شماره مقاله:1900
اِبْنِ هَبّاريّه، ابويعلي محمد، ملقب به نظامالدين (ح 414-509ق/1023-1115م)، شاعر
هجو سراي عرب در عهد سلجوقيان. هبار نام جد مادري او بوده است (ابن خلکان، 4/457).
مآخذ موجود همه گزارشهايي يکسان را که غالباً از عمادالدين کاتب گرفتهاند، دربار?
او تکرار کردهاند، از اين گزارشها چنين بر ميآيد که وي در بغداد زاده شده (ابن
اثير، 3/381؛ ابن خلکان، 4/453؛ ابن شاکر، 12/54؛ سمعاني، 13/382). ابن حجر که منبع
اطلاعات او را دربار? ابن هباريه نميدانيم، آگاهي بيشتري دربار? وي به دست داده
است، اما وي زادگاه ابن هباريه را آذربايجان دانسته (5/367) که البته صحت آن بسيار
بعيد مينمايد، اگرچه اين نظر را برخي از پژوهشگران معاصر پذيرفتهاند (نک :
کحاله، 11/225)، درستتر آن است که آذربايجان را تصحيف درزيجان، روستايي از توابع
بغداد بدانيم (نک : طاهر، 156).
ابن هباريه چندي در بغداد با اهل علم نشست و برخاست کرد و در مجلسي تني چند از
آنان، از جمله مالک بانياسي و ابوجعفر مسلمه شرکت جست و سرانجام در نقد شعر و علم
انساب چيرهدست شد (ابن حجر، طاهر، همانجاها؛ عباس، 7/332)، اما ملازمت اهل علم
اورا از ميگساري در ميخانههاي قُطْرَبُّل باز نداشت (سيزري، 507-508؛ EI2؛ قس:
طاهر، 158). وي که به شهادت کتابهايش هرگز جانب علم را فرو نگذاشت، از آنجا که ذوق
و پسند عامه را مايل به هزل يافت (ابن حجر، عباس، همانجاها؛ نيز نک : قطعهاي از
سروده هاي او که ابن شاکر نقل کرده است: 12/59)، چندي نگذشت که شعر خويش را به سُخف
و مجون درآميخت و ابن حجاج (ه م) را که استاد اشعار سخيف بود، به پيشوايي برگزيد و
اگرچه هرگز به پاي او نرسيد (ابن خلکان، همانجا؛ صفدي، الوافي، 1/132)، در مقام
شايستهترين جانشين وي، ادامه دهند? يکي از دو گرايش مهم ادب عربي در عهد سلجوقي
گرديد (نک : طاهر، 99-100).
اگرچه سرودههاي سُخفآميز ابن هباربه براي روشن ساختن گوشههايي از زندگي اجتماعي
و ذوق و سليق? مردم روزگار وي به کار ميآيد و از ديت رفتن ديوان وي که به 3 يا 4
مجلد ميرسيده است (ابن خلکان، 4/456؛ صفدي. همانجا)، از اين ديدگاه تأسفبار است
(طاهر، 173-174)، احتمالاً اين جنب? شعر او از تازگي و اهميت چنداني برخوردار نبوده
و اگر هم? ديوان وي نيز که غالب آن اشعار سخيف بوده است (نک : صفدي، همانجا؛ ابن
عماد، 4/24، به نقل از عمادالدين کاتب)، بر جاي ميماند، چه بسا، تنها فايد? آن اين
بود که ابن حجاج ديگري در ادب عرب پديد ميآمد.
اما جنب? بااهميتتر شعر ابن هباريه، هجاهاي اوست که باتوجه به آنچه از آنها در دست
است و نيز گزارش منابع موجود، همه دربار? قدرتمندان و فرمانروايان بوده است (براي
نمونه، نک : ابن جوزي، 8(1)/58؛ ابن تغري بردي، 5/210). وي در آغاز به ستايش آنان
پرداخت، اما چون ظاهراً از اين ستايشها طرفي نبست (سيزري، 507؛ صفدي، همان، 1/130؛
طاهر، 159)، به هجا روي آورد و اين هجاها گاه به گونهاي باجخواهي تبديل ميشد.
