شماره مقاله:4333
بارَكْزايى، طايفهاي بزرگ از گروه قومى دُرانيها (ابداليها)ي پشتون
درافغانستان وبخش جنوبشرقى ايران. اين طايفه در افغانستان به بارَكزي،
بارَكزَي يا بارَكزاي، و در ايران به باركزايى و بارَكزِهى شهرت دارند. نام
طايفه از دو كلمة بارك (نام نياي بزرگ طايفه) و زي (جمع زَي در زبان
پشتو)، يازاي و زِه (پسوند گونهاي به معناي فرزند و زادگان) تركيب يافته
است (خان، 57 ؛ ايرانيكا، ؛ III/742 افشار يزدي، 1/110).
بنابر شجرهنگاري پشتوهاي افغان، بارك يكى از 4 فرزند زيرُك يا زيرَك بود
كه طايفههاي باركزي، پوپلزي، اَلِكُزي، اَچَكزي (يا «موسازي»، نك: خان، را
تشكيل دادند. بارك در سدة 8ق/14م و احتمالاً همزمان با اميرتيمور لنگ
مىزيسته است (الفينستون، ؛ II/96 دوپري، 333 ؛ ايرانيكا، همانجا؛ كارو، 12 ،
نمودار؛ دربارة خاستگاه و ريشه و معانى نام اين طايفهها، نك: بليو، 161 ؛
دربارة سرگذشت زيرك و فرزندانش، نك: خان، .(57-58 برخى احتمال مىدهند كه
طايفة باركزايى از قوم بَرَكى يا بارَكىِ لوگار، و از قبيلة بارك ايل خَتَك
بوده، و در زمانهاي بسيار دور از آنها جدا شدهاند و اكنون قرابت و وابستگى
خود را با آنها از ياد بردهاند (بليو، .(163
قلمرو و پراكندگى جغرافيايى: درگذشته، باركزاييهاي افغانستان درجنوب قندهار
(قس: II/634 ، GSE, كه درشرق قندهار آورده) و در درة «اَرغَسان» (ارغستان) و
در كرانة رود هيرمند مىزيستند (الفينستون، ؛ II/97 ، GES همانجا) و در حال حاضر
با طايفههاي ديگر درانى در اين 3 منطقة بزرگ پراكندهاند: 1. غرب افغانستان
در ميان هرات و نزديكيهاي درة هيرمند كه از چند سده پيش از دورة صفوي با
گروههايى از ايلات ديگر به اين ناحيه آمده، و به صورت پراكنده اقامت
گزيدهاند. 2. منطقة باركزايىنشين در دو واحة بزرگ قندهار و هيرمند وسطى در دو
سوي تلاقى رودخانة هيرمند با ارغنداب. اين ناحيه از سدة 12ق/18م قلمرو بزرگ
باركزاييها بوده، و اكنون نيز مركز اصلى آنهاست. 3. ناحية باركزايى شمال
افغانستان كه از اواخر سدة 19م همراه گروههاي ديگر ايلى به آنجا كوچيدهاند.
محل استقرار اين دسته از باركزاييها در شمال ناحية بالا مرغاب تا غرب و شمال
ميمند، پيرامون قَيسار و جلاير است ( ايرانيكا،.(III/743
جمعيت، زبان و مذهب: آمارهاي متفاوتى از جمعيت باركزاييهاي افغانستان در دو
سدة گذشته دادهاند. شمار خانوار آنها را به بيش از 30هزار (بليو، الفنستن،
همانجاها) تخمين زدهاند. در 1346ش/1967م شمار آنها را 300هزار تن دانستهاند
(نك: ، GSE ايرانيكا، همانجاها).
