شماره مقاله:4903
بِشْرِ حافى، ابونصر بشر بن حارث بن عبدالرحمان 50 يا 52- 27ق/67 يا
69-42م، زاهد و صوفى مشهور.
زادگاه بشر يكى از روستاهاي مرو بود. او از خراسان به بغداد رفت و در آنجا
ساكن شد و بنابر بيشتر روايات در همانجا نيز وفات يافت ابن سعد، /42؛ سلمى،
طبقات...، 3، 4؛ ذهبى، العبر، /13؛ خواجه عبدالله، 5. به گزارش منابع، جد
پنجم او بعبور، يعفور، بعنبور يا غيور نام داشت و پس از آنكه به دست امام
علىع اسلام آورد، عبدالله نام گرفت خطيب، 0/78-79؛ ابن عساكر، 0/79؛ ابن
خلكان، /74؛ ابن كثير، 0/10. نام نخست اين شخص احتمالاً صورت تغيير
يافتهاي از بغپور فارسى معرب آن: فغفور است كه در تركستان و خراسان،
شاهزادگان و بزرگزادگان را با آن مىخواندند و اين مطلب با اشارة برخى
منابع به بزرگزادگى بشر تأييد مىشود ابن خلكان، /75؛ ابن تغري بردي، /49.
دربارة روزگار جوانى بشر و سپس روي آوردنش به زهد و تصوف، روايتهاي
گوناگونى وجود دارد. يكى آنكه بشر مردي درستكار بود و در طلب حديث از خراسان
به بغداد و شهرهاي ديگر سفر كرد، از محدثان بسيار حديث شنيد و سرانجام، در
بغداد ساكن شد؛ اما ظاهراً به يكباره ضبط و نقل حديث را به يك سو نهاد،
كتابهاي حديث خود را به خاك سپرد، از مردم كناره گرفت و به زهد و عبادت
روي آورد ابن سعد، همانجا؛ ابن قتيبه، 25؛ ابن ابى حاتم، /56؛ خطيب، /7.
روايت ديگر آنكه وي مردي اهل لهو و مىخواره و گاه راهزن و عيار تصوير شده
است كه گروهى را نيز به همراه خود داشت. براساس اين روايتها، روزي در راه
كاغذ پارهاي يافت كه بر آن «بسمالله الرحمن الرحيم» نوشته شده بود؛ پس
آن را برگرفت، معطر ساخت و در جايى نهاد؛ آنگاه در عالم رؤيا شنيد كه خداوند
به سبب حفظ حرمت نام الله، او را در دنيا و آخرت بزرگ خواهد داشت در برخى
روايتها شخص ديگري اين خواب را دربارة بشر ديده، و براي او نقل كرده است.
اين نداي غيبى باعث توبة او از كارهاي پيشين و روي آوردنش به زهد و عبادت
شد ابونعيم، /36؛ هجويري، 31؛ ابن جوزي، /25؛ قشيري، 1؛ نيز نك: پند پيران، 5
-6؛ منتخب...، 8-9.
نكتة قابل توجه آن است كه مؤلفان همعصر بشر، همچون ابن سعد و ابن قتيبه،
تنها روايت طلب حديث را دربارة وي نقل كردهاند و بيشتر منابعى كه داستان
توبة او را آوردهاند، دربارة جست و جوي او براي شنيدن احاديث و سپس عزلت
گزيدنش سكوت كرده، و به نقل احاديثى از قول او اكتفا كردهاند. بيشتر اين
منابع از كتابهاي صوفيهاند كه در زمانهاي مختلفى نوشته شدهاند. از اينرو،
چنين به نظر مىرسد كه حكايت مىخوارگى، عياري و سپس توبة او از اواخر سدة و
يا اوايل سدة ق وارد منابع شده است.
سومين روايت كه تنها ابونصر سراج در كتاب اللمع ص 95 آورده است، اينكه
بشر در ابتدا به نخريسى اشتغال داشت، اما در نتيجة تذكري كه ابواسحاق
مَغازِلى به او داد، نخريسى را رها كرد و طريق زهد و عبادت در پيش گرفت.