نخستين قربانيان اينگونه اشعار وي، خاندان جهيري، احتمالاً نخستين ممدوحان او بودند
که نمون? جالب توجه آن را برخي مآخذ گزارش کردهاند (ابن خلکان، 5/132؛ ابن طقطقي،
399-400)، اما وي دامن? هرزهگوييهاي خود را به اين خاندان منحصر نساخت و قدرتمندان
ديگر را نيز چندان به ريشخند گرفت تا خون وي را مباح دانستند. آنگاه از بيم جان
بغداد را ترک کرد.چندي در شهرهاي گوناگون عراق سرگردان بود و سپس به اصفهان رفت
(ابن حجر، 5/367-368).
در اصفهان گويا با مساعدت ابوالفرج يحيي بن تلميذ (نک : ه د، ابن تلميذ) مورد
حمايت خواجه نظامالملک قرار گرفت (نک : طاهر، 160) و به ستايش وي پرداخت (ابن
حجر، همانجا؛ ابن خلکان، 4/453). گرچه اطرافيان وزير با او بر سر کهر نبودند، وي از
عنايت خواجه نظامالملک برخوردار بود و در نعمت و آسايش ميزيست (همو، 4/453، 545).
اين نيکبختي ديري نپاييد و ابن هباريه قرباني رقابت ميان خواجه نظام الملک و ابن
دارست گرديد، بدينسان که بر اثر تحريک ابن داراست به هجو ولي نعمت خويش پرداخت.
نظام الملک ظاهراً از اين گناه وي درگذشت و حتي بر اکرام خويش نسبت به او بيفزود،
تا آنجا که به گزارش ابن جوزي 500 دينار نيز به وي صله پرداخت، اما او بار ديگر
نظام الملک را هجو کرد (ابن خلکان، صفدي، همانجاها؛ ابن شاکر، 12/54-55؛ ابن جوزي،
8(1)/58-59). اين بار وزير به کشتن او فرمان داد و ابن هباريه به به محمد بن ثابت
خجندي پناه برد. خجندي در مجلس مناظرهاي که با حضور فقيهان در برابر نظام الملک
تشکيل ميشد، به شفاعت از وي پرداخت و وزير بار ديگر از گناه وي درگذشت (همو،
8(1)/59-60) و ابن هباريه ظاهراً، براي جبران آنچه گذشته بود، قصيدهاي را که در
ستايش وي سروده بود، بخواند، اما تملّق کفرآميز وي بار ديگر خشم ممدوح را برانگيخت
(ابن حجر، 5/368). از اين پس وي چندي از عمر خويش را در سرگرداني، ناامني و تنگدستي
در جست و جوي پناهگاهي تازه گذراند (طاهر، 164).
خليف? بغداد بيخردتر از آن بود که شاعر بدو پناه برد. ابن دارست نيز که به سبب
دوستي با ابن هباريه از عنايت خواجه محروم مانده بود، چندان گشاده دست نبود که
نيازهاي شاعر را برآورده سازد. از همه مهمتر، شاعر به بدديني و بدزباني شهرت يافته
بود. از اينرو در قصيد? سينيّهاي هم? قدرتمندان روزگار خويش را به باد ناسزا گرفت
و سپس از اصفهان قصد کرمان کرد (همو، 163-165، 277؛ ابن حجر، همانجا؛ ابن خلکان،
4/457). در کرمان به ستايش ايرانشاه سلجوقي و مکرم بن علاء وزير پرداخت (طاهر، 165؛
EI2).
اقامت او در کرمان اگر چه مصادف با سالهاي پايان عمر وي بود، چندان پربار است که از
وي چهرهاي تازه ارائه ميدهد، بهترين آثار وي که هم? اهميت او مرهون آنهاست، در
کرمان و در همين سالها پديد آمدند (نک : صفدي، نصره، 386). ابن هباريه در اين
آثار، ديگر آن شاعر هرزه دراي بدزبان نيست که پوشيدهترين و شرم آورترين معاني را
در شعر خويش ميگنجانيد (طاهر، 413؛ براي نمونهاي از اين سرودهها، نک : ابن
شاکر، 12/58، 59)، بلکه در کسوت خردمندي که دل نگران ارزشهاي اخلاقي روزگار خويش
است، ظاهر ميگردد (طاهر، 174). از اين روي آثار اين دوره از زندگي وي مشحون از
اندرزهاي اخلاقي است (همو، 428، 451-454).
