دائرة المعارف بزرگ اسلامی جلد 5

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دائرة المعارف بزرگ اسلامی - جلد 5

مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ابن وحشيهجلد: 5نويسنده: محمد علي مولوي 
 
 
شماره مقاله:1879















اِبْنِ وَحْشيّه، ابوبکر احمدبن علي بن قيس کسداني، شخصيت ناشناخت? نبطي (سده‌هاي 3
و 4ق/9 و 10م) که ترجم? آثاري در کشاورزي، گياه شناسي، نجوم، کيمياگري، زهرشناسي،
پزشکي، جادوگري و نيز اثري دربار? خطوط دورانهاي کهن به وي نسبت داده مي‌شود و
عمده‌ترين آنها، يعني کتاب الفلاحه النبطيه شهرت جهاني يافته است (اين نديم،
311-312، 317، 358).
سرگذشت وي سخت در پرد? ابهام است، تا جايي که در وجود او نيز ترديد شده است
(نالينو، 208-209، EI2). تبارنامه‌هايي که از او به دست داده شده، مشکوک است. ابن
نديم وي را در يک‌جا احمد بن علي بن مختاربن عبدالکريم بن جرئيابن بدنيابن
برطانيابن عالاطيا (غالاطيا) و در جاي ديگر احمدبن علي بن قيس بن مختاربن عبدالکريم
بن حرثيا بن بدنيابن بوراطيا خوانده است (ص 311، 358). هيچ‌يک از اين نامها شناخته
نشده‌اند. اين نامهاي غيرعربي که قاعدتاً بايد نبطي (يا آرامي) باشند، در هيچ‌يک از
زبانهاي آرامي به کار نمي‌رفته و علاوه بر اين، برطانيا و غالاطيا ــ به‌طوري که در
آثار بطلميوس نيز آمده است ــ نامهاي دو استان معروف تابع روم قديم بوده‌اند
(نالينو، هامنجا).
بر پاي? سخناني که در آثار منسوب به ابن وحشيه و از زبان خود او آمده، وي نسب نبطي
داشته، از ثروت بسيار برخوردار بوده، زبان قوم نبط را به خوبي مي‌دانسته، به فرهنگ
و انديش? نبطي مي‌باليده و فرهنگهاي ديگر را در برابر آن کم‌ارزش مي‌شمرده است
(الفلاحه، 1/2، 351، السموم، 2؛ گوتشميد، 19).
يگانه راوي آثاري که نام ابن وحشيه را بر خود دارند، ابوطالب احمدبن حسين بن علي بن
احمدبن محمدبن عبدالملک زيات است (ابن نديم، 312) و گفته شده که ابن وحشيه اين آثار
را از زبان کسدانيان (= نبطيان) ترجمه و بر اين زيات ــ که او را بر فرزند خود
عبداللـه نيز ترجيح مي‌داده ــ املا کرده است (ابن وحشيه، الفلاحه، 1/2، السموم،
5). اما ابن زيات در پايان مجلد 5 الفلاحه يادآور مي‌شود که ابن وحشيه تنها 80 برگ
از اين کتاب را بر وي املا کرده و بقي? صفحات اين کتاب و نيز کتابهاي ديگري که از
او ه جاي مانده بوده، مطابق وصيتش و توسط همسر وي در اختيار او قرار گرفته است
(5/465).
سخن ابن نديم دربار? اينکه نسخه‌اي از شوق المستهام في رموز الاقلام ابن وحشيه را
به خط مؤلف ديده (ص 358)، با هيچ قرين? اطمينان بخش تاريخي تأييد نشده است. بدين
ترتيب ممکن است واقعاً ابن وحشيه شخصيتي ساختگي و مخلوق ذهن ابن زيات بوده باشد. از
ابن زيات هم آگاهي چنداني در دست نيست. ابن نديماز او به عنوان دوست ابن وحشيه نام
مي‌برد (ص 312) و ممکن است محمدبن عبدالملک زيات که در تبارنام? او هست، همان وزير
معتصم و واثق بوده باشد که چندي نيز وزير متوکل بود و سرانجام به فرمان او کشته شد
(233ق/847م). در اين صورت، ابن زيات از خانداني برخاسته است که از ديرباز گرايشهاي
معتزلي ـ شيعي داشته‌اند. همچنين برخي محتمل مي‌شمارند که منابع کهن به زبان سرياني
در تصرف اين خاندان بوده است (نک‍ : ه د، ابن زيات؛ نيز EI2). پيشين? خانوادگي ابن
زيات و نيز وجود برخي عناصر مشابه با آراء معتزله و شيعه در آثار منسوب به ابن
وحشيه و سرانجام فقدان هرگونه نشان موثق از شخص ابن وحشيه در تاريخ، اين احتمال را
نيز مطرح ساخته است که ممکن است مؤلف حقيقي آثار نبطي، خود ابن زيات بوده باشد
(الفلاحه، 1/292، 294؛ قس: ابن بابويه، 2/358-359؛ نيز نک‍ : گوتشميد، 31؛ نولدکه،
455).
از سوي خاورشناسان 4 نظر در اين‌باره ابراز شده است: 1. اثاري کهن به زبان نبطي
وجود داشته و ابن وحشيه مترجم آنهاست؛ 2. هيچ‌يک از اين آثار اصالت ندارند و ابن
وحشيه آنها را جعل کرده و به نياکان نبطي خود نسبت داده است؛ 3. جاعل اين نوشته‌ها،
ابن زيات است و وي آنها را به ابن وحشيه نسبت داده است؛ 4. ابن زيات نه تنها جاعل
اين آثار، بلکه جاعل شخصيت ابن وحشيه نيز بوده و اصولاً شخصي به نام ابن وحشيه وجود
نداشته است (همانجا؛ گوتشميد، 90؛ نالينو، 208؛ GAS, IV/326-327).
ابن وحشيه به ادعاي برخي از منابع، ساکن بغداد بوده و به پيشگويي از راه تنجيم و
فالگيري و درمان بيماران از راه طلسم و تعويذ و افسون شهرت داشته است (زندگي نامه،
1/423).
از معاصران ابن وحشيه، ظاهراً تنها ابن نديم از او ياد کرده است (ص 311، 358). وي
همچنين به گفت و گوها و مکاتبات ابن وحشيه با کيمياگر مصري، عثمان بن سويد اخميمي و
نيز به کتابي با عنوان مفاوضات ابن وحشيه مع ابي جعفر الاموي و سلامه بن سليمان
الاخميمي في الصنعه و السحر تصريح مي‌کند (ص 312، 359)، اما هيچ‌يک از اين 3 تن
شناخته نشده‌اند و در حالي که آثار متعددي به عثمان بن سويد نسبت داده مي‌شود (همو،
359)، هيچ‌يک از آنها به دست نيامده است. از محمد زکرياي رازي که در همان عصر، مدتي
نيز در بغداد زيسته، اشاره‌اي به اين وحشيه ديده نشده است، در حالي که برخلاف دعوي
سامي خلف حمارنه (زندگي‌نامه، همانجا)، ابن وحشيه در يکي از آثار خود به نام
کنرالحکمه (ص 23) از رازي ياد کرده است. از نويسندگان متأخرتر که به ابن وحشيه
اشاره کرده‌اند، اينان را مي‌توان ذکر کرد: ابوالقاسم مجريطي (نک‍ : اولمان، 440)؛
ابن ميمون که با دشمني شديد از او سخن گفته است (3/584، 589، 595، جم‍(؛ ابن بيطار
(1/14، 15، 2/134، جم‍(؛ اکفاتي؛ ابن عوام؛ قلقشندي؛ دميري؛ نُويري (نک‍ : اولمان،
همانجا)؛ انصاري دمشقي (ص 92)؛ ابن خلدون (ص 652).
آثار: ابن وحشيه بنابر آنچه در آثار منسوب به وي در بسياري از منابع کهن آمده است،
به عنوان مترجم يا گردآورند? آثار مربوط به دورانهاي کهن، به‌ويژه آثار نبطي معرفي
مي‌شود. عمده‌ترين اين آثار، اينهاست:
1. الادوار کبير. ابن وحشيه در الفلاحه مي‌گويد که همراه کتاب اسرار الفلک اين اثر
را نيز ترجمه کرده است (1/4). ابن نديم نام اين کتاب را الادوار علي مذاهب النبط
ذکر کرده و آن را شامل 9 رساله خوانده است (ص 312؛ نيز نک‍ : GAS, VII/79).
2. اسرار الشمس و القمر. به نظر خولسون، خاورشناس روسي، اين اثر از 2 متن کهن، يکي
نوشت? «اسقولبيثا» و ديگري تصنيف «آدم» تشکيل يافته است. از اين کتاب تنها قطعه‌هاي
اندکي باقي مانده است (گوتشميد، 3).
3. اسرار عطارد. ابن وحشيه در اسرار الفلک، وعده‌اي را که دربار? املاء اين اثر به
ابن زيات داده است، يادآور مي‌شود (GAS, VII/161).
4. اسرار الفلک. بر پاي? آنچه در مقدم? الفلاحه آمده است. مؤلف اين اثر، دواناي
بابلي است و اين نخستين اثري بوده است که ابن وحشيه ترجم? آن را آغاز کرده، اما به
علت حجم بسيار آن نتوانسته است کار را به پايان برد (1/3-4). نسخه‌اي از آن در
کتابخان? مجلس شورا موجود است (GAS, VII/77-78).
