دموكراسي و انديشه اصلاحي (قسمت دوم): بنيانگذار اخوانالمسلمين و انديشهي دموكراسي
دكتر عظام تميميانديشمندان مسلمان قرن نوزدهم ـ كه آشكارا تحت تاثير عمل و انديشهي دموكراتيك اروپا قرار داشتند، ميكوشيدند ميان دموكراسي و مفهوم اسلامي شورا، همساني پديد آورند. آنها براي از ميان بردن استبداد كه رفتار فاسد حاكمان مسلمان آن را تشديد ميكرد، تلاش ميكردند و انديشهي مشروعيت بخشيدن به «جنبههاي سازگار با اسلام» حكومتهاي غربي را در سر ميپروراندند. البته اين گرايش پس از جنگ جهاني اول و سقوط خلافت عثماني در سال 1924 تغيير يافت. خلافت، ميراثي اداري بود كه قرنهاي متمادي نمايانگر پوستهاي اخلاقي، و هويتي سياسي به شمار ميرفت.1 پس از فروپاشي خلافت، ديگر استبداد چالش اصلي نبود. مسلمانان سمبل وحدت خود را كه در جهت اصلاحش ميكوشيدند، از دست داده بودند. دموكراسيهاي اروپايي كه الهام بخش و مورد تحسين مصلحان شرق بودند، بخش گستردهاي از جهان عرب را تحت سيطرهي خود درآوردند. در اين موقعيت، تلاشهاي استعمارگران براي غربيسازي مسلمانان تهديدي جدي براي هويت اسلامي ـ عربي به شمار ميآمد و در نتيجه آزادسازي سرزمينهاي اسلامي از چنگ استعمارگران از اهميت خاصي برخوردار شد. از اين رو، تقاضاي احيا جايگزين تقاضاي اصلاح گرديد. در اين دوران، رشيد رضا شاگرد عبده مجلهي المنار را منتشر ساخت و مخاطبان روشنفكر مسلمان را در اطراف خود جمع كرد. آنها با رشيد رضا در خصوص انديشههاي استادانش «افغاني و عبده» ـ به ويژه در مورد نكوهش بدعت در نظر و عبادت، و پذيرش حقانيت عقل و رفاه عمومي در امور مربوط به اخلاق اجتماعي ـ اشتراك نظر داشتند. «حسن البنا» (1949 ـ 1904) يكي از همين روشنفكران بود، او كه به محفل رشيدرضا بسيار رفت و آمد ميكرد و پيوسته مجلهاش را ميخواند، پس از مرگ وي كار مجله را پي گرفت.2 حسن البنا پيش پدرش احمد البنا (فارغ التحصيل الازهر و نويسدهي دايرة المعارف حديث و فقه اسلامي) آموزش ديد و «اخوان المسلمين» اولين و گستردهترين جنبش بينالمللي اسلامي در دوران جديد را بنيان نهاد.اين گروه كه به عنوان يك محفل مطالعاتي معروف به «مدرسة التهذيب» در سال 1982 در شهربندري اسماعيليه تاسيس شد، به سرعت رشد كرد و در ديگر بخشهاي كشور گسترش يافت. رشد اين گروه با انعقاد معاهدهي انگليسي مصري و شورش فلسطينيان عليه بريتانيا و استعمار صهيونيستي شتاب گرفت و به يك هويت سياسي تبديل شد. در سال 1939 مجموعهاي از آثار حسن البنا به گردش درآمد و پيام و روش اخوان را تبيين كرد.3 حسن البنا در اولين مقالهي خود با عنوان «بين الامس و اليوم» وضعيت جهان اسلام را چنين توضيح ميدهد:قدرت اروپا به يمن اكتشافات، لشكركشي و مسافرت در سرزمينهاي بسيار دور و حتي كشورهاي اسلامي دوردست مانند هندوستان و برخي ديگر از ايالتهاي اسلامي افزايش يافت. اروپا براي تجزيهي دولت قدرتمند و گستردهي اسلامي به تلاشي جدّي دست يازيد. غربيها با ارايهي طرحهاي متعدد براي نيل به اين هدف ـ كه گاه آن را «مسالهي شرق» و زماني «تقسيم ميراث انسان بيمار اروپا» ميخواندند ـ گام برداشتند. دولتها از كوچكترين فرصتها استفاده كردند و به دولت اسلامي آرام و در عين حال غافل يورش بردند و سرزمينهاي حاشيهاش را به تصرف درآورده يا ويران ساختند.