زبان شعر ابن هباريه استوار، روشن و غالباً به دور از هرگونه پيچيدگي است. در آثار
وي، آنچه در دست داريم، گرايشي به کلام عاميانه ديده نميشود و کلمات فارسي اين
آثار که برخي در دوران عباسي به عربي راه يافته، هيچ کدام نوظهور نيستند. کلمات اين
بيت جالب توجه (نک : سمعاني، 13/382؛ ابن شاکر، 12/56) از آن جملهاند:
و اذا البياذق في الدسوت تفرزنت فالرأي ان يتبيذق الفرزان
واژههاي مصراع نخست به ترتيب، معرّب اين واژههاي فارسيند: پياده، دست، فرزين؛ دو
فعل «تقرزن»: وزير شدن پياده و «تبيذق»: پياده گرديدن وزير، جالب توجهند.
شايد بتوان گفت که ابن هباريه به رغم شهرت به فساد اخلاق (نک : EI2)، ستايشهاي
اغراقآميز از قدرتمندان (نک : ابن حجر، همانجا، ستايش نظام الملک) و نيز بدزباني،
نشانههايي از آزادگي و خردمندي را نيز در وجود خويش داشته است. وي در يکي از اشعار
خود از اينکه ناگزيد بوده است، آبرو و نيز ظرافت هنر خويش را دست ماي? معيشت سازد،
ناليده است (ابن خلکان، 4/454). همچنين در روزگار اقامت در بغداد از اينکه ميديده
است شهر بغداد با هم? زيباييهايش مسکن توانگران بيخردي است که هم? اسباب خوشگذراني
خود را در آن مييابند، اما از جوانمردي و انسانيت در آن خبري نيست، شکوه کرده است
(نک : ابن شاکر، 12/57، 58). اين چهر? وي در يکي از آثار او نيز که تاريخ تأليف آن
روشن نيست، آشکار است (نک : قطعهاي از فلک المعالي در مرآه ابن جوزي، 8(1)/60؛
نيز نک : ابن ايدمر، 1/241-242). در هجا نيز وي را بيشتر ميتوان با ابن عنين (ه
م) در يک صف نهاد تا ابن معذل (ه م) که به هجو مردم عادي ميپرداخته است.
گزارش مآخذ دربار? خبث لسان وي و هجو هم? مردم حتي پدر و مادر خويش (ابن خلکان،
4/453؛ سمعاني، ابن حجر، همانجاها) را بايد در شمار گزارشهاي سنتي و داوريهاي رايج
دربار? اينگونه شاعران دانست. احتمالاً قصيد? سينيّ? وي در هجو نظام الملک، ملکشاه،
ابوالغنائم، خليفه مقتدي و ديگر قدرتمندان (نک : طاهر، 163-164) موجب چنين شهرتي
گرديده است. حتي شعر رکيک وي خطاب به بارع دبّاس را نيز که برخي نقل هم? آن را دور
از شرم پنداشتهاند، بايد نوعي شوخي بين دو دوست صاحب ذوق دانست، چنانکه بارع نيز
پاسخي درخور به آن داده است، اما همين شعر نيز هنگامي سروده شده که بارع در کسوت
صاحب مقامي، از ديدار با وي تن زد و يا ابن هباريه به سبب اشتغال بارع به مهمات شغل
خود، از ديدار وي محروم گرديد (نک : ابن خلکان، 2/181-183؛ ياقوت، 10/149-153؛ ابن
شاکر، 12/211-214).
مآخذ کهن دربار? مذهب ابن هباريه سکوت اختيار کردهاند. تنها ابن جوزي به رثاي وي
دربار? امام حسين(ع) اشاره کرده است (8(1)/62)، اما قمي (الکني، 447، 448، الفوائد،
620، نفس المهموم، 499-501) وي را شيعه دانسته و گزارشي از حضور وي بر تربت امام
حسين(ع) و گريستن وي بر خاندان علي بن ابيطالب(ع) و نيز مرثيههاي او به دست داده
است که قابل تأمل است.
دربار? تاريخ مرگ ابن هباريه نيز ميان مآخذ کهن اختلاف بسيار است، چنانکه مرگ وي را
در سالهاي پس از 490 و پيش از 504 و 509ق دانسته (نک : صفدي، الوافي، 1/132؛ ابن
خلکان، 4/457؛ ابن اثير، 3/381؛ ابن جوزي، همانجا)، اما بيشتر آنها 509ق را صحيح
دانستهاند. از سوي ديگر ابن حجر (همانجا) تنها مأخذي است که بهطور دقيق، به طول
عمر و نيز وفات وي اشاره کرده و 509ق را برگزيده است.