باركزاييهاي افغانستان به گويش پشتوي غربى سخن مىگويند و مسلمان سنى
مذهبند و همچون طوايف ديگر درانى به نماز و روزه سخت پاي بندند. هريك از
دهكدهها و اردوهاي گروههاي كوچندة باركزايى يك ملا يا امام نيز دارد ، GSE)
همانجا؛ خان، .(69
سازمان اجتماعى - سياسى: طايفة باركزايى به 5 تيرة بزرگ بايىزي،
نورالدينزي، عبداللهزي، ركنالدينزي و نصرتزيتقسيم مىشدند(همو،نمودارشم 2
).شيرمحمدخان(ص183،نمودار) دوطاره را هم در زمرة تيرههاي باركزايى
آوردهاست. نورالدين زي مهمترين تيرة باركزايى بود كه خاندان محمدزايى از
خاندانهاي پادشاهى افغانستانوخاندانبزرگاچكزيازآنبرخاستند(
ايرانيكا،.(III/744
رئيس هر تيره را مردان همان تيره و سرپرستانزيرتيرهها و خاندانهاي آن از
اعضاي خانوادهاي كه منصب سرپرستى حق موروثى آن بود، با مشورت امير كابل
بر مىگزيدند و در غياب رئيس تيره، يكى از منسوبان نزديك و برگزيدة او تيره
را سرپرستى مىكرد. رئيس طايفه فرمانرواي قندهار و نمايندة امير كابل و تابع
دستورهاي او بود. او در همة امور ايلى اقتدار مطلق داشت (خان، .(67 68 -
ستيزههاي حقوقى، مدنى و مالى را بزرگانو ريش سفيدان دهكده و دوستان
دوطرف منازعه، يا قاضى دهكده كه مسئول اجراي احكام اسلامى بود، حل و فصل
مىنمود (همو، .(68
سازمان اقتصادي: فعاليتهاي عمدة اقتصادي در جامعة افغان در دست طوايف درانى
بود و از اين ميان باركزاييها صاحب گلههاي بزرگ و زمينهاي گستردة قابل كشت
و چمنزارهاي بزرگ در ناحية ارغسان، در كرانة هيرمند بودند. كشاورزان باركزايى
در نواحى حاصلخيز، و شبانان در نواحى دشتها مىزيستند (گرگوريان، 30 ؛ خان،
.(65 باركزاييهاي منطقة ميان هرات و درة هيرمند (ناحية ارغسان) عموماً تا
1357ش كوچ مىكردند. در اين سال 696 خانوار كوچنده در 14 اردوي زمستانى در
امتداد درة هريرود پراكنده بودند كه بيشتر آنها تابستانها را در جنوب غور
مىگذراندند. باركزاييهاي واحة قندهار تا آغاز سدة 19م بيشتر كوچ مىكردند، اما
اكنون همة آنها، به ويژه ساكنان بخش جنوبى قندهار، يكجانشين شدهاند. از
باركزاييهاي شمال افغانستان در همان سال، 330 خانوار كوچنده و 840 خانوار
نيمه كوچنده بودند. يك چهارم بقيه هم كوچ كوتاه بهاره داشتند و به
كشاورزي مىپرداختند. بيشتر آنها تابستانها را در چراگاههاي كوهستانى سفيد كوه
و بند تركستان مىگذراندند (براي شرح چگونگى كوچ اين گروهها، نك: ايرانيكا،
.(III/743-744 هر گروه كوچنده معمولاً يك «خيل» (يكصد چادر) يا يك كاله
(كوچكتر از خيل) تشكيل مىدادند كه زير نظر يك «سرخيل» عمل مىكردند (خان،
.(68
پيشينة تاريخى: در تاريخنوين سرزمين افغانستان باركزاييها نقش مهمى
داشتهاند. از 1160ق/1747م كه احمدخان ابدالى، سردار دودمان سَدوزايى از
طايفة پوپلزايى به كمك و دستياري سران ابدالى كابل و قندهار، به ويژه
حاجى جمال خان باركزايى (د 1184ق) به پادشاهى افغانستان رسيد و خود را
احمدشاه دُرانى (ه م) خواند، مدتها شاهان يا اميران افغانستان از درانيها، و
وزيران از باركزاييها برگزيده مىشدند (همو، 64 -63 ؛ گرگوريان، همانجا؛
لينپول، 299؛ نيز نك: I/231 , 2 .(EI
از 1235ق/1820م قدرت سياسى در افغانستان به دست خاندان متنفذ محمدزايى، از
تيرة نورالدين زي افتاد و بخش بزرگى از خاك افغانستان در اختيار فرزندان
پايندهخان، پسرحاجى جمالخان بود. از بيست و چند فرزند پايندهخان، كه به
«برادران باركزايى» شهرت داشتند، دوست محمدخان، نخستين امير يا پادشاه
باركزايى، نقش بزرگ و مؤثري در تاريخ سياسى اين سرزمين ايفا كرد (نك: كارو،
267 ، نمودار). برادران باركزايى به سبب اختلاف ميان خود و جنگهاي
قبيلهاي، بهويژه باسدوزاييها، نتوانستند در ايجاد وحدت سياسى در افغانستان و
تشكيل يك دولت مركزي مقتدر توفيق يابند. سرانجام براي تقويت بنياد رشتة
دودمانى خود با هم از درصلح درآمدند و طبق عهدنامة 1242ق/1826م، اراضى
متصرفه را ميان خود تقسيم كردند (غبار، 509 -511، 513 -514؛ نيز نك: ff كارو،.