5. اصول الحکمه، يا کتاب الاصول الکبير. نسخه‌هايي از آن در کتابخانه‌هاي راغب
پاشا، نور عثمانيه و مجلس شورا موجود است (همان، IV/282).
6. الرئاسه في علم الفراسه. نسخه‌اي از آن در کتابخان? بادليان موجود است (GAL,
I/281).
7. رساله في معرفه الحجر. نسخه‌اي از آن در کتابخان? جار اللـه موجود است (GAS,
IV/283).
8. سدره المنتهي. اين کتاب گفت و گوي ابن وحشيه با مغربي قمري دربار? مسائل ديني و
طبيعيات است. نسخه‌اي از آن در کتابخان? گوتا وجود دارد (پرچ، شم‍ 1162).
9. السموم و الترياقات. اين کتاب، آنگونه که در پيش گفتار آن آمده است، از سوي ابن
وحشيه بر ابن زيات املا شده و از 2 رسال? کلداني، يکي کهن‌تر و ناقص‌تر، تأليف
سوهاب ساط و ديگري جديدتر و کامل‌تر تصنيف ياربوقا تشکيل شده است (ص 1)، اما در
حقيقت، هست? اصلي کتاب از منبع دوم تشکيل مي‌شود و از سوهاب ساط بسيار کم نقل قول
شده است. خولسون آن را از الفلاحه نيز کهن‌تر مي‌شمارد (گوتشميد، همانجا). مارتين
لِوي اين کتاب را در 1966م با عنوان «کتاب سموم ابن وحشيه و رابط? آن با متون کهن
هندي و يوناني » به انگليسي ترجمه و در فيلادلفيا منتشر ساخته است. نسخه‌هايي از آن
در کتابخانه‌هاي شهيد علي پاشا (شم‍ 2073)، ولي‌الدين (شم‍ 2542)، اياصوفيه (شم‍
3639)، ليدن (شم‍ 1284) و موز? بريتانيا (شم‍ 1357) موجود است (GAL, S, I/43; GAL,
I/280).
10. الشواهد في الحجر الواحد. نسخه‌اي از آن در کتابخان? راغب پاشا موجود است (GAL,
I/281).
11. شوق المستهام في معرفه رموز الاقلام. اين کتاب مجموعه‌اي است از 93 نوع الفباي
منسوب به عبريان، يونانيان و هنديان، الفباهاي رمزي منسوب به اشخاص و نيز الفباهاي
سيارات و صور منطقه البروج. در 1806م به کوشش هامر ، با عنوان «شرح الفباهاي کهن و
علامات هيروگليفي...» در لندن منتشر شده است (EI2). دو نسخ? خطي از آن در مونيخ
(شم‍ 789) و وين (شم‍ 68) موجود است (GAL, I/280).
12. الطلسمات. نسخه‌اي از آن در کتابخان? بادليان موجود است (GAS، همانجا).
13. الفلاحه النبطيه، کتابي است دربار? کشاورزي نبطيان. به ادعاي ابن وحشيه، اين
کتاب به وسيل? 3 تن از دانشمندان نبطي به نامهاي ضغريث، ينبوشاد و قوثامي که ميان
اولين و آخرين آنان 000‘21 سال فاصله بوده است، نوشته و تکميل شده و او به ترجم? آن
پرداخته است (الفلاحه، 1/4-5). از اين اثر بيش از 20 نسخه خطي در کتابخانه‌ها، از
جمله برلين (شم‍ 6205)، ليدن (شم‍ (81) 1279)، بايزيد (شم‍ 4064) و احمدثالث (شم‍
(7-1) 1989) باقي مانده است که در مجموع نيز نسخ? کاملي را تشکيل نمي‌دهد (GAL،
همانجا؛ GAS, IV/329; EI2). سزگين از نسخ? کتابخان? احمد ثالث با رفع برخي کاستيهاي
آن به وسيل? نسخه‌هاي ديگر، يک مجموع? 300‘2 صفحه‌اي فراهم آورده است. در مجلدي که
عنوان اجزاء 2-4 را يافته است، نابسامانيهايي ديده مي‌شود. جزء 2 در ميان يک جمله
پايان يافته و جزء 3 از همانجا آغاز شده است. پايان جزء 3 و آغاز جزء 4 نيز چندان
بسامان نيست. دربار? اين کتاب در بخش بررسي آثار وي بيشتر سخن گفته خواهد شد.
14. کتاب بالينوس الحکيم. نسخه‌اي از آن در کتابخان? پترزبورگ موجود است (GAL,
I/281).
15. کتاب تنکلوشا البابلي في صور درج الفلک و ما تدل عليه من احوال المولودين. در
مقدم? اين کتاب تصريح شده که مؤلف آن تنکلوشا است که بنابر اعتقاد خولسون، در سد?
نخست ميلادي يا پيش‌تر از آن مي‌زيسته است و در متن نيز تنکلوشا خود را يگانه مصنف
کتاب مي‌خواند. در عين حال، 2 موضع از متن اشاره بر اين دارد که اين اثر مدت درازي
پيش از عصر تنکلوشا تأليف شده است.
خولسون کوشيده است، با فرض اينکه ابن وحشيه کلمه‌اي مانند «دانش» را «کتاب» ترجمه
کرده است، اين تناقض را حل کند. اما درواقع، ابن وحشيه مي‌بايد با اثري که دعوي
ترجم? آن را دارد، آنقدر آشنا بوده باشد که به چنين خطايي دچار نشود. بدين ترتيب با
خود ابن وحشيه به قصد تأمين اعتبار بيشتري براي اين کتاب شخصيتهاي کهن‌تري را نيز
به عنوان مؤلفان آن معرفي کرده، يا آنکه ابن زيات اين بخشها را به آن افزوده است
(گوتشميد، 3-4).
از سوي ديگر، ابن نديم از دو تن به نامهاي تينکلوس و طينقروس ياد مي‌کند که از سوي
ضحاک به ترتيب بر خانه‌هاي مشتري و مريخ موکل شده بودند. به سخن وي، تينکلوس مؤلف
کتاب الوجوه و الحدود و طينقروس مصنف کتاب المواليد علي الوجوه و الحدود است (ص
238، 270؛ نيز نک‍ : کوتشميد، 81-83). قفطي نيز با تأکيد بر اصل بابلي اين دو تن،
همين سخنان را تکرار کرده است (ص 104، 218). خولسون با تصديق آنچه ابن نديم و قفطي
نقل کرده‌اند، تنکلوشا را از دانشمندان قديم بابل و متعلق به زماني مي‌شمرد که طي
آن، بابل در شکوفايي بود و يونانيان بت‌پرست بودند. اما در حاشي? نسخه‌اي از ترجم?
فارسي کتاب تنکلوشا، گفته مي‌شود: «در تاريخ تبري ]چنين[ نبشته‌اند که اين کتاب، 80
سال پيش‌تر از هجرت نبوي نوشته شده» و از آنجا که اين تاريخ، مربوط به دوران
انوشيروان است و به فرمان وي، کتابهاي بسياري از يوناني کتاب درحدود 542م به پهلوي
ترجمه شده و اين ترجمه بعدها به عنوان اصل تلقي گرديده است (گوتشميد، 87-88؛
نالينو، 198-199).
بر پاي? نظر برخي از پژوهشگران، تنکلوش يا تنکلوشا، تصحيف تئوکروس يوناني است که در
سد? نخست ميلادي، کتابي در صور نجومي تأليف کرده بوده و همين کتاب است که در عصر
انوشيروان به پهلوي و در سد? 2ق به عربي ترجمه شده و در نتيج? دشواريهاي خط پهلوي
که وقوع انواع تصحيفها را ممکن مي‌سازد، نام تئوکروس به تنکلوش تبديل شده است، اما
آنچه توسط ابن وحشيه به نام کتاب تنکلوشا معروف شده، به کلي مجعول است و ربطي به
کتاب تئوکروس ندارد. اين کتاب اخير، از ميان رفته و تنها بخشهايي از آن در کتاب
المدخل الکبير ابومعشر بلخي (فصل اول، مقال? ششم) باقي مانده است (همو، 199-201؛
تقي‌زاده، 317-319). نسخه‌اي از اين کتاب در ليدن (شم‍ 1047) موجود است (GAL,
I/280).
16. کتاب طبقانا، در نجوم و سحر که ظاهراً مجعول است و گفته مي‌شود که توسط ابن
وحشيه از نبطي به عربي ترجمه شده است. اصل نام طبقانا شناخته نيست. از توضيحات
ابومسلم? مجريطي که در غايه الحکيم، از اين کتاب استفاده کرده است، چنين بر مي‌آيد
که موضوع آن تأثير صور نجومي بر رويدادهاي زميني است (طاش کوپري‌زاده، 1/278؛ GAS,
VII/78-79).
17. کشف الرموز و اشارات الحکماء الي الحجر الاعظم، نسخه اي از آن در کتابخان? يوسف
آغا موجود است (همان، IV/283).
18. کنزالحکمه، در کيميا. نسخه‌هايي از آن در ليدن، آصفيه، نور عثمانيه (همانجا) و
نيز نسخه‌اي در کتابخان? مرکز (شم‍ (1)157) موجود است، در اين کتاب از ابوموسي جابر
(جابرين حيان) و ابوالخير مصري و محمدِ زکرياي رازي ياد شده است. به گفت? سزگين، از
امام جعفر صادق(ع) نيز در آن نقل قول شده است (GAS، همانجا)، ولي در نسخ? موجود در
کتابخان? مرکز چنين موردي ديده نشد.
19. مطالع الانوار في الحکمه. نسخه‌اي از آن در کتابخان? بادليان موجود است (GAL,
I/281).
