مصاحبه با حجةالاسلام ارسطا در عرصهي انديشهي سياسي، بحث پر چالش مشروعيت مطرح ميشود. از طرفي حكومت ديني ما مدعي يك نوع نظريهي متفاوت در اين عرصه ميباشد؛ منتها بعضي مشروعيت را بسيط ميانگارند. به نظر شما آيا در اسلام «مشروعيت» بسيط است يا «مركب» و دلايل اين مسايل و مباني آن به چه نكاتي باز ميگردد؟ابتدا لازم است سؤال را به طور مشخص تبيين كنيم تا در جواب آن بتوانيم واضحتر سخن بگوييم. ظاهرا مقصود از مشروعيت بسيط، يا مركب اين است كه «مشروعيت» الهيِ محض است يا مردميِ محض و يا اين كه مشروعيت يك جنبهي الهي دارد و يك جنبهي مردمي؛ يعني مشروعيت، الهي ـ مردمي است.براي پاسخ به اين پرسش، خودِ مشروعيت را نيز بايد معنا كرد و ديد كه مشروعيت با اصطلاح ديگري كه در زمان ما رايج است و تحت عنوان مقبوليت از آن ياد ميشود، چه فرقي دارد. در اصطلاحات رايجِ علم حقوق و علوم سياسي، مشروعيت را به معناي قانونيّت و حقّانيت به كار ميبرند. در واقع اگر حكومتي بتواند علّت اطاعت از دستورات خود را با وجه معقولي توجيه كند، گفته ميشود كه اين حكومت داراي مشروعيت است. بنابراين محتواي مشروعيت نهايتا به پاسخ دادن به اين سؤال برميگردد كه چرا بايد از يك حكومت اطاعت كرد. هر حكومتي بايد براي اين پرسش پاسخي داشته باشد. بعضي از حكومتها اين سؤال را با عنصر قهر و غلبه پاسخ ميدهند؛ يعني ميگويند: چون ما اين توان را پيدا كردهايم كه بتوانيم بر اوضاع و بر مردم قاهر و غالب شويم، لذا مردم بايد از ما اطاعت كنند. اين جواب، جوابي است كه امروزه در دنيا منسوخ شده و لااقل به ظاهر، هيچ حكومتي چنين ادعايي ندارد. اگرچه در عمل ممكن است كه از همين روش براي به دست گرفتن قدرت استفاده كنند.پاسخ ديگري كه بعضي از حكومتها به اين سؤال ميدهند، اين است كه ما مشروعيت داريم؛ يعني مردم بايد از دستورات ما اطاعت كنند، چون خدا به ما اجازهي حكومت كردن بر مردم را داده و ما را به عنوان افرادي كه واجبالإطاعه هستيم، به مردم معرفي كرده است. البته اين گونه معرفي كردن ممكن است مستقيم باشد يا غيرمستقيم.پاسخ سومي كه بعضي از حكومتها به اين سؤال ميدهند اين است كه ما مشروعيت داريم و اطاعت از دستورات ما واجب و لازم است؛ زيرا خود مردم اين قدرت تصدّي امور را به ما دادهاند. بنابراين ملاحظه ميكنيد كه به جز ديدگاه اول كه ديدگاه مبتني بر قهر و غلبه است و در زمان ما ديدگاه واضح البطلاني شمرده ميشود، دو ديدگاه ديگر را نيز ميتوان در اين بيان ملاحظه كرد. به طور كلي شايد بتوان تمامي ديدگاههايي را كه در باب مشروعيت وجود دارد ـ با كمي مسامحه ـ به اين دو ديدگان كلّي برگرداند: يك ديدگاه كه مبناي مشروعيت را ارادهي خداوند و ديدگاه ديگر كه مبناي مشروعيت را ارادهي مردم ميداند. اكنون ميتوان اين سؤال را كه چرا بايد از يك حكومت اطاعت كرد، به شكل ديگري نيز مطرح نمود و آن اين است كه: اصولاً قدرت حكمراني و صادر كردن دستورهاي لازم الاتباع از كجا نشأت ميگيرد؟چهرهي ديگر اين مسأله همان مطلبي است كه بسياري از فقها در ابتداي بحثهاي ولايت ذكر كردهاند و آن اين است كه آيا اصل و قاعدهي اولي اقتضا ميكند كه شخصي از شخص ديگر اطاعت بكند، يا خير؟ پاسخي كه فقها، علما و متكلمّين ما به اين مسأله دادهاند اين است كه اصل اولي مقتضي اين است كه هيچ كس بر ديگري ولايت ندارد. بر طبق اين ديدگاه، ابتدا ما بايد به دنبال يك دليل عقلي بگرديم كه بر اساس آن اطاعت از يك نفر بر ما واجب شود.البته دليل عقلي تنها اقتضا ميكند كه انسانها از منعم و خالق حقيقي خودشان اطاعت كنند و اطاعت آنها از منعم واجب است، كه او خداوند متعال است. بر طبق اين نظريه، به اين نتيجه ميرسيم كه مشروعيت نميتواند از عامل و منبعي جز خداوند متعال سرچشمه بگيرد، چون مشروعيت پاسخ به اين سؤال بود كه آيا اطاعت از يك حكومت بر من واجب است، يا خير؟ و اگر واجب است به چه دليل واجب است؟ و آيا حكومتي كه انسانها متصدي آن باشند، يعني دستوراتي كه از جانب شخص يا شورايي صادر ميشود، بر ديگران واجب الاتباع است، يا خير؟ در حالي كه طبق اين دليل عقلي هيچ انساني واجب الاتباع و واجب الاطاعة نسبت به انسان ديگر نيست. بنابراين ما معتقديم كه مشروعيت به معنايي كه تبيين شد، جز از جانب خداوند متعال نميتواند سرچشمه بگيرد.البته ميتوان اين مطلب را به صورت سادهتري نيز بيان كرد. گاهي اين طور گفته ميشود كه مشروعيت، يعني انتساب به شريعت. يعني اين كه ما مشروعيت را فقط از ديدگاه اسلامي نگاه كنيم و كاري با معناي رايجي كه در اصطلاحات حقوق و علوم سياسي هست، نداشته باشيم و بگوييم مشروعيت، يعني انتساب داشتن به شريعت. يك حكومت در صورتي به شريعت منتسب است كه شرعا مجاز به اعمال ولايت بر مردم باشد و در صورتي مجاز به اعمال ولايت بر مردم است كه ولايت را از جانب خداوند متعال گرفته باشد كه او تنها منشأ ولايت است و در صورتي ميتواند ولايت را از خداوند متعال بگيرد كه در رأس اين حكومت افرادي باشند كه خداوند به طور مستقيم يا غيرمستقيم آنها را به عنوان واليان بر جامعه مشخص كرده باشد.به عقيدهي ما كساني كه بر جامعه ولايت دارند، در درجهي اول پيغمبر اكرم(ص) و در درجهي بعد از آن حضرات ائمهي معصومين ـ عليهم السلام ـ هستند و در زمان غيبت نيز نوبت به فقهاي جامع الشرايط ميرسد. اگر در يك زماني فقيه جامع الشرايط پيدا نشود، نوبت به عدول مؤمنين ميرسد و اگر عدول مؤمنين هم در جامعهاي پيدا نشود، نوبت به فساق مؤمنين ميرسد. اين ترتيبي است كه به اعتقاد ما براي ولايت بر جامعه در نظر گرفته شده است. از اين رو فقط حكومتي مشروع است كه در رأس آن اين افراد با ترتيبي كه ذكر شد قرار گرفته باشند و لاغير. بنابراين با توجه به معانياي كه گفته شد ما مشروعيت را بدون شك، بسيط و ناشي از خداوند ميدانيم. اما نبايد اين تصور پيش بيايد كه عنصر مردمي در تحقق يك حكومت اسلامي نقش ضعيفي دارد. روي اين نكته تأكيد ميكنم كه با توجه به معناي خاص مشروعيت، مفهوم سخن ما اين نيست كه در يك حكومت تنها با عامل مشروعيت سروكار داريم؛ خير! در يك حكومت علاوه بر عامل مشروعيت، عوامل ديگري مثل مقبوليت نيز مطرح است.اگر بر اساس آنچه كه جناب عالي فرموديد مباحث را عينيتر كرده، از مفهوم گذر كنيم، آيا شما احساس نميكنيد كه نظريههاي بسيط به خصوص در اين سطح و با جهان امروز مقداري تعارض داشته باشد؟ از طرفي به نظر ميرسد كه ساختار حكومتي ما اگرچه مدعي حكومت صددرصد اسلامي است، به نحوي به ليبراليست سياسي وابستگي دارد و از طرف ديگر آيا نميتوان به اين نتيجه رسيد كه نظريهي بسيط، در ساختارسازي دچار ناكارآمدي است؟