267 ؛ براي جنگهاي قبيلهاي و استيلاي محمدزاييها بر سدوزاييها، نك: گرگوريان،
.(73-90
فرزنداندوستمحمدخاننيزاز1235ق/1820متا1307ش/1929م ، بجز يك انقطاع كوتاه
چندساله در زمان سلطنت دوبارة سدوزايى، در
افغانستان حكمروايى مىكردند. سپس سرداران پيشاور - كه فرزندان سلطان محمد
طلايى، برادر ناتنى دوست محمد، و از رقباي سرداران كابل بودند و به
«مصاحبان» شهرت داشتند - از 1308ش جانشين اميران كابلشدند و تا 1352ش بر
اريكة قدرت بودند، تا اينكه با اعلام نخستين جمهوري افغان، نظام پادشاهى در
افغانستان از ميان رفت. استيلاي سياسى باركزايى حدود يك سده و نيم در
افغانستان به درازا كشيد. در تمام اين دوره كه خصوصيت قوم گرايى ايلى در
آن مشخص بود، تمام طايفة باركزايى، به ويژه شاخة محمدزايى، موقعيت ممتازي
در مناصب بالاي كشوري و لشكري دولت افغانستان يافته بودند ( ايرانيكا،؛
III/743 دربارة جنگها و پادشاهى دوست محمدخان، نك: اقبال، 2 ؛ غبار، 517، 589؛
ترنزيو، 42؛ نيز نك: بازورث، 215 -214 ؛ لينپول، 300؛ همچنين براي وقايع
سياسى اجتماعى و نظامى افغانستان در دورة جانشينان دوست محمدخان، نك: غبار،
593 -594، جم ؛ كارو، 267 ، نمودار).
باركزاييهاي ايران: گروهى از طايفة باركزايى در جنوب شرقى ايران و در
سيستان و بلوچستان زندگى مىكنند. ورود باركزاييها را به اين نواحى در اوايل
سدة 13ق/19م نوشتهاند ( نك: ايرانيكا، .(III/618 اسناد تاريخى حاكى از استقرار
كامل آنها در ميانة سدة 13ق در سيستان است. در «كتابچة تحديد حدود بلوچستان»،
خانوادةبركزايى (=باركزايى) و خوانين آنها از جملة چاكران مطيع دولت ايران،
و حكومتشان در سيستان طبق مقررات داخلى ايران به شمار آمده است (ص 301،
304).
نسب اين گروه باركزايى را به امير شاهوخان نامى از خويشاوندان حاجى
جمالخان و دو فرزند او، امير كلانخان و امير نايبخان مىرسانند.
ظاهراًپسازبرخاستناختلافهاي طايفگىميانباركزاييها، ميربابكرخان و ميرنوراخان
پسران اميركلانخان،و ميربارانخان نوة امير نايبخان با خانوادهها و
وابستگانشان از ناحية نوده فرخ در افغانستانبه
سيستانمهاجرتكردند.بعدهاميربارانخان با وابستگانش به بلوچستان كوچيد و در
آنجا اقامت گزيد (افشارسيستانى، مقدمهاي برشناخت ايلها...، 2/933، نيز
عشاير...، 373، مقدمهاي بر شناخت طوايف...، 95). اين گروه بعداً به نام
بزرگ خاندانشان به «بارانزايى» يا «باران زهى» شهرت يافتند (همو، عشاير،
381).
افضلالملك كرمانى درشرح طايفههاي مستقردر بلوچستان در اوايل سدة 14ق از 50
خانوار بروكزاده (= باركزاده) ساكن در دزك (زاهدان كنونى) ياد مىكند (ص 95،
103). هنري فيلد در 1313ش به طايفهاي افغانى تبار به نام باران زايى در
جالق و دره دزك اشاره مىكند (ص و رزمآرا از اين طايفه در بمپور و دزك ياد
مىكند (ص 45- 46) و مىنويسد: اين گروه ابتدا در درة دزك و جالق مىنشستند و
در زمان بهرامخان باركزايى قدرت يافتند و از طايفة بزرگزايى يا بزرگ زاده
در دزك سلب قدرت كردند (نيزنك: فيلد، همانجا). لمتن در شرح اراضى خالصة
سيستان به طايفة بارانى (احتمالاً همان طايفة بارانزايى است) و سرپرست
طايفه سردار غلامحسين بارانى اشاره مىكند (ص .(247
پراكندگى جغرافيايى و جمعيت: باركزاييها در سراسر بلوچستان پراكندهاند و
بيشترشان در نواحى سراوان، ايرانشهر، سرباز و زاهدان زندگى مىكنند.