باز بنابر روايت چهارمى كه در منابع نسبتاً متأخر شيعى آمده است، بشر مردي
مىخواره و عياش بود، ولى با شنيدن سخنى كه امام موسى كاظمع دربارة او
گفت و او را به سبب طرز رفتارش حُر دانست، نه عبد، متنبه شد و توبه كرد
علامة حلى، 9؛ شوشتري، /2؛ معصومعليشاه، /84- 85؛ خوانساري، /30. اگرچه اين
حكايت در منابع كهن نيامده، و درستى آن محل ترديد است، اما در منابع ديگر
اشاراتى هست كه بر دوستى بشر با خاندان پيامبرص دلالت دارد براي نمونه،
نك: قشيري، 2؛ ميبدي، /01؛ عطار، 33-34.
لقب «حافى» به معناي پا برهنه است، و پا برهنگى او به موجب برخى روايتها
براي رعايت ادب نسبت به بساط حق زمين بوده است هجويري، همانجا؛ پند
پيران، 6 -7؛ عطار، 29. در روايتى ديگر آمده است كه او روزي در حالى كه يك
كفش به پا داشت، براي گرفتن بندي براي كفش ديگرش نزد كفشدوزي آمد و چون
كفشدوز با ديدن او در آن حال، به سرزنش او پرداخت، وي كفش ديگر را نيز از
پاي درآورد و از آن پس با پاي برهنه راه رفت ابن خلكان، /75. بنابر بعضى
از روايتهاي ديگر، چون بشر پس از شنيدن كلام امام موسى كاظم ع با پاي
برهنه به دنبال او دويد تا نزدش توبه كند، حافى ناميده شد علامة حلى،
شوشتري، معصومعليشاه، خوانساري، همانجاها.
بشر خواهر داشت كه هر از زنان ديندار و صالح بودند و چنين به نظر مىرسد كه
وي سخت به آنان دلبسته بود و گفتهاند كه زهد را از يكى از خواهران خود فرا
گرفته بود سلمى، ذكر...، 8؛ ابونعيم، /46؛ پندپيران، 27؛ميبدي،
/17؛عطار،36؛ابنخلكان، /76-77.
ظاهراً بشر هرگز ازدواج نكرد و از اينرو، گاهى بر او اعتراض مىشد كه در
اجراي سنت پيامبرص كوتاهى كرده است، اما او زيركانه پاسخ مىداد كه تا به
اداي فرايض مشغول است، به سنت نمىپردازد خطيب، /3؛ سهروردي، عمر، 65؛
عزالدين، 55. با اينهمه، در برخى از منابع شيعى شيخ ابونصر عبدالكريم بن
محمد هارونى ديباجى، معروف به «سبط بشرحافى» را كه از علماي اماميه بوده
است، از نسل او دانستهاند خوانساري، /34؛ معصومعليشاه، /87.
بشر به اصول و فروع دين عالم بود و احاديث بسيار مىدانست نك: خطيب، /7؛
هجويري، همانجا؛ عطار، 28. در گزارشى سيماي او با موي انبوه و ريش بلند وصف
شده است نك: خطيب، /0. وي از نزديكان سَريَّ سَقَطى، احمد بن عاصم انطاكى
و فتح موصلى بود و با فُضَيلِ عِياض، ابوسعيد خرّاز و ابوحمزة بغدادي نيز
مصاحبت داشت. محمد و احمد، فرزندان ابوالوَرد نيز صحبت او را درك كرده، طريق
آنها در ورع نزديك به طريقة بشر بوده است سلمى، طبقات، 27، 23، 46، 94؛
خواجهعبدالله، 8، 1، 1، جم ؛ خواجه محمد، 3؛ جامى، 4، 0، 2، 29. او معروف
كَرخى را نيز ديده بود و زمانى تقاضاي عقدبرادري با معروف داشت، اما آن را
مشروط به عدم شهرت به اين عقد و عدم زيارت و ملاقات كرده بود ابوطالب،
/86. بشر همچنين با احمد بن حنبل معاصر بود و احمد در وصف و بزرگداشت او بسيار
سخن گفته است. احمد بن وهب زَيّات نيز از ياران او به شمار مىرفت خواجه
عبدالله، 1-2، 18. برخى گفتهاند كه او مريد على بن خَشْرَم بوده است و
برخى ديگر او را شاگرد فضيل عياض دانستهاند عطار، همانجا؛ شيمل، .37-38 با
آنكه على بن خشرم را در برخى منابع دايى او معرفى كردهاند سلمى، همان،
3؛ خواجه عبدالله، 1؛ عطار، همانجا، اما از مقايسة سلسله نسب بشر حافى و على
بن خشرم مىتوان دريافت كه اين دو عموزاده بودهاند نك: خطيب، 0/78-79؛
ابن عساكر، 0/79.