به نظر من چنين مشكلي پيش نميآيد. به خاطر اين كه ساختار يك حكومت تنها بر عنصر مشروعيت استوار نيست، آنچه در ساختارسازي به كمك ما ميآيد و باعث ميشود كه ما از آراي مردمي در ساختار حكومت اسلامي استفاده كنيم ـ چنانكه در زمان ائمهي معصومين(ع) هم از همين آراي مردم قويّا استفاده ميشده است ـ لزوم وجود عامل مقبوليت است.در واقع چيزي كه باعث تصورناكارآمدي شده اين است كه مشروعيت، امروزه در جهان غرب مفهومي دارد كه از مقبوليت قابل انفكاك نيست، در حالي كه در انديشهي اسلامي، مشروعيت از مقبوليت قابل انفكاك است. توضيح مطلب اين كه در جهان غرب، چون عامل مشروعيت، يعني دليل لزوم اطاعت از يك حكومت را در اين ميدانند كه مردم، آن حكومت را به قدرت رسانده باشند، در واقع آنها از ميان سه منشأ قدرت كه عرض كرديم، يعني «قهر و غلبه، خداوند و مردم» نظريهي سوم را برگزيدهاند كه مردم منشأ قدرتاند. اگر مردم منشأ قدرت باشند، تنها حكومتي مشروع است كه مردم آن حكومت را روي كار آورده باشند و قدرت را به آن حكومت تفويض كرده باشند.تفويض قدرت از سوي مردم هميشه همراه با مقبوليت است؛ زيرا مردم فقط به شخص يا اشخاصي تفويض قدرت ميكنند كه مقبول آنها باشد. لذا ملاحظه ميفرماييد كه در انديشهي غربي مشروعيت از مقبوليت انفكاكپذير است، در حالي كه در انديشهي اسلامي چنين نيست. به عبارت ديگر چون در غرب اين مبنا را برگزيدهاند كه قدرت و حاكميت از ارادهي مردم نشأت ميگيرد، در عمل مشروعيت حكومت آنها با مقبوليت حكومت يكي خواهد بود. ولي چون ما اين مبنا را قبول نداريم بين مشروعيت و مقبوليت تفكيك ميكنيم و ميگوييم ممكن است زماني كسي بر جامعه حاكم شود كه اين شخص مورد قبول مردم نباشد، ولي مشروعيت دارد؛ يعني مردم ملزم به اطاعت از او هستند، اگرچه ممكن است مقبول مردم نباشد و يا بالعكس ممكن است كسي بر جامعه حكومت پيدا كند كه مقبول مردم هست، ولي مشروعيت ندارد؛ يعني بر طبق انديشهي اسلامي، مردم الزامي به اطاعت از او ندارند، اگرچه او را قبول دارند.حال كه به اين نكته عنايت كرديم، بايد به اين مسأله نيز توجه كنيم كه از ديدگاه اسلام در ساختار يك حكومت، مشروعيت تنها عنصر نيست، بلكه عنصر مقبوليت هم بسيار كارساز است و اگر ميبينيد كه در ساختار حكومت اسلامي چه در زمان حاضر و چه در زمانهاي گذشته و در صدر اسلام از آراي مردمي و از مشاركت سياسي مردم استفادهي فراوان ميشده است، در واقع به عنصر مقبوليت برميگردد.با توجه به نظريهي جناب عالي،ما رابطه را بر اساس مبناي بسيط، يك رابطهي عمودي ميدانيم؛ يعني رابطه را به اين صورت ترسيم ميكنيم كه ابتدا مردم طبق اصل اوليِ عقلي چون خداپرست هستند، پس حق اطاعت را فقط براي خدا قائلاند و بعد مسألهي مشروعيت و سپس مقبوليت در يك رابطهي عمودي ايجاد ميشود و اين رابطه به هيچ عنوان نميتواند افقي و هم عرض باشد. آيا شما چنين نظريهاي داريد؟گرچه به نظر من تعبير افقي و عمودي تعبير رسايي نيست، ولي اگر قرار باشد در همين قالب نارسا عبارت خودمان را بيان كنيم، بله ميتوانيم با مسامحه اين طور بگوييم.