رهيافتهاي فكري جنبش دانشجويي
غلامحسن مقيميقشر دانشگاهي و دانشجويي ما در مواجهه با بحرانهاي سهگانهي استبداد داخلي، استعمار خارجي و انديشههاي وارداتي، رهيافتهاي متعددي را آزموده است. امّا حقيقتا شاخصها و ملاكهاي هر كدام از اين رهيافتها چيست؟ نقاط قوت و ضعف آن در كجاست؟ چرا اين رهيافتها تا دههي 40 تداوم و استمرار نيافت؟ چرا جنبشهاي دانشجويي در نهايت هويت اسلامي يافتند؟ براي پاسخ به سؤالات فوق، به ناچار بايد به كالبد شكافي گفتمانها و رهيافتهاي فكري جنبش دانشجويي پرداخت. به همين دليل بدون مقدمه به توضيح و تحليل آنها ميپردازيم.
الف) رهيافت سكولاريسمي:
اگرچه اكثر دانشمندان جامعهشناسي سياسي تاريخ جنبش دانشجويي را از تأسيس دانشگاه تهران (1312) ميدانند، ولي بايد اعتراف كرد كه ايران، ابتدا در زمان صدراعظمي ميرزا تقي خان اميركبير، به واسطهي اعزام دانشجو به خارج از كشور، با انديشهها و تفكرات جديد در غرب آشنا گرديد و محافل دانشجويي آن تشكيل شد؛ البته اين دانشجويان و يا فارغالتحصيلان، فرزندان افراد بالا دست جامعه بودند كه امكان تحصيل مييافتند. اين قشر كه با گذر از جامعهي سنتي و مذهبي با انديشهها و تفكرات جديد غرب آشنا ميشدند خود به گروههاي مختلفي تقسيم ميشوند. در عصر انقلاب مشروطيت جناح سكولاريسم بر همهي گروهها تسلط يافت، افكار خيرهكننده و تكنولوژي حيران كنندهي غرب براي عدهاي به گونهاي جلوهگر شد كه فرهنگ و باورهاي خود را نه تنها به فراموشي سپردند، بلكه علت انحطاط و عقب ماندگي خود را عقايد و ارزشهاي مذهبي و ملي خود پنداشتند. در هر صورت «اوج درخشش جريان اصلاحطلبي سكولار غربگرايانه، در انقلاب مشروطه بود كه با شكست نهضت مشروطه، اين جريان نيز به بنبست رسيد و بقاياي اصلاحطلبان سكولار در زير چرخهاي سنگين ديكتاتوري رضاخاني از بين رفتند يا خانهنشين شدند.»1 بدين ترتيب قشر تحصيلكرده و دانشگاهي ما بهناچار وارد جنبش مشروطيت گرديد. اگرچه بروز جنبش مشروطيت زمينهها و علل بسيار متعارضي داشت، ولي به اعتقاد اكثر تاريخنگاران تحولات سياسي ـ اجتماعي، جريان فكري غالب انديشهي سكولاريسم بود.ب) رهيافت ماركسيستي:
با افول الگوي سكولاريسم، روشنفكران و فارغالتحصيلان از نظر ديدگاه دچار بحران شدند. اينبار اين روشنفكران، با توجه به زمينهها و تحولات داخلي و خارجي، خصوصا تأسيس دانشگاه تبريز كه از نظر جغرافيايي با انديشههاي ماركسيستي روسيه نزديك بود، متوجه رهيافت ديگري شدند. مهمترين مشخصهي اين رهيافت، وارداتي بودن آن است، چنانكه رهيافت قبلي نيز از آن سوي مرزها ذهنطبقهي متفكر ما را به خود جلب نمود. بدين ترتيب، دانشجويان ما همانند دولتمردان و ديگر طبقات اجتماعي و سياسي كه زماني بهشت موعود خود را تمدن شرق ميديدند، اين بار انديشههاي انقلابي ماركسيسم را براي معنابخشي به جنبش خود برگزيدند. بيشك، ماركسيسم يكي از مهمترين جنبشهاي فكري قرن نوزدهم و بيستم بهشمار ميآيد. اين تفكر در طي يكصد سال گذشته، تأثير گستردهاي بر جنبشهاي سياسي ـ اجتماعي داشته است، البته در طول قرن بيستم، در پي قرائتهاي متفاوت از ماركسيسم، انواع گوناگوني از ماركسيسم بهوجود آمد، ولي آنچه در اين بحث اهميت دار اين است كه؛ به طور كلي ماركسيسم با معاني