زيستگاهايدئولوژيكوسياسي جنبشهاياسلاميمعاصر
دكتر رضوان سيد مجيد مراديمحمد عبدالسلام فرج در رسالهي «الفريضة الغائبة»1 مينويسد: احكامي كه امروزه بر مسلمانان حاكم است، احكام كفر و بلكه قوانيني است كه كافران وضع كرده و مسلمانان را بدان سوق دادهاند. خداي سبحان ميگويد «و من لم يحكم بما انزل اللّه فاولئك هم الكافرون؛ و كساني كه به موجب آنچه خدا نازل كرده داوري نكردهاند، آنان خود كافرانند.» پس از برچيده شدن بساط خلافت در سال (1924م) و ريشهكن شدن همهي احكام اسلام و جايگزيني احكامي كه كافران وضع كردهاند، وضعشان همان وضع تاتارها شده است؛ چنان كه در تفسير ابنكثير ذيل اين آيه ثابت شده است: «افحكم الجاهلية يبغون و من احسن من اللّه حكما لقوم يوقنون؛ آيا خواستار حكم جاهليتاند؟ و براي مردمي كه يقين دارند، چه كسي از خدا بهتر است؟» و درهاي خروج حاكمان زمانه از ملت و آيين اسلام چندان پرشمار است كه براي آن كس كه روش و منش آنان را زير نظر گيرد، شبههاي باقي نميماند. شيخ الاسلام ابن تيميه در كتاب «الفتاوي الكبري» گويد: به ضرورت و بداهت از دين مسلمانان و اتفاق همگي مسلمانان، دانسته است كه هر كس پيروي ديني جز دين اسلام و شريعتي جز شريعت محمد9 را جايز شمارد، كافر است و كفر او چون كفر آن كس است كه به برخي از آيات كتاب قرآن ايمان آورده و به بخشي ديگر كفر ورزيده است؛ چنان كه خداي بزرگ گويد: «ان الذين يكفرون باللّه و رسله و يريدون أن يفرّقوا بين اللّه و رسله و يقولون نؤمن ببعض ونكفر ببعض و يريدون ان يتخذوا بين ذلك سبيلاً اولئك هم الكافرون حقّا و اعتدنا للكافرين عذابا مهينا؛ كساني كه به خدا و پيامبرانش كفر ميورزند و ميخواهند ميان خدا و پيامبران او جدايي اندازند و ميگويند: ما به بعضي ايمان داريم و بعضي را انكار ميكنيم و ميخواهند ميان اين [دو] راهي براي خود اختيار كنند، آنان در حقيقت كافرند و ما براي كافران عذابي خفتآور آماده كردهايم.2 فقرهاي كه آورديم از رسالهي محمد عبدالسلام يكي از رهبران تشكيلات جهاد [اسلامي مصر] است. وي در برنامهريزي قتل سادات، رييس جمهور سابق مصر مشاركت داشته و پس از ترور سادات، اعدام شده است. اسم رسالهاش چنان كه در آغاز آورديم «الفريضة الغائبة» است. منظور وي از واجبِ غايب، جهاد است. تشكيلات او هم در رسانههاي تبليغاتي به همين نام (جهاد) و تكفير و خشونت شناخته شدهاند. آنچه تازگي دارد اين است كه «فَرَج» در اين رساله جهاد را واجب (فريضه) شمرده است، با آن كه در فقه سنتي اهل سنت، جهاد واجب كفايي ـ و نه عيني ـ است. مهمتر اين كه وي جهاد را در درون جامعهي اسلامي فريضه شمرده است، در حالي كه همواره عنوان جهاد بر رويارويي با بيگانهي نامسلمانِ خارجي اطلاق ميشده است. اگرچه نامگذاري اين گروه به عنوان «فريق التنظيم» و انگِ تشكيلاتي بودن و تكفيرگري و خشونتورزيِ به آن، شبيه عناوين اهانتآميزي است كه حكومتها و ابزارهاي تبليغاتي رواج دادهاند، اما در مضامين رسالهي «فرج» چيزهايي وجود دارد كه اين عناوين اهانتآميز را توجيه و تقويت ميكند و اين از آنرو است كه اين فرقه خلاف انديشهي سنتي اهل سنت بين عمل و ايمان، ارتباطي مكانيكي برقرار ميكند، چندان كه بر افراد و جماعتهايي كه تصور ميكند اعمالشان با ادعاي صريح مسلمان و موحد بودنشان ناسازگار است، احكام كفر و جاهليت را جاري ميكند. تاريخ اسلام گروههاي خشكه مقدس مشابهي را سراغ دارد كه با لقب «خوارج» نشان دار شدند. آنان معتقد بودند كه اسلام خلوص و صفاي نابي دارد و جايز نيست گناهان كبيره، طهارت آن را آلوده سازند، وگرنه مردم دوباره به گرداب جاهليت ميافتند.3 چنان كه ميدانيم اين گروه در آغاز خلافت امام علي بن ابيطالب بر سر موضوع حكميت كه آن را عقبنشيني امام به سود معاويه ميپنداشتند، با امام جنگيدند و بعدها يكي از همين گروه [امام [علي را كشت. آنان در طول بيش از يك قرن از هجرتگاهها و پايگاههاي خود جنگي كوركورانه با قدرتها و جوامع به راه انداختند. انگيزهي آنان از به راه انداختن اين جنگها، اموري بود كه آنها را تكليف و فريضهي خود ميشمردند و معتقد بودند كوتاهي در انجام اين فرايض برايشان ممكن نيست، وگرنه خود آنان هم ايمان و اسلامشان را از دست خواهند داد.4 اين ايدئولوژيِ خشن خوارج سبب شد تا شمار بسياري از علماي مسلمان در قرنهاي دوم و سوم هجري (قرنهاي هشتم و نهم ميلادي) وارد مناقشات گسترده و طولاني بر سر مفهوم ايمان و رابطهي آن با عمل و موضوع گرايش به جماعت مسلمانان و مقتضيات آن شوند.5 دست آخر اين نظريه جا افتاد كه ايمان به معناي تصديق است و عملي كه به ظاهر مخالف آن باشد، نقضش نميكند، مگر آن كه خود فرد مسلمان تصريح كند كه از اسلام و هنجارهاي جماعت دست كشيده است، اما تا پيش از اين مرحله ـ يعني تا پيش از ارتكاب گناهان و رفتارهايي كه نشانهي تصريح به ترك اسلام است ـ اصل امر به معروف و نهي از منكر براي مقابلهي با آن و يا تصحيح آن عمل، كافي است. بنابراين، [ادعاي] گرايش به جماعت مسلمانان اعلام آزادانهاي است كه از صاحب آن پذيرفته است و براساس آن با او معامله ميشود، نه براساس نيتهاي دروني. پس ما با ظاهر سروكار داريم و كار نيتها و نهفتههاي دروني با خدا است،6 اما جهاد، در مقابلهي با خارج و در دفاع از سرزمين اسلام و امنيت جوامع اسلامي است و جايز نيست كه از اين اصل، چونان سلاحي براي كوبيدن گروههاي داخلي با همهي اختلاف نظرها و مذاهب استفاده شود.