بر اساس نظريهي بسيط، آيا حكومت نهادي فوق مردم است و خودش اهداف اجتماع را ترسيم ميكند يا اين گونه، نهاد حكومت، نهادي است در كنار مردم و همدل با آنها كه سعي ميكند مردم را به اهداف متناسب با ايدههاي جامعه برساند؟براي پاسخ به اين سؤال لازم است كه ابتدا نقش مردم را در حكومت اسلامي تبيين كنيم تا بعد مشخص شود كه آيا حكومت نهادي فوق مردم است يا وضعيت ديگري دارد.ما در عين حال كه معتقديم مشروعيت، بسيط و فقط الهي است، دو مقام يا دو مرحله را از هم تفكيك ميكنيم: يكي مرحلهي ثبوت ولايت براي يك شخص و دوم مرحلهي اعمال ولايت بر جامعه. ما معتقديم كه در مرحلهي ثبوت ولايت، يعني در مرحلهاي كه مقام ولايت براي يك نفر محقق ميشود و او با شرايطي ميتواند دستورات لازم الاجرا در زمينهي امور عمومي و حكومتي صادر كند، در اين مرحله رأي مردم هيچ دخلي ندارد و مرحلهي ثبوت ولايت در واقع فقط بر اساس ضوابطي كه در شريعت مشخص شده، تعيين ميشود.به صورت مشخص اگر در زمان غيبت كسي پيدا شود كه فقيه جامع الشرايط بوده، يعني عادل، مدير، مدبّر، شجاع، آگاه به مسايل زمان و امور سياسي باشد و نيز توانايي ادارهي امور جامعه را داشته باشد، اين شخص به صورت غيرمستقيم و با واسطهي ائمهي معصومين ـ عليهمالسلام ـ از سوي خداوند متعال به عنوان وليّ و دارندهي ولايت برجامعه مشخص ميشود. اين مرحله، مرحلهي ثبوت ولايت است و رأي مردم در اين مرحله هيچ دخلي ندارد؛ يعني مردم نميتوانند به كسي كه واجد شرايط نيست، ولايت اعطا كنند؛ چون مردم دارنده ولايت نيستند و دارندهي ولايت فقط خداوند است و مردم نميتوانند ولايت را از كسي كه داراي شرايط است، سلب كنند؛ چون ولايت را خدا داده و فقط خداوند ميتواند آن را سلب كند. نتيجهي چنين مقامي براي يك شخص آن است كه اطاعت از او در امور عمومي و حكومتي بر مردم واجب ميشود. اما در مرحلهي اعمال ولايت، شخص واجد شرايط به عنصر ديگري نيز نياز دارد كه آن مقبوليت مردم است تا اين عنصر، موجود نباشد، اين شخص مجاز به اعمال ولايت بر مردم نيست.در اينجا مقصود ما فقط ولايت در مرحلهي تشكيل حكومت است والاّ ولايت مراحل پايينتري هم دارد كسي كه واجد شرايط باشد، مجاز است كه در زمينهي امور حسبيّه اعمال ولايت كند. امور حسبيّه يك محدودهي پايينتر از حكومت است، ولي در مرحلهي حكومت و تشكيل حكومت فقيهي كه واجد شرايط است، تا زماني كه مردم به حكومت او رضايت ندهند، مجاز به اعمال ولايت بر مردم نيست. دلايل اين مسأله متعدد است و يكي ازدلايل، روايتي است كه از اميرالمؤمنين(ع) نقل شده كه ايشان ميفرمايند: «پيغمبر اكرم (ص) به من چنين فرمود: يابن أبيطالب! تكَ ولاءُ اُمّتي فإنْ ولّوكَ في عافيةٍ و أَجمعوا عليكَ بالرضا؛ فَقُهم بِأمرِهِم و اِن اختلفوا عليك فَدَعْهم و ما هُم فيه.»«اي پسر ابوطالب، ولايتِ بر امت من از آن تو است (ثبوت ولايت)، اگر مردم پذيراي ولايت تو شدند و با مسالمت و آرامش، به ولايت تو رضايت دادند، آن موقع قيام كن و امر آنها را به دست بگير، ولي اگر در مورد تو اختلاف كردند و همگان ولايت تو را نپذيرفتند، آنها را به حال خودشان واگذار.» اميرالمؤمنين(ع) هم در عمل همين طور رفتار كرد و فقط زماني حاضر به پذيرش حكومت شد كه انبوه مهاجرين و انصار بر در خانهي آن حضرت اجتماع كردند و با اصرار از ايشان خواستند كه رهبري حكومت اسلامي را عهدهدار شود.