شماره مقاله:4745
بَرْسْباي، ملك اشرف سيفالدين ابونصر (د ذيحجة 841/ژوئن 1438)، از
فرمانروايان سلسلة مماليك بُرجى كه از 825ق/1422م تا 841ق بر مصر فرمان
راند.
برسباي بردهاي چركسى بود كه در بازار شبه جزيرة كريمه خريداري شد و سپس
به دست امير دقماق محمدي، حاكم شهر ملطيه افتاد. انتساب برسباي به دقماقى
هم از اينجاست. وي سپس در شمار بردگان اهدايى به دستگاه حكومت بَرقوق،
نخستين فرمانرواي مماليك برجى درآمد (ابن عماد، 7/238؛ سخاوي، 3/8؛ ابن
اياس، 2/81؛ مقريزي، 4(2)/607). برسباي در دستگاه سلاطين مملوك به زودي
ترقى كرد و پس از آنكه مدتى را به نديمى و ساقيگري گذراند، به منصبى
نظامى دست يافت (ابن اياس، همانجا؛ ابن عماد، 7/239). سپس در عصر
فرمانروايى مؤيد سيفالدين شيخ (حك 815 -824ق) به حكومت شهر طرابلس منصوب
شد (سخاوي، همانجا؛ ابن اياس، 2/81 -82). وي در همين منصب در برابر يورش
تركمانان در 821ق نتوانست مقاومت كند و مؤيد شيخ بر وي خشم گرفت و مدتى
دراز او را در قلعة مَرقَب به زندان انداخت (ابن تغري بردي، 14/73؛ ابن
اياس، 2/82). اگرچه پس از آزادي باز موردعنايت قرار گرفت و به منصبى نظامى
در دمشق به او داده شد، اما باز هم مورد سوءظن قرار گرفت و اين بار توسط
امير جقمق در قلعة دمشق محبوس شد (همانجا؛ ابن تغري بردي، 14/190).
در 824ق هنگامى كه سيفالدين طَطَر، غاصب سلطنت فرزند خردسال مؤيد شيخ به
دمشق وارد شد، برسباي بار ديگر آزادي خود را بازيافت و همراه وي به قاهره
رفت (ابن عماد، سخاوي، ابن اياس، همانجاها) و چون برخى از مخالفان ططررا
به اطاعت واداشت، در اين روزگار، از وي به عنوان سررشتهدار امور دولت، و
با لقب اميركبير و نظامالملك ياد شده است (مثلاً نك: مقريزي، 4(2)/601)، اما
ططر، خود از غصب سلطنت بهرة چندانى نبرد، زيرا چندي بعد به بستر بيماري افتاد
و پس از آنكه فرزند 10 سالة خويش محمدصالح را به جانشينى تعيين كرد، درگذشت
(ابن اياس، همانجا؛ موير، .(138 وي پيش از مرگ، جانىبك صوفى را به عنوان
نايبالسلطنه، و برسباي را به عنوان ناظر برگزيده بود (همانجا). اما چون از
مدتها پيش ميان برسباي و برخى از ديگر امراي دولت، مانند جانىبك و طُرباي
سخت اختلاف و رقابت افتاده بود (مقريزي، 4(2)/604)، برسباي برعهد خويش
پايبند نماند و در ربيعالاول 825 جانىبك صوفى را دستگير و زندانى كرد (همو،
4(2)/604 - 605؛ ابن اياس، 2/78) و طرباي را گرفت و با عزل محمد، در 8
ربيعالثانى همان سال، بر جاي او نشست و الملك الاشرف ابوالعز لقب گرفت
(مقريزي، 4(2)/607؛ ابن اياس، 2/79؛ سخاوي، همانجا؛ موير، .(139
دورة 16 سالة فرمانروايى برسباي، در شمار آرامترين دورههاي حكومتى مماليك
به شمار مىرود (عمّون، 169؛ عاشور، 235-236؛ سخاوي، 3/9)، زيرا خشونت او در
سركوب مخالفان، به رغم مشكلات اقتصادي بزرگ، مردم را از هر گونه مخالفت و
شورش بازمىداشت (همو، نيز عمون، همانجاها؛ عاشور، 235). اگرچه ظاهراً پيش از
حكومت او نيز وضع اقتصادي چندان مناسب نبود و برسباي خود پيش از دست يافتن
به حكومت، از تهى بودن خزانه شكوه داشت (نك: ابن اياس، 2/77)، اما گويا
آزمندي فراوان وي به جمعآوري مال، و مداخلهاش در بازرگانى و انحصار آن
براي حكومت، اين امر را شدت بيشتري بخشيد (پرووا، 551؛ عاشور، 235-236، 239؛
ابن عماد، همانجا).
نخستين اقدام برسباي پس از فرو نشاندن مخالفتها (نك: موير، 140 )، حمله به
قبرس بود كه به صورت پايگاه و پناهگاهى براي دزدان دريايى درآمده بود و
آنها به طور مستمر از آنجا به سواحل مصر و شام، و بازرگانان تجاوز مىكردند
(عاشور، 237؛ موير، عمون، همانجاها). برسباي در 827ق كشتيهاي جنگى خود را به
سوي قبرس گسيل كرد و سپاهيان وي با پيروزي بازگشتند و غنايم و اسيران بسيار
به قاهره آوردند. اين پيروزي نسبتاً آسان، او را به تدارك حملة ديگري در
828ق تشويق كرد. اين حمله نيز با اشغال بخشى از قبرس و گرفتن اسير و غنيمت
بسيار پايان يافت (همانجاها)، ولى وي قصد داشت سراسر قبرس را به تصرف آورد
تا قلمرو خود را از تجاوز دزدان دريايى حفظ كند (عاشور، 237- 238)؛ از اينرو،
سومين و آخرين حملة خود را به قبرس تدارك ديد و در رمضان 829 با فتح كامل
جزيره، يانوس، پادشاه قبرس را به اسارت گرفت (موير، 141 ؛ عاشور، همانجا).