بشر از ملاقات با خلفا و دولتمردان سخت حذر مىكرد. گفتهاند كه وقتى شنيد
يكى از خلفا مىخواهد او را ملاقات كند، گفت: اگر خليفه مرا پس از اين ياد
كند، ديگر در اين شهر نباشم باخرزي، /16؛ سهروردي، عبدالقاهر، 09. او در ورع و
زهد به آن درجه رسيده بود كه گفتهاند: هرگاه به خوردن طعامى حرام يا
شبهه ناك دعوت مىشد، دستش در آن كار، او را اطاعت نمىكرد سراج، 5؛ ميبدي،
همانجا؛ نيز نك: ابن عماد، /0، 1. او در موعظههايش بر لزوم كسب حلال بسيار
تأكيد مىكرد. وقتى از او پرسيدند: تو از كجا مىخوري؟ گفت: از همانجا كه شما
مىخوريد، اما آن كس كه مىخورد و مىگريد، با آن كس كه مىخورد و مىخندد،
يكى نيست ابوطالب، /5.
بشر حافى از صوفيان عزلت گزين بود و مصاحبت خلق را چندان خوش نمىداشت
ابن سعد، /42؛ ابن قتيبه، 25؛ ابوطالب، /11؛ ابونعيم، /40، 43؛ غزالى،
احياء...، /92؛ سهروردي، عمر، 28. از همينروي بود كه وي با آنكه حديث بسيار
مىدانست و از كسانى همچون وَكيع، عيسى بن يونس، فضيل عياض، حَمّاد بن
زيد، شريك بن عبدالله، عبدالله بن مبارك و هُشَيْم حديث شنيده بود، اما
چون نفس خود را مشتاق اشتغال به حديث و نقل آن مىديد، از اين كار به
كلى كناره گرفت و حتى كتابهاي خويش را نيز دفن كرد. چند حديثى كه از قول
او نقل شده است، همگى در ضمن گفت و گو بوده است، نه به قصد نقل حديث
ابن سعد، همانجا؛ خطيب، /7؛ ابن جوزي، /34؛ سمعانى، /58-59؛ مزي، /00-02.
ابن عربى بشر را از اقطاب مقام قلب يا مراقبه و صاحب دين خالص به شمار
مىآورد، زيرا در كارها به قلب خويش مراجعه، و به فتواي آن عمل مىكرد و بر
آن بود كه قلب جايگاه سرّالله است نك: /9. بشر پارسايان را سفارش به سفر
مىكرد و آن را وسيلة پاكيزگى و صفا مىدانست و مىگفت كه آب تا جاري است،
پاكيزه است و چون راكد بماند، متغير گردد غزالى، همان، /13؛ سهروردي، عمر،
25.
از ديدگاه او درويشان گروهند: گروه اول، درويشانى كه نخواهند و اگر بدهند
نستانند، و اين گروه با روحانيان در عليين باشند؛ گروه دوم، درويشانى كه
نخواهند و اگر بدهند بستانند، و اين گروه در جنات فردوس با مقربان باشند؛ و
گروه سوم، درويشانى كه در حال فاقه بخواهند، و آنان با صادقان از اصحاب
يمين باشند ابوطالب، /04؛ غزالى، همان، /84. او دربارة رابطة ميان علم و عمل
بر آن بود كه اگر به علم عمل نشود، ترك آن بهتر است و وقتى كه آدمى خدا
را اطاعت كرد، خداوند به او علم مىآموزد و اگر عصيان كرد، از دريافت علم
محروم مىشود ابونعيم، /40-41.