اميرالمؤمنين(ع) ابتدا از پذيرش خواستهي آنان خودداري فرمود و به آنان گفت: «از من دست برداريد و به سراغ ديگري برويد.» (دَعوني و التمسوا غيري) و فرمود: «شايد من نسبت به آن كسي كه شما به عنوان ولايت برخود برميگزينيد، شنواتر و مطيعتر باشم» (لعلّي اطوعكم و اسمعكم لمن و ليّتموهُ امركم)، ولي آنگاه كه مردم جز به حكومت آن حضرت رضايت ندادند، پذيراي حكومت شد و علت اين پذيرش را نيز سه چيز بيان فرمود: «اول حضور مردمي كه خواستار حكومت آن حضرت بودند؛ دوم تمام شدن حجت كه ياوراني براي پيگيري اهداف الهي خويش دارد و سوم پيماني كه خداوند از دانشمندان گرفته است كه در برابر گرسنگي مظلوم و شكمبارگي ظالم سكوت نكنند.»اين تعبير نيز از آن حضرت است كه ميفرمايند: «من چنين نيستم كه شما را به كاري وادار كنم كه از آن كراهت داريد.» البته پرواضح است كه منظور حضرت از اين سخن، آن نيست كه براي انجام هر امري از امور حكومتي تكتك افراد بايد رضايت داشته باشند؛ زيرا چنين وضعيتي هيچگاه اتفاق نميافتد، بلكه مقصود اين است كه اگر اكثريت قاطع مردم، يا عموم آنان نسبت به انجام كاري از سوي حكومت ناراضي باشند، حكومت اسلامي با اعمال زور و فشار به آن كار اقدام نخواهد كرد. در صدر اسلام وقتي پيامبر اكرم(ص) از دنيا رفت و حضرت امير به در خانهي مهاجرين و انصار رفت، در واقع براي اين بود كه بتواند ياران كافي را براي مقبوليّت عمومي خود به دست بياورد. در آن زمان اگر حضرت چهل نفر يار پيدا ميكرد، چون اين چهل نفر از سران مهاجرين و انصار بودند، ميتوانستند در جامعه آراي عمومي را متمايل به سوي آن حضرت كنند.حضرت ميدانست كه اگر با چهل نفر از مهاجرين و انصار صحبت كند و آن چهل نفر اعلام طرفداري از حضرت بكنند و عملاً به ميدان بيايند، ديدگاهها و نظرات افراد ديگر هم به اين سمت و سو جذب ميشود و مقبوليت مردمي حاصل خواهد شد؛ چون جامعهي اسلامي آن روز به مدينه نگاه ميكردند و در ميان مردم مدينه هم اين چهل نفر كه از بزرگان بودند، ميتوانستند تعيين كنندهي نظريات اكثريت مردم باشند. بدين ترتيب معلوم ميشود كه جستوجوي چهل يار وفادار و اين تعبير كه اگر چهل نفر ياور پيدا ميكردم هر آينه قيام مينمودم، كه به اميرالمؤمنين(ع) نسبت داده ميشود، نبايد به گونهاي تفسير شود كه نافي عنصر رضايت عمومي در تشكيل حكومت اسلامي و تعيين رهبر حكومت باشد. براي اثبات اين مطلب علاوه بر نكاتي كه تا كنون مورد استناد قرار گرفت، ميتوان به امور زير نيز استدلال كرد:1. هدف از فرستادن پيامبران الهي و نزول كتب آسماني، آن است كه مردم خود، قيام به قسط كنند (ليقوم الناس بالقسط) نه اين كه آنها را به اقامهي قسط وادار نمايند و اين هدف جز با اختيار و ارادهي خود انسان تأمين نميشود. به عبارت ديگر مجبور ساختن انسانها بر پذيرش حق، مانع تحقّق هدف مزبور ميباشد و موجب نقض غرض خواهد بود. لذا ملاحظه ميشود كه در بسياري از آيات قرآن بر عنصر اراده و اختيار انسان تأكيد شده است. ممكن است بر اين بيان، اشكال شود كه منظور از اراده در آيات مورد نظر، ارادهي تكويني است، نه تشريعي. لكن اين اشكال وارد نيست؛ زيرا بايد توجه داشت كه ما نميخواهيم بگوييم مردم حق دارند و تشريعا