شماره مقاله:4994
بُكَيْرِ بْنِ ماهان، ابوهاشم د اواخر سال 26ق/44م، داعى بزرگ جنبش
ضداموي.
از آنجا كه دعوت ضداموي، از طريق شبكهاي پيچيده، متشكل از رجال ضداموي
اداره مىشد و اعضاي آن از جوانب گوناگون خود را ملزم به رعايت احتياط و
پنهانكاري مىديدند، اخبار مربوط به اين موضوع و شخص بكير بن ماهان - كه
دست كم تا هنگام مرگ برجستهترين شخصيت ميان داعيان به شمار مىرفت - در
هالهاي از ابهام قرار دارد. طبري، احتمالاً از طريق ابوالحسن مدائنى،
آگاهيهاي كوتاه و خاصى از اين دورة دعوت ارائه مىكند مثلاً نك: /9-0؛ وضعيت
ديگر مؤلفان و مورخان سدة ق/م چون بلاذري د 79ق/ 92م نيز در شيوة ارائة
اخبار همچنين است، اما كتاب اخبار الدولة العباسية ه م كه ظاهراً مؤلف آن،
به اخبار خاصى دسترسى داشته است، آگاهيهاي ارزشمندي از زندگى سياسى و
سوابق بكير به دست مىدهد.
بنابر روايتى، پدر او ماهان از موالى بنى مُسْليه - يكى از تيرههاي قبيلة
مذحجىِ بنى حارث بن كعب - به شمار مىرفت كه بعدها در فعاليتهاي ضداموي
نقش عمدهاي ايفا كرد نك: ه د، ابوسلمة خلال، نيز ابوالعباس سفاح. ماهان در
ناحية اردن شام ساكن بود و بنى مسليه فرزندش بكير را از خود مىدانستند
اخبار...، 91. به نوشتة سمعانى، بكير اهل يكى از نواحى دور دست مرو به نام
«هرمز فره» بوده است /35؛ نيز نك: مقدسى، /9، كه از او با نسبت مروزي ياد
كرده است. در مآخذ ديگر به محل و تاريخ تولد بكير اشارهاي نشده است؛
گواينكه مجموعه آگاهيهايى، از جمله «مولى» بودن وي و پدرش و سخن گفتن و
شنيدن خود او به زبان فارسى نك: طبري، /41-42؛ اخبار، 98، و از همه مهمتر
نام پدرش ماهان، نشان مىدهد كه وي نيز مانند ديگر داعيان بزرگ اين دوره،
ايرانى بوده است. همچنين از روايتى، چنين برمىآيد كه بكير شغل ديوانى
داشته است همان، 91. بايد دانست كه در دورة اسلامى، انواع شغلهاي ديوانى،
از دستگاه اداري ساسانيان اقتباس شده، و با تغييراتى به مسلمانان انتقال
يافته بود و به سبب آشنايى قبلى ايرانيان، غالباً ايشان بدان شغلها
مىپرداختند نك: محمدي، 6 بب، 06، 12؛ اشپولر، .363-368 زيستن پدر بكير در شام -
مركز خلافت امويان - و اينكه پسر ديگرش يزيد نام داشت نك: اخبار، 94، جالب
توجه به نظر مىرسد.
احتمالاً اشتغال بكير به امور ديوانى موجب شد كه وقتى يزيد بن مهلّب در
حدود سال 7ق/16م در سمت والى به خراسان رفت طبري، /23 بب و سپس در 8ق
براي فتح دوبارة ناحية جرجان بدان منطقه لشكر كشيد همو، /32 بب؛ نيز نك: ابن
اعثم، /93 بب، بكير از همراهان او باشد اخبار، 91.