20. الواضح في ترتيب العمل الواضح. نسخه‌اي از آن در آنکارا موجود است (GAS،
همانجا).
21. الهياکل و التماثيل. اين کتاب در 1312ق در بمبئي به چاپ رسيده است.
بررسي آثار: در ميان آثار ابن وحشيهاز همه مهم‌تر الفلاحه النبطيه است. ابن وحشيه
ادعا مي‌کند که اين کتاب در 291ق از زبان کسداني يا سرياني کهن که زبان قوم نبط
است، به عربي ترجمه کرده و در 318ق بر ابن زيات املا کرده است (1/2)، اما در متن
کتاب به موضوعي بر مي‌خوريم که به دوران خلافت مقتدر (295-320ق) يا حتي پس از آن
مربوط مي‌شود (همان، 2/ برگ 83). هرگاه دعوي ترجم? اين کتاب از منابع کهن نبطي توسط
ابن وحشيه درست پنداريم، يا حتي او را مؤلف بشمريم، ناگزير بايد بپذيريم که وي، بيش
از همه به قصد اثبات برتري فرهنگ و تمدن نبطي، بر هم? فرهنگهاي پس از آن و از جمله
فرهنگ اسلامي، بدين کار پرداخته است. سراسر کتاب از مدح قوم نبط انباشته است: «شگفت
قومي که عقل وافر و دل هوشمند و انديش? نيرومند در هم? دانشها داشتند...، داشنها
همه از قوم نبط سرچشمه مي‌گيرد و آنچه ديگر اقوام دارند، پس مانده‌اي است از آنچه
نبطيان به ايشان بخشيده و در ميان آنان پراکنده ساخته‌اند» (همان، 1/351). ستايش
قوم نبط در ديگر آثار منسوب به ابن وحشيه نيز ديده مي‌شود (براي مثال: نک‍ :
السموم، 2). اما اگر ابن زيات را مؤلف يا مترجم بدانيم، آنگاه براي اين ستايش
تعصب‌آلود از قوم نبط، وجهي تصور نمي‌توان کرد.
چنانکه پيش‌تر اشاره شد، ادعا مي‌شود که 3 تن از دانشمندان نبطي به نامهاي شغريث،
ينبوشاد و قوثامي در تأليف الفلاحه شرکت داشته‌اند. ينبوشاد و قوثامي تغييري در
نوشته‌هاي ضغريث نداده، تنها استنباطهاي خود را بدان افزوده‌اند (الفلاحه، 1/5)،
اما در متن کتاب بسيار ديده مي‌شود که قوثامي يا ابن وحشيه خود را مؤلف کتاب
مي‌خوانند (همان، 1/290، 291، 300، جم‍( و در بسياري جاها نيز قوثامي تصريح مي‌کند
که از بيم تطويل يا به علت ديگر، مطالبي را حذف کرده است (همان، 1/215، جم‍(. ضغريث
در هزار? هفتم از دوران «000‘7 سال? زحل يعني هزاره‌اي که در آن زحل و قمر مشارکت
دارند»، مي‌زيسته و نخستين تحرير کتاب از آن اوست. ينبوشاد در اواخر همين هزاره
زندگي مي‌کرده و حاصل تجارب خويش را بر نوشته‌هاي ضغريث افزوده است و قوثامي که
کتاب را به پايان آورده، پس از گذشت 000‘4 سال از دوران «000‘7 سال? خورشيد»،
مي‌زيسته است. قوثامي مدعي است که در دوران تسلط شاهان کنعاني بابل، زمان کوتاهي پس
از نمرود، مؤسس سلسله، زندگي مي‌کرده است (همان، 7/212؛ نيز نک‍ : گوتشميد، 5). ابن
وحشيه فاصل? ميان دو دوران را 000‘21 سال محاسبه کرده است (همان، 1/4-5).
بخش بزرگ‌تر اين کتاب دربار? گياهان، شيو? کاشت، آبياري، نگاهداري، دفع آفات، خواص
ريشهو ساقه و برگ و ميو? آنها و مسائل جنبي کشاورزي، همراه با سحر و جادو و طلسم
و... است (نک‍ : فهد، 555). مسائل کشاورزي طرح شده در اين کتاب، مانند ديگر کتابهاي
کشاورزي و گياه‌شناسي است. در آغاز هر باب نامهاي عربي گياهان و در بسياري از
موارد، نامهاي يوناني، نبطي و فارسي آنها نيز آمده است. زبان‌شناسان در اصالت
نامهاي نبطي ترديد کرده‌اند (گوتشميد، 9-15).
اما در بسياري از موارد، در اين کتاب از مسائل اعتقادي و کلامي نيز سخن گفته
مي‌شود، چنانکه گويي نويسنده، رسالتي فکري، اجتماعي و ديني براي خود مي‌شناخته است.
ستيز فکري با فرهنگ مسلط بر جامعه و نظام حاکم، در لابه‌لاي مسائل کشاورزي کاملاً
چشمگير است. گوتشميد بر آن است که آماج حملات ابن وحشيه، چيزي جز خلافت عباسي، از
معتصم تا معتمد و فرهنگ روزگار ايشان نبوده است. به نظر گوتشميد، ابن وحشيه با طرحي
کاملاً آگاهانه، از آدم، نوح و ابراهيم که پيامبرانِ مورد قبول مسلمانانند، با
احترام کامل ياد کرده است و قوثامي، يعني شخصيت ساختگي او، با علاق? بسيار ثابت
مي‌کند که اينان نيز نظرات او را داشته‌اند، اما حقيقت اين است که مؤلف الفلاحه،
همواره خود را به عنوان معارض با دين مسلط نشان مي‌دهد (ص 90-92, 99-100).
در آغاز کتاب و در معرفي آن، خطاب به ابن زيات آمده است: «بدان اي فرزند که من اين
کتاب بسيار کلان و سخن بسيار دراز است، پس بر آن شدم تا آن را کوتاه سازم. سپس
انديشه کردم که اين کار خطاست، زيرامقصد و هدف نخستين من رساندن دانشهاي اين قوم
يعني نبطيان کسداني به مردمان و منتشر ساختن آن در ميان ايشان است، تا ميزان خرد آن
قوم و نعمتي که خداوند تبارک و تعالي در درک دانشهاي سودمند و دشوار... به ايشان
ارزاني داشته است، شناخته شود. من هنگامي به کتب آنان دست يافتم که يادشان فراموش
شده، اخبارشان محو گرديده بود، بزرگان آنان از ميان رفته بودند و تنها آوازه‌اي
افسانه‌وار از آنان و دانشهاي ايشان باقي مانده بود... چون چنين ديدم به جست و جوي
کتب آنان برآمدم و آنها را نزد گروهي از بازماندگان کسدانيان يافتم که بر دين و سنت
و زبان خود باقي مانده بودند... و اين کتابها را پنهان مي‌داشتند... خداوند آشنايي
با زبان آنان، يعني سرياني کهن را که کمتر کسي مي‌داند، به من ارزاني داشته بود،
زيرا مننيز از تبار ايشانم» (الفلاحه، 1/2).
دربار? 3 نفري که به عنوان مؤلفان اصلي کتاب معرفي مي‌شوند، اين نکات درخور توجه
است:
ضغريث بزرگ‌ترين دانشمند گياه شناس بوده و خود کشتزارها و باغهاي بسيار داشته استو
به گفت? قوثامي، گرچه آدم(ع) در دانشِ علل اشياء از هم? مردم داناتر بوده، در آنچه
به روييدنيها مربوط مي‌شود، ضغريث از او برتر است 0همان، 2/ برگ 91 ب، 3/ برگ 121
الف). جالب‌ترين نکته در چهره‌پردازي از ضغريث، جز به شعر سخن نمي‌گفته و هم? سخنان
او در کشاورزي و پزشکي و خواص زمانها قصايدي بوده است با 2 قافيه، در آغاز و پايان
ابيات (همان، 1/215، 355). در اين‌باره، ماير در «تاريخ گياه شناسي»، يادآوري
مي‌کند که بر پاي? تحقيقات انجام شده، اقوام آرامي دست کم تا سد? 4م، با قافيه
آشنايي نداشته‌اند و بدين ترتيب، به اين بخش از مطالب الفلاحه، بايد با ديد? ترديد
نگريست (نک‍ : گوتشميد، 15).
ينبوشاد موحد بوده، اما تقيه مي‌کرده و اعتقاد خود را به توحيد آشکار نمي‌ساخته
است، زيرا با قلب و بدن ضعيف خود، توان مقابله با مردمان جاهل را نداشته و ترجيح
مي‌داده است که با برکنار داشتن خود از آزار مردمان و پادشاه، به نوشتن کتاب مشغول
باشد (الفلاحه، 1/415-416). نظر تحقيرآميز ينبوشاد نسبت به قوم عرب، موضوع جالب
توجه ديگري است (همان، 6/52-53). مي‌توان تصور کرد که ابن وحشيه به اينکه ينبوشاد
از دسترنج خود نان مي‌خورده است (همان، 7/204-205)، مي‌تواند کنايه‌اي به وضع
روحانيان وابسته به خلفاي عباسي باشد.
دربار? ينبوشاد تناقض فاحشي نيز در متن الفلاحه به چشم مي‌خورد. در مواردي ادعا
مي‌شود که ينبوشاد پيش از ابراهيم(ع) و حتي پيش از نوح(ع) مي‌زيسته است (3/ برگهاي
146 ب، 147 ب، 158 ب ـ 159 الف) و در جاي ديگر گفته مي‌شود که وي ا طرفداران متعصب
ابراهيم(ع) بوده است (6/220-221).