وي در تعريف توكل از دو نوع آن ياد مىكند: نوع اول، توكلى كه شخص متوكل
در عين كوشش، با تكيه به خداوند آرام و مطمئن است و به عمل خود اتكا
ندارد. نوع دوم، توكلى كه در آن قلب شخص معطوف به خداوند، و در آرامش
است و از حركت و كوشش فارغ. چنين شخصى به لطف خداوند عزيز است و اين نوع
توكل از جمله صفات ابدال به شمار مىآيد همو، /51؛ غزالى، كيميا...، /54؛
جامى، 4. وي دربارة سكوت و سخن گفتن نيز بر آن بود: در جايى كه سخن گفتن
آدمى را به عجب آورد، بايد سكوت كرد و آنگاه كه سكوت ماية اعجاب نفس شود،
بايد سخن گفت ذهبى، سير...، 0/72؛ سلمى، «جوامع...»، 6.
از برخى از سخنان بشر چنين برمىآيد كه او متمايل به طريق ملامت بوده
است، چنانكه به شخصى از مريدان خود توصيه كرده است كه اگر بتوانى در
موضعى قرارگيري كه مردم تو را دزد انگارند، چنين كن و اگر بتوانى بيش از
آن نيز بكن ابونعيم، /48. در اينصورت، بايد او را از نخستين صوفيان ملامتى
به شمار آورد. البته او در زندگى شخصى خود آنچنان به زهد و ورع مشهور بود
كه جاي هيچگونه ملامت بر او وجود نداشت. بشر مقام رضا را بالاترين مقامات
سلوك مىدانست همو، /50. به عقيدة او در ميان دوستى دنيا و گرايش به مرگ
رابطة معكوس، و ميان زهد در دنيا و دوستى مرگ رابطة مستقيم وجود دارد همو،
/48. او صوفى را كسى مىدانست كه قلبش براي حضور خداوند از كدورت پاك شده
باشد كلابادي، 1.
بيشتر مآخذ وفات او را در بغداد دانسته، و گفتهاند كه در باب حَرب مدفون
گشت، اما برخى نيز وفات او را در شوشتر، و مزار او را در قصبة دلگشا كه در
اطراف شوشتر و زيارتگاه عامة مردم است، گفتهاند ابن سعد، /42؛ شوشتري، /4.
ابن نديم او را صاحب كتابى با عنوان الزهد مىداند ص 61 كه اكنون از آن
اثري در دست نيست. از قول وي اشعاري نيز در منابع مختلف نقل شده است
سلمى، طبقات، 6؛ ابونعيم، /45-46، 54؛ خطيب، /6-7؛ ابن عساكر، 0/13- 19.
ابونعيم اصفهانى نيز متن نامهاي را كه او به على بن خشرم نوشته بود، در
حلية الاولياء آورده است /41-43.
