تهديد آنان نه تنها در او مؤثر نيفتاد، بلكه زبان به هجو آنان نيز گشود و باعث آبروريزيهاي بسيار شد (ابوالفرج ، 17/10؛ ابن حجر، 15/391؛ ياقوت ، همانجا). از آن پس همة نظرها از او برگشت ، مذمت و بدگويى از او زبانزد خاص و عام گرديد، او را زنديق و دهري خواندند همه از او سخت دوري گزيدند.

وي سرانجام از بيم جان به مكه گريخت و يا به قولى بدانجا تبعيد شد (ابوالفرج ، 17/9؛ ابن حجر، 5/390؛ گلدسيهر، و شايد اگر پا در ميانى بزرگان بنورياح نبد، وي از چنگ معتزليان جان سالم به در نمى برد (ابوالفرج ، 17/9-10). از روايت ابن معتز (همانجا) چنين پيداست كه وي در مكه چندي به ظاهر از عادات ناشايست خود دست كشيد و در مسجدالحرام به تدريس و روايت شعر و اخبار عرب پرداخت و براي شاعران ، راويان و اهل علم مجالس املا برقرار ساخت ، اما اين امر دوامى نيافت و او باز به هرزه درايى روي آورد. اين دو حالت ، چنانكه گفتيم ، موجب پيدايش اقوال متضاد در حق او شده است : برخى (خطيب ، 7/443؛ ابن حجر، همانجا) او را عالم و زاهدي متعبد و دست شسته از گناهان و هرزگيهاي گذشته معرفى مى كنند و گروهى ديگر (ابوالفرج ، 17/9)، فاسد و بى بندوبار.

وي ظاهراً نخست مديحه گوي برمكيان بود (ابوالفرج ، 17/26)، اما چنانكه گذشت ، خلفاي عباسى ، مهدي و هارون الرشيد را نيز مدح گفته و از هدايا و پاداشهاي آنان بهرة وافر برده است و حتى هارون گاه هدايا و جوايزي برايش به حجاز مى فرستاد. وي ظاهراً بيشتر مدايح خود را در مكه سروده و گويا هرگز به دربار خلفا راه نيافته است . از ميان تمام منابع تنها صفدي (5/63) يك بار رفتن او را به بغداد گزارش كرده است .

ابن مناذر در سفري كه هارون الرشيد پس از طرد برمكيان به حجاز كرد، به حضور او رسيد تا قصيدة شيوايى را كه در مدح او سروده بود، تقديم وي كند، هارون با خوشرويى از او استقبال كرد، اما همينكه وزيرش فضل بن ربيع وي را شاعر و مداح برمكيان خواند، به سختى برآشفت و از وي با خشم تمام روي برتافت و فرمود او را تازيانه زدند و از آنجا راندند. از آن پس ابن مناذر به تنگى معيشت گرفتار آمد، چندانكه از تهية غذاي روزانه اش نيز عاجز ماند و سرانجام در نهايت فقر و تنگدستى و در حالى كه بينايى خود را از دست داده بود، در آنجا درگذشت (ابوالفرج ، 17/29).

او در طول زندگى خود با برخى از شاعران معروف همروزگارش از جمله ابونواس و ابوالعتاهيه نيز ارتباط داشت . از حدود آشنايى او با ابونواس چيزي جز يكى دو روايت در دست نيست : وقتى كه ابن مناذر مورد بى مهري هارون واقع شد و فقر و تنگدستى گريبانش را گرفت ، ابونواس با 100 يا 300 دينار به كمكش شتافت (همو، 17/25-26).

چنانكه اشاره شد، اشعار وي عموماً مورد ستايش بسيار منابع كهن قرار گرفته است ، اما شايد قصيده اي كه در سوگ عبدالمجيد سروده و در آن عواطف حزن آلود خود را برشمرده ، زيباترين اثر او باشد.

اين قصيده را در شمار مراثى بزرگ عرب نهاده اند و شيوايى الفاظ و بلندي معانى و استواري تركيبهاي آن را بسيار ستوده اند (ابن معتز، 122-124). هارون الرشيد هم در سفر حج خود، از شاعر خواست كه آن را در محضر او انشاد كند (ابوالفرج ، 17/12). گويا از باب همان شعر است كه برخى او را شاعر مرثيه خوانده اند (ياقوت ، 19/59).