قوثامي، چنانکه ياد کرديم، بيش از آن دو تن ديگر به عنوان مولف الفلاحه جلب نظر
مي‌کند. به سخن ابن وحشيه، او نيز به شدت اهل تقيه بوده است و مانند ينبوشاد رأي
حقيقي خود، يعني اعتقاد به توحيد را به‌ويژه از بيم پيروان شيث که او را بسيار آزار
مي‌داده‌اند، آشکار نمي‌کرده است (همان، 1/402، 416-417).
در الفلاحه نويسندگان يا کساني که از آنان نقل قول مي‌شود، به‌ويژه قوثامي و ابن
وحشيه و ابن زيات جزئي‌ترين مطالب مربوط به کار خود را نيز ذکر مي‌کنند و به قدري
دقت نشان مي‌دهند که در خواننده، تصويري از يک ناسخ يا مترجم امين ايجاد مي‌شود؛
قوثامي پس از بيان شيوه‌اي براي کشت تاک که انگور حاصل از آن بر پاي? سخن ضغريث
درمان کنند? هم? مسموميتهاست، گويد: «اين سخن بر حسب قياس صحيح است، من به آزمايش
برخاستم، اما تاک آزمايشي من هنوز به ثمر ننشسته است» (5/426-427). همو دربار?
تبديل انواع درخت انار به يکديگر، اختلاف سخنان ضغريث و ينبوشاد را نقل مي‌کند و
بدون اظهار نظر قطعي، سخن ينبوشاد را ترجيح مي‌دهد (6/65). وي همچنين مي‌گويد: «در
اين کتاب سخنان قدما را دربار? کشت گياهان حکايت مي‌کنم، پس هرگاه در اين سخنان
تناقضي ديده شود، نبايد آن را زشت شمرد، زيرا که اختلاف آراء موجب آن بوده است»
(5/174). وي از دشواري فهم سخنان ضغريث شکايت دارد و اعتراف مي‌کند که در چند جا،
مراد او را در نيافته و سخنش را حذف کرده است (1/215). دربار? شيوه‌اي براي به دست
آوردن زردآلوي شيرين که از ضغريث نقل شده است، مي‌گويد: اين سخن مسلم نيست، من
نيازموده‌ام، اما به قياس درست نمي‌نمايد (6/282).
ابن وحشيه نيز در مواردي از گياهي نام مي‌برد، ولي از ماهيت آن اظهار بي‌اطلاعي
مي‌کند و با احتياط نسبت به آن نظر مي‌دهد (مثلاً نک‍ : 1/106، 2/ برگ 87 الف). وي
در مورد برخي گياهان گويد: اين گياهان را نمي‌شناسم تا نام عربي آنها را بياورم
(1/49، 156). در يک جا نيز جمله ناتمام رها شده و به افتادگي در نسخ? اصلي تصريح
شده است (6/202).
ابن زيات نيز در يک‌جا از رقعه اي که به ورق کتاب الصاق شده است، سخن مي‌گويد و در
اينکه مطالب آن از مؤلف باشد، ابراز ترديد مي‌کند (4/ برگ 32 الف). همو در پايان
جلد پنجم متذکر مي‌شود که در اين بخشِ کتاب در حدود 20 برگ سفيد يافته است و در
توضيح سبب آن، دو احتمال را مطرح مي‌سازد: يکي اينکه در نسخ? اصل نيز چنين بوده و
ديگر اينکه در اين بخش، يعني در پايان فصل مربوط به کشت تاک، مطالبي دربار? شراب،
خواص و فوايد آن وجود داشته و ابن وحشيه مايل نبوده است در کتابش از يک نوشيدني
حرام ستايش کند (5/464-465). احتمال اخير مردود به نظر مي‌رسد، زيرا در اين کتاب،
چندين بار از خواص دارويي شراب سخن به ميان آمده و در بسياري موارد، نوشيدن آن
توصيه شده است (مثلاً نک‍ : 5/93-98، 108، 417-419، 6/99-100، 7/241، 356).
آيا هم? آنچه گفته شد، تظاهر به دقت و کوششي آگاهانه به منظور اصيل جلوه دادن کتاب
بوده است؟ گوتشميد بر اين نظر پاي مي‌فشرد (ص 96)، اما در صورت پذيرفتن اين سخن،
بايد توجه داشت که در اين کار بسيار زياده‌روي شده است.
در الفلاحه از برخي شخصيتها و رهبران ديني، حتي گاه به عنوان پيامبر نام برده
مي‌شود که از برخي از آنان در قرآن و عهدين نيز ياد شده است. گرچه اين نامها در اين
کتاب، با اندکي تفاوت در لفظ ذکر شده‌اند (آدمي به جاي آدم، انوحا به جاي نوح،
ايشيثا به جاي شيث، ابروهوم به جاي ابراهيم)، اما شباهت ميان سرگذشت و انديشه‌هاي
منسوب به آنان در اين منابع، بيش از آن است که مانند برخي خاورشناسان، نامهاي ياد
شده در الفلاحه را متعلق به کسان ديگري پنداريم (نک‍ : گوتشميد، 8, 30). در عين حال
ميان وصف الفلاحه و ديگر کتب منسوب به ابن وحشيه از يک سو و متون کتب مقدس از سوي
ديگر، از اين شخصيتها و سرگذشت آنان، گاه تفاوتهاي بسيار جالب توجهي مشاهده مي‌شود
که شايست? بررسي است:
آدم (آدمي): در الفلاحه، آدم نه به عنوان نخستين انساني که بر روي زمين زيسته است،
بلکه به عنوان پدر گروه بزرگي از انسانها مطرح مي‌شود. جمل? «عليه السلام» نيز
غالباً به دنبال نام او مي‌آيد (1/175، 292، 319، 355، 2/ برگ 28 ب، جم‍(. خولسون
معتقد است که اين جمله توسط ناسخان افزوده شده است. اما دليلي براي اين تصور وجود
ندارد. در متن کتاب به صراحت از اعتقاد بسياري از نبطيان به نبوّت آدم سخن گفته
مي‌شود (نک‍ : گوتشميد، 30). آدم به سخن قوثامي، نبي، رسولِ ماه و داعي کيش پرستش
خورشيد و ماه بوده است و ماه به‌ويژه عنايت بسياري به وي داشته و از راه وحي به او
چيزهايي آموخته که هيچ فرد ديگري از آنها آگاهي نداشته است (1/359-361، 413-416، 3/
برگ 122) و نيز گفته مي‌‌شود که آدم نام هم? اشيائ را معين ساخته است (6/6، 226،
7/52). اما ينبوشاد، گرچه به خرد وافر و استنباط نيکوي آدم اعتقاد دارد، منکر نبوت
اوست و بر آن است که قدماي کسدانيان و نيز عموم کنعانيان او را پيغمبر
نمي‌شمرده‌اند و از نوح(ع)، نقل مي‌کند که آدم بسيار فراموشکار، بلکه فراموشکارترين
مردمان بوده است (1/360-361، 6/179-186). در اينجا، هم در سخنان منقول از قوثامي و
هم در روايات منسوب به ينبوشاد، تأثير قرآن و عهدين آشکارا ديده مي‌شود (نک‍ :
بقره/2/33، طه/20/115؛ سفر پيدايش، 2: 20).
در الفلاحه کتابهايي نيز به آدم(ع) نسبت داده مي‌شود و گاهي سخنان خرافي بسيار از
او نقل مي‌گردد (1/362، 407-408، جم‍(، اما قوثامي که به شگفتي اين سخنان توجه
داشته است، در دفاع از آدم(ع) گويد: آيا ممکن است کسي که منکران نبوتش نيز به
خردمندي او اعتراف دارند، کتابي بنويسد و دروغهايي در آن درج کند که نادرستي آنها
به آزمايش معلوم گردد؟! (1/362-363).
گزارش قوثامي از رويدادهاي سفر آدم به قليم خورشيد، واقع در جنوب اقليم هند
(1/411-412)، بي‌هيچ ترديد دستکاري جالب توجهي در متن عهد عتيق است. وي مي‌گويد:
آدم به ما خبر داد که در پيرامون اقليم خورشيد قومي زندگي مي‌کنند که تنها گوشت
مي‌خورند... و در آن سرزمين درختان گندم و جو به درازاي دو تا سه برابر قامت آدمي
مي‌رويد، اما مردمان آن سرزمين از گندم و جو استفاده نمي‌کنند، زيرا در آنجا،
مارهاي بزرگ بالدار که دَمشان کشنده است، از آن گندم و جو مي‌خورند و مردمان را از
نزديک شدن به آن درختان باز مي‌دارند... و آدم حکايت کرد که تيري ساختم و چند مار
کشتم، ماي? ترس ديگر ماران شد... آنگاه از آن گندمها برگرفتم و آرد کردم و تنور
بزرگي ساختم و نام پختم و خوردم و آن مردمان نيز خوردند... از آن پس که گندم غذاي
ايشان شد، داراي خرد شدند... و پيش از آن عريان بودند و شرم نداشتند و پس از آن از
يکديگر شرم کردند، پس گردآوري پنبه را به آنان آموختم... سرانجام به وطن خويش
بازگشتم و بسيار چيزهاي عجيب که در آن سرزمين يافت مي‌شد، عجيب که در آن سرزمين
يافت مي‌شد، با خود آوردم (2/ برگهاي 28 ب ـ 30 ب).
