شماره مقاله:4418
بامَدي، يا بامِذي، بااَمْدي (= بابا احمدي)، طايفهاي بزرگ از طوايف لر
شيعه مذهب ايل بختياري (ه م)، پراكنده در ناحيهاي گسترده در دو استان
چهار محال و بختياري و خوزستان. بامدي از اتحاد طوايف «دوركى باب» و يكى از
بابهاي چهار گانة هفت لنگ بختياري تشكيل يافتهاست.
اصطلاح «باب» به مفهوم پيوستگى و همبستگى جغرافيايى - سياسى ميان چند
طايفه است و گفتهاند كه به هنگام ضعف حكومتهاي مركزي ايران، قدرتهاي
بزرگ محلى بختياري، طايفههاي همجوار را با هم در اتحاديهاي سياسى طايفگى
به نام «باب» جمع مىآوردند. دوركى باب يكى از آنها بود كه از همبستگى
12طايفه (رخش خورشيد، 86) يا 11 طايفه (خسروي، 1/81)، بدون به شمار آوردن
خوددوركى (طايفة مقتدر بنيان گذار باب) و به روايتهاي ديگر از 7، 8 يا 9
طايفه (سپهر، 617؛ امان، 60 ؛ امان اللهى، 201؛ امير احمديان، 49)، به
سرپرستى خانهاي مقتدر دوركى تشكيل شده بود. رهبري مشترك، همسايگى، حس
تعلقات جمعى و مشترك در برابر فشارها و تهديدهاي گروههاي دشمن و
خويشاونديهاي سببى، رشتههاي پيوند ميان اين طايفهها را استحكام مىبخشيد
(رخش خورشيد، 88).
بامدي در ميان بختياريها به «بامدي خرس» شهرت دارد. اين شهرت به سبب
درشتى جثة مردان بامدي (كوپر، 63) و زورمندي و نيز پُر مو بودن اندام آنهاست
(شاهمرادي، 629). در ميان بختياريها طايفههاي ديگري نيز هستند كه به نام
يكى از جانوران درنده و وحشى معروفيت دارند. مثلاً طايفة مُنجِزي از باب
بختياروند هفت لنگ، به جهت تناور و پر زور بودن مردانش به «منجزي گراز» و
يكى از تيرههاي آن، به سبب زيركى و چالاكى مردم آن به «رووا» (روباه)
معروفيت دارند (همو، 629 - 636).
سازمان اجتماعىوسياسى: طايفة بامدي به دوتيرة بزرگكشكى و سراج دين (سراج
دينوند) يا سراج الدين تقسيم مىشد (رخشخورشيد، 86، 88؛ نيز نك: خسروي، 1/85؛
صفى نژاد، 117؛ امان اللهى، 205). برخى تيرة درويش آدمى (منابع قديمتر نام
اين تيره را درويش آدينه ضبط كردهاند، نك: سپهر، همانجا؛ كيهان، 2/73) را كه
با فاصلة جغرافيايى دورتر از دو تيرة ديگر و در حدود جنوب رودخانة دز با كدخدايى
مستقل زندگى مىكنند، تيرة سوم طايفة بامدي (امان،61 ؛ رخش خورشيد، يازده) و
برخى ديگر «تش» يا واحدي از تيرة سراج دين به شمار آوردهاند (همو، 88، 91؛
امان اللهى، همانجا).
هر يك از تيرههاي بامدي به چند («تَش» (آتش = اجاق: خاندان، دودمان) و هر
«تش» به چند اولاد (برخى اولاد را برابر با اصطلاح لُري «كُرُّبو» = كُر و بو،
به معناي پسر و پدر گرفتهاند، نك: صفى نژاد، 112) و هر اولاد به چند كربو
(خانوار) يا بُهون (چادر) تقسيم مىشده است (گارثويت، 146 ، نيز 86؛ امان، 64
؛ رخش خورشيد، 90-91؛ خسروي، 1/73).
