دائرة المعارف بزرگ اسلامی جلد 11

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دائرة المعارف بزرگ اسلامی - جلد 11

مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

براق‌خان‌جلد: 11نويسنده:  
 
 
شماره مقاله:4690















بُراق‌ْ خان‌، يا بَراق‌خان‌ (د 668ق‌/1270م‌)، پسر يسون‌توا، از فرمانروايان‌
خانات‌ جغتاي‌. از زندگى‌ او، تا پيش‌ از ورود به‌ دربار قوبيلاي‌ قاآن‌ (پايه‌گذار
سلسلة مغولان‌ چين‌) چيزي‌ دانسته‌ نيست‌. بيشترين‌ اطلاعات‌ مربوط به‌ زندگى‌
براق‌ را رشيدالدين‌ فضل‌ الله‌ در جامع‌التواريخ‌ آورده‌ است‌. آغاز كار او زمانى‌
است‌ كه‌ قوبيلاي‌ (حك 658 -693ق‌/1260-1294م‌)، براق‌ را با يرليغى‌ (فرمانى‌)
مبنى‌ بر تقسيم‌ حكومت‌ خانات‌ با مباركشاه‌ (پسر قره‌ هولاگو) به‌ آن‌ سرزمين‌
فرستاد. براق‌ در آغازِ ورود، خود را پناه‌جو وانمود كرد و حكم‌ را پنهان‌ نگه‌
داشت‌؛ پس‌ از چندي‌، اجازة ورود بستگانش‌ را گرفت‌ و سپس‌، به‌ تدريج‌ اميران‌
مباركشاه‌ را به‌ سوي‌ خود جلب‌ كرد. سرانجام‌، مباركشاه‌ را عزل‌، و او را به‌
مرتبة مقدّم‌ِ بارْسْچيان‌ (يوزداران‌) خود منصوب‌ كرد و خود به‌ قدرت‌ رسيد
(رشيدالدين‌، 1/755-770؛ قس‌: وصاف‌، 67).
براق‌ در اوايل‌ سال‌ 663ق‌/1264م‌، در اوزگند رسماً به‌ تخت‌ نشست‌ (همانجا) و از
اين‌ پس‌، نسبت‌ به‌ قوبيلاي‌ نافرمانى‌ پيشه‌ كرد. نخستين‌ اقدام‌ براق‌ برضد
قوبيلاي‌، بيرون‌ راندن‌ مُغولتاي‌ - شحنة تركستان‌، منصوب‌ از سوي‌ قوبيلاي‌ - و
گماردن‌ امير بِكْميش‌ به‌ جاي‌ او بود. از اين‌ رو، قاآن‌ لشكري‌ به‌ سركردگى‌
قونيچى‌ به‌ تركستان‌ فرستاد كه‌ به‌ كشته‌ شدن‌ بكميش‌ منجر گرديد. اما با رسيدن‌
براق‌، قونيچى‌ كه‌ تاب‌ مقاومت‌ در برابر لشكريان‌ او را نداشت‌، ناگزير به‌ فرار
شد و براق‌ نيز پس‌ از غارت‌ ختن‌، از بيم‌ يورش‌ قيدو (قايدو)، رقيب‌ قدرتمند
قوبيلاي‌ و حكمران‌ طراز (تلاس‌)، به‌ سوي‌ او لشكر كشيد. در نخستين‌ نبردي‌ كه‌ در
كنار سيحون‌ روي‌ داد، براق‌ پيروز شد، اما با رسيدن‌ قواي‌ كمكى‌ِ مُنْگْكه‌ تيمور
(منگوتيمور)، براق‌ به‌ ماوراءالنهر عقب‌ نشست‌ و سمرقند را نيز غارت‌ كرد
(رشيدالدين‌، 2/1065-1066؛ دربارة روابط براق‌ و قوبيلاي‌، نك: گروسه‌، .(324-329