از جمل? اين عجايب، 2 برگ درخت بود که هريک از آنها سراپاي 2 تن را مي‌پوشاند و نيز
برگهاي بزرگ درخت ديگري که بوي آنها مانند مشکِ مخلوط با کافران و زعفران بود و
درازاي آن 2 درخت 150 ذراع بود (1/412). ابن ميمون اين سخنان را مورد استهزا قرار
داده است. وي که ابن حبشه را صابي مي‌شمارد، بر آن است که صائبين اين روايت را جعل
کرده‌اند، تا تصور قدمت عالم را در اذهانمردمان نادان پديد آورند و آنان را معتقد
سازند که سرگذشت مذکور در تورات، تحريف روايت ايشان است (3/589-592). آدم از هند و
اقليم خورشيد ني گياهاني با خود به بابل آورده است، از جمل? اين گياهان رازيانه است
که قوثامي نام نبطي آن را بر هليا ذکر مي‌کند (الفلاحه، 3/ برگ 103 ب)، اما گوتشميد
معتقد است که اين نام شکل يوناني دارد، چنانکه برخي کتب لغت (نک‍ : برهان) نيز آن
را يوناني شمرده اند. گوتشميد ابراز شگفتي مي‌کند که چگونه ممکن است آدم کلداني، يک
گياه هندي را به نام يوناني آن بخواند (ص 32).
آدم همچنين از حيوانات و گياهاني گفت و گو مي‌کند که پس از مرگ، بار ديگر به
زندگاني باز مي‌گردند (الفلاحه، 5/354). سرانجام، قوثامي پس از گزارش روشهايي که
آدم و نيز ديگر شخصيتهاي بابلي و کنعاني براي تبديل جماد به گياه و غيرحيوان به
حيوان و انسان، تعليم داده‌اند، يادآوري مي‌کند که برخي از روشهايي که از آدم نقل
شده، در آزمايش نتيجه بخش نبوده است. وي مي‌افزايد: گمان من آن است که نسخ? منقول
از آدم مشوش بوده و يا کساني بعد از آدم، آن را تحريف کرده اند (7/42-43).
دواناي بابلي: در ميان شخصيتهايي که در الفلاحه از آنان سخن گفته مي‌شود، دواناي
بابلي از همه ارجمندتر به‌شمار مي‌رود. وي پيش از آدم مي‌زيسته و آدم خود از تقدم
وي بر خويش سخن گفته است(1/292، 294). حتي ينبوشاد که به نبوت آدم اعتقاد ندارد، در
اعتقاد به نبوت دواناي راسخ است (1/359-360). از دواناي با القاب سيدالحکماء،
سيدالناس، سيدالبشر، برطرف کنند? آسيبها ياد شده و پس از مرگش او را صورتگر
ناميده‌اند، زيرا وي 000‘1 صورت ساخته بود که هريک از آنها خاصيتي جادويي داشت، اما
در عصر قوثامي از آن شمار، جز 118 صورت باقي نمانده بود (1/189، 336، 3/ برگ 132
الف، 5/339، 456-457).
در اين کتاب از قول شوسا که از او با عنوان پيامبر خورشيد ياد مي‌شود، آمده است:
عقل دواناي و نفس وي مانند عقول و انفس ابناي جنس او نيست، زيرا خورشيد عنايت بسيار
به وي داشته است (5/215) و نيز گفته مي‌شود: گرچه دواناي در کشاورزي سخن چنداني
ندارد و هم? آثار او در علم الفلک، کواکب، عناصر و طبايعاست، اما سخنان وي در هر
باب از گفته هاي ديگران ارزشمندتر است (5/216). به گفت? قوثامي در بابل معيدي به
نام او برپا شده بود و در عيد يادبودش، مردمان در آن معبد بر بتي که به نام او
ساخته شده بود، سجده مي‌کردند. وي در عين جلالت قدر، دشمنان او بر شيث بن آدم و
پيروتن وي تأکيد مي‌شود (همانجا). در آموزشهاي دواناي نکات توجه برانگيزي ديده
مي‌شود، ازجمله شمارش سودها و زيانهاي نوعي انگور و نيز شراب و سرک? ساخته شده و از
آن و سخناني به تفصيل در حکم نوشيدن شراب (همان، 5/459-461). به نظر مي‌رسد که جاعل
يا جاعلان اين سخنان خواسته‌اند بدين وسيله، اديان قديم بابل را دقيق‌تر و بنابراين
عقلاني‌تر و پيشرفته‌تر از اديان ديگر معرفي کنند.
در الفلاحه از شيث با شکل نبطي ايشيثا ياد مي‌شود. او فرزند آدم و خود نيز پيغمبر
است و شريعت پدر را نسخ کرده است (3/ برگ 135 ب). از او و به‌ويژه از پيروانش به
بدي ياد مي‌شود. شيث در مراسم يادبود دواناي بابلي، که بزرگ‌ترين شخصيت ديني بابل
بوده، حاضر نمي‌شده و به همن علت پيروان وي نيز نسبت به دواناي بي‌اعتنا بوده‌اند
(5/216، 7/43). قوثامي از دشمني آنان با خود، به علت اختلاف نظر در بسياري موارد،
از جمله در چگونگي تأثير کواکب، شکايت دارد و نيز ايشان را به سبب دعاوي نادرستي که
دربار? شيث و آدم دارند، مذمت مي‌کند (1/402، 6/182). به سخن قوثامي، پيروان شيث
تصور مي‌کنند که برتر از شريعت آنان شريعتي نيست و چون به رغم ناداني، خود را
دانشمند مي‌پندارند، درصدد جست و جوي حقيقت نيز بر نمي‌آيند و خويشتن را بي‌نياز از
طلب مي‌پندارند. براي رهايي از شرّ ايشان بايد تقيه کرد. در مواردي نيز تصريح مي
کند که از بيم آنان نمي‌تواند هم? حقايق را بيان دارد (3/ برگهاي 93 الف، 149 الف،
7/49-50). قوثامي به رغم ابراز دشمني با پيروان شيث و خرافي شمردن عقايد آنان،
تصريح مي‌کند که به تصور وي، شريعت شيث تا ابد باقي خواهد ماند و پيروي از آن بر او
نيز واجب است (2/ برگهاي 79 ب ـ 80 الف، 3/ برگ 135 الف).
اين سخنان و نيز اشارات و تصريحات دوپهلو و غالباً شکايت‌آميز قوثامي به تسلط
کنعانيان بر کسدانيان و آثار اين تسلط، از جمله زوال صنعت پيکرسازي ــ که در بسياري
شهرهاي آن اقليم رواج داشته است ــ به علت تبعيت عام? مردمان از دين حاکمان
(7/204)، گوتشميد را به اين استنتاج کشانده است که منظور از کنعانيان، عربها و
مقصود از شريعت شيث، دين اسلام بوده است، زيرا به گفت? وي، پذيرش يک دين نو از سوي
هم? مردم يک سرزمين، در اثر کشورستاني پيروان دين جديد، در سراسر عهد کهن رويدادي
ناشناخته است و اسلام يگانه ديني است که از چنين موقعيتي برخوردار گشته است و از
سوي ديگر، در روزگار ابن وحشيه، اسلام بر بابل و مناطق پيرامون آن تسلط داشته و
سرانجام، بر پاي? آموزشهاي اسلام، ساختن هرگونه مجسمه به صورت موجودات زنده، حرام
شمرده مي‌شود (ص 91).
اين قوي‌ترين دليل گوتشميد بر جعل کتاب الفلاحه در دور? اسلامي است، به‌ويژه آنکه
در دوران ابن وحشيه، از شريعت شيث چيزي باقي نمانده بوده و ابن وحشيه که از قوثامي
با احترام بسيار ياد مي‌کند، بايد همين‌جا از بطلان پيش‌گويي وي، دائر بر دوام ابدي
شريعت شيث، ابراز خشنودي کرده باشد؛ در حالي که با سکوت، از اين مطلب مي‌گذرد. قابل
ذکر است که وي در جاي ديگر با خشنودي از چيرگي اسلام بر امتهاي ديگر، ياد کرده است
(1/417). درحقيقت، اين نيز دليل قاطعي بر صحت نظر گوتشميد نيست و مي‌توان آن را در
رديف نادرستيها و تناقضات بي‌مقصد خرد و بزرگ ديگري که در الفلاحه ديده مي‌شود،
به‌شمار آورد.
در الفلاحه از نوح و ابراهيم(ع) نيز به عنوان مناديان توحيد و مخالفان مذهب
کسدانيان قديم و عقايد آنان سخن گفته شده است (3/ برگ 147 ب). ميان سرگذشت اين دو
تن در الفلاحه‌ (1/166، 415) و آنچه در قرآن و متون عهد عتيق دربار? ايشان آمده
است، هماننديهايي، ازجمله وقوع طوفان در عهد نوح(ع) و سفر ابراهيم(ع) به مصر، ديده
مي‌شود.
در سد? 19م خاورشناسان اروپايي به پژوهشهاي گسترده‌اي دربار? ابن وحشيه و آقار او
به‌ويژه الفلاحه پرداخته و به نتايجي گوناگون رسيده‌اند. در 1835م کاترمر اصل
الفلاحه را متعلق به دوران بختنصر دوم (604-562ق م) شمرد (ص 235). در 1856م ارنْست
ماير زمان تأليف آن را بين سده‌هاي 1-3م دانست. وي با اشاره به برخي نکات تاريخي،
مواردي از تأثير فرهنگ کشاورزي يونان و روم را در الفلاحه نشان مي‌دهد (GAS,
IV/321-323).