ميرزامهدي در شرح ناحية دزك و توابع آن در 1292ق به 40 خانوار طايفة باران
زهى در شصتان اشاره مىكند (ص 183). جهانبانى جمعيت كل طايفة باركزايى را
در سراوان 510خانوار، و جمعيت تيرة باركزايى از تيرههاي هفتگانة طايفه را 100
خانوار آورده است (ص 25، ضميمه)؛ همچنين از 40 خانوار باركزايى نيز در دهكدة
كوميتكسرباز و 310خانوار بارانزهى، با محاسبة 50 خانوار جمشيد زهى كه خود
طايفهاي مستقل از باران زهى يا باركزهى است، در دهكدههاي كوران و كهنملا
ياد مىكند (همو، 47، 52، ضميمه).
جمعيت باركزاييها در 1361ش، 7 هزارتن و در 1363ش، 700 ،3خانوار آمده است (نك:
افشار سيستانى، مقدمهاي بر شناخت طوايف، 108، 110). در 1377ش تنها 55 خانوار
از طايفة باران زهى سراوان و 11 خانوار از باران زهى چابهار و 25 خانوار از
طايفة باركزهى ايرانشهر بلوچستان كوچ مىكردند ( نك: سرشماري...،54، 58).
ساختار اجتماعى - سياسى: ساختار رده بندي ايلى در طايفة باركزايى پراكنده در
بلوچستان و سيستان، از نظر ملاكهاي مردم شناختى ناروشن است. در تقسيمبندي
سازمان ايلى 6 تا 12 تيره منسوب به طايفههاي باركزايى و باران زهى نام
برده شده است (نك: جهانبانى، 25، 47، ضميمه؛ افشار سيستانى، همان، 97-100،
عشاير، 375-380؛ مجموعة اطلاعات...، 78؛ طبيبى، 360، 364). تمام ردهبنديهاي
مربوط به ساختار اجتماعى - سياسى طايفة باركزايى به سبب درهمآميختن
مثلاًقشرهاياجتماعىجامعة بلوچ، مانند «ارباب» و «دُرزاده» با تيره در
ردهبندي ايلى (نك: جهانبانى، 25، ضميمه)، يا به شمار آوردن برخى از
خانوادههاي باركزايى با نام خانوادگى، مانند مرادي، صداقتى و ابراهيم نژاد
در ردهبندي تيرههاي «جنگى» از طايفة باركزايى (نك: افشار سيستانى،
همانجاها)، از لحاظ اعتبار علمى نادرست و استنادناپذير است.
امروزه باركزاييها با بلوچها درآميخته، و هويت قومى خود را از دست داده،
فرهنگ بلوچى يافتهاند و به زبان بلوچى سخن مىگويند. باركزاييها خود را در
سنجش با قومهاي بيرون از جامعة بلوچ، عضوي از جامعة بلوچ مىدانند، اما در
ميان بلوچها، طايفهاي غيربلوچ به شمار مىآيند ( ايرانيكا،.(III/599,618
پيشينة تاريخى: باركزاييها با ايجاد رشتههاي پيوند سببى با سركردگان ايلات و
طايفههاي مكران به تدريج بر قدرت خود در منطقه افزودند و يكى از دودمانهاي
حكومتگرا را در بلوچستان پديد آوردند. بهرامخان باران زايى يكى از اميران
بزرگ باركزايى بود كه در 1325ق/1907م با ياري و همراهى سعيدخان، پسر
حسينخان، والى بلوچستان، به بمپور و فهرج حمله كرد، سعيدخان تسليم شد و
به حكومت بلوچستان منصوب گرديد، اما قدرت واقعى در بلوچستان همچنان در دست
بهرام باران زهى بود. پس از مرگ بهرامخان در 1299 يا 1300ش، اميردوست
محمدخان، عموزادهاش جانشين او شد و حكومت بلوچستان را در دست گرفت (همان،
؛ III/618-619 نيز نك: افشار سيستانى، مقدمهاي برشناخت طوايف، 103- 105).