در فقرهاي كه از رسالهي محمد عبدالسلام فَرَج آوردم، از پيشينههاي تاريخياي ياد شده كه در آن مفهوم «جهاد» دربارهي داخل جامعهي اسلامي به كار گرفته شده است. وي در رسالهاش اقتباسهايي طولاني از فتاواي فقيه بزرگ حنبلي، ابن تيميه (728ه··) ميكند كه برآيند آن، ناكافي بودن تصريح به شهادتين براي مسلمان، و مؤمن شمرده شدن انسان و ضرورت همراهي شهادتين با عمل؛ يعني انجام واجبات اسلام و التزام به هنجارهاي مسلمانان و دفاع از جماعت و دولت و شريعت آنان است. پس اگر چنين عمل و التزامي ديده نشد، جايز است به ايمان چنين افرادي به ديدهي ترديد نگريست، اما اگر عمل و التزام برخلاف رخ دهد، جايز و بلكه واجب است به ديدهي كافراني نگريسته شوند كه جهاد با آنان ـ مانند جهاد با كفار ـ واجب است،7 البته آنچه از ابنتيميه و ابنكثير (771ه··) در رسالهي وي نقل ميشود، درست و واقعي است، اما آنچه در اقتباسهاي محمد عبدالسلام و ديگر جماعتهاي سياسي و حزبگراي اسلامي به چشم ميخورد، تجاهل به سياق و ساختار تاريخي و سياسي و فقهي اين فتاوا و بيانيهها، براي تجويز استخدام سياسي و مقطعي اين متون در عصر حاضر است. ميدانيم كه قرنهاي هفتم و هشتم هجري شاهد رويارويي تاريخي سختي بين مسلمانان و مغولان بود. مغولان از سرزمين خود در آسياي شرقي و ميانه به سوي جهان اسلام خزيده و مراكز آن را اشغال كرده و دولتها و اجتماعات آن را در هم كوبيدند و صدها هزار تن را كشتند تا به بغداد رسيدند و اين شهر در سال 656ه·· (1258م) به دست آنان سقوط كرد. آنگاه مستعصم آخرين خليفهي عباسي را كشتند و پس از آن، هر كه را بر سر راه خود يافتند از دم تيغ گذراندند. آنان پس از تسخير بغداد، رو به شام و مصر آوردند تا اين كه مماليك مصر، در آستانهي ورود اين قوم به مصر، آنان را در منطقهي مشهور عين جالوت از حركت باز ايستاندند. كار به آنجا رسيد كه مماليك توانستند شام را بازپس گيرند و رود فرات، مرز دولتهاي مغول/ ايلخاني در ايران و عراق و دولت مماليك در مصر و شام شد.8 در اين هنگام، يعني در اواخر قرن هفتم هجري (سيزدهم ميلادي) ايلخانيان رو به اسلام آوردند و در صدد برآمدند تا در نزاع با مماليك، بر سر باقي ماندهي سرزمينهاي اسلاميِ تحت سلطهي خود، از اسلام آوردن خود بهرهبرداري سياسي كنند. ابن تيميه دقيقا در همين دوره در دمشق سر برآورد. او در سال 661ه·· ، يعني پنج سال پس از سقوط بغداد، زاده شد. وي فرزند خانوادهاي نابود شده، از منطقهي حرّان بود كه در برابر هجومهاي مغول ـ كه حدود پنجاه سال ادامه داشت ـ از ديار خود گريختند. صليبيها هنوز در سواحل شام حضور داشتند و بيزانسيها كمي از قدرت خود را در آسياي صغير باز مييافتند. در دوران چنين فروپاشي و نوميدي و سركوفتگي بسياري از حاكمان و سران دولتهاي كوچك اسلامي، براي حفظ امارت خود به سازش با مغولان يا صليبيان، و پرداخت اموال (ماليات) به آنان رو ميآوردند و گاهي نيز در جنگ با آنان همراه ميشدند. از ابن تيميه دربارهي يكي از اين افراد پرسش شد. هم چنين دربارهي حاكم مسلمان شهر «آمد» كه در ركاب مغولان با مسلمانان ميجنگيد و نيز از حكم اسلام مغولان و ميزان صحت آن از او پرسش شد.ابن تيميه در متن ايدئولوژي مسلط «جهاد» در آن نزاع حياتي بين دو جهان چنين نگاشت: مغولان تا زماني كه كاري جز كشتار مسلمانان ندارند، كافرند و حاكمان مسلماني كه با آنان تباني كردهاند، با آنان تفاوتي ندارند. پس براي بقاي اسلام و دولت اسلام چارهاي جز جهاد با همگي آنان نيست.9 به رغم شرايط وحشت باري كه فتاوايي از اين دست را تجويز ميكرد، باز بيشتر فقهاي مذاهب اسلامي در آن زمان با فتاواي ابن تيميه دربارهي حاكم شهر «آمد» و نظاير آن موافق نبودند.اين گريز طولاني به اوضاع صدور فتاواي ابن تيميه ـ كه زبانهاش تنها دامن همدستان مغولان را نگرفت، بلكه گروههاي زيادي را در درون خود اسلامِ سني، مانند بسياري بزرگان طريقتهاي صوفيه و رجال فلسفه و كلام و فقهدر بر گرفت10 ـ تنها براي اشاره به اختلاف ساختارها نيست، بلكه همچنين براي روشن كردن سه مسألهي ديگر است كه از نظر من در اين جا كه درصدد آگاهي يابي از ايدئولوژيهاي اسلامي حزبيِ معاصر هستيم، اهميت دارد:1. شيوههاي به كارگيري نصوص فقهي و مقطعي قديمي از سوي مبارزه جويان سياسي مسلمان؛
2. ماهيت ايدئولوژيك و فاتحانهي بيانيههاي مقطعي اسلامي سياسي؛ 3. نتايج و آثار هم زمان اين ايدئولوژيها بر جامعهي داخلي و اسلامِ سنتي.دربارهي موضوع نخست، يعني شيوههاي به كارگيري بايد گفت اسلام گرايان حزبي، نصوص قرآني را در عامترين و غالبترين معاني آن ـ كه مربوط به مسايل كفر و ايمان است ـ به كار ميگيرند. بيشتر اين آيات در اوضاع نزاع بين مسلمانان مدينه و دشمن قريشيِ مكه نازل شده است، اما اسلام گرايان اين آيات را به همان شكل كه دربارهي نزاع اسلام با دشمن خارجي نازل شده است، به كار نميگيرند، بلكه براي مبارزه با جاهليت كافر موجود در درون مرزهاي اسلام، برپا ميكنند. زماني هم كه چارهاي جز تعيين و تحديد نداشته باشند، به فتاواي ابن تيميه و شاگردانش مانند ابن كثير يا شاگردان انديشهي او مانند محمد بن عبدالوهاب پناه ميبرند.11 زماني كه به مسألهي دوم (ماهيت ايدئولوژيك) ميرسيم درمييابيم كه همهي اسلام گرايان به استثناي اندكي مانند حسن ترابي و راشد غنوشي و آن هم تنها در سالهاي اخير ـ حاملان بيانيههاي مقطعياي هستندكه فاقد بُعد سياسي و تحت سلطهي بُعد ايدئولوژيك و عقيدتي است. آنان راه و روشِ مخالف سياسياي را كه ميخواهد به هدف اصلاح و يا آنچه اصلاح ميپندارند به قدرت برسد، نميپيمايند. بلكه راه و روش رهايي بخش و نجاتبخش دين ـ و نه جامعه - را در پيش ميگيرند. معتقدند كه دين خدا تحريف شده است و وظيفهي برپايي و حاكميت دوبارهي آن بر دوششان سنگيني ميكند.