قيدو براي‌ جلوگيري‌ از خرابى‌ بيشتر ماوراءالنهر، پسرعمويش‌ قبچاق‌ را با پيشنهاد
صلح‌ نزد براق‌ فرستاد كه‌ از سوي‌ او پذيرفته‌ شد. از آن‌ پس‌، براق‌ و قيدو متحد
شدند و يكديگر را «اَندا» (برادر خونى‌) خواندند (رشيدالدين‌، 1/770). سپس‌، براق‌
در قوريلتاي‌ (شوراي‌ بزرگ‌ شاهزادگان‌ مغول‌) در مرغزار طراز شركت‌ جست‌ و قرار شد
كه‌ دو سوم‌ ماوراءالنهر در اختيار او باشد و يك‌ سوم‌ به‌ قيدو و منگكه‌ تيمور
برسد (همو، 2/1068-1069؛ قس‌: وصاف‌، 69، كه‌ محل‌ را دشت‌ قتوان‌ ذكر كرده‌ است‌).
همچنين‌ موافقت‌ شد كه‌ براق‌ از جيحون‌ بگذرد و با حمله‌ به‌ ايران‌، بخشى‌ از
قلمرو اباقاخان‌ (حك 663 -680ق‌/1265- 1281م‌) را تصرف‌ كند. قيدو چون‌ به‌ براق‌
اعتمادي‌ نداشت‌ و مى‌خواست‌ او را از ماوراءالنهر دور كند، با اين‌ پيشنهاد
موافقت‌ كرد. در 665 يا 666ق‌، مسعود بك‌ از طرف‌ قيدو و براق‌ و به‌ منظور
جاسوسى‌، به‌ خدمت‌ اباقاخان‌ در مازندران‌ رسيد و پس‌ از يك‌ هفته‌ اقامت‌، به‌
نزد براق‌ بازگشت‌. پس‌ از رفتن‌ او، اباقاخان‌ به‌ ماجرا پى‌ برد، اما نتوانست‌ او
را دستگير كند (رشيدالدين‌، 2/1063- 1065؛ وصاف‌، 69 -70).
براق‌ در 667ق‌/1269م‌ با حمله‌ به‌ خراسان‌، حدود بدخشان‌ تا نزديك‌ نيشابور را
غارت‌ كرد (همو، 71). مدتى‌ بعد، براق‌ با تگودار اُغول‌ - نوة جغتاي‌ - كه‌ در
دربار اباقاخان‌ بود، مكاتبه‌ كرد و او را به‌ ياري‌ خواند (رشيدالدين‌، 2/1070).
تگودار به‌ قصد پيوستن‌ به‌ براق‌، به‌ گرجستان‌ رفت‌، اما اقدامش‌ بى‌ثمر ماند و
به‌ وسيلة لشكريان‌ اباقاخان‌ دستگير شد (همو، 2/1070-1071؛ حمدالله‌، 591). در
اين‌ گيرودار، ظاهراً ميان‌ قبچاق‌ اغول‌، و چَبات‌ اغول‌ از يك‌ طرف‌، و جلايرتاي‌
از اميران‌ قيدو از سوي‌ ديگر كدورتى‌ پيش‌ آمد، اما در واقع‌ قيدو از آنها خواسته‌
بود كه‌ به‌ بهانه‌اي‌، لشكر براق‌ را ترك‌ كرده‌، از جنگيدن‌ خودداري‌ كنند.
بنابراين‌، آن‌ دو شاهزاده‌ از براق‌ جدا شدند و تلاش‌ او براي‌ بازگرداندن‌ آنان‌
نتيجه‌اي‌ نداد (رشيدالدين‌، 2/1072- 1075).
در 668ق‌، براق‌ نيشابور را غارت‌ كرد و قصد تاراج‌ هرات‌ را هم‌ داشت‌ كه‌
قُتْلُغ‌ْ تيمور او را از اين‌ كار بازداشت‌ و قرار شد با ملك‌ شمس‌الدين‌ كرت‌ از
در دوستى‌ در آيند؛ بنابراين‌، به‌ او پيشنهاد همكاري‌ و وعدة واگذاري‌ خراسان‌ را
دادند. ملك‌ شمس‌الدين‌ كه‌ ابتدا موافقت‌ كرده‌ بود، با ديدن‌ لشكريان‌ براق‌ به‌
هراس‌ افتاد و از كردة خود پشيمان‌ شد (همو، 2/1077- 1078). در همين‌ سال‌،
