شماره مقاله:2231
اَبوسُلِيمانِ داراني، عبدالرحمن بن احمد بن عطيّة عنسي داراني، از عرفاي سدة 2
ـ 3ق. برخي نيز او را با انتساب به نام جدش، عبدالرحمن بن عطيه گفته اند (سلمي، 68؛
انصاري، 39). او را از آن جهت عنسي گفته اند كه منسوب است به بني عنس بن مالك از
قباليل يمن (سمعاني، 9/395؛ ابن خلكان، 3/131). وي در حدود سال 140ق متولد شد
(ذهبي، 10/182). مولد ومنشأ او قرية دارايا از قراء دمشق بوده (خولاني، 107؛ سلمي،
همانجا؛ ابونعيم، 9/254) و به همين جهت به داراني شهرت يافته است، گرچه اين نسبت در
لغت برخلاف قياس است (يافعي، مرآة، 2/30؛ ياقوت، 2/536؛ ابن خلكان، همانجا). برخي
گفته اند كه اصل وي از واسط عراق بوده، ولي در دمشق اقامت داشته است (ابن ابي حاتم،
2(2)/ 214؛ ياقوت، همانجا؛ ابن عساكر، 9/823).
ابوسليمان از عبدالواحد بن زيد، سفيان ثوري، ربيع بن صبيح و ديگر عراقيان حديث
روايت كرده (ابن ابي حاتم، همانجا؛ سلمي، 69؛ سمعاني، 5/271؛ ابن عساكر، ذهبي،
همانجاها) و گفته اند كه با يزيد بسطامي هم مكاتبه داشته است (ميبدي، 6/91). از
معاصران او مي توان ابوجعفر معروف به ابن فرخي و نيز معروف كرخي را كه مصاحب وي
بود، نام برد (نك : سلمي، 78؛ انصاري، 247). از خويشان وي برادرش داوود بن احمد
(عين القضاة، 24؛ جامي، 40؛ ابن ملقن، 393) و فرزندش سليمان (انصاري، 40؛ ياقوت،
همانجا) را مي توان ياد كرد كه هر دو از مشايخ بزرگ شام بوده اند.
از جملة كساني كه از ابوسليمان روايت كرده اند، شاگردش احمد بن ابي الحواري و حميد
بن هشام عنسي و عبدالرحيم بن صالح را مي توان نام برد (سلمي،68؛ خولاني، 110، 112؛
سمعاني، ذهبي، همانجاها).
وي ظاهراً براي استماع حديث به عراق سفر كرده است (ياقوت، سمعاني، همانجاها) و در
يكي از سفرهايش كه در حدود سال 203ق بوده، مدتي در بغداد اقامت داشته است (خطيب،
10/248؛ ابن عساكر، 9/825). گفته اند كه وي در عراق عابدتر بوده و در شام عارف تر
(انصاري، همانجا؛ خطيب، 10/249؛ ابن جوزي، صفـة، 4/224). وي به مكه نيز سفر كرده
است (ابن ابي حاتم، همانجا؛ يافعي، روض الرياحين، 142، 444). گفته اند كه چون
ابوسليمان مدعي ديدار و گفت و گو با فرشتگان بوده، مردم دمشق او را از آن شهر اخراج
كردند، ولي دوباره او را به شهر بازگرداندند (ابن عساكر،9/841؛ ابن شاكر، 7/224؛
ابن كثير، 10/270).
در تاريخ وفات او بين 204 تا 235 ق اختلاف است (نك : ابن عساكر، 9/842؛ ابن كثير،
همانجا). وي در قرية داريا مدفون شد و برگور او بنايي بوده و موقوفاتي داشته است
(همانجا) و در عهد ياقوت هم، مزارش معروف بوده است (ياقوت، همانجا).
روش ابوسليمان در تصوف، متابعت دقيق از قرآن و سنت بود، چنانكه هيچ فكري يا عملي
را نمي پذيرفت، مگر اينكه با دو شاهد عادل يعني كتاب وسنت منطبق باشد (سراج، 104؛
سلمي، 70؛ قشيري، ترجمه، 41؛ ابن كثير، 10/267. در رياضتو كم خوري به جايي رسيده
بود كه او را «بندار الجائيعن» لقب داده بودند (مستملي، 1/207؛ عطار، 276). به
گفتة او «جوع» ذخيره اي از خزاين خداوند است و جز به محبان خاص عطا نمي گردد
(سراج،202؛ خطيب، 10/250؛ نيز نك : ابونعيم، 9/259؛ قشيري، الرسالـة، 142؛ ابن
عساكر، 9/827). وي خوف را برتر از رجا مي دانست و مي گفت كه اگر رجا بر خوف غالب
شود، وقت آشفته و تباه مي گردد (سلمي، 69؛ هجويري، 139؛ قشيري، همان، 127 ـ 128).
ترك دنيا و خواسته هاي آن شرط كمال است و هر چيز كه انسان را به خود مشغول دارد،
او را از خدا دور مي سازد. از اين رو هر كس كه وجه تعيش طلب كند، يا زن خواهد، يا
به نوشتن حديث مشغول شود، ميل به دنيا دارد (مكي، 1/319؛ غزالي، 2/443؛
سهروردي،86؛ ابن جوزي، تلبيس، 209). وي نسبت به تشكيل خانواده و داشتن فرزند نيز
نظر خوشي نداشت و مي گفت هر كس فرزند بخواند، نادان است، زيرا فرزند انسان را از
عبادت خداوند دور مي دارد (همان، 210) و اگر دوستي دنيا در دل قرار گرفت، دوستي
آخرت از دل برود (سلمي، 70؛ قشيري، همان، 411).