روايتهاي مربوط به ارتباط بكير بن ماهان با فعاليتهاي ضداموي را كه به سقوط
بنى اميه و تشكيل خلافت بنى عباس انجاميد، نمىتوان جدا از مجموعة
فعاليتهايى كه عباسيان احتمالاً مقارن پيروزي بر امويان و به دست گرفتن
قدرت، براي كسب مشروعيت انجام دادند، بررسى كرد. بهطور كلى، به نظر مىرسد
شبكهاي كه با دقت و هوشمندي بسيار، از رجال ضداموي در قالب «داعيان»
تشكيل شده بود، در گام نخست قصد داشت امويان را از اريكة قدرت به زير بكشد،
اما در سطوح بالاي اين شبكه، براي گزينش هر يك از خاندانهاي هاشمى، يا
حتى بيرون از آن - به ويژه از سوي برخى عناصر ايرانى - بنابر اهداف
سياسى، گرايشهايى خاص وجود داشت. در طول اين دوره، از تشكيل شبكة داعيان
تا سقوط خلافت بنى اميه، نام پيشوايى كه براي او تبليغ مىشد، پنهان بود و
داعيان با شعار «الرضا من آل محمد» تبليغ مىكردند و اين شعار به معناي
تشكيل شورايى متشكل از رجال هاشمى براي گزينش يك خليفه از ميان ديگران
بود نك: ه د، /35؛ اما عباسيان كه عوامل نيرومندي در دستگاه داعيان داشتند،
توانستند با تكيه بر همان عوامل، ديگر رقبا و عوامل آنها را حذف كنند و
آنگاه با دستكاري در روايتهاي اين دوره، يا پراكندن اخبار و روايات و حتى
احاديث جعلى، پايههايى براي مشروعيت خود فراهم آورند؛ چندانكه غالب اخبار
موجود از فعاليتهاي داعيان، از آن جمله بكير بن ماهان از دورترين ايام،
تهى از نشانههايى حاكى از امتياز عباسيان بر ساير هاشميان در خلافت بر
مسلمانان نيست. از اينرو، بايد در اعتماد به اخبار دورة تبليغات ضداموي،
بسيار محتاط بود و به نياز مبرم عباسيان به كسب مشروعيت، در لابهلاي
گزارشها دقت كرد.
بنابر روايتى، وقتى پس از مرگ ابوهاشم ه م، فرزند محمد حنفيه در حدود پايان
سدة ق/م فهرستى از هواداران بنى عباس تهيه شد، از بكير بن ماهان نيز نامى
به ميان آمد اخبار، همانجا؛ قس: بلاذري، انساب...، /15-17. اما به روايت ياد
شده كه مؤيد انتقال «وصايت» از محمد حنفيه به محمد بن على عباسى است، به
ادلة گوناگون - به ويژه با توجه به محدودة زمانى آن - نمىتوان اعتماد كرد
و به احتمال بسيار، آميخته به دستكاريهاي بعدي عباسيان است براي تفصيل
نك: ه د، ابوهاشم.
در مرحلة بعد، لازم بود كه با توجه به تأكيد محمد بن على بر پنهان ماندن
نام او و فعاليتهايش، يك تن از هواداران، واسطة ارتباط او با ديگران بوده، و
به نوعى برتري داشته باشد. در فاصلة كوتاهى پس از مرگ دو تن از واسطههاي
ارتباط، در حالى كه شمار هواداران بنى هاشم در كوفه - كه اين رجال در آنجا
جمع بودند - به سختى به 0 تن مىرسيد، بكير بن ماهان پس از مرگ ميسرة
نَبّال، از سوي هواداران، مأمور ارتباط با محمد بن على شد. اما در اين
هنگام، به بكير بن ماهان اطلاع رسيده بود كه برادرش در سند درگذشته، و
براي وي ميراثى هنگفت برجاي نهاده است اخبار، 94؛ نيز نك: دينوري، 33-34؛
با آنكه هواداران اصرار مىكردند كه بكير براي تصاحب اموال ياد شده به سند
برود، او ملاقات با محمد بن على را ترجيح داد. آنگاه، در جامة بازرگانى عطر
فروش به شام و ارض حُميمه كه جايگاه عباسيان بود و امويان ايشان را در
آنجا سخت تحت نظر داشتند، درآمد اخبار، 94- 95.