مختلف خود، تأثير عمدهاي در راديكال كردن جوّ فكري قرن بيستم، در سطح جهان داشته است.2 جنبش دانشجويي ايران نيز بهعنوان بخش كوچكي از اين جنبشها از تأثير آن بينصيب نبوده است. اين رهيافت با توجه به تجربهي تلخ استعمار غرب و رقابت قدرتهاي بزرگ امپرياليستي در بازارهاي اقتصادي ايران، توانست آلترناتيوي كارآمد محسوب شود، زيرا مهمترين ويژگي ماركسيسم روسي كه متأثر از انقلاب 1905 روسيه بود، اين بود كه بطور فزايندهاي نسبت به ماركسيسم اروپايي انقلابيتر بوده است. بنابراين، به طور طبيعي قشر دانشجوي جوان ما كه از نظر رواني به دنبال تغييرات و تحولات سريع و انقلابي است، به آن گرايش پيدا ميكند.با اين مقدمه تئوريك، به جريانشناسي تاريخي جنبش ماركسيستي ايران اشارهاي كوتاه خواهيم كرد. ريشههاي اين جريان به دهههاي آخر قرن گذشته بازميگردد. قطعا يكي از عوامل اساسي رشد و نمو اين جريان در ايران، همسايگي با كشور روسيه و تردد عدهاي از روشنفكران ايران در آن كشور و تحصيل دانشجويان ايران در شوروي ميباشد.3 در حقيقت جنبش سوسياليستي دانشجويان ايران از دانشگاه تبريز آغاز ميشود. چند ماه پس از تأسيس دانشگاه تبريز (خرداد 1325) بر اثر حوادث آذربايجان، اين دانشگاه تعطيل شد، اين دانشگاه در سال 1326 مجددا گشايش يافت. در اين زمان سه اتفاق بسيار مهم و تعيينكننده بر ذهن و انديشه دانشجويان تبريز تأثير جدّي گذاشت: اول، افتتاح دانشگاه تبريز اندكي (پنج سال) پس از شهريور 1320 اتفاق افتاد. دوم، اشغال ايران توسط قواي متفقين كه تأثير مهمي در فضاي فكري و سياسي حاكم بر اين دانشگاه گذاشت. سوم، دانشگاه تبريز زماني افتتاح شد كه آذربايجان تحت حكومت كمونيستي فرقهي دمكرات آذربايجان قرار داشت، به همين دليل برخي از مورخين، افتتاح دانشگاه تبريز را يكي از دستاوردهاي حكومت دمكراتها دانستهاند.4 اگرچه فعاليت ماركسيسم در ايران، به سوسيال ـ دمكرات ايران (اجتماعيون ـ عاميون) در سال 1304 و پس از آن به حزب كمونيست ايران (حزب عدالت) و سازمان نوين (گروه 53 نفر) بازميگردد. ولي توسعهي واقعي ماركسيسم در ايران و تبديل آن به قلهي جريانهاي سياسي، در سالهاي پس از 1320 انجام گرفت. در اين سال، با اشغال ايران توسط قواي متفقين و بركناري رضاشاه از قدرت، فضاي باز سياسي به وجود آمد و حمايت بيدريغ ارتش سرخ كه بخشهايي از ايران را در اشغال داشت، موجب شد كه ماركسيسم در بين اقشار مختلف مردم از جمله دانشجويان نفوذ كند.5 پيدايش فرقهي دموكرات آذربايجان (پيشهوري) در سال 1324 نيز ريشهاي دانشجويي داشت و به عدهاي از دانشجوياني بازميگشت كه به گروه «53 نفر» معروف شدند. اين گروه كه نقطهي رأس محافل ماركسيستي بود، در سال 1314 به رهبري تقي اراني تشكيل شد و اعضاي آن روشنفكران و تحصيلكردگاني بودند كه اغلب در خارج از ايران با ماركسيسم آشنا شده بودند. در دورهي رضاخان عدهاي از آنها دستگير شدند، ايراني نيز در 14 بهمن 1318 در زندان اعدام شد. با شروع جنگ جهاني دوّم (شهريور 1320) و ورود متفقين به ايران، بازماندگان اين گروه از زندان آزاد و هستهي اصلي حزب تودهي ايران را تشكيل دادند؛ اين حزب با حمايت شوروي در آذربايجان، كردستان و گيلان فعاليت گستردهاي داشت. حزب توده در شهر تبريز