آثار: از مهمترين آثار ابن هباريه کتابي است با عنوان نتائج الفطنه في نظم کليله و
دمنه که يکي از نمونههاي شاخص شعر تعليمي در اين دوره بهشمار ميآيد (نک : طاهر،
445). اين کتاب که به ادعاي خود وي تنها در 10 روز به نظم درآمده (همو، 170)، براي
اهدا به مجدالملک (مق 492ق) وزير برکيارق سروده شده و توسط دوست و حامي شاعر،
ابوالفرج يحيي بن تلميذ، روز عيد نوروز به وي تقديم شده است (همو، 165-166، 445).
با آنکه سبب اهداي کتاب و نام مجدالملک در مقدم? منظومه آمده است (همو، 446-447)،
به گفت? طاهر (ص 447، براساس يکي از نسخههاي خطي موجود) شاعر ادعا کرده است که
روزگار خويش هيچکس را شايست? آن نيافته که کتاب خود را به وي اهدا کند و از اينرو
تنها انگيز? او در سرودن آن، جاودانه ساختن يادِ خويش بوده است. ممکن است اين تغيير
پس از مرگ مجدالملک انجام شده باشد و يا اينکه ابن هباريه به پاداشي که از وي چشم
داشته است، نرسيده و از اين روي نام وي را از مقدم? کتاب برداشته است (همو،
447-449)، چه ابن هباريه ظاهراً چشمداشت مادي خويش را از اشعارش پنهان نکرده است
(همو، 364؛ نيز نک : شعري از وي که ابن شاکر نقل کرده است: 12/4، 5).
اثر ديگر وي منظومهاي است در 000‘2 بيت با عنوان الصادح والباغم شامل حکايتهاي
اخلاقي که به شيو? کليله و دمنه از زبان جانوران نقل شده و ابن هباريه هنر
قصهپردازي خويش را در آن نشان داده و به گفت? خود وي 10 سال از عمر خويش را بر سر
سرودن آن نهاده است (ابن خلکان، 4/456؛ صفدي، همانجا). جنب? اخلاقي اين کتاب که
شاعر در آن انديشهها و تجربههاي خويش را در قالب حکايتهاي گوناگون به نظم کشيده،
بسيار بيشتر از اثر پيشين است، به گونهاي که گاه به صورت پند و اندرزهاي خشک و
تکراري در ميآيد (براي بررسي اين کتاب، نک : طاهر، 451-455). با اين حال، کتاب از
دو ديدگاه داراي اهميت است، نخست آنکه رفتار اجتماعي و ضعفهاي اخلاقي مردم
همروزگار وي در آن بازتاب يافته است، ديگر آنکه کتاب بيانگر اخلاق سياسي حاکم بر
جامع? آن روز است. موضوع اخير در دو فصل کتاب با عنوانهاي «في صحبه السلطان» و «في
واجبات السلطان» قابل بررسي است (همو، 341-344).
نسخههاي متعددي که از الصادح و الباغم موجود است (نک: GAL, S, I/447) و نيز
چاپهاي مکرر آن، نشان? آن است که اين کتاب همواره مورد علاق? مردم بوده است. برخي
از اديبان نيز به آن توجه نشان دادهاند، ازجمله ابن حجّ? حموي آن را با عنوان
تغريدات الصباح (که احتمالاً همان تغريد الصادح است، نک : ه د، ابن حجه) مختصر
کرده و ابن حلواني با اقتباس از آن، اثر ديگرش با عنوان الناغم من الصادح والباغم
فراهم آورده است (نک : طاهر، 170-172، نيز براي چاپهاي مختلف اين دو اثر، نک :
همانجا).
مهمترين اثر ابن هباريه که احتمالاً آن نيز در همين دوره سروده شده، نظم رسال?