اين يورش براي مدتي طولاني ادامه يافت. در اين مدت، امپراتور عثماني بسياري از سرزمينهاي اسلامي را از دست داد؛ سرمينهايي مانند آفريقاي شمالي و مراكش تحت سلطهي اروپا قرار گرفت و بسياري از سرزمينهاي غير اسلامي مانند يونان و ايالتهاي بالكان نيز كه پيشتر تحت حاكميت عثماني بودند، استقلال يافتند. دورنهايي اين حمله، جنگ جهاني اول (از سال 1914 تا 1918) بود كه با شكست تركيه و متحدانش پايان يافت و فرصت خوبي براي كشورهاي بزرگ اروپايي فراهم آمد؛ آنها دستان خود را بر ميراث عظيم ملل اسلامي قرار دادند و با عنوانهاي اشغال، استعمار و قيموميت، سلطهي خود را به اشكال مختلف بر آنها تحميل كردند. آفريقاي شمالي (مراكش، الجزاير و تونس) به همراه سوريه مستعمرهي فرانسه گرديدند. تريپولي و BARCA مستعمرهي ايتاليا شد. ايتاليا نميخواست حتي اثري از اسلام در اين منطقه باقي بماند؛ بدين سبب آن را ايتالياي جنوبي خواند، تابعيت ايتاليايي را بر مردم آن تحميل كرد و هزاران خانوادهي گرسنهي ايتاليايي را بدانجا كوچاند. مصر و سودان و عراق تحت اقتدار انگلستان قرار گرفتند، فلسطين نيز مستعمرهي انگلستان شد و آزادي فروش سرزمينهاي آن به يهوديان را به دست آورد؛ به گونهاي كه يهوديان توانستند سرزميني صهيونيستي ـ ملي براي خود به وجود بياورند. حجاز (ايالت عربي عربستان) در پناه كمكهاي ذلت بار و پيمانهاي باطل و بيارزش به حكومتي بيثبات و ضعيف دست يافت، يمن از حكومتي قديمي و از رونق افتاده، و مردمي گرفتار فقر شدند؛ مردمي كه همواره در معرض حمله قرار داشتند.... .ايران و افغانستان از حكومتي لرزان و بيثبات برخوردار شدند كه گرسنگي مردم از هر سو آنها را تهديد ميكرد. اين كشورها ممكن بود گاه زير بال يك كشور و گاه زير بال كشور ديگري قرار بگيرند. هندوستان مستعمرهي انگلستان گرديد. تركستان و مناطق ضميمهي آن مستعمرهي روسيه شده و در معرض بي رحمي شديد مقامات بلشويكي قرار گرفتند.علاوه بر اين اقليتهاي مسلمان پراكنده در كشورهايي؛ چون اتيوپي، چين و بالكان هيچ كشوري را نميشناختند تا به حمايت آن دلخوش باشند. در چنين موقعيتي اروپا در مبارزهي سياسي پيروز شد و به هدف تجزيهي امپراتوري اسلامي و محو كردن نام آن از فهرست كشورهاي قدرتمند و زنده دست يافت.4 حسن البنا يادآور ميشود كه مفاهيم مليگرايي محلي ـ نيز به موازات مبارزهي اين كشورها ـ براي به دست آوردن مجدد آزادي و حق زيستن با هويت مستقل پيدا كردند و مردم مسلمان اين كشورها عامدانه وحدت اسلامي را فراموش كردند5 او سپس مينويسد: «اروپاييها كوشيدند جهان را در ماترياليسمي با ويژگيهاي فاسد و مهلك غوطه ور سازند و سرزمينهاي اسلامي را از پا درآورند. آنها توانستند اصول اساسي حكومت، عدالت و آموزش را تغيير دهند و نظامهاي سياسي، قضايي و فرهنگي مورد نظر خويش را در قدرتمندترين كشورهاي اسلامي تزريق كنند. آنها زنان نيمه برهنهي خود را با مشروبات الكلي، سينماها، تالارهاي رقص، پاساژها، بازارهاي تفريحي، داستانها، روزنامهها، رمانها، بوالهوسيها، بازيهاي احمقانه و شرارتهاي ويژهي غربي وارد اين مناطق كردند. آنها ارتكاب جرايمي را كه در كشورهايشان غير قابل تحمل بود، در اين كشورها مجاز شمردند و اين جهان پرهياهو را براي چشمان فريب خورده و ساده لوح مسلمانان و صاحب منصبان آنها زيبا جلوه دادند. البته اين براي آنها كافي نبود؛ آنان براي پديد آوردن ترديد و نفرت در قلبهاي مردم، مدارس و مؤسساتي تاسيس كردند و در آنها به مردم آموختند كه چگونه خود را تحقير كرده، مذهب و سرزمين خويش را بدنام كنند، خود را از باورهاي خويش جداسازند و هرچيز غربي را مقدس بشمارند. مدارس و مراكز علمي اروپاييها به طبقات بالا، هيأت حاكمه، رهبران توانمند و سازندگان آيندهي جامعه اختصاص داشت، شاگردان موفق اين آموزشگاهها، براي تكميل تحصيلات به خارج فرستاده ميشدند. اين فعاليت اجتماعي اساسي و سازماندهي شده بي اندازه موفق بود. تاثير عميق اين فعاليت در دوران متمادي ادامه مييابد و به همين دليل از هر فعاليت سياسي يا نظامي خطرناكتر ميباشد. برخي از كشورهاي اسلامي درستايش از تمدن اروپايي و ناخرسندي از تمدن اسلامي دست و پاي خود را گم كردند، تا آن جا كه تركيه خود را دولتي غير اسلامي خواند و به تقليد كامل از اروپا روي آورد.