مآخذ: ابن ابى حاتم، عبدالرحمان، الجرح و التعديل، حيدرآباد دكن، 371ق/
952م؛ ابن تغري بردي، النجوم؛ ابن جوزي، عبدالرحمان، صفةالصفوة، به كوشش
محمود فاخوري، بيروت، 406ق؛ ابن خلكان، وفيات؛ ابن سعد، محمد، الطبقات
الكبري، بيروت، دارصادر؛ ابن عربى، محيىالدين، الفتوحات المكية، به كوشش
عثمان يحيى، قاهره، 395ق/975م؛ ابن عساكر، على، تاريخ مدينة دمشق، بيروت،
995م؛ ابن عماد، عبدالحى، شذرات الذهب، قاهره، 350ق؛ ابن قتيبه، عبدالله،
المعارف، به كوشش ثروت عكاشه، قاهره، 960م؛ ابن كثير، البداية و النهاية،
به كوشش احمد ابوملحم و ديگران، بيروت، 407ق/987م؛ ابن نديم، الفهرست؛
ابوطالب مكى، محمد، قوت القلوب، قاهره، 381ق/961م؛ ابونعيم اصفهانى، احمد،
حلية الاولياء، بيروت، 387ق/967م؛ باخرزي، يحيى، اورادالاحباب، به كوشش
ايرج افشار، تهران، 358ش؛ پند پيران، به كوشش جلال متينى، تهران، 357ش؛
جامى، عبدالرحمان، نفحات الانس، به كوشش محمود عابدي، تهران، 370ش؛ خطيب
بغدادي، احمد، تاريخ بغداد، ج ، بيروت، دارالكتاب العربى، ج 0، دارالكتب
العلميه؛ خواجه عبدالله انصاري، طبقات الصوفيه، به كوشش محمد سرور مولايى،
تهران، 362ش؛ خواجه محمد پارسا، قدسيه، به كوشش احمد طاهري عراقى، تهران،
354ش؛ خوانساري، محمدباقر، روضات الجنات، قم، مكتبة اسماعيليان؛ ذهبى، محمد،
سير اعلام النبلاء، به كوشش شعيب ارنؤوط، بيروت، 406ق؛ همو، العبر، به كوشش
محمد سعيد بن بسيونى زغلول، بيروت، 405ق/985م؛ سراج، عبدالله، اللمع فى
التصوف، به كوشش نيكلسن، ليدن، 914م؛ سلمى، محمد، «جوامع آداب الصوفية»،
به كوشش ايتان كولبرگ، مجموعة آثار، به كوشش نصرالله پورجوادي، تهران،
369ش، ج ؛ همو، ذكر النسوة المتعبدات الصوفيات، به كوشش محمود طناحى،
قاهره، 413ق/993م؛ همو، طبقات الصوفية، به كوشش پدرسن، ليدن، 960م؛
سمعانى، عبدالكريم، الانساب، به كوشش عبدالله عمر بارودي، بيروت، 408ق/
988م؛ سهروردي، عبدالقاهر، آداب المريدين، ترجمة عمر بن محمد شيركان، به
كوشش نجيب مايل هروي، تهران، 363ش؛ سهروردي، عمر، عوارف المعارف، بيروت،
403ق/983م؛ شوشتري، نورالله، مجالس المؤمنين، تهران، 376ق؛ عزالدين
كاشانى، محمود، مصباح الهدايه، به كوشش جلالالدين همايى، تهران، 367ش؛
عطار نيشابوري، فريدالدين، تذكرة الاولياء، به كوشش محمد استعلامى، تهران،
360ش؛ علامة حلى، حسن، منهاج الكرامة، چ سنگى؛ غزالى، محمد، احياء
علومالدين، بيروت، 415ق/995م؛ همو، كيمياي سعادت، به كوشش حسين خديوجم،
تهران، 361ش؛ قشيري، عبدالكريم، الرسالة القشيرية، به كوشش احمد سعد على،
قاهره، 359ق/940م؛ كلابادي، محمد، التعرف لمذهب اهل التصوف، به كوشش
عبدالحليم محمود و طه عبدالباقى، بيروت، 400ق/980م؛ مزي، يوسف، تهذيب
الكمال، به كوشش بشار عواد معروف، بيروت، مؤسسة الرساله؛ معصوم عليشاه،
محمدمعصوم، طرائق الحقائق، به كوشش محمدجعفر محجوب، تهران، 318ش؛ منتخب
رونق المجالس، به كوشش احمدعلى رجايى، تهران، 354ش؛ ميبدي، احمد، كشف
الاسرار، به كوشش علىاصغر حكمت، تهران، 357ش؛ هجويري، على، كشف المحجوب،
به كوشش و. ژوكوفسكى، تهران، 358ش؛ نيز:
Hill, Chapel Islam, of Dimensions Mystical 1975. Schimmel, A.,
حسين لاشىء