نفوذ سياسى باركزاييها در دورة دوست محمدخان بر بخش بزرگى از جنوبشرقى
ايران و مناطقى در بلوچستان هند (بلوچستان كنونى پاكستان) گسترش يافت. او
در دوران حكومتش از درآمد خالصه براي عمران و آبادي بلوچستان هزينه كرد و
200 غلام تفنگدار و اسلحة بسياري فراهم آورد و ناحية سراوان را كه قلاع
استواري داشت، به پدر و برادرش سپرد. وي در ايجاد اتحاد ميان گروههاي مختلف
بلوچ بسيار كوشيد، اما در اين كار توفيق نيافت. رضاشاه كه باركزاييها را
خطري جدي در بلوچستان مىپنداشت، در 1307ش سپهبد امانالله جهانبانى را به
فرماندهى لشكري به بلوچستان فرستاد. او به قلعة بمپور، مركز اقامت دوست
محمدخان حمله برد و او را دستگير كرد و به تهران آورد كه يك سال بعد اعدامش
كردند ( ايرانيكا،؛ III/744 افشار سيستانى، همان، 105- 108، مقدمهاي بر شناخت
ايلها، 2/938-939؛ ايرانيكا، .(III/619
پس از اعدام دوست محمدخان، خانوادهاش همراه گروهى از باركزاييها به قلمرو
انگليس در پاكستان پناهنده شدند و با رفتن انگليسيان از منطقه، دوباره به
ايران بازگشتند و زمينهاي خالصه را كه در آن كشاورزي مىكردند و منبع اصلى
درآمدشان تا 1307ش بود، بازپس گرفتند (همان، .(III/620
مآخذ: افشار سيستانى، ايرج، عشاير و طوايف سيستان و بلوچستان، تهران، 1370ش؛
همو، مقدمهاي برشناخت ايلها، چادرنشينان و طوايف عشايري ايران، تهران،
1366ش؛ همو، مقدمهاي بر شناخت طوايف سرگلزايى و باركزايى، تهران، 1366ش؛
افشار يزدي، محمود، افغان نامه، تهران، 1359ش؛ افضلالملك كرمانى، محمود،
«بلوچستان»، يادگار، 1328ش، س5، شم 8؛ ترنزيو، پيو - كارلو، رقابت روس و
انگليس در ايران و افغانستان، ترجمة عباس آذرين، تهران، 1359ش؛ جهانبانى،
امانالله، سرگذشت بلوچستان و مرزهاي آن، تهران، 1338ش؛ خان، شيرمحمد،
تواريخ خورشيد جهان، لاهور، 1311ق؛ رزمآرا، على، جغرافياي نظامى ايران:
مكران، تهران، 1320ش؛ سرشماري اجتماعى - اقتصادي عشاير كوچنده (1366ش)،
نتايج تفصيلى (استان سيستان و بلوچستان)، مركز آمار، ايران، تهران، 1369ش؛
طبيبى، حشمتالله، مبانى جامعهشناسى و مردمشناسى ايلات و عشاير، تهران،
1374ش؛ غبار، غلام محمد، افغانستان در مسير تاريخ، قم، 1359ش؛ «كتابچة تحديد
حدود سيستان و بلوچستان»، فرهنگ ايران زمين، به كوشش ايرج افشار، تهران،
1368ش، ج 28؛ لينپول، استانلى، طبقات سلاطين اسلام، ترجمة عباس اقبال
آشتيانى، تهران، 1312ش؛ مجموعة اطلاعات و آمار ايلات و طوايف عشايري ايران،
مركز عشايري ايران، تهران، 1361ش؛ ميرزامهدي خان سرتيپ قاينى، «كتابچة
سياحتنامة بلوچستان»، به كوشش ايرج افشار، فرهنگ ايران زمين، تهران،
1368ش، ج 28؛ نيز:
Bellew, H.W., An Inquiry into the Ethnography of Afghanistan, Graz, 1973;
Bosworth, C.E., The Islamic Dynasties, Edinburgh, 1967; Caroe, O., The Pathans
550 B.C.- A.D. 1975, London, 1964; Dupree, L., Afghanistan, Princeton, 1973; EI
2 ; Elphinstone, M., An Account of the Kingdom of Caubul, London, 1979; Field,
H., Contributions to the Anthropology of Iran, Chicago, 1939; Gregorian, V., The
Emergence of Modern Afghanistan, California, 1969; GSE; Iqbal, A., Circumstances
Leading to the First Afghan War, Punjab; Iranica; Khan, M.H., Afghansitan and
its Inhabitants, tr. H. Priestley, Lahore, 1981; Lambton, A.K.S., Landlord and
Peasant in Persia, London, 1953.
على بلوكباشى