سراج دين بزرگترين تيرة بامدي و داراي 6 تش (با احتساب تيرة درويش آدمى)
به نامهاي كوهى، احمد (يا احمد فردينى)، درويشى (يا درويش ميرحاج)، برام (=
بهرام)، اُديوي و درويش آدمى بود. اعضاي هر تش با يكديگر خويشاوندند و از يك
نياي مشترك به شمار مىروند. اولادهاي هر تش واحدهاي جداگانهاي را تشكيل
مىدهند كه در قلمرو جغرافيايى معينى در كنار هم زندگى مىكنند و مراتع
مشترك دارند (رخش خورشيد، 91؛ امان اللهى، 202-203؛ صفىنژاد، 117- 118؛ براي
شمار و نام تشهاي تيرههاي ديگر و اولادهاي هر يك، نك: رخش خورشيد، 88 -91؛
نيز نك: نمودار).
در تقسيم بندي ايلى طايفة بامدي در كتاب ايل بختياري (نك: امير احمديان،
44- 45)، بر خلاف منابع پژوهشى ديگر، ردههاي تش، اولاد، مال و خانوار به
ترتيب پس از طايفه آمده، و ردة تيره از آن حذف شده است. سبب حذف اين
رده را نويسنده، به كار نرفتن واژة «تيره» در ميان بختياريها، نبود عنوان
خاص براي رئيس اين رده و كاربرد عنوان مشترك كدخدا براي هر دو ردة تيره و
تش دانسته است؛ «مال» را نيز كه يك واحد اقتصادي متغير و متشكل به هنگام
كوچ تشها و تيرههاي بامدي است، زير ردة اولاد و كوچكترين ردة ايل بختياري
بهشمار آورده است.
مركز آمار ايران در سرشماري عشاير كوچندة 1366ش در نموداري كه از سازمان
اجتماعى بزرگ طايفة دوركى باب ترسيم كرده ، طايفة بامدي را متشكل از 4 تش
به نامهاي كشكى ، درويش آدمى، احمد فخرالدين و سراجالدين آورده، و براي
هريك بهترتيب 9، 5، 2 و 5 اولاد ذكر كرده است ( سرشماري، 1366ش، 29).
در بزرگ ايل بختياري، طايفه نقش سياسى دارد و به هنگام جنگ و ستيز به
منزلة يك گروهِ واحد بر مىخيزند. از اين رو، اعضاي طايفه يكديگر را اساساً بر
پاية منافع مشترك كه مهمترين آن قلمرو و سرزمين است، مىشناسند (ديگار،
29). طايفه را كلانتر، تيره را كِخا(كدخدا) و تش و اولاد را ريش سفيد اداره
مىكردند (امان، .(64 كلانتر طايفه كه او را خان مىناميدند، مسئول ادارة امور
طايفه، جمعآوري ماليات، تأمين سپاه به هنگام جنگ، كدخدا منشى در رفع
اختلافها ميان اعضاي طايفه با يكديگر و يا با اعضاي طايفههاي ديگر،
سازماندهىكوچ و استقرار در اردوگاهها بوده است. او از سوي ايلخان بختياري
به كلانتري طايفه منصوب مىشد. كدخدايان طايفه از سوي كلانتر و به تأييد
ايلخان يا مستقيماً از سوي ايلخان انتخاب و به اين كار گمارده مىشدند. در
سلسلهمراتب رهبري،مقام ريشسفيدي،افتخاري بود و ريش سفيدان از سوي اعضاي
تش و اولاد برگزيده مىشدند (اميراحمديان، همانجا). كدخدايى و كلانتري معمولاً
جنبة موروثى داشت و پس از مرگ هر كدخدا و كلانتر، پسر او، يا در صورت نداشتن
پسر، برادر او به اين مقامها گمارده مىشد (رخش خورشيد، 110).
دالمانى در سفر نامهاش كدخدا - رئيسطايفههاي كوچك (تيره) - را مسئول
كوچهاي ساليانه، رسيدگى به امور حقوقى جزئى و منازعات و برقرار كردن صلح و
سازش در ميان دو طرف منازعه دانسته است. او مىنويسد: كدخدا مطيع امر خان
است و با ياري او نظم و امنيت را در تيرة خود برقرار مىكند. قبلاً كدخدايان
را خانها انتخاب مىكردند، اما اكنون (در زمان هنري دالمانى) كدخدايى در
خانوادهها موروثى است.