از اينرو به نظر ميرسد كه گاه اهتمامشان اين است كه شهيد شوند، نه براي آن كه پيروز شوند، بلكه گويي راه خلاصي از ظالمان و اهل جاهليت را ندارند، مگر اين كه به سوي مرگ گام بردارند؛ زيرا حال كه ريشه كني پليدي و جاهليت حاكم دور از دسترس است، مرگ كفاره و توبهي آنان از پليدي حاكم ميباشد.12 بنابراين، اطلاق عنوان «اسلام سياسي» بر اسلام گرايان به لحاظ سياسي، بودن ايدئولوژي آنان نيست؛ زيرا ايدئولوژي آنان اساسا سياسي نيست. راز اين نامگذاري آن است كه نظامهاي سياسي به مقابلهي با آنان برخاستهاند و فعاليتهاي مبارزاتي و شعارهايشان از پشتوانهي مردمي قابل توجهي برخوردار است. از اينرو معتقدم جنبشهاي اسلامي معاصر در اساس، جنبشهايي احيايي و شبيه جنبشهايي است كه در دين يهود و مسيحيت سابقه دارند. درسراسر تاريخ ما نيز چنين جنبشهايي گه گاه، سر برآوردهاند. غالب اين جنبشها، ماهيت يا آثار سياسي نداشتهاند. من جنبشهاي صوفيه، ابن تيميه، محمد بن عبدالوهاب، جنبشهاي نوزايي اسلامي در سرزمينهاي عثماني و خارج از آن را در قرن نوزدهم، جنبش اخوان المسلمين در قرن بيستم و ديگر جنبشهاي اسلامي را از همين زاويه مينگرم. در درون فرد يا گروهي از فقها و يا صاحبان حساسيتهاي خاص در دوره و زمانهاي اين احساس شكل ميگيرد كه خلوص و زلاليِ مفهوم «توحيد» يا «عبوديت» دستخوش شائبهها و تهديدهاي داخلي يا خارجي شده است. اين احساس آغازگاه جنبشي احيايي با چارچوب شعائري با هدف تصفيه يا بازگشت و يا توبه و يا به زبان برخي اسلام گرايان «امر به معروف و نهي از منكر» است. البته آهنگها و مسيرها و وجوه اهتمام اين جنبشها به تناسب اوضاع فرهنگي حاكم متفاوت است. شك نيست كه اين جنبشها داراي تاثيرات سياسي هستند و يا تعمد به داشتن اثرگذاري سياسي دارند، ولي اين بدان معنا نيست كه داراي اهدافي سياسي باشند. آنان تاثيرگذاري سياسي را براي پياده كردن برنامههاي ديني خود با هدف حفظ و خالص داشتن هويت ويژهي خويش ميخواهند، اما سياسي شدنِ شديد جنبشهاي اسلامي معاصر كه امروزه مشاهده ميشود، ناشي از اوضاع استثنايياي است كه جامعه و دولت در كشورهاي عرب و جهان اسلام دارد. جنبشهاي اسلامي به سبب بحرانهاي اجتماعي و اقتصادي و سياسي و تنگناهاي بزرگ نمادين موجود در اين كشورها به جنبشهاي اسلامي به سبب بحرانهاي اجتماعي و اقتصادي و سياسي و تنگناهاي بزرگ نمادين موجوددر اين كشورها به جنبشهايي مردمي و گسترده تبديل شدهاند و اين سبب برخورد با قدرتهاي حاكم و كشيده شدن چالش به ميدان اجتماع شده است. هرگاه شدت چالش فزونتر ميشود صبغهي سياسي اين جنبشها هم تندتر ميشود، اگرچه زبان و اهداف، هم چنان ديني، اعتقادي، شعائري و نمادين است.13 دربارهي موضوع سوم بايد گفت آثار و نتايج اين جنبشهاي ايدئولوژيك بر داخل جامعه و نگرش سنتي از اسلام، مختلط، و نيازمند تاملي بيشتر است؛ زيرا رجال ديني سنتي با آزردگي و ناخرسندي به اين جنبشها مينگرند و آنان كه جدي ترند، از خطر اين جنبشها بر خودِ اسلام بيمناكاند. بيم آنان ناشي از آن است كه اين جنبشها، موضوع قدرت سياسي را پايهي تمام اسلام ميدانند.14 به عبارت ديگر، براساس فراخي سنتياي كه اسلام به عنوان ديني جهاني بدان شناخته شده بود، عرف، شعائر و آداب و شيوهي حيات را مهمترين اجزاي اسلام ميداند، اما با ربط دادن وجود و عدم اسلام به طور مطلق به يكي از اشكال متصور قدرت ـ كه خلافت باشد؛ يعني تنها راه اجراي دلبخواه شريعت ـ آن فراخي شناخته شدهي اسلام، پوشيده ميماند.15 شك نيست كه اين جنبشها از حمايت و اقبال تودههاي وسيع در تمام جهان اسلام برخوردارند، اما هم چنين راست است كه آنان در همه جا موفق به ايجاد انسجام و همبستگي نشدهاند، و بلكه درستتر، اين نتيجهگيري از حوادث سالهاي اخير است كه اينان در بسياري از جاها عامل تجربه و پراكندگي بودهاند و فراوان تهمت كفر و فسق را در بين خود رد و بدل ميكنند. از اينرو ترديد نيست كه اوضاع كنوني ما ـ به رغم شعارهاي مأنوسي كه اين جنبشها سر ميدهند ـ و نيز به رغم جدايي معمول بين جوامع اسلامي و حكام آن، لايهاي از تجدد ـ به معنايي كه در جوامع غربي و عربي ـ اسلامي رايج است را بر روي آنها كشيده است. تجدد اين جنبشها در شيوههاي به كارگيري نصوص ديني و جادادن همهي دنيا در زير عباي دين و در شمار آوردن جهاد با نفس به عنوان كوتاهترين و راستترين راه براي پياده كردن شريعت نمودار است. ديگر نميتوان گفت كه برخي از مبارزان حزب گرا همهي مردم را تكفير ميكنند. برخي از آنان كه ميگويند قوانين غربي و فرهنگ غربي و حاكمان غرب زده بايد از ميان برداشته شوند، اهدافشان متمايز است، اما واقعيت اين است كه تمايزات به سرعت در كشاكش چالشها، پنهان ميشوند.16 2 سيد قطب (1966م) در كتاب پرآوازهاش «معالم في الطريق»17 ميگويد: «جوامع كنوني همگي جوامعي جاهلي و غير اسلامياند... و شايسته است با صراحت و بيترس بگوييم كه اسلام هيچ ارتباطي با هر آنچه كه امروزه بر روي كرهي زمين در جريان است، ندارد؛ زيرا حاكميت از آن اسلام نيست و تنها جايگزين براي اين اوضاع دروغين، نخست و پيش از هر چيز، برپايي جامعهاي اسلامي است كه اسلام را شريعت خود قرار داده باشد و هيچ شريعت ديگري را برنتابد...» وي در جايي ديگر ميگويد: «براي رويارويي با جامعهي جاهلي، درجهاي از قدرت لازم است، قدرت اعتقاد و تصور، قدرت اخلاقي و خودسازي، قدرت سازماندهي اجتماعي و ديگر انواع قدرت كه به مدد آن ميتوان با جامعهي جاهلي رويارو شد، مانند قدرت پايداري و قدرت غلبه يابي بر چنين جامعهاي.» اگرچه رسالهي «الفريضة الغائبه» مهمترين و برجستهترين اثر در نزد جماعتهاي اسلاميِ درگير در مبارزه است، كتابچهي «معالم في الطريق» سيد قطب، بيانيهي بنيادين احزاب مبارزه جوي اسلامي است. همهي جماعتها و گروههاي اسلامي مبارز ـ دست كم در سطح جهان عرب ـ از بين سطور اين كتابچه، سر برآوردند. فقرهاي كه از سيد قطب ميآوريم، در بردارندهي دو ايدهي نظري اساسي و رايج است كه خاستگاه و استنادگاه گروههاي مبارز است و آن دو ايده، ايدهي جاهليت و ايدهي حاكميت است؛ زيرا ـ بنابراين نظريه ـ جهان امروز ـ كه جهان اسلام را هم در برميگيرد ـ عرصهاي جاهليت وويرانگر و همانند جاهليت رايجِ پيش از اسلام است. ريشهي اين مشكل، تجاهل مفهوم «لااله الا اللّه» است كه حاكميت را تنها از آن خدا ميداند. آيا در قرآن نيامده است كه «ان الحكم الاّ اللّه» (حكم تنها از آن خدا است)؟ آيا در قرآن نيامده كه «اَلا له الخلق و الامر» (هان! آفرينش و فرمان از آن خدا است)؟ آيا نيامده است كه «افحكم الجاهلية يبغون و من احسن من ا... حكما لقوم يوقنون» (آيا خواستار حكم جاهليتاند؟ و براي مردمي كه يقين دارند چه كسي از خدا بهتر است؟) آنچه امروزه در جهان يافت ميشود، حكومت بشر و طاغوتهاي بشري در برابر الوهيت و حكومت و شريعت خدا است. بنابراين، براي زدودن زنگار جاهليت از سيماي توحيد بايد اقليتي مؤمن قيام كنند و آگاهانه18 از ارزشها و انگارههاي جاهليت كناره گيرند و عمل خود را براي خدا خالص كنند، تا زماني كه كارهاشان سامان گيرد و بر سر جاهليت فرو ريزند و بناهايش را قلعه به قلعه ويران سازند و حكومت خدا را به روي زمين باز گردانند.اينها مطالبي است كه سيد قطب در زندان و پس از آزادي در سال 1964 نوشته است. وي پس از اين، با هجوم تازهي عبدالناصر به اخوان المسلمين در سال 1965م، به زندان بازگردانده شد و همراه با سه تن ديگر در سال 1966م اعدام شد. در نيمهي دوم دههي شصت زندانيان اخوان المسلمين، در همان زندانها در افكار و آراي سيد قطب بحث و مناقشه كردند و جوانان به نقد ريشهاي افكار و ايدئولوژي مبارزاتي قطب تمايل يافتند، تا اين كه سادات در سال 1971م آنان را از زندان آزاد كرد. آنان پس از آزادي به تشكيل تشكلهاي مختلفي روي آوردند كه وجه مشتركشان اعتقاد به ضرورت تغيير اوضاع موجود از راه قدرت (زور) بود. از ميان اين تشكلها، جماعتهاي زير سر برآوردند: جماعة الفنية العسكريه (جماعت فني نظامي) در سال 1974، جماعة التكفير و الهجرة 1977م و جماعة الجهاد از سال 1979به اين سو.19 با اين وضع، انديشههاي سيد قطب از تاييد شيوخ اخوان المسلمين برخوردار نشد. در ضمن مناقشات و مباحثاتي كه در نيمهي دوم دههي شصت در درون زندانها در ميگرفت، رهبر جماعت اخوان المسلمين، حسن الهضيبي به همراه ديگر رهبران اين جماعت، رسالهاي را با عنوان «دعاة لاقضا:» (مبلغان و نه قاضيان) تدوين و بين اعضا رواج داد. در اين رساله كه تا سال 1977م تن به چاپ نداد، ايدهي «حاكميت» مردود شناخته شده بود. در اين رساله بر اين نكته پافشاري شده است كه نبايد ميان مشروعيت والاي جامعه ـ كه همان شريعت الاهي است ـ و بين حكومت و تدبير انديشي ـ كه مسألهاي سياسي و نامقدس و جز يزدان سالاري است ـ اشتباه كرد؛ زيرا دومي مربوط به عالم كون و فساد است. اعتقاد حسن الهضيبي و پيروانش اين بود كه اين تفسير تازه به انديشههاي سياسي شيخ حسن البنا (-1949م) بنيانگذار اخوان المسلمين در اسماعيله (1928م) باز ميگردند؛ زيرا اخوان المسلمين اساسا جماعت دعوت و ارشاد بودند، نه جماعت سياسي و حزبي كه عقايد جزمي خويش را ابزار رسيدن به قدرت قرار دهند. الهضيبي و يارانش اعلام كردند كه براي اجراي كامل شريعت از طريق تربيت و هدايت و نصيحت متوليان امور و مشاركت در زندگي اجتماعي و سياسي موجود با هدف ايجاد تحولات برتر و بالاتر، تلاش خواهند كرد و خود را قاضي نميدانند كه يكي را به كفر و يكي را به ايمان محكوم كنند، وگرنه به گروهكهاي عقيدتي، مانند جماعتهاي چپي (كمونيستي) و يا فرقههاي اسلامي قديمي، تبديل خواهند شد.20 معروف است كه سادات در اوايل دههي هفتاد براي مقابله با ناصريستها و كمونيستها از اخوان المسلمين و جماعتهاي راديكال اسلامي ديگر كمك گرفته است،21 اما در همان زمان كه اخوان المسلمين ـ كه شمارشان از يك ميليون فراتر ميرفت و بيش از سه ميليون تن طرفدار و پشتيبان داشتند ـ تلاش كردند تا در پرتو مشروعيت قانوني باقي بمانند، جماعتهاي اسلامي انشعاب يافته از آنان و شيفتگان انديشهي سيد قطب، زود هنگام و در حدود سال (1973م) به كار زيرزميني روي آوردند و جنگهاي كوري را با نظام و طرفداران آن به راه انداختند و خيابانهاي مصر را به عرصهي جنگ با دستگاههاي امنيتي به راه انداختند كه هنوز هم رگههايي از اين تحركها، ادامه دارد.بررسي كنندگان تحول فكري سيد قطب معتقدند تندروي او پس از سال (1952م)، آشكار شد. وي در همين دوره عضو اخوان المسلمين شد، اما تا پس از سال (1954م) كه همراه هزاران تن از شخصيتهاي اخوان المسلمين ـ در نتيجهي برخورد نخست جمال عبدالناصر با اخوان المسلمين ـ براي نخستين بار وارد زندان شد، چيزي دربارهي نظريهي حاكميت و جاهليت و... ننوشت. وي در زندان به نگارش تفسير مشهور «في ظلال القرآن» اقدام نمود و در اين تفسير براي نخستين بار ايدهي حاكميت و نگرش جاهليت را مطرح كرد.22 سيد قطب مدت دو سال ـ از 1948 تا 1950 ـ از طريق بورسيهي وزارت آموزش مصر در امريكا به سر برده بود. دشمني شديد او با غرب و غرب زدگان از همين دوره آغاز شد. در اواخر دههي چهل ميلادي كتاب متفكر هندي ابوالحسن ندوي با نام «جهان با انحطاط مسلمانان چه زياني ديد؟» [از اردو] به انگليسي ترجمه شد.23 سيد قطب علاوه بر آگاهي از انديشههاي اين متفكر، از نوشتههاي ابوالاعلي مودودي رهبر جماعت اسلامي پاكستان ـ كه ايدهي «جاهليت» در آن تبلور يافته بود ـ اطلاع يافته بود. به گمان غالب، ايدهي حاكميت و جاهليت، در نتيجهي