در اين ديدار - كه گزارش برجاي مانده از آن، سخت آميخته به دستكاريهاي
بعدي عباسيان است - بكير بن ماهان و محمد بن على، خط مشى و سياست آيندة
امور دعوت را پىريزي كردند. از آن جمله، بكير بن ماهان توجه محمد بن على
را به امتياز ويژة نواحى شرقى ايران براي آغاز دعوت جلب كرد و توصيههاي او
در اين باب حاوي نكاتى بسيار مهم، و نشان دهندة تمايل خاص ايرانيان به
خلافت يك تن از آلمحمدص است همان، 98-99. در اين گفت و گو، بكير از
ديدارش با سليمان بن كثير در حوالى ري - هنگامى كه بكير از جرجان به سوي
كوفه بازمىگشت - و علاقة خاص او به آل محمدص سخن گفت. محمد بن على نيز
بر پنهان كردن نام او و تبليغ براي «الرضا من آل محمد» تأكيد كرد و به
ويژه، هواداران را از پيوستن به ديگر گروههاي هوادار آل ابى طالب برحذر
داشت همان، 99-00. آنگاه بكير به كوفه آمد و اندكى بعد در 03ق/21م همراه
سعيد بن عمروحَرَشى كه عامل خراسان شده بود طبري، /20 بب، به آن ناحيه
سفر كرد و براي نشر دعوت كوششهايى انجام داد اخبار، 01؛ سپس چون جُنيد بن
عبدالرحمان از سوي يزيد بن عبدالملك به ولايت سند گماشته شد، بكير در سمت
«ترجمان» او به سند رفت همانجا؛ نيز نك: بلاذري، فتوح...، 42. اگر زبانى كه
بكير براي ترجمانِ آن همراه جنيد به سند رفته، سندي بوده است، مىتوان
احتمال داد كه بكير به آن ناحيه رفت و آمد داشته است؛ در يكى دو گزارش
نيز، بكير بن ماهان مردي سفر كرده و آفاق گشته معرفى شده است نك: اخبار،
96، 98. بكير در اين سفر در جرجان و مرو نيز با هواداران دعوت ملاقات كردو طى
حدود دو ماه اقامت در مرو، توانست با افراد مربوط به دعوت كه از پيش با
برخى از آنان آشنايى و بستگى داشت، ارتباط بيشتري برقرار كند همان، 01-02.
در حدود سال 17ق/35م كه خراسان دستخوش شورش حارث ابن سُريج تميمى بود،
بكير بن ماهان بار ديگر به خراسان آمد و با سليمان بن كثير ديدار، و نامة
محمد بن على را به داعيان تسليم كرد همان، 08. محمد بن على در نامة ديگري،
به گروه هواداران تأكيد كرده بود كه بكير بن ماهان فرستادة اوست و از وي
اطاعت كنند همان، 13. اين پشتيبانى، موجب منزلت بيشتر بكير بن ماهان نزد
هواداران شد و وي نيز با استفاده از فرصت، نمايندگان و مبلغان خود را به
نواحى گوناگون خراسان گسيل كرد همانجا.
ظاهراً در همين دوره از اقامت بكير در خراسان، وي روزي هواداران را گرد آورد
و ضمن سخنانى گفت: چنين مصلحت مىبيند كه از ميان ايشان 2 تن را به
عنوان «نقيب» برگزيند. او در سخنان خود به شباهت اين اقدام، با انتخاب 2
نقيب از ميان انصار از سوي پيامبر اكرمص اشاره كرد و از آنجا كه ممكن بود
ميان نقيبان رقابت و دشمنى پديد آيد، در اين خصوص تذكراتى داد همان، 13-
15. آنگاه، پس از آنكه سليمان بن كثير و صالح بن مظفر را بر ديگر نقيبان
براي اخذ تصميم و مشورت در امورِ مورداختلاف برتري داد، از مرو به جرجان -
پايگاه ديگر امور دعوت - رفت و پس از ايجاد ارتباط با هواداران در آن ناحيه،
به كوفه وارد شد. سپس به همراهى دامادش ابوسلمة خَلاّل ه م به سوي محمد
بن على به شام رفت همان، 23-24.
گفتهاند كه بكير در اوايل سال 22ق/40م به كوفه بازگشت و در اين هنگام
زمزمة خروج زيد بن على برضد بنى اميه شنيده مىشد. مشى سياسى بكير بن
ماهان در اين ماجرا بسيار جالب است، زيرا او وظيفة خود مىدانست از پيوستن
هواداران عادي دعوت - كه احتمالاً آمادة پيوستن به هر جنبش ضداموي بودند و
به احتمال بسيار، از اختلافات و اهداف اصلى مبارزان ضداموي آگاهى چندانى
نداشتند - به جنبش زيد جلوگيري كند. به همين سبب، ضمن بازداشتن هواداران
از پيوستن به زيد، مقارن قيام ياد شده، همراه برخى از هواداران جنبش از
كوفه به حيره رفت و تا قتل زيد، در آنجا ماند همان، 30-31. سياستى كه در
قبال قيام زيد اتخاذ شد و به طور قطع در شكست آن قيام تأثير داشت، بعدها
حتى مورداعتراض برخى از هواداران دعوت قرار گرفت همان، 41. پس از مدتى، از
آنجا كه يحيى بن زيد، پس از كشته شدنِ پدرش، براي گرد آوردن هوادار، به
خراسان رفته بود، بكير احتمالاً براي حفظ هواداران، نخست به جرجان، و سپس
به مرو رفت و همگان را از پيوستن به يحيى برحذر داشت همان، 32، 42.