هر يك از دوتيرة بزرگ سراج دين و كشكى بامدي يك كلانتر مستقل داشت. كلانتر
تيرة سراج دين آنجف (پدر آنجف كلانتر وقت بامدي در 1344ش) با حكم اولاد
ايلخانى، و كلانتر تيرة كشكى آستّار با حكم اولاد حاج ايلخانى به سمت
كلانتري برگزيده و منصوب شده بودند (رخش خورشيد، همانجا). اولاد حسين
قلىخان، معروف به ايلخانى و اولاد حاج امام قلىخان برادرش، معروف به
حاج ايلخانى مدعيان منصب ايلخانى ايل بختياري و رقيب يكديگر بودند
(دالمانى، ؛ IV/202 امان اللهى، 207).
در بختياري كلانتران را با لقب «آ» (مخفف آقا)، كدخدايان را «ريش سفيد» و
رؤساي اولاد و خانواده را «گَپْ كربو» (بزرگ اولاد) مىخواندند ( نامة نور،
60).
كلانتران بختياري، از جمله كلانتران طايفة بامدي از دامداران عمده به شمار
مىرفتند و در قلمرو خود زمينهاي كشاورزي بزرگ داشتند. با وجود امكانات بسياري
كه كلانتران داشتند، از خوانين ايل مقرريهاي جنسى يا نقدي ساليانه نيز
دريافت مىكردند. مقرريها از محل مالياتهايى بود كه از افراد ايل براي
خوانين جمعآوري مىشد. مثلاً آنجف كلانتر سابق تيرة سراج دين، ساليانه 4
من روغن، 4گاو، 4 «تيشتر» (بزغاله) و 200 تومان پول نقد از خان مقرري
مىگرفت (رخش خورشيد، 113-114).
هر اولاد از تشهاي بامدي از لحاظ استقرار مكانى در گرمسير و سردسير بهواحدهاي
كوچكتري بهنام «مال» تقسيم مىشد كه اعضاي هر مال را چند خانوار از
خويشاوندان نزديك معمولاً وابسته به يك اولاد تشكيل مىدادند. اعضاي مال
به هنگام كوچهاي فصلى در يك جاي خاص از قلمرو جغرافيايى تيره و طايفة خود
و در كنار هم چادر مىزدند و به چراي دامهاي خود در يك گلة مشترك مىپرداختند
(همو، 92). مال يك واحد اقتصادي عينى ايل بود كه نقش مهم توليدي در ايل
داشت. هر مال به هنگام كوچ براي چرا و تعليف دامها در جاهاي متفاوت چادر
مىزد و در يك مقطع زمانى از سال ثابت و در سالهاي بعد متغير بود (صفىنژاد،
118-119؛ كياوند، 15).
كوچ: طوايف بختياري دو كوچ بهاره و پاييزه در سال داشتند. كوچ بختياري به
سبب وضعيت جغرافيايى سرزمين و وجود سلسله كوههاي بلند زاگرس و رودخانههاي
پرآب وراههاي ناهموار وسنگلاخ و پربرف كوهستانى، و وسايل حمل و نقل سنتى
بسيار سخت و توان فرسا بود.
هر يك از شاخههاي هفت لنگ و چهار لنگ بختياري «ايلراه» مشخص و معينى
داشتند. شاخة هفت لنگ و طايفههاي وابسته به آن، از جمله طايفة بامدي
دوركى باب، عمدتاً از 4 ايلراه جداگانه به نامهاي تاراز، هزار چَمه، تنگِ
فاله و دِزپات مىگذشتند (نك: امير احمديان، 244- 248).