خواندن كتابهايي از اين دست از يك سو، و از سوي ديگر تجربهي منفي در غربت امريكا، و هم چنين در نتيجهي رنجهاي زندان، در انديشهي سيد قطب شكل گرفته و باليده است.24 البته فهم ريشهاي انديشههاي جديد سيد قطب، نيازمند تلاش زيادي نيست؛ زيرا سرخوردگي و نااميدي از غرب و انديشه و تمدنش در دههي چهل، نغمهاي رايج در جوامع عربي و اسلامي بود. تصادفي نبود كه سيد قطب در نقدهاي ملامت گرانهاش نسبت به ماديت و بيپروايي و ويرانگري غرب، به كتاب «انسان، موجود ناشناخته» الكسيس كارل اعتماد عجيبي دارد.25 اين ابعاد زشتِ تمدن غرب در نگاه «كارل» و همانندان وي، مربوط به دو جنگ جهاني و نظامهاي فاشيستي و استبدادييي است كه بين اين دو جنگ سر برآوردهاند. متفكران عرب و مسلمان تحت تاثير فضاي يأسآلود غرب كه زادهي جنگ ويرانگر دوم جهاني بود، كم كم از ايدهي ليبراليسم كه در اوايل قرن بر فضاهاي سياسي حاكم شده بود، دست كشيدند و به انديشههاي خاص گرايانه و سنت محورانه روي آوردند. اينان نخست با مقايسهي نظامهاي حقوقي و جهان بينيها و انسانشناسيهاي مختلف، به طرح محاسن و برتري اسلام پرداختند. استعمار فرانسه، بريتانيا، اسپانيا و هلند آنان را از سياستها و نظامهاي سياسي غربي نوميد ساخته بود. زماني هم كه فلسطين با كمكهاي بيدريغ غرب به يهود، تباه شد، براي همگان ثابت شد كه توطئهي غربيِ بسيار عميقي عليه عربها و مسلمانان در جريان است. اخوان المسلمين مصري و سوري و اردني، نتوانستند نقش مهمي در حيات سياسي به طور علني بازي كنند. در نتيجه جماعت اخوان در مصر رو به تشكلي سري و زيرزميني آوردند.26 تا با اين تشكل، آنچه را كه نتوانسته بودند با دعوت تحقق بخشند، محقق سازند. پس از اين مرحله دستگاههاي امنيتي مصر، حسن البنارا در سال (1949م) ترور كردند. در واكنش به اين امر، اخوان المسلمين با افسران آزاد، براي سرنگوني نظام پادشاهي كه در سال (1952م) تحقق يافت، همپيمان شدند، اما چيزي از سرنگوني پادشاهي نگذشته بود كه در ژوئيهي (1954م) اخوان المسلمين با نظام انقلابي هم مشكل پيدا كرد. مشكل از آنجا آغاز شد كه اخوان پي بردند افسران آزاد در حكومت، بناي انحصارطلبي دارند. تمام اين اوضاع، شرايط ظهور سيد قطب و افكاري مشابه افكار او را فراهم آورد.فضاي فكري سرشاري از انديشههاي هويت و اصالت مدارانه در مشرق عربي، ساختهي اخوان المسلمين و متفكران نزديك به آنان است، اما جماعتهايي كه انديشهي سيد قطب را رواج دادند آن انديشهها را به حد نهايتش رساندند و اسلام حزبي مبارزهجو، براساس آن ظهور كرد. اسلامگرايان جوان در مغرب عربي و تونس و الجزاير كمي ديرتر، يعني در دههي هفتاد، به اين قافله پيوستند. علت اين ديركرد، تطور متفاوت جنبش ملي در دو بخش جهان عرب است: بخش مشرقي و بخش مغربي. شخصيتهاي نخستين جنبش ملي استعمار ستيز در مشرق عربي متاثر از جنبش اصلاح اسلامياي بودند كه سيد جمال و سپس محمد عبده و شاگردانش رهبرياش ميكردند، اما آنان همچنان مستقل از جنبش اصلاح ماندند و ايدهي عربيت چنان كه معروف است، در نزدشان شكل گرفت. از اينرو متفكران اسلامي در مشرق بسيار زود، و همچنين پس از آن كه در مبارزه با قيومت گران و نيز در قدرتهاي ملي ـ محلي شكل گرفته به شكل فعال و مؤثري مشاركت داده نشدند، نياز به تشكل مستقل را احساس كردند، اما جنبش ملي استعمار ستيز در مغرب عربي از زير عباي جنبش سلفي ـ اصلاحياي درآمد كه موازي با جنبش اصلاح اسلامي مشرق بود. از اينرو شخصيتهاي جنبش ملي مغرب همان شخصيتهاي جنبش اصلاح اسلامي بودند و تمايزها و تضادها تنها پس از استقلال و تك روي شخصيتهاي حزب مشروطهخواه (حزب الدستوري) تونس و جبههي آزادي بخش (جبهة التحرير) الجزاير در قدرت آشكار شد.27 زماني هم كه احزاب اسلامي در تونس و الجزاير سر برآوردند، يا به انديشههاي عمومي اخوان المسلمين كه منتقد غرب و تمدن غربي بود و يا به انديشههاي سيد قطب كه به لحاظ داخلي و خارجي كاملاً از غرب بريده بود پناه بردند.3 يوسف قرضاوي در كتابش «الحل الاسلامي فريضة و ضرورة» ميگويد: «دو راه حل (الگوي) ليبراليسم و سوسياليسم در تحقق پيروزي نظامي در مهمترين مسألهي عربها و مسلمانان يعني مسألهي نخستين قبله و سومين حرم مسلمانان ـ يعني فلسطين ـ ناكام ماندهاند، ناكامي دموكراسي در شكست سربازان عربي در سال 1948 و برپايي دولت خودخواندهي اسراييل ـ به تعبيري كه سالها دربارهاش به كار ميبرديم ـ و آوارگي يك ميليون شهروند فلسطيني و تبديلشان به پناهنده، تجسم يافت. نوزده سال پس از آن و تبديل بسياري از نظامهاي سياسي عربي به سوسياليست انقلابي و پس از آمادگيها و فراهم سازي ساز و برگ جنگ و خريد سلاح با دسترنج ملتها و استخدام كارشناسان و با آن همه رجزخوانيها، زماني كه نظاميان زمام قدرت سياسي را هم به دست داشتند، الگوي سوسياليسم چپ هم رسواتر و سختتر از الگوي پيشين ناكام ماند. اين الگو با آرزوهاي دراز و خوابهاي زلال و پس از تصريحات آتشين و تهديدات تند، پا به ميدان گذاشته بود. ناكامي اين الگو هم در شكست ژوييهي 1967 نمود يافت. سپس دو خطاي بزرگ به اين شكستهاي نظامي منضم شد: نخست اين كه الگوي سوسياليسم انقلابي همت خود را صرف زدودن آثار تجاوز و بازگرداندن اوضاع به حال پيش از 4/6/1967م نمود و گويي كه خود اسراييل برپايهي غصب و تجاوز بنا نهاده شده است و دشمنيها و تجاوزات جديد دستآوردهاي دشمن قديمي را مشروعيت بخشيده است؛ دومين اشتباه بزرگ لاف گزافي بود كه اشغال زمين و تحقير آبرو و فروپاشي ارتش را به دليل باقي بودن نظامهاي انقلابي برتخت قدرت، نميدانست كه اين امر موجب خشنودي دشمن و اندوه دوست گرديده بود. در حديث آمده است كه از جملهي آنچه كه مردم از سخنان پيامبران نخستين درك كردهاند اين است كه «اگر حيا نداري28 هرچه خواهي كن»!