با اينهمه ، چنانكه اشاره شد، ابن مناذر شهرت واقعى خود را مديون همان هجاهاي تند خويش است . ابياتى كه در هجو قاضى بصره ، خالد بن طليق و يا معتزليان سروده (نك: ابوالفرج ، 7/10-11؛ ابن معتز، 120) به راستى گزنده است ، يا بيت شعري كه در هجو ابوعبيده بر ديوارة محراب مسجد نوشته بود، موجب شد وي مجلس درسش را يك سال تمام تعطيل كند (زبيدي ، 178). وي دربارة انگيزة هجوسرايى خود مى گويد كه اعمال و رفتار سوء مردم نسبت به وي ، او را وادار به هتاكى و زشت گويى مى كند (ابن عبدربه ، 5/296).

اثر ابن مناذر منحصر به ديوان شعر اوست (ابن نديم ، 186) كه آن هم متأسفانه در دست نيست . تنها نمونه ها و منتخباتى از شعر او به مناسبتهاي گوناگون در منابع آمده است و از جمله ابوالفرج اصفهانى 171 بيت از اشعار او را در الاغانى آورده است .

مآخذ

ابن جزري ، محمد، غاية النهاية، به كوشش گ . برگشترسر، بيروت ، 1933م ؛ ابن حجر عسقلانى ، احمد، لسان الميزان ، بيروت ، 1406ق ؛ ابن خلكان ، وفيات ؛ ابن عبدربه ، احمد، العقد الفريد، به كوشش احمد امين و ديگران ، بيروت ، 1402ق ؛ ابن قتيبه ، عبدالله ، الشعر و الشعراء، بيروت ، 1964م ؛ ابن معتز، طبقات الشعراء، مصر، 1375ق /1956م ؛ ابن نديم ، الفهرست ؛ ابوالفرج اصفهانى ، الاغانى ، بيروت ، 1390ق /1970م ؛ ابوهلال عسكري ، حسن ، كتاب الصناعتين ، به كوشش مفيد قمحة، بيروت ، 1404ق /1984م ؛ اصمعى ، عبدالملك ، فحولة الشعراء، به كوشش ش . توري ، بيروت ، 1400ق /1980م ؛ جاحظ، عمرو، البخلاء، به كوشش احمد عوامري بك و على جارم بك ، بيروت ، 1403ق /1983م ؛ همو، البيان و التبيين ، به كوشش حسن سندوبى ، قاهره ، 1351ق /1932م ؛ همو، الحيوان ، به كوشش عبدالسلام محمد هارون ، بيروت ، 1388ق /1969م ؛ حصري قيروانى ، ابراهيم ، زهرالا¸داب ، به كوشش زكى مبارك و محمد محيى الدين عبدالحميد، مصر، 1372ق /1953م ؛ خطيب بغدادي ، احمد، تاريخ بغداد، بيروت ، دارالكتاب العربى ؛ ذهبى ، محمد، ميزان الاعتدال ، به كوشش على محمد بجاوي ، بيروت ، دارالمعرفة؛ زبيدي اندلسى ، محمد، طبقات النحويين و اللغويين ، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم ، قاهره ، 1973م ؛ سيوطى ، بغية الوعاة، قاهره ، 1326ق ؛ صفدي ، خليل ، الوافى بالوفيات ، به كوشش س . ددرينگ ، بيروت ، 1389ق /1970م ؛ مبرد، محمد، الكامل فى اللغة و الادب ، بيروت ، مكتبة المعارف ؛ مرزبانى ، محمد، الموشح ، به كوشش محيى الدين خطيب ، قاهره ، 1385ق ؛ ياقوت ، ادبا؛ نيز:

, Ignaz, Muslim Studies, tr. C. R. Barder and S. M. Stern, London, 1967; Vajda, G., X Les zindiqs en pays d'islam au d E but de la p E riode abbaside n , RSO, Rome, 1938, vol. XVII; pellat, Ch., Le milieu basrien et la formation de G ? h i z , Paris,

1953.

بخش ادبيات عرب

/ 479