ماير بر آن است که ارزش بسياري از مطالب اين کتاب، از آنچه در کتاب النبات
ديوسکوريدس (سد? اول م) آمده و در آن زمان بهترين اثر در اين زمينه شمرده مي‌شده
است، کمتر نيست و علاوه بر مسائل کشاورزي، شامل آموزشهاي گسترده‌اي دربار? دفع آفات
نيز هست (همانجا؛ EI2؛ اولمان، 440-441). در 1857م، اِوالد بدون اظهار نظر قطعي
دربار? زمان تأليف الفلاحه، آن را کتابي نسبتاً کهن و داراي اصل نبطي شمرد (GAS،
همانجا). در 1859م عجيب‌ترين اظهار نظر دربار? قدمت اين کتاب مربوط به سد? 14ق م يا
حتي کهن‌تر از آن است. وي سلسل? شاهان کنعاني بابل را که قوثامي از آنان ياد کرده
است (الفلاحطه، 7/227-213)، با يک خاندان عرب که در 1518-1273ق م بر بابل حکومت
مي‌کرده‌اند، يکي مي‌شمارد (گوتشميد، 5, 8).
خولسون بر آن است که دعوي ابن وحشيه دربار? شکوفايي فرهنگ بابليان (= نبطيان) در
دوران تأليف اين کتاب ادعاي درستي است و به‌ويژه اين شکوفايي مربوط به زماني است که
يونانيان، هنوز با مباني معرفت آشنايي چنداني نيافته بودند. گوتشميد، نظر خولسون را
در مورد زمان آن شکوفايي مي‌پذيرد، اما به کلي منکر آن است که آنچه در آثار ابن
وحشيه بازتاب يافته، همان فرهنگ شکوفاي کهن بابلي بوده باشد (ص 2, 15). خولسون
دربار? محتواي الفلاحه، چنين نظر مي‌دهد: در حالي که کتاب تنکلوشاي بابلي، صندوقي
است پر از سنگهاي قيمتي و انواع مرواريد که من از آن ميان اندکي بيرون آورده‌ام،
الفلاحه کوهي است تمام انباشته از زر و سيم و سنگهاي کمياب که من آن را دسن نخورده
گذارده، به گشودن نقيبهايي چند به درون آن اکتفا کرده‌ام (همو، 102-103).
در رد نظريات حاکي از اصالت آثار اين وحشيه و به‌ويژه نظر اغراق‌آميز خولسون دربار?
تاريخ تأليف الفلاحه، چند پژوهش مهم در نشريات علمي اروپا انتشار يافت؛
در 1860م ارنست رنان اعلام داشت که الفلاح نمي‌تواند پيش از سد? 6م تأليف شده باشد.
به عقيد? وي، هم? کتابهايي که ابن وحشيه مدعي ترجم? آنهاست، داراي ويژگيهاي مشابه و
منعکس کنند? شرايط و احوال اجتماعي يکساني است (GAS, IV/323؛ نيز نک‍ : EI2؛
گوتشميد، 1).
در 1861م آلفردفون گوتشميد، طي مقاله‌اي 110 صفحه‌اي نتيجه گرفت که دعوي ابن وحشيه
حاکي از دستيابي بر کتابهايي کهن به زبان نبطي و ترجم? آنها، به کلي نادرست است. وي
در اين مقاله 4 اثر منسوب به ابن وحشيه، يعني الفلاحه النبطيه، کتاب السموم، کتاب
تنکلوشا و اسرارالشمس والقمر را به تفصيل مورد بررسي قرار داده و به اين نتيجه
رسيده است که اين کتب به هيچ‌وجه از سد? 1ق/7م کهن‌تر نبوده و به احتمال قوي نوشت?
خود ابن وحشيه و متعلق به سد? 3ق/9م است (ص 89-90).
گوتشميد حتي نامهاي ضغريث و قوثامي را به علت اشتمال بر حروف ويژ? عربي، مجعول
شمرده و به‌ويژه قوثامي را برگرفته از قثم (يا قثعم) که نامي متداول در ميان عربها
بوده است، دانسته و به دو تن از صاحبان اين نام در ميان خويشاوندان پيامبر اسلام(ص)
اشاره کرده است (ص 11, 14؛ نيز نک‍ : مسعودي، 2/360؛ ابن اثير، 3/204، 222، 383،
5/512، 602).
دربار? ستايشهاي اغراق‌آميز خولسون از آثار ابن وحشيه و به‌ويژه الفلاحه، گوتشميد
اعلام کرد: گرچه طي مقايس? اين نوشته‌ها با آيين ماندايي و آموزشهاي قرامطه مي‌توان
اطلاعات جالب توجهي دربار? اوضاع فرهنگي ـ تاريخي و ديني بابل در سده‌هاي نخست
چيرگي مسلمانان به دست آورد و نيز شايد بتوان طي يک نقد تطبيقي، برخي بخشهاي آن را
به منابع پيش از اسلام متعلق شمرد، اما اين نوشته‌ها براي شناخت بابل باستان،
مطلقاً فاقد ارزش است (ص 102-103). اشکال مهم نظري? خولسون اين است که ابن وحشيه در
سد? 3ق/9م قاعدتاً نمي‌توانسته زبان کتابي را که در سد? 14ق م تأليف شده بوده است،
دريابد. خولسون با تکيه بر اينکه زبان کتاب، زبان قوميِ ابن وحشيه بوده و وي با
لهجه‌هاي گوناگون آن نيز آشنايي داشته ات و نيز با توسل به ثبات ويژ? زبانهاي سامي
در گذشت زمان و اشاره به نمونه‌هايي از فهم بي‌اشکال شعر و نثر کهن عربي از سوي
صحرانشينان عادي عصر خويش، کوشيد اين اشکال را ناوارد جلوه دهد، اما گوتشميد بر دو
تفاوت عمده ميان اين دو حالت، تأکيد ورزيد: يکي اينکه آشنايي عربها با زبان کهن
عربي، از راه قرائت مستمر قرآن همواره حفظ شده و ديگر اينکه شبه‌جزير? عرب از اشغال
بيگانه مصون مانده است. در حالي که با سقوط دولت بابل، دين و ادبيات بابلي زوال
يافته و پس از تسلط طولاني ايرانيان، يونانيان و عربها بر اين منطقه، چيزي از زبان
ايشان باقي نمانده است (ص 9-10).
در 1875م تئودور نولدکه، پس از اشاراتي به يکنواختي هم? بخشهاي الفلاحه و اينکه
سراپاي اين اثر، فضاي فکري و شيو? بيان آن، يادآور ويژگيهاي فرهنگي عربها، پس از
آشنايي آنان با آثار يوناني است، آن را متعلق به آغاز سد? 4ق/10م شمرد. به سخن وي،
نظرگاههاي مربوط به دين و دولت که در اين کتاب به ميان آمده، کاملاً عربي است و به
خوبي روشن است که مؤلف در زمينه‌هاي وحي، غيب‌گويي و روابط ميان اديان، از
انديشه‌هاي اسلامي تأثير پذيرفته است و حتي اگر ادل? ديگري بر مجعول بودن اين کتاب
وجود نمي‌داشت، باز هم در اين واقعيت جاي ترديدي نبود (ص 446-447). به نظر وي
هرگونه تصور دربار? اصالت بخشهايي از اين کتاب نيز بايد کنار نهاده شود. وي همچنين
نظر گوتشميد را دربار? گرايشهاي ضد اسلامي مؤلف الفلاحه تأييد کرده است (ص
447-448). نکت? تازه در ارزيابي نولدکه اين است که وي، نه ابن وحشيه، بلکه ابن زيات
را جاعل اين آثار ببخشيد و در عين حال، خود را از پيامدهاي ناخوش‌آيند اشتغال به
علوم غريبه در ميان مسلمانان، مصون دارد، آنها را پس از مرگ ابن وحشيه که به عنوان
استاد علوم غريبه شهرت داشته، به وي نسبت داده است (ص 455).
در 1895م بروکلمان اعلام داشت: اين وحشيه در الفلاحه به شيو? شعوبيان کوشيده است تا
ثابت کند که فرهنگ بابليان کهن از فرهنگ عربهاي پيروزمند، برتر بوده است، اما چون
آگاهي درستي از فرهنگ کهن بابلي نداشته، مطالبي جعل کرده و با افزودن آنها به منابع
يوناني اندکي که از راه ترجمه مي‌شناخته، اين کتاب را پديد آورده است. به نظر وي،
ابن وحشيه در پوشش شخصيتهايي که جعل کرده، با عقايد اسلامي به مبارزه برخاسته است.
همو در 1937م نولدکه را در معرفي ابن زيات به عنوان مؤلف حقيقي اين کتاب محق شناخت
(GAL, I/279-280; GAL, S, I/430).
سرانجام در 1942م، پاول کراوس نظر داد که ابن زيات نه تنها جاعل الفلاحه و ساير
آثار نبطي، بلکه همچنين خالق چهره‌اي به نام ابن وحشيه بوده است (مقدمه، I/59).
در عين حال، کوششهايي نيز به قصد اعاد? اعتبار ابن وحشيه و آثار وي، جريان يافت. در
1922 م ويدِمان، در 1928م پِلسْنِر و در 1934م بِرگدُلت نظر نولدکه را مورد انتقاد
قرار دادند و بر اهميت الفلاحه به رغم اعتراف به مجعول بودن آن، تأکيد ورزيدند.
به‌ويژه برگدلت تأکيد کرد که اين کتاب، توسط ابن وحشيه به تنهايي، تأليف نشده و سخن
وي دائر بر اينکه از منابع کهن‌تري استفاده کرده است، خالي از حقيقت نيست (GAS,
IV/327-328; EI2).