صاحب فقرهي فوق يوسف قرضاوي از شخصيتهاي اخوان المسلمين است كه در سال 1954م بيآن كه زندان را تجربه كند از مصر خارج شد و از آن زمان در كشورهاي خليج زندگي ميكند. وي در دههي هفتاد به مصر بازگشت و اكنون يكي از بزرگترين نظريهپردازان اخوان المسلمين است. وي مدتي طولاني رئيس دانشكدهي شريعت دانشگاه قطر بوده است. اين امر گوشهاي از ماهيت انديشهاي را كه در فقرهي بعدي به آن باز خواهيم گشت، روشن ميكند، اما اين فقرهي نسبتا طولاني را از يكي از كتابهاي قرضاوي براي آن آورد تا به شرايط درونياي كه در دههي هفتاد و هشتاد به بروز اسلامِ مبارزهجو در ساير كشورهاي عرب انجاميد، توجه داده باشيم.دولتهاي نظامي به دنبال هم و پس از اشغال فلسطين، رسيدن به سه هدف را ـ كه در آن زمان گفته ميشد نظامهاي استقلال يافته ناتوان از تحقق آن بودهاند ـ در دستور كار خود قرار دادهاند.29 باز پسگيري فلسطين؛ تحقق وحدت عربي؛ و به ثمر رساندن توسعهي درونزا.هيچ يك از اين اهداف تحقق نيافت؛ زيرا فلسطين هم چنان تحت اشغال است. وحدت عربي نيز نه تنها فهرست طرحها، بلكه حتي از فهرست آرزوها نيز حذف شده است. به جاي توسعهي درونزا و هم بينوايي روستاييان و فروپاشي جامعهي شهري و خواري بدهيهاي بانك جهاني و صندوق بينالمللي پول و مراكز سرمايهگذاري بينالمللي نشسته است. هيچ يك از نظامهاي حكومتيِ ترقي طلب ـ به جز سودان ـ در زير فشار اين ناكاميهاي سيل آسا سقوط نكرد. اين نظامها با لافزنيها و گزافگوييها به رويارويي شكست و ناكامي رفتند، در حالي كه جوامع موجود در اين كشورها در بيچارگي و پس ماندگي له ميشدند.هرچه سرخوردگي و نوميدي آشكارتر و بزرگتر شد، سركشي و خود بزرگ بيني حكومتها هم بيشتر شد تا اين كه كار به جايي رسيد كه از سويي نظام اجتماعي را به فروپاشي تهديد ميكرد و از سويي ديگر در برابر اين تهديد، نظام و حاكم را در مقام خدا مينشاند. ديگر حاكم، همان انقلاب و ميهن و انديشه و پيشر فت بود. اين تصويري نيست كه من از پيش خود ساخته باشم. من در پايتخت چهار كشور عربي اين بتها و تنديسها [ي حكمرانان] را بر كاميونهايي مالامال از تودههاي عظيم مردم زحمت كش ديدهام. گويي «مقدس» جوامع ما ـ در دههي هفتاد ـ مورد تهديد قرار گرفته است و چنان كه يكي از متفكران عرب30 پي برده است، محروميت سياسي، فقر فرهنگي خفت باري را بر جاي نهاد. در نتيجه «مقدسِ» جامعه ـ يعني دين ـ با «مقدس» نظام ـ يعني حاكمِ قدرتمند، رويارو شد. قدرتمندان خود را مجموعهي دنيا و دين پنداشتند، جامعه هم به مدد «مقدس» خويش، يعني با دينش در برابر قدرتمندان ايستاد؛ يعني خداي تاريخي مردم در برابر خداي نظام ايستاد. اسلام در نگاه حسن البنا عبارت بود از دين و دنيا، اما در نظر سيد قطب و عمر عبدالرحمان رهبر جنبش جهاد، دين و دولت قلمداد شد. حاكم خود را همه كاره و همه چيز ميدانست، از اينرو در برابر اسلام گرايي دههي هفتاد با ايدهي حاكميت كه واژهي دولت و حاكم را ناديده ميگرفت ـ ميايستد.اين همان قدرت «عقلانيت نامعقول!» است. بنابراين، علت و ريشهي اقبال مردم به شعارهاي اسلام گرايان، پس ماندگي و اسطورهزدگي و متافيزيكي بودنشان نيست، چنان كه عزيز العظمه و صادق جلال العظم و ديگران31 پنداشتهاند، بلكه اندوه و نااميديشان و حصاري است كه ميان داخلِ تنگ و تار، و خارج اشباع نشوندهي آنان است كه آنها را در اسارت خود رنجور كرده است. اگر شعارهاي اسلامگرايان كه جاهليت و حاكميت و خشونت را مطرح كرده است، نامعقول است، شعارهايي چون رهبر جاويد و باقي تا ابد و... نيز معقولتر از آنها نيست.آنچه پيش از اين و پس از آن برجا ميماند، اين است كه اسلام گرايي احيايي بحران زده، نتوانست به بديلي براي وضع بحراني حاكم در فرهنگ و سياست تبديل شود.4 سالها پيش ايدهاي به خاطرم رسيد كه آن را در روزنامهاي منتشر كردم. چكيدهي آن يادداشت اين بود كه ما از آنرو كه فرهنگ و سياست در جهان عرب در جهتي مخالف طبيعت امور و افكار شنا ميكند، با جهان تفاوت داريم. به عنوان مثال، در حوزهي فرهنگي، آگاهي و سعهي صدر محمد عبده از استادش سيد جمال، كمتر است و سعهي صدر محمد رشيد رضا از استادش محمد عبده كمتر است و آگاهي و سعهي صدر حسن البنا از پيشوايش رشيد رضا كمتر است و سعهي صدر سيد قطب از پيشوايش حسن البنا كمتر و آگاهي سعهي صدر عمر عبدالرحمان از سيد قطب كمتر است. اين وضع در خلأ اتفاق نيفتاده است. فضاي ليبرالي وگشودگي اوايل قرن بيستم بود كه محمد عبده و سعهي صدر معروف و تفسير اجتهادي و نوگرايانهاش را از قرآن پديد آورد.درست است كه نصوص ديني و تاويلات آن، راههاي قابل اعتمادي در ميراث و ريشههاي فكري ما دارد، اما اين تاويلات در خلأ و تنها مبتني بر ساختارهاي زباني و اصولي و كلامي انجام نميشود، بلكه فضاي فرهنگي و فرهنگي ـ سياسي تاثير بالايي در آن دارند. بايد مباحثه و مناقشهي شيخ عبده و فرح آنطون دربارهي علم و دين را به ياد آوريم و اين كه عبده چگونه با ايدههاي آنطون مخالفت ورزيد، اما در مناقشهيشان كلمهاي كه از آن بوي تكفير و تفسيق و تهمت توطئه عليه اسلام برآيد، شنيده نشد. بالاتر از اين، شيخ محمد عبده با آن كه مفتي ديار مصر بود مانعي نميديد از اين كه به لرد كرمر فرماندار انگليسي مصر در مقابله با خديوي كمك شود تا اوقاف حفاظت، و الازهر توسعه يابد و صلاحيتهاي مجلس قانونگذاري افزايش يابد. همچنين به ياد ميآوريم كه انقلاب [مشروطه] در سال 1906م در ايران به وقوع پيوست و علما و مراجع كه رهبري اين انقلاب را بر عهده داشتند، خواهان وضع قانون اساسي شدند و اين خواسته را بر