فلسفي و عرفاني حي بن يقظان ابن سيناست. ابن منظومه گاه به خود ابنسينا نسبت داده
شده است (نک : زرياب، 183؛ دانش پژوه، 407)، اما در آغاز نسخهاي از اين اثر که در
استانبول موجود است (همو، 407، 408)، اشاره شده است که از ابن هباريه درخواست شد تا
رسال? حي بن يقظان ابنسينا را به نظم درآورد و او به سبب ناآشنايي به معاني آن از
اين درخواست سرباز زد، اما سرانجام بر سبيل آزمايش به نظم رساله همّت گماشت. اين
منظومه در 154 بيت است (نک : همو، 408-415) که تقريباً با رسال? منثور ابنسينا
مطابق است (زرياب، همانجا). اگر بتوان به مقدم? نخ? استانبول اعتماد کرد، ناچار
بايد پنداشت که درخواست کنندگان، ديگر به چشم سرايند? اشعار سخف و هجا در ابن
هباريه نميگريستهاند.
افزون بر آثاري که ياد شد، کتابهاي زير نيز در شمار آثار ابن هباريه است:
الف ـ خطي: فلک المعالي، کتابي است شامل پند و اندرز، در قالب حکايتهاي منظوم و
منثور. اين کتاب در 12 فصل تنظيم شده و نسخهاي از آن در اياصوفيه موجود است (نک :
مرکزي، 361-362؛ GAL, S، همانجا؛ EI2).
ب ـ آثار يافت نشده: 1. ديوان؛ 2. ذکر الذکر و فضل الشعر؛ 3. کتابي در رد ابومحمد
الغندجاني؛ 4. زجر النابح، در دفاع از ابوالعلاء و تأييد سقط الزند (عباس، 7/332)؛
5. کتاب اللقائط (ياقوت، 17/163؛ ابن حجر، همانجا)؛ 6. مجانين العقلاء؛ 7. المجدي،
که گفتهاند آن را براي مجدالملک تأليف کرده است (عباس، همانجا)؛ 8. نزهه الاحياء،
که منظومه اي ادبي بوده است (بغدادي، 2/79) و نيز ارجوزهاي در ذم مدارس و خانقاهها
(عباس، همانجا).
مآخذ: ابن اثير، علي بن محمد، اللباب، بيروت، دارصادر، ابن ايدمر، محمد، کتاب الدر
الفريد و بيت النجوم؛ ابن جوزي، يوسف بن قزاوغلي، مرآه الزمان، حيدرآباد دکن،
1370ق/1951م؛ ابن حجر عسقلاني، احمد بن علي، لسان الميزان، حيدرآباد دکن،
1329-1331ق؛ ابن خلکان، وفيات؛ ابن شاکر کتبي، محمد، عيون التواريخ، به کوشش فيصل
سامر و نبيله عبدالمنعم داوود، بغداد، 1397ق/1977م؛ ابن طقطقي، محمدبن علي،
المفخري، به کوشش هارتوبگ درنبورگ، پاريس، 1894م؛ بغدادي، هديه؛ ابن عماد، عبدالحي
بن احمد، شذرات الذهب، قاهره، 1350ق؛ دانش پژوه، محمدتقي، «نظم ابن الهباريه از حي
بن يقظان»، دانش، تهران، 1333ش، شم 7؛ زرياب، عباس، «قصيدهاي از ابنسينا»، يغما،
تهران، 1329ش، شم 3؛ سمعاني، عبدالکريم بن محمد، الانساب، حيدرآباد دکن،
1402ق/1982م؛ شيزري، مسلم بن محمود، جمهره الاسلام، به کوشش فؤاد سزگين، فرانکفورت،
1407ق/1986م؛ صفدي، خليل بن ايبک، نصره التائر علي المثل السائر، به کوشش محمدعلي
سلطاني، دمشق، 1391ق/1971م؛ همو، الوافي بالوفيات، به کوشش هلموت ريتر، 1961م؛
طاهر، علي جواد، الشعر العربي في العرا و بلاد العجم، بيروت، 1405ق/1985م؛ عباس،
احسان، تعليقات بر وفيات الاعيان (نک : هم ، ابن خلکان)؛ قمي، عباس، الفوائد
الرضويه، تهران، 1327ش؛ همو، الکني و الالقاب، تهران، 1397ق؛ همو، نفس المهموم، به
کوشش رضا استادي، قم، 1405ق؛ کحاله، عمررضا، معجم المؤلفين، بيروت، 1957م؛ مرکزي،
ميکروفيلمها؛ ياقوت، ادبا؛ نيز:
EI2; GAL, S.
سيدمحمد سيدي