در 1967م توفيق فهد که ساليان دراز به بررسي آثار ابن وحشيه اشتغال داشته است، نظر
داد که زبان نسخ? اصلي الفلاحه، همانگونه که ابن وحشيه اعلام داشته است، سرياني کهن
بوده و در طول زمان، مطالبي بدان افزون شده و دگرگونيهايي در آن راه يافته و
سرانجام توسط ابن وحشيه (احتمالاً از زبان پهلوي) به عربي ترجمه شده است. به سخن
وي، نامهاي مؤلفان اين کتاب به عصر هخامنشي از مي‌گردد. فهد به رغم پيچيدگيهاي اين
کتاب، برارزش آن از آن‌رو که شامل واقعيتهايي در زمين? تاريخ علوم و فنون دورانهاي
کهن و آغاز سده‌هاي ميانه است، تأکيد کرد. به نظر توفيق فهد، در اين کتاب از ترجم?
آثار عربي و يوناني دورانهاي پيش، استفاده نشده و از اين‌رو، بررسي تاريخ دانشهاي
کشاورزي بدوي، بدون مطالع? اين کتاب ممکن نخواهد بود (ص 555-557؛ نيز نک‍ : GAS, S,
IV/328؛ اولمان، 441).
در 1971م، سزگين پس از بررسي آراء خاورشناسان دربار? الفلاحه اعلام داشت که اين
کتاب، به رغم مجعول بودنش، مانند کتب مشابه، بر پاي? منابع کهن تدوين شده است. وي
تاريخ تأليف آن را سد? 5 يا 6م دانست. به سخن وي، هرگاه ابن وحشيه جاعل الفلاحه
بوده و از نوشتن آن، اهدافي سياسي و قومي، از آن نوع که گوتشميد به وي نسبت مي‌دهد،
داشته، ناگزير بايد اينگونه بايد اينگونه هدفها، در ديگر آثار وي نيز بازتاب يافته
باشد، در حالي که آن آثار از چنين مطالبي تهي است. همچنين، در الفلاحه، افزون بر
سخناني که مي‌توان آنها را اشاراتي به اوضاع و احوال عصر اسلامي شمرد، مطالب ديگري
نيز وجود دارد که چنين برداشتي از آنها امکان‌پذير نيست. وي به‌ويژه، نظري? نولدکه
را که بر پاي? آن، ابن زيات جاعل حقيقي شمرده مي‌شود، موجب ابطال نظري? گوتشميد ــ
که نولدکه آن را پذيرفته ــ مي‌داند. سزگين بر آن است که اگر هدف اصلي از تأليف
الفلاحه ــ آنگونه که گوتشميد مدعي است ــ دفاع از قوم نبط و مبارزه با عقايد
اسلامي بوده باشد، ابن زيات انگيزه‌اي براي چنين هدفي نداشته است (GAS,
IV/323-329).
آنچه گفته شد، خلاص? نظرياتي بود که خاورشناسان از سد? 19م تاکنون، دربار? ابن
وحشيه و آثار وي ابراز داشته‌اند. از مجموع اين بررسيها و نيز بررسي آثار ابن وحشيه
چنين بر مي‌آيد که سخن خولسون دربار? قدمت اين آثار نادرست است، اما دليلهايي نيز
که گوتشميد و نولدکه بر جعل آنها در سد? 3ق/9م آورده‌اند، محکم نيست. همچنين دليل
قاطعي بر اينکه شکوه از فشارهاي مذهبي و رفتار دشمنان? کنعانيان و پيروان شيث با
کلدانيان، اشاره به تحميل عقيده و پيگرد آزادانديشان در عصر عباسي است، به دست داده
نشده است. از سوي ديگر، وقتي مؤلف الفلاحه مي‌تواند با حمل? صريح به کساني که به
نام پزشک در دربار خلفاي عباسي گرد آمده‌اند و حتي با اشارات تحقيرآميز نسبت به اين
خلفا، ضمن تصريح به نام مقتدر (الفلاحه، 2/ برگ 83 الف)، يا با دعوي آشکار برتري
انديشمندان نبطي بر متکلمان مسلمان (همان، 6/193)، ناخشنودي خود را از حاکميت دوران
خويش و شرايط زندگاني قوم نبط نشان دهد، توسل به نامهاي مستعار براي رسيدن به همان
هدفها، آنگونه که گوتشميد و ديگران گفته اند، زائد به نظر مي‌رسد.
در حقيقت پذيرفتن سخن خاورشناساني که از دعوي جعل اين اثار توسط ابن وحشيه، تا
انکار وجود وي پيش مي‌روند، بسيار دشوار است. به نظر مي‌رسد جاي اين فرض به کلي تهي
نباشد که نبطيان روزگار او قدمتي هزاران ساله براي آن مي‌شناخته‌اند. اينگونه دعاوي
بلند پروازانه از سوي اقدام مغلوب، به‌ويژه زماني که به شدت مورد تحقير نيز قرار
گرفته باشند، واکنشي طبيعي است.
درحقيقت پذيرفتن سخن خاورشناساني که از دعوي جعل اين آثار توسط ابن وحشيه، تا انکار
وجود وي پيش مي‌روند، بسيار دشوار است. ابن وحشيه، تا انکار وجود وي پيش مي‌روند،
بسيار دشوار است. به نظر مي‌رسد جاي اين فرض به کلي تهي نباشد که اين وحشيه، کتابي
از نياکان خويش به دست آورده که نبطيان روزگار او قدمتي هزاران ساله براي آن مي
شناخته‌اند. اينگونه دعاوي بلند پروازانه از سوي اقوام مغلوب، به‌ويژه زماني که به
شدت مورد تحقير نيز قرار گرفته باشند، واکنشي طبيعي است.
سيماي ابن وحشيه در آثار منسوب به وي: ابن وحشيه در اثار خود، به‌ويژه در الفلاحه،
به صورت يک مسلمان معتقد جلوه‌گر مي‌شود. در آغاز اين کتاب (1/2) و نيز برخي ديگر
از آثارش، پس از ذکر نام خدا به پيامبر(ص) و خاندان و صحابه‌اش درود مي‌فرستد (نک‍
: اصول الحکمه، برگ 1 ب). وي به قرآن استشهاد مي‌کند (الفلاحه، 1/245). در پايان در
پايان هر جزء از الفلاحه، خداي را سپاس مي‌گزارد و درود بر پيامبر اسلام(ص) و
خاندان و صحابه‌اش را تکرار مي‌کند. او در يک‌جا مي‌گويد: خداوند بر ما منت نهاد و
ما را به شناخت خويش و اعتراف به توحيد به دست بزرگوارترين مخلوق خويش راهنمايي
فرمود (همان، 1/417). در اينجا باز با استفاده از برخي کلمات قرآن (نور/24/55) به
وعد? پيامبر(ص) به پيروزي امت اسلام بر هم? امتها در دوراني که شمار مسلمانان بسيار
کم بود و نيز به تحقيق اين وعده، اشاره مي‌کند و اين حقيقت را بزرگ‌ترين نشانه و
بهترين دليل بر صحت نبوت پيامبر(ص) مي‌‌شمارد (الفلاحه، همانجا).
ابن زيات او را داراي گرايشهاي صوفيانه، بلکه سالک طريق? صوفيانه مي‌داند (همان،
5/465). ابن نديم نيز وي را صوفي خوانده (ص 311) و سزگين نيز بر همين نظر تأکيد
ورزيده است (GAS, IV/325). در آغاز کتاب السموم نيز با عنوان صوفي از او ياد شده،
اما خود ابن وحشيه، صوفيه را مورد شديدترين حملات قرار داده است: «همچنين در ميان
مسلمانان و اهل ملت ما کساني ديده مي‌شو.ند که خود را صوفي مي‌نامند، مدعي زهد و
ترک دنيايند و خود را اولياء اللـه مي‌خوانند و برتر از هم? مسلمانان مي‌شمارند...
اينان مانند زهاد نبطي و مسيحي و هندي در هم? دعاوي خود دروغگويند. بايد به اين
صوفيان که اهل ملت مايند و و با ما در شهادتين و خوردن ذبيحه و استقبال قبله
موافقند بگوييم: ... زهد در دنيا براي کساني که بتوانند از تنعم برخوردار شوند،
ناداني است... هرگاه هم? مردم بخواهند رفتار شما را در پيش گيرند، دنيا ويران خواهد
شد» (الفلاحه، 1/243-246) و در همين جا به آيه‌اي از قرآن (بقره/2/205) استشهاد
مي‌کند. وي با آنکه ظاهراً با خرافات است و بسياري از عقايد و نظريات رايج را به
دليل عقل رد مي‌کند (الفلاحه، 1/135، 2/ برگهاي 67 الف، 79 ب، 5/421)، اما خود به
نقل انواع خرافات از کساني که آنان را دانشمندان نبطي و بابلي مي‌خواند، پرداخته و
در بسياري از موارد آنها را تأييد نيز کرده است، از آن جمله است: گفت و گويي دراز
دربار? درختي به نام «درخت پنهاني» که روزها ناپيداست و شبها ديده مي‌شود (همان،
1/362-363)؛ وصف علفي که برگ و شاخه‌اش موجب نامرئي شدن حامل آن مي‌شود (همان،
1/407-408)؛ وصف شيوه‌اي خرافي براي احياء تاک خشک شده (همان، 5/320)؛ شيوه‌اي
خرافي براي پراکندن ابرها و جلوگيري از بارش برف (همان، 1/261، 5/342-344). گوتشميد
نيز در آثار نبطي منسوب به ابن وحشيه به اين تناقض، يعني خردگرايي پيگير از يک سو و
تثبيت به انواع خرافات از سوي ديگر، توجه کرده است (ص 66).