وي مقامات را بر 3 نوع مي دانست: زهد، ورع و رضا (مكي، 2/87) و اساس اعمال سالك را
نيز بر 4 ركن، خوف، رجا، تعظيم و حيا (سهروردي، 189؛ كاشاني، 421). ابوسليمان با
سماع چندان موافق نبودو مي گفت هركه از آواز خوش از جاي درآيد، دل او ضعيف بود و
بايد آن را مدارا كرد. چنين كسي چون كودكي است كه به آواز خوش او را مي خسبانند
(قشيري، همان، 348؛ ابن ملقن، 387). در نظر او هر چه در دل نباشد، به سماع نيز پيدا
نشود (باخرزي، 2/185).
مآخذ: ابن ابي حاتم، عبدالرحمن،الجرح و العتديل، بيروت، 1953م؛ ابن
جوزي،عبدالرحمن بن علي، تلبيس ابليس، ترجمة عليرضا ذكاوتي، تهران، 1368 ش؛ همو،
صفـة الصفوة، به كوشش محمود فاخوري، بيروت، 1406 ق/1986 م؛ ابن خلكان، وفيات؛ ابن
شاكر كتبي، محمد، فوات الوفيات، به كوشش احسان عباس، بيروت، 1974 م؛ ابن عساكر، علي
بن حسن، تاريخ مدينـة دمشق، دمشق، دارلبشير؛ ابن كثير، البدايـة؛ ابن ملقن، عمر
بن علي، طبقات الاولياء، به كوشش نورالدين شربيه، بيروت، 1406ق/ 1986 م؛ ابونعيم
اصفهاني،احمد بن عبدالله، حليـة الاولياء، بيروت، 1387ق/1967 م؛ انصاري هروي،
خواجه عبدالله، طبقات الصوفيه، به كوشش عبدالحي حبيبي، كابل، 1341 ش؛ باخرزي، يحيي،
اورادلاحباب و فصوص الآداب، به كوشش ايرج افشار، تهران، 1345 ش؛ جامي، عبدالرحمن بن
احمد، نفحات الانس، به كوشش مهدي توحيدي پور، تهران، 1336 ش؛ خطيب بغدادي، احمد بن
علي، تاريخ بغداد، قاهره، 1349 ش؛ خولاني، عبدالجبار، تاريخ داريا، به كوشش سعيد
افغاني، دمشق، 1975 م؛ ذهبي، محمد بن احمد، سيراعلام النبلاء، به كوشش شعيب ارنؤوط،
بيروت، 1406ق/1986 م؛ سراج طوسي، عبدالله بن علي، اللمع في التصوف، به كوشش
نيكلسون، ليدن، 1914 م؛ سلمي، محمد بن حسين، طبقات الصوفيـة، به كوشش پدرسن، ليدن،
1960 م؛ سمعاني، عبدالكريم بن محمد، الانساب، حيدرآباد دكن، 1385 ق/1966 م؛
سهروردي، عمر بن محمد، عوارف المعارف، به كوشش قاسم انصاري، تهران، 1364 ش؛ عطار
نيشابوري، فريدالدين، تدكرة الاولياء، به كوشش محمد استعلامي، تهران، 1366 ش؛ عين
القصاة همداني، عبدالله بن محمد، رسالـة شكوي الغريب، به كوشش عفيف عسيران،
تهران، 1382ق/ 1962 م؛ عزالي، محمد بن محمد، كيمياي سعادت، به كوشش حسين خديوجم،
تهران، 1361ش ؛ قشيري، عبدالكريم، ترجمة رسالـة قشيريه از ابوعلي حسن بن احمد
عثمان، به كوشش بديع الزمان فروزانفر، تهران، 1361 ش؛ همو، الرسالـة القشيريـة،
به كوشش معروف زريق و علي عبدالحميد بلطه جي، بيروت، 1408ق/ 1988 م؛ كاشاني، محمود
بن علي، مصباح الهدايـة و مفتاح الكفايـة، به كوشش جلال الدين همايي، تهران، 1323
ش؛ مستملي بخاري، اسماعيل بن محمد، شرح التعرف لمذهب التصوف، به كوشش محمد روشن،
تهران، 1363 ش؛ مكي، محمد بن علي، قوت القلوب، قاهره، مكتبـة البالي الحلبي؛
ميبدي، ابوالفضل، كشف الاسرار وعدة الابرار، به كوشش علي اصغر حكمت، تهران، 1361
ش؛ هجويري، علي بن عثمان، كشف المحجوب، به كوشش ژوكوفسكي، تهران، 1358 ش؛ يافعي،
عبدالله بن اسعد، روض الرياحين في حكايات الصالحين،قبرس، مؤسسة عمادالدين؛ همو،
مرآة الجنان، حيدرآباد دكن، 1338 ق؛ ياقوت، بلدان.
غلامعلي آريا