امان الله خان پادشاه افغانستان نيز در همين راستا تلاشهايي كرد، اما كوششهاي او با شكست مواجه شد. در مصر تجلّي اين تقليد افزايش يافت و چنان جدّي شد كه يكي از رهبران معنوي آن تنها راه پيشرفت را پذيرش تمدن غرب خواند. خوب يابد، تلخ يا شيرين اين مسأله با توان و سرعت بسيار از مصر به كشورهاي همسايه گسترش يافت و حتي حريمهاي مقدس حجاز را نيز در نورديد6».حسن البنا، با بيان اين مطلب كه مأموريت جنبش وي آگاهي دادن و رستگاري است، اهداف سازمان خود را چنين برشمرد:1 ـ آزاد سازي سرزمينهاي اسلامي از سلطهي بيگانگان؛ اين امر حق طبيعي هر انسان است و تنها حاكم ستمگر با آن مخالفت ميكند.2 ـ تشكيل دولتي اسلامي در اين سرزمين كه مقررات اجتماعي اسلام را به كار بندد، از اصول معقول و منطقي آن حمايت كند و پيام وحي را به همهي بشريت برساند.7 حسن البنا به همهي مسلمانان و به خصوص به اعضاي گروه خود هشدار ميدهد: تا زماني كه اين دولت تشكيل نشود، هر مسلماني در حال گناه كردن است و بايد به خاطر ناكامي و سستي خود در برابر خداوند متعال پاسخگو باشد. در اين شرايط حيراني و سرگرداني، برخلاف منافع انسانيت است كه دولتي حامي بيعدالتي و سركوب باشد و كسي براي ظهور دولت حامي «حقيقت، عدالت و صلح» فعاليت نكند.8 رهبران اخوان المسلمين همواره بر اين نكته كه جنبش آنان در پاسخ به زوال خلافت به وجود آمده است، تأكيد خاصي ميورزيدند. «مصطفي مشهور» قائم مقام رهبر اخوان المسلمين ميگفت: «زماني كه خلافت سقوط كرد، امام حسن البنا به پا خاست و احياي خلافت را وظيفهي ديني هر مرد و زن مسلمان معرفي كرد».9 حسن البنا در پيام ژوئن 1974 خود به رؤساي كشورهاي اسلامي از آنها خواست مسئوليتهاي خود را با تمام قوا به انجام برسانند و وظيفهي خدمت به امت را ايفا نمايند. او اين وظيفه را داراي دو بخش خواند: «نخست آزادي امت از موانع و قيود سياسي براي بازيافت حاكميت و استقلال از دست رفته و دوم تجديد بناي دوبارهي امت اسلام براي رقابت با ديگر ملل و دستيابي به تكامل اجتماعي»10 به همين دليل مهمترين دغدغهي حسنالبنا، بسيج مردم در برابر استعمار و آثار اجتماعي مخرّب آن بود. او آرزوي تجديد بناي حكومت اسلامي را بر پايههاي «مسئوليت حاكم در برابر خدا و مردم، وحدت امت در چارچوب برادري و حق امت در كنترل حاكمان» در سر ميپروراند.11 البنا در تحليل پيشرفت اروپا، فروپاشي نهايي تمدن غربي را به خاطر فساد اخلاقي، رباخواري و اختلافات سياسي پيشبيني كرد. او در پيام خود «بين الامس و اليوم»، احزاب سياسي را از عوامل زوال تمدن اروپا خواند.12 حسن البنا دوبار در انتخابات پارلماني پذيرفته شد و بر سازگاري ذاتي نظام پارلماني با قانون اساسي مبتني بر نظام اسلامي تأكيد ورزيد، ولي با آزادي احزاب سياسي سرسختانه مخالفت ميكرد و آنها را تهديدي بالقوه براي وحدت اسلامي به شمار ميآورد.