ابن وحشيه از اعتقادات قوم نبط و دانشمندان نبطي که بسياري از آنها با اعتقادات
مسلمانان و نيز يهوديان تفاوت دارد، با تحسين بسيار ياد مي‌کند. در يک‌جا نيز پس از
ذکر آراء نبطيان قديم دربار? چگونگي وحي و تفاوت نبي و کاهن و فيلسوف از نظر ايشان،
نتايج انديشه‌هاي آنان را برتر از حاصل فکر متکلمان مسلمان مي‌شمارد. نقل اين بخش
از سخنان او، به‌ويژه براي آشنايي با انديشه‌ها و سطح دانش کلامي او، سودمند است.
نخست از قوثامي نقل مي‌کند: «نزد هم? قدما معلوم بوده که وحي بر دو گونه است: يکي
به صورت رؤيا در حالت خواب و ديگري به شکل خطور در بيداري و کساني که بدين شکل به
آنان وحي مي‌شود، نبي نام دارند. در مرتب? پايين‌تر از انبيا، کاهنان قرار دارند که
از جهت اخبار مي‌توانند مانند انبيا باشند، يعني اَخبار صحيح بدهند. نيز قدما
گفته‌اند که انبيا مردماني با عقل و نيروي تمييز درست و سياست نيکو و آگاهي از سود
و زيانند، در حالي که کاهنان غالباً مردماني نادان و نااستوار و پيرو حس و خلوت
گزينند و در نتيج? خلوت و مداومت بر گرسنگي، گاه خيالاتي صادق به آنان روي مي‌آورد،
پس در اين جهت مانند انبيا مي‌شوند، اما اين دو در نفس و عوارض آن تفاوت دارند، از
جمله اينکه نبي همواره خوش خلق است و کاهن همواره بدخلق. کاهن گاه نيز ممکن است در
اثر غلبه يا فساد برخي اخلاط به پندارهاي باطل دچار شود» (الفلاحه، 6/190-191).
آنگاه ابن وحشيه به وصف گروه سوم که فيلسوفانند، مي‌پردازد. به نيروي خود و از راه
رياضت و نه به طريق وحي، کسب کرده‌اند و نزد برخي کسان از دو گروه ديگر برترند.
جمعي نيز آنان را برابر انبيا و جمعي در مرتب? پايين‌تر از ايشان مي‌شمرند (همان،
6/192). سپس گويد: در اين معني کتابي عظيم تأليف کردم و در آن سخنان کساني را که در
باب فلسفه و نبوت و کهانت و مرتب? هر کدام آراء گوناگون ابراز کرده‌اند، نقل کرده،
تعريف هريک را بيان داشتم، تا تشخيص آنها از يکديگر دشوار نبتشد و آشکار ساختم که
از فيلسوف و نبي و کاهن، کدام يک شايست? آن است که حکيم خوانده شود و کدام يک بايد
عالم نام يابد و در اين کار از آثار قدماي نبطي پيروي کردم. همچنين با جمعي از
طوايف متکلملان صوفي گفت و گو داشتم و برخي سخنان نبطيان را براي آنان باز مي‌گفتم
و در ميان سخن از تفاوتهايي ميان آن سه گروه ياد مي‌کردم. بيشتر شنوندگان من حيران
مي‌شدند ]و مي‌گفتند[ که متکلمان مسلمان هرگز در اين معني وارد نشده‌اند (همان،
6/192-193).
روشن است که اين سخنان، حتي در نظر شاگردان مبتدي علم کلام در دوران ابن وحشيه،
بي‌ارزش مي‌نموده است. نيز پيداست که گويند? آنها هيچ‌گونه تصوري از بحثهاي کلامي
دانشمندان مسلمان در آن دوران نداشته و بي‌گمان با هيچ‌يک از آنان که در آن عصر
بسيار بودند، سخن نگفته است. نتيجه‌اي که مي‌توان گرفت، اين است که ابن وحشيه دست
کم در عرص? کلام، بي‌دانش پرمدعا بوده و ابن زيات نيز در سطحي بالاتر از او نبوده
است.
ابن وحشيه در وصف معجوني به نام شيلثا که به سخن وي خواص معجزآسا دارد، به اوج
احساسات قومي خود مي‌رسد: «اين معجون را نبطيان شناختند و ساختند و بيشترِ پزشکان
نصراني عصر ما، به رغم آنگه اصل نبطي دارند، از ناداني آن را به مردم فارس نسبت
مي‌دهند، در حالي که از نام شيلثا نيز معلوم مي‌شود که نبطي است» (همان، 2/ برگ
82). وي تأکيد مي‌کند که اين سخنان را در نکوهش مردم فارس نمي‌گويد، بلکه ايشان را
خردمندترين و دادگرترين ملتها مي‌شناسد، و اين يادآوري تنها از باب ضرورت شناخت حق
تقدم است (همانجا). آنگاه خطاب به ابن زيات گويد: «بيشتر ربع مسکون را درنورديدم و
کسي را نيافتم که پس از ظهور اسلام، شيلثا بسازد. در دولت عرب شماري از پادشاهان
عرب به کار ساختن شيلثا خودداري کردند. پادشاهان عرب در اين ميان نبايد سرزنش شوند،
زيرا از دانش پزشکي آگاهي ندارند و تنها به گفتار پزشکان نصراني زمان خود که در
ناداني و بي‌خردي استوارند، عمل مي‌کنند... شنيده بودم که المقتدر ب اللـه شيلثا
ساخته است. من به پرس و جو برخاستم و دريافتم که وي از روي نسخ? صحيح عمل نکرده
است» (همان، 2/ برگ 83 الف).
ابن وحشيه به رغم آنهمه ابراز علاقه و شيفتگي نسبت به قوم نبط و ستايش از خرد و
خردمندان ايشان، در يک‌جا نيز محو شدن نامهاي نبطي را آرزو مي‌کند: «رازيانه را به
نبطي برهليا گويند، اما در روزگار ما نام فارسي آن مشهورتر است... بگذار همانگونه
که نبطيان نابود شدند، اين نامهاي نبطي نيز از ميان بروند، محو زبان آنان از نابودي
خود ايشان سهل‌تر است» (همان، 3/ برگ 103 ب). اين سخنان، درخور خاطر افسرد? کسي است
که قوم خود را خوار شده و فرهنگ قومي خويش را بر باد رفته مي‌بيند.
مآخذ: ابن اثير، الکامل، ابن بابويه، محمدبن علي، الخصال، به کوشش علي‌اکبر غفاري،
قم، 1403ق؛ ابن بيطار، عبداللـه بن احمد، الجامع لمفردات الادويه و الاغذيه، بولاق،
1291ق/1874م؛ ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه، بيروت، 1956م؛ ابن ميمون، موسي، دلاله
الحائرين، به کوشش حسين آتاي، آنکارا، 1974م؛ ابن نديم، الفهرست، به کوشش گوستاو
فلوگل، لايپزيک، 1871م؛ ابن وحشيه، احمد بن علي، اصول الحکمه، نسخ? عکسي موجود در
کتابخان? مرکز؛ همو، السموم و الترقيات، نسخ? عکسي موجود در کتابخان? مرکز؛ همو،
الفلاحه النبطيه، چاپ تصويري، به کوشش فؤاد سزگين، فرانکفورت، 1405ق/1984م؛ همو،
کنزالحکمه، نسخ? خطي موجود در کتابخان? مرکز؛ انصاري دمشقي، محمد بن ابي‌طالب، نخبه
الدهر في عجائب البر و البحر، لايپزيک، 1923م؛ برهان، محمد حسين بن خلف، برهان
قاطع، به کوشش محمد معين، تهران، 1357ش؛ تقي‌زاده، حسن، حسن، گاه شماري در ايران
قديم، تهران، 1316ش؛ زندگي نام? علمي دانشوران، ترجمه زير نظر احمد بيرشک، تهران،
1366ش؛ طاش کوپري‌زاده، احمدبن مصطفي، مفتاح السعاده، حيدرآباد دکن، 1328-1329ق؛
فهد، توفيق، «الفلاحه النبطيه و علم الزراعه العربيه»، ابحاث الندوه العالميه
الاولي، حلب، 1977م، ج 1؛ قرآن مجيد، قفطي، علي بن يوسف، تاريخ الحکماء، اختصار
زوزني، به کوشش بوليوس ليپرت، لايپزيک، 1903م؛ متاب مقدس؛ مسعودي، علي بن حسين،
مروج الذهب، به کوشش يوسف اسعد داغر، بيروت، 1385ق/1965م؛ نالينو، کارلو، علم
الفلک، تاريخه عند العرب في القرون الوسطي، رم، 1911م؛ نيز:
EI2; GAL, GAL, S; GAS; Gutschmid, A., »Die nabat?ische Landwirthschaft und ihre
Geschwister«, ZDMG, Leipzig, 1861, vol. XV; Kraus, P., J?bir Ibn Hayy?n,
Hildesheim, 1989; N?ldeke, Th., »Noch Einiges über nabat?ische Landwirthschaft«,
ZDMG, Leipzig, 1875, vol. XXIX; Pertsch; Quatremère, E., »Mémoire sur les
Nabatéens«, JA, 1835, vol. XV; Ullmann, M., Die Natur-und Geheimwissenschaft,
Leiden, 1972.
محمدعلي مولوي

 






/ 494