ريشسفيدان طايفة بامدي، كوچ 1303ش
طايفة بامدي سالى دوبار از خط الرأس رشته كوههاي زاگرس مىگذشتند. معمولاً در
فاصلة زمانى ميان 10فروردين تا اوايل ارديبهشت سرزمين گرمسير را ترك
مىكردند و به سوي سردسير مىرفتند. بخشى از بهار و تمام تابستان را در
چراگاههاي سرسبز و خوشآب و هواي شمال و شمال خاوري زاگرس مىگذراندند. از
ميانة شهريور تا نيمة مهر ماه مالهاي هر تش چادرهاي خود را جمع مىكردند و از
سردسير به سوي گرمسير مىكوچيدند و پاييز و زمستان را در دامنههاي جنوبى و در
جنوب باختري و باختر زردكوه در خوزستان بهسر مىبردند (رخش خورشيد، 27، 33).
مهمترين ارتفاعات و رودخانههايى كه بامديها در مسير كوچ از آنها مىگذشتند،
اينهاست: كوه اُديو، كوه مُنار، كوه تاراس و زردكوه، و رودخانههاي كارون،
سور، تلوك، شيرين بهار، اُوبازُفت و تيرگُى (همو، 32-33).
كوپر نخستين پژوهشگر علاقهمند خارجى بود كه در 1303ش/ 1924م به ميان ايل
بختياري رفت و همراه طايفة بامدي از اقامتگاه گرمسيري به سوي چراگاههاي
كوهستانى در ناحية سردسير سرزمين بختياري كوچ كرد. او در گزارشى همراه فيلم
مستندِ مردم نگارانهاش، كوچ بامديها را به قلة زردكوه و پيكارشان را با
قوايطبيعت بر سر علف وصف كرده است (براي آگاهى از چگونگى كوچ و مسير كوچ
بامدي، نك: كوپر، سراسر كتاب).
معيشت: بنا بر گزارش گروه پژوهش مؤسسة مطالعات و تحقيقات اجتماعى، طايفة
بامدي تا 1344ش نيمه چادرنشين بودند و معيشت آنها بر يك اقتصاد توليدي دو
پايه، دامداري و كشاورزي استوار بود (رخش خورشيد، 14). كشاورزي در ناحية
سردسير بختياري توسعة بيشتري نسبت به ناحية گرمسير بختياري داشت. در ناحية
سردسير كشتآبى به سبب دسترسى ايلياتيها به آب فراوان، و دامداري و رمه
پروري به جهت كميت و كيفيت خوب پوشش گياهى چراگاهها، بر نواحى خشك گرمسير
بختياري برتري داشت. اين امكانات سبب گرايش اولادها و تشهاي بامدي به
استقرار در نواحى سردسيري و ده نشين شدن بود. كشتزارهاي آبى و ديمى بامديها
در سردسير بيشتر در نواحى تنگ گزي، شوراب، صحراي مارمليكى وبيرگان قرار
داشتند (نك: همو، 47-63).
جمعيت: آمار روشن و دقيقى از جمعيت طايفة بامدي در دست نيست. عبدالغفار نجم
الملك در سفرنامة خوزستان (ص 169) جمعيت كل هفت لنگ را در 1299ق تخميناً
21هزار خانوار، و دوركى، يكى از شاخههاي آن را 4 هزار خانوار آورده است.
قديمترين آمار از جمعيت بامديها را ديترامان (ص در 1328ق/1910م، 800خانوار
به دست مىدهد. همو شمار آنها را در 1351ش/1972م ميان 500 تا 600 خانوار
تخمين زده است.
گذر گروهى از كوچندگان از رودخانة بازفت
آنجف كلانتر سابق تيرة سراجدين از طايفة بامدي
طبق سرشماري عشاير كوچندة ايران در 1366ش، 536 خانوار، شامل 836 ،3تن از
طايفة بامدي كوچ مىكردهاند و محلِ قشلاقِ 529 خانوار آنها در شهرستان مسجد
سليمان و 7 خانوار آنها در شهرستان شوشتر بوده است ( سرشماري،1366ش، 13). در
سرشماري 1377ش اشارهاي به گروههاي كوچندة طايفة بامدي نشده، و عشاير كوچندة
ايل بختياري جمعاً 172 ،27خانوار، شامل 505 ،181تن ذكر شده است (
سرشماري،1377ش، 13).