شاه تحميل كردند و اصل سنتيِ شورا را در اسلام برابر با قانون اساسي و پارلمان در عصر كنوني دانستند. هم چنين فراموش نكردهايم كه سيد محمد رشيد رضا از طرفداران كودتا عليه سلطان عبدالحميد عثماني با هدف بازگرداندن قانون اساسي بود و پس از آن در مجلهي «المنار» زماني كه اقدام به نشر رسالهي ابن تيميه با عنوان «السياسة الشرعيه في اصلاح الراعي و الرعية» نمود، نوشت كه دعوت ابن تيميه به عدالت و شورا را امروزه در قالب دعوت به وضع قانون اساسي و تشكيل مجالس نمايندگي ميتوان فهميد، اما اسلام گرايان از دههي شصت تا كنون، از نوشتههاي ابن تيميه در كار تكفير و انگ جاهليت زدن و معرفي شورا به عنوان اصلي مخالفِ دموكراسي و قانون اساسي استفاده ميبرند. باز به ياد ميآوريم كه حسن البنا كه معتقد بود اسلام عبارت از قرآن و شمشير است، با قانون عمومي 1923م مصر مخالفت نورزيد و حتي گرايش آن را به جماعت ناسيوناليستهاي عرب انكار نكرد، در حالي كه در مرحلهي دوم از مبارزاتش ميگويد: دعوت به ناسيوناليسم دعوت به نژاد و خاك و در رويارويي با نسيمهاي آسماني است و دموكراسي و سوسياليسم در يك اندازهاند. هر دو به خدايي گرفتن غير خدا است.مشكل اساسي اسلام سياسي مبارز اين است كه از اواخر دههي شصت در محيطهايي تهي از فرهنگ و سياست سر برآورد و رشد كرد. فرهنگ چپي كه در دههي شصت رواج داشت و نظامهاي استبدادي كه از زمانهاي دورِ ـ بيآغاز و بيپايان! ـ رواج داشته و دارد، عوامل تهي شدن اين محيطها و جوامع از فرهنگ و سياستاند. زماني كه آثار سيد قطب يا شيخ قرضاوي يا علي بلحاج را ميخوانم ـ كه همگي از قاطعيت راه حل اسلامي سخن ميگويند ـ فورا به ياد قطعيت تاريخي يا قطعيت راه حل سوسياليستي ميافتم. اين انديشه، تكراري و داراي مبنايي واحد است. لابد در جايي مثل الجزاير يا سوريه يا مصر پرورش يافتهاند و در دههي شصت تحصيل كردهاند و سپس در دههي شصت و هفتاد در يكي از كشورهاي خليج به كار مشغول شدند. پس، آن الگوي تربيتي و فرهنگيِ نهضت گرايانه و گشودهاي كه اينان در قرائت از نصوص ديني بدان استناد ميكنند كدام است؟ چگونه شيخ قرضاوي دموكراسي را از دست ميدهد [و رد ميكند] در حالي كه آن را نشناخته است؟ چرا شيخ عمر عبدالرحمان به كار تبليغي علني و تكثر حزبي پناه ميآورد، در حالي كه جز زندان و ترس و هراس و ستم از سلطان نديده است؟ آيا اسف برانگيز و وحشت آور نيست كه شيخ عمر عبدالرحمان ناچار ميشود به امريكا پناهنده شود به همان جايي كه اكنون ساكن يكي از زندانهايش است و پس از آن كه تمام زندگي اش را در آن كشور گذرانده است، آن را الگوي رسواي جاهليت معاصر مينامد؟ اين موضوع در سالهاي اخير، الگوهاي متفاوتي را شاهد بوده است، مثلاً راشد الغنوشي رهبر جنبش النهضة تونس، خواهان دموكراسي و نظام چند حزبي است، اما او از تبعيدگاهش چنين خواستهاي را ابراز ميكند. كساني هم از ميان اخوان المسلمين كه از راه هم پيماني با احزاب قانوني به پارلمان راه يافتند، پاي بندي خود را به نظام پارلماني و ضرورت توسعهي نظام چند حزبي را اعلام ميكنند و در اين باره كتاب و مقاله مينويسند.معضل فرهنگي و فرهنگي ـ سياسي هم چنان باقي است؛ زيرا بينوايي فرهنگي حاكم بر جهان عرب و جهان اسلام، گردنهاي هولناك در برابر ظهور الگوهاي تابناك است. اگر اسلام گرايان قدرت را به دست گيرند، دربارهي رابطه با غرب ـ كه در دههي گذشته بر قطع رابطه با آن اصرار داشتهاند ـ چه خواهند كرد؟ غرب تغيير نخواهد كرد. آيا آنان تغيير خواهند كرد؟ درونمايههاي سياسي و اجتماعي راه حل اسلامي چيست؟ اسلام گرايان با بدبختي هولناكي كه نظامهاي ديكتاتوري غرب گرا پديد آوردهاند چگونه رويارو خواهند شد؟ آنچه در الجزاير و عراقو فلسطين جريان دارد، اسف برانگيز و دردناك است و به بديلهايي كه روشنفكران و سياست مردان تبليغ ميكنند نيازمند جذابيت و باور مردمي است.آگاهياي كه انديشهي اسلامي معاصر در بستر آن شكل گرفت، تحت تاثير بحران دگرگونيهاي ناشي از جنگ جهاني اول و تحولاتي بود كه روشنفكران مسلمان آن را در مجموع به نفع خود نميدانستند. روشنفكران مسلمان نتوانستند با پديدهي «دولت قومي» كه مايل به پيوند دادن آن با مفهوم يگانگي امت و جماعت بودند، الفت برقرار كنند. از اينرو اين پديده، بر خلاف طرح تاريخي خلافت كه داراي سايهاي اسلامي بود، به اصل غربياش وفادار ماند. در فضاي چنين سردرگمياي، اسلام احيايي اقدام به تلاش براي حفظ هويت خود و صيانت آن از گزند متغيرات پديد آمده، كرداين جدايي بين الگوي عربي ـ اسلامي و دولتهاي [قومي] مستقر، به برخوردي منجر شد كه در طي آن، بحران نخبگان به بحران جامعه تبديل شد. امروزه اسلام بيداري گرا ميتواند به پيروزيهايي كه در ابعاد شعائر و هنجارها و نمادها در سطح جامعه و دولت به دست آورده اشاره كند، در حالي كه ماهيت عقيدتي انديشهي اسلامي بيداري گرا، مانع تبديل آن به بديلي قانع كننده در سطح فرهنگي و سياسي شده است. به نظر ميرسد ما به سوي ساخته و پرداخته كردنِ سريع بديلي عربي ـ اسلامي هستيم كه نشانههايي قطعي از اين اسلامِ بيداري گرا در آن وجود دارد، اما داراي ماهيتها و اولويتهاي متفاوتي است كه به اسلام اصلاحي اوايل قرن بيستم، تشابه بيشتري نشان ميدهد، اما تجزيهها و نزاعهايي كه دهها هزار قرباني و صدها هزار زنداني و شكنجه ديده را به جا گذاشته، گويا تاوان سنگيني بود كه جوامع ما ميبايست براي بازسازي رابطهي ما با اسلام و ما و مواريث فرهنگي و تمدني ما ميپرداخت. با اين حال، من فكر نميكنم در اين درنگِ نسبتا آسان، هيچ گونه دلداري نهفته باشد؛ زيرا آنچه رفته است و آنچه جريان دارد، تقريبا فراتر از ادراك و احاطه و تعقل است.
