شماره مقاله:4253
بابافَرَجِ تَبْريزي (د 568ق/1173م)، فرزند بدل بن فرج، از صوفيان و مشايخ
بزرگ سدة 6ق/12م. او را گَجيلى، منسوب به محلة گجيل تبريز كه خانقاه و
مقبرهاش هم در آنجا بود، نيز خواندهاند. از احوال او اطلاع دقيقى در دست
نيست و آنچه مىدانيم، غالباً مبتنى بر گزارش ابن كربلايى در روضات الجنان
است كه پدرش خادم آستانة بابافرج بوده است.
بابافرج را به سبب حالت جذبهاي كه بر او غلبه داشت و غالباً در گلخن
حمامى در گجيل عزلت مىگزيد، از «اولياي اخفيا» و «شيخ واصل» و «مجذوب و
محبوب حق» خواندهاند (ابن كربلايى، 1/287، 376؛ خوارزمى، 1/114) و آوردهاند
كه چنان در شهود حق مستغرق بود كه هرگز «نظرش بر جهان نيفتاد» (شبستري،
224). پير طريقت او شيخ احمد مرشطى بود كه خود از مريدان شيخ محمدسالم به
شمار مىرفت و شيخ محمد هم از مريدان شيخ جنيد بغدادي بود. اما اگر سلسلة
طريقت بابا فرج به جنيد برسد (ابن كربلايى، 1/377)، با توجه به سالمرگ
جنيد، بايد در ميانه بيش از دو واسطه بوده باشد. از مشهورترين مريدان و
تربيت يافتگان بابافرج، عارف نامدار شيخ نجمالدين كبري است كه هم از
«نظر» وهم از «تربيت» بابافرج برخوردار بوده، و به اشارت و ارشاد همو، به
سير آفاق و انفس پرداخته است (نوربخش، 48؛ جامى، 423؛ ابن كربلايى،
1/378-379).
دربارة نخستين ديدار شيخ نجمالدين و بابافرج چند گزارش در دست است و حاصل
همه آن است كه حضور ناگهانى بابافرج، به حالت جذبه و سر و پا برهنه، در
مجلس درس خواجه ابومنصور محمد بن اسعد طوسى، معروف به حفده كه شيخ
نجمالدين از جمله شاگردان او بود و گروهى از ائمه و مشايخ نيز حضور داشتند،
استاد را از تدريس و شاگرد را از قرائت، بىآنكه خود علت را دريابند، بازداشت
و زبانشان را ببست. آنگاه كه بابافرج برفت، از نام و احوالش جويا شدند و
به ديدارش شتافتند. شيخ نجمالدين از همين جا به خدمت بابافرج درآمد و
تربيت يافت. گفتهاند كه ابومنصور حفده نيز تحت تأثير بابافرج واقع شد و
مريد او گرديد (خوارزمى، 1/114- 115؛ جامى، 423-424؛ ابن كربلايى، 1/287). از
همين روايات برمىآيد كه بابافرج خود را از اولياي خاصه مىدانسته، زيرا
شيخ نجمالدين و ابومنصور حفده و ديگران را به شرطى پذيرفت كه طوري نزد او
روند كه گويى در پيشگاه خداوند حاضر مىشوند (خوارزمى، 1/115). آوردهاند كه
در همين ديدار، عظمت حق چنان در او كه در حال «مراقبه» بود، تجلى كرد كه
جامه بر تنش دريده شد (همانجا؛ جامى، 424)، ولى ارتباط تسمية «فرجى»
(بالاپوش) با اين واقعه (ابن كربلايى، 1/379) درست نمىنمايد (نك: محمد بن
منور، 159، 227). به نظر مىرسد كه بابا فرج در همين ايام در خانقاه مقام
گرفت و سپس به تربيت مريدان - كه پيش از آن دل بدان نمىنهاد - مشغول
شد.
دربارة بابافرج گفتهاند كه وي «پيرنظر» و «پير تربيت» و «پير خرقة» شيخ
نجمالدين كبري است كه هر 3 را از او يافت (ابن كربلايى، 1/379؛ نوربخش،
همانجا؛ جامى، 423). عبدالعزيز هروي، صوفى برجسته نيز از همين دوره به خدمت
بابافرج پيوست و از مريدان خاص او شد (ابن كربلايى، 1/377). شيخ محمود
شبستري برخى از عقايد و سخنان بابافرج دربارة حدوث و قِدم عالم، و نفى «شر
مطلق» و اعتقاد به وجودِ خير در هر موجود و هر مرتبه از وجود را نقل كرده است
(ص 198-199، 224).
بابافرج تا آخر عمر در خانقاه خويش به سر برد و چون درگذشت، او را در گجيل،
شايد در همان خانقاه، دفن كردند. مقبرة او كه ظاهراً بنايى داشته، و در
755ق/1354م ترميم يا تجديد شده است، زيارتگاه مردم شد و بنابر روايات
مختلفى كه روزهاي شنبه يا دوشنبه را روز «وقفة» بابا دانستهاند، براي زيارت
و طلب حاجت بر خاك او حاضر مىشدند (حمدالله، 788؛ ابن كربلايى، 1/376). ابن
كربلايى كه پدرش از خادمان مقبرة او بوده، و به همين سبب بابا فرجى شهرت
داشته، بابا فرج را صاحب كراماتى دانسته، و آورده كه پس از مرگ نيز
تصرفاتى در امور داشته است (1/380- 383).
مآخذ: ابن كربلايى، حافظ حسين، روضاتالجنان، بهكوشش جعفر سلطانالقرايى،
تهران، 1344ش؛ جامى، عبدالرحمان، نفحات الانس، به كوشش محمود عابدي،
تهران، 1370ش؛ حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، به كوشش ادوارد براون،
كمبريج، 1328ق/1910م؛ خوارزمى، حسين، جواهر الاسرار، به كوشش محمدجواد
شريعت، اصفهان، مشعل؛ شبستري، محمود، «سعادتنامه»، مجموعة آثار، به كوشش
صمد موحد، تهران، 1365ش؛ محمد بن منور، اسرار التوحيد، به كوشش ذبيحالله
صفا، تهران، 1332ش؛ نوربخش، محمد، «سلسلة الاولياء»، جشننامة هانري كربن، به
كوشش سيدحسين نصر، تهران، 1356ش. مسعود جلالىمقدم