اباقاخان‌ به‌ خراسان‌ لشكر كشيد و براق‌ را به‌ صلح‌ دعوت‌ كرد. او كه‌ ابتدا به‌
صلح‌ راضى‌ بود، پس‌ از مشورت‌ با مرغائول‌ و جلايرتاي‌ كه‌ خواهان‌ جنگ‌ بودند،
نظرش‌ را تغيير داد (همو، 2/1080-1081). اشتياق‌ براق‌ براي‌ جنگ‌ با اباقاخان‌ به‌
اندازه‌اي‌ شد كه‌ نظر جلال‌ منجم‌ را در به‌ تعويق‌ انداختن‌ جنگ‌ نپذيرفت‌. پيش‌
از آغاز جنگ‌، براق‌، 3 تن‌ را براي‌ جاسوسى‌ به‌ اردوي‌ اباقاخان‌ فرستاد، اما
لشكريان‌ او، آنان‌ را پيدا كردند و به‌ نزد اباقاخان‌ در هرات‌ بردند. وي‌
حيله‌اي‌ به‌ كار برد و با كشتن‌ دو تن‌ و آزاد كردن‌ ديگري‌، وانمود كرد كه‌ از
هرات‌ عقب‌نشينى‌ مى‌كند و حتى‌ خيمه‌ و خرگاه‌ خود را برجاي‌ گذاشت‌. براق‌ از
شنيدن‌ اين‌ خبر شاد شد و به‌ سوي‌ هرات‌ لشكر برد (همو، 2/1081-1084). سپاهيان‌
براق‌ پس‌ از گذشتن‌ از هريرود و تاراج‌ خيمة اباقاخان‌، در جنوب‌ هرات‌ مستقر
شدند، اما با يورش‌ اباقاخان‌، سرانجام‌ جنگ‌ با كشته‌ شدن‌ مرغائول‌ و گريختن‌
جلايرتاي‌، به‌ سود اباقاخان‌ به‌ پايان‌ رسيد (ذيحجة 668) و براق‌ در حالى‌ كه‌
فلج‌ شده‌ بودو اطرافيانش‌ او را ترك‌ كرده‌ بودند، در تخت‌ روانى‌ از مهلكه‌
گريخت‌ (همو، 2/1084-1089؛ اهري‌، 135؛ نيز نك: دوسُن‌، .(III/427-431 ظاهراً او در
همين‌ زمان‌ مسلمان‌ شد و خود را «غياث‌الدين‌» لقب‌ داد (وصاف‌، 75؛ قس‌:
ابوالغازي‌، 150، كه‌ از اسلام‌ آوردن‌ براق‌ 2 سال‌ پس‌ از به‌ تخت‌ نشستن‌ او ياد
مى‌كند).
در نزديكى‌ چاچ‌، براق‌، برادرش‌ را براي‌ دريافت‌ كمك‌ نزد قيدو فرستاد. اما قيدو
كه‌ ديگر تحمل‌ او را نداشت‌، با لشكريانش‌ به‌ براق‌ حمله‌ كرد. با شنيدن‌ اين‌
خبر، براق‌ همان‌ شب‌ درگذشت‌ و قيدو دستور داد او را به‌ رسم‌ مغولان‌ در بالاي‌
كوهى‌ دفن‌ كنند (رشيدالدين‌، 2/1090-1096؛ قس‌: وصاف‌، 76-77، كه‌ علت‌ مرگ‌ براق‌
را مسموم‌ شدن‌ به‌ وسيلة قيدو دانسته‌ است‌).
مآخذ: ابوالغازي‌ بهادرخان‌، شجرة ترك‌، به‌ كوشش‌ دمزون‌، سن‌ پترزبورگ‌، 1871م‌؛
اهري‌، ابوبكر، تاريخ‌ شيخ‌ اويس‌، به‌ كوشش‌ وان‌ لون‌، لاهه‌، 1373ق‌/ 1954م‌؛
حمدالله‌ مستوفى‌، تاريخ‌ گزيده‌، به‌ كوشش‌ عبدالحسين‌ نوايى‌، تهران‌، 1339ش‌؛
رشيدالدين‌ فضل‌الله‌، جامع‌ التواريخ‌، به‌ كوشش‌ محمد روشن‌ و مصطفى‌ موسوي‌،
تهران‌، 1373ش‌؛ وصاف‌، تاريخ‌، به‌ كوشش‌ محمدمهدي‌ اصفهانى‌، تهران‌، 1338ش‌؛
نيز:
'Ohsson, G., Histoire des Mongols, The Hague / Amsterdam, 1834; Grousset, R.,
L'Empire Mongol, Paris, 1941.
شهناز رازپوش‌

 






/ 524