مجاز ميباشند كه از پذيرش حكومت حق خودداري كنند، بلكه ميخواهيم بگوييم مردم در عين حالي كه تشريعا مكلّف به پذيرش حكومت حق ميباشند، ولي شخص صالح براي حكومت نيز مجاز نيست كه با زور و اجبار بر مردم حكومت كند و بدون رضايت آنها خود را بر آنان تحميل نمايد، چرا كه كار با غرض از تشريع اديان منافات داشته و موجب نقض آن خواهد شد.2. حكومتي كه بر پايهي زور و اجبار استوار باشد ـ چنان كه تجربهي طولاني تاريخ نشان داده ـ اصولاً پايدار و استوار نخواهد ماند و دير يا زود با شكست مواجه خواهد گشت. بدون شك براي شخصي كه واجد شرايط رهبري حكومت اسلامي است، هيچگاه جايز نخواهد بود كه به تشكيل چنين حكومتي اقدام نمايد؛ زيرا رعايت غبطه و مصلحت مسلمانان بر وي لازم است و اين كار بدون ترديد مخالف با مصلحت مسلمين است. به حتم شكست حكومتي كه به نام اسلام تشكيل شده، موجب خسارتهاي مادي و معنوي فراواني براي مسلمانان خواهد بود.3. بدون شك حكومتي كه به نام دين، ولي برپايهي زور و اجبار تشكيل گردد، باعث بدبيني مردم و دلزدگي آنان نسبت به دين خواهد شد و اين امر نه تنها با غرض از تشكيل حكومت اسلامي، كه هدايت مردم است، منافات دارد، بلكه مخالف مصالح مسلمانان نيز هست و از اين جهت انجام آن براي شخصي كه صلاحيت حكومت و رهبري دارد و رعايت غبطه و مصلحت مسلمين بر او واجب است، جايز نميباشد.در تأييد دلايل فوق و نكاتي كه پيش از آن مورد استناد قرار گرفت، ميتوان به استفتايي اشاره نمود كه دبيرخانهي ائمهي جمعه در اواخر عمر شريف حضرت امام ـ قدس سره ـ از ايشان پرسيده بودند. استفتا چنين بود كه فقيه جامع الشرايط در چه حالت ولايتي دارد؟ ايشان در جواب گفته بودند: «در همه حال ولايت دارد [يعني مرحلهي ثبوت ولايت]، ولي تولّي امور مسلمين [يعني مرحلهي اعمال ولايت] متوقف برپذيرش اكثريت مسلمانان است كه در صدر اسلام از آن تعبير به بيعت ميشده است».گاهي اوقات بعضي افراد فكر ميكنند كه اين مطلب «لَم يَقُل بِهِ اَحد» است؛ يعني هيچ كس چنين حرفي نزده است؛ در حالي كه من بعد از بررسي ادله و اثبات استدلالي مطلب به كتابهاي ديگري نيز مراجعه كردم و ديدم كه بعضي از فقهاي معاصر هم همين عقيده را انتخاب كردهاند و از استفتاي حضرت امام(ره) نيز به صراحت استفاده ميشود كه در مرحلهي ثبوت ولايت كه همان مرحلهي مشروعيت باشد، آراي مردم دخالتي ندارد، ولي مرحلهي اعمال ولايت نيازمند به پذيرش مردم است. حتي در بررسي كلمات فقها در اين زمينه ديدم بعضيها تعبيرات خيلي صريح و بلندي دارند. مرحوم آخوند خراساني و همچنين مرحوم شيخ عبدالله مازندراني كه از علماي دورهي مشروطيت بودند، در نامهاي خطاب به مردم ايران مينويسند: «ضروري مذهب اماميّه است كه حكومت در عصر غيبت بر عهدهي جمهور مردم ميباشد.» اين مطلب را من چند سال پيش در كتاب تاريخ بيداري ايرانيان ديدم.مرحوم سيد اسماعيل صدر نيز در حواشياي كه بر كتاب «التشريعُ الجنايي الاسلامي» نوشتهي عبدالقادر عوده دارد، همين تعبير را آورده. از فقهاي معاصر هم جناب آقاي سبحاني شبيه اين تعبير را دارد. مرحوم آية الله سيد محمد حسين حسيني تهراني نيز به صراحت مسألهي نقش وسيع مردم در حكومت اسلامي و لزوم بيعت با آنان را در كتاب خود مطرح كرده است.