به نظر مىرسد، مشى بكير به عنوان رهبر داعيان اين بود كه در ميان
هواداران دعوت، از قيام و قتل زيد بن على و فرزندش يحيى براي برانگيختن
احساسات ضداموي بهرهبرداري كند، زيرا اين بار خبر فعاليتهاي او به نحوي به
گوش نصر بن سيّار والى وقت خراسان رسيد كه گويى براي يحيى بن زيد مشغول
تبليغ است همان، 32؛ اما به تدبير يكى از نزديكان نصر كه از هواداران جنبش
شده بود، از او رفع خطر شد. بكير در مدت توقف خود، داعيان و مبلغانى به
مناطق اطراف گسيل كرد، سپس دوباره به عراق بازگشت و پس از مدت اندكى نزد
محمد بن على رفت. ظاهراً، اين واپسين ملاقات ميان آن دو بود و بنابر
گزارشى كه آميخته به افزودههاي بعدي عباسيان است، محمد بن على ضمن
معرفى فرزندش ابراهيم امام ه م به جانشينى خود، بر جايگاه ويژة بكير و
ابوسلمه و تيرة بنى مسليه به وي، تأكيد كرد، آنگاه اندكى بعد در 24 يا
25ق/42 يا 43م درگذشت اخبار، 38-39. اما بنابر اخبار تأمل برانگيز ديگري، بكير
بن ماهان پيش از مرگ محمد بن على درگذشته است نك: يعقوبى، /19؛ دينوري،
34؛ قس: ابن طقطقى، 54؛ العيون...، 83.
به هر حال، بنابر گزارش اخبار الدوله، بكير پس از مرگ محمد بن على به
كوفه آمد، آنگاه با نامهاي از ابراهيم براي برخى از داعيان و هواداران،
به سوي جرجان رفت و با برخى از هواداران دعوت ملاقات كرد و حتى يكى دو
تن از ايشان را براي ديدار با ابراهيم برانگيخت ص 40. جالب توجه است كه
بر طبق اين گزارش، بكير به خراسان نرفت و تنها تنى چند از هواداران جرجانى
را به ديدار با ابراهيم دعوت كرد. به هر حال، اين كسان در همراهى بكير به
كوفه آمدند؛ در اين هنگام پس از ربيع الا¸خر 25/فورية 43 هشام بن عبدالملك
درگذشته، و وليد بن يزيد جانشين او شده بود همانجا؛ نيز نك: طبري، /08.
ظاهراً مقارن ملاقات برخى از هواداران دعوت با ابراهيم امام در موسم حج،
بكير بار ديگر به خراسان رفت و همگان را به سال 30ق/ 48م به عنوان زمان
آشكار شدن دعوت، بشارت داد. از گفتههاي منسوب به بكير كاملاً روشن مىشود
كه داعيان، فعاليت گستردهاي در نشر اخبار و احاديث خاص مبنى بر نزديك
بودن سقوط بنى اميه و آشكار شدن دعوت داشتهاند؛ چنانكه در همين سفر، بكير
همگان را به پوشيدن جامة سياه و استفاده از «رايات سود» امر كرد اخبار، 45؛
دربارة اخبار و احاديث ياد شده، نك: ه د، ابوالعباس سفاح، نيز ابومسلم
خراسانى، بخش .