طايفه ستيزي: از ديرباز ميان طايفههاي هفت لنگ و چهار لنگ بختياري اختلاف
و جنگ و ستيز بوده است. طايفههاي وابسته به هفتلنگ نيز ميان خودشان
پيوسته جنگ و ستيز داشتهاند. راولينسن در سفرنامه اش(ص 106) در نيمة اول
سدة 13ق/19م و عبدالحسين سپهر در تاريخ بختياري (ص 154) به ستيزهها و
درگيريهاي طايفگى در هفت لنگ اشاره مىكنند. نمونة بارز اين ستيزهها، دشمنى
ديرپا ميان دو طايفة بامدي دوركى، شجاعترين وبىباكترين طايفة ايل بختياري
(كوپر، 34) و بابادي هفت لنگ بوده است. ستيزه و دشمنى بامدي و بابادي در
آغاز سدة 14ش كه بامديها از طايفة بيداروند (بهداروند) بختياري، رقيب و دشمن
طايفة بابادي، حمايت مىكردند (همو، 102) تا دهة 60 همين سده ادامه داشته
است (نيز نك: كريمى، 96).
مآخذ: امان اللهى بهاروند، سكندر، كوچ نشينى در ايران، تهران، 1360ش؛ امير
احمديان، بهرام، ايل بختياري، تهران، 1378ش؛ خسروي، عبدالعلى، فرهنگ
بختياري، تهران، 1368ش؛ ديگار، ژان پير، فنون كوچ نشينان بختياري، ترجمة
اصغر كريمى، تهران، 1366ش؛ راولينسن، هنري، سفرنامه، ترجمة سكندر اماناللهى
بهاروند، تهران، 1356ش؛ رخش خورشيد، عزيز و ديگران، بامدي طايفهاي از
بختياري، تهران، 1346ش؛ سپهر، عبدالحسين، تاريخ بختياري، به كوشش جمشيد
كيانفر، تهران، 1376ش؛ سرشماري اجتماعى - اقتصادي عشاير كوچنده (1366ش)،
نتايج تفصيلى، ايل بختياري، مركز آمار ايران، تهران، 1369ش؛ سرشماري
اجتماعى - اقتصادي عشاير كوچنده (1377ش)، نتايج تفصيلى، كل كشور، مركز آمار
ايران، تهران، 1378ش؛ شاهمرادي، بيژن، «كيارسى، طايفهاي در بختياري»،
چيستا، تهران 1366ش، س 4، شم 8؛ صفىنژاد، جواد، عشاير مركزي ايران، تهران،
1368ش؛ كريمى، اصغر، سفر به ديار بختياري، تهران، 1368ش؛ كوپر، م.س.، سفري
به سرزمين دلاوران، ترجمة اميرحسين ظفر ايلخانبختياري، تهران، 1334ش؛
كياوند، عزيز، حكومت، سياست و عشاير، تهران، 1368ش؛ كيهان، مسعود، جغرافياي
مفصل ايران، تهران، 1311ش؛ گارثويت، ج. ر.، تاريخ سياسى، اجتماعى
بختياري، ترجمة مهراب اميري، تهران، 1373ش؛ نامة نور، تهران، 1359ش، شم 8
-9؛ نجم الملك، عبدالغفار، سفرنامة خوزستان، به كوشش محمد دبيرسياقى، تهران،
1341ش؛ نيز:
D' Allemagne, H.-R., Du Khorassan au pays des Backhtiaris, Paris, 1911; Ehman,
D., Bahtiy @ ren - Persische Bergnomaden im Wandel der Zeit, Wiesbaden, 1975;
Garthwaite, G. R. X The Bakhtiy ? r / Ilkh ? n / : an Illusion of Unity n ,
International Journal of Middle East Studies, Cambridge, 1977, vol. VIII, no. 2.
على بلوكباشى