سپاهيان پيروزمند وي در بازگشت به قاهره، اسيران جنگى از جمله يانوس و
غنايم به دست آمده را در معرض تماشاي استقبال كنندگان گذاشتند (همانجاها).
برسباي پس از اين رفتار خفتبار با يانوس، در 830ق وي را موردعفو قرار داد و
با دريافت فديهاي سنگين و تعيين جزيهاي سالانه، او را به عنوان پادشاه
دست نشاندة خويش، به حكومت قبرس گمارد. از آن پس، تا پايان حكومت مماليك
(922ق/1517م)، قبرس در شمار سرزمينهاي تحت فرمانروايى آنان بود (عاشور،
موير، عمون، همانجاها).
با اينهمه، برسباي هنوز خود را از جهات ديگر موردتهديد مىديد. زيرا از يكسو با
تركمانان آق قويونلو كشمكش داشت كه در مرزهاي سوريه تاخت و تاز مىكردند
(همو، 170؛ سخاوي، همانجا؛ عزالدين، 50؛ موير، و از سوي ديگر مشاجرة وي با
شاهرخ تيموري بر سر حق آويختن پوشش كعبه، مدتى دراز دوام داشت و برسباي
با پاسخهاي تند و توهينآميز، ادعاي برتري و سروري شاهرخ را رد كرد و خلعتى
را كه او فرستاده بود، در حضور فرستادهاش از هم دريد. آنگاه خود را براي
برخوردهاي احتمالى با وي آماده ساخت و سرانجام با بستن پيمان دفاعى با
مراد عثمانى از خطر جَست (همو، .(145-146 اما اقدامهاي نظامى وي براي سركوب
تركمانان چندان موفقيتآميز نبود (همو، و به ناچار در اواخر عمر خواهان صلح شد
و سرانجام، پيش از آنكه خبر برقراري صلح كامل به وي برسد، به بيماري
طاعون درگذشت (همو، و گويا كسى نيز از مرگ وي متأسف نشد (عاشور، 239).
برسباي با درآميختن خشونت و بىرحمى با تعصب دينى، عرصه را بر مردم تنگ
كرده بود. وي به محض رسيدن به قدرت، انتصاب مسيحيان و يهوديان را به
مشاغل حكومتى ممنوع كرد (ابن اياس، 2/82؛ موير، .(139 به هنگام شيوع طاعون
كه آن را نتيجة گناهان مردم مىدانست، فرمان منع خروج زنان را از خانه
صادر كرد، و ضمن ويران كردن عبادتگاههاي يهوديان و مسيحيان، دريافت ماليات
اجباري تازهاي از آنان را كفارة اين گناهان دانست (همو، .(147 افزون بر
اين، وي دست اميران خود را در تجاوز و تعدي به مردم، و ثروتاندوزي
بازگذاشته بود (عمون، 169)، در حالى كه بسياري از مردم در فقر مىزيستند
(سخاوي، همانجا). با اينهمه، اعمال پسنديدهاي نيز به وي نسبت دادهاند كه
فرمان منع بوسيدن زمين به هنگام شرفيابى به حضور سلطان (ابن اياس،
همانجا) و نيز ساختن چندين مدرسه و مسجد (ابن عماد، 7/240؛ ابن غزي، 1/202؛
قس: موير، 148 از آن جمله است.
شايد تنها سخنى كه در حمايت از وي مىتوان گفت، اين است كه او به بديِ
بسياري از پيشينيانش نبود (نك: همو، .(148
مآخذ: ابن اياس، محمد، بدائع الزهور، به كوشش محمدمصطفى، قاهره، 1404ق/
1984م؛ ابن تغري بردي، النجوم؛ ابنعماد، عبدالحى، شذراتالذهب،
قاهره،1351ق؛ ابن غزي، محمد، ديوان الاسلام، به كوشش سيدكسروي حسن،
بيروت، 1411ق/ 1990م؛ پرووا، ادوار، القرون الوسطى، ترجمة يوسف اسعد داغر و
فريد م. داغر، بيروت/پاريس، 1986م؛ سخاوي، محمد، الضوء اللامع، قاهره،
1349ق؛ عاشور، سعيد عبدالفتاح، مصر و الشام فى عصر الايوبيين و المماليك،
بيروت، 1972م؛ عزالدين، محمدكمالالدين، ابن حجر العسقلانى، بيروت، 1407ق؛
عمون، اسكندر، تاريخ مصر، قاهره، 1341ق/1923م؛ مقريزي، احمد، السلوك، به
كوشش سعيد عبدالفتاح عاشور، قاهره، 1972م؛ نيز:
Muir, W., The Mameluke or Slave Dynasty of Egypt, Amsterdam, 1968.
محمد سيدي