ظاهراً بكير بن ماهان در اين سفر زودتر از ابوسلمة خلال به كوفه بازگشت،
زيرا پس از بازگشت ابوسلمه به كوفه، معلوم شد كه بكير بن ماهان بهسبب
بدهكاريهايهنگفت خود بهزندان افتاده،و ابوسلمةخلال با پرداخت ديون بكير،
وي را از زندان رهانيده است اخبار، 48. احتمالاً زندانى شدن بكير با
فعاليتهاي ضداموي او ارتباط داشته است، اما اموياناز جزئياتكارهاي او
بىاطلاعبودهاندنك: طبري،/98. به هر حال، پس از مدت كوتاهى، بكير بيمار شد
و حدود دو ماه پس از خروج از زندان، درگذشت. برپاية روايتى، درگذشت او
مصادف با قتل وليد بن يزيد اموي در جمادي الا¸خر 26/آوريل 44 بلاذري،
جمل...، /85، 89؛ نيز نك: طبري، /70، و ولايت منصور بن جمهور كلبى بر عراق
همانجا بوده است. مىتوان حدس زد كه درگذشت او در واپسين ماههاي 26ق
اتفاق افتاده است اخبار، 49-50. گفتهاند كه وي در حالى كه سخت بيمار بود،
از شنيدن خبر قتل وليد شاد شد و آن را نشانة ديگري بر نزديك بودن ايام سقوط
بنىاميه دانست. آنگاه ضمن سپردن كار دعوت به ابوسلمه و برشمردن برخى
نشانههاي ديگر دربارة نزديكى سقوط بنى اميه، ابوسلمه را به استواري در كار
دعوت تا حصول مقصود تشويق كرد همان، 50.
با آنكه آگاهيها در باب جزئيات مسألة دعوت ضداموي بسيار اندك و متناقض است،
اما از اخبار برجاي مانده، مىتوان به اهميت ويژة نقش بكير بن ماهان در
انسجام عوامل ضداموي، در تشكيلاتى پيچيده و بىسابقه پى برد. دربارة بكير
بن ماهان اين نكته حائز اهميت است كه او در سراسر دورة فعاليت خود، كوشيد
مرزهاي مبارزه را، به ويژه با ديگر گروههاي ضداموي در سطوح گوناگون حفظ
كند. از جمله، كوشش او براي حفظ رنگ اسلامى دعوت، به ويژه در منطقة خراسان
كه عناصري مانند خداش براي خروج از اين مرزها آمادگى داشتند نك: طبري، /09؛
مقدسى، /1، ماية شگفتى است. همين كوششها، از پراكندگى هواداران جنبش
جلوگيري كرد. او تقريباً در سراسر دورة فعاليت خود، از نشانههاي اسلامى، دست
كم در ظاهر، با استناد به آيات قرآن كريم و سيرة نبوي براي پيشبرد امور
دعوت و جذب هوادار سود جست مثلاً نك: اخبار، 14، 45، 47. بعضى پيشگوييها نيز
به بكير بن ماهان منسوب شده كه بر طبق روايات، تحقق هم مىيافته است
همان، 31، 42، 50؛ نيز نك: طبري، /41-42؛ ابن عبدربه، /81؛ ابن عساكر، 0/89 و
بعيد نيست اينگونه روايات، با آن دسته از اخبار كه حاكى از نشانههاي سقوط
بنى اميه و ظهور بنى عباس است، ارتباط داشته باشد مثلاً نك: ابن عبدربه،
/75.
مآخذ: ابن اعثم كوفى، احمد، الفتوح، حيدرآباد دكن، 394ق/974م؛ ابن طقطقى،
محمد، الفخري، بيروت، 400ق/980م؛ ابن عبدربه، احمد، العقد الفريد، به كوشش
احمد امين و ديگران، قاهره، 962م؛ ابن عساكر، على، تاريخ مدينة دمشق، به
كوشش على شيري، بيروت، 415ق/995م؛ اخبار الدولة العباسية، به كوشش
عبدالعزيز دوري و عبدالجبار مطلبى، بيروت، 971م؛ بلاذري، احمد، انساب
الاشراف، به كوشش عبدالعزيز دوري، بيروت، 398ق/978م؛ همو، جمل من انساب
الاشراف، به كوشش سهيل زكار و رياض زركلى، بيروت، 417ق/996م؛ همو، فتوح
البلدان، به كوشش دخويه، ليدن، 865م؛ دينوري، احمد، الاخبار الطوال، به
كوشش عبدالمنعم عامر و جمالالدين شيال، قاهره، 960م؛ سمعانى، عبدالكريم،
الانساب، به كوشش عبدالله عمر بارودي، بيروت، 408ق/988م؛ طبري، تاريخ؛
العيون و الحدائق، به كوشش دخويه، ليدن، 871م؛ محمدي، محمد، فرهنگ ايرانى
پيش از اسلام، تهران، 356ش؛ مقدسى، مطهر، البدء و التاريخ، به كوشش كلمان
هوار، پاريس، 919م؛ يعقوبى، احمد، تاريخ، بيروت، 960م.
Spuler, B., Iran in fr O h-islamischer Zeit, Wiesbaden, 1952.
على بهراميان