كميتهي ايالتي تشكيل داد، اين كميته، 20 روز پس از اعلام موجوديت حزب دمكرات در آذربايجان اعلام انحلال كرده و به فرقهي دمكرات پيوست. فرقهي دمكرات با حمايت شوروي، از آبان 1324 تا آذر 1325 در آذربايجان حكومت كرد، اما پس از گشايش مجدد دانشگاه تبريز در سال 1326 نديم شاه كنترل شديدي بر كمونيستها اعمال كرد و در پي آن اكثريت دانشجويان خنثي و منفعل شدند و تا سال 1329 كه نهضت ملي نفت آغاز شد، هيچ تحرك سياسي (حداقل در دانشگاه تبريز) ديده نشد.6ج) رهيافت ناسيوناليستي:
مهمترين مشخصهي رهيافتهاي قبل، غيربومي و وارداتي بودن مباني فكري آنها بوده است. در نتيجه اين رهيافتها نتوانستند در ذهن جنبشهاي دانشجويي استمرار و دوام بيابند. امّا دانشجويان و قشر تحصيلكردهي ايران پس از دو دهه سرخوردگي از ايدئولوژيهاي غربي و شرقي، به حمايت از جنبش ملي كه گفتمان مسلطِ دههي 30 تاريخ ايران بود، برخاستند.زمان اوجگيري انديشهي مليگرايي، دقيقا پس از فرار رضاخان و تضعيف قدرت مركزي، بوده است. انگيزهي محوري مليگرايان، مبارزه با استعمار انگليس و مليكردن صنعت نفت (1332ـ1327) بود. ريشه و اساس جريان مليگرايان ايران، در جبههي ملي (1328) متمركز بود كه از احزاب مختلفي نظير «حزب ايران (1325)، حزب مردم ايران، حزب ملي ايران (1328) و حزب زحمتكشان (1327)» تشكيل ميشد.7 در هر صورت آنچه به بحث ما مربوط ميشود، اين است كه؛ «نهضت ملي نفت» مسألهاي بود كه همه گرايشهاي سياسي را گرد خود جمع كرد، حتي كمونيستهاي دانشگاه تبريز نيز به صرف اينكه اين نهضت عليه امپرياليسم انگليس است، به آن پيوستند، نيروهاي مذهبي هم به دليل وجود يك عالم ديني (آيتالله كاشاني) در رأس جنبش و كينهي ديرينه نسبت به استعمار انگليس از آن حمايت كردند.8 بدين ترتيب، حركت ملي شدن صنعت نفت و نقش فعال نيروهاي ملي، نقطه مشتركي بود كه موجب شد، كفهي ترازوي جنبش دانشجويي به طرف احزاب ناسيوناليست، سنگيني نمايد. اين روند تا كودتاي 28 مراد 1332 ادامه داشت، البته دانشجويان در حمايت از جبهههاي ملي و مصدق راهپيماييهاي پراكندهاي نيز انجام دادند؛ از جمله در 21 آبان 1332 كه به واسطهي آن بازار، دانشگاه و دبيرستانهاي تبريز تعطيل شد و يا 16 آذر 1332 كه دانشجويان دانشكدهي فني دانشگاه تهران، راهپيمايي با شكوهي ترتيب دادند و سه دانشجو شهيد و عدهاي مجروح شدند.9 يا در زمستان 1339 اعضاي جبههي ملي در مجلس سنا تحصن كردند و نيز در تيرماه 1339 در پارك جلاليه (لاله) تجمعي بزرگ ترتيب دادند كه منجر به دستگيري عدهاي از دانشجويان شد، همچنين در 16 آذر 1339، دانشجويان دانشگاه تهران راهپيمايي وسيعي را تدارك ديدند و نيز تحصن در دانشگاه تهران در ديماه 1339 از ديگر اين موارد بود.10 اما روند نفوذ مليگرايان با شدت عمل رژيم استبدادي شاه روبه زوال رفت، تا آنجا كه سكوت مرگباري بر جنبشهاي دانشجويي حاكم شد.د) رهيافت اسلامي:
تاكنون (پيش از دههي 40) جنبش دانشجويي سه گفتمان را تجربه نموده بود. اما اين گفتمانها نتوانستند، روح آزاديخواهانه و كمال جويانه بزرگترين قشر متفكر جامعهي ايران را سيراب كنند. بنابراين، در دههي 40 بار ديگر دانشجوي ما از نظر فكري و عقيدتي دچار بحران نظري ميشود؛ در نتيجه به دنبال جايگزين قويتري براي معنا بخشي به جنبش خود است. زيرا رهيافتهاي پيشريشه در مباني تاريخي و فرهنگي آنها نداشت.«وجه مشترك همهي اين ايدئولوژيها، عدم تجانس و عدم توجه آنها به مباني فرهنگي، تاريخي و مذهبي ايران بود، به عبارت ديگر، همهي آنها وارداتي و فاقد مباني فرهنگي و نظري بودند... [در نتيجه] هيچيك نتوانستند در جامعه رسوخ كنند و منشأ اثري شوند.»11 بنابراين، پس از اين سه مرحله دورهي احياي انديشهي حكومت اسلامي و جولانگاه انديشههاي مذهبي آغاز شد و الگو و نمونهي مسلط ايدئولوژي اسلامي گرديد و علماي مذهبي به عنوان تئوري پردازان نظام و حكومت ديني مورد توجه و اعتماد جدي حركتهاي اصلاح طلبانه و جنبشهاي دانشجويي قرار گرفتند. به نظر اين نوشتار، اين الگو است كه در دههي 50 و 60 توانست عظيمترين انقلاب جهان را به وجود آورد. بنابراين، از دههي 40 تاكنون، هويت و اصالت مسلط بر جنبش دانشجويي با آموزههاي اسلامي گره ميخورد. البته برخي نيز جنبش دانشجويي پس از پيروزي انقلاب اسلامي را به چهار دوره (تعطيلي دانشگاهها، جنگ تحميلي، عصر سازندگي، دوم خرداد به بعد) تقسيم ميكنند، ولي به نظر ما همهي آنها در دورن رهيافت اسلامي قرار دارند. بعضي نيز معتقدند هنوز استراتژي جنبش دانشجويي ارزشهاي اسلامي است و فقط تاكتيك آن عوض شده است. به عبارت ديگر، دانشجويان، براي حفظ دستاوردهاي حكومت ديني و چالشهايي كه براي نظام اسلامي به وجود ميآيد، دكترين خاصي را براي خروج از بحران تحولات اجتماعي، نظامي، اقتصادي و يا سياسي، اتخاذ ميكنند. اما همچنان براي برون رفت از چالشها در چارچوب انديشههاي مذهبي ميانديشند.با وجود حاكميت و تسلط انديشههاي مذهبي، باز هم ميتوان ردپاي رهيافتهاي سه گانه گذشته را كم و بيش، در ميان دانشجويان رديابي كرد، ولي حقيقت مطلب اين است كه الگوهاي جديد بيشتر التقاطي و تركيبي هستند و خالص و ناب نيستند، برخي الگوي آخر (اسلام) و اول (سكولاريسم) را تلفيق كردند و برخي آن را با ماركسيسم تركيب نمودند، برخي نيز آن را با انديشهي سنتي ايرانشهري در آميختهاند؛ اما در هر صورت، همهي آنها در تركيب خود سعي كردند، انديشهي اسلامي را هم به همراه داشته باشند. اين مسأله نشان دهندهي بقا و ثبات الگوي اسلامي جريانهاي اصلاح طلب در دانشگاهها است و آشكار و نهان هويت اصلي خود را در جهتگيري به سوي فرهنگ و تمدن اسلامي خود ميجويد.1. صادق زيبا كلام، مقدمهاي بر انقلاب اسلامي، تهران، نشر روزنه، 1372 صفحه 81-80.2. حسين بشيريه، تاريخ انديشههاي سياسي در قرن بيستم، تهران، نشر ني، 1376، صفحه 21.3. علي اكبر حجّاري طاهري، جريانهاي سياسي ايران با تأكيد بر دوران پهلوي، فصلنامه ياد، ويژه احزاب سياسي در ايران، شمارههاي 54-53 و 56-55، 1378، صفحه 1-2.4. علي اكبر حجازي طاهري، پيشين، صفحه 22.5. علي اكبر حجّاري طاهري، پيشينأ صفحه 22.6. عمادالدين باقي، پيشين، صفحه 32 و 28.7. علي اكبر حجّاري طاهري، پيشين، صفحه 217.8. عمادالدين باقي، پيشين، صفحه 36. و نيز مراجعه كنيد به مسعود سفيري، پيشين، گفتگو با دكتر سحابي، صفحه 78.9. همان، صفحه، 47.10. صفحات 59-56.11. موسي نجفي، تأملات سياسي در تاريخ تفكر اسلامي(مجموعه مقالات)، تهران، جلد اول، نور حكمت، 1374، صفحه 200.