وي ميگفت: «ايجاد احزاب سياسي در سرزمينهاي اسلامي بزرگترين اشتباه است. اين مسأله ريشهي فساد اجتماعي ميباشد و آتش آن همهي ما را ميسوزاند. اين احزاب مانند احزابي كه در كشورهاي ديگر جهان مشاهده شدهاند، خالص نيستند و جز مناقشه كه رهآورد احزاب مخالف در ميان فرزندان يك امت است، دستآوردي ندارند. روزگاري وضعيت امت ايجاب ميكرد كه آنها به نام امت سخن بگويند و حقوق ملي امت را درخواست كنند، اما امروز چنين نيست؛ راهي براي شيوههاي تقريبي وجود ندارد و اضمحلال اين احزاب گريزناپذير است. قواي امت بايد در يك حزب گرد آيند و براي برقراري مجدد استقلال و آزادي به كار گرفته شوند...13». در فاصلهي دو جنگ جهاني انديشمندان ما همانند اسلاف قرن 19 خود به فعاليتهاي ليبرالي پيوستند و خواستار غربي شدن همگاني شدند. آنها با استقبال از سكولاريزم به تنظيم و تدوين قوانين اساسي و نظامهاي حقوقي مدرن پرداختند و چون اروپاييها مذهب را كنار زده و حوزهي فعاليت خود را به قلمروي شخصي انسانها محدود ساختند، آنها نيز پرچم «جدايي دين از سياست» را برافراشتند و اسلام را به خاطر عقب ماندگي اعراب مورد سرزنش قرار دادند.14 فروپاشي خلافت در سال 1924 مناظرهاي را ميان انديشمندان آن دوره در خصوص اهميت خلافت پديد آورد. «علي عبدالرازق» (1888ـ1966) فارغ التحصيل الازهر ـ كه بعدها در آكسفورد نيز تحصيل كرد ـ با تأليف كتابي بحث برانگيز در اين مناظره شركت جُست. وي ادعا كرد، چيزي به عنوان اصول سياسي اسلام وجود ندارد. در نگاه او در اسلام نظام سياسي وجود ندارد و پيامبر اكرم(ص) هرگز نظام سياسي تشكيل نداد و بنياد نهادن دولت اسلامي بخشي از رسالت وي محسوب نميشود.15 در حالي كه جوامع عربي به چالش استعمار پاسخ داده و براي آزادي و استقلال خود مبارزه ميكردند، نخبگان غربزده رهبري جنبشهاي ملي را ـ كه اصالتا تمايلات اسلامي داشتند ـ به دست گرفتند.در بيشتر كشورهاي عربي رژيمهاي تك حزبي حكومتهاي استبدادي جايگزين نمايندگان رسمي استعمار شدند. اسلام، فرهنگ و ميراث آن در طول دوران پس از استقلال، مورد يورش بيرحمانهي مدرنيزاسيون قرار گرفتند. الازهر مصر به دانشگاه سكولار تبديل شد، مؤسسهي الزيتونه در تونس تعطيل گرديد، مؤسسات اوقاف ملي شد، دادگاههاي شرعي به ورطهي انحلال يا حاشيهنشيني سقوط كردند و گروهها و احزاب سياسي در دام توقيف و غير قانوني بودن فرو افتادند. اخوانالمسلمين كه شاخههاي مستحكمي در بسياري از كشورهاي اسلامي و عربي پديد آورده بود، پس از روي كار آمدن ناصر ـ در سال 1952 ـ دچار آزار و آسيب شديد گرديد. اين گروه در پي اخراج عدهاي از رهبران و زنداني شدن صدها نفر از طرفداران خود، در سال 1954 به فعاليت زيرزميني روي آورد. و بدين ترتيب، چالش يك بار ديگر تغيير چهره داد.ديگر كسي براي استقلال و آزادي مبارزه نميكرد، هدفِ مبارزه مقاومت و دفاع از امت و هويت فرهنگي آن در برابر يورش ويرانگر قدرتهاي استعماري و رژيمهاي خود باخته بود. از آن زمان تا اوايل دههي 70 اعضاي جنبش اسلامي عمدتا تحت تأثير آثار «مودودي، ندوي و سيد قطب» بودند.
1. م.فاثي عثمان، من اصول الفكر السياسي (بيروت: الرسالة 1984) ص 48.2. Albert Hourani Arabic Thouyht in the Liberal Age, 1798_1939, OP.Cit, P.360.3. حسن البنا، بين الامس و اليوم (بيروت: الرسالة [بيتا]) ص 226.4. همان، ص 240 ـ 238.5. همان، ص 240.6. همان، ص 241.7. همان، ص 247 ـ 245.8. همان، ص 250.9. همان، ص 251.10. مصطفي مشهور، در سخنراني عمومي به زبان عربي در مركز رفاهي مسلمانان در لندن در 26 مه 1995.11. حسن البنا، نحوالنور، (بيروت: الرسالة) ص 185.12. حسن البنا، مشكلاتنا در: مجموعة رسائل الامام حسن البنا(قاهره: دارالشباب) ص 393 ـ 389.13. حسن البنا، بينالامس و اليوم، ص 245.14. حسن البنا، مشكلاتنا، ص 407 ـ 405.15. احمد صدقي الدجاني، همان، ص 137.