1. الفريضة الغائبة، به نقل از رفعت سيد احمد، النبّي المسلّح (1): الرافضون، نشر رياض الريس، 1991، ج1، ص.130-131. و نيز ر.ك محمد عماره، الفريضة الغائبة، حوار و تقييم، بيروت، 1983،
J.G Jansen: The Neglected Duty (1986)2. دربارهي جماعت جهاد، بنگريد به: النبي و الفرعون، CillesKepel، ترجمه و نشر مدبولي، 1986. رفعت سيد احمد، مرجع پيشين، بخش الثايرون، 1/91-80 و نيز به نعمت اللّه جنينة، تنظيم الجهاد، هل هو البديل الاسلامي في مصر؟، 1988.3. Antoun , M, Heglahd (ED), Religious Resurgehce (1987), 232 ff.4. دربارهي انديشههاي خوارج بنگريد به:
M. Watt: The Formative Period Of Islamic. Thought (1973), 9-37.
و عوض خليفات: نشأة الحركة الاباضية، (عمان، 1978)، ص 53 به بعد، و رضوان السيد: مفاهيم الجماعات في الاسلام (دارالمنتخب العربي، چاپ دوم 1993) صص. 43-47.5. W. Madelung: Early Sunni Doctvine Concerning Faith in: Religous Schools And Sects In Medieval Islam (1985), PP, 233-254.و رضوان السيد: تكون عقيدة اهل السنه و الجماعة، مجله دراسات دانشگاه اردن، مجله 13، 1986، صص9-34.6. رضوان السيد، همان، صص.15-17 و نيز بنگريد: دوروتيا كرافولسكي: الجهاد، نظرة في حركيته التاريخية، مجله الاجتهاد، مجلد 12، تابستان 1991، صص109-144.7. الفريضة الغايبة، منبع پيشين، ج1، صص130-134.8. دوروتياكرافولسكي: الجهاد، منبع پيشين، و نيز دربارهي نقش ابن تيميه در انديشهي جماعتهاي اسلامي معاصر،
E.Sivanolbh Taymiyya, Father Of the Islamic Revolution. Encountervol. 60(1988).9. دورويتا كرافولسكي، منبع پيشين، صص125-126.10. Laoust: Le Traite De Droit Puplic Dibn Taymyya P.xxvll.11. Rudolph Peters, jihad In Medieval And Modern Islam (1983), p.16-26.12. ايدهي اينان همانند ايدهي گروهي از شيعيان به نام «توابين» است كه به خونخواهي حسين و ياران و خاندانش كه همراه او كشته شدند، بريزيد شوريدند و هدفشان اين بود كه براي توبه و آمرزش گناهانشان به شهادت برسند. ر.ك، رضوان السيد، مفاهيم الجماعات، منبع پيشين، صص.53-55.13. ر.ك رضوان السيد، الاسلام المعاصر، 1986، دو فصل اين كتاب دربارهي صعود ديني است.14. ر.ك: رضوان السيد، الحركات الاسلامية و العنف، مجله الفكر الاسلامي، شمارهي 7-1985 و نيز ر.ك رضوان السيد، الشريعة و الامة والدولة، نظرة في شعارات تطبيق الشريعة و اصولها، مجله الحوار، شمارهي 7، صص 60-69.15. سيل كيبل Cillskepel در كتاب ترجمه شدهاش: يوماللّه ـ الحركات الاصولية المعاصرة في الديانات الثلاث (1992) از پديدهيبنيادگرايي به عنوان پديدهاي جهاني ياد ميكنند، اما پيدايش و گسترش آن را به محيطهاي امروزيني ارجاع ميدهد كه در دوري از ارزشهاي ديني زيادهروي كردهاند.16. دربارهي اختلافات بين جماعة التكفير و الهجرة و جماعة الجهاد ر.ك: محمد احمد خلف ا...، الصحوة الاسلامية في مصر، مركز دراسات الوحدة العربية، الحركات الاسلامية المعاصرة في الوطن العربي، صص. 67-72.17. معالم في الطريق، چاپ 1980، صص. 190-191.18. اسلام گرايان تخرب مآب حتي به كلمات به كار رفته در نوشتههاي سيد قطب وفادار بودند و از اينرو فرقهاي را با نام «المعتزلون شعوريا»! تشكيل دادند.19. احمد موصللي، الاصولية الاسلامية، دراسة في الخطاب الايد يولوجي و السياسي عند سيد قطب، 1992، صص. 42-44.20. دربارهي اين جماعت، ر.ك ژيل كيپل: النبي و الفرعون، منبع پيشين، و رفعت سيد احمد، النبي المسلح 2-1، منبع پيشين، و محمد احمد خلف اللّه الصحوة الاسلامية في مصر از كتاب الحركات الاسلامية في الوطن العربي، مركز دراسات الوحدة العربية، بيروت، 1987، صص37-98.21. حسن الهضيبي، دعاة لاقضاة، 1977، ص. 63 و بعد. مقايسه شود با فهمي هويدي، الحاكميته بين اهل الدعوة و اهل القانون، از كتاب: ندوة التيارات الاسلامية المعاصرة في الوطن العربي، طرابلس، 1987، ص126 و بعد.22. Hrair Dekmejian: Islam in Revolution (1985), P.79ff.23. احمد موصللي، منبع پيشين، ص. 25 و بعد، 30 و بعد، و عادل حمودة، سيد قطب من القرية الي المشنقة 1987، ص. 76-28؛ و صلاح عبدالفتاح خالدي، سيد قطب الشهيد الحي، 1981، ص. 235ـ261.24. در دههي پنجاه و شصت چند كتاب از او به زبان عربي ترجمه شد. وي اكنون بسيار كهن سال است و شهرتي شگرف در شبه قارهي هند و نيز بين مسلمانان هندي خارج از كشور دارد كه كسي جز ابوالاعلي مودودي (وفات 1979م) بر او پيشي نگرفته است.25. ر.ك: فهمي هويدي، منبع پيشين، ص. 129 و بعد. استاد محمد عماره نيز كتابي درباره مودودي و تاثير او بر انديشهي اسلامي و عربي نگاشته است با عنوان: ابوالاعلي المودودي و الصحوة الاسلامية، بيروت، 1989. دربارهي تجربهي سيد قطب در امريكا بنگريد: احمد موصللي، منبع پيشين، صص25-32. و دربارهي انديشهي جاهليت بنگريد:
Youssef. M. Choueiri Islamic Fundamentalism (1990), P.120-140.26. سيد قطب پس از بازگشت از امريكا در كتابهايي كه منتشر ميكند، فراوان به الكسيس كارل و جان فاستردالاس (جنگ براي صلح) ارجاع ميدهد. ميتوان كارل را به سبب دعوتش به رهايي از تكنولوژي و بازگشت به طبيعت از پيشتازان نهضت سبز به شمار آورد. دربارهي ماهيت روابط اسلام گرايان با فرهنگ غربي به مقالهي من در همايش الصحوة الاسلاميه عمان (1987) با عنوان: الحركات الاسلامية و الثقافة المعاصرة، رجوع كنيد.27. عبدالعظيم رمضان، اخوان المسلمون و التنظيم السرّي، 1982.28. مصطفي الفيلالي، الصحوة الدينية الاسلامية، خصائصها، اطوارها، مستقبلها، در كتاب الحركات الاسلامية المعاصرة في الوطن العربي، منبع پيشين، ص. 335 و بعد.29. يوسف القرضاوي، الحلّ الاسلامي فريضة و ضرورة، 1981، ص. 9-10. وي كتابهاي ديگري نيز در همين موضوع با عناوين مشابه نگاشته است، مانند: حتمية الحلّ الاسلامي، و بينات الحل الاسلامي.30. برهان غليون، نقد السياسة، و الدولة و الدين، بيروت، 1993، ص. 143ـ214.31. برهان غليون، منبع پيشين، ص. 28 و بعد.